دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

حساب کردن روی برتری در هوش هوشمندانه نیست

اول | مقدمه

مطلبی که می‌خواهم بگویم پیچیده نیست. تازه هم نیست. نکتهٔ ساده‌ای است که فکر می‌کنم بسیاری از ما آن را به نوعی تجربه کرده‌ایم. اما چون در روزهای اخیر جلسات متعددی در موضوعات مختلف با افرادی بسیار متنوع داشتم و تصادفاً چند بار مصداق آن را تجربه کردم، گفتم بهتر است مطلب کوتاهی درباره‌اش بنویسم.

در شکل حداقلی، می‌توانید این حرف را توصیه‌ای در مذاکره در نظر بگیرید. اما باور من این است که در ارتباطات روزمره، کار تیمی و حتی طراحی و انتخاب استراتژی کسب و کار هم مصداق دارد و می‌تواند به یکی از اصول و پایه‌های مدل ذهنی ما تبدیل شود.

دوم | چند مثال 

?جمله‌ای را در متن قرارداد یا توافق‌نامه می‌نویسیم که می‌دانیم درست و منصفانه نیست. اما معتقدیم که طرف مقابل وقتی این جمله را می‌خواند معنای دیگری برداشت کرده و با آن مخالفت نخواهد کرد. منتظریم که اگر روزی به نقطهٔ اختلاف رسیدیم همین جمله را به نفع خودمان تفسیر کنیم.

?قبل از جلسه با تک‌تک شرکت‌کنندگان جداگانه صحبت می‌کنیم و آن‌ها را به گونه‌ای آماده می‌کنیم که هر یک، نقش مورد نظر ما را در جلسه ایفا کنند. جلسه برگزار می‌شود و ظاهراً همه‌چیز عادی است. اما نتیجه، حاصل یک گفتگوی جمعی نیست. بلکه صحنهٔ پایانی یک تئاتر از پیش‌ آماده‌شده است.

?خاطره‌ای را که از کس دیگری شنیده‌ایم، به نام خود او نقل می‌کنیم. تا این‌جای کار همه‌چیز درست است. اما زیرکانه چند کلمه را تغییر می‌دهیم تا پیام ضمنی دیگری را که مد نظر خودمان است، در آن بگنجانیم یا تصویر مطلوب خودمان را از آن فرد بسازیم. امیدواریم بحثی پیش نیاید. اما اگر هم پیش آمد آماده‌ایم بگوییم حواسم نبود، بی‌دقتی کردم، عمدی در کار نبود.

?محصولی را – که می‌دانیم اصل نیست (يا با بررسی می‌توانیم بدانیم اصل نیست) – در پلتفرم‌مان به عنوان محصول اصل (يا بدون اشاره به اصل نبودن آن) می‌فروشیم و وقتی مشخص شد می‌گوییم که نمی‌دانستیم و برخورد می‌کنیم.

?خبری را که می‌دانیم درست نیست در شبکه‌های اجتماعی بازنشر می‌کنیم. صرفاً چون می‌دانیم مخاطب می‌آورد. یا مطمئنیم جنجال به پا می‌کند و کامنت‌های زیادی جذب خواهد کرد. از همان ابتدا هم – در عین این که می‌دانیم محتوای خبر درست نیست یا می‌توانیم تحقیق کنیم و بفهمیم – با توضیحی کوتاه می‌گوییم که از صحت این خبر اطمینان ندارم (یا این‌که: گفته می‌شود که…).

?در کنسرت لب‌خوانی می‌کنیم. به این امید که کسی متوجه نشود.

سوم | Outsmarting others

مثال‌هایی که آوردم، ظاهراً متنوع‌اند. اما ماهیت آن‌ها یکسان است: فرد یا افرادی روی برتری هوشی یا هوشمندی خود (در مقایسه با همکاران، مخاطب، اطرافیان، طرف مقابل مقابل در مذاکره و …) حساب باز کرده‌اند.

نمی‌دانم اصطلاح دقیق و مناسب برای توصیف این کار چیست. اما به نظرم در انگلیسی «outsmarting others» می‌تواند این مفهوم را برساند: «تکیه بر برتری هوشی» و چیدن استراتژی‌ها و تصمیم‌ها بر پایهٔ این فرض که «من از دیگران هوشمند‌ترم»

در فارسی هم شاید بتوان از «زیرکی» استفاده کرد. البته بار معنایی هر دو اصطلاح، بسته به فضای صحبت ممکن است مثبت یا منفی باشد. اما به گمانم می‌شود بار معنایی منفی پنهان در دل‌شان را درک کرد.

دیده‌ام که گاهی انسان‌ها از هوش و هوشمندی خود تعریف می‌کنند. اما کمتر به چشمم آماده که کسی از زیرکی خودش حرف بزند. ما زیرکی را معمولاً در توصیف دیگران به کار می‌بریم. انگار که می‌خواهیم از زرنگ بودن کسی حرف بزنیم، بی‌آنکه کارهایش را مصداق تیزهوشی و هوشمندی دانسته باشیم.

اگر هم این اصطلاحات را نمی‌پسندید، فکر می‌کنم «زرنگ‌بازی» که در گفتگوهای روزمره به کار می‌رود، برای توصیف این رفتار مناسب باشد.

چهارم | مقایسه اجتماعی

به نظر می‌رسد که ما انسان‌ها – مثل بسیاری از حیوانات دیگر – در بسیاری از تعاملات اجتماعی خودمان نگاه مقایسه‌ای داریم. همان مفهومی که به نام مقایسه اجتماعی شناخته می‌شود.

یعنی هنگام قرار گرفتن در یک جمع یا تعامل با یک فرد مدام جایی در ذهن‌مان درگیر چنین مقایسه‌هایی هستیم: او قدرتمندتر است یا من؟ قد او بلندتر است یا من؟ او ثروتمندتر است یا من؟ جایگاه اجتماعی او بالاتر است یا من؟ و …

شاید به تدریج یاد بگیریم که این مقایسه‌ها را کمتر کنیم (که البته به پختگی بسیار زیادی نیاز دارد) یا آن‌ها را از لایهٔ خودآگاه ذهن‌مان بیرون بریزیم، اما بعید است بتوانیم به شکل مطلق از آن‌ها رها شویم. حتی اگر چنین شود، به محض قرار گرفتن در مذاکره، ورود به یک رابطه، حضور در یک رقابت، تلاش برای متقاعد کردن طرف مقابل و موقعیت‌هایی از این دست، طبیعتاً این مکانیزم‌های مقایسه‌ای در ذهن ما فعال می‌شود.

هر چقدر هم مدعی فرهنگ و تمدن باشیم و بگوییم از این مقایسه‌ها فاصله گرفته‌ایم (می‌خواهم بهترین خودم باشم!) در نهایت وقتی با ماشین جلویی تصادف می‌کنیم و هر دو از ماشین پیاده می‌شویم، یکی از اولین پرسش‌هایی که در ذهن‌مان فعال می‌شود، مقایسهٔ قد و وزن خودمان با طرف مقابل است. اگر کمی تجربهٔ این نوع دعواها را داشته باشید، احتمالاً تأیید می‌کنید که حتی نوع کلماتی که چه در فحش و چه بخشش رد و بدل می‌شود، آگاهانه یا ناآگاهانه تابع این نوع مقایسه‌هاست.

به نظر می‌رسد در دنیای جدید، مقایسه به ویژگی‌های فیزیکی و نشانه‌های مادی و ظاهری مثل قد و وزن و زیبایی و ثروت و … محدود نیست و یکی دیگر از مقایسه‌هایی که در ذهن ما شکل می‌گیرد، میزان «هوشمندی، قدرت ذهنی، سیاست‌ورزی و قدرت تسلط بر ارتباط» است.

بسیاری از ما در تعامل با دیگران بر اساس برآورد از جایگاه نسبی خودمان دربارهٔ انتخاب کلمات، جمله‌ها، رفتارها، تکنیک‌ها و استراتژی‌ها تصمیم می‌گیریم.

پنجم | شرط بستن روی برتری خودمان در هوش و هوشمندی

حالا می‌توانم به همان نکته‌ای که در مثال‌های ابتدای بحث اشاره کردم برگردم. وقتی به سراغ روش‌های زیرکانه می‌رویم و به نظر خودمان زرنگی می‌کنیم، در واقع روی برتری خودمان در هوشمندی شرط بسته‌ایم. کلمات دیگری هم می‌توانید به جای هوشمندی قرار دهید: برتری در سیاست‌ورزی، برتری در هوش، برتری در شخصیت‌شناسی، برتری در توانایی‌های شناختی، برتری در هوش کلامی و … (همهٔ توانایی‌هایی که به نوعی زیرمجموعهٔ cognitive abilities قرار می‌گیرند یا به آن وابسته‌اند).

مشکل مهمی که در این‌جا وجود دارد این است که شرط بستن روی «برتری در ظرفیت‌های شناختی در گفتگو / رابطه / مذاکره» بر خلاف شرط بستن روی «قدرت و جثهٔ فیزیکی در دعوای خیابانی» یا شرط بستن روی «زیبایی و جذابیت نسبی در مقایسه با مهمانان دیگر یک مهمانی» قماری بسیار پرریسک است.

علت هم مشخص است. اما باز چند مورد آن را می‌نویسم:

  • برتری‌های ذهنی / شناختی به چشم دیده نمی‌شوند. پس خطا در برآورد آن‌ها کاملاً محتمل است (این مورد واضح بود. اما به هر حال باید می‌نوشتم).
  • برتری‌های ذهنی / شناختی صرفاً تابع قدرت پردازش مغز نیستند. بلکه تابع حافظه هم هستند. یعنی ممکن است من هوش پردازشی (کلامی / ریاضی و …)‌ قوی‌تر از شما داشته باشم، اما حافظه‌ام به خوبی شما نباشد و سابقهٔ گفتگوها و مکالمات را فراموش کنم یا نتوانم با سرعت کافی آن‌چه را لازم دارم به یاد بیاورم.
  • برتری‌های ذهنی / شناختی علاوه بر قدرت پردازش ذهن و قدرت حافظه، تابع دسترسی به داده‌ها هم هستند. ما هیچ‌وقت نمی‌دانیم طرف مقابل به چه داده‌هایی دسترسی دارد، و نیز نمی‌دانیم که بعد از گفتگو و در روزها و هفته‌ها و ماه‌های بعد به چه داده‌هایی دسترسی پیدا خواهد کرد. بنابراین شرط بستن روی برتری ذهنی خودمان به معنای شرط بستن روی ده‌ها و صدها رویداد خارج از اختیارمان نیز هست.

ششم | شرط‌بندی روی حماقت نسبی خودمان مطمئن‌ترین شرط‌بندی است

با توضیحاتی که در پنج بند قبل دادم، به گمانم منطقی است که اگر می‌خواهیم در مذاکره، گفتگو و تعامل با دیگران روی چیزی حساب باز کنیم، روی احمق بودن نسبی خودمان باشد. یا اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم: شرط‌بندی روی «ضعف‌های ذهنی / شناختی خودمان» معمولاً به باخت منتهی نمی‌شود. حتی اگر این فرض، فرض نادرستی باشد.

حرف‌هایی که گفتم به این معنا نیست که همیشه و همه‌جا مدام خودمان را احمق فرض کنیم. حتی بدشانس‌ترین انسان‌ها هم گاهی روی شانس خود شرط می‌بندد؛ اما در جایی که باختن برایش پرهزینه نیست. اما اگر جایی در تعامل با دیگران، رابطه/قرارداد/نتیجه برایمان مهم است یا به هر ترتیب هزینهٔ اشتباه بالاست، بهتر است مراقب این نوع شرط‌بندی‌ها باشیم.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


11 نظر بر روی پست “حساب کردن روی برتری در هوش هوشمندانه نیست

  • لیلا امینی گفت:

    سلام،

    یه چیزی که در این مورد تو ذهن من مصداق داره اینه که حتی اگر روی برتری ظرفیت‌های شناختی خودت درست شرط بسته باشی هم، طراحی و انتخاب استراتژی بر این اساس می‌تونه هوشمندانه نباشه. اگر من در یک محیطی واقعا از دیگران هوشمندتر باشم و با اطمینان بدونم که چیزی اشتباهه، اون اشتباه می‌تونه همچنان اشتباه بمونه یا حتی اشتباه‌تر  بشه. پس وقتی با اطمینان از ظرفیت‌های شناختی خودم بخوام از اون اشتباه به نفع خودم (یا حتی به نفع دیگران) بهره‌برداری کنم باید بدونم که دارم ریسک می‌کنم. بهره‌برداری از اشتباه به شرطی جواب می‌ده که دیگران هر چه سریع‌تر به نقطه‌نظر من برسن؛ قبل از اینکه اخراج شده‌باشم.

    “In the long run, we are all dead.”

    • آره لیلا. دقیقاً همینه.
      کلاً‌ یه بحثی توی نظریهٔ سیستم‌ها هست که خیلی وقته توی ذهنم هست که به درس‌های متمم اضافه کنم و الان که تو گفتی دوباره توی ذهنم زنده شد، اونم اینه که وقتی اجزای سیستم خودشون آگاهی دارن یا تا حدی سیستم رو می‌فهمن (یعنی چرخ‌دنده نیستن، آدم هستن) خیلی وقت‌ها نه می‌تونن و نه درسته که اون چیزی رو که درست می‌دونن انجام بدن.

      و یکی از پیچیده‌ترین کارها اینه که دو تا چیز رو کنار هم بذاری: «مغز / سیستم شناختی خودت» و «شناخت سیستم از خودش و محیط خودش» و بعد تصمیم بگیری چه کاری درسته و اون رو انجام بدی.

      • سید بابک مطهری گفت:

        محمدرضا جان، گفتی که "وقتی اجزای سیستم خودشون آگاهی دارن یا تا حدی سیستم رو می‌فهمن (یعنی چرخ‌دنده نیستن، آدم هستن) خیلی وقت‌ها نه می‌تونن و نه درسته که اون چیزی رو که درست می‌دونن انجام بدن". فکر میکنم همه ما با همکارانی که همواره و بی وقفه در حال نقد سیستمی که درونش قرار دارند، برخورد داشتیم، البته خودم رو مستثنی نمی کنم، شاید خودم هم گاهی این رفتار رو داشته باشم. اگر اجازه بدی بر اساس فهم خودم از گفته ات، یک مثال در موردش بزنم.
        یک هلدینگ را فرض کنیم که در شاخه های مختلف اقتصادی فعاله و من در یکی از شرکت های تابعه اون مشغول به کارم. حتی اگر بدونم که شرکت من در اوضاع فعلی باید چه عملکرد منطقی رو داشته باشه و ببینم شرکتی که درونش قرار دارم داره عملکردی نامنطبق با عملکردی که من فکر میکنم درسته، انجام میده، باز هم نباید کاری رو به روش و تشخیص خودم انجام بدم که باعث اختلال در عملکرد شرکت بشه. چرا؟ چون ممکنه مدیر هلدینگ با مشاهده اوضاع فعلی و بر اساس تجربه و شهود اقتصادی و پیش بینی خودش، تشخیص داده که فعالیت ها و منابع مالیش رو در یکسری از شرکت هاش متمرکز کنه و گسترش بده و مثلا فعلا فعالیت در شرکتی که من در اون مشغول به کار هستم، کند یا متوقف کنه. از نظر مدیر هلدینگ این تغییر عملکرد کاملا صحیح و منطقی و در راستای منافع مجموعه است ولی منی که اصلا گستره دید اقتصادی اون رو ندارم، به اطلاعاتش دسترسی ندارم و اساسا از وجود شرکتهای دیگرش هم اطلاعی ندارم و دایره اطلاعاتم فقط به شرکت خودم محدوده، نمیتونم و نباید این توقف یا کندی فعالیت در شرکت رو ناشی از ناآگاهی یا ناتوانی مجموعه مدیریت بدونم و بخوام برای اصلاح این وضعیت، به تشخیص خودم اقدام بکنم یا بطور دائم با مدیران بالادستی خودم برای اثبات نظر خودم کلنجار برم.
        پی نوشت ۱: اینکه اساسا رفتار منطقی شرکت/سیستم در یک برهه از زمان یعنی چی و اینکه آیا اصلا می شود درکی نزدیک به واقعیت از اون داشت؟، اما و اگر زیاده که به دلیل عدم تسلطم به این بحث ازش عبور کردم.
        پی نوشت ۲: ممکنه برای مثال من، دهها مثال نقض به ذهن دوستان برسه ولی هممون از محمدرضای عزیز یاد گرفتیم که در مثال های حوزه علوم انسانی، مثال نقض باعث باطل شدن فرض نمیشه.

        • لیلا امینی گفت:

          آقای مطهری، با اجازه‌ی صاحبخونه، چون بحث رو شروع کرده بودم نظرم رو می‌گم.

          توی مثال شما، اتکا به هوشمندی به علت دسترسی کمتر به داده‌ها و نداشتن تجربه کافی هوشمندانه نیست و ریسک داره. دغدغه‌ای که تو ذهن من بود از این جنسه که فرض کنید شما با داده‌های کافی، تجربه لازم و ظرفیت شناختی بالا در یک محیطی به این نتیجه رسیدید که "2=1+1" حالا اگر اون محیط به دلایل مختلف همین مسئله رو جوری صورت‌بندی کرده باشه که عده‌ی زیادی بر اساس "3=1+1" رفتار کنند، استراتژی هوشمندانه شما توی این محیط چیه؟ آیا اینکه صرفا روی هوشمندی سیستم شناختی خودم حساب کنم و بخوام از این اشتباه بهره‌برداری کنم درسته یا حتی اصلا ممکنه؟

  • مانی نیک روشن گفت:

    سلام محمدرضا جان،

    چقدر خوب توضیح دادی این پدیده رو.

    یاد این کوت نیچه افتادم: 

    "دوست می‌دارم آن‌را که چون تاس به سودش افتد، شرمسار شود و از خود پرسد: مبادا که قماربازی فریبکار باشم، چرا که خواهان فناست."

  • امیرعلی رستگار کازرونی گفت:

    سلام محمدرضا عزیز،

    احتمالا این حرف من بی‌ربط به این موضوع باشد، صرفاً چون خواندن این پست این مطلب را برایم یادآوری کرد دوست داشتم به آن اشاره کنم:

    امروز داشتم این مطلب رو مرور می‌کردم که توی زندگی هر وقت با انسان‌های بزرگی که روبه‌رو شدم و فرصتی پیش آمده که بتوانم با ایشان هم صحبت بشم، بعد از گذشت چند دقیقه صحبت حس کردم که معمولی‌ترین انسان‌های روی زمین هستند و حتی در صحبت‌هایشان از من سوال میپرسیدند که از تجربیاتم – یا دانشِ نداشته‌ام – استفاده کنند.

    به این فکر می‌کردم آنجایی که فکر کنم دیگر استاد شده‌ام، پایان کار من هست.

     

  • محسن گفت:

    سلام محمدرضا جان

    این مسئله در نیرنگستان آریایی-اسلامی (تعبیر محمد قاعد) خیلی رایجه و انگار جزئی از فرهنگ ما شده و مهمه در موردش صحبت کنیم.

    این ماجرا دو طرف داره:

    ۱- طرفی که زرنگ‌بازی کرده یا رفتارش بوی زرنگ‌بازی میده

    ۲- طرفی که از این ماجرا آسیب دیده

    در مورد استراتژی مناسب برای طرف اول ماجرا نوشتی و باهات موافقم.

    اما در مورد طرف دوم ماجرا هم میشه صحبت کرد.

    فردی که آسیب دیده یا احساس میکنه هوشش دست‌کم گرفته شده باید چه واکنشی نشون بده؟

    اگر مطمئن باشه که طرف زرنگ‌بازی کرده تا حد زیادی تکلیفش مشخصه اما اغلب اطمینان کافی نداره که کار طرف مقابل عمدی بوده یا سهوی؟ بخصوص که طرف اول سعی میکنه کارش رو توجیه کنه و حتی آدم‌های نیرنگ‌باز خیلی حق‌به‌جانب صحبت می‌کنند و دست پیش رو می‌گیرند که پس نیفتند!

    پس میتونه دو جور مسئله نگاه کنه:

    ۱- نگاه خوشبینانه: طرف قصور کرده.

    ۲- نگاه بدبنیانه: طرف تقصیر داشته.

    در حالت اول طرف ضعف کارآمدی داره.

    در حالت اول طرف ضعف اخلاقی داره.

    در روابط عاطفی یا فردی این تفکیک مهم میشه اما در روابط کاری این تفکیک کم‌اهمیت‌‌تر هست چون ما نهایتا به دنبال آدم شایسته‌ای هستیم که بهش بشه اعتماد و کار کرد و علت هر چی باشه تاثیر مشابهی روی خروجی داره.

     

  • نوید شهبازی گفت:

    سلام به همگی

    یک سری شرکتهای نسبتا بزرگ (برای نمونه، یک شرکت تاکسی اینترنتی) هستند که وقتی برای مشتریها مشکلی (مثل مشکلات پرداختی و ارورها) پیش میاد و نیاز به پیگیری هست، در ابتدا زیاد تلاشی برای کمک کردن به مشتری نمیکنند. و بعد که مشتری مثلا در لینکدین قضیه رو منتشر میکنه و دیده میشه، در همون لینکدین یکی از کارکنان بخش روابط عمومی یا غیره از اون شرکت میاد همچین کامنتی می‌ذاره:

    «سلام فلانی جان. خیلی متاسفم که چنین مشکلی برات پیش اومده. لطفا شماره موبایل‌ت رو برام توی دایرکت بفرست تا قضیه رو هرچه سریعتر پیگیری کنیم.»

    این یعنی «ما تا جایی که مجبور نباشیم تلاشی برای خدمات‌دهی به مشتری نمی‌کنیم.»

    من خودم تجربه این مشکلات رو نداشتم. ولی یادم هست که یک بار فرایند سفارش در اپلیکیشن سفارش آنلاین غذا مشکلی داشت که هرچی گشتم نتونستم حتی بخش پشتیبانی رو پیدا کنم که ازشون کمک بگیرم. شاید هم نابلدی من بود.

  • سید بابک مطهری گفت:

    محمدرضا جان
    سلام، این اولین کامنت من در روزنوشته هاست. بابت تمام مطالبی که توی این سالها ازت یاد گرفتم صمیمانه سپاسگزارم و ممنونم که اجازه میدی در صفحه شخصیت، من هم به عنوان یک شاگرد قدیمیت، مطلبم رو به اشتراک بذارم.
    میدونم این بحثی رو که به زیبایی باز کردی مقدمه مطلب بوده و به احتمال زیاد قصد داری که بسط و گسترشش بدی، در این صورت بی صبرانه منتظر ادامه مطلبت می مونم. فقط دوست داشتم یه نکته ای که به تجربه شخصی به اون رسیدم رو در ادامه مطلبت عرض کنم و با شناختی که ازت دارم مطمئنم اگه می خواستی مطلبت رو ادامه بدی قطعا به اون هم اشاره می کردی، پس جسارت من رو در زودتر بیان کردن اون ببخش.
    معمولا به دوستان کم سن و سال تر و کم تجربه تر خودم گوشزد می کنم که پیروزی در یک جلسه کاری، فقط پیروزی در همون جلسه است، تمام. یعنی حتی اگر از قبل، به تمام مستندات طرف مقابل دسترسی داشته پیدا کرده باشیم، برای همشون پاسخ دندان شکن (جوانمردانه یا ناجوانمردانه) آماده کرده باشیم، به تمام تکنیک ها و ترفندهای مذاکره طرف مقابل آشنا باشیم و به روش مقابله با آنها مسلط باشیم، حین جلسه به خودمون مسلط باشیم، از قبل یارکشی کرده باشیم، مذاکرات پیش از جلسه را با بقیه حاضرین انجام داده باشیم و اذهان را به نفع خودمون منحرف کرده باشیم و … و در نهایت بتونیم قاطعانه در جلسه پیروز بشیم و طرف مقابل را محکوم کنیم، باید فرض کنیم به محض اتمام جلسه، تاریخ مصرف پیروزی به دست آمده هم به اتمام رسیده است و به احتمال زیاد جنگ اصلی تازه شروع می شود. اینجاست که تمام دست ما برای طرف مقابل باز شده و برای شکست و گوشمالی کردن و انتقام، از تمام قدرت خود در ارتباطات سازمانی با مدیران ارشد شرکت، لابی کردن، جمع آوری مستندات یا پرونده سازی و … استفاده میکنه که به احتمال زیاد یا اصلا نمی دونستیم چنین توانایی ها یا لابی هایی داره یا توان مقابله با اون توانایی ها را نداریم. به عنوان یک نمونه اگر طرف مقابل بنا به موقعیت شغلی خود، در هفته ۳ یا ۴ بار با مدیران ارشد در ارتباطه و ما به عنوان یک کارشناس شاید در ماه یکبار، آن هم به صورت سرپایی امکان ملاقات با مدیران ارشد را نداشته باشیم، اساسا دیگه مهم نیست که در جلسه با چه کیفیت و قدرتی پیروز شدیم. فقط کافیه طرف مقابل در انتهای هر ملاقات با مدیر ارشد یک اشاره کوچک به نقاط ضعف ما بکنه و تمام. ما حتی از این موضوع خبر دار نمیشیم و تازه اگر هم خبری به ما برسه، امکان مقابله و رفع ذهنیت منفی ایجاد شده در مدیران ارشد نسبت به خودمون رو نداریم. اونوقته که میبینیم تمام تلاشی که در جلسه برای پیروزی کرده بودیم نه تنها باد هوا شده بلکه مشکلات جدی تری نیز در محل کار خود پیدا می کنیم. از این نمونه ها میشه ده ها مثال دیگه هم زد. خلاصه اینکه قبل از باز کردن حساب روی هوشمندی خودمون و کم هوشی طرف مقابل برای پیروزی در جلسه، باید تلاش کنیم تا توانایی های بعد از جلسه طرف مقابل رو هم، مثل میزان و سطح توانایی ارتباطات او با مدیران ارشد، پیش بینی کنیم که اصولا کار خیلی دشواریه. مثال عینی تر موضوع اینکه شاید بعد از تصادف، بتونیم راننده مقابل که هیکل کوچکی هم داشته رو گوشمالی کنیم ولی بعدش با پرداخت هزینه گزافی متوجه بشیم دوستان صاحب نفوذی در پلیس داشته!

    • بابک جان.
      یه حرف کوتاه رو گفتم این‌جا بنویسم. چون داره خیلی عقب میفته و وقتی یادش می‌افتم عصبی می‌شم.

      تو یه بحثی یه بار توی متمم مطرح کردی حول‌و‌حوش این موضوع که آتوریتی روش و آتوریتی آدم‌ها در علم و مذهب و … رو چه‌جوری با هم مقایسه می‌کنیم و تفاوت نگاه‌ها چیه. البته اصل حرف این نبود. یه بحثی رو حمیدرضا مطرح کرده بود و منم یه نکته‌ای زیرش گفتم و تو هم بعداً گفته بودی که یه جاهاییش ابهام داره و در موردش بیشتر صحبت کنیم.
      می‌خواستم توی روزنوشته بنویسمش (و هنوز هم قصدم همینه) که – مثل خیلی از مطالب روزنوشته – هی عقب افتاد. بعد که کامنت گذاشتی، با وجودی که معمولاً‌ اولین کامنت‌ها رو سعی می‌کنم حتی اگر شده یه جواب کوتاه بدم، گفتم بابک رو بذارم یه دفعه طولانی‌تر بنویسم و اون بحث آتوریتی فرد و متود رو هم بگم که در موردش صحبت کنیم.
      باز هی عقب افتاد عفب افتاد. الان مشکل جدید اینه که: خب حالا این‌قدر عقب افتاده. باید یه حرف خیلی حسابی بزنم. اگر همون دو سه پاراگراف رو بگم. می‌گی: خب محمدرضا می‌مُردی همین رو روز اول بنویسی انقدر جون کندی؟ :))))
      و خلاصه بدین ترتیب جواب کامنت تو تا الان عقب افتاده. و مسئلهٔ مهم اینه که اون بحثی که تو مطرح کردی برای خودم هم خیلی مهمه و دوست دارم در موردش حتماً توی جمع خودمون این‌جا در روزنوشته صحبت کنیم.
      گفتم فعلاً این‌ها رو بنویسم تا بعد.

      • سید بابک مطهری گفت:

        محمدرضایِ جان
        میخواستم بنویسم "ممنون از لطفت، بی صبرانه منتظر شنیدن نظرت هستم".

        ولی دروغ چرا؟  وقتی دیدم برای اولین بار به مطلب من پاسخ دادی، از خوشحالی بلند شدم و چند دقیقه دور اتاق قدم زدم تا کودک درونم که کلی ذوق کرده بود و ورجه وورجه میکرد آروم بشه و بتونم دست به کیبورد ببرم.
        صادقانه بگم هر روز صبح که روزنوشته ها، متمم و با متمم رو باز می کنم، دقیقا مثل یه شاگرد کم سوادی که در محضر استادی بزرگ نشسته، در کمال ادب مطالب جدید رو میخونم، از اینکه دوباره و مثل هزاران دفعه قبل می فهمم که یه مطلب دیگه ای هم توی دنیا بوده و من اون رو نمیدونستم لذت میبرم، یادداشت بر میدارم و در آخر سعی میکنم یاد بگیرم. فکرمیکنم که شاید خودت هم تصوری از میزان تاثیر عمیقی که روی شاگردها و اطرافیانت گذاشتی، نداشته باشی و از اون بزرگتر اثری که غیر مستقیم از طریق شاگردات روی اطرافیان، همکاران، دوستان و اقوام اونها میذاری (چه نقل قول مستقیم از شما یا با رفتار و مشاوره هاشون که نشات گرفته از آموزه های شما بوده). پس یقین بدون که اون جمله ای که گفتی: "خب محمدرضا می مُردی (دور از جون)…." اساسا در ذهن و کلام ما امکان شکل گرفتن نداره. دوباره پر حرفی کردم. پس همون جمله اول مطلبم رو با این تغییر تکرار میکنم: "ممنون محمدرضا جان، هر وقت فرصت کردی و کار مهم تری نداشتی، خوشحال می شم که نظرت رو بدونم".

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser