یه مدت بود عکس شخصی نداشته بودم و مطالب هم کمی رسمی و جدی بود. گفتم شاید با گذاشتن عکس شخصی دوباره فضای این وبلاگ، کمی به وبلاگ نزدیک بشه.
توضیح اینکه عکس مربوط به نیمههای شبِ یک روز شلوغ و پرکار هست. خستگی چهره و تار بودن تصویر به این مسئله برمیگرده.
با سلام و عرض ادب
استاد گرامی ، فقط خواستم نهایت ارادت و احترام خودم را به شما ابراز کنم .
با آرزوی بهترین ها
سلام.
۱- مگه این عکس تاره؟
راستش من چند وقته عینکی شده ام. همه تار بودن ها رو پای خودم می نویسم.( چه جمله ی فلسفی قشنگی نوشتم! بهش فکر کنید.)
۲- حرف از خستگی و روز شلوغ زدید، یاد یه گفتار فلسفی دیگه از خودم افتادم.
من همیشه می گم بشر ثابت کرده که خستگی جسمی با نهایتا نصف نان بربری و دو تا تخم مرغ ، با گوجه یا بی گوجه ، بعدش یه لیوان چای و یه چرت نیم ساعته برطرف می شه، ولی خستگی کارهای فکری، شاید به نظر نیاد، ولی یا اصلا برطرف نمیشه یا خیلی سخت بر طرف می شه.
عکس لبخندانه ی شما باعث شد از خودم و فلسفه بافیم خجالت بکشم.
انگار این حرف رو مواقعی زده ام که خواسته ام بگم کار من خیلی خسته کننده است. اگه هست ، با این لبخندانه ی شما چه توجیهی برای خودم پیدا کنم.
آرزو می کنم روزها و شب هاتون آغشته به رضایتمندی و خرسندی باشه. فکر دلتنگی های ما هم باشید.
خیلی مخلصم آقا.
سلام معلم عزیز
خستگی چهره و تار بودن تصویر (البته به گفته ی خودتون) ذره ای از انرژی مثبتی که از تصویرتون منتقل میشه کم نمیکنه . ممنون از اینکه این حس خوب رو منتقل کردید .
محمدرضا جان
می خواستم عرض کنم که،
“خیلی مخلصیم”
(:
نمیدونم بقیه هم مثل من چند دقیقه به عکست خیره شدن و تو دلشون با عکست حرف زدن یا نه – به هر حال من خیلی خوشحال شدم از دیدن روی ماهت:)
امیدوارم خرده نگیری که این چیه اخه نوشتی. بحثها که جدی میشه کمتر جسارت حضور پیدا میکنم. الان خواستم از غیرجدی بودن فضا استفادهی بهینه بکنم 😉
سلام
خیلی خوشحالم که این لحظه نگار رو منتشر کردی.با اسمی که براش گذاشتی هم شاد شدم. خیلی خوب بود، بخصوص بعد از نوشته هات درباره ایده آلیسم و پراگماتیسم و ماکیاولیسم که به شخصه سه تا آب قند خوردم تا اون مطالب رو تا انتها بخونم!
من میخواستم برای بعضی از دوستانم که سوال پرسیدن خستگی چه ربطی به تار شدن عکس داره، توضیح خودم رو بنویسم:
فرض کنید یک روز با محمدرضا باشید، از صبح تا نیمه شب (نیمه شب به وقت محمدرضا که قطعاً با نیمه شب ما فرق داره) و کلی کار کنید و جلسه برید و به جایی برسید که محمدرضا هم خسته شده باشه (که میتونه بسیار نادر هم باشه).
حالا حدس بزنید اون عکاس توی عکس چقدر خسته بوده و چرا عکس رو تار گرفته!
سلام معلم جان.
چه لحظه نگار خوبی. یک آن فکر کردم دوربین محبوبتون طوریش شده که عکس تار افتاده 🙂
پی نوشت نامربوط:
الان که در فضای لحظه نگاری سیر می کنیم ای کاش به حساب دو سارق یک میلیون دلاری هم رسیدگی کنین. آیا یک سال نو و و یک دوره ریاست جمهوری و چند عضو شورای دیگه باید بیاد و بره تا این بندگون خدا محاکمه بشن؟ شما دیگه چرا دادگاه وبلاگیمون رو به تعویق می ندازین 🙂
ذهنم از همون روزها مشغولشه و مشتاقم نظر شما رو بخونم.
شیرین عزیز.
چند توضیح کوتاه اینجا مینویسم و امیدوارم تو و دیگران در زیرش چیزی ننویسید که این بحث در همینجا تموم بشه.
اولین نکته اینکه من تمایل به بحثهای سیاسی و مشتقاتش در این وبلاگ (و کلاً در زندگی) ندارم. اگر هم در انتخابات اخیر موضع گرفتم، علتش این بود که باید انتخاب میکردیم در چهار سال آینده (و اگر درستتر بگویم در چهل سال آینده) چه صدایی از کشورمون به جهان صادر میشه. انتخاب هم بین «کلام دیپلماتیک» و «بغبغو» بود.
اگر چه من بغبغوی کبوترها رو در جایی مثل حرم میپسندم و احساس خوبی هم باهاش تجربه میکنم، اما برای ارتباط بینالمللی الان دیگه دنیا بسیار پیچیدهتر شده.
از طنزهای روزگار اینکه واژه دیپلمات و دیپلماتیک که در میان همهی افراد تحصیلکرده و فهیم در همهی نقاط جهان، یک واژهی محترمانه و ارزشمند و فاخر هست، اینجا به فحش تبدیل شده بود (شاید به دلیل همون ادبیات بغ بغو که بهت گفتم). تلخی نگاه ابزاری به سیاست (که در دنیا بهش سیاست نجس یا Realpolitik میگن) در حدی بود که لازم بود هر کسی که ذرهای نگران کشور و آینده هست، موضع بگیره.
الان ماجرا تموم شده و دیگه تمایلی به پیگیری اخبار، رویدادها و هر نوع خبر روزنامهای و تلگرامی ندارم. مگر اینکه نکتهی آموزندهای در مذاکره یا اقتصاد یا مدیریت و تفکر سیستمی باشه که در مقام معلمی، بهش میپردازم.
دومین نکته اینکه به شخصه، هیچ شکایتی از وضعیت امروز کشور و رویدادهای داخل اون ندارم. چون به نظرم هر چه هست با انتخاب مستقیم یا غیرمستقیم ما یا پدرانمون انجام شده و باید تبعاتش رو بپذیریم.
یکی از ویژگیهای دموکراسی اینه که بدونی انتخاب کردن و انتخاب نکردن هزینه داره و گاه یک انتخاب باید صد یا دویست سال یا دویست هزار سال هزینه به یک قوم تحمیل کنه.
چنانکه مردم در سال ۸۴ قرار بود از بین سیب و صندلی، یک میوه انتخاب کنند و آگاهی شگفت انگیز ما، به انتخاب صندلی منتهی شد. حال آنکه یک میوه بیشتر در دو گزینه نبود. و به شخصه به نظرم فرزند فرزند تو، باید هزینهی انتخاب ۸۴ رو بده. بنابراین، کمی به نظرم جملهات در مورد اینکه یک انتخابات و دو انتخابات بگذرد و ببینیم چه میشود، کودکانه و سطحی بود. دوست من. شاید دویست انتخابات باید بگذرد که به دو انتخابات قبل برگردی که تازه خود جای مطلوبی نیست.
(توضیح نامربوط: چند روز بعد از انتخابات، یکی از دوستان میخواست یک مشاور ارشد استراتژی برای شرکتش استخدام کنه. از من نظر خواست. گفتم بپرس رای داده؟ گفت نه. گفتم بندازش بیرون. این منافع خودش رو هم نمیفهمه. منافع دیگران رو قطعاً اشتباه تشخیص میده. برام مهم نبود به کی رای داده. رای ندادنش نگرانم کرد که شاید از حداقل بهره هوشی برخوردار نباشه).
بنابراین، به نظر من، جای بحث سیاسی اینجا نیست. هر کس هر چه برده نوش جانش. چون به انتخاب پدر و مادر من، من و تو (مستقیم یا غیرمستقیم) این کار را کرده.
من اگر بخواهم کسی را محاکمه کنم، تو، خواهرم، برادرم، پدرم، مادرم و خودم را محاکمه میکنم. چون همهی ما اختلاسگریم (برخی با تصمیم خود، برخی با سکوت خود، برخی با خرافاتی به آن معتقدیم، برخی با نقدهای ناپخته یا حمایتهای ناپختهمان).
دوستی میگفت در شورای شهر قبل، اختلاس شده. گفتم اگر تو هم رای دادی و به آن آقا رای ندادی، بیا با هم گریه کنیم.
اما اگر رای ندادی یا به آن آقا رای دادی، بگذار سیلی در گوشت بزنم. چون سهم اختلاس تقسیم بر تعداد رای دهندگان، از دیهی صورت کبود تو بیشتر است.
این کار را هم کردم.
همهی اینها را گفتم که بگویم تو و من شریک همهی آن چیزی هستیم که در اطرافمان میگذرد. سه بار انگشت در جوهر کردن، برای من و تو که خود بخشی از این فساد و بیاخلاقی هستیم، هیچ چیز را پاک نمیکند که چهرهی طلبکار بگیریم.
به قول مرحوم شریعتی، پدر، مادر، ما، متهمیم.
پی نوشت: من سالها درس دادهام که تو و بقیه یاد بگیرید هر چیزی جایی دارد.
دوست من. دادگاه وبلاگی یعنی چه؟
از این اصطلاحات به شوخی یا جدی خجالت نمیکشی؟
وبلاگ مال نوشتن است. دولت مال اجرا کردن. دادگاه مال قضاوت کردن.
چرا باید با چسباندن واژههای نامربوط به هم، هذیان بسازیم؟
بی اجازتون من یک دفاع کوچیک از شیرین بکنم.
فکر کنم منظور شیرین یکی از پست های اسفندماه ۱۳۹۵ شما با عنوان : “لحظه نگار: دربارهی دو سارق” باشه که به معرفی کتاب Surfaces and Essences پرداختید.
سعید میربرون عزیز.
ممنونم که حرفهای شیرین رو برام به فارسی ترجمه کردی.
چون من قبل از نوشتن پاسخ، با پنج نفر از همکاران و دوستان که اتفاقاً اونها هم فارسی زبان هستند، متن شیرین رو خوندیم و هیچ کدوم نفهمیدیم چی میگه.
الان که تو توضیح دادی فهمیدیم. البته باز هم به سختی و به تو و هوشت آفرین میگیم که تونستی بفهمی شیرین چی میگه.
من فکر میکنم شیرین و همهمون، باید یاد بگیریم که شوخی کردن و شیرین زبانی با «هذیان بافی» تفاوت دارد.
اگر یک مطلبی قبلاً نوشته شده و ادامهی آن منتشر نشده، این را به سادگی میتوان توضیح داد:
که مطلبی که قبلاً در آن یک کیس یا مثال یا داستان فرضی مطرح شده بود، دیگر مورد بحث قرار نگرفت.
در حالی که مثلاً عدهی زیادی از بچهها، زیر آن اظهار نظر کرده بودیم و منطقی بود بیسرانجام رها نشود.
استفاده از اسم سارق بدون اشاره به پست یا نوشته یا هر چیز دیگر، در حالی که تعداد زیادی از سارقان همان روزها در رسانهی ملی روبروی ما هستند و حرف میزنند و تاکید بر موضوعاتی کاملاً نامربوط مثل انتخابات، زیر عکسی که کاملاً شخصی است و ربطی به موضوع ندارد، اگر چه با تفسیر تو قابل درک است، اما قابل پذیرش نیست.
فکر میکنم کامنت گذاری زیر پستی که به کامنت مربوط است، اولین قاعدهی حضور در فضای دیجیتال است.
یعنی اگر یک نفر برای اولین بار با پدیدهی اینترنت مواجه شد، باید به او بیاموزند که اگر در مورد چیزی حرفی دار ی زیر همان بنویس.
البته باید این را کوتاهی من هم در نظر گرفت که این مسئله را چنان بدیهی فرض کردم که بر آن تاکید نکردم.
خوشحال میشوم بچههای دیگر، اگر مطلب یا نوشتهای هست که میخواهند در مورد خودش یا ادامهاش حرف بزنند، زیر همان مطلب حرف بزنند یا لینک بدهند.
در ضمن، اگر کمی از بازیهای کلامی بیفایده و بیمزه که اصل کلام و معنا را گم میکنند فاصله بگیریم و در تلاش برای دریافت و ارسال دقیقتر مفاهیم باشیم، چندان دشوار نیست که حدس بزنیم بحث ایده آلیسم و پراگماتیسم در نهایت قرار است به همان موضوع برسد.
اگر هم متوجه نشویم، اگر به شکل درستی بپرسیم، جواب را هم به شکل شفافی خواهیم گرفت.
فرض کن من بنویسم با توجه به ماه مبارک رمضان، سایکوپاتها چه میشوند؟
اولین فرض این است که راجع به اثرات گرسنگی بر اعصاب و روان حرف زدهام و نه ادامهی بحثهای رفتار نادرست سازمانی در متمم.
البته ارتباط بحث انتخابات شیرین و بحث مقایسهی دو عمل غیراخلاقی، به نظرم از این مثالی که من زدم، نامربوطتر است.
در کل، شوخی ابزاری برای انتقال ظریفتر مفاهیمی است که انتقال مستقیم آنها سخت، یا پرهزینه است. ضمناً برای کسانی مفید است که انتقال مستقیم و شفاف پیام را در اوج آن، آموخته و تمرین کرده باشند.
باز هم از تو، ممنونم که کمک کردی این جملات را بفهمیم. چون من و همکارانم تا چند سال دیگر هم نمیفهمیدیم منظور گوینده چیست.
انتخاباتی که پشت سر گذاشتیم انقدر برای همه پر استرس بود که اثراتش هنوز ادامه دارد. پرسشگر سوالش را با کلمات انتخاباتی که ربطی به سوالش نداشت پرسید و پاسخ دهنده ناخداگاه ذهنش درگیر کشمکش های انتخاباتی شد.
چه جای قشنگیه…
راستش چند روز پیش گفتم ممبرای کانال محفلو چک کنم ببینم اوضاع رفت و آمدا چطوره، دیدم عه معلم جان عکس پروفایلو عوض کردن اون مشکیه گذاشتن.
۵ دقیقه همینجوری داشتم فکر میکردم میتونه تداعیِ چه چیزایی باشه و کلی کلمهبازی کردم!
امروز راستش دلم تنگ شدهبود براتون گفتم شاید باز عکس جدید گذاشتهباشین: بیشوخی بگم عکسو دیدم گفتم از یه جایی کراپ کرده که کسی راجع به چاقی یا لاغری نتونه چیزی بگه :دی
خب به حمدلله اصل عکس اینجاست و بچهها زحمت کشیدن از خجالت تمام زوایا و خفایای عکس در اومدن!
آقا معلم بازم عکس بذارید دلمون باز میشه 🙂
سلام : )
تو آب ایستادین؟
سلام محمدرضا.
راستشو بخوای درگیر یه مسئله عجیب شدم. که قبلا یه بار دیگه برام پیش اومده بود (در مواجهه با شاهین، که پیشتر در وبلاگم نوشته بودمش).
الان دارم فایل استراتژی محتوا رو گوش میدم. مطالب وبلاگت رو می خونم. کتاب پیچیدگی ات رو هم خوندم. روی گل ات رو هم که همین الان دارم میبینم . همه اینها تو یه روز و کمتر از چهار ساعت رخ داده.
این فضای دیجیتال و تکنولوژی داره با ما کاری می کنه که شاید سالها پیش، نسل های قبلی ما دوس داشتن انجام بشه. ولی احساس ام اینکه هنوز نمی تونیم درک درستی از اون داشته باشیم. با وجود این همه پیشرفتی که داشتیم (شبیه همون قضیه که تو کتاب پیچیدگی در صفحات اولیه بهش اشاره کردی _هستی شناسی و جهان بینی و ابزار_ ) هنوز نیاز به اصلاح و تغییر و بهبود داریم.
حدسم اینکه در سالهای پیش رو نفوذ به این شکل به طرز چشم گیری افزایش خواهد یافت. یعنی با انتشار یه عکس ساده کلی تبعات دیگه خواهد داشت که (در حال حاضر) به سادگی قابل پیش بینی نیست.
اولا ممنون.
ثانیا: ولی ما یه سوال داریم؛
لوکیشن کجا هست؟
پیشاپیش از بی اطلاعی خودم ابراز شرمندگی اساسا احتمالی یا احتمالا اساسی دارم.
🙂
خیلی هم خوب… بازم ازین عکسا بزارید دلمون تنگ میشه براتون
میشه راجع به اضافه وزن یه کم صحبت کرد؟ اون موج لباسه؟ طریقه ایستادنه؟ یا خدایی نکرده شکم هست؟ ورزش هم که در کار نیست دیگه؟ ( همه اش جهت مزاح بود؟ و کمی هم نگرانی بابت چربی و قند و اینجور چیزها) و البته ما همین یه معلم رو داریم دیگه.
محمدرضای عزیز.
من هر چی فکر میکنم متوجه نمیشم که تار بودن عکس چه ارتباطی به یک روز شلوغ و پُرکار داره!
گفتید که خسته بودید و چهرهتون هم شاید شاید شاید خسته بهنظر برسه (که به نظر نمیرسه) ولی چرا خودِ عکس باید خستهاش باشه؟
یعنی اگه صبح زود بود عکس تار نبود؟
توضیح عکس یه مقدار ناکافی هست و ابهام داره.
از بس مطالب جدی اینجا گذاشتید که دیگه نمیشه با یه عکس شخصی، برخورد غیرجدی کرد و کلاً آدم رو به فکر فرو میبره. دست خودم هم نیست ؛)
پینوشت: شوخینوشت بود 🙂
محمدرضا. اگه خواستی منبع این عکس رو هم برات پیدا کنیم، تعارف نکینا…;)
(فقط یه شوخی بود، در جهت اینکه به گفته ی خودت، فضا عوض بشه) 🙂
گذشته از شوخی، عکس خیلی قشنگیه. ممنون که با ما به اشتراک گذاشتی.
شهرزاد، از وقتی محمد رضا این قلبهای قرمز رو برداشته آدم نمیدونه چه جوری واکنش! نشون بده.
این بود که گفتم از امکان “پاسخ دادن” استفاده کنم.
امروز کلاً از دنده خوبی پا نشده بودم و الان هم عبوس و اخمو اومدم ببینم محمد رضا بحث تصمیم گیری رو ادامه داده یا نه که با خوندن کامنت تو کلی خندیدم و حالم خوب شد.خیلی باحال بود 🙂