مقدمه صفر- چند هفته پیش، بحثی را شروع کردم به نام «قوانین من در دنیای کسب و کار». به من لطف میکنید اگر قسمت اول را نخواندهاید، قبل از خواندن ادامه این مطلب، مروری به آن نوشته داشته باشید.
برای دوستانی که آمادهی تحلیلهای پیچیدهی رفتارشناسی و شخصیت شناسی هستند و هیچ فرصتی را برای بکارگیری شنیدههای خود، از دست نمیدهند توضیح میدهم که به کار بردن «من» در عنوان این نوشته از علائم «خودشیفتگی» نیست. بلکه تاکیدی بر «شخصی» بودن و «غیرقطعی» بودن مطالب است و اینکه آنچه می گویم به معنای علمی و مصطلح آن قانون مطلق نیست، اگر چه برای من، ایمانی انکارناپذیر است.
مقدمه یک- حدود پانزده سال پیش بود. مدیرم پاکت نامهای را به من داد تا با خودم ببرم و به یک شرکت تحویل دهم. دوستان هم سن و سال و مسنتر، به خاطر دارند که آن زمان، «پیک موتوری» در شهرهای بزرگ وجود نداشت و معمولاً کارمندهای جوان و کم تجربه که کار دیگری بلد نبودند، برای حلال شدن حقوقشان، بخشی از وقت روزمره را صرف چنین کارهایی میکردند.
ظاهراً در پاکت، مشخصات فنی یک محصول بود. چون وقتی که نامه را به دست گیرنده دادم، آن را باز کرد و همزمان که نگاهی به برگهها میکرد گفت: همکار جدید شرکت هستی؟ گفتم: بله.
گفت کارت چیست؟ و من هم مثل اکثر مردم کشور عزیزمان که مستقل از سطح علمی و ادعای شعور، هنوز شغل و مدرک را اشتباه میگیرند توضیح دادم که: مهندس مکانیک هستم! او هم پرسید: کجا درس خواندهای؟ و من هم گفتم: دانشگاه شریف. لبخندی زد و گفت: پس حتماً این پیشنهاد فنی رو دقیق بررسی کردی. آره؟
خجالت کشیدم که بگویم من اینجا نقش نامه رسان را دارم و حتی مدیرم، انقدر من را جدی نگرفته که بگوید داخل پاکت چیست و صدایم کرده و این را دستم داده و گفته برو این پاکت رو بده و زود بیا و زیاد هم ولگردی در خیابون نکن.
این بود که گفتم: بله. یک مرور کلی داشتهام. البته پیشنهاد خیلی دقیق و تفصیلی تنظیم شده (این را هم از حجم کاغذها فهمیدم!)
مقدمه دو- حدود سه یا چهار سال بعد بود که با همان مدیرم در یک جلسهی فنی-تجاری غیررسمی شرکت کرده بودیم. مدیر سازمان مقابل خطاب به مدیر من گفت: آقای مهندس. چرا پیشنهاد قیمت شما، تا این حد سرسختانه تنظیم شده؟ مدیرم گفت: قربان! ما که نامه رسان هستیم. هر چه میگیریم تحویل میدهیم. این شرکتهای اروپایی کمی سختگیر شدهاند. البته من با شرکتهای رقیب که مقایسه میکردم، باز اینها با وجود کیفیت بهتر، حدود ده درصد کمتر قیمت دادهاند.
حالا تصور کنید قیافهی من را و ذهن آشفتهی من را. میدانستم که او معتمد شریک اروپایی ماست. میدانستم که آنها جرات ندارند بدون نظر او قیمتی تنظیم کنند. میدانستم که سربرگها در کشوی میز اوست و مهر آن شرکت را هم دارد و خودش نامهها را تنظیم میکند و مهر میزند و پلمب میکند و صرفاً یک نسخه کپی را جهت اطلاع (!) برای شرکت مادر میفرستد.
من اگر در شرایط و موقعیت او بودم، احتمالاً ترغیب میشدم که ادعا کنم من مالک اصلی کل شرکت و برند و … هستم و آن ساختمان عظیمی که در هامبورگ هست، شعبهای از زیرمجموعههای ماست!
وقتی از جلسه بیرون آمدیم، مدیرم که ظاهراً پیام چهرهی شگفتزدهی من را درک کرده بود گفت: آقای شعبانعلی (به ندرت اینقدر محترمانه و بدون فحش دادن با ما حرف میزد!) در کار و زندگی، هر چقدر بخواهی میتوانی اعتبار داشته باشی، به شرط آنکه اعتبار را برای خودت نخواهی و حاضر باشی آن را برای دیگران ایجاد کنی.
او برایم توضیح داد که: به جای اینکه تلاش کنی خودت را بزرگ کنی، مدیرت را بزرگ کن. مجموعهای را که با آن کار میکنی بزرگ جلوه بده. آبرو و برند شرکای خارجیمان را حفظ کن و رشد بده. تو به اتکای آنها بزرگ میشوی. هرگز نگو که «ما» باعث رشد فلان فرد یا فلان شرکت شدیم. بگو آن فرد یا آن شرکت کمک کردند که ما رشد کنیم. ما چیزی از دست نمیدهیم. «اعتبارخواه» نباش. «اعتبارآفرین» باش و آن را در دستان خودت نگه ندار و به دیگران بده.
اصل مطلب – شاید واژهی «اعتبار» به غیر از معنای متعارف آن در نظام مالی را، نخستین بار آنجا شنیدم. منظورم از شنیدن این نیست که قبلاً نشنیده بودم. اما حتماً تجربه کردهاید که گاه سالها یک جمله یا مفهوم وارد گوش و ذهن و کلام ما میشود، اما هنوز آن را «نشنیدهایم». اگر روزی تمام آموختههایم را از ذهن پاک کنم و بخواهم زندگی را با چند جمله از گذشته دوباره آغاز کنم، قطعاً جملهی مدیرم دربارهی اعتبار را به خاطر خواهم سپرد. جملهای که از تمام آموختههای غیرکاربردی من در مدرسه و دانشگاه، مفیدتر و اثربخشتر بوده و هست.
گفتن از «اعتبار» و «اعتبارآفرینی» و «اعتبارخواهی» ساده است و اجرای آن دشوار. این است که ترجیح میدهم آنها را در چند سرفصل، به صورت کوتاه اما جداگانه بررسی کنم.
نقش مدیران در رشد کارکنان در سازمان: زمانی که من در یک مجموعه رشد میکنم و دیگران این را مشاهده و ابراز میکنند، دو عکسالعمل متفاوت وجود دارد.
اولین عکس العمل (اعتبارخواهی) این است که: بله! چقدر دشوار بود. در شرکت ما، اگر کمی از مدیر بیشتر بدانی و بفهمی، تهدید محسوب میشوی! سریع حذفت میکنند. اصلاً کسی به تو چیزی یاد نمیدهد. همین مدیر خودخواه و حسود من! نمیدانید. باید یواشکی شبها در خانه قوانین بازرگانی را بخوانم و یاد بگیرم. ما را که به جلسههای مهم راه نمیدهد.
در این شکل گفتگو، دو پیام منتقل میشود. پیام اول اینکه: من آدم سخت کوشی هستم که به رغم همهی موانع و دشواریها برای رشد خودم تلاش میکند. پیام دوم اینکه: من آدم بدبختی هستم که با مدیر بدی کار میکنم و هنوز آنقدر شانس یا توان یا لیاقت نداشتهام که با یک مدیر حرفهای و تیم حرفهای کار کنم.
اخلاق عمومی و ویژگیهای ذهنی انسانها را میشناسید. اولین پیام را به عنوان یک ادعای مشکوک و دروغین، فراموش میکنند و پیام دوم را باور میکنند و به خاطر میسپارند!
دومین عکسالعمل (اعتبار آفرینی) ممکن است چنین باشد: بله. خوشبختانه در شرکت ما فرصت یادگیری زیاد است. نمی گویم همه چیز خوب است. از خیلی چیزها گله داریم. مدیرم هم بداخلاق است و سختگیر. گاهی اوقات صبحها که بیدار میشوم با غصه و اندوه و سختی به سمت شرکت حرکت میکنم. اما! با وجود همه اینها، فضایی که مدیر ما ایجاد کرده برای یادگیری عالی است. الان که نگاه میکنم به نسبت سال گذشته، خیلی پیشرفت کردهام.
اگر قصد عقده گشایی هم داشته باشم، آنقدر که دلم میخواست – و حتی بیشتر – عقده گشایی کردهام. اما نکته مهم این است که الان پیامی که منتقل میشود این است که: اگر چه شاید اوضاع چندان خوب نباشد. اما برآیند آنها به شکلی بوده که عملاً خودم و نه به اجبار شرایط، وضعیت فعلیام را انتخاب کردهام.
ضمن اینکه فرض کنید طرف مقابل، در آینده بخواهد من را در تیمش استخدام کند. احتمال اینکه موضع دوم چنین فرصتی را برای من ایجاد کند خیلی بیشتر است.
نقش کارکنان در رشد مدیر: همین ماجرا در رابطهی مدیر و کارمند هم وجود دارد. همان مدیری که به من آن حرفها را آموزش داد، بارها و بارها در جلسات مختلف پس از اظهار نظر خودش، رو به من میکرد و میگفت: آقای مهندس. شما چه نظری دارید؟ من هم حرفی میزدم یا نمیزدم و معمولاً هم یا سکوت میکردم یا تایید. بسیار پیش میآمد که جملههایی شبیه این را میگفت: ما که به خاطر قند و چایی پیش شما میآییم. مهندس و همکارانش کار میکنند. مطمئنم بعداً در شرکت وقت بگذارند میتوانند طرح بهتری هم تنظیم کنند (همان روزها، وقتی به شرکت برمیگشتیم، مرا به اتاق صدا میکرد. طرح را روی میز میگذاشت. نصف نوشتههای من را خط میزد. متن بهتر و درستتر را مینوشت و آن را به دستم میداد و میگفت: برو و اینها را تایپ کن. دوباره بده من بخوانم که اشتباه تایپ نکنی).
او قانون اول کسب و کار را خوب میدانست که هیچکس از متوسط اطرافیانش فراتر نمیرود. برای رشد ما تلاش میکرد. اما حتی قبل از اینکه رشد کنیم، برای ما اعتبارسازی میکرد تا حتی در کوتاه مدت هم، به همکاری با «نیروی انسانی متوسط» متهم نشود. امروز، مدیر بزرگ بودن، الزاماً به بزرگ بودن حجم دانش و بالا بودن سطح مهارت نیست. به این است که آیا آدمهای بزرگ و دانشمند و ماهری برای تو کار میکنند یا نه.
نقل قول از دیگران: هنوز کم نیستند کسانی که فکر میکنند وقتی از دیگران مطلبی را نقل میکنی، نقل یا عدم نقل مرجع، چیزی از مقولهی اخلاق است. اما اگر به حوزهی «اعتبار» فکر کنیم، نقل از دیگران، میتواند شکلی از اعتبارآفرینی باشد.
از دو حال خارج نیست. ممکن است منبع دیگر وجود نداشته باشد. وقتی که من از ولتر یا روسو یا دیدرو یا نیچه یا هر کس دیگری نقل میکنم. ممکن است مطمئن باشم که عموم مخاطبان، به آن منبع دسترسی ندارند. چه کسی Wild Heart را که آخرین نسخهاش چند سال پیش قطع چاپ شده پیدا خواهد کرد که در داخلش در صفحهی صد و بیست ببیند که جان الدرج از قول شاعری ناشناس نقل کرده که: «همه ما دیر یا زود، در مسیر زندگی، به کسی برمیخوریم که او را میفهمیم و آتش ابدی عشق را در ما روشن می کند. سن من و شما خیلی مهم نیست. مهم این است که ما متاسفانه قبلاً زندگی را با فرد دیگری آغاز کردهایم».
اینجاست که وسوسه میشوم زیرش نام خودم را بنویسم و اعتبارخواهی کنم. بله درست است. اما فراموش میکنم که این نوع اعتبار، دیر یا زود فرو میریزد. اما میتوانم اعتبار را به منبع اصلی بازگردانم. اعتباری که منتقل میشود، از بین نمیرود بلکه مضاعف میشود. به هر حال، این من بودهام که مطلب را به دیگران گفتهام. احتمالاً در موارد مشابه هم میتوانم از دهها منبع دیگر نقل کنم. زمانی هم که حرفی از خودم نوشتم، پیام پنهانی وجود دارد: «دیدید که خیلی افراد را خواندهام و میشناسم. اگر نظر شخصی هم مینویسم به اتکاء دانشی است که از منابع معتبر متعدد آموختهام».
اوج این کار را در نمونه کار شریعتی میتوان دید که قبلاً مثال زدم. او حرفهای خودش را در دهان پروفسور شاندل که وجود ندارد میگذارد و برای او اعتبار آفرینی میکند و سپس از او اعتبار میگیرد و نقل میکند. تا این حد قانون اعتبار را خوب فهمیده است.
جالب اینجاست که دنیای تکنولوژی هم به همین سمت رفته. در متمم در بحث SEO چیست خواندهاید که گوگل و موتورهای جستجو هم، اعتبار را به کسی میدهند که دیگران را به قویتر از خود ارجاع میدهد و اعتبار حرفها را برای خود حفظ نمیکند و مخاطب را پیش خود نگه نمی دارد!
چند سال پیش، در تبلیغ ادوکلن Clive Christian می نوشتند: کلیو کریستین استفاده کنید تا متمایز بمانید. الان میبینم که در این مورد و برخی محصولات مشابه جنس شعار تغییر کرده: خوشحالیم که افراد متمایز و منحصر به فرد، از کلیو کریستین استفاده میکنند.
با وجودی که قویتر و بزرگتر شده، الان دیگه ادعا نداره که من شما رو متمایز میکنم. میگه شما هستید که کمک میکنید من ادعای تمایز کنم.
شاید بهتر باشه که منتظر بمونیم و مصداقهای دیگر این قانون را از خوانندگان این نوشته بشنویم.
بچه تر که بودم در پلی استیشن و سگا بازی ای بود به اسم تیکن. شاید خیلی ها بازی ش کرده باشند.بازی سبک مبارزه بود ویک فایت دو نفره که یه طرف شما بود و طرف دیگه هوش مصنوعی یا دوستتون و تو صفحه نمایش به جون هم می افتادید. یکی از چیز هایی که از اون بازی تو ذهنم مونده اینه که میشد وقتی یکی رو بایه مشت یا لگد به هوا پرت می کنی پیاپی سه چهار تا مشت و لگد دیگه (همون زمان که تو هواست) بهش بزنی و جون بیشتری ازش بگیری.
این سه تا نوشته قوانین کسب و کار دقیقا همین کار رو با من کرد.هنوز منگ اولی و معلق در فضا بودم که دوتای دیگه ش خورد تو صورتم. و واقعا واقعا اینجا یکی از جاهایی بود که به جرات میگم درد یادگیری رو حس کردم.عجیب بود.جنس این نوشته بجای این که دانش باشه ویزدوم یا حکمته. و باید تنت اندازه باشه که بتونی اون لباس رو تنت کنی.و کم کم تو مدت زمان طولانی اندازه ی خودت کنی.
ممنون که جدا از دانش حکمتتون رو هم به اشتراک میذارید.
من تا به حال شما را ندیده ام و نمیشناسم ولی فکر میکنم خیلی از این داستانهای موفقیت مطالعه میفرمایید دقیقا یک چهره و شخصیت به عنوان مدیر یا ناصح برای خودتان در ذهنتان درست کرده اید و ایده هایتان را (درست یا نادرستش را کاری ندارم)گام به گام با او وهمراه او در مقاطع مختلف جلو میبرید و دائما در فرصتهای مناسب از او وخصائصش یاد میکنید(آدم خشنی بود به ندرت مودب بود ما را به حساب نمیآورد ولی قلب صافی داشتو …)و احتمالا به دلیل مجازی بودن آن حال وهوا هرگز نخواهید فرمود آن مدیر کارآزموده و آبدیده(مانند داستان پدر پولدار رابرت کیوساکی)چه کسی است و حضرتعالی در چه مجموعه ای مشغول بوده اید
سپاسگذار از بودنتان.
متناتون بعضی وقتا خیلی با مزست،بعضی وقتا فوق العاده تاثیرگذار و جدیه.. حس خوبی رو به آدم منتقل میکنه…راحت،ساده و صمیمی … صداقت رو میشه تو متن ها دید و این احساس خیلی خوبی به من خواننده میده که خودم رو جدا و دور از نویسنده و گوینده متن احساس نکنم…
میتونم تا حدی زندگی پر از تلاطم و سختیتون رو درک کنم..و خوشحالم که زندگیتون سخت بوده …سخت بوده و شما از لابلای سختیا موفقیتها رو ساختین.
و این برای من نوعی حداقل یه انگیزست..آدمایی که توشرایط خوب و آماده پیشرفت میکنند خیلی انگیزه بخش نیستند چه بسا که انگیزه کاه هم هستند..
میدونم این زندگی که دارید و و این جایگاه که الان درش قرار دارید به راحتی به دست نیومده و اون بیت معروف که : موی سپید را فلکم رایگان نداد ،این رشته را به نقد جوانی خریده ام.
اما من خوشحالم که شما اینطوری زندگی کردید چون که معتقدم آقای محمدرضای شعبانعلی عزیز با این هم هعلم و سواد و دانش و فهم و درک (فهم و درک خیلی مهم تره)حاصله لحظه به لحظه اون زندگیه سخته…زندگی ای که خیلیا توش هستند اما اون جواهری که شما از این سنگ بیرون کشیدید رو قادر به بیرون کشیدن نیستند..و ما شاهد موفقیتهای کمی از این دست هستیم…دلیل این مدعام هم اینه که آدمهای کمتری با طرز فکر و سطح اندیشه شما رو میبینم و شما تا اینجا پیشتاز میدان دوستی و ارزش قائل شدن برای توده مردم هستید که در عین حال از جایگاه والایی هم در جامعه برخوردارید.از خیل مشتاقانی هم که متنهاتون رو دنبال میکنن،کامنتهای طول و دراز میگذارند و از حضورتون قدردان هستند کاملا مشخصه که چه مخاطبان طالب فیضی وجود دارند 🙂 و چه فیض رسان های خالص و بی روی و ریای کمتری :)))
راستش من فقط میخواستم بنویسم از حضورتان ممنونم.
که این همه طولانی شد..چه جالب !!! :))
۴ ماه میگذره از اولین باری که به واسطه پیشنهاد برادر بزرگترم علی با نام “محمدرضا شعبانعلی” و وبسایت متمم و صفحه روزنوشته ها آشنا شدم و این نوشته اولین محتوایی بود که از معلم خوبم مهندس شعبانعلی خوندم
اون روز رو یادم نمیره وقتی موبایلم زنگ خورد و علی پشت خط گفت: آب دستته بذار زمین برو این یو آر الی که برات مسیج میکنم تو سایت عضو شو و مطالبش رو بخون ، ارزشش رو داره!
من بهت زده بودم چون اولین باری بود که علی اینطور مصمم و جدی یه پیشنهادی رو بهم میداد . اون لحظه چون تو تاکسی بودم و داشتم تو جاده به سمت دامغان می رفتم دسترسی به نت نداشتم اما وقتی رسیدم دامغان اولین کاری که کردم خودمو به نزدیکترین کافی نت رسوندم و …..
نوشته محمدرضای عزیز در رابطه با هنر اعتبار آفرینی رو که خوندم اونقدر حس عجیبی داشتم انگار یه صدایی از درون خودم داشت باهام حرف میزد و با هر جمله چندین مثال و مصداق در تایید مطالب به ذهنم خطور می کرد. خلاصه به شکلی تو ماجرا گم شده بودم که فراموش کردم برای یه قرار کاری به دامغان اومدم و میزبانم هم اونقدر به گوشی بی صدای من زنگ زده بود خسته شده بود و تمام عصبانیت خودشو تو یه پیامک برام ارسال کرده بود و محل قرار رو ترک کرده بود!
اون شب نمیدونستم که چرا از بهم خوردن قرار ملاقاتم پشیمون نیستم ولی الان که بعد از ۴ ماه تمام مطالب “روزنوشته ها” رو به ترتیب تاریخ از ابتدا تا انتها خوندم و جمله جمله و کلمه کلمه و حرف حرف این مطالب رو با جان و دل دوست دارم و کلی نکات مفید ازشون یاد گرفتم؛ خوشحالم که پیشنهاد علی رو جدی گرفتم و بازدید از وبسایت رو به زمان دیگه ای موکول نکردم(بر خلاف عادت همیشگیم که کارها رو به تاخیر میندازم و خودم اسم این مرض رو “سندرم شنبه” گذاشتم)
با خودم قرار گذاشته بودم که اول تمام روزنوشته های محمدرضا رو بخونم تا شاید کمی بهتر بشناسمش بعد برم سراغ مطالب متمم و حس میکردم اینطوری درس ها رو بهتر درک خواهم کرد. همین کار رو هم کردم
حالا هم این متن رو فقط و فقط به قصد تشکر نوشتم و توصیه به دوستانی که نوشته های قدیمی تر محمد رضا رو نخوندن تا بدونن که گنج با ارزشی رو از دست دادن و تا دیر نشده و تا آقا معلم از ارائه رایگان اینهمه مطالب باارزش پشیمون نشده! برن و بخونن
این روزها اونقدر دروس متمم و حرفهای مهندس شعبانعلی رو برای دوستان و همکارانم تبلیغ کردم که بعضیهاشون به شوخی میگن : چقدر پول گرفتی که اینقدر با احساس تبلیغ میکنی؟!؟ اونا نمیدونن چیزایی که اینجا یاد گرفتم چقدر برام با ارزشه و نمیتونم روش قیمت بذارم
دوست خوبم محمدرضا
تنت درست و دلت گرم و خاطرت خوش باد
سلام
به جمله ای که نوشتین چقدر پول گرفتی تا تبلیغ کنی که رسیدم یه دفعه خندم گرفت
چون منم مثل شما اینقدر اسم اقای شعبانعلی رو میارم خودم حساس شدم، اینقدر نقل قول میکنم میترسم همه فک کنن من تو کل زندگیم هیچ کتابی نخوندم هیچی یاد نگرفتم ، کلا فقط به یک سایت سر می زنم
اقای مهندس شعبانعلی واقعا ازتون به خاطر مطالبتون سپاس گذارم
سلام آقای شعبان علی عزیز..عزیز که میگویم واقعا عزیز است
نگاه میکنم که خیلی ها می آیند و برایتان مینویسند اما من سعی میکنم افکار و احساساتم را بروز ندهم و آرام و صبور فقط بخوانم از شا و وقتتان را نگیرم..معرفی کنم به دیگران شما را و سعی کنم دنیای اطرافم را کمی بهتر کنم
این کامنت را هم گذاشتم که بگویم خیلی ها هستند که نوشته هایتان را مرتب میخوانند و شاید مثل من شروع کرده اند به عقب رفتن در نوشته ها و خواندنشان..خیلی ها با این متن ها ارتباط عمیقی داشته فکر کرده و فهمیده اندشان..درگیر شدند و ..
علم و صنعت که آمدید من همانروز عهده دار برنامه ای بودم و حسرت خوردم که نشنیدمتان..و تا این وبلاگ هست
ساعتی هفتگی دارم برای خواندن چیزهایی که آشفتگی های ذهنم را کمی..کمی سامان میدهد ممنون از اینکه ناامید نمیشوید و برای من از نمونه ی آدمهایی هستید که مانده اند و بد نمانده اند..ممنون
“ادعا نداریم که بهترینیم، اما خوشحالیم که بهترین ها ما رو انتخاب کردند ”
اینو توو فلافلی سرکوچه نوشته بود! 😉
حسین عزیز سلام
خوش اومدی دوست من 🙂
ارادتمند و مشتاق دیدارت – هومن
سلام
تجربه خوب و جالبی بود
ولی احساس میکنم بیشتر اوقات استثنا وجود داره یعنی کسی رو که به عنوان مدیر گذاشتن دنبال اینه که برای خودش اعتبار کسب کنه حالا به هر قیمتی که باشه البته من خیلی سعی میکنم فکرم به این سمت نره ولی خودتون و دوستای هم خونه بهتر میدونید که نمیشه
با تشکر از نوشته های خوب و آموزنده شما
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
مولانا
این هم نوع دیگری از اعتبار آفرینی
سلام.
من هم قانونی دارم که اصلش همین پند زیبا است:
۱- قدردان باشم و ارزش واقعی (چه بالفعل و چه بسی بالقوه) اطرافیان از همکاران، دوستان و اعضای خانواده رو ببینم و بیان کنم، من اگر قدردان دیگران باشم (و اعتبارها، ارزش ها، خوبی ها، نقاط قوت، تواناییها دیگران رو ببینم و ابراز کنم.)، قدرت من هم بالاتر میرود.
البته شرط اعتدالش اینست که آن اعتباری که هست یا امکان تحققش هست بیان کنم و در جاده گزافه گویی و اغراق قدمی برندارم.
۲- شاید به ذهن برسد یعنی ایرادهای دیگری را نادیده بگیریم؟ بی شک انتظار کمال از انسان بعید است و هر شخص شخیصی هم ایرادهایی دارد! فکر میکنم تا زمانی که فردی از نداستن این ایرادها در شخصی متضرر نمیشود، نباید از آنها به دیگران سخنی گفت حتی در آن زمانهایی که آن کاستی ها آزرده خاطرمان کرده، حتی اگر چنگ به دل میزند. این هم مصداقی از حفظ اعتبار است. شاید شما هم لحظه هایی را به خاطر دارید که میدانید اشتباهی هرچند کوچک کردید و دیگری باخبر است و فضای گفتن باز ولی او چیزی نمیگوید! یا خوش است آن لحظه هایی که گرچه ما کاستی کسی میدانیم و از ثمرات آن چشیده ایم! ولی بر زبان نمیآوریم و اعتباری که میتوانیم سهل انگارانه بشکنیم، حفظ میکنیم. آری، چرا انسان سخنی بگوید که سودی نسازد ؟
۳- من هم خوشنودم از آن زمانی که بزرگانی، کار کوچک مرا بزرگتر از آنچه بود میدیدند:
آن زمانی که هدیه ای کوچک برای نوزاد دوستی عزیز مهیا کردم و او در صفحه اجتماعی پرمخاطبش از مدیران، خوشنودی اش را عنوان نمود.
یا کارآفرین خوشنام و دانایی را آن زمان که درجمع دیگران گفت آرزویش همکاری با من است! …
همان زمان هایی که آدم دو بال در می آورد را میگویم!
۴- اصل شناخته شده ساده اش به گمانم میشود این بیت افسونگر:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند *** کفر نعمت از کفت بیرون کند.
به نظرمن در عنوان به همراه قوانین کسب کار -اعتبار آفرینی را هم اضافه کنید
از بابت مثالها برای فهم بهتر هم سپاسگذارم
الان دلیل حس رضایت برای کارکردن با مدیر اعتبار آفرین را بهتر درک می کنم.
وقتی در اولین سال های کارم و چند ماه بعد از ورد مجموعه ، مدیرمون در پایان صحبت ها نظر من را هم می خواست، باعث رشد من و در نهایت رشد و بهره وری مجموعه شد. وقتی بعدها با مدیران دیگر کار می کردم و فرق کارشون را میدیم دلیلش را تفکر مدیریتی اون ور آبی میدیم ولی الان می بینم که او خودآگاه یا ناخودآگاه داشته همین کار را می کرده.
خوشحالم که اطرافیانم چنین خصوصیتی دارند. بارها به من و کارهایم اعتبار دادند و سکوی پرتابی برای موفقیتم بوده اند. دقیقا موردی که ذکر کردید برای منم پیش اومده در جلساتی که صرفا من برای یادگیری رفته بودم نظر از من می پرسیدند و من رو بزرگ جلوه میدادند.
شدیدا هم به اینکه آدم از متوسط اطرافیانش تجاوز نمیکنه اعتقاد دارم و بارها در کسانی که میشناسم دیدم. یک جمله هم همیشه در ذهن دارم
“میخواهی ماهی بزرگتری شوی دریایی بزرگتر جستجو کن” اگر فرد قصد پیشرفت و موفقیت دارد باید اطرافیانشم همین خصوصیت را داشته باشند و افراد موفقی باشند.
خیلی ممنونم استاد عزیز.
اما قانون دوم برای مدیران است تا کارمندان؛ و اگر قرار باشد تدبیری در اعتبارآفرینی صورت گیرد همه از سمت مدیر است و کارمند نقش منفعلانه ای دارد.
اکنون، من کمترین، سوالی دارم: کارمند چگونه میتواند اعتبار آفرینی کند؟ (کارمندی که زیردستی ندارد!)
سلام
من یه مدیر دارم که تمامی اتفاقات خوب رو به نام خود و تمام گناهان رو به اسم زیردستان تموم میکنه.
چشمتون روز بد نبینه،یعنی داغونمون کرده
سلام. من اعتبار خیلی از حرف ها و مطالبم رو از جنابعالی و همکاران خوبتون دارم.
خیلی ناراحتم که باید اعتراف کنم اعتبارخواه هستم این بخشی از نیاز روحی من است و البته دارد به مرور زمان کم می شود
اما همکاری دارم که به عنوان مدیر پروژه های من کاملا اعتبار آفرین است و همین اعتبارآفرینی او باعث شده اطرافیان به بی نیازی و عزت او پی برده و احترام بگذارند و معمولا این اعتبارآفرینی به تسریع در امور کار بسیار کمک می کند و بیشتر همکاران به نیت خیر او پی برده اند.
سلام
فوق العاده بود
تا حالا اینقدر از خوندن یه مطلب به هیجان نیومده بودم هر دو بخش قوانین کسب و کار تا الان عالی بودن و مشتاقانه منتظر بعدیاش هستم.
همه تونو دوست دارم
بعضی از معلم هایِ با انگیزه و خوش ذوقم، همیشه میگفتند که دانش اموزا باعثِ افزایشِ انگیزه و تلاش من میشند. بخاطرِ اون هایی که به دنبالِ دانش و بیشتر فهمیدنند، من همیشه قبل از کلاس مطالعه میکنم و انگیزه پیدا میکنم تا سوادم رو افزایش بدم و …
هین باعث میشد خیلی هامون-حداقل- برایِ نقض نکردنِ حرف معلم اکتیو تر باشیم و بریم پیِ سوال و مطالعه یِ بیشتر و …
سلام به محمدرضای عزیز و دوستای خوبم
محمدرضا جان ممنون از درس های زیبایی که بهمون میدید و اینکه تجربیات با ارزشتون رو صادقانه و به زبونی ساده باهامون در میون میذارید . خیلی استفاده کردم و امیدوارم بتونیم برای اطرافیانمون ، اعتبار آفرینی کنیم و به انسانیتِ انسان ها ، بها بدیم و فقط به خودمون و رشدِ خودمون و بهبودِ کیفیتِ زندگیِ خودمون ، فکر نکنیم . به امیدِ روزهای خوب برای همه .
سپاس و ارادت – هومن کلبادی
یک نمونه ایرانی که البته این تبلیغ قبلن ها بیشتر شنیده می شد:
“تتراپک، محافظ آنچه خوب است.”
جناب شعبانعلی
آبا رفتار مدیرتان به این خاطر نبوده که با ایجاد احساس مسئولیت در شما ، وادار به یادگیری فعالیت بیشتر کند.
سلام محمد رضای عزیز
چهار بار متن رو خوندم و با تمام وجودم درک کردم که انسانی اعتبار خواهی هستم و همين يکي از بزرگترین اشتباه زندگی کاری من بوده است تا به امروز…
چقدر خوشحالم الان که متوجه رفتار غلطم شدم.
واقعا ازت سپاس گذارم…
محمد جانِ عزیز
بهت تبریک می گم دوست خوبم . فکر میکنم اولین قدم در حلِ یک ایراد ، اینه که این شهامت رو داشته باشیم که بپذیریم که اون ایراد رو داریم و این پذیرش ، مقدمۀ تلاشی برای از بین بردنِ اون ایراد میشه . مطمئنم حالا که نسبت به این ایراد و مسئله ، آگاهی و بینش (Insight) پیدا کردی ، میتونی برای رفعش اقدام کنی دوست من . باید اعتراف کنم که من از اون سمتِ بوم افتادم تا حد زیادی ولی حس خوبی داشتم و دارم (البته باید از بقیۀ افرادی که با من کار کردن استعلام بشه که معلوم بشه چند درصد ، این ادعای من ، به واقعیت نزدیکه) 🙂
ارادتمند – هومن کلبادی
با اعتبار افرینی یک مدیر یا یک کارمند و یا هر شخص دیگری در هر موقعیتی , بصورت تصاعدی اعتبار افزایش پیدا میکنه , مثلا زمانیکه یه کارمند میاد اعتبار افرینی میکنه حالا بعنوان مثال باعث افزایش اعتبار ۱۰تا از همکاراش شده و باعث افزایشش لول و سطحشون شده در صورتی ک اعتبار رو برای خودش میخواست فقط یه شخص بود ک به لول بالا دست پیدا میکرد , حالا اون ۱۰تا همکار باز هر کدوم اعتبار افرینی کنند و اعتبار افرینی رو یاد بگیرند , اعتبار اون مجموعه رو ب صورت تصادعی بالا میبرند و اعتبار رو به هم پاس میدن , و اینجاست ک همه با هم بالا میان
بسیار ممنون
واقعا دلچسب و خیلی قابل درک و مفید بود.
بله واقعا گذشته ار نتایج بهترش، بنظرم حتی لذتی که در اعتبار بخشی هست اصلا در اعتبار خواهی نیست…
مدتیه در یک شرکت مشغول کارم بعنوان مدیر فروش، که علیرغم سابقه خوبش الان متاسفانه مسائل مالی گریبانشو گرفته. طوریکه حقوقی دریافت نکردم، هیچ، از لحاظ مالی منفی هم شدم.
اما فکر میکنم مجموعه شرایط به نفع من هست و داره به من اعتبار میده. چون تجربه های مختلفی همزمان در مدت کوتاهی داشتم: کارهای مختلف از منشیگری تا آبدارچی و تا صحبت برای آرام کردن طلبکاران شاکی و حتی شرخر های محترم که میومدن دفتر شرکت و با احترام ازشون پذیرایی میکردم تا فروش و مذاکره غیررسمی با برخی مدیران میانی صنایع بزرگ کشور… همه رو تست کردم.
برای من این فرصت خوبی برای آروم گرفتن و احساس اقناع بوده و الان با خیال راحتتری میتونم درباره خیلی فرصتها فکر کنم. اعتماد بنفسی که از این مجموعه گرفتم برام خیلی ارزشمنده و البته هنوز جای کار زیادی داره.
اگر تا یک ماه دیگه بتونیم مشکلات رو سر وسامون بدیم اونوقت جایزه بزرگ رو بخودم میدم.
اینجوری از خجالت خودم در میام و تجربه من هم بیشتر از قبل شده.
و به این ترتیب فکر میکنم بشه گفت هم اعتبار بخشی کردم و هم اعتبار گرفتم…
عملی و نه تنها کلامی…
و از نظر من یک بازی دوسر سود هست تا اینجا…
سلام.
دو نمونه:
۱- مدیری را می شناسم که در حضور کارمندانش یک ریز به آنها می گوید:« همه کاره شمایید . ما کارمندیم و شما رییس. خوش به حال من که با شما کار می کنم.» ولی وقتی با مدیران دیگر و ارشدتر از خودش می نشیند همه چیز را به نام خودش تمام می کند و دیگر در کلامش اثری از کارکنان نمی بینی.
۲- چند روز پیش در فروشگاه متعلق به یک تولیدی پوشاک این جمله را دیدم:« ما بهترین نیستیم، اما بهترین ها از ما خرید می کنند.»
ممنونم.
پاینده باشید.
سلام جناب آقای داداشی عزیز
عذر خواهی می کنم اما فکر می کنم مثال اولتون مصداق اعتبارآفرینی نباشه
در واقع این که چنین حرف هایی رو به کارمندان میزنه ولی در عمل{در جلسه با مدیران ارشد} به اون حرف ها وفادار نیست بیشتر مصداق سیاست ورزی است تا اعتبار بخشی و اعتبار آفرینی
زمانی که یک مدیر در مجموعه خودش هست ، در جلسه ای هست که مشتری وجود ندارد ، این که بیاید موفقیت را به کارمندان نسبت دهد به نظر من مصداق اعتبار آفرینی هست
مجددا عذر خواهی می کنم
الیاس عزیز سلام
دوست خوبم ، علیرضا جان در کامنت خودشون نگفتن که مثال اول ، نمونه ای از اعتبار بخشی و اعتبار آفرینی هست و فکر می کنم همونطوری که خودِ شما هم گفتی ، به نوعی میخواستن همین دوگانگیِ شخصیت و رفتارِ مدیرِ مربوطه رو ، برجسته (Bold) کنن ولی مورد دوم ، مثالِ بارزِ اعتبار آفرینی و اعتبار بخشی هست و مشابهِ همون مثالِ تبلیغِ ادوکلنِ Clive Christian هست که در متن مطرح شده دوست من . البته من برداشتِ خودم از کامنتِ علیرضا جان رو نوشتم و امیدوارم که درست درک کرده باشم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام.
بله. عذرخواهی لازم نیست دوست عزیز من. دقیقا نظر من هم همین است.شاید لازم بود توضیح بدهم که مثال اول را به عنوان رفتاری از نوع مخالف ذکر می کنم.
آن چه مهم است این است که وقتی کارمندان بدانند رییس شان روشی را که عرض کردم دارند، هیچگاه در جمع خصوصی شان هم از شنیدن این جملات احساس ارزشمندی و یا دریافت اعتبار نمی کنند. چون می شناسم شان مطمئنم که نام این روش را «شیره مالیدن سر خودشان» می گذارند.
ممنون که نظرت را گفتی.
یا علی!
با سلام خدمت استاد عزیزمان
چیزی که در این سن و سال دارم (۳۰ سالگی) دارم درک میکنم اینه که:
چه بسیار قوانین خوبی که از کودکی فکر میکردیم باید تو دنیا جاری و متداول باشه، وقتی بزرگتر شدیم و تو تجارت اومدیم حس کردیم و بهمون یاد دادند که خلاف اون قوانین اولیه باید فکر کرد و رفتار کرد ولی الان که بیشتر دارم آدم های موفق و میبینم دوباره متوجه شدم که همون قوانین برخاسته از وجدان انسانی اولیه راه گشای زندگی و کار هست!
سلام.ممنون.خيلي مفيد بود .ببخشيد يه سوال ؟به نظرتون تيتر نقش كاركنان در رشد مدير با تيتر نقش مدير در رشد كاركنان جابجا نشده؟ …..معذرت ميخوام آخه يه كم گيج شدم………. و اينكه اگه بعضي وقت ها در مقابل يه آدم بي جنبه قرار بگيريم كه تعريف و تمجيد بهش اعتماد به نفس توخالي مي ده ْ به نظرتون بازم اين روش جواب ميده. و كلا من فكر مي كنم يه مدير واقعا بايد سطح دانشش از كارمنداش بيشتر باشه و عزت نفس كافي هم داشته باشه تا بتونه يه چنين برخوردايي داشته باشه.
سلام. استاد عزیزم. تلاشم این است که بهترین بهره را درکار،زندگی ام با دیگران تقسیم کنم که شادی تک نفره را ارج و قربی نبوده و نیست .و هرروز کاری ام را با بازکردن سایت شما آغاز می کنم.به عقیده حقیرهیچ دانه ی سالمی گم و ناپیدا نخواهد شد و روزی سرازخاک بیرون میزند و درگذرایام درختی تناور گشته که نه تنها سایه گستر خود و خانواده بلکه دیگران نیز خواهد شد.هیج چیز گویاتراز این آموخته ام از شما نیست اینکه : طوری زندگی کنم که زندگی با ما و بدون ما فرق داشته باشد و روزی اگر نباشم نبودمان احساس شود آن دم را زیسته ام….اعتبار آدمها نه به طول زندگی ست نه به عرض بلکه به دانه هایست که در دل دیگران کاشته ایم. و با احترام به تمامی آنانی که در دلم مهر،محبت ،عشق و انسانیت را به ودیعه گذاشتند. بادا چون خورشید گرم باشیم با سخاوت شاید فرصتی بما ندهند …..
با سلام و عرض ادب خدمت معلم عزیزم،
محمدرضای عزیز ممنون از نوشتهای بسیار مفیدت. به نظر من فرهنگ سازمانی و برداشت سازمان از برخورد و رفتار افراد با هم بسیار در این موضوع موثر هست. به راحتی میتونه بستر تبدیل افراد به یک نفر مثل مقدمه یک یا دو را فراهم کنه.
سلام محمدرضا،
توی نوشته قبلیت پرسیدم که چطور میشه آدم متوسط اطرافیانشو بالا ببره…
اینجا بطور ضمنی اشاره کردی،
اما از همون موقع فکرم درگیره ، شاید من به اندازه چند برابر اطرافیانم ، جاه طلب، سخت کوش و …. باشم،
و همیشه برای بالا بردن اطرافیانم تلاش کردم( اون موقع نمی دونستم این یه قانونه)
به تنها نتیجه ای که رسیدم این بودم که پس حتما من اونقدر آدم بزرگی نیستم(که واقعا هم همینجوره)
خیلی دوست دارم راهنماییم کنی تا دید بهتری داشته باشم
سلام محمدرضا جان خداقوت ممنون عالی بود
سلام
+در سایت متمم، مبحث “اگر می خواهید موفق نباشید” یکی از عوامل ذکر شده همین مورده که “تمام اعتبار پیروزی ها را متعلق به خود می دانند.”
http://www.motamem.org/?p=5980
+سبز باشید و برقرار
نمونه این اعتبارآفرینی رو میشه در روابط خانوادگی و مخصوصاً در روابط بین پدر و مادر با فرزندان دید. چیزی که من در خانواده خودم دیدم و به عینه با آن مواجه هستم. من و خانمم در رابطه با پسرم مشکل داشتیم و اون سعی میکرد از اختلاف بین ما استفاده کنه تا نظرات خودش رو حاکم کنه…. اما من و همسرم به این نتیجه رسیدیم که با حمایت از همدیگه و در واقع اعتباربخشی به هم، میتونیم جلوی برخی مشکلات و در واقع زیاده خواهی های پسرم رو بگیریم. شاید سیستم دیکتاتوری به نظر برسه ولی همه میدونن که در مبحث تربیت بچه ها، بعضی وقتها سخت گیری و شاید بعبارت بهتر «جدی بودن» لازم و ضروری هست.
سلام
لغت “زیاده خواهی” رو عالی اومدید
من هم همچین تجربه ای رو داشتم.
مدیر سابق من هم با اینکه سن زیادی نداشت (۲۸ سال) اما به صورت ناخود آگاه همین برخورد رو با تمام مجموعه زیر نظرش داشت و همین باعث شده بود ظرف ۳ سال بشه قائم مقام مدیر عامل.
البته من معتقدم یه بخشی از این ویژگی اکتسابی نیست. معمولاً شخصیت های کاریزما بصورت ناخود آگاه این رفتار رو توی همه برخورد هاشون نشون می دن. بدون اینکه بهش فکر کنن یا همچین هدفی داشته باشن.
مثلا همین شخص ، از ما دعوت می کرد توی جلسه فنی ای که هیچ دیدی نسبت بهش نداشتیم و حضورمون با استکان چای هیچ فرقی نمی کرد!! باشیم و حتی اظهار نظر کنیم.
مسئولیت اشتباهات افراد زیر مجموعه اش رو در برابر مدیر عامل خودش به گردن می گرفت اما اگه همون افراد کاری انجام داده بودن یا گزارش خوبی ارائه کرده بودن مستقیم و صرفا با یه پاراف زیرش اونو ارجاع می داد به مراتب بالا تر.
من نمی دونم شکل گیری سیستم فکی این افراد چجوری می تونه باشه ، اما انگار مدیر به دنیا میان. و دقیقاً مصداق همین صحبت محمد رضای عزیز رو تصدیق می کنند که ” انسان ها از متوسط اطرافیانشون بالاتر نمی رون..” این آدم ها همه اطرافیان خودشون رو به حرکت وا می دارن . چه نیروی زیر دستشون ، چه دوستشون، چه دانشجو و چه همسرشون.
محمد رضاي عزيز ، سلام و عرض ادب
حدود ۱۷سال قبل در يكي از مراكز تحقيقاتي صنايع دفاع سرپرستي داشتم كه دقيقا قانون دوم را رعايت مي كرد . به اين ترتيب كه وقتي گزارش اتمام پروژه رو منتشر مي كرد اسم خودش رو آخرين نفر مي نوشت و يا زماني كه در جلسات رسمي ، موضوع بحث پروژه هاي تعريف شده در حوزه ايشون بود اول اسم پرسنل رو مطرح ميكرد و با اشاره به اونها درباره پروژه توضيح ميداد .
مثل مديرفهيمي كه داستانش رو گفتي ، خودش رو فقط همكار ديگران معرفي ميكرد در صورتي بيشترين بار علمي و عملي پروژه روي دوش خودش بود . اين انسانهاي با اعتبار چقدر بزرگن و موندگار .
من اگر با کسی محل کارم مشکل داشته باشم خیلی ظریف و زیرکانه در طی یکسال فقط یکی دوبار برای او پیش مدیرم اعتبار آفرینی میکنم . اونوقته که مدیرم منو خیلی دوست داره !
البته نمیدونم شاید اونقدرها هم که من فکر میکنم منو دوست نداشته باشه که اگه اینطور باشه من خیلی خیلی ناراحت میشم.
سلام آیدا جان.
متوجه نشدم مدیرتون از اعتبار آفرینی زیاد خوشش میاد یا اعتبار آفرینی کم؟
سلام،
قطعا مدیر من هم اعتبار آفرینی رو دوست داره ،
بعد هم جدا تا به حال اینهمه منفی حرف نزده بودم،البته شاید اگر از استیکر های صورت چیزی شبیه وایبر هم اینجا استفاده میشد این گزینه منفی انقدر مستهلک نمیشد ،باعث هم میشد درباره احساس خودمان در زمان خوندن یک متن فکر کنیم ضمن اینکه متوجه واکنش دیگران هم بشیم، اتفاقا تمرین مذاکره ایه خوبی بود.
البته مشخص هست که طرف صحبتم برای بخش دوم حرفام شما نبودید.
البته منظورم گزینه منفی برای این کامنت نبود و به صورت کلی نوشتم.
سلام آقای شعبانعلی.
من یه جوون ۲۰ ساله هستم و احساس میکنم واقعا نیازمند اینطور راهنمایی ها در زندگی هستم. در کنار وبلاگ شما علاقه مند هستم که از سایر منابعی که به نظر شما خوب هستند استفاده کنم.
سلام Akbar جان
فقط میتونم بگم ، خوش به حالت دوست جوانم که در خووووووووب سنی با این خونه و صاحبخونۀ بی نظیرش آشنا شدی . امیدوارم در ادامۀ راهِ زندگیت ، این آموزه ها رو سرلوحۀ زندگیت قرار بدی . با اینکه ۱۷ سال دیرتر از تو با این خونه آشنا شدم ، خیلی خدا رو شاکرم و برای اونهایی که هنوز افتخار آشنایی با این خونه و صاحبخونۀ عاشقش نصیبشون نشده ، غصه می خورم .
Akbar جان ، فکر می کنم یه کار خوبی که میتونی بکنی تا هم سن و سال هات و دوستات ، مثلِ الانِ من ، حسرت نخورن بعداً ، اینه که این خونه رو به دوستانِ هم سن و سالت معرفی کنی دوست خوبم . بازم بهت تبریک می گم ولی بهت حسودیم نمیشه ! درسته که پیرمرد شدم ولی سعی می کنم کمتر بخوابم و بیشتر تلاش کنم تا بتونم پا به پای همخونه ای های جوونم مثل شما ، جلو برم 🙂
به امید دیدار به زودیِ زود و ارادتمند – هومن کلبادی