دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

نامه به رها: داستان روستای ما

رها جان.

برایت از داستان عزت و قدرت در روستای دورافتاده «شعبان آباد» تعریف کرده بودم.

امشب میخواهم برایت، بیشتر از آن روستا بگویم.

هیچکس باور نمیکرد دو مزرعه ی مجاور، که تنها با دیواری از هم جدا شده بودند، تا این حد با هم متفاوت باشند.

عزت و قدرت، با همه ی تفاوتهایی که داشتند، یک شباهت مهم هم داشتند. آنها با توجه به دارایی و ثروتی که داشتند، بیشتر اوقات خود را در شهر به سر می بردند و وقت کمتری برای مزرعه می گذاشتند.

قدرت، برای مزرعه خود، «سرپرست» تعیین می کرد. سرپرست ها هر سال عوض میشدند. «قدرت» که همه داراییش وابسته به تلاش کارگران و رعیت بود، مجبور بود برای تأمین نظر آنان، همیشه با در نظر گرفتن خواست و سلیقه عمومی رعایا، «سرپرست» را انتخاب کند. رعایا در مزرعه ی قدرت، برای انتخاب سرپرست، سنت جالبی داشتند. افرادی که علاقمند به سرپرستی مزرعه بودند، آمادگی خود را اعلام میکردند. در شب سال نو، هر یک از رعایا، مرغی را سر می برید و آن را پشت در خانه ی کسی قرار میداد که او را «سرپرست شایسته» میدانست.

صبح نخستین روز سال، آنکس که مرغهای بی جان بیشتری، در مقابل خانه اش روی زمین ریخته بود، «سرپرستی» مزرعه را تحویل میگرفت.

«سرپرستی مزرعه» کار پر زحمتی بود. شاید «احترام» زیادی را با خود به همراه داشت، اما به نسبت آن همه مسئولیت، مزایای زیادی نداشت. به همین دلیل، رغبت زیادی بین مردم به «سرپرستی» وجود نداشت.

در مزرعه عزت اما، ماجرا فرق داشت.

عزت هر سال، در نخستین روز سال، به دلخواه خودش فردی را به عنوان «سرپرست» اعلام میکرد.

«سرپرستی» در مزرعه عزت، یک اتفاق «طلایی» بود. چرا که تنها وظیفه سرپرست این بود که کیسه های طلایی را که از زیر خاک پیدا میشدند گردآوری کند و چند سکه ای را هم بر کف دست رعیت بگذارد.

از آنجا که کیسه های طلا، تعداد مشخصی نداشت، «سرپرست» میتوانست هر تعداد از آنها را که میخواهد برای خود بردارد.

رعیت، هیچگاه «سرپرست» خود را دوست نداشتند. او را به چشم یک فرد «زائد» میدیدند.

ناگفته نماند که سرپرست ها هم در مزرعه «عزت» زندگی راحتی نداشتند. آنها میدانستند که در مزرعه قدرت، «سرپرستها» بهترین لباس را می پوشند و بهترین اسب را سوار میشوند و رعیت هم راضی هستند. چون می دانند که «سرپرست» با تصمیم و مدیریت خود، میتواند مزرعه را ثروتمند یا فقیر کند.

اما در مزرعه عزت، «سرپرست» ها، همیشه باید زندگی ظاهری ساده ای داشتند، تا رعیت بر ضد آنها شورش نکنند.

شنیده ام که یکی از سرپرست ها، «صحت» نام داشته. میگویند او بهترین اسب ها را در اصطبل خود پنهان کرده بود و بهترین لباس ها را از شهر آورده بود. اما همیشه لباسی کهنه و مندرس بر تن میکرد و سوار بر یک الاغ، مزرعه را می گشت.

شعبان آباد محمدرضا شعبانعلی

خدمتکاران مزرعه، بعدها تعریف کردند که «صحت»، شبها که همه می خوابیدند، لباس های «شهری» خود را می پوشیده و ساعتی در اصطبل بر روی اسب های گران قیمت خود می نشسته، تا طعم و لذت پوشش گرانقیمت و اسب زیبا را فراموش نکند!

در مزرعه عزت و قدرت، همه چیز با هم فرق داشت.

تفاوتی که از «کیسه های طلا» ناشی می شد: کیسه های طلای نفرین شده!

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


9 نظر بر روی پست “نامه به رها: داستان روستای ما

  • رضا ملتفت گفت:

    سلام آقای شعبان علی
    به نظرم اومد مزرعه قدرت ،عزت داره بین عوام ولی مزرعه عزت ، قدرت داره.
    یه معلم داشتم که میگفت : نفت هرچقدر هم مفید باشه ،آخر تنبلی میاره.
    با تشکر

  • نازيلا گفت:

    بسيا زيبا بود 🙂
    متشكرم

  • کمال گفت:

    یاد نوشته های مرحوم علی اکبر سعیدی سیرجانی افتادم خصوصا داستان شیخ صنعان همیشه مرحوم سیرجانی به سبک کنایی و دو پهلو می نوشت

  • پیام گفت:

    کار صحت مرا یاد مدیران میتسوبیشی انداخت که در یک صف با کارگران غذا می گرفتند .

  • علی گفت:

    خیر !
    ماجرا این جوریا نموند چون “صحت” بلاخره راه حلی پیدا کرد …
    صحت , برای خود جانشین هایی گذاشت تا آنها در دید عموم باشند تا خودش بتواند زمان بیشتری را با لباس و اسب هایش باشد و “چون به خلوت میرودآن کار دیگر بکند”
    مثل کار که در کتاب قلعه ی حیوانات رییس خوکها “ناپلون” , انجام می دهد
    ——————-
    تازه هر وقت مردم ناراحت باشند همه چیزبه گردن جانشین است و به راحت او را عوض می کند.

  • مینا گفت:

    اینجور که پیش می ره هیچ امیدی به بهبود وضع مزرعه عزت نیست

    • هیوا گفت:

      راهش اینه که کیسه(چاه) های نفرین شده طلا(نفت) تموم بشه و مثل مردمان سرزمین قدرت ، دارایی هاشون حاصل فکر و تلاش خودشون باشه ؛ تا شباهتهای این دو سرزمین بیشتر و بیشتر بشه

      • سارا گفت:

        استاد عزیز سلام
        من مدتهاست منتظر ادامه این داستان شعبان آباد هستم و ادامه ش نیومد. نمیخواین بقیه شو بنویسین؟
        سپاس

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser