دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

نوشته ای در پشت یک کتاب…

پس از پایان همایش امروز، محمد معیری، یکی از دوستانم، به آرامی کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» نوشته «دکتر محمود سریع القلم» را هدیه ام داد و رفت. هنوز در صفحات اول کتاب هستم. اما هر چند دقیقه، کتاب را می بندم و پشت آن را می خوانم. نوشته «تقدیم» کتاب، به خوبی نگرش زیبای نویسنده را منعکس کرده است. گفتم با هم بخوانیم: مانند یک نیایش!

اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار

اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار

تقدیم به ایرانیان زیر ده سال، که در آینده،

برای کسب ثروت، به نهاد دولت نزدیک نخواهند شد.

برای افزایش قدرت کشور، ثروت تولید خواهند کرد.

ظرفیت نقدپذیری و اصلاح تدریجی را در خود پدید خواهند آورد.

از فرهنگ واکنش های سریع، به خویشتن داری، ارتقاء فرهنگی پیدا خواهند کرد.

از فرهنگ شفاهی و غیر دقیق به فرهنگ مسئولانه مکتوب، انتقال تمدنی پیدا خواهند نمود.

از رفتارها و کارهای کوتاه مدت، به گستره دراز مدت،

رشد فکری پیدا خواهند کرد.

تضعیف و تخریب و انتقام را از فرهنگ سیاسی خود حذف خواهند نمود.

به رشد فردی  و استقلال فکری از طریق مطالعه حداقل دو ساعت در روز، روی خواهند آورد.

برای ایرانیان دیگر، از رانندگی گرفته تا کسب قدرت، حقوق قائل خواهند شد.

از رشد و موفقیت دیگران به طور واقعی خوشحال شده و درس خواهند آموخت.

غرور بیجا، حسادت و ناجوانمردی را به سکوت، احترام و گذشت تبدیل خواهند کرد.

دروغ گویی و وارونه جلوه دادن واقعیت ها را از نظام معاشرتی خود با دیگران حذف خواهند نمود.

برای کسب قدرت، به اصل رقابت و فرصت برای دیگران اعتقاد خواهند داشت.

و پس از رسیدن به قدرت، فقط دوره محدودی، صرفاً برای تحقق کارهای بزرگ، در قدرت خواهند ماند.

—————————————————————————————–

دکتر محمود سریع القلم! پر آوازه باد نام تو!

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


29 نظر بر روی پست “نوشته ای در پشت یک کتاب…

  • محمد صادق اسلمی گفت:

    سلام محمد رضای عزیز
    راستش چند وقتی هست که دوست دارم شروع کنم به خوندن فلسفه ولی نمیدونم از کجا و آثار چه کسی شروع کنم. خیلی دوست داشتم نظر تو رو هم به عنوان یکی که با کتاب رفیقه، برای شروع بدونم. و ازت ممنون می‌شم اگر چنتا کتاب برای شروع بهم معرفی کنی.
    بودنت قوت قلبه

  • محمد ایزدی گفت:

    تلخ ترین نوشته من!!

    معرّفی کتاب

    «تلخ ترین نوشته من» از تالیفات استاد حیدر رحیم پور است که به مرور جفایی که در سالهای گذشته بر کشاورزی و دامداری ما رفته است می پردازد. این کتاب که دردمندانه و مستند و بر اساس مشاهدات عینی مؤلّف نگاشته شده است؛ از گوشه ای از خیانت های دول استعمارگر برای نابودی کشاورزی و دامپروری این مرز و بوم پرده بر می دارد. بی مناسبت ندیدم که گوشه ای از این کتاب را با هم مرور کنیم:

    فلات ایران از هزاران سال پیش، مهد کشاورزی و دامداری و محور اقتصاد بوده است و بر سر تصاحب آن، جنگ های کلانی اتفاق افتاده و سلسله ها آمده و رفته اند، زیرا کشاورزی و دامداری ایران زمین، باعث بقاء و رشد هر تمدنی می شد و دارای ارزش و حیثیت خاصی بوده است و عظمت کشاورزان تا آنجا که در روزگاران پیشین، کشاورزان از اعیان جامعه و در ردیف شاهزادگان و حکیمان و سرداران می نشسته اند و صنعت گران، زیر دست آنان بوده اند.

    لیکن نوشتار ما پیرامون سرگذشت تاریخی کشاورزی و کشاورزان ایران و مداحی حرفه نیست و بر آنم که از سده ای که در آن قرار داریم سخن گویم. دوران قاجاریان، همه چیز ما بی صاحب و لگدکوب ستمگران و بیگانگان و مفت خواران داخلی و خارجی بود، لیکن دوران رضاشاه اینچنین نبود و با اینکه املاک مردم شکارگاه رضاخان و کشاورزان، بردگان او بودند ولی رضاخان روشنفکرنما به جای اینکه چون غربیان به کشاورزی سوبسید دهد تا می توانست از کشاورزی مالیات گرفت اما باز هم کشاورزی ما به اقتضاء زمان، هر روز رو به بهبود بود؛ زیرا اندیشه تمدن آن روز هنوز آلوده به اندیشه های مارکسیستی نگشته بود، حاکمان هم با دخالت های بی جا، مانع ابتکارات و پیشرفت های کشاورزان نمی شدند. از این رو کشاورزان هر روزی پله ای از نردبان کشاورزی مدرن را می پیمودند. چه در آن روزگار، هرگز محبت های خاله خرسی گونه، دیوان سالاری و بروکراسی جان فرسای تمدن امروز، دامن گیر حرفه نبود. باجی می گرفتند و می رفتند و چیزی نگذشت که کشاورزی ما به اجتهاد پیشتازان رشته با تحمل هرگونه زیاده خواهی حکام و حکومت، لحظه به لحظه ترقی می کرد و خیلی زود به جایی رسید که در بسیاری از تولیدات، صادرات هم داشتیم که به شرحش می رسم و اکنون به مشکلات روز می پردازم.

    وزارت کشاورزی ما پیش از انقلاب دارای اداراتی غربی گونه بود و کارهای خوب و بدش به خواسته دشمن و گاه به خیرخواهی مدیران شایسته بستگی داشت، لیکن آنگاه که در قبضه آمریکا درآمد، ساختار زیربنایی مصیبت بار گردید.

    چون رضاشاه منکوب غرب، بر تخت نشست، در عصری که جهان مترقی به کشاورزی سوبسید می داد، او از کشاورزان در حد خراج ار کفار، مالیات و باج می گرفت؛ ولی پدران ما باز هم خود را می کشیدند و بر تولید می افزودند زیرا روشنفکر و وطن پرست راستین آن است که در هر شرایطی به نوآوری پردازد. اما جنگ جهانی دوم پدر ما را درآورد.

    در آن روزگار، حاکمان دست نشانده به دستور مهاجمان، نمایندگانی به نام مأموران تثبیت از سیلوهای گندم، به مزرعه ها می فرستادند تا گندم ما را برای توزیع عادلانه به نرخ دلخواه خود تصاحب کنند ولی همه گندم، به آخور مهاجمان ریخته می شد و همه جویی که ما می کاشتیم هم به آخور اسب هایی که ایران زمین را میدان تاخت و تازشان قرار داده بودند. چیزهایی را به نام نان به خورد مردم می دادند که نپرسید. آری کشاورزی ما تحت هرگونه فشاری، این مرحله را طی کرد و مهاجمان رفتند ولی نفوذشان نرفت! مارکسیست ها یا مارکسیست نماها و توده ای ها که بعدها، توده نفتی شناخته شدند، به قدری به پر و پای مالکان می پیچیدند و به اغوای کشاورزان می پرداختند که رشته فلج شد!

    سال ۲۵ مارکسیست ها از صحنه سیاست حاکم خارج گردیدند لیکن غرب پلید و روباه پیر، جا خوش کرده بود و آن روز هم که قشون اش رفتند، عمال نفوذی و جنایاتش در کشاورزی ما فتنه می آفرید و در هر شأنی از شئون ما ریشه زنی می کرد. در رشته کشاورزی این ماجراها را از من که ۷۰ سال ناظر بر صحنه سیاست و به خصوص کشاورزی بوده ام، از جنایت های غربیان بخوانید تا مظلومیت همیشگی صاحبان رشته را باور دارید.

    پدر من علاف بود و علاف در آن روزگار به عکس معنی امروز، همه کاره! در آن روزگار، علاف رابط همه جانبه شهر و روستا بود. همه ما یحتاج شهری ها و مواد خام بسیاری صنایع از روستاها فراهم می گردید. روستاها هم تأمین کنندگان خوبی بودند. معماران، چوب پوشش ساختمان ها و نجاران، تخته درب و پنجره را از علافان می خریدند و بافندگان هم پشم و کرک و مو و پنبه مورد نیاز خود را از روستا تهیه می کردند و فروش همه محصولات زراعی روستائیان، تره بار، خشک بار، غلات و میوه هم با علافان بود. از اینها گذشته، همه سوخت و مواد گرمایشی کنده و زغال بود که اینها را هم علاف می فروخت ولی دشمن کاری کرد که علافانی که در آن روزگار، بدون بودجه های دولتی، کار چند وزارتخانه را انجام می دادند آنچنان سقوط کنند که امروزه علاف به آدم های سرکاری و سرگردان و یا مفت خورانی که حاصل دسترنج کشاورز را می بلعند، گفته شود!

    می خواهم به سرآغاز سده و ابتدا به ریزه کاری های خیانت دشمنان بیگانه و حمالان داخلی آنان بپردازم. من کوچک بودم. روزی درشکه مامور خرید سوخت سفارت انگلستان به سرای پدرم که رییس صنف بود آمد و گفت : ما فلان مقدار هیزم پسته می خواهیم. در آن ایام، خرید هیزم پسته به خاطر عرضه بسیار هیزم های باغی، اقتصادی نبود اما اشترداران بیکار بودند و این خبر خوش، آنان را به بیابان ها فرستاد و هر روز هزاران اصله، درخت پسته کوهی را قلع و قمع می کردند و به سفارت خانه انگلستان می فروختند و سفارت، مازاد سوخت خود را به کارمندان خود اهدا و به رؤسای ادارات هم که بردگانش بودند سفارش می کرد تا می توانید زغال سنگ، که کربنش موذی است مصرف نکرده و کنده پسته که همه چیزش بهتر است مصرف کنید! این جنایت تا روزگاری که دولت مصدق قطع بوته های پسته را ممنوع نکرده بود، ادامه داشت!

    (سروران! من مصدق و دولت او را به این ارزشها ستایش می کنم، زیرا آنان نگفته بودند ما به خاطر اصلاح عقاید شما به پا خواسته ایم که برخی به القاء انگلستان هرگاه سخن از قهرمانان ملی می شود به عقایدشان می پردازند و به خاطر تخریب شان، مبالغه هم می کنند، چه، مصدق ادعای رهبری دینی نداشت. او به پا خواست تا دست استعمار و نفت را ملی کند و به عهدش وفا کرد)

    لیکن پس از منع نیز دست هایی این جنایت را با رشوه دادن به دروازه بانان، تا آنجا ادامه دادند که جنگل های پسته خراسان، تبدیل به بیابان گردید و به بیدارگری دولت مصدق بود که دریافتیم، انگلستان با نابودی درختان پسته کوهی ما که بهترین و گران ترین گونه پسته است با ما چه کرده و با چه حیله ای جنگل های درخت پسته را تبدیل به بیابان های لم یزرع و کویر ساخته و مراتع را نابود گردانیده است! به جنایت های آمریکا در سه دهه بعد و پس از کودتای ۲۸ مرداد بپردازم.

    نوشتم، ملاکان و کشاورزان ما، با همه ستمشاهی ها و فتنه های پیچیده دشمن، هر روز به کشاورزی خود رونق بیشتر می دادند زیرا در آن روزها، گر چه دستهایشان بسته، از آنجا مغزهایشان باز و آقابالاسری نداشتند، مدام به رشد خود ادامه می دادند تا آنجا که در سال های ۲۷ تا ۴۲، ما به جایی رسیدیم که از هر گوشه کشور، آشکار و پنهان، گونه ای صادرات و بیشتر صادرات گندم و حبوبات داشتیم. منطقه امرغان، یعنی سه روستای امرغان و کنارگوشه و هلالی(مزرعه ما) که همگی امروزه از شهر، نان خوراکشان را می خرند! سالی چندصد خروار گندم(براستی مازاد) را پنهان از نظر حکومتی که در قبضه غرب بود به شوروی صادر می کرد. گندم هایی که امروزه یک دانه از آنها را هم نمی بینند. حمل همه اینها به خارج، از بیراهه، با قاطر و الاغ و گاری و به طور غیررسمی و با رشوه پردازی بود و به غرب هم از همه کشور به طور رسمی صادرات کشته و قیسی و پسته و به خصوص مغز دانه زردآلو و گردو داشتیم، تا روزی که جانیان آمریکا کمر همت به نابودی همه جانبه کشاورزی و باغداری ما بستند.

    و چرا جانی؟! در خراسان ما چند نفری صادرکننده خشکبار بودند. نعیمی، خویش پدرم، فکوری، پدرخانمم و حاج شکرالله عاقل و تاجری از بجنورد، که تا پیش از آنکه آمریکا، شاغلین این حرفه را ورشکست سازد، به یاری صادراتشان، تولید خشکبار، هر لحظه بیشتر می گردید. ضربه نخست آمریکا، اصلاحات اراضی و طرح متلاشی ساختن املاک و تار و مار کردن کشاورزان بود و قدم دوم طرح، شکستن کمر سفید برگ ایران تا مرز نیازمندی به واردات گندم و در قدم سوم طرح، نابودی باغات که هرگاه به آن می اندیشم بغض گلویم را می فشرد و لعنت بر پلیدی سیاست مردان آمریکا می فرستم. آن روزها که سیاست تخریبی آمریکا به نام استعمار و آبادگری و اصلاحات، لیکن در پی تخریب و استثمار همه جانبه کشور، حاکم بر سرنوشت ما بود و دشمن، چون اشتربانی، عنان حاکمان را در دست داشت، آنگاه که آمریکا مصمم به نابودی صادرات خشکبار ما گردید، سالی کشتی حامل خشکبار بازرگانان خراسان که عمده ترین صادرکنندگان خشکبار کشور بودند به بهانه ای که هرگز مشخص نشد، چند روزی در دریا متوقف گردید و هنگامی به کشتی اجازه رفتن دادند که مدت بیمه کالا گذشته بود و چون محموله به آمریکا رسید مأموران بهداشت که از پیشتر به انتظار ورود کشتی بودند به سراغ کالا آمدند و با بازرسی ای صوری فرمودند: مغزها فاسد گشته و دیگر قابل خوردن نیست!(مغزهای تولید سال و درون جعبه های مهر و موم و کاغذ پیچ!) و همه را به دریا ریختند و با چنین حقه ای تجار صادرکننده خشکبار را ورشکست کردند و درد بزرگ اینکه آنان دیگر پول خرید خشکبار مازاد کشور را نداشتند و همین جا بود که دگربار روباه پیر، دلسوزانه به یاریشان آمده و به تبلیغات سوخت هیزم درختان زردآلو و توت پرداخت و من شاهد بودم که مدیر کل های ادارات، در لحظه، بهداشتی گشته و سوخت بیشتر ادارات و مجامع فرهنگی با کنده توت و زردآلو گردید! آنگاه که صادراتی نداشتیم، باغداران به اجبار، درختان صدساله را قطع و به بازار می آوردند! چه، در لحظه، نرخ هیزم توت و زردآلو فزونی گرفت.

    از این رو درختانی را که هر اصله آنها خرواری محصول می داد به راهنمایی فرشته نجات قطع می کردند و هیزم می فروختند. پس از حمایت چنین فرشته ای، دگربار، سرویس های مشترک اسراییلی ها و آمریکایی ها به سراغ درختان گردو آمدند و هر درخت گردو از صد سال به بالا را هزار تومان که در آن روزگار بهاء یک قطعه زمین منزل شهری بود، خریدند و دلالان برای خرید پرسود درخت گردو وجب به وجب کوهپایه ها را می گشتند تا درختان گردو هم قلع و قمع گردید! درختانی که اگر امروز می بود هر اصله از آنها سالی ده میلیون تومان گردو می داد و باغ داران، سالها بعد دانستند دشمن با آنان چه کرده، لیکن پشیمانی بعدی سودی ندارد!

    از این رو فرزندانشان به پا خواسته و برای جبران خطای پدران در پی کشت نهال گردو بر آمدند با اینکه همه می دانند درختان گردوی ما تا بیست سالگی صغیرند و تا سی سالگی هم تولید چندانی ندارند ولی تا پانصد سالگی محصولشان هر روز بیشتر می شود بنابراین وا مانده بودند که تا بلوغ درختان چه کنند؟ به پیشنهاد عمّال غرب، به خرید نهال های گردوی اسراییلی برآمدند تا زودتر به حاصل نشیند و هر اصله را هزار تومان یعنی به بهاء کهن درختانی که پدرانشان فروخته بودند می خریدند و می کاشتند و امروزه دریافته اند که محصول ده درخت گردوی اسراییلی در حدّ یکی از درختان چند ساله ای که به هزار تومان فروخته بودند، نمی باشد.

    حال ببینیم برای براندازی ریشه ای صنعت تولید کشته زردآلو، صنعتی که زردآلوی باغات کوچک را جمع آوری و تبدیل به کشته صادراتی می کرد، چه کردند. پدرخانمم، مرحوم فکوری، پس از تحمل زیان آن صادرات، دریافت که دیگر صادرات مغز گردو و دانه زردآلو میسّر نیست و از صادرات، منصرف و در پی تولید کشته کالیفرنیایی صادراتی برآمد و به استعدادی که داشت خیلی زود بهترین تولیدکننده کشته های صادراتی گردید.

    من جوان بودم. روزی بازرگانی آلمانی با دلالانی ایرانی جهت خرید کشته به حجره او آمدند و خریدار آلمانی که شعورش بیش از مدیریت های امروز آلمان بود، به جای سیاه کاری، سرآغاز گفت: مرا از آلمان برای خرید تولیدات شما فرستاده اند، زیرا کارشناسان و آزمایشگاه ها و وزارت بهداشت ما تولید شما را بهترین و سالم ترین واردات تشخیص داده و فرم خریدم این است که تولید شما را دست کم ۱۰% بیشتر از تولید دیگران بخرم، بهاء هر جعبه را معلوم کنید! ایشان بهاء هر جعبه ده کیلویی را به همان ۳۰ تومان نرخ روز اعلان داشت و خریدار آلمانی از دلالان ایرانی پرسید، از دیگران به چه بهایی می توان خرید؟ و چون شنید، نرخ همین است دستور داد تولید ایشان را ۳۳ تومان بخرید و گرنه من دیگر نمی توانم از ایران کشته بخرم و هر چه را که داشت، خرید و وجه را نقد پرداخت(آلمان دیروز که آن به آن رشد می کرد، اینگونه می اندیشید و آلمان امروز، برده صهیونیزم جهانی گشته، اینچنین که در کمال فقر و بیکاری، ارتباطات اقتصادی خود را به فرمان صهیونیزم با ایران قطع می کند!) آنگاه پدرزنم در اندیشه توسعه کارخانه برآمد.

    حال ببینیم انگلستان همیشه دشمن، که در همه جای ایران حضور داشت و در هر کجا و در هر فرصتی که باید، ضربه مهلکی را می زد، چه کرد. چند روز پس از انتشار این خبر مأموران اداره بهداشت که فاسد و رشوه خوار و رؤسایشان از سلسله دراویش وابسته به انگلستان بودند با چند پاسبان و دستبند به کارخانه آمدند و با خشم، فکوری پدر و پسر را مخاطب قرار دادند که کشته های شما آلوده است! بروید بنزین بیاوریم تا همه را بسوزانیم! گر چه محصول آنان به قضاوت آلمان بهترین و کارخانه ایشان از بسیاری از بیمارستان های درمانی و سازمان های تولیدی پر خرج دولت، نظیف تر و سالم تر و در خاورمیانه نمونه بود. بلکه ایشان هیچ گاه و در هیچ رشته ای جنس نامرغوبی را به کار نمی گرفتند.

    قصه کوتاه، برادرخانمم پی در پی باک های بنزین را می آورد و روی همان کشته هایی که آلمانی ها بهترین واردات خود اعلان کرده بودند می ریخت و چیزی نگذشت، درویشی که اگر قدرت داشتم سبیل های او را می سوزاندم منّت گذاشته و زحمت سوزاندن را از دوششان برداشته و دستور داد بقیه را حمل ماشین ها کنند تا خودشان ببرند و به مزبله دانی خارج از شهر بریزند!! تولید کننده، منّت را پذیرفت و کشته ها را تحویلشان داد و کارخانه تعطیل گردید! این تولیدی هم که کمک فراوانی به باغداران خرده پا می کرد به حیله انگلستان و بی لیاقتی آریامهر برچیده شد…

    نمیدونم کار درستی بود یا نه دیدم این کتاب هم میتونه خوب باشه که بخونیم

  • اکبری گفت:

    نکته :
    این مشقی بود که باید برای کتاب : تحلیل نظریه های کلان جامعه شناختی بارل و مورگان ” به استاد می دادیم
    بعضی مثالها ، مثالهای خود استاد در کلاس درس بود ، بعضی هاش برداشت آزاد من از کتاب ه که از کتاب الهام گرفتم..

  • اکبری گفت:

    در کتاب “اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار” به نوعی ریشه تفاوت در نظر و عمل، استبداد تاریخی گفته شده در واقع این تفاوت نوعی فرهنگ چاپلوسی است. در آن کتاب می بینیم که نزدیکان پادشاه برای نزدیک‌تر کردن خود به او چیزی را می‌گویند که پادشاه را خوش آید و در واقع مطالبی را بیان می کردند که بعضاً خود اعتقادی به آن نداشتند. ریشه این مساله چیه ؟
    ** این موضوع برمی‌گردد به شاخصهای زندگی ما ایرانیان. حرف این ه که به دلایل تاریخی و سیاسی ما در جایی آموزش نمی بینیم که مورد نقد قرار بگیریم. شما اگر ملایم‌ترین انتقاد را به متوسط ایرانی ها داشته باشید احتمالاً دوستی آن شخص را از دست می دهید. فکر کنم هر کسی این تجربه را در زندگی خود داشته است. عادت کرده‌ایم که همواره از ما تعریف بشود. حتی پدرها و مادرها نیز عموماً فرزندان خود را تأیید می‌کنند تا آنها را تربیت کنند.
    ما به سختی می توانیم به همدیگر تذکر بدهیم و یکدیگر را نقد بکنیم. هم روش این کار را بلد نیستیم و هم آمادگی روحی برای پذیرش نقد نداریم. الان هم در دانشگاه‌های ما و هم در رسانه‌ها می شود گفت که تقریباً نقد تعطیل است. گله و شکایت خیلی زیاد است اما نقد به معنای مطرح کردن نارسایی‌ها با دلیل و استدلال بسیار ضعیف است. ما برای این مسأله در جایی آموزش نمی بینیم. در کشورهای صنعتی هم پدر و مادرها فرزندانشان را نقد می کنند، هم رسانه‌ها مدیران جامعه خود را نقد می کنند و هم یک فرهنگ عمومی برای بهبود امور زندگی از تغذیه گرفته تا رفتار در سطح جامعه وجود دارد. ما اینها را نداریم و در جایی آموزش برای این کار نمی بینیم و به طور طبیعی کسی که در این جامعه بزرگ می شود ناخودآگاهش این است که من باید مورد تقدیر و ستایش قرار بگیرم و هیچ ایرادی ندارم. می توان این را اثبات کرد. برای نمونه بیائید الان به سطح شمال شهر تهران برویم و از افرادی که دوبله پارک کرده‌اند بپرسیم چرا شما دوبله پارک کرده‌اید. عموماً به شما خواهند گفت که اولاً به شما مربوط نیست و ثانیاً من کار دارم و برایم اصلاً مهم نیست که برای انجام کارم حقوق دیگران را نادیده بگیرم و حتی ممکن است که طرح سؤال به نزاع و درگیری هم بیانجامد که نمونه‌های آنرا در سطح شهر تهران شاهد هستیم. شما نمی توانید به کسی حتی نکته‌ای را بیان کنید حال نقد که واژه خیلی غلیظی است جای خود دارد. حتی ملایم‌ترین نکته در مورد نحوه فکر کردن و رفتار کردن شخصی را نمی توان مطرح کرد چرا که خیلی سریع به نزاع و درگیری و کشمکش میان افراد تبدیل می شود. این پدیده و معایب در یک مقطعی در این کشور باید اصلاح شود. به این مسائل و مباحث رسانه‌ها باید اهتمام داشته باشند و مدارس و خانواده‌ها باید در مورد آن کار کنند. مسئولین ایران باید قدری غیرسیاسی فکر کنند و به مسایل عادی هم توجه کنند. موضوع مدیریت که فقط امپریالیسم نیست. اصلاح وضعیت فساد مالی خود یک پروژه ملی است. برگرداندن ادب و تربیت به جامعه خود یک پروژه ملی است. اولویت ما این مسایل نیست. یکی از توانایی‌های یک فرد، یک بنگاه اقتصادی، یک نهاد و یک سیستم این است که اولویتهای خود را تشخیص دهد. اصلاح سبک زندگی ایرانی محتاج این است که ما اینقدر از خودمان تعریف نکنیم و برای اخذ امکانات و مطرح شدن، واقعیتهای جامعه را وارونه جلوه ندهیم.
    برخلاف بسیاری از تحصیل‌کرده‌های ایرانی که دولت را مقصر این مسایل و مشکلات می دانند معتقد هستم که جامعه سهم خیلی مهمتری دارد. جامعه، تشکلهای مردمی و اصناف و انجمنها در این مسایل خیلی مهمتر از دولت هستند. در هیچ کجای دنیا دولت به دنبال این نیست که بخشی از قدرت و اقتدار خود را به جامعه منتقل کند. همیشه جامعه بوده که با آگاهی و تشکل و مطرح کردن مسایل سعی می کند که عملکرد دولت را ارتقاء دهد. حداقل تاریخ سیصد ساله اخیر دنیا این موضوع را به ما نشان می دهد. بنابراین خود مردم هم خیلی مهم هستند. این پرسش مطرح است که آیا مردم ما آمادگی تغییر را دارند؟
    منبع : کتاب دکتر سریع القلم . یه جاهایی رو هم خلاصه کردم

  • كيان گفت:

    بسيار تاثير گذار بود.
    باشد كه هريك از ما بجاي اينكه به “آمدن” يك روز خوب
    بيانديشيم ، به “آوردن” يك روز خوب فكر كنيم…
    “من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه برمي خيزند”

  • فرشته گفت:

    به اميد آن روز
    و اي كاش هر يك از ما از خودش شروع كند و منتظر بزرگ شدن كودكان زير ده سال نمانيم

  • ياسين اسفنديار گفت:

    محمدرضا جان
    ممنونم از اينكه اين احساس زيبا رو كه با خوندن اين متن زيبا ايجاد ميشه با من تقسيم كردي

  • رزسبز گفت:

    خیلی جالب بود..کاش اونی که لازمه بخونه,بخوندش …

  • mojibe گفت:

    به احترام اینکه شما رو خوب نمیشناسم خواستم با اشکهایی که نمیدونم چرا نمیتونم جلوی اونها رو بگیرم از پست حرفهایی برای خودم آرام عبور کنم…با خواندن این پست نتونستم بی صدا بگذرم خواستم بگم شاید خواندن دوباره ی این پست برای شما هم خالی از لطف نباشه…
    خیلی دیر با اینجا آشنا شدم خیلی سخته تحمله اینکه shabanali.com رو ببندید

  • نوشین تاسا گفت:

    از اینکه باعث میشید من هم در لذت این تفکر شما شریک بشوم سپاسگزارم.

  • سینا گفت:

    درود بر تو. درود بر دکتر سریع القلم. درود بر محمد معیری.

    کاش این مطلب رو منشور اخلاقی میکردند.

  • محمدرضا گفت:

    سلام.این یعنی نقدی برشرایط فعلی کشور
    این یعنی کارهایی که لازم است انجام دهیم
    این یعنی انچه باید بدانیم.
    این یعنی چیزی برای اندیشیدن.
    یاعلی

  • آرام گفت:

    ممنون که ما رو در لذت اندیشیدن دوباره به این مفاهیم که درون وجودمان هست ولی اونها رو زیر پای کوته بینی هایمان له میکنیم شریک کردید.

    ای کاش اینگونه شویم …

  • چه قلم و اندیشه ی خوبی دارد دکتر سریع القلم. نقدهای بسیار خوبی بر جامعه ایران می نویسد که اگر ما پس از خواندن آنها به جای حواله دادن به دیگران، خودمان را هم با آن معیار نقد کنیم، اوضاع بهتر خواهد شد.
    با توجه به نگاه خوب شما، اگر پس از خواندن کتاب مطلبی در خصوص آن بنویسید، خیلی عالی می شود.

  • آ.م گفت:

    و پس از رسیدن به قدرت، فقط دوره محدودی، صرفاً برای تحقق کارهای بزرگ، در قدرت خواهند ماند.

    برای تحقق کارهای بزرگ در قدرت خواهند ماند.
    خودتون متوجه هستید برای انجام کارهای بزرگ پیش نیازی لازم است …. من امید دارم …
    اگر مایل به انتشار نیستید نیازی به انتشار نیست

  • سعید از قم گفت:

    محمدرضا جان:

    ای کاش ما قبل از نسل آینده ۱۰ ساله ها یمان به بزرگان سردمدار این مطالب را گوشزد میکردیم که کار را برای ایرانیان ۱۰ ساله آینده از این که هست حداقل سخت تر و طاقت فرساتر نکنند که حداقل جای برای آنها باشد که بگویند ما ایرانی هستیم نه مردم ینگه دنیا که هیچ گونه تمدن وفرهنگی با خود ندارند و همین الان نسل حاضرشان این مطالب استاد عزیزمان را در سطح بسیار عالی انجام میدهند

  • رها(اسفند) گفت:

    زیبا بود مثل همیشه البته باید بگم فوق العاده.

    آنچه در سال ۹۲ لازم است بدانیم – دکتر سریع القلم برایتان ایمیل فرستاده بودم و لینکش را اینجا بااجازه برای دیگر دوستان میگذارم.
    http://www.rozanehonline.com/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D9%88-%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86/%D8%A2%D9%86%DA%86%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%84-92-%D9%84%D8%A7%D8%B2%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%EF%BB%BF%EF%BB%BF%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D9%82%D9%84%EF%BB%BF%D9%85.html

  • عزتی گفت:

    از ظاهر و متانت شخصی چون آقای معیری میشه انتظار چنین کتابی را داشت( ایشون رو حین تحویل هدیه اشون تحت نظر داشتم… به آرامی و از پشت سر محمد رضای عزیز ، بعد از همایش سخت سینوزیتی ! نشسته رو سن و در حال بگو مگو با دوستان ۰۰۰
    مهندس بفرمایید کتاب…
    مهندس هم که لطف کردن نیایش این کتاب را با ما به اشتراک گذاشتن…
    من این نوشته رو به طور عملی از ۲هموطن فرهیخته آموختم و سعی میکنم با درس هاشون زندگی کنم…

    دکتر محمود سریع القلم و محمدرضا شعبانعلی ! پر آوازه باد نامتان

  • فرشاد گفت:

    محمد رضا جان:
    من این مطلب رو قبلا خونده بودم ولی بعضی مطالب رو ۱۰۰ بار هم که بخونی کمه.ای کاش میشد تو قسمت رای دادن به پستهات یه جایی رو هم طراحی میکردی اونهایی که میخوان چندین بار رای بدن امکانش باشه .

  • لیدر گفت:

    خیلی زیبا نوشته شده. انشاا… که حداقل یه موردش رو تو زندگی شخصی مون رعایت کنیم. خیلی ممنون استاد

  • پگاه گفت:

    این نوشتهایشون در مورد سبک زندگی ایرانی …و به نظرم حقیقت محض است…

    اینکه ظاهر و باطن میانگین ایرانی بالای ۵۰ درصد شکاف دارد…
    نیم کره ذهنی ما با نیم کره عملی ما تقریباً هیچ ارتباطی با هم ندارند…
    .تحقیقاً هیچ ملتی در دنیا به اندازه ایرانی‌ها از اخلاق و معنویت و انسانیت صحبت نمی‌کنند، اما انعکاس این در زندگی و عمل ما بسیار محدود است…..
    خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفته‌ایم…
    علاقه ما به دارایی و مادیات برای نمایش به دیگران و فخرفروشی است…
    .سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی افراطی است…
    سبک زندگی ما به شدت خودمحور است..
    .ما ایرانی ها یک ظاهری داریم و یک باطنی. این در حالی است که فرد ژاپنی و آلمانی و ترکیه‌ای یک کاراکتر و شخصیت بیشتر ندارد….
    ما هنوز کشور نداریم و دیگر اینکه ما هنوز جامعه نداریم….
    ما به سختی می توانیم به همدیگر تذکر بدهیم و یکدیگر را نقد بکنیم. …
    برخلاف بسیاری از تحصیل‌کرده‌های ایرانی که دولت را مقصر این مسایل و مشکلات می دانند معتقد هستم که جامعه سهم خیلی مهمتری دارد. …

    خب اینا بخشایی از نوشته بودکه لینکش و گذاشتم …ممنونم که این متن و به اشتراک گذاشتید

    http://www.mehrnews.com/detail/News/1803316

  • فائره گفت:

    چه نگرش زیبایی!!
    در مورد خود کتاب بیشتر بنویسید

  • محمد معیری گفت:

    با سپاس از لطف شما

  • Neda.sh گفت:

    سلام
    تقديم يا بهتر بگم نيايش بي نظيري بود

  • سعیده ( ) گفت:

    وای چقدر عالی بود، بخصوص اهمیت این دو جمله برای من خیلی زیاد و خیلی قابل درکه:

    از فرهنگ شفاهی و غیر دقیق به فرهنگ مسئولانه مکتوب، انتقال تمدنی پیدا خواهند نمود.

    به رشد فردی و استقلال فکری از طریق مطالعه حداقل دو ساعت در روز، روی خواهند آورد.

  • حسین گفت:

    الحق که این جلدنویسی دکتر سریع القلم باید نیایش حساب بشه… تحلیل های دکتر از علل توسعه نیافتگی ایران هم خواندنیه…

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser