پیش نوشت ۱: یکی از دوستان، چند روز پیش پیام فرستاده بود که محمدرضا. به نظرت بهترین شیوهی مدیریت زمان چیه؟ براش مسیج فرستادم که بهترین شیوه اینه که وقتت رو برای چیزهایی که ارزش ندارن، تلف نکنی.
فکر کنم قهر کرده. دیگه خبری ازش نیست.
پیش نوشت ۲: چند سال قبل هم نوشته بودم که راهکارهای پیچیده برای ما همیشه جذابتر از راهکارهای ساده هستند. در حدی که تحقیقات نشون داده حتی در مورد دارونما (پلاسیبو) برای سرماخوردگی، Coldonproxonel بهتر از Coldax عمل میکنه.
اصل کپشن: فکر میکنم اگر الان بگن مخلوط یک سوم / دو سوم از چای سفید و سبز، میتونه تمرکز برای مطالعه رو ۲۰% افزایش بده، همهمون یه بار آزمایش میکنیم. اما اگر بگن استفاده از یک میز خالی، دور کردن سایر وسایل و موبایلها و تجهیزات دیجیتال، تمرکز ما را دو برابر میکنه، همهمون لبخندی میزنیم و از کنارش عبور میکنیم.
[…] محمدرضا شعبانعلی، اون معلمی بوده، که هیچ وقت ندیدمش، ولی همیشه نوشته هاش و فایل های صوتیش رو گوش دادم. با خودم عهد کرده بودم تا وقتی تمام فایل های مجانی محمدرضا رو نخوندم و گوش ندادم، عضو متمم نشم، اما بعد از چهار سال، بر خلاف چیزهایی که محمدرضا گفته بود، از سر هوس تصمیم گرفتم و عضو متمم شدم. […]
جالبه توام موقع مطالعه یه مقدار خم میشی روی کتاب
منم هرچقدر سعی میکنم صاف و صوف بشینم نمیشه،کلا باید بیوفتم رو کتاب 🙂
محمد رضا، اين كتابي كه در اين عكس مشغول خوندنش هستي، ترجمه شده؟ (complexity)
كتاب يا كتابهايي سراغ داري كه توي اين حوزه(پيچيدگي) ترجمه شده باشن و از نظر تو معتبر باشن؟
ممنون
سلام به تو
عکس رو خیلی دوست داشتم انگار بعد از مدتها دیداری تازه شد.
ممنون که هستی و انگیزه بخشی و حتی اگر از تلخی هم می نویسی باز هم امید را در گوشه دلهایمان زنده نگه میداری.
محمد رضا ،عکستو خیلی دوست داشتم
کاش میشد ما هم مثل معلم عزیزمون شمعی باشیم در این خاک تاریک و تهی. واحه ای باشیم در این برهوت خشک و بی آب و علف
…
هی نگفتم ولی دیگه گفتم بگم که نگفته نمونه!
واقعا حس عمیقی از خوشحالی دارم وقتی دوست و معلمی مثل تو رو توی مسیر زندگیم حس میکنم
معلم عزیزم
بی ربط به این پست تونه ولی میشه خواهش کنم،یک تحلیل سیستمی از این تصمیم آخر سازمان ملل در مورد عربستان بکنید. اگه یه ماه پیش بود احتمالا دید غیر سیستمی مدیرکل رو میبستم به ناسزا ولی از بعد فایل هنر شاگردی کردن با خودم گفتم احتمالا اون اقا که مدیرکل سازمان ملل شده از من که با شلوارک تو خونمون نشستم بیشتر میفهمه. علاقه داشتم نظر شما رو بدونم.
سلام؛ اول دبیرستان بودم. مدرسه نمونه مردمی بود و با همتایانش در سطح منطقه رقابت داشت. یک روز مدیر صدایم کرد و گفت: برو پیش آقای… که آن زمان مربی تربیتی(پرورشی) ما بود و البته دانشجوی ممتاز هوافضا و برای دانش آموزان، یک کارگاه یا یک فعالیت در رابطه با نجوم برگزار کنید تا گزارشش را مدون بفرستیم منطقه! (لابد بفهمند ما عجب دانش آموزانی هستیم و صد البته چه مدرسه و مدیر درجه یکی داریم! که سراغ نجوم رفته ایم.) من هم که سن و سالی نداشتم اوامر ملوکانه را اطاعت کردم و پیش مربی پرورشی رفتم و طرح موضوع کردم که الا و بلاّ ما را با نجوم آشنا کنید. چهره و پاسخ ایشان را هنوز بعد از گذشت سال ها فراموش نمی کنم؛ خنده ای کرد و گفت: نجوم! باشه؛ تعدادی از بچه ها بروند پشت بام با خودشان سنگ و چوب و آهن ببرند با کورنومتر و تعدادی هم در حیاط بمانند با یک کورنومتر دیگر. آنها از آن بالا به ترتیب سنگ و … را رها کنند و حیاطی ها هم زمان رسیدن به کف حیاط را اندازه بگیرند و خلاصه به طور عملی با داشتن فاصله پشت بام تا حیاط و وزن سنگ و … شتاب گرانشی زمین را حساب کنید. بر اساس همین اصل کپشن که الان استاد بیان کرد گفتم: آقای … همین! گفت: همین. بعد هم که به مدیر گفتم نگاهی به من کرد و گفت: شما دوباره سعی ات را بکن تا از علم آقای … در نجوم استفاده کنید و ایشان برایتان از نجوم حرف بزند!
تقریبا مطالب و کامنتهای هنر شاگردی کردن رو هضم کردم و تا دیشب درگیرش بودم و اولین کامنتم رو میذارم. اجازه میخوام منم اینجا دردلی کنم در مورد وقت و مطالعه وتمرکز و …
چند سال قبل سر کلاس استادی بودم که خیلی به خودش و صحبتهاش علاقه داشتم، اواسط کلاس دیدم که صدای همهمه ی سایرین بلند شد و از صدای کامیون ها و بولدوزرهای کارگاه ساختمانی نزدیک کلاس شکایت کردن و گفتن که پنجره ها رو ببندیم و صدا اذیتمون میکنه و … / من تا لحظه ی این همهمه، متوجه این صداهای مزاحم کارگاه ساختمانی نبودم و سریعا بعد از شروع مجدد صحبت های استاد، انگار دیگه اون صداهای مزاحم رو نمی شنیدم. قاعدتا اون صداها آنقدر بلند نبودن که مانع جدی باشن.
زیاد دیدم افرادی رو که در اتاق کوچکی و با چندین هم اتاقی، مطالعه میکنن و راحت هم مطالعه میکنن. به نظرم علاقه و اشتیاق و نیاز، مهمتر از اینه که دنبال راه حل و فرمول های پیچیده باشم برای تمرکز و مطالعه. من در سر کار هم به “گلدون” معروفم! چرا که وقتی کاری رو دارم انجام میدم، سروصداهای اطرافم رو شاید نشنوم و اگر مخاطب صحبتشون من باشم، احتمالا نمی شنوم و برای همین به گلدون معروفم و میگن ما داریم با گلدون حرف میزنیم. البته “مانع جدی نبودن” رو هایلات می کنم.
قطعا یک میز خالی می تونه به من کمک کنه برای تمرکز بیشتر. اما وقتی من میز خالی ندارم و فضایی هم براش ندارم و نمی تونم میز فعلی رو خالی کنم، آینده ی من باید به خاطر نداشتن یک میز خالی از بین بره؟ اصن چرا باید در زمینه ی مطالعه و دانش، دنبال فرمول ساده باشم یا پیچیده؟ شاید برای بازدهی بیشتر، فرمول و تکنیک، به من برای افزایش بازدهی کمک کنه، اما اگر برای شروع کردن هم دنبال فرمول باشم، بعید می دونم هیچوقت شروع کنم از بس که فرمول های زیادی و متناقضی وجود داره.
دوستم از صبح تا شب داخل تلگرامه، هر خبری میده و مطلب علمی و غیرعلمی میده، میگم از کجا میگی؟ میگه تلگرام! و هیچی هم مانع تلگرام گردی نمیشه و فرمول هم نمیخواد . دو روز بعدش همونو ازش میپرسی، یادش نیست چیزی که خودش دو روز قبل گفته رو بگه. بعدش یکی از دوستان قدیمیش بهش زنگ میزنه و میگه چرا سراغی از ما نمیگیری؟ میگه سرم خیلی شلوغه و فرصت ندارم و این رو جوری میگه که واقعا انگار بهش باور داره و… البته همین ر هم در حین دیدن دوباره ی سریال شهرزاد میگه.
حتی انگار ما “ارزش” رو هم تعریفی ازش نداریم، چه برسه به اینکه بخوایم وقتمون رو برای چیزهای بی ارزش تلف نکنیم. تمام وقت گذرونی ما شده برای امور ” غیرمهم و غیر فوری”.
پی نوشت:
دوستت احتمالا از فرط خوشحالی فلج شده و دیگه نمی تونسته جواب بده چون دیده که محمدرضا همچنین طرز فکری در مورد مدیریت زمان داره ولی وقتش رو صرف جواب دادن کرده 🙂
سلام.. من هم امتحان كرده ام، هروقت كه در محيطي آرام، مرتب و بدون سروصدا و نويزهاي محيطي مطالعه كرده ام، نتيجه بسيار بهتري گرفته ام.
آخی اون شمعه چقده جالبه.
انگار داری باهاش حرف می زنی.
آروم نشسته داره به حرفات گوش میده.
مثل همه ما.
یکی از معیارهایی که برای قضاوت درباره ی بزرگیِ انسان ها، یا بهتر بگم، برای انتخاب معلم دارم همین موضوعه. هر چقدر عمومِ راه حل هاشون پیچیده تر باشه، احتمالا معلم های بدتری هستن و آدم های کوچیک تری.
در حاشیه ی این معیار، معیارهای دیگه ای هم هستن:
– معلم خوب قابل فهم صحبت می کنه.
– معلم خوب حرف های عملی می زنه.
– معلم خوب قصد نداره شاگرداش رو “شگفت زده” کنه، یا اطلاعاتش رو به رخ اونا بکشه. مخصوصا از گفتنِ حرف های درستی که به درد شاگرداش نمی خوره پرهیز می کنه.
… (محمدرضا واقعا اگه فکر کنم موردهای دیگه ای هم به ذهنم می رسه، این سه نقطه نا به جا فکر نکنم باشه)
یادِ صحبت های سهیل رضایی توی رادیو مذاکره افتادم که می گفت معلم باید اون قدر ساده سازی کنه که شاگردش مبتلا بشه، وقتی از کلاس اومد بیرون شروع به کار کنه.
متاسفانه جو جامعه هم می طلبه پیچیده حرف بزنیم، امشب تو یک جلسه کاری ساده گویی بنده داشت به ساده لوحی تعبیر میشد. من به پیچیده گویی روی آوردم و کمی خودم رو نجات دادم. اما از خودم خجالت کشیدم. من خودم نبودم تو اون لحظات. این خیلی انرژی می گیره ازم که خودم نباشم. کسی پیشنهادی داره که بتونیم در عین سادگی اثربخشی بالاتری داشته باشیم؟
اتفاقا در کتاب “جادوی پرسش” به قلم آقای جعفری ممتاز (چند صفحه ای هم در مورد یکی از درسهای شما نوشته البته با ذکر نامتون)، به همین موضوع پرداخته که چقدر ساده با پرسش و پرسیدن می شه به موضوعات پیچیده و حل نشدنی (حتی بدون داشتن تخصص در اون حوزه) رو حل کرد و به نتایج جالب و مفیدی دست یافت. ایشون هم در این کتاب در مورد بی توجهی و بی اعتنایی دیگران به این موضوع ابراز تعجب کرده. انگار کسی دوست نداره مسایل و مشکلات با راه حلهای ساده حل بشن. گویا اهمیت در پیچیدگی! تجربه خودم رو هم بگم. جواب یکی از مسایل ریاضی جدید سال چهارم دبیرستان رو با روش خیلی مختصر و مفید جواب دادم. معلممون گفت جواب درسته ولی خیلی راه حل کوتاهی به درد نمی خوره! ؛)
۱-خوب.. می شه خیلی ساده به این پستتون نگاه کرد و نوشت: آقا میزتون فوق العاده زیباست؟؟
۲-امروز یکی از دوستانم داشت در مورد همیوپاتی حرف می زد و تعریف می کرد که چقدر روی تیروییدش موثر بوده.
لابلای حرفهاش گفت : “دکتر قرص رو برام گذاشت توی یک پاکت زیپ لاک خیلی کوچولو و گفت بعد از افطار توی آب بریز و بخور. بعدش هرچی توی پاکت رو گشتم پیداش نکردم درحالیکه مطمئن بودم اونجاست. دست آخر دیدم یک نقطه ته پاکت می بینم! نگو قرصه است!! ”
با چشمانی متحیر بهش گفتم “و شما واقعن باور کردی تیرویید وحشتناکت که باید جراحی بشه با این قرص خوب می شه؟! ”
گفت : “خوب شده ام فکر کنم!!! “
كلا سبك مينيمال اين خاصيت رو داره : يه آرامش توأم با حس پاكيزگى
در مورد اصل کپشن:
محمدرضا، حل یه مشکل با زیاد کردن ابجکت ها برای عموم راحت تره تا حذف کردن (اعتقاد منه)
حرف تو هم مصداق همین موضوعه.
دارو بخور خوب میشی. چربی نخور خوب میشی! اما انتخاب گزینه اول محتمل تره. اما گزینه دوم با ارزشتره.
“فکر کنم قهر کرده. دیگه خبری ازش نیست.”
نه محمدرضا! اون چنان عمیقا حرفتو درک کرده که در یک آن از این رو به اون رو شده و برای همین دیگه وقتشو با پیام دادن هدر نداده! 🙂 کلا رفته پی زندگی!
آرامش خاصی در این عکس هست.
واقعاً زیباست.
زنده باشید معلم عزیزم
سلام.
کسی که درس «مثلثات» می خواند با فرمول های پیچیده تری سر و کار دارد تا کسی که «ریاضی» می خواند. ذات مثلثات و حتی اسم آن در مقایسه با ریاضی ما را به همین سمت می کشاند که آنجا نباید از سادگی خبری باشد وگرنه اشتباهی رخ داده.
به همین ترتیب، ما آدمهای این نسلِ این گوشه ی دنیا، که اکثرمان به میزان زیادی پیچیده هستیم، فقط راه حل ها و فرمول های پیچیده را دوست داریم و قبول می کنیم. حتی با مشاهده ی هر اتفاق ساده ای هم احساس ناامنی و بی اعتمادی می کنیم تا اینکه یک پشت صحنه ی پیچیده برایش بسازیم و خیال مان راحت شود.
انگار خودم هم تا پیچیده ننوشتم خیالم راحت نشد.
سلامت باشید.
محمدرضا جان،
بارها و بارها راجع به حذف عوامل توجه طلب رو برای بالابردن توجه مورد اشاره قرار داده بودی، با زبان های مختلف؛ اما انگار نیاز داشتم تصویری این قضیه رو ببینم تا دنبال کنم. در این برهه زمانی خیلی به رویکرد نیاز داشتم.
خیلی ممنونم