لحظه نگار: بدون کپشن!
آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)
دوره های توسعه فردی
۶۰ نکته در مذاکره (صوتی)
برندسازی شخصی (صوتی)
تفکر سیستمی (صوتی)
آشنایی با پیتر دراکر (صوتی)
مدیریت توجه (صوتی)
حرفه ای گری (صوتی)
هدف گذاری (صوتی)
راهنمای کتابخوانی (صوتی)
آداب معاشرت (صوتی)
کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی
کتاب های روانشناسی
کتاب های مدیریت
معلم بسیار عزیز ما
دیدن عکس شما آن هم با لبخند ، بخوبی توانسته کسالت دیدن ساختمانهای ناموزون و بی روح را خنثی سازد .
همیشه شاد و سلامت باشید .
سلام.از حجم و محتوی کامنت های دوستان مشخصه چقدر حس خوبی داریم وقتی ناغافل و بعد از مدت ها چهره دوست داشتنی شما رو دیدیم.فکر کنم نبودن در اینستا گرام یکی از الطافش این باشه که لذت دیدن این عکس برای ما چندبرابر شد.ممنون
محمدرضای عزیز بعد از دیدن این عکس یاد خیلی چیزا افتادم
یاد کلاسای مذاکره با شیطان
یاد خوش شانسیم که تونستم توی اخرین دوره این کلاس شرکت کنم(در این مورد به شانس اعتقاد دارم)
یاد بهترین غروب جمعه های زندگیم
شاید فقط ۱ درصد از محتوای اون کلاس رو در زندگیم بکار بردم ولی اون چیزی که جذبم میکرد حواشی بود
توی این مدت که نیستی سرم با متمم و رورنوشته ها گرمه .
اگه بگن بین متمم و روزنوشته ها کدوم رو انتخاب میکنی قطعا میگم روزنوشته ها.بخاطر همون حواشی
اثرات محمدرضا شعبانعلی توی حواشی زندگیم کم وبیش درجریانه
ممنونم ازت بابت تصمیم های بزرگی که توی زدگیت گرفتی
محمدرضای عزیز
سلام
دو جمله درد دل:
نمیدونم چرا مدتیه احساس میکنم دیگه هیچ پندی، سخنی و حتی کتابی در من اثر نمیذاره (حتی اثر کوتاه مدت). کتاب ها یکی پس از دیگری و به امید ایجاد تاثیرات مثبت خوانده میشن، اما زندگی همان روال گذشته رو داره.
پی نوشت: تو این یکی دو ماه اخیر تو متمم و روزنوشته ها از مارسل پروست زیاد گفته شد و اینقدر عبارت “در جستجوی زمان از دست رفته” عجیب و غم انگیز (برای من) بود که شروع به خواندن رمان کردم. مقدمه جلد اول حاوی سخنان زیبایی از زندگی نویسنده بود که قسمتی از اون به من حس خوبی داد. خواستم به عادت اینستاگرامی گذشته تحت عنوان #گزارش_مطالعه این چند جمله رو با شما و بقیه دوستان به اشتراک بگذارم:
با این همه، این هشدار ضروری بود که مطالعه خطر هایی هم داشت.این کار خطرناک میشود هنگامی که به جای بیدار کردن ما و برانگیختن زندگی ذهنیمان، خود به جانشینی آن گرایش می یابد. هنگامی که حقیقت به چشممان دیگر نه به شکل آرمانی که خود میتوانیم با پیشرفت درونی اندیشه و با کوشش دلمان به آن دست یابیم.بلکه چیزی مادی جلوه میکند که میان برگ های کتاب ها انباشته است. مانند عسلی از پیش آماده که ما در کمال آسایش تن و جانمان از روی قفسه کتابخانه برداریم و با لذت بخوریم. و این همان آسایشی است که بیمار پایبند فعالیت ذهنش، باید به عنوان چیزی زیان آور و محدود کننده طرد کند.
سلام.
آقا معلم! چاق یا لاغر شدنت رو تو عکسهات می بینم و مطمئنم به من ربطی نداره؛ چون نه برنامه غذایی می تونم بهت بدم، نه خیلی حرف گوش کن به نظر میایی.
میخوام اینو بدونی که وقتی شب و نصف شب، اتفاقی تلویزیون رو روشن می کنم و می بینم تو «ایرانشهر» داری صحبت می کنی، مثل وقت هایی که فایلهای صوتیت رو گوش میدم، مثل همه ی وقت های دیگه ای که به هر دلیل یاد حرفی، نقلی یا نوشته ای ازت می افتم، حس خیلی خیلی خوبی پیدا می کنم. به خودم افتخار می کنم که تو مسیر زندگیم قرار گرفته ای. بذار توضیح بدم که «زندگی» برای من عنوانیه که بیشتر از هر چیز دیگه ای به «علم اندوزی» اطلاقش می کنم و تو این مسیر بزرگترین همراه من محمدرضا شعبانعلیه؛ البته چندین هزار کیلومتر جلوتر.
میدونی که دانشجو ام. می خوام اینم بدونی که خوشحالم که بعد از آشنایی با تو به ادامه ی تحصیل پرداختم. خودم متوجهم که چقدر متفاوت دارم به کتاب و درس و علم نگاه می کنم. خیلی زیاده مواردی که قبل از تصمیم به اقدام به آموخته های متممی و اونچه اینجا آموخته ام مراجعه می کنم. خیلی هم اشتباهاتم کمتر شده.
اون برنامه تلویزیونی که نمیدونم دچار تغییر ساعت شده یا بی نظمی؛ ولی غافلگیریش مزه میده.
کاش می شد هنوز امیدوار بود که دست کم سالی یه بار میشه از نزدیک دیدت.
ببین، از فردا امتحاناتم شروع میشه و من دارم اینجا تو خونه ی تو پرسه می زنم. دل خوشیم اینه که ده روز دیگه امتحاناتم تموم میشه و دوباره میشم دانشجوی تمام وقت تو و متمم.
راستی، هنوز هم اگه جوابی برای کامنتم بنویسی مثل همون روزها خوشحال و در اصل ذوق زده می شم.
لازمه توضیح بدم که دلم برات تنگ شده؟ تنگ شده.
سایه ات برقرار و روزگار عزتت مستدام.
یاعلی!
کاش می شد هنوز امیدوار بود که دست کم سالی یه بار میشه از نزدیک دیدت. کاملا با شما موافقم اقای داداشی لااقل برای کسانی که تا حالا اصلا موفق به دیدار نزدیک محمدرضای عزیز نشدن میتونه اتفاق خیلی خوبی باشه
روز و روزگارتون خوش، تنتون سالم، لبخندتون مستدام:)
به به.. هميشه لبخندت رو دوست داشتم محمدرضا.. توي اكثر عكس هات هم هست.. به صورتت مياد:-)
سلامت باشید و شاد معلم دوست داشتنی
محمدرضا از جمله افرادی است که میتونی جدیاش بگیری یا جدیاش نگیری! ولی نمیتونی دوستش نداشته باشی!
(محمدرضا احتمالا الان داره با خودش میگه: باز این زور زد جملات خلاقانه بگه! خب قشنگ بیا یه سلام علیک کن برو دیگه)
سلام به معلم دوست داشتنی محمدرضای عزیز
حس خوب و انرژی مثبتی که با دیدن این عکس بهم منتقل میشه برام قابل وصف نیست . هر چند که از نزدیک سعادت دیدار معلم عزیز رو نداشتم ولی با دیدن این عکس همراه با اون لبخند اگاهانه تاثیری خاص برام داشت . یاد جمله های کوله پشتی امیر مهرانی عزیز در سال ۹۴ افتادم که یکی از تجربه ها و کارهای مثبت در زندگی این بود که ” سعی کنیم آگاهانه لبخند بزنیم چون تاثیری بسیار زیبایی داره ” و این کاملا در عکس محمدرضای عزیز دیده و حس میشه . ممنونم معلم گرانقدر و با ارزوی دیدار شما
محمدرضا جان
خیلی تو این عکس دوست داشتنی تر از همیشه ای.
هر روز خدا رو به خاطر این که تو زندگی م هستی شکر می کنم.
ديروز داشتم درس پرسونا و تعريف اون در بازاريابى محتوا رو مى خوندم حالا با ديدن اين عكس اگه بخوام يكى از موارد پرسوناى شما رو بگم ( البته از جنبه ى روانشناسى اون ) مى تونم به حضور هميشگى لبخند ، اشاره كنم .
اسم فایل عکس جالبه.
محمدرضا شعبانعلی استخدام میکند؟ 🙂
رزومه بفرستیم؟ D:
تو چقدر بیکاری و چه چیزهایی رو دقت میکنی ایمان. 😉
من وقتی عکسها رو با دو رزولوشن مختلف ذخیره میکنم از پسوند hires و lores استفاده میکنم تا رزولوشن بالا و پایین از هم تفکیک شن و بعدها هم هر وقت در کامپیوتر سرچ میکنم بتونم عکسهایی رو که کیفیت مد نظرم رو دارند، راحتتر پیدا کنم.
فکر میکنم اگر وقت ذخیره کردن یک فایل، ۵ تا ۱۰ ثانیه وقت بیشتر بگذاریم برای نامگذاریش با یک پروتکل مشخص، در طول عمرمون تا لحظهی مرگ شاید ۵ تا ۱۰ دقیقه صرفه جویی ایجاد شه به خاطر امکان بازیابی سریعتر.
محمدرضا، با توجه به این نکته که بهش اشاره کردی( اهمیت بازیابی سریعتر فایلها) و احتمالن کامپیوترهای شلوغی که داری، فکر کنم از برنامه listary خوشت بیاد:
http://www.listary.com
: )
ممنونم هیوا.
خیلی به دردم میخوره.
اخیراً انقدر از ویندوز و این خانوم کورتانا ناامید بودم که اکثر جستجوهام رو در Command Prompt انجام میدادم.
دارم باهاش تمرین میکنم. فکر کنم یکی دو روز که بگذره و ذهنم بهش عادت کنه، کلی کارهام سادهتر میشه.
یه مدتی بود هر عکسی رو که تو روز نوشتهها میدیدم یه نگاهی هم به اسمش میکردم. راستش من بیشتر عکسها رو با شماره (مثلا ۰۰۱ یا ۱۰۰۱ الی آخر) ذخیره میکردم و هیچگاه از پروتکل مشخصی برای نامگذاری اونها استفاده نکرده بودم. ولی بعد از اینکه متوجه نامگذاری دقیقتون برای هر عکس شدم، دارم سعی میکنم برای هر عکسی که میخوام ذخیره کنم، در حد چند ثانیه به اسمش فکر کنم و با عنوان مناسبی عکس رو ذخیره کنم.
محمدرضای عزیز، فکر کنم پیش خودت داری میگی این همه سعی دارم میکنم مسائل مهم و اساسیتری بهش یاد بدم، اون وقت این شاگرد گیج به چه چیزهای بیمورد و بیربطی داره توجه میکنه. اصل مطلب رو رها کرده و چسبیده به عنوان عکس!
نمی دونم چه تشخیصی در مورد من میدید. گاهی اوقات از این کارا می کنم. عکس رو ذخیره می کنم و جزئیاتش رو نگاه می کنم تا ببینم با چی عکس گرفته شده. می خوام بدونم با گوشی بوده یا دوربین عکاسی و اینکه اسم اون گوشی یا دوربین چی هست. مخصوصا اگر عکسش خیلی به دلم بشینه حتما بررسی اش می کنم. شاید زیادی کنجکاو میشم گاهی اوقات. البته امیدوارم بجای واژه ی کنجکاوی از کلمه ی دیگه ای استفاده نکنید 🙂
کار خوبی میکنی سعیده.
البته در مورد عکسهای من، مجبور نیستی چنین کاری بکنی.
چون اولاً معمولاً کراپ میکنم و باعث میشه که Metadata ذخیره نشه و عموماً نمیشه تشخیص داد که چی بوده و چجوری بوده.
دوم اینکه من اگر حرفی رو هر جا میزنم، بهش عمل هم میکنم.
پس میشه حدس زد که تا مجبور نشم با موبایل عکس نمیندازم.
من از یک دوربین آماتوری DSLR نیکون برای عکس انداختن استفاده میکنم.
بقیهاش رو هم که میشه از ظاهر عکس حدس زد. مثلاً این عکس فکر میکنم با دیافراگم f/10 یا چیزی شبیه این و احتمالاً با شاتر ۱/۸۰۰ یا ۱/۱۰۰۰ گرفته شده.
جسارت نباشه. این که چک می کنم ببینم با دوربین بوده یا گوشی برای این نبوده که بدونم خدای نکرده شما راست گفتید یا نه. باید اعتراف کنم عکس شما رو اولش چک نکردم ولی وقتی دوستی گفتن که چک کردن منم رفتم بررسی اش کردم که دیدم اطلاعاتی وجود نداره:) کلا وقتی عکس های خوب و با کیفیتی می بینم این کارو انجام میدم. گاهی هم در مورد عکس های بی کیفیت این کارو می کنم.
خیلی هم خوب. اطلاعات عکاسی ام چقدر ضعیفه. انقدری که نمی دونم دیافراگم و شاتر چیه. الان رفتم نیم نگاهی انداختم دیدم چی بوده. ممنون.
من الان این عکس محمدرضا را به عنوان والپیپر روی موبایلم قرار دادم. با اون نگاهش که شاید هرکس هرکس هر کس برداشت خودش را بکنه و من اینجا محمدرضا را یک شاهد می بینم.
یاد باد آن روزگاران یاد باد،
کلاس مذاکره و سفر و کشتی و … و گروه همسفران. و آقای مهندس شهریاری و بیدارباش صبحگاهیش که از پشت میکروفون بچه ها رو بیدار میکرد. و چون اثر نداشت راسا اقدام میکرد. میومد و یکی یکی در اتاقها رو میزد و شوخی جدی مجبورشون میکرد بیدار بشن (: و هیچکس شاکی نبود.
یک عکس جدید خیلی خاطرات قدیم رو یکجا با هم زنده کرد. معلومه خاطرات نمی میرند و بیش از خود ما زندگی میکنند.
شاد و سلامت، زنده و پاینده باشید.
اینم چهرهی استاد خوش صدای ما!
پینوشت (برای آقای شعبانعلی و هر کدام از دوستان که تمایل به راهنمایی دارند.):
مدیر واحد فناوری اطلاعات شرکتی که رفته بودم مصاحبه شغلی (برای پشتیبانی طراحی سایت) بهم ایمیل زده که تهش این رو نوشته:
“…ما بعد از شما دیگه از هیچ کس دعوت به مصاحبه نکردیم و حتی نفرات قبل از شما را هم نادیده گرفتیم . درسته که هنوز کمی ها و کاستی هایی در شما وجود داشت اما این به این معنی نیست که شما قرار هست در همین سطح بمونید و من مطمئن هستم که چیزی نیست که شما نتونید بدستش بیارید .
پیشنهاد من اینه که شما در حال حاضر تمرکزتون را بگذارید روی کنکورتون که بعدا خدای ناکرده فرصتهاتون را از دست ندید و مطمئن باشید بعد از اتمام کنکور من حتما در مورد همکاری با شما چه به صورت پاره وقت و یا پروژه ای مجددا بررسی خواهم داشت. …”
من براشون توضیح داده بودم که تسلطم به php و sql هنوز کامل نیست. (براشون لازم هست) در جلسهی مصاحبه گفتند که ما اگر تشخیص بدیم یکی از ۰ تا ۱۰۰ کار ۴۰ رو بلده خودمون به ۱۰۰ میرسونیمش.
حالا یک ماه و اندکی مونده به کنکور سراسری. مباحث رو تقریبا خوندم اما نگرانم که اگر این فرصت مطالعه نداشته باشم تسلطم از بین بره. با توجه به شرایط اگر نسبتا خوب بدم کامپیوتر شیراز قبول هستم و اگه بدترین عملکرد رو هم داشته باشم بازم احتمالا اقتصاد شیراز میارم. هر دو رشته هم مورد علاقم هستند هرچند برای کار کامپیوتر رو ترجیح میدم.
حالا من وقتی درس میخونم فکرم تو برنامه نویسیه. وقتی برنامه نویسی می کنم فکرم تو درس نیست ولی باز یه ذره نگرانم!
خواستم آقای شعبانعلی و دوستان یه ذره نصیحتم کنند!
من کوچکتر از اونی هستم که چیزی بگم. ولی لگر به برنامه نویسی علاقه داری دنبالش برو و برای برنامه نویس خوب شدن نیازی به تحصیلات آکادمیک نداری فقط مطالعه و علاقه کافیه به همراه کار و کسب تجربه کم کم بعد از چند سال میتونی شرکت بزرگتری رو انتخاب کنی و در سطح مهارتهای خودت هم پیشرفت کنی زمانت رو میتونی برای یادگیری بزاری به جای دانشگاه و خودآموخته شوی تقریبا هر بنامه نویس خوبی رو که دیدم خودموخته وبوده و دانشگاه هم چیزی یاد نمیده با وجود اینترنت همه چی در دسترست هست. البته اگه نری دانشگاه باید یه فکری برای سربازی هم بکنی. در کل اگر به برنامه نویسی علاقه داری مسیرت از دانشگاه عبور نمیکنه بعدا هر وقت خواستی میتونی هر مدرکی که دوست داری بگیری اصلا میتونی سراغ مدارک بین المللی بری اگر برای رزومه ی لازم داری.
من جای تو میرفتم دنبال علاقه م البته اونموقع عقل الان رو نداشتم دوست داشتم بهم بگن مهندس!
من از سربازی احتمال زیاد معاف شم. برام مهم نیست زیاد.
مسأله اینه که وقتی با دوستان و آشنایان حرف می زنم از دانشگاه نرفتن میگن “تو هنوز وارد بازار نشدی تو نمیدونی چه خبره و…”
من هدفم از سوال گرفتن اون تجربه های سرکار از دوستان هست و این که بهتر برای این یک ماه تصمیم بگیرم.
با عرض معذرت میدونم که برای صاحب محتوا آزار دهنده ست که حرف نامربوط بزنیم زیر پستش، چون تجربه ای مشابه تجربه دوستمون دارم گفتم که حد الامکان انتقال بدم.
علی عزیز
در مورد مسیر چندتا موضوع وجود داره، که فکر میکنم متمم یکی از رسالت های اصلیش کمک به ما برای پیدا کردن راه هست پس حرف هایی از جنس شناخت استعداد و تعیین هدف و ارزش افرینی و مدل ذهنی و چه و چه رو همه مون خوبه اول مسیر بدونیم.(حدس میزنم الان محمدرضا تو دلش میگه: تو یکی در مورد خوندن دروس متمم حرف نزن:)
بگذریم
منم برنامه نویسم و همه حرفای فواد عزیز رو تایید میکنم. دانشگاه عمیقا چیزی بهت یاد نمیده، میده اما چیزی که خودت تو یک ماه روزی دوساعت میتونی یاد بگیری رو چهار سال با زجر و تلف کردن منابعت بهت یاد میده(تازه اگه درس خون باشی)
من خودم نرم افزار میخوندم پارسال انصراف دادم.الان هم چه به عنوان owner چه به عنوان فری لنسر از کار و درآمدم راضی ام. اما چندتا نکته رو در نظر بگیر:
۱: محیط دانشگاه همون قدر که بی فایده است همون قدر هم فضای جدیدیه. مخصوصا برای ما که چنان که افتد و دانی بدون محدودیت بزرگ نشدیم. نمیگم می ارزه بری، چون نمیشناسمت اما برای خود من تجربه ی مثبتی بود، همیشه به خودم میگم اگر اون چند ترم رو نمیرفتم تا آخر عمرم احتمالا میگفتم اگه میرفتم چی؟ اما الان مطمینم که مفت نمی ارزه.(البته باید مواظب باشیم، تو همه موارد این شکلی تصمیم نگیریم چون عمر محدود تر از این حرفاست که بخوایم همه چی رو امتحان کنیم.) بگذریم
جادی اینجا چیز هایی نوشته که خوندنش ضرر نداره
(http://jadi.net/2012/09/is-university-good-for-you/)
۲: در مورد بازارکار. من هیچ وقت هیچ مصاحبه شغلی نرفتم، یه زمانی فری لنسر بودم که خب کسی از فری لنسرا نمیپرسه چی خوندی چه میکنی ، الان هم که یه کسب و کار کوچولو دارم کسانی که برای استخدام میان رو ازشون نمیپرسم چی خوندی، کجا خوندی.اما حقیقتش اینه که بعضی شرکت ها میپرسن.تو زمینه نرم افزار این موضوع کمتره اما هست. حقیقتش اینه که تو رقابت برای استخدام بین دو فرد با مهارت یکسان و مشابه اونی که مدرک داره انتخاب میشه و خب تصمیم گیری برمیگیرده به خودت و شناختی که از خودت داری. خلاصه نه گول اونایی رو بخور که میگن مدرک مهم نیست(که نیست) ، نه اونهایی که از گرسنگی بخاطر عدم داشتن مدرک میترسوننت.
۳: یه نکته مهم هم هست این وسط. باید به سبک زندگی هامون هم نگاه کنیم. یه ادمی مثل محمدرضا شعبانعی که روزی ۱۸ ساعت (حدس میزنم) کار میکنه قطعا و قطعا دانشگاه براش اتلاف منبع زمان که هیچ، اتلاف زندگیه.اما برای یکی دیگه که اگه بره دانشگاه هم درساش رو با اما اگر پاس میکنه، رفتن یا نرفتن فرقی نداره، به هر حال داره وقتشو تلف میکنه.پس به سبک زندگیت هم نگاه کن قبل از تصمیم گیری.
۴: من مای اسکول رو تو کمتر یک هفته بهش مسلط شدم.زبون جاوا کمتر از سه هفته. با سبک زندگی شعبانعلی ای حتا پیچیده ترین و سخت ترین موضوعات علوم رایانه ( مثل الگوریتم های هوش مصنوعی و داده کاوی و چه چه)نهایت یک سال طول میکشه مسلط شدن بهشون.
پس به نظر من الان حواست رو بده به کتابای کنکورت. تصمیم گیری رو بذار چند ماه دیگه . تا اون زمان با قدرت بگی تصمیم گرفتم و انتخاب کردم که مثلا برم مدیریت یا دانشگاه نرم(تا اینکه بگی مجبور شدم)
۵: به مصاحبه شرکت ها هم دل نبند . اونی که قول میده چار ما دیگه باهات کار میکنه شاید چار ماه دیگه صندلی و شرکتش وجود خارجی نداشته باشن(مخصوصا تو این تب چرند استارت آپ ها). منظورم اینه که عجله نکن، ارام و سرفرصت خودت رو تقویت کن به مرحله ای برس که حتا اگر میخوای کارمند باشی روی خوش طرف های مصاحبه شغلی ت دلخوشیت نباشه.بذار زمانی برسه که مبلغی که حاضرن برای بدست اوردنت خرج کنن بهت حس خوب بده. پس کماکان نظر من برای چند ماه اینده ت تمرکز رو همون کتابایی که بهت انتخاب باز تری رو میدن.
پی نوشت: ببخشید انقدر حرف زدم.
از شما و آقای انصاری خیلی ممنونم نکات مهمی رو در اختیارم قرار دادید.
کاش آقای شعبانعلی هم چیزی نوشته بودند:(
به هرحال نظرشون رو میشه حدس زد و حتی حدس میزنم که به خاطر محافظهکاری جواب نمیدن:)))
امیدوارم همیشه مثل این عکس خندان باشند:)
من نتونستم جلوی شیطنتم رو بگیرم، ناراحت نشید ازم : ) دعوامم نکنیدا من قلبم ضعیفه ; )
ولی خیلی تپلید : D رژیم واجبید : P
دلتون شاد و لبتون خندون
پی نوشت: راستی همیشه میخواستم بگم که صداتون خیلی خوبه، پر از انرژی و نشاط هست، بر عکس صدای دکتر… که هر وقت میشنوم فکر میکنم درحال خواب ضبط شده و سطح انرژیم رو میاره پایین، صدای شما پر از زندگی هست و از شنیدنش لذت میبرم.
لیلا توی این عکس اینطوری نشون میده. در کل نسبت به دو سال اخیر چاقتر نشدهام یه کوچولو هم لاغرتر شدم (البته در کل چاق هستم).
اما برام مهم نیست.
بدن یه سیستم کاملاً Adaptive هست که خودش نقطهی بهینهی خودش رو پیدا میکنه. هر وزنی باشه خوبه. من راضیام.
اصلاً کلاً بدن هر راهکاری پیدا بکنه من ازش حمایت میکنم. حتی وقتی در یک نقطه از زندگی، بدن همهی ما گزینهی مرگ رو انتخاب میکنه.
پی نوشت: تو لطف داری. شاید به خاطر اینه که حرف زدن، شغل من نیست. شوق منه.
وای قلبم وایساد تا پیام رو بخونم، ممنون دعوام نکردید 🙂
آره اتفاقا داشتم فکر میکردم بخاطر جنس لباستون هم هست که تپلتر از عکسهای قبلتون هست.
اولش یه لحظه فکر کردم رفتید آبشار تهران
انشاالله همیشه سلامت باشید، هم خودتون و هم عزیزانتون.
ظاهرا فقط من این مشکل رو ندارم:))
لیلا جان، فکر کنم هیچوقت چاق نبودی که اینقدر راحت درباره رژیم حرف میزنی 🙂
به عنوان یه آدم نسبتا چاق که پیادهروی روزانه و تغذیه سالم داره و رژیمهای مختلف را هم امتحان کرده به مدد جناب مولانا میگم: ما که بس برتپیدیم و نشد، درمان نبود الا رضا. این رضا هم یعنی رضایت دادیم که به قول محمدرضا این سیستم Adaptive نقطهی بهینهش را خودش پیدا کنه ؛)
بله خانم خسروی، حق با شماست
مگر اینکه آه آقای شعبانعلی و بقیه دوستان من رو بگیره : ( من بخوام به کسی رژیم بدم، میگم بعد از شام یکی دو قاشق آبغوره بخور : )
ذهن تنبلی دوستِ من از وقتی این واژه Adaptive رو شنیده میگه انقدر سعی نکن ساعت خوابت رو کم کنی، به بدنت احترام بگذار : D این شعر شما رو هم که خوندنم خیلی خوشم اومد، میگه لیلا حفظم کن هر جا تلاش کردی و نشد من رو بخون. خدا همه تنبل ها رو هدایت کنه : )
پی نوشت: پاراگراف آخر فقط شوخی بود ولی خیلی باید دقت کنم که واقعا دچار این تنبلی ها نشم و یا حس درماندگی که تو کتاب “خوش بینی آموخته شده” در موردش خوندم.
ایشالا که همیشه سلامت و شاد باشی لیلا جان. این مصرع تحریفشده از غزل بیستم دیوان شمس هست که این ابیاتش را خیلی دوست دارم:
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا
ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا
You look so good in our eyes, whatever you are…
در مورد اشاره به adaptive هم ممنون، نمیدونستم، رفتم یه کوچولو در موردش خوندم. یاد یک فیلم پزشکی افتادم که برای درمان بیماری انگشت پسر بچه ای، انگشتش رو داخل حفره شکمش قرار دادند و پزشکش میگفت بدن قابلیت ترمیم خودش رو داره.
سلام لیلا جان
دوست داشتم بگم طبعت را خیلی دوست دارم چیزایی که من روم نمیشه بگم را میگی :))
البته یه حرفیم در مورد پاسخ محمدرضا دارم : آقا من با نقطه بهینه بدنم مشکل دارم:D منم دوست دارم تپل بشم:D
من شما رو از نزدیک ندیدم، اما حس نمیکنم که تا حالا ندیدمتون!
اره الهام منم همین حسو دارم
بعضی موقع ها پیش خودم میگم محمد رضا شاید از نزدیک انقدر دوست داشتنی نباشه .البته خودشم یه بار گفت.
ولی این چهره ای که من میبینم از نزدیک همه خیلی دوست داشتنی باید باشه 🙂
معلم سلام
من احساس میکنم محمدرضا خیلی خیلی جدیه و اگه مثلا کارمندش باشی کافیه یک اشتباه کوچیک کنی دیگه کارت تمومه از اون مدیرا که میگن من ۱۰۰ درصد کارمو درست انجام میدم تو هم باید ۱۰۰ درصد کارتو درست انجام بدی ولی میدونم توی معلمی گذشتش خیلی زیاده.
فواد جان
محیط کار ما هم مثل همه جا بعضی موقع ها (البته به ندرت) دعوا و جر و بحث داره که اونم نمکش هست 🙂
اما برخلاف تصور تو، محمدرضا تو محیط کار اصلا و ابدا خشک و جدی نیست.
محمدرضا همیشه و هر لحظه معلم هست، حتی ساعت هایی که مجبوره مدیر باشه.
تو کار خیلی با حوصله و صبور هست.
نسبت به اشتباهات همکارهاش گذشت داره.
آموزش و رشد و پیشرفت اطرافیانش براش مهم هست و واقعا با حوصله برای همه وقت میذاره و کلی خصوصیات و رفتارهای منحصر به خودش داره که محیط کار رو دوست داشتنی میکنه.
وقتی کامنتت رو خوندم، دلم نیومد این دو سه خط رو ننوسیم.
ممنونم خانم تاج الدینی. خیلی حس خوبیه که با کسی مثل محمدرضا کار کنی و یک مدیر و معلم رو همزمان داشته باشی بهتون حسودیم میشه
سمیه جان منم حسودیم شد فکر میکنم حس بسیار خوبیه با استاد عزیز کار کردن
بعضی از آدم ها رو نمیشه دوست نداشت! هرچقدر هم در برخورد خشک یا جدی باشن.
از اون وقتاست که آدم دلش میخواد مهمون بیاد جو خونه عوض بشه 😐 (خودم به خودم دارم میگم!)
خیلی لایک داری محمدرضا 🙂
سلامت و خندان باشی همیشه
من هم یه تقلب کردم والان توی بلاگم یه عکس از امروز گذاشتم که رفته بودم کوه 🙂
http://foad-ansari.ir
اتفاقن من دوست داشتم چهره ی بچه هایی که اینجا کامنت میذارن رو ببینم D: الان متوجه شدم اصلن توانایی ندارم از رو نوشته ی کسی حدس بزنم چه شکلیه D:
محمدرضا کپشنش اینه:
“اینجا همونجاست که چین نیست!”