انفجار در معدن زغال سنگ استان گلستان، آخرین خبر تلخی است که همهی ما را غمگین و ناراحت کرده است.
بسیاری از مردم هم، موضع نسبتاً مشابهی دارند. اینکه سال با تلخی آغاز شده. اینکه تلخیهای سال قبل ادامه یافته. اینکه ظاهراً روز به روز و هفته به هفته، خبرهایی هست که کام ما مردم را تلخ و عمر شادمانیهایمان را کوتاه میکند.
همانطور که قبلاً هم گفتهام، گسترش پلتفرمهای اجتماعی باعث شده است که خبرها، زودتر و زیادتر نشر و بازنشر شوند. معمولاً روند این است که خبرهای خوش، عمق و گسترهی نفوذ کمتری دارند و خبرهای تلخ، انعکاس گستردهتری دارند. چنانکه معمولاً مرگها در هر خاندانی، انعکاس و اثری عمیقتر از تولدها دارند. یا سقوط اتوبوسی که همهی مسافرانش زنده بمانند، برای اکثر مردم به اندازهی تصادف اتوبوسی که برخی از مسافرانش بمیرند، جذابیت خبری ندارد.
حاصل هم این شده که قبلاً مرگ، بیصدا به در خانههای ما میآمد و تا سراغ خودمان و نزدیکانمان را نمیگرفت، چندان به آن فکر نمیکردیم. اما امروز، به جای در زدن، فریاد میکشد. صدای مرگ را میتوان در دورترین نقطهها هم شنید و قاعدتاً چنین میشود که تلخی آن هم دوچندان و دهچندان و صدچندان میشود.
اما به هر حال، واقعیت این است که مستقل از این توضیحات و توصیفات، تلخی از دست دادن هموطنانمان قابل انکار نیست. آن هم برای کارگران؛ کسانی که در فرهنگ و نگاه ما، جزو شریفترین قشرها محسوب میشوند.
ساعات پایانی دیشب (یا بهتر بگویم در نخستین ساعات بامداد امروز) عکسهای معدن را تماشا میکردم و فکرهای پراکندهای از ذهنم میگذشت. به خاطر کار ریلی، بارها این فرصت را داشتهام که معدن و فضای معدن را – بیشتر در ناحیهی مرکزی ایران – از نزدیک تجربه کنم.
ضمن اینکه خودم هم به خاطر سابقهی سرپرستی تیمهای کارگری کوچک و بزرگ، تا حدودی این فضا را لمس میکنم و سوانح کارگری برایم بیشتر از یک خبر عمومی در فضاهای اجتماعی معنا دارد. خودم هم تجربههای خطرناک و خطرخیز و حتی نزدیک به مرگ را در کار کارگری به دفعات، تجربه کردهام.
به نظرم، اگر قرار است این رویدادها را بهتر بفهمیم، لازم است تا حدی با حواشی آن هم آشنا باشیم. وضعیت معدن آزادشهر را نمیتوان بدون شناخت از شرکت شمال شرق شاهرود (و البته شرکت جام امید البرز) شناخت و آن شرکت را هم بدون توجه به شرکتهایی که در گذشته و حال مادر آن بودهاند (مانند توسعه معادن روی) نمیتوان درک کرد.
ما معمولاً رویدادها را میبینیم و روندها را کمتر مورد توجه قرار میدهیم. همچنان که اقدامها را بیشتر از سیاستها و برنامهها مورد توجه قرار میدهیم:
وجود صنایع فولادی و عرضهی محصول با قیمتی که جز با سوبسید، قابل رقابت با رقبا نیست؛
نیاز به تامین زغال کک شو در حدی که میتوان گفت صنعت زغال سنگ ما تا حد زیادی بر تامین این مادهی اولیه متمرکز شده (در کشورهایی مثل آمریکا، بیش از ۹۰ درصد زغال سنگ، کاربرد حرارتی و تامین برق دارد و در بقیهی کشورها هم زغال حرارتی عموماً سهم غالب را به خود اختصاص میدهد)؛
استفاده از روشهای سنتی استخراج (که البته شنیدهام به خاطر موقعیت معادن در کشور ما در برخی نقاط عملاً اجتناب ناپذیر است)؛
سهم بالای هزینه دستمزد و مواد مصرفی (که گاه از ۸۰ درصد هم فراتر میرود) در قیمت تمام شده (به علت روشهای سنتی)؛
همه و همه باعث شده است که این صنعت، به یک چاه استراتژیک و تلخ تبدیل شود که صدای کارگرانش جز با فریاد انفجار، به بیرون و به بطن جامعه نمیرسد.
بگذریم از اینکه در صفحهی چشمانداز و اهداف شرکت فقط گفته شده که اینجا چراغی روشن است. البته باز هم باید خوشحال باشیم که چیز دیگری گفته نشده. چون اگر بنا را بر روایت شرکت توسعه معادن روی از چشم انداز و اهداف شرکت شمال شرق قرار دهیم، روایت تلختری را شاهد خواهیم بود.
موارد زیر از جمله استراتژیهای شرکت است:
- اخذ مجوز معادن جدید
- اخذ مجوز تونلهای جدید
من مدیریت را چندان نمیفهمم. اما منطقی است کسی که این جملات را نوشته و در استراتژی شرکت قرار داده، الان خانهنشین باشد یا از گرسنگی و فقر و بیسوادی مرده باشد. اگر چه فکر میکنم در سمت خود باقی است و از عرق همین کارگران نان میخورد.
از سوی دیگر، نمیتوان انکار کرد که خط مشی کیفیت و استانداردهای ایمنی که هر دو میتوانند آموزش و یادگیری و ارتقاء کیفی کارگران را تضمین یا لااقل تسهیل کنند، در این شرکت نیز مانند بسیاری از فضاهای کارگری ایرانی جدی گرفته نشده است.
بگذریم از اینکه کارگرها نیز، با بیاحتیاطی خود همیشه سهمی از رویدادها را دارند (و البته آموزش و ایمنی باید این سهم را کاهش دهد و به صفر نزدیک کند). من هم در محیطهای کار، بارها و بارها بیاحتیاطیهای مشابه را دیدهام.
این که در فضایی آمادهی انفجار، باتری به باتری میشود، چندان رفتار غریبی نیست. هنوز کم نیستند کارگرانی که با مشعل، مخزن یخ زدهی گازوییل موتورهای دیزل را گرم میکنند تا در سرمای زمستان موتور آمادهی استارت خوردن شود و وقتی به آنها تذکر میدهی تو را «مهندس جوان سوسول» مینامند. دقیقاً با همین واژهها.
دیروز هم وقتی در یک پمپ بنزین، وقتی به مسئول دستگاه که کنار محل بنزین زدن در فاصلهی دو سه متری، مشغول سیگار کشیدن بود تذکر دادم، به من گفت این قرتی بازیها مال شما جوانهاست.
البته نباید به او ایراد گرفت. ما صنعتی داریم و سیاستی که در آن، حجم موتور خودروها به شدت کنترل میشود و هر خودرویی با هر حجم موتوری اجازهی تردد ندارد. اما هر خودروسازی با هر سطحی از ایمنی حق دارد خودروهای خود را روانهی خیابان کند. ایمنی برای بسیاری از دوستان، در بالاترین حالت با کلاه ایمنی (آن هم به رنگ سفید) تعریف میشود.
خلاصه اینکه، انفجار معدن تلخ و غمانگیز بود. اما تعجبانگیز نبود. تعجبانگیز جاهای دیگری است که منفجر نمیشود. صنعتی که هنوز کامل متوقف نشده. مردمی که هنوز نان دارند بخورند. صدا و سیمایی که هنوز مخاطب دارد. مجری که در یک برنامه از چند نفر میپرسد سیاست شما برای افزایش رشد جمعیت چیست (انگار جمعیت هم زغال سنگ است که اگر کم شد باید به صورت کاملاً مکانیکی از داخل بدن زنانمان – که کارخانهی انسانسازی فرض میشوند – استخراج شود).
عجیب سیاستمدار نادان یا بیسوادی است که با افزایش قیمت برق و گازوئیل و حاملهای انرژی، قیمت تمام شدهی استخراج را بالا و بالاتر میبرد و سپس به همان کارگران فقیر میگوید که به من رای بدهید تا از محل پول خودتان که از جیب خودتان برداشتهام، به خودتان یارانه دهم.
تعجب انگیز و تاسف انگیز، کسانی هستند که متوجه نمیشوند وقتی استخراج ما به انتخاب یا به اجبار، سنتی است، قیمت تمام شدهی ما هم بالاست، قیمت جهانی زغالسنگ هم روی معادلات ما تاثیر دارد. اینکه آقای ترامپ وقتی سیاستهای EPA را نقد میکند، وقتی دستور اجرایی برای حمایت از صنعت زغال سنگ امضا میکند، وقتی ترکیب Clean Coal را میسازد که به اندازهی کنسرت مردم، ترکیبی غریب و غیرقابل درک است، نهایتاً حقوق کارگر استان گلستان است که عقب میافتد. نه اینکه فقط این علت است. اتفاقاً این صنعت همواره با حقوق کارگران مشکل داشته و تعویق برایش عادی است.
منظورم این است که پیوستگی رویدادها و تصمیمها و سیاستها را باید ببینیم و جدی بگیریم. اگر جز این باشد در خلوت و انزوا، میپوسیم، میسوزیم و با جان خود، مشعل اقتصاد این کشور را برمیافروزیم.
آخرین دیدگاه