نوع مطلب: گفتگو با دوستان
برای: نگاه، محمدرضا، امین، سمانه
پیش نوشت: این نوشته، قسمت دوم مطلبی است که قبلاً با همین عنوان (موضع گیری در فضای دیجیتال) منتشر کردم. به خاطر اینکه مطالعهی حرفهای نگاه و محمدرضا و امین و سمانه، هر کدوم جرقههایی برای حرفهای دیگری شد، خواستم اسم دوستانم رو اینجا بنویسم که یادم باشه بحث در ادامهی چه حرفها و دغدغههایی داره مطرح میشه.
فکر میکنم اگر کامنتها و حرفهای دوستانمون رو در قسمت اول بحث نخوندین، مناسبتر هست که اول اون حرفها رو هم بخونید و مروری بهشون داشته باشید.
نمیدونم که توی همین قسمت دوم، حرفها تموم میشه یا به قسمت دیگری هم کشیده میشه. حالا به هر حال مینویسم تا ببینیم به کجا میرسیم.
ادامه بحث در مورد موضع گیری در فضای دیجیتال:
فکر میکنم برای اینکه این بحث طولانی، بیش از حد بی سر و سامان نشود، مناسب است این بحث را در ظرف سوال و پاسخهای کوچکتر و مختصرتری بریزم و طبقهبندی کنم تا هم مطالعهاش برای خواننده آسانتر باشد و هم ادامه دادن بحث و گفتگو دربارهی هر یک از موارد، سادهتر باشد.
واضح است که شیوهی «پرسش و پاسخ»، صرفاً برای ایجاد ساختار در متن است. نه اینکه سوالاتی وجود دارد و من هم جواب قطعی آنها را میدانم و مطرح میکنم. این پاسخها صرفاً شرح یک “سلیقه” هستند.
آیا واقعاً بحث موضع گیری تا این اندازه پیچیده است؟ آیا باید تمام وقت و انرژی و دغدغهی من، صرف این شود که کجا موضع بگیرم و کجا موضع نگیرم؟ یا اثرات این موضع گیری چیست؟
با توجه به تعریف فراگیری که از موضع گیری ارائه کردم، اگر قرار باشد دائماً معادلات موضع گیری در ذهنمان داشته باشیم و برای نوشتن یک کامنت یا یک لایک زدن یا نوشتن یک مطلب ساده یا بازنشر یک مطلب، مدام مشتق و انتگرال بگیریم، دیگر فرصتی برای زندگی باقی نمیماند.
به نظر میرسد که همان قواعدی که در حوزهی تصمیم گیری وجود دارند، در اینجا هم مصداق دارند. به این معنا که ما بسیاری از موضعگیریها را به صورت کاملاً اتوماتیک و بدون تلاش آگاهانه اتخاذ میکنیم. تنها در بعضی از موارد، مینشینیم و فکر میکنیم و سپس اقدام میکنیم.
فرق تو با من و فرق من با دوست تو و فرق دوست تو با دیگری و فرق بزرگان تاریخ و کوچکان جامعه در این است که کدام تصمیمها و موضعگیریها را میکوشیم به صورت آگاهانه انجام دهیم و کدام تصمیمها و موضعگیریها را به سیستم اتوماتیک میسپاریم.
کمی از بحث دور میشویم. اما اجازه بدهید به نکتهای اشاره کنم.
اگر امروز فرصت این را داشته باشم که پای حرف انسانی بزرگ یا موفق یا راضی یا شاد بنشینم و بخواهم بخشی از مدل ذهنی او را کشف و استخراج کنم، یکی از سوالهای مهمی که میپرسم، در مورد همین تفکیک است.
مثلاً شاید چنین سوالاتی بپرسم:
- در مواجهه با چه تصمیمهایی، بدون تعلل و تاخیر و بر اساس یک قانون از پیش تعیین شده اقدام میکنید؟
- در مواجهه با چه رویدادهایی، موضع صریح میگیرید؟
- آیا رویدادها و اتفاقهایی در جامعه وجود دارد که تحت هر شرایطی، پیشاپیش بدانید که در مورد آنها موضع صریحی نخواهید گرفت؟
- آیا کامنتهایی وجود دارد که تحت هر شرایطی نخوانید؟
- آیا رفتاری وجود دارد که باعث شود بدون هر گونه مسامحه کارمند خود را اخراج کنید یا رابطهی خود را با دوستتان قطع کنید؟
همهی این سوالها یک ویژگی مشترک دارند: این سوالها دنبال قوانین از پیشتعیین شده در ذهن انسانها میگردند. قوانین از پیش تعیینشده، به نوعی به ما کمک میکنند که در مورد بخشی از مسائل، دوباره فکر نکنیم و بار مغز را سبک کنیم.
همین قوانین هستند که در نهایت باعث میشوند برخی از تصمیمها و موضعگیریها بلافاصله و به صورت اتوماتیک انجام شوند و برخی دیگر، پشت دیوار تحلیل و بررسی باقی بمانند.
به هماناندازه که در لایهی سلولی، تغییر چیدمان ژنهای ما، تفاوت گونهها را به وجود میآورد، در لایهی ذهنی هم تفاوت در پاسخ به این سوالات، گونههای متفاوتی از جانوران را به وجود میآورد.
به نظر میرسد هر روز فرصتها و گزینههایی که نیاز به موضعگیری دارند رو به افزایش هستند. آیا واقعاً میشود چنین ادعایی را مطرح کرد؟
اگر از من بپرسید میگویم این ادعا درست است.
کافی است به نیاکان غارنشینمان فکر کنیم.
اینها در طول روز به دشت یا جنگل میرفتند و شب هم به غار باز میگشتند. شاید در هنگام گردش خرسی یا ببری یا خرگوشی یا آدمی میدیدند و باید تصمیم میگرفتند که در مقابلش چه موضعی بگیرند. موضعگیریها هم خیلی ساده بوده. اصطلاحاً به آن ۵F میگویند.
یعنی میگفتهاند که بخوریمش (Feed). تکان نخوریم تا برود (Freeze). با او بجنگیم (Fight). از دستش فرار کنیم (Flight). یا اینکه از او فرزندی داشته باشیم.
فکر کنید در طول روز شاید یک یا دو یا سه بار موضع میگرفتند. شاید در هفته هم پیش نمیآمد که موضع خاصی بگیرند.
امروز شما فقط با مرور یک کانال خبری تلگرام و دیدن سی خبر، سی بار موضع میگیرید: بپذیرم؟ نپذیرم؟ واقعی است؟ واقعی نیست؟ این خبر را برای کس دیگری ارسال کنم؟ خودم در موردش مطلب مستقلی بنویسم؟
کافی است به اینستاگرام هم سر بزنید. کمی هم تلویزیون نگاه کنید. دو سه وبسایت را هم ببینید. نهایتاً میبینید که در کمتر از دو ساعت، دویست بار موضع گرفتهاید.
هر چه جهان جلوتر میرود و سفرهی آن در بستر زمان پهن میشود، تعداد گزینهها و فرصتها و وضعیتها افزایش پیدا میکند.
بحثی که در نظریه سیستمها هم مطرح میشود همین است: وقتی میگویند انتروپی عالم در حال افزایش است، یعنی در هر لحظه گزینههای محتمل بیشتر میشود. اگر تمام عالم هستی را یک زندانی در نظر بگیریم که در جبرِ زمان و مکان گرفتار است، میتوان فرض کرد که این زندانی با باز کردن هر دری به دهها و صدها و میلیونها در جدید میرسد و با انتخاب هر در دیگر هم، با صدها در و دیوار جدید مواجه خواهد شد. او هرگز از این زندان نخواهد گریخت و نمیتواند گریخت، اما تعدد درها و دیوارها و مواجههی دائمی با درهای جدید، باعث میشود که ناکامیاش را به ناتوانی در انتخاب دروازهی درست تفسیر کند.
بگذریم.
خلاصه اینکه فراوانی گزینهها ظاهراً رو به افزایش است و از این منظر، عمل موضع گیری و موضع گیری درست به اقدامی دشوارتر تبدیل میشود. چون فرصت زندگی محدود است و تنوع و تعدد رویدادها رو به افزایش.
پس قاعدتاً با وجودی که ما امروز میتوانیم دهها و صدها موضع گیری (یا خرده موضعگیری) داشته باشیم، در نهایت در مقایسه با انسان اولیه، سهم بیشتری از رویدادها را به حال خود رها کردهایم (= موضع گیری منفعل یا همان Freeze).
این روند بد هم نیست. چون فرصتی برای هویت سازی است.
کمی به زندگی قبیلهای فکر کنید. کلاً دو نقش در آن وجود داشت: رییس قبیله و عضو قبیله.
الان هر کس میتواند نقش متفاوتی در خانواده و اجتماع و کشور و جهان ایفا کند و هویتی مستقل تعریف کند. هویتی که – همانطور که قبلاً بارها گفتهام – بخش زیادی از آن از طریق همین موضعگیریها شکل میگیرد.
هویت و به نوعی برندشخصی را میتوان یک بوم بزرگ سفید در نظر گرفت که ما با هر بار موضع گیری بر نقطهای از آن نقشی میزنیم و رنگی میریزیم و حاصل، تصویری میشود که دیگران از ما به خاطر میسپارند.
احتمال دارد برخی دوستان، گلایه داشته باشند که چرا من دو واژهی برند شخصی و هویت را به جای هم به کار بردم؟ در حالی که این دو تعریفهای متفاوتی دارند و یک مفهوم نیستند. این دو مفهوم، قطعاً تفاوت دارند. اما اینجا برای تاکید بر روی یک نکتهی مهم آنها را کنار هم قرار دادم.
امروز برند شخصی دغدغهی بسیاری از ماست. به نظرم اشتباه هم نیست. لازم نیست که من یک سیاستمدار یا سخنور یا نویسنده یا متفکر یا مدیر باشم تا به برند شخصی فکر کنم.
در زندگی امروزی، برند شخصی مفهومی است که در مورد بسیاری از ما صدق میکند و در زندگی بسیاری از ما جایگاه پیدا میکند. اینکه ما به چه شناخته میشویم و با چه کسانی مقایسه میشویم و در کنار چه کسانی قرار میگیریم و ناممان در ذهن دیگران (مثلاً دوست، همکار، مخاطب، فالور) چه چیزهایی را تداعی میکند.
تنها چیزی که کمتر به آن دقت میکنیم، این است که قبلاً چیزی به نام حریم شخصی و فضای شخصی و زندگی شخصی وجود داشت و انسانها فاصلهی زیادی از هم داشتند. آن زمان امکان مهندسی کردن برند بسیار بیشتر بود.
دقت کنید که نمیگویم همیشه امکانپذیر بود. میگویم: امکانش بیشتر بود.
یعنی شما میتوانستید یک هویت فردی داشته باشید و در زندگی شخصی به آن تکیه کنید. میتوانستید تصویر خود را هم در جلوی مردم مهندسی کنید و برندسازی شخصی انجام دهید.
میتوانستید روز بر مزار کسی گریه کنید و شب در خانه، مجلس عیش و نوش داشته باشید و با دیگران، خوش بگذرانید.
امروز این فاصله خیلی کم شده و به تدریج حذف میشود. همان کسانی که ظهر شما را با چهرهای گریان و غمزده بر مزار کسی میبینند، شب هم عکسهای مهمانی شما را در اینستاگرام خواهند دید.
همکاری داشتم که قدیم چند بار به بهانهی سردرد محل کار را زود ترک میکرد یا تلفن را جواب نمیداد. بعد شب عکسش را در فیس بوک میدیدم که در حال قلیان کشیدن در فرحزاد است یا در کنسرت و تئاتر شرکت کرده. همکاری ما قطع شد و البته همیشه میگفت: مشکل، رفیق بیشعور است که آمار میدهد.
این اصطلاح را برای نشر بیموقع عکسها و تصاویر در فیس بوک به کار میبرد. اما امروز شرایط به شکلی شده که تقریباً بخش عمدهای از وقت ما به آمار دادن در مورد خودمان میگذرد و آمار ندادن هم شکل دیگری از آمار دادن محسوب میشود.
من نمیتوانم وقتی یک نفر فوت کرد یا حادثهای روی داد، مطلبی ننویسم و بعد هم بگویم به اینترنت دسترسی نداشتم.
چون دیگران دیدهاند که همان زمان داشتهام در اینستاگرام میچرخیدهام یا در تلگرام مسیجی را برای فرد دیگری فرستادهام یا در توییتر چیزی را توییت کردهام یا در واتس اپ آنلاین بودهام.
اگر من در مورد رویدادی مطلبی نمینویسم و حرفی نمیزنم، به سرعت مشخص میشود که تصمیمگرفتهام حرف نزنم. حالا این تصمیم گرفتن، چه معنایی دارد و چگونه تفسیر خواهد شد، بحث مستقل دیگری است که به آن خواهم پرداخت. همچنان که حرف زدن هم، معنا و تفسیر و تبعات خودش را دارد.
پس به نظر میرسد که مهندسی کردن هویت (که گاهی به آن برندسازی شخصی هم گفته میشود) و هویت (که واقعیت ماست) هر روز به هم نزدیکتر میشوند. اتفاقاً شاید باید این اتفاق را به فال نیک گرفت.
دورویی و رنگ و ریا در دنیای رنگارنگ تکنولوژی، کمرنگتر میشود و حتی اگر در ظاهر به نظر برسد که فرصت بیشتری برای آن ایجاد شده، میبینیم که در گذر زمان، این دوگانهبازیها و چندگانهبازیها زودتر رنگ میبازند.
پس به نظر میرسد که موضع گیری، ساختن هویت و معماری برند شخصی بیش از هر زمان دیگری به هم نزدیک شدهاند و به سختی میتوان مرز مشخصی بین آنها تعریف کرد.
این نوشته طولانی شد. باقی آن را در روزهای آتی مینویسم.
فضای آنلاین و دیجیتال و یه جورایی خودافشایی ازون لحاظ خوبه که دیگه کسی نگران نیست عکسش لو بره و فتوشاپش کنم و ازاین حرفه الان همه عکسا خودشون فتوشاپن و دیگه کسی نمی تونه کسی رو تهدید کنه از این جهت یه گام رو به جلو رفتیم و دیگه اون دغدغه هاو ترسای گذشته نیست
جدای از اینها برای من این سوال پیشومد چرا نمیتونیم در فضای آنلاین هویتمون رو مخفی کنیم و باز طبق مطالبی که همینجا خوندم به این نتیجه رسیدم که میل به نمایش گذاشتن و یه جورایی خودافشایی در ما زیاده و تفاوت ما با هم در این زمینه شاید در مدت زمان رخ دادن عمل و افشای آن هست مثلا یکی همون روز عکس کافه ای رو که رفته گذاشته من ممکنه دو هفته بعد بزارم. تاجایی که دغدغه خیلی از ما در مسافرت هایمان این شده که یه عکس اینستاگرامی بگیرم یایه عکس پروفایلی بگیرم.
مگر جز عده ای معدود که اولویتهایشان چیز دیگری است و برایشان مهم نیست که مردم بدانند او دیروز در کدام کافه بوده چه مدل کیکی خورده و دیشب با زیرشلواری خوابیده یانه. یا اینکه کم کم این هیجانات برایشان رنگ می بازد.
در خصوص همین هویت سازی و برندشخصی دو تا مثال واقعی برای من تداعی شد.
دوتادختر داشتن میگفتن دوستمون یه عکس شخصی از خودش تو اینستاگذاشته طرف از خودش خجالت نمیکشه با یه متر ریش اومده لایکش کرده. برا خودم واقعا این حرفشون قابل تامل و خنده دار بود و الان رابطه اش رو با این متن پیدا کردم یا اینکه چندوقت پیش مربی ورزشیمون تلفنش رو جواب نمیداد تو گروه همه دنبالش میگشتن یکی گفت شاید گوشیش گم شده یکی درجواب گفت نه نیم ساعت پیش عکس منو تو اینستا لایک کرده خلاصه اینجوری به طرز وحشتناکی آمار آدم رو میدن. مثل اینکه بگن طرف رو نیم ساعت پیش دیدم سرش رو از پنجره بیرون آورد.
درود بر محمدرضای عزیز و دوستان گرامی
من اینبار از یک جنبه ی دیگه میخوام به این موضوع نگاه کنم
من بعد از خوندن قسمت اول این نوشته دائما فکرم درگیر این بود که موضع بگیرم یا موضع نگیرم ؟!
و در پایان کامنتم در قسمت اول پرسیدم موضع بگیریم یا موضع نگیریم؟!
بنظر من این موضوع بسیار موضوع چالش برانگیزی هست و همه ی ما نظرهای متفاوتی داریم.
یکی میگه موضع بگیریم به این دلایل
یکی میگه موضع نگیریم به این دلایل
یکی میگه موضع نگرفتن هم خودش موضع گرفتنه به این دلایل
من فکر میکنم ما خودمونو بین دو فعل “گرفتن” و “نگرفتن” محدود کردیم.
این شاید همون منطق افلاطونی ای هست که نسیم طالب در قوی سیاه ازش حرف میزنه.یا همون منطق ۰ و ۱ کامپیوتری.
شاید اینطور که من فکر میکردم که یا باید موضع گرفت یا باید موضع نگرفت اشتباه باشه.اینطوری سیاه و سفید فکر میکنم و جایی برای خاکستری نمیذارم.
شاید بهتره بجای اینکه بگیم موضع بگیریم یا نگیریم بپرسیم چقدر موضع بگیریم؟چقدر موضع نگیریم؟
چون چه موضع بگیریم چه نگیریم اینطور نیست که حق با ما نباشه یا نباشه.همیشه یه مقداری حق با ما هست و یه مقداری نیست.
بر خلاف بهداد عزیز من فکر میکنم برای موضع گرفتن همیشه نیازی به تخصص در اون زمینه نیست چون هم از یک طرف لزوما مخاطب ما متخصص نیست که فرق بین موضع تخصصی و موضع غیر تخصصی رو متوجه بشه و(( مثلا برای موضع گرفتن در مورد پلاسکو کسی توقع محاسبه ی مقاومت مصالح از ما نداره )) و هم از طرف دیگه هم مخاطب من با موضع گیری های من در حال تکمیل پازلی است که از هویت من تو ذهنشه حتی اگر موضع هم نگیرم با برداشت خودش به کامل کردن این پازل ادامه میده.(در این مورد هم نه حق کاملا با منه نه با بهداد و ما هر دو مقداری حق داریم )
پی نوشت:چیزی که من تا الان برداشت کردم (که نمیدونم به نگرش منجر میشه یا نه ) اینه که هویت و برند شخصی ما هر لحظه مانند آب جاریه و ما نمیتونیم جلوی جریانشو بگیریم بلکه با موضع گرفتن و نگرفتن هامون همواره باید تلاش کنیم این جریان آب رو در مسیر صحیح قرار بدیم.
پی نوشت ۲-منطق افلاطونی و ۰ و ۱ آنچنان در ما رخنه کرده و ما با این منطق بزرگ شدیم و رشد کردیم فکر کردن خلاف این منطق واقعا سخته انقدر که منی که اینهمه سخنرانی در مورد اینکه به قضایا ۰ و ۱ نگاه نکنیم آخر سر در پی نوشت گفتم موضع گرفتن یا موضع نگرفتن !! این مبحث خودش جای حرف وبحث فراوانی داره
محمدرضای گرامی
راستش فکر کنم اول باید مفهمومی که از “موضع گرفتن” در ذهنمون داریم رو یکی کنیم. اصلا موضع گرفتن یعنی چی؟
در متن روز نوشته، انواع موضع گیری مطرح شده. چیزی که من در موردش نوشتم، موضع گیری نسبت به وقایع و اتفاقات و نظر دادن در مورد آنهاست. و البته نه برای شخص و اکانت و پروفایلی که تمامش دوستامون هستیم (که در چنین موردی، بعید می دونم موضع گرفتن به نوشتن نظر و کپشن منتهی بشه) اعتقاد دارم که نظر دادن، نیاز به تخصص داره. حالا لایک کردن و فوروارد کردن مطلب، مواردی در سطح پایین تری از موضوع گیری هستند.
مثلا اگر هویت من رو یک استخر در نظر بگیری، لایک کردن و فورارد کردن، مثل اینه که قطره قطره آب به این استخر اضافه بشه. اما نظر دادن و کپشن نوشتن، مثل شلنگ عمل میکنه! – و این قطره و شلنگ ممکنه استخر هویت من رو پرتر یا خالی تر کنن.
در مورد اینکه آیا شنونده ی نظر من خودش تخصص داره که بخواد فرق نظر تخصصی و غیرتخصصی رو متوجه بشه، من اعتقاد دارم که “من” مهمتر از شنونده هستم. من که خودم می دونم نظر تخصصی نیست. میشی سرآمد یک سری غیرمتخصص.
ذهن من یه ایرادی داره. البته نمید ونم ایراده یا نه، اما یه جورایی همه چی رو به هم ربط میدم.
مثلا وقتی شما میگی که نظر دادن نیاز به تخصص نداره، من با خودم فکر می کنم که فرض کن نیمه ی شعبان، هر کس به جای اینکه یک پرچم بزنه بالای خانه اش یا محلشون رو چراغونی کنه، بیاد و علاوه بر اینها، در مورد دین و نیمه ی شعبان هم حرف بزنه و خانه اش رو بکنه حسینیه. از یک فرد مطلع تر از خودش هم برای سخنرانی دعوت نکنه و خودش شروع به سخنرانی کنه. آیا دیگه چیزی از دین باقی می مونه؟
من مثال دینی زدم اما میشه به خیلی موارد دیگه هم تعمیمش داد. من چراغانی و اون پرچم سر در خانه در نیمه ی شعبان رو، مصداق همون لایک و فواراد کردن می دونم و جنس موضوع گیریش رو هم در همون حد. اما برگزاری جلسه و راه اندازی حسینیه و صحبت کردن رو، اون نوع موضع گیری می دونم که نیاز به تخصص، تجربه و دانش داره.
————
حالا که شما صحبت کردی، من هم یه چیزی نوک زبونم بود که از کامنت قبلم مونده بود.
به نظر کل مواردی که ما برای دوری از ریا و دو رنگی لازم داریم، در این سخن آمده:
یا چنان نمای كه هستی؛ یا چنان باش كه می نمائی.
در مورد اخلاق، قبلا متنی خونده بودم که میگفت بهترین راه دوری از ریا اینه که هر چی هستی، نشون بدی! خب قاعدتا بعضی چیزا رو نمی تونی نشون بدی. پس شروع به اصلاحش می کنی.
این یه کم به درد اون لایک و فوروارد کردن مطلب و تفاوت بین Timeline و Explorer ایسنتاگرام میخوره 😉
سلام. قسمتی که در مورد دورویی و رنگ و ریا گفتی، یه جورایی شبیه نامه اعمال شد، ( اینکه من نمی تونم چیزی رو ادعا کنم که نیستم.) یه مقدار کمرنگ تر البته. چون نامه اعمال میشه کل کرده ها و فکر ها و …. این واقعا خوب و نکته مثبتیه تو این دنیای رنگارنگ.
دو مورد خیلی مهم برام سوال و یا شاید ابهام ایجاد کرده: یکی اینکه آیا موضع گیری های شخصی حد تعادلی هم داره؟
دوم: موضع گیری در فضای دیجیتال، از یه جهت دیگه هم شاید قابل بحث باشه، (مثل تمام تعاملات انسانی) و اون به وجود آمدن درک درست یا درست ( یا شاید به وجود آوردن) و به وجود آمدن یا از بین بردن سوء تفاهمات… اگه قرار باشه بیشتر توضیح بدم، وقتی دونفر با هم صحبت می کنن، ممکنه تو ذهن گوینده یک چیز باشه و درک شنونده ازون مطلب کاملا متفاوت باشه. وقتی صحبت از موضعگیری و فضای دیجیتال میشه اونوقت میشه: ذهن گوینده یا نویسنده یه چیز مد نظرش باشه و چه بسیار درکهای متفاوت ازون در ذهن ها به وجود بیاد. آیا این دغدغه نیست؟
کامنت گذاشتن زیر این دو مطلب، راحت نیست. چیزی که می نویسم، صرفا قسمتی از تجربه ی منه در فضای دیجیتال و ممکنه با به چالش کشیده شدن توسط محمدرضا، نظرم تغییرات اساسی کنه 🙂
از هشت ماه پیش، پست جدیدی در پروفایل خودم در اینستاگرام که دیگه از یک پروفایل شخصی دور شده بود، منتشر نکردم. دلیلشم فقط مواردی بود که در این مطلب و مطلب قبلی نوشتی و من از بیانش عاجز بودم و فقط شخصا اونا رو حس و تجربه کرده بودم. از اتفاقاتی که برام می افتاد (که همگی مثبت و خوب بودند)، حس کردم که دارم رزومه از خودم منتشر می کنم. رزومه ای که دیگران از جانب خودشون، بهش آب و تاب میدادن و تصورات عجیب غریبی برای خودشون میساختن که من ازش کیلومترها دور بودم. و همچنین انگار داشتم قابل پیش بینی میشدم.
نظرم اینه که اگر کسی تعداد فالورش از ۵۰۰ گذشت، دیگه پروفایلش شخصی نیست حتی اگر private باشه. یه آدم معمولی مگه چندتا دوست و رفیق و فامیل و همکار داره که دوستی خارج از فضای دیجیتال هم دارن. دیگه موضع گیری هاش با دقت بیشتری رصد میشه و قضاوت میشه. چنین شخصی باید حرفی برای گفتن داشته باشه و اینکه چقدر حرف برای گفتن داره، بستگی به این داره که اون ۵۰۰ نفر چه کسانی هستند، چرا که گاو هم اگر باشی ولی در جایگاه درست قرار بگیری، کسانی پیدا میشن که تو رو بپرستن. (البته این جمله رو از راسل نقل میکنن ولی من نتونستم جمله ی اصلی رو پیدا کنم)
و اگر واقعا حرفی برای گفتن نداشته باشه، هم به خودش آسیب میزنه و هم دنبال کنندگانش، چون ممکنه الگو قرارش بدن. پس بهتره به همون انتشار عکس رستوران و کافی شاپ بسنده کنه و صرفا یک البوم عکس از خاطراتش بسازه.
به نظرم یکی از آسیب های شبکه های اجتماعی برای افرادی که به هر دلیلی فالور زیاد دارن اینه که هر چی بنویسی، یه تعدادی موافق و مخالف داری. اما نگاه نمی کنیم که اون موافق ها و مخالف ها، خودشون چه کسی هستند و فقط تعدادشون رو ملاک قرار می دیم. موافق های جاهل، ممکنه ما رو در جهل خودمون باقی بذارن.
زیاد حرف زدم، اما موضع گیری رو در درجه ی اول، برای آدم متخصص می دونم. چه دلیلی داره من که تنها کار سیاسیم، رنگ استامپ سر انگشتمه، در مورد فوت یک سیاستمدار موضع گیری کنم. یا منی که هیچی از ساختمان و عمران و شرح واقعه نمی دونم، در مورد پلاسکو نظر بدم و کسی رو متهم کنم یا نکنم. موضع گیری من نهایتا می تونه یک تسلیت باشه. که همونم اگر از طرفشون ۱۰۰۰ تومن بدم به یک موسسه خیریه، براشون مفیدتره.
و البته باز هم به نظرم خیلی از موضع گیریها در فضای دیجیتال، صرفا موج سواریه و حتی ممکنه خیلی ها به نظراتی که میدن اعتقادی نداشته باشن. وموضع گیری هر چه بیشتر کامنت بگیره، بیشتر دیده میشی و بیشتر فالور میگیری و نرخ آنفالو هم برای پروفایل اشخاص، انقدر بالا نیست و با پست بعدیش، دل افرادی که ناراحت شده بودن رو هم به دست میاری، آخرش هم متوجه نمیشی واقعا نظر طرف همینی بود که گفت، یا فقط خواست موج سواری کنه.
هر چه بیشتر اظهار نظر می کنم و موضع گیری می کنم، به این نتیجه میرسم که موضع گیری در زمینه ای که تخصص ندارم نکنم، اینجوری تعداد کم موضع گیری های تخصصی، قاطی موضع گیری های احساسی و بدون اطلاع، گم نمیشن.
و این نوع موضع گیری (موضع نگرفتن) هم برای خودم بهتره و هم دیگران. و یا لااقل، فقط نظر یک متخصص رو که بیشتر قبولش دارم، بازنشر کنم. حس می کنم اینجوری، کمی دیرتر برند شخصی و هویت به هم نزدیک میشن و وقتی به هم میرسن، که من پخته تر شدم. شاید بشه اسمشون رو مهندسی هویت گذاشت، نه از نظر دو رنگی و ریا، بلکه پختگی و دانش. مثل نونی که تا وقتی خمیره، از تنور بیرون نمیاد و اگر هم بیاد، خریدار نداره.
سلام محمد رضا
امروز داشتم ،کتاب اقتدار گرایی ایرانی در عهد قاجار، را مطالعه می کردم، داستان شکل گیری هویت ایرانی در بستر زمان و انتخاب ها و موضع گیر های مردم ایران در نسل های بعدی را ترسیم می نماید ، شناخت تاریخی عمق شخصیتی و اجتماعی ما در نظم دادن به مطوبیت ها از اهمیتی ویژه برخوردار است. ، و توضیح می دهد که هویتی که در یک سیر تاریخی شکل گرفته ،زندگی ایللی و عشیره ای و کوچ نشینی به عنوان یکی از المان های اصلی در هویت بخشی و نوع نگرش ما در اجتماع تاثیر زیادی داشته است ،به طوریکه هویت فرد در هویت قبیله معنی داربود ه ، با تضعیف ریئس قبیله و یا عشیره هویت فرد هم ضعیف و کمرنگ می شده است ، برای حفظ این هویت پادشاهان ،روش اقتدار گرایی( سلطه گری ) را برای حفظ حکومت خود تعریف کرده بودند ، و هویت فردی را کلا نادیده می گرفتند ، بطوریکه فرد برای تشکیل هویت فردی خود با ید رفتاری دو گانه و متضاد را بروز می داده است ،یک هویت اجتماعی که همان چابلوسی و مخلص بودن و یک هویت فردی که دروغ گویی و فریفتن ،که منجر به فرهنگ ریا ، رفتار دوگانه و چابلوسی در فرهنگ عام و خاص شده بود .
حال سوال این است امروز که فضای دیجیتال فرهنگ آزادی بیان و آزادی اندیشه را کمی بهتر نموده است ، چرا چند پارگی شخصیت بیشتر شده انگار همه ما ولع داریم در همه جا باشیم و در همه جا رد پای از خود به جا بگذاریم . آیا این ناشی از هویت تاریخی ما است ؟ یا لذت بردن از فضای که می توان با آن طی عرض کرد ؟
آیا این نوع حرکت طبیعی در بستر زمان معنی پیدا می کند یا یک روند ناقص هویتی است ؟
هویت فردی با توجه به اینکه ما ،هر روز در معرض اطلاعات متعدد قرار می گیرم و ناخود آگاه ضریب خطای های شناختی مغز (نداشتن اندیشه نقادانه ) را بالا برده ، ما را تبدیل به یک هویتی چند پاره نکرده است ؟ آیا این یک تعریف جدید از هویت است ؟یعنی ما با موجودی سر و کار داریم که همزمان می تواند چندین هویت از خودش بروز بدهد ؟ و متناسب با هریک در هر فضای، اصول رفتاری خاص آن فضا هم بروز دهد ؟
حال از کجا بدانیم که چقدر چند پاره شده ایم ؟ آیا باید این را به عنوان یک هویت جدید در عصر پیچیدگی و آشوب پذیرفت ؟
موضع گیری ها و انتخاب ها حاصل آبشخور آبی است که فردیت ما در آن تغذیه می نماید ،چطور می توان به تمیز بودن این آب پی برد ؟
برای الگو شناسی نه الگو برداری از یک هویت قو ی به چه المان های باید توجه کرد ؟
نشانگری که در این هزار تو ی انتخاب های هر روزه مان کمتر ما را به درب های پوچ هدایت کند ،چه می توان باشد ؟
آیا بستر دیجیتال رواج دهنده نوعی از تفکر اقتداگرا (سلطه گرا ) نیست ؟که به ناچار ما را در بستر رودخانه ای که خودش می خواهد می اندازد ؟ و ما فکر می کنیم دارای هویت فردی هستیم ولی واقعیت این است که اینها همان مداد های نقاشی بستر دیجیتال هستند که برای کشیدن تصویر خود از آنها استفاده کرده ایم ؟