پیش نوشت صفر: اگر قبل از این متن، گام اول و گام دوم و گام سوم را مطالعه نکردهاید، پیشنهاد میکنم لطف کنید و ابتدا آنها را مطالعه کنید تا فضای بحث، برای شما شفافتر شود.
پیش نوشت یک: حدود یازده سال پیش بود. از طرف شرکت به عنوان مترجم و کارشناس همراه تیم ایرانی، به یک دورهی آموزشی اعزام شده بودم. چندمین بار بود که در چنان ماموریتهایی شرکت میکردم و رابطهی خوبی با کارشناسان مرکز سرویس در آن شرکت داشتم.
اما این بار یک اتفاق مهم افتاد:
مسئول آموزش تیم ما، آقای شومبرگر، پیرمردی حدوداً شصت ساله بود. کسی که به خاطر تجربهاش در حوزهی مکانیک، رشد و پیشرفت کرده بود و آنقدر که انتظار میرفت از مدارهای الکترونیکی و سیستمهای کنترلر منطقی سررشته نداشت.
از طرفی من عاشق سیستمهای کنترل منطقی بودم. در حدی که معمولاً روزهای آموزش PLC، به جای ترجمه کردن، درس میدادم و مسئول آموزش هم، در کلاس مینشست و استراحت میکرد.
شومبرگر گفت: رضا. یک گروه ژاپنی در اتاق کناری هستند و امروز، نوبت آموزش PLC است. دوست داری بعد از ظهر که گروه شما را به بازدید کارگاهها میبریم، تو به آنها سیستم کنترل منطقی دستگاه را آموزش بدهی؟ اینها زیادی به جزییات گیر میدهند و سوال میپرسند.
ضمناً یک ایرانی در کارگاههای ما هست که میتواند به جای تو، کار ترجمه را برای گروه ایرانی انجام دهد.
با هیجان قبول کردم. کارگاه نیم روزهی ما، یک روز و نیم طول کشید. فردا هم – مثل بسیاری از دورههای آموزشی خارج از کشور که کارشناسان ما مشتاقانه میروند – به بازدیدی تفریحی از شهری در آن نزدیکی میگذشت و عملاً به همراهی من با گروه نیازی نبود. به خاطر همین، در مرکز سرویس ماندم و با ژاپنیها تمرینهای عیب یابی سیستم را انجام دادیم.
هفتهی بعد، در مسیر ایستگاه راه آهن، شومبرگر پاکتی را از داشبورد ماشین در آورد و گفت: رضا. این هم بازخورد اپراتورهای ژاپنی درباره تدریس توست. چون میدانستم که برایت جذاب و مهم است، از آنها خواستم که بازخورد PLC را جداگانه بنویسند تا هم بخوانی و هم یادگاری برای خودت نگه داری.
گفتم: پیتر. میتوانم آنها را نگیرم؟ دوست ندارم آنها را بخوانم یا داشته باشم.
کمی با تعجب پرسید: چرا؟
گفتم: من عاشق درس دادن هستم. دوست دارم همیشه درس بدهم و معلمی کنم. واقعیت این است که اگر اینها از من تعریف کرده باشند، انگیزهام بیشتر از چیزی که الان هست نمیشود و بنابراین، خواندن بازخوردها کمکم نمیکند.
اگر هم ایراد گرفته باشند و انتقاد کرده باشند، ممکن است کمی بی انگیزگی (حتی موقت) در من ایجاد کند که اصلاً دوست ندارم آن را تجربه کنم.
همین که در خاطرهام، تجربهی درس دادن به این تیم باقی میماند، کافی است و ممنونم که این فرصت را برایم فراهم کردی.
گفت: خوب. پس این را بگیر و نگه دار. بعدها بخوان.
پاسخ دادم: ممنون. من صندوقچه ندارم (خودش صندوقچهای از همهی مدارک قدیمی و عکسها و خاطراتش داشت و مدام به آنها ارجاع میداد و در وقتهای استراحت، از آنها خاطره میگفت).
خندیدیم و جدا شدیم.
اصل بحث: اکثر ما، وقتی میتوانیم چیزی را بدانیم، نمیتوانیم از دانستن آن صرف نظر کنیم. الان خیلی از ما، از اینستاگرام و تلگرام استفاده میکنیم.
فرض کنید دو قابلیت جدید دراین نرم افزارها اضافه شود:
قابلیت اول در اینستاگرام: در جایی از پروفایل، به شما نشان دهند که چند نفر (یا چه کسانی) در ۲۴ ساعت اخیر، به صفحهی شما سر زدهاند، اما هیچ عکس و مطلبی را لایک نکردهاند.
قابلیت دوم در تلگرام: چه کسانی، در طول یک روز گذشته، آرشیو گفتگوهای گذشتهی خودشان را با شما، مرور کردهاند.
به نظر شما، از فردا صبح، چند میلیون نفر ساعت از وقت ملت شریف ایران، صرف سر زدن به این دو گزینه و مرور اطلاعات آنها خواهد شد؟
ما تا امروز، این قابلیتها را در اختیار نداشتهایم و مشکلی هم نداشتیم و همه چیز به خوبی پیش میرفت. اما حالا که فرصتی هست که چیزی را بدانیم حیف است آن را ندانیم! به هر حال، اطلاعات ارزشمندی است و میتواند مفید باشد.
برای این رفتار و رفتارهای مشابه با آن، میتوان توضیحات و توجیهات زیادی ارائه کرد که من الان قصد ندارم وقت شما را با فهرست کردن آنها بگیرم. اما توجه به یک مورد از این انگیزهها، میتواند برای ما مفید و آموزنده باشد:
افزایش تسلط و کنترل ما بر محیط
بسیاری از ما، تمایل داریم که تسلط بیشتری بر دنیا و محیط اطراف خود داشته باشیم. این میل به تسلط به عنوان انگیزهای قدرتمند، بر روی بسیاری از رفتارها و تصمیمهای ما تاثیر میگذارد.
به همین علت، کم نیستند مدیرانی که اگر این امکان را داشته باشند که صفحه نمایش کامپیوتر همکاران خود را با استفاده از نرم افزارهای خاص، ببینند، از چنین امکانی استقبال میکنند. یا بسیاری از مدیران، نمایشگرهای بزرگی را در اتاق خود نصب میکنند و تصاویر ویدئویی بخشهای مختلف شرکت را در آن مشاهده میکنند. خیلی از این افراد، حتی در حضور مهمانان نیز، این نمایشگرها را روشن نگه میدارند و با لذت و غرور به آنها نگاه میکنند.
مثالهایی از این جنس کم نیستند. احساس تسلط بر محیط لذت زیادی دارد که اکثر ما، به شکلی آن را تجربه کردهایم. به هر حال، فکر میکنم قبول داشته باشید که ایستادن بر قلهی کوه و نظاره کردن بر کوهپایه، جذابتر از ایستادن در کوهپایه و خیره شدن به قلهی کوه است!
اگر این مفروضات من را بپذیرید، میتوانیم فرض کنیم که یکی از علتهای اینکه ابهام برای ما دوست داشتنی نیست، این است که ابهام این پیام را برایمان دارد که: تو آن قدرها هم که فکر میکنی، بر محیط خود و زندگی خود و دنیای خودت تسلط نداری.
اگر هم مفروضات من برایتان چندان پذیرفتی به نظر نمیرسد، میتوانید در مورد مفهوم Intolerance of Uncertainty در گوگل جستجو کنید و مطالعاتی که در زمینهی سنجش و اندازه گیری آن انجام شده و پرسشنامه IUS و چیزهای دیگر را بخوانید، امیدوارم بعد از آن، مفروضات من را بپذیرید 😉
به هر حال، نداشتن کنترل بر محیط و پیش بینی ناپذیر بودن آینده، برای بسیاری از ما، تجربهی شیرینی نیست. برنامه ریزی، زمانی این ادعا را داشت که میتواند این تسلط بر آینده را بیشتر کند و به دلیل همین ادعا (که در عمل هم اثبات شد) ارج و قرب زیادی یافته بود و سالها بر تخت سلطنت، تکیه زده بود.
این روزها – مانند بسیاری از دیدگاههای سنتی که به تدریج بازنشسته میشوند – برنامه ریزی هم، باید بپذیرد که در مقایسه با وقت و انرژی که از ما میگیرد، نمیتواند برای ما، کنترل چندان زیادی بر روی حال و آینده، ایجاد کند. مگر آنکه نامش را حفظ کند، اما بپذیرد که روح و جانش دچار تحولی بنیادین شود و تعریفی دیگر و هویتی دیگر و روشهایی دیگر و مصداقهایی دیگر برای آن بیابیم.
در این میان ما چه باید بکنیم؟ ما چگونه برای یک زندگی بهتر و تجربیات شیرینتر و عمیقتر در دنیا، برای تجربهی موفقیت (نماد بیرونی پیروزی) و رضایت (نشانهی درونی پیروزی)، تلاش کنیم؟
شاید یکی از مهمترین باورهایی که باید به تدریج در #مدل ذهنی خود تعبیه کنیم این است که:
موفقیت و رضایت، الزاماً حاصل کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند. بلکه حاصل انتخابهای بهتر در آن محیط هستند.
دقیقاً نمیدانم و هر چه فکر میکنم نمیفهمم که چه شد که خیلی از ما به این باور رسیدیم که موفقیت و رضایت، دستاورد تسلط بر محیط و تسخیر محیط است.
حتی اگر هم فرض کنیم که انسانهای برنده و پیروز، تسلط بیشتری بر محیط و زندگی خود پیدا میکنند، باز هم این بازی را نمیتوان به شکل وارونه انجام داد.
ابهام، بخش جدایی ناپذیر زندگی است و اگر دقیقتر بگوییم، خود زندگی است.
به جز مردگان، تنها کسی که ابهام را تجربه نمیکند، کسی است که در زندان به حبس ابد محکوم است. او غذای هر روز و برنامه هر روزش را میداند و دنیایش به اتاقی کوچک محدود شده و تنها چیزی که در مورد آینده نمیداند، زمان مرگ است که آن هم مهم نیست. چه آنکه او، از هم اکنون مرده است و در جایی کمی بزرگتر از یک گور، حبس شده است.
اگر بارقهای از زندگی هم در او هست، امید به ابهام در آینده است و اینکه شاید چیزی خارج از انتظار روی دهد و او از این حبس، رهایی یابد.
البته احتمالاً در اینکه به هر حال ابهام در زندگی وجود دارد و نمیتوان آن را حذف کرد، همهی ما هم عقیده هستیم. اما چیزی که من میخواهم بر آن تاکید کنم، یک گام بیشتر است:
هدف ما در زندگی، کاهش این ابهامها نیست. بلکه یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست.
این زمین مه آلودی که بر روی آن راه میرویم، هیچ نقطهای ندارد که به مه، آلوده نباشد. گذر زمان هم قرار نیست این مه را فروبنشاند.
آنها که در مسیر یادگیری و علم آموزی حرکت میکنند، همگی گواهی میدهند که دانستن بیشتر، فقط حجم نادانستهها را بزرگتر میکند و کسی که امروز یک سوال را حل میکند، امشب با ده سوال بزرگتر میخوابد.
همین مسئله، در مورد زندگی سازمانی هم مصداق دارد. با کمی اغماض و بی دقتی میتوان گفت که غیرمبهم ترین زندگی را در یک شرکت، پایینترین ردهی آن مجموعه دارد و بیشترین ابهام، مربوط به مدیران ارشد خواهد بود.
به همین دلیل، شاید بد نباشد به این گزارهی پیشنهادی من فکر کنیم که:
هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.
فقط ممکن است از من بپرسید: دیوانه! اگر ابهام مهم نیست و کم و زیاد آن هم فرق نمیکند، چرا الان چهار گام از این سی گام خودت را به بحث در مورد آن اختصاص دادهای و ما را سر کار گذاشتهای؟
حق با شماست. اما این کار من علتی دارد: اگر نیاموزیم که ابهام را دوست داشته باشیم و از تنفس در هوای ابهام لذت نبریم، بخش عمدهی زندگی ما به یکی از دو شکل زیر خواهد گذشت:
- توقف – در این حالت میگویم: بگذار کمی بیشتر منتظر بمانم و ببینم چه میشود! فعلاً که هنوز دانشگاه نرفتهام و تکلیف آیندهام معلوم نیست. فعلاً که هنوز دانشگاه تمام نشده و نمیدانم کار پیدا میکنم یا نه. فعلاً که نمیدانم شریک زندگیام را کی و کجا پیدا خواهم کرد یا اصلاً قصد ساختن زندگی مشترک دارم یا نه. فعلاً که نمیدانم میخواهم در این شرکت بمانم یا نه. فعلاً که نمیدانم قرار است در ایران بمانم یا مهاجرت کنم. فعلاً که بحث برجام است. بحث فرجام را به زمان دیگری بگذاریم. همهی انسانهای فعلاً نمیدانمها در کنار جادهی زندگی میمانند و فعلاً میدانمها از کنار آنها عبور میکنند و میروند.
- انتخاب گزینههایی که کنترل را افزایش و ابهام را کاهش میدهد – بسیاری از انتخابهای زندگی ما، به جای اینکه در راستای موفقیت و رضایت باشد، در راستای کاهش ابهام است. آن هم معمولاً از طریق گزینههای اشتباه. مثلاً فکر میکنم کسی که کارشناسی ارشد میخواند، در مقایسه با کسی که کارشناسی خوانده، ابهام کمتری در آیندهاش وجود دارد. انتخاب شغلم را هم بر اساس کاهش ابهام در آینده انجام میدهم. همینطور در رابطهی عاطفی هم، به دنبال کنترل بیشتر طرف مقابل هستم، چون فکر میکنم نقاط ابهام رابطه و زندگیام کمتر میشود.
اینجا کسی را لازم داریم که با نگاه مهندسی فریاد بزند: دوست عزیز من. اصلاً هدف معادلهی زندگی، بهینه کردن متغیر ابهام نیست. ابهام، حتی جزو شرایط مرزی این معادلهی دیفرانسیل پیچیده هم نیست. اصلاً ابهام هیچ چیز نیست. ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!
پی نوشت ۱: اکثر ما، جملهی معروف رینولد نیبور را شنیدهایم که حدود یک قرن و نیم پیش نوشت: پروردگارا. به من این متانت را عطا کن که چیزهایی را که نمیتوانم تغییر دهم، بپذیرم. به من انگیزهای عطا کن تا چیزهایی را که میتوانم تغییر دهم، بهبود بخشم و شعور و شناختی عطا کن، تا فرق این دو را بفهمم و بتوانم آنها را از هم تفکیک کنم!
ما این جمله را نقل میکنیم، اما کمتر حوصله میکنیم به تبعات و حاشیههایش (که بخش بسیار کوچکی از آن را در این چند سطر گفتم، فکر کنیم. یاد ماجرای هنر خواندن جملات کوتاه، بخیر!)
پی نوشت ۲: اگر حوصله داشتید بحث میکرواکشنها در متمم را مرور کنید و اینجا، میکرواکشنهایی برای آشتی با ابهام و تحمل بیشتر ابهام بنویسید و پیشنهاد بدهید. من هم دراولین فرصت، مواردی را در پایین همین بحث مینویسم.
[…] معناست که دیگر برنامه ریزی نکنیم ؟؟ خیر ، پاسخ بهتری را محمدرضا شعبانعلی در روزنوشته های خود به ما داده […]
[…] آن نوشته شده و X معادلۀ زندگی نیست که دنبال حل آن باشیم (+). گاهی تا قدم در راه نگذارم و ریسک نکنم، نمیتوانم با […]
[…] باز این ابهام است که می ماند. به قول آقامعلم، ابهام x معادلۀ زندگی نیست که ما باید آن را پیدا کنیم. […]
[…] یک: مطالعه ی مجموعه نوشته های آقای شعبانعلی در رابطه با زندگی در شرایط ابهام، خیلی بهتر از این نوشته می تواند مفهوم را […]
نمی دانم چگونه، اما احساس می کنم با خواندن روزنوشته ها غلظت ابهام در زندگی ام بیشتر می شود. در حالیکه به نوعی با هدف کاهش ابهام -البته ناخودآگاه- روزنوشته ها را می خواندم.
محمدرضای عزیز
پیش نوشت ۱: با اجازت می خوام با کمی شرح حال و درد دل شروع کنم تا بهتر بتونم اون چیزی که تو ذهنم هست رو بیان کنم. پیشاپیش از وقتی که از شما یا خواننده عزیز گرفته میشه عذر می خوام.
*****تکه اول: قبل از عید شروع به خوندن این سری از مطالب تحت عنوان ” متمم تا نوروز” که می فرستی کردم و سعی کردم تغییراتی نه چندان کوچک مثل بخش خرده مهارت را شروع کنم.
برای این خرده مهارت ها میکرو اکشن های نوشتم و هنوز هم در حال انجام آنها هستم.
طبیعتا قبل از این که این مطلب رو بخونم دغدغه یادگیری یک سری مهارت ها رو داشتم و بعد از خوندن این مطالب انگیزه بیشتری برای عملی کردن اونها ( مخصوصا در قالب خرده مهارت ها ) پیدا کردم.
*****تکه دوم:فلسفه ی ابهام رو قبلا با مشاهدات شخصی تا حدودی درک کرده بودم و خوندن این مطالب اون رو کامل تر کرد. مساله ای که باعث شد برگردم و اینجا بنویسم همین مساله زندگی در شرایط ابهامه.
*****تکه سوم: تو مطلب دیگه ای از تو با مضمون ” کنکور و راهکار های موفقیت در اون ” ( http://www.shabanali.com/ms/?p=1747 ) در آخرین پاراگرافت جمله ای نوشته بودی که حس کردم می تونه یکی از راهکار های زندگی در شرایط ابهام باشه:
“”دهمین واقعیت این است که وظیفه من و شما، تشخیص لحظات و رویدادهای سرنوشت ساز نیست. وظیفه ما، خوب درس خواندن، مطالعه کردن، آموختن و افزایش توانمندی هاست. به گونه ای که در مواجهه با فرصت ها و لحظات تعیین سرنوشت، دست خالی نباشیم. وظیفه ما کندن چاله است. باران، دیر یا زود خواهد آمد. این بارش باران شاید در روز کنکور باشد، شاید هم نباشد…””
حالا می خوام این سه قسمت رو به هم ارتباط بدم.
منی که شروع به یادگیری مهارتی در قالب خرده مهارتی می کنم، طبیعتا از قبل، دغدغه یادگیری اون مهارت رو داشته ام و این دغدغه در دو حالت می تونه در من ایجاد بشه. یا اعتقاد به این دارم که هر چیزی که یاد بگیرم روزی به دردم می خوره (یه جورایی مثل همون چاله ای که انتظار بارون رو میکشه و یادگیری هر چیزی شاید اون رو بزگتر کنه ) و یا در نتیجه داشتن هدفی در من شکل گرفته. هدفی که احساسم به من میگه که از نوع هدف های بلند مدته. به عبارت دیگر حس می کنم داشتن هدفی بلند مدت یه جورایی لازمه ی اینه که من به برای آموختن مهارتی انگیزه پیدا کنم و الان از طریق خرد کردن اون به خرده مهارت، راهکاری برای زندگی در شرایط ابهام داشته باشم.
چند تا سوال برام به وجود اومد:
ما باید دیدمون از نوع چاله ای باشه یا از نوع هدفمند یا یک دید دیگه؟
اگر دیدمون از نوع هدفمند باشه احساس می کنم پاسخ سوال من در این باشه که این بازه را تا چه حد می تونم گسترش بدم. یعنی اینجوری به قضیه نگاه کنم که درسته که ما باید ابهام رو با تمام وجود درک کنیم و هدفمون کاهش یا اندازه گیری اون نباشه ولی باز هم باید یک سری هدف برای خودمون داشته باشیم اما با دیدی کوتاه تر از دید مدیریت استراتژیک سنتی و بلند مدت تر از حد خرده مهارت. شاید این بازه برای من یک محدوده یک تا دوساله باشه
یک مثال می زنم که دغدغه خودم هست: من می خوام در این بازار کار راهی رو انتخاب کنم که بیش ترین بهره وری رو داشته باشه.
من امروز در یک شرکت خصوصی به عنوان یه کارشناس مشغول فعالیتم. دو سه حالت رو برای انتخاب متصورم
هدف ۱: مسیر پیشرفتم رو از طریق افزایش تخصص در همان زمینه فعالیت مدیریت کنم
هدف ۲: به عنوان یک شرکت خصوصی وارد بازار کار بشم و بیشتر به افزایش ارتباطات و مهارت های مدیریتی بپردازم
هدف ۳: در دورانی که بعد از تحریم ها قرار داریم زبان دومی ( مثل روسی ) رو یاد بگیرم و به همکاری با شرکت هایی بپردازم که فعالیت مشترک با اون کشور ها رو دارند.
طبیعتا انتخاب هر یک از این اهداف، یادگیری مهارت های مختلفی رو از ما میطلبه.
البته درک واقعی شرایط ابهام به این معنیه که من حتی با وجود انتخاب هر یک از این اهداف، شاید در نهایت به مسیر دیگری ( حتی غیر از این چند مسیر ذکر شده ) قدم بگذارم ولی بدون انتخاب و داشتن هدف، انگیزه حرکت از ما گرفته میشه.
سوالی که بعد از این همه بحث می خوام جوابش رو بدونم اینه که ما باید دیدمون از نوع چاله ای باشه یا از نوع هدفمند یا یک دید دیگه؟ ممنون میشم اگر توضیحاتی رو که در بالا دادم جهت درک بهترم از این سوال در نظر بگیرید
یک موضوع دیگه رو هم می خوام به این بحث اضافه کنم.
دریکی از درس های برنامه ریزی توسعه مهارت ها در متمم دربازه تنظیم رزومه آینده نگر نکاتی رو مطرح کردید و اشاره کردید این نوع رزومه رو برای مثلا ۵ تا ۱۰ سال آینده بنویسیم.
می دونم بین تمامی این نوشته ها یک پیوستگی هست که من نمی تونم اون رو درک کنم. به همین خاطر یک سوال دیگه هم داشتم تا بهتر بتونم این موضوع رو تو ذهنم حلاجی کنم: نوشتن رزومه آینده نگرو یا تنظیم بیانیه هدف که خیلی انتظار تکمیل شدن درسش رو می کشم، چیزی شبیه همون داشتن هدف های بلند مدت نیست؟
سلام
به نظر من جان کلام این متن برای برنامه ریزی در شرایط ابهام توجه به این جمله و جا انداختن آن به عنوان باوری در مدل ذهنی که :
موفقیت و رضایت الزاما کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند بلکه حاصل انتخاب های بهتر در آن محیط هستند.
خواندن این متن برای من بسیار راهگشا بود خیلی ممنون
جناب شعبانعلی گرامی
شاید این پست و این نوشته اولین نوشته رسمی من از اعلام شرایط ابهامی در آینده باشد و شما شاید دومین مخاطب این رویداد هستید یا حداقل دومین کسی که از این رویداد و تأثیرات احتمالیش بر آینده من باخبر می شوید. از سویی من روزنوشته ها را همواره خانه خود دانسته ام و احساس میکنم که نوشتن در اینجا و خوانده شدنش توسط دوستان متممی و شخص شما میتواند در یافتن راهکارهای بهتر کمک کند. به همین دلیل باید ابتدای نوشته عرض کنم که این متن شاید طولانی باشد و البته عذرخواهی هم میکنم.
در مورد تلگرام و فیس بوک برای من داستان کمی متفاوت است. با این که دوره دیتاکس شبکه های اجتماعی را گذرانده ام و اسیر این شبکه ها و تکنولوژی ها نیستم، یا حداقل خودم فکر میکنم که نیستم؛ گاها مجبورم تلگرام یا واتس آپ یا فیس بوکم را چک کنم. شاید چون این سه تنها راه ارتباطی و به وقلی بند نافی است که مرا به ایران و خانواده و دوستانم وصل کرده است و گاها وقتی پیامی را با فاصله زمانی چندین دقیقه از ارسالش جواب میدهم، ممکن است شخص آن طرف خط که منطقا درکی از زندگی در انگلیس ندارد، نگران من باشد و البته کاملا به آن شخص حق میدهم.
اما در مورد ابهامی که اخیرا برایم پیش آمده است دوست دارم آن را با شما مطرح کنم، ولی مجبورم قبلش کمی حاشیه بروم و البته امیدوارم این حاشیه من پررنگ تر از متن نشود.
همواره قبل از ورود به دانشگاه و حتی دبیرستان آرزوی من این بود که «دانشمند» باشم. بعد ا ورود به دبیرستان این آرزو به «تدریس در دانشگاه» و «حضور در فضای آکادمیک» تغییر یافت و صدالبته که در دوره لیسانس که به دلایلی در دانشگاه آزاد شروع شد، همچنان زیبا و خواستنی باقی ماند. هرچند کارشناسی ارشد را در دانشگاه فردوسی شروع کردم و البته برخوردهای بسیار متفاوت و دور از انتظارم در دانشگاه اسم و رسم دار باعث شد به این فضا بدبین شوم.
اعتراف میکنم که فکر مهاجرت را اصلا نداشتم. سال اول دوره کارشناسی ارشد دوست داشتم دکترا را در ایران بگیرم و همان جا «استاد دانشگاه» شوم. با پیش رفتن زندگی در آن دانشگاه، متوجه عنصر «بی سوادی» و «بی اطلاعی» مفرط برخی از تحصیلکردگان شدم و روز به روز به این باور (که یکی از دوستان و همکلاسی ها هم در تقویت آن نقش داشت) نزدیک تر شدم.
سال ۲۰۱۲ برای شرکت در کارگاهی در هلند و دانشگاه اوترخت، با «نامه نگاری های فراوان» و دردسرهای خاص خودش راهی این کشور شدم و همانجا تصمیم گرفتم که دکترا را در اروپا ادامه دهم. بگذریم از دلسردی و مشکلات خاص دوره «سربازی» که البته سعی کردم در خدمت هم «متممی» باشم و «میوه شرایط سخت» را بچینم.
به هر صورت همه این ها گذشت و دردسرهای ویزا و مهاجرت هم سرجای خودش بود؛ هر چند با ورود به یک جامعه و سیستم قانونمند و بسیار نظام مند، هر مشکلی در پرتو یک بند قانونی کاملا شفاف توضیح داده شده است و میتوان برای هر مشکلی راه حلی اندیشید و هر چند مشاوران، استادان و همکاران و به طور کلی جامعه علمی بزرگی از این افراد در دانشگاه «برونل» لندن همواره در جلسات متعددی که با من دارند، راه کارها و مشکلات را نشانم می دهند.
اما حرف من این ها نیست. این همه حاشیه رفتم که برسم به اصل مطلب.
در سیستم آموزشی این کشور، افرادی که مایل به اخذ دکتری هستند، ابتدا به عنوان «دستیار پژوهش» (یا به صورت بورس شخصی یا با بورسیه ) وارد دانشگاه ها می شوند و سپس با نوشتن «پیشنهاده پژوهش» و مدارک مورد نیاز «دانشجوی دکتری» حساب می شوند. (البته بگویم که تحصیل در دوره دکتری در انگلیس نیازمند سالانه ۱۹ هزار پوند است)
من با بورس مؤسسه «ماری کوری اروپا» وارد این دانشگاه شده ام و البته طبق قوانین «ماری کوری» دستیار پژوهش هایی که با این بورس وارد دانشگاه های اروپایی می شوند، از پرداخت شهریه معافند و البته «حقوق» هم دریافت میکنند و بودجه خاصی برای پژوهش آن ها هم در اختیار استاد راهنما گذاشته شده است که من از این بابت هیچ نگرانی ندارم.
رویداد و اقدامی که من در آن هیچ سهمی نداشته ام این است که «استاد راهنما» ی من تصمیم گرفته است از سپتامبر سال آینده به «فرانسه» و مؤسسه پژوهشی CEREG مارسی مهاجرت کند. دلایلش البته برای من مشخص نیست و نباید هم مشخص باشد که «شخصی» است. اگر بنیاد ماری کوری تصمیم به انتفال پروژه من بگیرد، من هم باید همراه ایشان در فرانسه مستقر شوم. از سویی استقرار در فرانسه مزیت های خاصی نظیر رتبه بالاتر دانشگاه مارسی نسبت به برونل، فرصت آموزش و تقویت زبان فرانسه، آسان تر بودن مسافرت به ایران و هم چنین همکاری پژوهشکده های فرانسوی با دانشگاه تهران و مؤسسه ملی اقیانوس شناسی ایران به صورت رسمی و فراهم بودن شانس بیشتر آینده شغلی و در نهایت کمتر بودن هزینه های زندگی مارسی نسبت به لندن است.
از طرف دیگر، طول دوره کوتاه سه ساله دکتری و نیاز روزمره ما به آموزش و حجم بالای کار پژوهشی ما در این دوره و نیاز مبرم به دوره های آموزشی کوتاه مدت و هم چنین دوره های طولانی Secondment در کشورهای دیگر طرف قرارداد ماری کوری، این احتمال را به وجود می آورد که پروژه من «قربانی» این انتقال شود. البته هنوز من برای دکتری اپلای نکرده ام، هر چند در حال کار روی پروژه دکتری باشم.
تا اینجای داستان یک «اقدام» از من بود و بقیه رویداد و پاسخ هایی که مجبور شدم برای آن «اقدام» بدهم.
کار آینده من طوری نیست که بتوانم شخصی و انفرادی اقدام به تأسیس نهادی کنم. کار آینده من از دو کانال می گذرد: یا «پژوهش» در یک محیط آکادمیک (و شاید مؤسسه و پژوهشگاهی که خودم تأسیس کردم) و یا عضویت در سازمان هایی نظیر محیط زیست که متأسفانه جنبه نمایشی دارند تا اجرایی. به هر صورت برای من بزرگترین ابهام، حتی فراتر از مهاجرت دوم برای تحصیل، آینده شغلی ام است. البته نگرانی ندارم، چون برای شغل درس نمیخوانم یا پژوهش نمیکنم. آن مبحث شغلی هم جزو آرزوها و یا رویدادهایی است که گاها باید برایش «اقدام» کنم. وگرنه از کارگری تا مترجمی قبلا کار کرده ام و میتوانم دوباره به آن کارها بازگردم. این ابهامات داستان همیشگی زندگی من بوده اند.
اما هنوز از این که یک پارادایم ایجاد کنم، تردیدم بیشتر حالت «ترس» دارد تا تردید. هنوز هم نتوانسته ام دلیلش را بفهمم.
سلام آقای محمدرضا
در رابطه با ابهام در زندگی و جمله آخر مبنی بر اینکه ابهام کاغذ معادله زندگی است،فکر کنم از دیدگاه دینی بتوان به این امنیت ذهنی(به تعبیری؛ایمان)رسید که که این ابهام هر په هست در جهت خیر و رحمت است (الرحمن علی العرش استوی) شاید یه کم شعاری شد اما فکر کنم حداقل ارزش فکر کردن داره و البته نتایج گرانبهایی که خیلی آدمو آروم میکنه.
محمد رضای عزیز در هفته گذشته اتفاقی واسم افتاد که مزه سطر سطر حرف هایت درباره ابهام را با وجود چشیدم …و فکر می کنم برای اشتی با ابهام و تحمل ان ، باید در لحظه زندگی کرد به قول خودت ناپیوسته از انبوه لحظات گذشته و بی اتصال به دریای لحظات اینده ….
سلام
بعد از خواندن درس ۳ ارزش آفرینی و بحث درباره مفهوم ثبات و پایداری، یاد این متن افتادم و با کمی فکر به این نتیجه رسیدم که ما به طور ذاتی دوست داریم ابهام محیط رو کم کنیم تا به “ثبات” برسیم.
ابهام ۰ درصد به ثبات ۱۰۰ درصدی منجر میشه (در حالت حدی) : همه چیز تحت کنترل ماست و قرار نیست چیزی بی دلیل تغییر کنه… اما دقت نمی کنیم که در بسیاری از موارد، تصمیماتی که ما برای کاهش ابهام و افزایش ثبات می گیریم میتونه “پایداری” ما – و کسب و کارمون – رو کم کنه.
پی نوشت: لینک درس های مربوط به تقاوت بین ثبات و پایداری در متمم :
http://motamem.org/?p=1834
http://motamem.org/?p=3796
پی نوشت نامربوط (برای محمدرضای عزیز): نمیدونم اینجا باید مطرح کنم یا نه، قسمت عمده پاسخ به سوال اول مطرح شده در درس ۳ ارزش آفرینی (رابطه پایداری، ارزش افزوده و خلاقیت)، به تفاوت بین ثبات و پایداری می پردازه و در آخر هم به رابطه پایداری و خلاقیت اشاره می کنه و صحبتی از ارزش افزوده نمیشه. شاید اینطور بشه استنباط کرد که خلاقیت با ارزش افزوده هم تراز گرفته شده… نمیدونم، ولی شاید به این دلیل که پاسخ داده شده خیلی با سوال هم خوانی نداشته حس می کنم این قسمت هنوز جا برای کامل تر شدن داره.
سلام
کنار من کسی نشسته که ایده آل گراست و هر صحبت منطقی متفاوت در مورد زندگی و رفتار که باهاش می کنم به خاطر اینکه قبلا خودش به ایده آل هایی که داشته نرسیده حرفهای من رو هم با مثالهای خیلی کم یاب و بعید به قول خودش و به خیال خودش نقض می کنه
این متن رو که براش خوندم فقط ساکت موند و فکر کرد
از بس که محمدرضا چیزهای خوب رو خوب می نویسه
امروز یک مطلبی از کتاب در صحبت با قرآن، استاد الهی قمشهای داشتم میخوندم که بخشی از اون در رابطه با ابهام بود (صفحات ۴۵۷ و ۴۵۸). دوست دارم برای شما هم اینجا بنویسم تا از خوندنش لذت ببرید:
این ندانستن است که هزار برکت به زندگی میبخشد، فکر و خیال میآفریند و دانستن، لطف و ذوق چیزها را از میان میبرد. حجاب و پنهان بودن است که قوهی تخیل را به کار میاندازد … . وقتی نور کم میشود خیال قوت میگیرد، وقتی آگاهی صریح و روشن نیست، هزار اندیشه در ذهن خلق میشود، هزار راه و چاره در پیش میآید، هزار چراغ در دل برمیافروزد … . اگر در نور مهتاب همه چیز خیالانگیز و اسرار آمیز به نظر میرسد به همین خاطر است که آن نور ملایم، صراحت را به ابهام بدل میکند و آن ابهام بر جاذبه میافزاید.
امیلی دیکنسن در قطعه شعر زیبایی گفته است:
آسمانها نمیتوانند رازشان را نگه دارند
آنها راز را به تپه میگویند و تپهها به باغها و باغها به نرگسها
و آنگاه پرندهای که از آن حوالی گذر میکند، همه چیز را آهسته میشنود
و من با خود میگویم اگر این مرغک را رشوهای بدهم
ای بسا که راز را به من بگوید
اما بهتر است چنین نکنم
ندانستن خوشتر است.
اگر تابستان یک اصل مسلم بود
برف و بوران دیگر جذبه و افسونی نداشت
نه ای پدر، رازت را برای خودت نگه دار
که من حتی اگر میتوانستم، دلم نمیخواست بدانم
که یاران این ایوان فیروزه رنگ
در این جهان نوساختهی تو در چه کارند.
همون جمله معروف چی فکر می کردیم چی شد. این قانون نانوشته است که همه جا تقدیر بر تدبیر پیروز. ولی چیزی که برای من کاملا روشن و حتمی و بدون ابهام. این از هر دست بدی ازون دست می گیری و دنیا به تعبیر مولوی جهان مثل کوه هر صدایی کنی دوباره به خودت بر می گرده.
سلام . به نظر من خیلی از ترس های ما از ابهام سرچشمه می گیره . چیزی که از این مطلب متوجه شدم اینه که ، به آنچه می دانم عمل کنم و صبرکنم تا چیزهایی که نمیدانم در ادامه ی مسیر زندگی ام آرام آرام از هاله ی ابهام درآیند .
وقتی در زندگی خودم فکر میکنم ، میبینم همیشه با ابهام در مورد آینده ام روبه رو هستم . آیا این رشته دانشگاهی آینده ی من رو می سازه یا نه .؟ آیا این دوستانی که انتخاب کردم من رو در زندگی حمایت میکنن یا نه و … .همین الان هم اصلا نمی دونم فردا قراره چه اتفاقی در زندگیم بیفته ولی از همین جا یاد گرفتم که هدفم در زندگی رو تعیین کنم و برای رسیدن به اون هدف یک قدم یه جلو برم تا درهایی جدیدی به روم باز شه .
سلام.
خیلی خوب و عالی بود سپاس.
“هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است.”
مدام این جمله ی سهراب در ذهنم می آمد:
“کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.”
سلام
برداشت من از “ابهام” در این نوشته، شرایطی هست که ازطرف محیط به ما وارد می شود و ما یا هیچگونه دخل و تصرفی روی آن نداریم یا فرصت این دخل و تصرف رو از دست داده ایم.
اما اینکه “با ابهام زندگی کنیم” با این که “بی برنامه و بی منطق و با استراتژی “هرچه پیش آید” جلو برویم” نیز کاملا متفاوت است.
به نظر من در شرایطی که ابهام (در آینده،یا نتیجه کاری که خودمان انجام داده ایم ولی نتیجه آن عمل، علاوه بر فعالیت ما تحت تاثیر شرایط دیگر هم هست) وجود دارد، باید با شناخت و آمادهسازی خود، سارق فرصت هایی باشیم که به وجود خواهد آمد، نه اینکه بعد از به وجود آمدن فرصت ها تازه به فکر آماده سازی خود باشیم.
به این ترتیب می توان با ابهام کنار آمد.
میکرواکشن من برای این کار: بازتعریف اولویت ها و ارزش ها و لیست کردن آن ها
ممنونم
سلام،
محمدرضای عزیزم،
۳ بار متن را خواندم ولی پاسخ سوالم را پیدا نکردم. شاید باید بیشتر بخوانم، شاید اصلا حرف تو را نفهمیدم.
اگر تصمیم هایی که می گیریم نباید در جهت کاهش ابهام باشد، باید در چه جهتی باشد؟
اصلا نمی توانم تصور کنم با هدفی به جز کاهش ابهام، “انتخاب کنم” که خواندن کتابی را شروع کنم.
و یا این جمله:
“موفقیت و رضایت، الزاماً حاصل کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند. بلکه حاصل انتخابهای بهتر در آن محیط هستند.”
تعریف “بهتر” چیست؟ انتخابی که مرا به موفقیت نزدیک تر کند؟ چگونه بدون کاهش ابهام می توان به آن رسید؟ شاید بعد از این که به موفقیت رسیدم بتوانم بگویم کدام تصمیمم بهتر بوده ولی در “زمان” انتخاب، نباید سعی کنم ابهام را کاهش دهم؟ اصلا آیا خود “انتخاب کردن” تلاشی برای کاهش ابهام نیست؟
درک می کنم که این کامنت رو تایید نکنی، خودم هم آخرش نفهمیدم چی نوشتم! 🙂
متمم عزیز
ممنون که به مسائل پیچیده فکر می کنی و اونها را ساده و ممکن برای من قابل فهم می کنی .
سلام.نگرش شما در مورد برنامه ریزی حداقل برای من یکی فوق العاده بود.
ممنون که برای بیان این افکار با ارزش وقت میذارید.
جناب شعبانعلی عزیز به نظرم دراینجا شما دچار یک خلط مبحث بین برنامه ریزی با مفاهیم بی ربط به برنامه ریزی مثل ابهام شده اید این که من به هردلیلی برنامه ریزی برای وقت وانجام اقدامات لازمه روزانه یا هفتگی ام نتوانم یا نخواهم انجام دهم،چرا صورت مسئله راپاک یا بازنشسته می کنید؟ مفهوم ابهام وکارکرد این مفهوم بسیارابهام آفرین است اما برنامه ریزی وقصد و هدف گزاری یا هدف بینی هنوز از اصول کارکردی هستند. ابهام به تکثروسرعت شدید پدیده ها بستگی دارد اما به نظر کنارگذاشتن برنامه ریزی وهدف گزاری یعنی تسلیم محض دربرابر نابخردی خودمان مقابل تکثر و شتاب پدیده ها ومسایل روزمره است.این مطلب شما یک روح منفعلانه وافسرده دارد
سلام
تا الان یاد گرفتیم که باید ابهام رو دوست داشته باشیم و بدونیم که در شرایط مه الود هر چه قدر جلوتر بریم صحنه های جدیدی ظهور خواهند کرد (که تصمیماتمون رو باید بر اساس اون ها بگیریم.)
اما خب با این وضع به نظر میرسه که در این شرایط اصلا برنامه ریزی نکنیم مفیدتره و در هر گام سعی کنیم بهترین تصمیم رو بگیریم بدون برنامه ریزی قبلی.
پی نوشت :
در پست سوم گفته بودید که قراره در این پست راجع به “راهکارهای برنامه ریزی در عصر مه آلود ابهام” صحبت کنید. لطفا در مورد راهکار ها بیشتر صحبت کنید. تا الان بیشتر نا امید شدم از برنامه ریزی در شرایط ابهام.
سلام بر مرد اندیشه ها
من با شما در مورد ابهام کاملا موافقم ،فضایی که در ان سیر می کنم را علی رغم تمام برنامه ریزیها و استراتژیها چه در حوزه خرد و چه کلان ،آنچنان به نتیجه نمی رسد که کلمه مناسب آن همان زندگی کردن در فضای ابهام می شود. تعبیر دیگری که به ذهنم می رسد این است که زندگی را نمی توان آرزو کرد زندگی را میبایست زندگی کرد.
اگر این نوع از برنامه ریزی که شما از ابتدا با عنوان آن متفاوت آغاز کردید که می خواهد ختم به موفقیت شود بخواهم توصیف کنم این است :
زندگی در شرایط ابهام نسخه ای وطنی برای رسیدن به اهداف است.
خواندن روزنوشته های شما برای من همیشه ارزشمند و مغتنم است.
دوست دار شما
میکرواکشن هایی که به ذهنم میرسه:
۱٫ بی مقدمه قدم اول رو برداشتن: برای جواب دادن به تمرین این مطلب، نشانگر ماوس رو اینجا کلیک کردم و بی مقدمه شروع کردم به نوشتن.
۲٫ اگه میخوای قورباغه تو قورت بدی زیادی بهش خیره نشو (بعلاوه چندتا پشه یدکی هم داشته باش که اگه نتونستی، لااقل اونارو بخوری): برای خریدن دفترچه برای درس پرورش استعدادها در متمم، بدون اینکه فک کنم این دفتر چه شکلی باشه، چندبرگ باشه، چه سایزی باشه، یکی از همین روزا یه ساعت وقت بذارم و برم چندتامغازه (که اونم تعیین نکردم دقیقا کجا باشه)بگردم و طبق احساس لحظه ایم همونجا خرید کنم. یه لیست خرید دیگه هم دارم که اگه تو این یکی موفق نشدم اونارو انجام بدم. اگه بازم به نتیجه نرسید لااقل تونستم یکی دو ساعتی پیاده روی کنم.
فعلا چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. اگه لازم بود بازم میام تکمیلش می کنم.
هر چی میگذره من به این نتیجه میرسم که رفتار انسان ها تو زندگیشون رو میشه با complex system ها مقایسه کرد و شباهت های زیادی داره .حالا ماها دوست داریم بر اساس ترس هایی که ناشی از رفتارهای خانواده ،وضعیت اقتصادی و … که در ماها وجود داره این سیستم پیچیده رو خطی کنیم که برای ما آرامش فیک به بار بیاره .به نظرم این مطلب خیلی خوبه در شرح این که چطور میتونیم با ابهام کنار بیایم ولی یه چیز پایه ای تر این هست که انسانی که خودش رو بشناسه ترس هاشو بشناسه و بدونه که از چه context ای اومده با یه احتمال زیادی مشتاق ابهام هست و میدونه تنها راه رشدش تو همین ابهام و حق انتخابایی هست که میتونه داشته باشه
نکته ای که من بعد از خوندن این خاطره شما بهش رسیدم این بود که شما چندان درگیر بازخوردها و نظر دیگران نیستید وقتی به کار خود ایمان دارید و این سبب افزایش تمرکز و کارایی فرد میشود
میدونم یکی از علل به تعویق انداختن های من(در شروع کار روزانه) ترس از ابهامه و وقتی شروع میکنم، ترس میریزه. با این حال انگار اونقدر که باید عبرت نمیگیرم. میکرواکشن: به مدت ۷ روز حتما ساعت هشت تا هشت و نیم کار میکنم. حتی اگه بعدش هیچ کاری نکردم، اون نیم ساعت رو انجام میدم.
فکر میکنم در متن درباره ضروری نبودن تسلط، اغراق شده. از اینکه هرچقدر بیشتر میدونیم، بیشتر به این پی میبریم که نمیدونیم، نمیشه نتیجه گرفت که دنبال دانستن نریم. هدف از کسب آگاهی، نفس کسب آگاهیه که از جمله نتایجش افزایش میزان کنترل ماست، نه “احساس” آگاه بودن. آگاهی پیدا میکنیم و احساس نا آگاهی میکنیم. اینکه عیبی تداره.
تولد دو سالگي متمم مبارك !
اميدوارم كه با همراهي متمم بتوانيم پرده هاي ابهام را يكي پس از ديگري كنار بزنيم و تجربيات ارزشمندي براي رسيدن به مقصود كسب كنيم.
آشتی با ابهام و تحمل بیشتر ابهام؟؟؟
کامنتهای دوستان رو که خوندم گیج شدم چون حس می کنم من ی جورایی حتی شاید از اون ور بوم افتادم!
من نقاشم و بیشترین لذتی که می برم اون لحظه ایه که به بوم یا کاغذ سفید خیره می شم و اصلا نمی دونم که آخرش چی می شه. آخرش گاهی حس می کنم کار خوبی شده و نگهش می دارم و گاهی دوستش ندارم و پاره اش می کنم. اصلا برام مهم نیست که چی می شه یا بعدا دیگران چگونه نقد خواهند کرد. یا وقتی که داستان می نویسم و نمی دونم سرنوشت هر کدوم از شخصیت ها چی میشه. این ابهامه که برای من لذت بخشه و منو وادار می کنه حتی در حالیکه از خستگی چشمهام باز نمی شن باز هم ادامه بدم. یادم نمیاد سفری رو با برنامه ریزی رفته باشم. همین چند وقت پیش کوله ام رو برداشتم رفتم ترمینال. آقایی داد می زد سنندج و بعد اومد بهم گفت خانوم سنندج می ری؟ من هم گفتم آره و رفتم. یا اینکه تو محل کارم بیشتر از سه ماه قرارداد نمی بندم و بیشتر قراردادهایی که می بندم پروژه ای یا یک ماهه هست و خیلی کارهای دیگه که در حوصله دوستان نمی گنجه. کلا عاشق ابهام و مه هستم و بیشتر وقتها هم پیاز داغش رو زیاد می کنم که لذت بیشتری ببرم. هر وقت که ابهام تو زندگیم کم می شه واقعا لذت کمتری می برم. چرا ما باید ابهام به این خوبی رو تحمل کنیم؟
سلام
میاحثی که فرمودید برای میکرواکشن عالی بودند. بهتر نبود در بحث میکرواکشن می گفتین که همه استفاده کنند؟
در متمم ذیل درس میکرواکشن، پیرامون نصب « تخته خلاقیت » نوشتم که چند روز قبل «مقـوای یک متری» در نهارخوری حل کارم نصب کردم و برای شروع دو سوال مطرح کردم:
۱) تا عید امسال، مهمترین اقدامات ما چه می تواند باشد ؟ ۲) چه کنیم که در محیط کار بیشتـر لذت ببریم؟
.
برای پس انداز کردن و جلوگیری از خرج کردن بی رویه، یک حساب بلند مدت و کوتاه مدت ویژه باز کردم و علاوه بر پس انداز بخش از پولم، ماهیانه مبلغی را تعیین کردم که باید پس انداز کنم.
.
برای رسیدن به بسیاری از اهدافی که در آینده دارم سایت شخصی خود را راه اندازی کردم
.
برای کاهش فاصله زمانی بین مطالعات مکتوب خود، از فن اعتیاد مثبت استفاده کرده و هر شب حداقل یک ساعت قصـد دارم مطالعه کاغذی داشته باشم. اولین گام ها را هم برداشته ام.
.
برای ذخیــره وقت و آرامش بیشتر، اکانت اینستا و فیس بوک را از دسترس خارج کرده و تلگــرام را هم همیشه در logOut کرده و در وقت نیاز وارد سیستم می شوم. در محل کار هم گوشی را بجای روی میز، داخل کشو می گذارم.
.
برای ورزش کردن، قدم زدن حداقل یک ربعی را جلوی پارک خانه یا به بهانه های خرید دیگر ، برای خود تعیین کرده ام که لذت می برم.
.
برای تقویت «مـذاکره» و «صحبت کردن» خود، پس از هر مذاکره و صحبت شاد و خشنی، فورا در ذهنم می پرسم: نقاط ضعفم من و قوت من چه بود؟ روش بهتر چه می توانست باشد؟
.
برای یادگیری بهتر، یادداشت برداری را اجباری کرده ام و همچنین آرشیوی از آنچه می آموزم درست کرده ام
.
برای تقویت روحیه و خـروج از بی حالی، از «خـرید درمانی جزئی یا کلی» استفاده میکنم. لیست نیازهایم را هم در طی هفته می نویسم
.
برای دسترسی به منابع بهتر، بسیار از کتابهای خوانده و نخوانده خود را از دسترس خارج و همه منابع اطلاعاتی خود را هم بازنگری کرده و می کنم به به مرور منابع جدید اضافه میکنم.
.
چند وقت پیشنهاد هوشمندسازی سامانه و سایت را به محل کارم دادم، گفتند که باید در جلسه عمومی توضیح هم بدهی، میکروو اکشن من این بود که همان لحظه یک کاغذ برداشته ام و همه آنچه به ذهنم می رسید را در طول روز و حین کار، در آن اضافه کرده ام.
.
برای اینکه لذت ببرم، یک ادکلن کوچک در کیفم گذاشته ام که هرگاه اجساس کنم بهش لازم دارم استفاده میکنم!
.
برای مشارکت آینده احتمالی با یک دوست، حداقل ماهی سه بار دیداری تازه میکنم و از اتفاقات روزها و برنامه ها برای هم می گوییم. «میکــرواکشن در میــکرواکشن» یعنی اینکه من در این دیدارها تا می توانم در خلاقیت و روش های نو و…. برایشان بدون هیچ چشمداشتی می گویم و همانجا می نویسم!
.
برای خــرید ماشین، اولین کارم این بود که این هفته یکبار به نمایشگاه ها سر زده ام و خودروها را دیده ام.
.
و…. که به نظرم همین ها بتواند کمکی بکند.
با توجه به نوع کارم چندین نسخه از یک فایل را با ویرایش های متفاوت در اختیار دارم که نظم دادن به آنها سرعت و دقت کارم را بالا می بره. با ارادت به متمم عزیز این مشکل را با او هم دارم ، بهتره بگم داشتم. البته مدتی است تغییر در طبقه بندی فایل ها ندیدم و وسواس من برای داشتن آخرین فایل ها در هر بخش زمانبر بود.
وقتی مطلب “زندگی در شرایط ابهام” رو در اینجا خوندم هیچ وقت فکر نمیکردم که بیش از ۶۰ سال پیش Else Frankel-Brunswik مفهومی رو با عنوان “تحمل ابهام” معرفی کرده و تحقیقاتی درباره این موضوع انجام داده، و اینکه الان حتی ادبیاتی درباره تحمل ابهام (TA) وجود داره.
کمی که بیشتر جستجو کردم دیدم که قدرت تحمل ابهام یعنی پذیرفتن عدم قطعیت به عنوان بخشی از زندگی، یعنی توانایی ادامه حیات با دانشی ناقص درباره محیط و تمایل به آغاز فعالیتی مستقل، بدون اونکه بدونیم آیا موفق خواهیم شد یا نه.
جالب اینکه بین ایده تا نتیجه نردبانی به نام ابهام قرار داره که جنس آن از عواطف و هیجان است و گاهی این نردبان آن قدر کوتاهه که صاحب ایده از به نتیجه رسیدن محروم میمونه (منبع).
و جالبتر اینکه برای تشخیص تحمل ابهام تستی هم وجود داره و برای بوجود آوردن تحمل ابهام راهکارهایی هم وجود داره (منبع):
– خنثی ماندن و متوقف کردن قضاوت درباره موضوعات و تاخیر در بیان عقیده مثبت یا منفی درباره موضوعات.
– لذت بردن از شلوغی و بهم ریختگی. نیازی نیست که همیشه همه اطرافمون مرتب و تمیز باشه.
– در دنیایی که همه با سرعت کار میکنن، کمی کندتر کار کردن و لذت بردن از آن، تا این فرصت رو برای خودمون فراهم کنیم تا سوالهای بیشتری از خودمون بپرسیم و ایدههای بیشتری به ذهنمون بیاد.
– به طور موقت سراغ گزینهها و انتخابهای ممکن رفتن و ببینیم که اونها مفید هستند یا نه.
و نکته آخر که فهمیدم و برای خودم خیلی آموزنده بود اینه: “ایجاد کردن ظرفیتی برای تحمل ابهام و تلاش نکردن برای مسیرهای میانبر و کوتاه، باعث بوجود آمدن دیگاههای جدید و فرصتهای متمایزی برای نوآوری میشه”.
و جستجوهای من درباره ابهام همچنان ادامه دارد 🙂
من به جای “تحمل بیشتر ابهام” عبارت “بازی با ابهام” رو جایگزین می کنم، شاید مدل ذهنیم رو هم عوض کنه و وادارم کنه از زاویه مناسبتری به موضوع نگاه کنم. زندگی حقیقتا مثل یه بازیه، بازی تخته نرد، من فکر می کنم و سعی می کنم بهترین خودم باشم اما تاس ها روی حرکت من تاثیر دارن و روی نتیجه هم. تنها چیزی که برام روشنه اینه که من باید از بازی لذت ببرم.
همینکه فکر نکنم برداشت دیگران از حرفی که نوشتم چه خواهد بود و فقط اونو منتشر کنم یه میکرو اکشن برای من به حساب میاد، حتی اگه هر دو ساعت چک کنم ببینم چندتا لایک یا دیسلایک خورده بازم با پذیرش ابهام تضادی نداره.
سلام استاد گرامی خداقوت
لطفا اگر برای شما امکان دارد منابعی برای یادگیری plc معرفی کنید
با تشکر و سپاس
محمد عزیز، به نظر میرسه موضوع جالبی که مطرح کردین نیاز به باز کردن داشته باشه یا برای من کمی مبهمه؟ موفقیت ساختار نظام اقتصادی سییسی و اجتماعی امروز مبتنی بر میزان غلبه اونها بر فضای مبهم پیرامونشون پایه ریزی شده. رصد کردن دنیای خبری به منظور تسطه بر رفتا مالی دنیا و انتخاب استراتژی مناسب در زمان مناسب از فواید تسلط بر ابهام هست. دانشمندان در حوزه های مختلف در راستای غلبه بر ابهام ها اکتشافات مختلفی انجام میدن، مثلا مریخ نورد کنجکاوی همینطور که از اسمش پیداست در صدد از بین بردن ابهامات دنیای دوردست برنامه ریزی شده. به نظر میرسه جنس ابهامی که شما ازش یاد میکنید با ابهامات از جنس پایه علمی متفاوته.
زندگی در آغوش ابهام، در دنیای امروز _که برپایه حذف ابهامات پیش رو تا حد نهایت پایه ریزی شده_ به تعارضی دهشتناک خواهد انجامید و ی انیازمند سبک زندگی متفاوتی خواه بود که لایه های فضای مبهم اطراف رو طبقه بندی کنه و غلبه بر لایه های بی مورد رو از اولویت خارج کنه و شاید اون موقع بشه زندگی درآغوش برخی از ابهامات بیضرر (دونستن تعداد قدمهای من در سیستم سلامتی سامسونگ) رو تجربه کرد.
سلام
معلم ارزشمندم… از شما خواهش كردم كه لطفا كتابي معرفي فرماييد…
میکرواکشنهای من برای آشتی با ابهام و تحمل بیشتر ابهام:
۱- با هر قدمی که برمیدارم workflow تهییه می کنم + نبض خودم رو میگیرم که در مسیر هستم یا نه
۲-اولویت بندی می کنم وظیفه هایی رو که قراره انجام بدم
۳-مراحلی رو که قراره برای رسیدن به هدف طی کنم رو مشخص می کنم
۴-نوشتن یک جدول زمانی (timeline) و معلوم کردن اینکه چه زمانی در کدام گام از رسیدن به هدف باشم
۵-در صورتی که چند هدف داشته باشم اون ها رو به صورت جداگانه برسی می کنم و مراحلی که گفتم رو طی می کنم
۶-زنجیره میکرو اکشنم رو برسی می کنم :
الان کجا هستم->کجا قراره برم->چه طور باید به اونجا برسم->اقدام کنم
۷-طی کردن مسیر نیاز به اقدام های زنجیروار داره درواقع بحث اصلی Micro Action هم همینه وگرنه بی فایده خواهد بود
۸-من شرایط ابهام را به درستی درک نکردم چون ۲ مثال توی ذهنم شکل گرفت
مثلا اگه قرار باشه در اتاقی که کاملا تاریک قدم بردارم توی یک شرایط کاملا مبهم هستم پس احتیاط بیشتری می کنم دقتم را افزایش میدم ناگهانی عمل نمی کنم اهسته و پیوسته قدم برمی دارم چون نمی تونم مسیر جلوی خودم رو ببینم
مثال ۲:گروه کوهنوردی رو فرض بگیرین که تازه برای اولین بار قراره برن کوه نوردی …عاقلانه ترین کار اینه که اینکه گروه از یک راهنما کمک بگیرن چون دارن پا توی شرایط مبهمی می گذارند راهنما یا استفاده از یک فرد با تجربه که مسیر رو طی کرده باشه با چالش های پیش رو قبلا مواجه شده باشه و راهکار داشته باشه خیلی کمک کنده برای ادامه ی مسیر هست
۹-سعی می کنم در هر حال امادگی خودم رو بیشتر کنم هرچند این جمله کلی هست بگذارین بیشتر توضیح بدهم مثلا شما اگه قراره با کسی هم صحبت بشین اگه اطلاعات عمومی زیادی داشته باشین( و در ضمینه های مختلف )همین کمکتون می کنه تا بتونین توی صحبت هاتون با فرد مقابل نقطه مشترکی از علایق اون فرد با اون اطلاعاتی که خودتون دارین رو پیدا کنید و این باعث شروع گفتوگوی دوستانه ی شما و به نتیجه رسیدن بحث می شه
میکرو اکشن:
دسته بندی ابهامات!
ابهامات دورنی و بیرونی
با توجه به این حرفت: “ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!”
ابهامات بیرونی رو کاغذه میدونم. ابهامات درونی رو هم جزئی از معلومات معادله زندگی میدونم که قابل برطرف کردن هستند و حل معادله رو ساده تر میکنن.(به عنوان مثال: ابهام اینه من درونگرا هستم یا برونگرا قابل رفع شدنه و حل معادله زندگی رو ساده تر میکنه)
راستش آشتی با ابهام اینقدر برام سنگینه که فعلا هیچ میکرواکشنی به فکرم نمیرسه!
اگر ابهام کاغذیه که ما توش داریم بازی میکنیم پس نمیشه گذشته را خیلی نقد کرد و به خاطر انتخابهای گذشته خیلی خودمون سرزنش کنیم؟ به هرحال ما احتمالا فکرمیکردیم بهترین تصمیم را در میان انتخابهای موجود در اون زمان دارای ابهام میگرفتیم. حالا که زمان گذشته و ابهامات روشن شده نمیشه حسرت خورد…
سلام
زندگی واقعی؛ بعد از مرگ مردم(درذهن ودل ما)آغاز می شود
محمد رضا از امروز به بعد این جمله تو زندگی خیلی بدردم میخوره
“وقتی بر چیزی نمی توانی کنترل داشته باشی هیچوقت نگرانش نباش” آنتونی رابینز
مشکل خیلی از ما اینه که لحظات “امروز” مون بخاطر ابهامات، تصورات و نگرانی از “فردا”(ها) از دست میدیم.
تو امروز را خوب زندگی کن قطعاً فردای خوبی هم خواهی داشت.
و یک مایکرو اکشن ی که مدتی دارم اجرا میکنم خیلی نتایج موفقیت آمیز و رضایت بخشی داشته:
صبر میکنم تا حرفهای طرف مقابلم تا آخر تمام شود بعد شروع به حرف زدن میکنم.
این مایکرو اکشن تاثیر فوق العاده ای بویژه در درگیری ها با اطرافیان دارد. وقتی گوینده بدون وقفه حرف می زند و حرفش قطع نمی شود انگار دوسوم اختلاف با تخلیه شدن او حل و فصل میش. جالبه که چنین عملی در مناظرات رسانه های ما منفورِ و هرکسی که بپرِ وسط حرف دیگری بحثِ داغ تلقی میش!
حامد عزیز
یک میکرو اکشن خواسته شده شما یک مایکرو اکشن جواب داده اید ، یک خطای تایپی است یانه ؟
“دوست عزیز من. اصلاً هدف معادلهی زندگی، بهینه کردن متغیر ابهام نیست. ابهام، حتی جزو شرایط مرزی این معادلهی دیفرانسیل پیچیده هم نیست. اصلاً ابهام هیچ چیز نیست. ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!”
مسیر افراد موفق برای غلبه بر نااطمینانیها
مغز ما برای تطبیق با زندگی مدرن امروز با دشواری روبهرو است. این امر بهخصوص زمانی که صحبت از مواجهه با نااطمینانی میشود، بیشتر قابل درک خواهد بود. اگر بخواهیم واضحتر توضیح دهیم اگر شما ترفندهای درست را بدانید، میتوانید بر خواستههای غیرمنطقی مغزتان غلبه کنید و بهطور موثر نااطمینانی را کنترل کنید.
زمانی که مغز ما با نااطمینانی روبهرو میشود، خودش را با آن وفق میدهد چرا که مغز انسان برای عکسالعمل در برابر ترس برنامهریزی شده است. در مطالعه اخیر، کاتک یک متخصص در اقتصاد مبتنی بر عصبشناسی(Neuroeconimcs یک شاخه جدید از دانش است که نقطه تلاقی روانشناسی، اقتصاد و عصبشناسی است و هدف از آن بررسی تصمیمات انسان از دید این علوم است) مغز انسان را هنگامی که مجبور به شرطبندی نامطمئن میشود، مورد پژوهش قرار داده است. شرطبندیهایی که مجبور بودیم در مبنای منظمی در کسب و کارمان آنها را اتخاذ کنیم.هر چه افراد، اطلاعات کمتری برای شروع داشته باشند، احتمال اتخاذ تصمیمات نامعقول بیشتر میشود. ممکن است تصور کنید که عکس این قضیه باید درست باشد یعنی هر چه اطلاعات کمتری داشته باشیم، در ارزیابی صحت اطلاعات بادقتتر و منطقیتر خواهیم بود. اما چنین نیست. هرچه نااطمینانی افزایش یابد، مغز افراد کنترل را به سیستم کنارهای (limbic system) جایی که احساساتی مانند اضطراب و ترس در آن جمع میشود، میکشاند. این تغییر جهت سریع مغز قرنها قبل به خوبی عمل میکرد، زمانی که غارنشینان به یک منطقه ناآشنا وارد میشدند و نمیدانستند چه کسی یا چه چیزی ممکن است پشت بوتهها باشد. احتیاط و ترس زیاد بقا را تضمین میکرد. اما امروزه این موضوع مطرح نیست. این مکانیزم مانعی در دنیای کسبوکار است؛ در کسبوکار، قوانین نااطمینانی و تصمیمات مهم باید هر روزه با حداقل اطلاعات گرفته شود.هنگامی که با نااطمینانی روبهرو میشویم، مغزمان ناخودآگاه واکنش زیادی از خود نشان میدهد. افراد موفق میتوانند بر این مکانیزم غلبه کنند و تفکر خود را در یک مسیر منطقی پیش ببرند. این کار نیاز به هوش هیجانی (emotional intelligence) دارد و جای شگفتی نیست که از بیش از یک میلیون نفری که موسسه تحقیقاتی TalentSmart مورد آزمون قرار داده است، ۹۰ درصد از افراد با کارآمدی بالا از هوش هیجانی بالایی برخوردار هستند. آنها بهطور متوسط ۲۸هزار دلار در سال بیش از همکارانی که هوش هیجانی پایینی دارند، بهدست میآورند.برای افزایش هوش هیجانی خود، باید بتوانید در مواجهه با نااطمینانیها تصمیمات درستی بگیرید؛ حتی زمانی که مغزتان علیه این موضوع در ستیز است. اما نترسید، استراتژیهای اثباتشدهای وجود دارند که زمانی که احساساتتان بر قضاوت شما سایه میافکند، میتوانید برای بهبود کیفیت تصمیماتتان از آنها استفاده کنید. آنچه در پی میآید، ۱۱استراتژی برتر است که افراد موفق در این موقعیتها از آنها استفاده میکنند.
۱٫ آنها سعی میکنند سیستمهای کنارهای مغز را آرام نگه دارند
عکسالعمل سیستم کنارهای به نااطمینانی با ترس همراه است و ترس مانع از تصمیمگیری خوب میشود. افرادی که در مواجهه با نااطمینانی خوب عمل میکنند از این ترس آگاهند و به محض شروع آن را تشخیص میدهند. در این مسیر، آنها میتوانند پیش از اینکه از کنترل خارج شود، آن را بازدارند. وقتی آنها از این ترس آگاه هستند، همه تفکرات غیرمنطقی و مبهم را که موجب ترسهای غیرعقلانی و نه واقعی میشوند، تشخیص میدهند. سپس میتوانند با دقت بیشتر و معقولانهتری بر اطلاعاتی که باید طبق آن برنامهریزی کنند، تمرکز کنند. در سراسر این فرآیند، آنها خودشان را به یاد میآورند که یک بخش اولیه از مغزشان در تلاش برای مسلط شدن است و آن بخش منطقی باید کنترل امور را در دست بگیرد. به عبارت دیگر، آنها به سیستم کنارهای مغزشان دستور آرامش میدهند.
۲٫ آنها مثبتاندیش هستند
تفکرات مثبت، ترس و تفکرات غیرمنطقی را با تمرکز بر توجه مغز بر چیزهایی که کاملا از استرس رها هستند، از خود دور میکنند. شما باید با انتخاب محتاطانه افکار مثبت، به مغز سرگردانتان کمک کنید. هر تفکر مثبتی برای بازتمرکز توجه شما مفید خواهد بود. زمانی که همه چیز خوب پیش میرود و اوضاع روحی شما هم خوب است، این کار نسبتا آسان است. زمانی که استرس یک تصمیم دشوار را دارید و ذهن شما غرق در افکار منفی است، این میتواند یک چالش باشد. در این مواقع، در مورد اتفاقهای روزتان فکر کنید، ببینید طی روز چه اتفاق مثبتی هر چند کوچک برایتان افتاده است. اگر نمیتوانید به چیزی در روز فعلی فکر کنید، به روز یا روزهای قبلتر یا حتی هفته قبل بیندیشید تا یک اتفاق مهیج پیدا کنید. نکته مهم این است که شما باید نکته مثبتی داشته باشید، تا زمانی که بهدلیل استرس نااطمینانی دچار تفکرات منفی میشوید، توجهتان از تفکرات منفی منحرف شود.
۳٫ آنها به دانستهها و نادانستههای خود عالمند
زمانی که نااطمینانی تصمیمگیری را دشوار میکند، آسان است که تصور کنید همه چیز مبهم است اما به ندرت همیشه این طور است. افرادی که در مدیریت نااطمینانی بهتر هستند با ارزیابی دانستهها و نادانستههای خود و تعیین عامل اهمیت هر کدام شروع میکنند. آنها همه واقعیتهای موجود را جمعآوری میکنند و تمام سعیشان را در گردآوری لیستی از آنچه نمیدانند انجام میدهند؛ برای مثال، استراتژیای که یک رقیب بهکار خواهد برد. آنها تا جای ممکن برای شناسایی بسیاری از این مسائل تلاش میکنند، چرا که موجب افزایش قدرت آنها میشود.
۴٫ آنها آنچه را که نمیتوانند کنترل کنند، با آغوش باز میپذیرند
همه ما دوست داریم تحت کنترل باشیم. بهرغم انتظارات، افرادی که همیشه منتظر کمک اطرافیانشان هستند، هرگز به جایی در زندگی نمیرسند، اما زمانی که هر چیز غیر قابل کنترلی را میبینید یا آن را به عنوان شکست شخصی نمیبینید، این نیاز به کنترل میتواند نتیجه معکوس دهد. افرادی که در مدیریت نااطمینانی برتر هستند، از دانستن علت آن نمیهراسند. به عبارت دیگر، افراد موفق در دنیای واقعی زندگی میکنند. آنها هر موقعیتی را بهتر یا بدتر از آنچه واقعا هست نمیبینند و حقایق را با توجه به آنچه هستند، تحلیل میکنند. آنها میدانند تنها چیزی که آنها واقعا کنترل میکنند فرآیندی است که به تصمیماتشان میرسند. این تنها راه منطقی برای کنترل ناشناختهها و بهترین راه برای کنترل بر خود است. از برخاستن و گفتن این جمله که «این چیزی است که ما نمیدانیم اما ما میخواهیم بر مبنای دانستههایمان پیش برویم. ممکن است در این مسیر اشتباه کنیم، اما این خیلی بهتر از ماندن و درجا زدن میتواند کمککننده باشد».
۵٫ آنها تنها بر آنچه مهم است، تمرکز میکنند
برخی تصمیمات بر شکست یا موفقیت شرکت شما تاثیرگذار خواهد بود. باید بدانید که اکثر آنها چندان اهمیتی ندارند. افرادی که در تصمیمگیری در مواجهه با نااطمینانیها بهترینند، زمان خود را در پافشاری بر تصمیماتی که بزرگترین ریسک در آن وجود دارد، صرف نمیکنند. میتوان گفت تقریبا هر تصمیمی حداقل یک عامل کوچک از نااطمینانی را دربردارد؛ این بخش اجتنابناپذیری از انجام کسب و کار است. با این کار میآموزید که توازن درست بین بسیاری از تصمیمات کاریتان ایجاد کنید و به شما اجازه میدهد تا بر انرژی خود تمرکز کنید و آن را صرف موضوعاتی کنید که اهمیت زیادی دارند و در نتیجه انتخابهای بهتری داشته باشید. این کار همچنین فشار غیرضروری و اختلالاتی که توسط نگرانیهای کوچک ایجاد میشود را رفع میکند.
۶٫ آنها به دنبال کمال نیستند
افرادی با هوش هیجانی بالا رسیدن به کمال را به عنوان هدفشان در نظر نمیگیرند، چرا که به این موضوع واقفند که هیچ تصمیم کاملی در موقعیت نااطمینانی گرفته نمیشود. به این جمله فکر کنید: انسان، فیالنفسه جایزالخطا است. زمانی که تکامل هدف شما باشد، همواره حس سرزنش شکست با شما همراه خواهد بود و بهجای لذت بردن از آنچه توانستهاید بهدست آورید، زمانتان را صرف تاسف از آنچه در انجام آن شکست خوردید و آنچه باید بهطور متفاوت انجام میدادید میکنید.
۷٫ آنها بهدلیل مشکلات از ادامه راه بازنمیایستند
جایی که توجهتان را متمرکز میکنید، وضعیت احساسی شما را تعیین میکند. زمانی که بر مشکلات پیشرویتان تمرکز میکنید، احساسات و استرس منفی در خود ایجاد میکنید که مانع از عملکرد شما خواهد شد. زمانی که بر عملکردتان در جهات بهتر شدن خودتان و شرایطتان تمرکز میکنید، احساسی از سودمندی ایجاد میکنید که احساسات مثبت تولید میکند و عملکردتان را بهبود میبخشد. افرادی با هوش هیجانی بالا به خودشان اجازه نمیدهند که گرفتار نااطمینانیهای پیشرو شوند. بهجای آن، آنها همه توجه و تلاششان را بهرغم ابهامات بر آنچه میتوانند انجام دهند متمرکز میکنند تا موقعیت خود را بهتر کنند.
۸٫ آنها میدانند که چه زمانی به قدرت خود اعتماد کنند
اجداد ما برای بقا، بر درک مستقیم خود از همه چیز(غرایز خود) متکی بودند. چون بیشتر ما هر روزه با تصمیمات مرگ و زندگی روبهرو نیستیم، باید بدانیم که چگونه از این غرایز در جهت منفعت بهره ببریم. اغلب ما وقتی به ندای درونیمان گوش نمیدهیم، دچار اشتباه میشویم. افرادی که با موفقیت با نااطمینانی روبهرو میشوند، قدرت غرایز درونیشان را تشخیص داده و میپذیرند.
۹٫ آنها برنامههای احتمالی دارند
افراد موفق در کنترل نااطمینانیها، از پذیرش اشتباهات نمیهراسند و این امر آنها را به سوی برنامهریزی احتمالی جزئی، منطقی و شفاف پیش از عمل کردن سوق میدهد. افراد موفق میدانند که آنها الزاما همیشه تصمیمات درست نمیگیرند. آنها میدانند که چگونه اشتباهات را درک کنند تا بتوانند تصمیمات بهتری هنگام شکست خوردن بگیرند. آنها هرگز به اشتباهات اجازه نمیدهند تا برای مدت طولانی آنها را زمین بزند.
۱۰٫ آنها نمیپرسند «چه میشد اگر؟»
عبارتهایی مانند «چه میشد اگر؟» بنزینی به آتش استرس و نگرانیهای ما میریزد. اما اگر برنامههای احتمالی خوبی را در جای خودش داشته باشید، جایی برای این افکار در ذهن شما نیست. همه چیز میتواند در مسیرهای متفاوت بسیار زیادی پیش رود، اما شما بیشتر وقتتان را صرف نگرانی در مورد احتمالات میکنید و زمان کمی را روی تمرکز بر عملکردی که شما را آرام کند و استرس شما را تحت کنترل درآورد، صرف میکنید. افراد موفق میدانند که پرسیدن این جمله که «چه میشد اگر؟» تنها آنها را به جایی میرساند که نمیخواهند یا به آن نیازی ندارند.
۱۱٫ زمانی که دیگران شکست میخورند، آنها نفسی به راحتی میکشند
برای تصمیمگیری خوب در مواجهه با نااطمینانی آرام بمانید. یک راه آسان برای انجام این کار، کاری است که هر روز انجام میدهید؛ نفس کشیدن. با این کار مغز شما برای تمرکز بر وظایفش دم دستتر تمرین میکند و افکار مخرب را از خود دور میکند. زمانی که احساس دستپاچگی میکنید، چند دقیقه بر نفس کشیدنتان تمرکز کنید. در اتاق را ببندید، سعی کنید همه آنچه موجب حواسپرتی شما میشود را از ذهن خود دور کنید و فقط روی صندلی بنشینید و نفس بکشید. هدف گذراندن کل زمان با تمرکز تنها بر تنفس است که مانع از سرگردانی ذهن شما میشود. فکر کنید چگونه نفستان را به داخل و خارج ریههایتان بفرستید. به نظر ساده میآید اما این کار برای بیش از یک یا دو دقیقه دشوار خواهد بود. اگر ذهنتان به سمت دیگر منحرف شد، هیچ اشکالی ندارد؛ در ابتدای کار این اتفاق میافتد و شما تنها نیاز به تمرکز دوباره بر تنفس دارید. تلاش کنید تا هر دم و بازدمتان را تا ۲۰ بشمرید و سپس دوباره از اول شروع کنید. اگر حساب شمارش از دستتان در رفت نگران نباشید؛ میتوانید همیشه از اول شروع کنید. ممکن است این کار به نظر بسیار آسان یا حتی اندکی احمقانه بیاید، اما از احساس آرامشی که پس از آن بهدست میآورید شگفتزده خواهید شد و خواهید دید که چگونه افکار مخرب که به نظر بهطور همیشگی در مغز شما بیتوته کردهاند، دور میشوند. برای غلبه بر نااطمینانیها سعی کنید همه موارد بالا را انجام دهید. توانایی مدیریت استراتژیک نااطمینانی، یکی از مهمترین مهارتهایی است که میتوانید در یک محیط متغیر کسب و کار ترویج دهید. استراتژیهای بالا را تمرین کنید؛ آنگاه خواهید دید که توانایی شما در کنترل نااطمینانیها موجب خواهد شد تا قدم بزرگی در مسیر درست بردارید.
http://www.donya-e-eqtesad.com/news/997523/
پیش نوشت:این روزها ذهنم شدیدا درگیر بحث برنامه ریزی شده ,از طرفی با مطرح شدن بحث در اینجا و از طرف دیگر علاقه ی شخصی خودم خیلی پیگیر این مطلب غیر اینجا و در کتابها هستم به هر حال اینقدر سوال برایم پیش آمده که شدیدا منتظر همه ی پاسخ هایم هستم .
اصل مطلب:۱-محمد رضا جان یاد شعری از رابرت برنز افتادم “The best laid plans of mice and men often go astray”ابهام رو می شد در شعر حس کرد ,اینکه به هر حال اهمیتی نداره چقدر دقیق برنامه ریزی کرده باشیم چون همیشه احتمال داره چیزی اشتباه پیش بره
۲-این برام خیلی جالب بود که بیشتر مردم تعطیلاتشون رو بهتر از زندگیشون برنامه ریزی می کنند ,شاید به این دلیل که فرار کردن آسونتر از تغییر کردن باشه
۳-َاینکه گاهی اوقات دیگاهای متفاوت وجود داره در واقع در یک نوع گیجی در میان انبوهی از اهدافی که داشتیم و عدم تصمیم گیری بین هدفهامون یا خواستن اینکه همزمان به چند هدف برسیم هستیم
۴-اینکه جایگاه گذشته در برنامه ریزی چیه؟همیشه برنامه ریزیهامون به امکانات الان و اهداف اینده محدود شدن.
۵-تا کی برای برنامه ای که می ریزیم پایبند بمونیم؟ایا تغییر برنامه در طول مسیر کار درستی هست یا نه؟
۶-یکی از ایرادات خودم در برنامه ریزیم این بوده شاید مقصد اصلی اون هدف نهایی نباشه شاید هدف اون طول مسیر باشه ,شاید هدف طی کردن مسیر باشه نه رسیدن… و تشخیص مرز مابین این دو
۷-به این مسله فکر می کنم زمانی که نوح کشتی می ساخت باران نمی بارید …چی شد مردم حاضر به اجرای اون کار شدند؟
۸-امیدوارم در گام های بعدی در مورد چالشهایی که در خود برنامه ریزی و اجرای اون پیش میاد بحث بشه …
سلام معلم عزیز
از من خواسته شده، کتابی (نو، ناب، و عالی) معرفی کنم
تا بخرند و به عنوان هدیه به پنجاه تن از جوانان نخبه و خلاق و دانشی ( دختر و پسر ) در شهرم تقدیم بشه
خواهشمندم شما، کتابی برای این رویداد مهم فرهنگی و ارزشی معرفی و پیشنهاد بفرمایید
تا مبلغی که هزینه میشود، حیف و پوچ نشود…
متشکرم…
و
منتظرم… ….
سلام.
من تو اینستاگرام خیلی ها رو فالو نکردم اما هر از گاهی شاید دو سه ماه یکبار که یادم بیاد به صفحشون سری میزنم، اینکار رو دیگه انجام نمیشم.
یه نکته دیگه هم هست که شاید میکرواکشن نباشه و بیشتر به مدل ذهنی ربط داره، فک میکنم نگاه بلند مدت و متمرکز بودن روی هدف باعث میشه با ابهامات محیط اطراف رابطه بهتری داشته باشیم
با سلام چند سوال برام پیش آمد اینکه گفتید “موفقیت و رضایت، الزاماً حاصل کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند. بلکه حاصل انتخابهای بهتر در آن محیط هستند.”
آیا این مسله رو می تونیم بر روی کنترل بر محیط درون یا خودمون هم در نظر بگیریم؟
آیا نمی شود با تسلط بر خودمون در یک محیط مبهم قدم برداریم؟
آیا شرایط مبهم برای محیط درون فابل تعریف هست؟
و اگر هست آیا شرایط مبهم درون خودمون رو هم باید در اغوش بکشیم؟
اکثر ما، وقتی میتوانیم چیزی را بدانیم، نمیتوانیم از دانستن آن صرف نظر کنیم
به نظرم میشه تعمیمشم داد اینکه وقتی یه حقی بهمون تعلق میگیره لزوما معنیش این نیست که باید ازش استفاده کنیم
سلام معلم عزيز
از من خواسته شده، كتابي (نو، ناب، و عالي) معرفي كنم
تا بخرند و به عنوان هديه به پنجاه تن از جوانان نخبه و خلاق و دانشي ( دختر و پسر ) در شهرم تقديم بشه
خواهشمندم شما، كتابي براي اين رويداد مهم فرهنگي و ارزشي معرفي و پيشنهاد بفرماييد
تا مبلغي كه هزينه ميشود، حيف و پوچ نشود…
متشكرم…
و
منتظرم…
پوریا جان لطفا سری به اینجا بزنید
http://goo.gl/Ycul3I
سلام جناب شعبانعلی عزیز
راستش سوالی که چند وقتی ذهنم رو درگیر کرده رو میخواستم ازتون بپرسم. در رابطه با ادامه تحصیل. البته اگر محبت کنید و پاسخ بدید.
خب من تازه با شما آشنا نشدم. اغلب نوشته هاتون رو خوندم و لذت بردم. دلایل دکتری نخواندن و … . اماخب اونوقت که اون مطلب رو می خوندم در موقعیت تصمیم گیری نبودم اما الان به شکل دیگری هستم.
در همان پست دکتری که دوباره داشتم میخوندم، شما گفتید: “مثلاً من مکانیک خوانده ام، سالها در صنعت کار میکنم، میبینم حوزه کنترل و اتوماسیون حوزه جذابی است که دانش من در آن محدود است. به دانشگاه برمیگردم تا دانش خودم را در آن حوزه خاص ارتقاء دهم.”
سوال من اینه که، اصلا چرا باید برای ارتقای دانش به دانشگاه رفت؟ حتی برای کارشناسی ارشد؟ امروز که دیگه زمانی نیست که علم فقط محصور به دانشگاه باشه و در اون چهار دیواری. هر کتابی و هر دانشی، در بیرون از دانشگاه وجود داره و منابع رو به روش های مختلفی میشه به دست آورد. در واقع چیزی که من در کارشناسی تجربه کردم، (از اونجایی که یکی از شانس های زندگی من تحصیل در پیام نور بود و این خیلی ذهنم رو باز کرد.) این بود که من هر چیزی رو بخوام می تونم خودم و حداقل بدون وجود فردی که خط به خط بهم درس بده یاد بگیرم و واقعا هم تونستم و حتی کتب خارج از درسی خوندم. شاید تو دبیرستان خواب همچین چیزی رو هم نمیتونستم ببینم که وقتی نیاز دارم ۱۰ صفحه کتاب تاریخ رو حتما معلم توضیح بده، چطوری میخوام کتاب های رشته مهندسی رو خودم بخونم. (البته منظورم عنوان مهندسی نبود.) و البته از محدودیت فکری در دبیرستان صحبت کردم و اِلا الان میگم اصلا کار سختی نبود.
میخواستم بدونم به نظر شما، برای مطالعه کتبی که در کارشناسی ارشد تدریس میشه و به دست آوردن اون دانش (یعنی دانش عمقی و تخصصی تر)، لازمه حتما به دانشگاه برم؟ راستش من نمی تونم همچین محدودیتی برای ذهن خودم بذارم. اما مطمئن هم نیستم چون اون دوره رو تجربه نکردم. اما شما تجربه کردید و قطعا و بدون شک میتونید من رو کمک کنید که از این وضع بیرون بیام.
بینهایت ممنون میشم اگر راهنمایی بفرمایید.
دوباره بحث تکراری برنامه ریزی مطرح شده است. اما به نظرم این دفعه، متفاوت با دیگر بارها می باشد. تفاوت این دفعه به خاطر تفاوت دیدگاه یک نفر می باشد. ولی این دلیل کاملی نیست. شاید شرط لازم باشد ولی کافی نیست.
بار ها دیده ایم آدم هایی که با صدای بلند گفته اند حرف جدیدی دارند ولی پس از مدتی،رنگ حرفشان می رود و ما تازه شباهتش رو می بینم(مثال: کلاه برداری هایی که ممکن است هر روزه ببینید). من این فرد را تا اکنون از نزدیک ندیده ام، با او صحبت نکرده و فقط چند باری توسط فایل صوتی، صدایش را شنیده ام. اما از او تا به حال زیاد خوانده ام. اگر فرض کنیم کار معلم به خود آوردن دانش آموز باشد، تا کنون یکی از بهترین معلم های من بوده است. این چند خط را گفتم تا بگویم این بار دلیل کافی وجود دارد.
به نظرم اکنون که این معلم حاضر شده برای دانش آموز هایی که تا حالا ندیده است، ۳۰ قدم بردارد. حداقل کار دانش آموزان این هست که در این راه، او را همراهی کنند. هرچند از وسط راه، همراه شده باشند. من هم تصمیم گرفتم به شیوه خودم همراه باشم.
من تعداد بی شماری تصمیم به برنامه ریزی گرفتم و تنها به یک مورد می توانم افتخار کنم. بیشتر تلاش های من به خارج از ۲ روز تجاوز نکرده است ولی تنها یکی نزدیک به ۳۲ هفته طول کشید. از این تلاش بیشتر یادم هست، چون بیشتر از قبلی ها نوشته شده است. هدف من در این تلاش، گذاشتن حداقل وقت برای کارهایی بود که از آن ها لذت می بردم. هر هفته جدولی داشت و من ساعات رو در آن یادداشت می کردم. آخر هر هفته ام چند خطی در باره اون هفته می نوشتم. یکی از لذت هاش برای من، همین چند خط بود. زیرا هر از چند گاهی جملات خوبی می شد. مثلا من جایی به عنوان فلسفه این برنامه نوشتم :
“(هفته پنجم)(فلسفه) نکته بعدی درباره جدی تر شدن هست و فلسفه این برنامه. خیلی ها برنامه ریزی می کنند تا به کار های جدیتر شان برسند و تفریحاتشون کم تر بشه و خوب این چیزی خوبی هست اما فعلا من بهش احتاجی ندارم و امیدوارم هم بهش احتیاج پیدا نکنم. دلیل من از ایجاد این جدول ها این هست که به کار های که دوست دارم انجام بدم، برسم و وقتم رو الکی را اصراف نکنم. قطعا کتاب خواندن و سریال دیدن کار مهمی( مثل کار های خفن دیگران) نیستند، اما برای من جالب بود که چرا من تویه هفته به کار های دانشگاه نمی رسم و حتی کتاب هام رو هم نمی خونم. پس من این وقت کوفتی رو کجا دارم دور میریزم. فلسفه این جدول اینه که من وقتم رو بی فایده خرج نکنم.”
الان که به این تلاش فکر می کنم، از ادامه ندادنش ناراحت می شوم. فکر می کردم که بازه زمانی هفته کم می باشد و در تلاش بعد سعی کردم این بازه را به یک ماه گسترش بدم تا استرس کمتری در هفته داشته باشم. اما در عمل باعث شد که در تکاپوی روزمرگی برنامه رو فراموش کنم و الان ۲ ماهی هست که دیگر پایبند به این برنامه نیستم.
غیر از مواردی که گفتم، تلاش های دیگر شکست محض بودند. همین باعث می شود که من عصبی بشوم. چند روزی هست که امتحان های پایان ترم تمام شده و من در تعطیلی بین ۲ترم هستم. برای این زمان ایده هایی زیادی داشتم. کار هایی را می خواستم شروع کنم که مطعمنا از آن ها لذت می برم ولی در این ۳-۴ روز هیچ انجام نداده ام. فقط روز را شب کرده ام. این روند هست که من را عصبی می کند. من این روند را از زمانی که هدف داشته ام و آن را بیاد دارم(دوم دبیرستان)، در حال تجربه آن هستم. امروز هم نمره یک درس را که رویه ۱۷ آن حساب کرده بودم، دیدم، ۶ شدم. این هم دلیل دیگر بر ناراحتی من شد و من از ایده که برای امروز داشتم باز موندم. وقتی دیدم که در قدم چهارم هم هنوز هیچ راه حلی ارایه نشده است از امروز به کل نا امید شدم. از ابهام حرف زدید. فکر کنم منظور شما همین ماجرا ها باشد.
این ساعت ها در زندگی من بار ها تکرار شده اند و من بار ها در تغییر این روند شکست خورده ام. حال که تصمیم به یپمودن این راه گرفته ام، برای پایبند کردن بیشتر خودم، تصمیم گرفتم در هر قدم از کار ها و اتفاقاتی که برایم افتاده بنویسم. هم شاید برای دیگران نکته خوبی داشت(هرچند بعید می دانم)، هم این تلاش من نوشته می شود تا رنگ و بوی واقعیت بگیرد.
برای میکرواکنش هم به نظرم وقتی با مفهوم ابهام آشنا شدیم، انجام دادن هر کاری به پذیرش بیشتر ابهام کمک می کند.(چیزی شبیه به مرگ) توصیه من این هست کاری انجام بدهید که احتیاج به تمرکز دارد. برای من کتاب خوندن می باشد. می توان ۱ ساعت کتاب خواند.
امیدوارم من هم تا قدم ۳۰ ام با بحث باشم، چون در اون صورت تازه ممکن است، تغییری کنم. اگر یک تجربه از تمام شکست های قبلی ام در برنامه ریزی برایم مانده باشد این هست که تغییر یک شروع نیست بلکه یک مسیر هست.
پ.ن۱:ما در هوش مصنوعی بحثی به نام جست و جوی محلی داریم. در این حالت ما فرض می کنیم عامل(انسان) نمی تواند در فضای مسعله(زندگی) جست و جو کند و بعضی حالت ها پیش بینی کند، ما فرض می کنیم عامل در هر مرحله فقط به یک همسایه از حالت فعلی می تواند برود(دیدن جلوی پا). انتخواب همسایه بر اساس تابع سنجش(تجربه + حرف های دیگران) می باشد. احتمالا در نگاه کلی زندگی هم یک جست و جوی محلی می باشد. (تلاش کردم نوشته شما را به زبان رشته خودم بگویم. شاید برای دوستانی این تناظر جالب باشد، و حتی برای جالب تر شدن آن می توانند به مفهوم بهینه محلی در این نگاشت فکر کنند.)
پ.ن۲: برای خودم آرزو می کنم تا قدم ۳۰ ام با بحث بمونم :).
دوست عزیز سروش
با یاداشت شما لازم دیدم که یکبار دیگر مروری بر کل این مطالب چند جلسه گذشته داشته باشم ،شاید درک کنم از کجا شما به این نتیجه رسیده اید ؟ خواهشمند است یک بار دیگر با حوصله از اول مطالب را مروری داشته باشید و یک مقداری خلاصه تر بنویسید .
سلام
در سراسر زندگی همیشه ابهام وجود داره و شاید نشه ابهام رو از بین برد اما انسان می تونه در برخی موارد ابهام رو کمتر کنه چون اگه ما درباره ابهام هیچ کاری نتونیم انجام بدیم زندگی و تلاشمون بی معنی میشه همون طوری که اگه همه زندگی قطعیت باشه باز هم بی معنی میشه شاید ما باید درباره چیزی که می خوایم باشیم یا جایی که می خوایم برسیم در درونمون به قطعیت برسیم تا از ابهام نترسیم و تلاش کنیم.
سلام بر سارا عزیز
“هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.”
مروری مجدد شاید به همه دوستان کمک کند که با یادداشتهای جدید در درک مطلب و انتقال منظور نویسنده به دیگران همراهی کنیم .
سلام و تشکر
میکرو اکشن :
۱-مراقبه
۲-تمرین تمرکز
اگه بتونیم هسته و درون قوی تری داشته باشیم, شاید رودر رو شدن با ابهام و در مرحله بعدی آشتی با ابهام راحت تر باشه. درست مثل سیستمی که در مراحل اولیه میتونه اثرات عوامل خارجی را تحمل کنه یا به خروجی بهتری تبدیل کنه و تو مراحل بعد خودش هم جزو ابهام موجود در محیط میشه و گوشه هاش توی محیط فرو میره.
فکر میکنم توجه و تمرکز باعث میشه سرعت درک ما از ابهام بطور فزاینده بالا بره و در نتیجه سریع تر بتونیم تصمیم بگیریم.
ولی هنوز نمیتونم بفهمم نخ تسبیحی که این تصمیمات را بهم وصل میکنه چی میتونه باشه؟
سلام
دو مطلب در متمم در ارتباط با ابهام خواندم که به نظر با آشتی با ابهام و تحمل بیشتر آن در ارتباط هست.
– از سری مهارت های ارتباطی “درس آسیب پذیری ” ، یکی از سخنرانی های ted از برنه براون که نگاهی متفاوت به “آسیب پذیری “هست را آورده که یک نوع نگاه به ارتباط و ابهام در زندگی هست. در آن از ارتباط و تلاش انسان ها برای آن، لذت واقعی زندگی پس از قبول آسیب پذیری، پذیرش ابهام موجود در زندگی و نگاه قطعیت گریز می گوید.
به نقل از متمم: ” داستان «ارتباط» و تلاش انسانها برای ایجاد یک ارتباط محکم و پایدار ادامه پیدا میکند. اینکه انسانها در رابطههای خود، در تصمیمها و برنامهریزیهای خود، همه جا و همه جا،به دنبال تکیهگاه و جایگاهی محکم و قطعی میگردند.
اما نتیجه جالب تحقیقات براون، از آنجا آغاز میشود که لذت واقعی زندگی، پس از قبول کردن «آسیب پذیری» شکل میگیرد. لحظهای که وارد یک رابطه میشوند بدون اینکه بدانند این رابطه سرانجامی خواهد داشت یا نه. لحظهای که یکی از اسرار خود را با دیگری در میان میگذارند بی آنکه بدانند در آینده از آن چه استفادهای خواهد شد. لحظهای که «ابهام موجود در زندگی» را میپذیرند و تلاش نمیکنند «تلخی ابهام» را با «شیرینی قطعیت» جایگزین کنند.
انسانها در جستجوی ارتباط هستند. اما نه ارتباطی از جنس زنجیر. سخت و صلب. ارتباطی که همیشه نمک «آسیب پذیری» هم به آن طعم بدهد…”http://motamem.org/?p=3948
– یک فایل پی دی اف هم درباره شایعه در شبکه های اجتماعی دیدم که می گوید یکی از انگیزه های انسان ها از شایعه پراکنی کاهش ابهام است. عموما انسان ها در تحمل ابهام چندان قوی نیستند. هر کس به شیوه ه ای می کوشد ابهام محیط خود را کاهش دهد بنابراین زمانی که با یک شایعه مواجه می شوند ترجیح می دهند با پذیرش آن ابهام محیطی خود را کمتر کنند. همچنین با نقل آن – به خیال خودشان – به دیگران هم کمک کنند که ابهام خود را کاهش دهند.”http://motamem.org/?p=12289
لحظه هایتان مهنا
با درود
تشکر به خاطر مطالب و افکاری که با ما در میان میزارید. بنده فکر می کنم دلیل تمایل به دانستن همه چیز در مواردی می تواند داشتن یک ذهن ایده ال گرا باشد. این مساله برای خود من هم نیز اتفاق می افتد… گاهی نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم، پای نوشته های شما می نشینم و در مورد برنامه ریزی مطالعه می کنم اما از کلی از صفحات دیگر سر در می اورم. شاید این مطلبی که می گویم ربطی به تفکر گوسفندی داشته باشد یا نداشته باشد اما… من فکر می کنم یکسری انسان ها به دلیل داشتن ذهن ایده ال ، در مورد یادگیری انقدر وسواسی عمل می کنند که در اخر میبینند که از جای دیگری سر در اورده اند.
به نظر من یکی از روش های حل این مساله این است که وقتی در مورد یک مساله مطالعه می کنیم ،برای بار اول سعی کنیم که بر این وسواس غلبه کنیم و با چشیدن لذت داشتن دانش عمیق در یک زمینه محدود (البته اگر نیاز باشد، که البته هر ذهن ایده الی با یا بدون دلیل ،دانش عمیق را ضرروری می داند) می توانند کم کم خود را تحت کنترل در بیاورند.
باز هم به خاطر مطالبی که قرار می دهید هزاران بار ممنون..
فکر می کنم ابهام به جای ترس ,هیجان و تجربه های جدید را به همراه دارد اینکه تمام رویدادهای آینده و جواب همه ی سوالاتی رو که برامون پیش میاد رو بدونیم طی کردن مسیر جذابیت خاصی نخواهد داشت .شاید لذت زندگی در ندونستن همین آینده پیش رو باشه هیچکدام از ما پیشگو نیستیم ولی می توانیم آینده را در بدترین و بهترین حالات ممکن که قراره برامون پیش بیاد پیشبینی کنیم .
پی نوشت نا مربوط :یاد این داستان افتادم روزی یکی از دانشجویان انیشتین پس از اتمام امتحان پیش اون میاد و میگه استاد “استاد سوالات این ترم دقیقا مثل سوالات ترم پیش بود “انیشتین با نشانه ی تایید سر خود را تکان می دهد و می گوید بله البته که همه ی سوالات همون سوالا بودن ولی جواب همه ی سوالات با ترم قبل فرق می کرد.
زندگی در شرایط مبهم شاید یعنی اینکه برای سوالاتی معلوم در هر بازه ی زمانی جواب متفاوتی رو خواهیم داشت
محمدرضای عزیز چند روز پیش این عبارت رو برای خودم نوشته بودم.گفتم اینجا برات بیارمش.
زندگی با ابهام آغاز می شود.آنگاه که پدر و مادر نمی دانند تو،پسری یا دختر.
زندگی با ابهام ادامه پیدا می کند.آنگاه که کسی نمی داند زنده و سلامت پا به این اقلیم خواهی گذاشت یا نه.
زندگی با ابهام معنا پیدا می کند.آنگاه که در تمام مسیر پیش رو،اطلاعی از آینده و اتفاقات آن نداری.از اینکه با چه کسانی دیدار خواهی کرد یا کجای این زندگی خط پایان هایی را که گه گاه در مسیرت قرار می دهند را خواهی شکست،یا که تسلیمشان خواهی شد.کسی نمی داند.
اما من خوب می دانم که میشود از مواجهه با این ابهامات لذت برد.
محمد رضای گرامی،
من الان بیش از یک سالی هست که با شما و با فعالیتهای شما آشنا شدم و واقعاً ازاینکه با شما و چنین مجموعه ای آشنا شدم بسیار خوشحالم، حرفهای شمامثل بعضی از آهنگ هایی است که حرفایی به آدم می زنه که مدتهاست که درونت بوده و نمی تونستی بگی، تو این حرفای درونی خیلی از ماهارو با کلمات و جملات بسیار زیبا می گی، خیلی از این حرفا، خیلی از این ابهامات، خیلی از این نیازها، خیلی از این ناشناخته هارو خیلی از ماها درونمون همیشه زمزمه می کونیم اما شما با نوع گفتارتون ایناهرو مجسم می کنی، بهش شکل می دی، به این ناگفته های درونی ما هویت و شخصیت میدی و شاید به خاطر همینه که همیشه با خوندن نوشته هات آدم مات و مبهوت می مونه، خیلی وقتا جنس حرفاتون از جنس حرفایی که دکتر شریعتی تو کتاب گفتگوهای تنهاییش زده، من فکر می کنم از این بعد و از این منظر نگاه کردن به حرفاتون خیلی لذت بخشه، خیلی آدمو به فکر وا می داره و خیلی راه گشاست، اگه به حرفای شما به شکل موضوعی نگاه کنی بسیار مثبت، راهگشا و خیلی وقتا نیاز به تمرکز و دوباره فکر کردن و به فکر فروبردن هر یک از ماها نسبت به کارهامون، انتخابهامون، تصمیمگیریهامون و رفتارهامون داره، اما واقیعتش یک مشکل و یک ابهامی که ما در کل حرفای شما و برنامه شما دارم و هنوز چیز خاصیو کشف نکردم، یافتن جهان بینی کلی شما در قبال دنیاست، شما خیلی از افکار، تئوریها و مدلهایی که به انواع یک مدل و راه حل مناسب جهت برخورد با مسائل و شرایط مختلف زندگی ما داریم، اکثر اوقات زیر سوال می بری و انتقاد می کنی و آدم احساس می کنه خیلی از ارزیابی ها و ارزشهایی که بر اساس اونها حساب کتاب می کرده و رفتارهاشو و برخورداشو و واکنش هاشو تنظیم می کرده دیگه مناسب نیست، و چیز جایگزینی هم ارائه نمی شه؟ و خیلی وقتا ، سوالی که بعد از برخی از نوشته های شما برام پیش می یاد اینه که حالا که این جور نگاه کردن به مسائل مناسب نیست، پس روش جایگزین چی هست؟ به هر حال منظورم اینه که عمدتاً حرفای شما از نوع انتقاد هست
سلااام، باز هم متشکر از این حرکت دلخواه ۳۰ گام با متمم 🙂
تمام بحث ها کاملا برام پذیرفته شده ست. ولی مثال هایی که زدین اصلا ذهن من را به این سمت نبرد که در انتها میخواییم به این نتیجه برسیم که با ابهام آشتی کنیم.
شاید شما اگه نقد ژاپنی ها را قبول نکردین، منظورتون این بوده که ابهام را بپذیرین، ولی من اگه نقد نپذیرم منظورم این نیست که ابهام را در آغوش بکشم یا اینکه در حال کنترل میلم به تسلط بر محیط اطراف هستم، من به این خاطر نمیخوام نقد بشنوم چرا که این قضیه برای من ترسناک و چه بسا شرمناک:| هست.
یا کسی که وقتش را به اون قابلیت های اضافه شده به تلگرام اختصاص میده، نمیخواد تسلطش بر محیط اطراف بیشتر بشه، یا حتی نمی خواد ابهام زدایی کنه، بلکه توی اون اطلاعات دنبال نشونه های مثبت و دلگرم کننده ست، دنبال توجه یا حس اینکه من هم مهم هستم!
به نظر من، شاید اگه به جای تسلط بر محیط اطراف بریم سراغ تسلط بر ذهن خودمون (mind mastering)، یعنی یه جورایی زاویه دیدمون را نسبت به قضیه عوض کنیم، دیگه میکرو اکشنی برای آشتی کردن و تحمل ابهام محیط نیاز نداشته باشیم. ابهام محیط هست، به قول شما، مثل هوایی که تنفس میکنیم، و خیلی چیزای دیگه هم هستن، ولی ما آگاهانه انتخاب بکنیم که دنبال تسلط بر ذهنمون باشیم، و این تسلط بر ذهن، فکر میکنم کاملا در دست خودمون هست.
حتي اگر به جناب ابهام، دست دوستي بدهيم، از اون دوستهاييه كه مدام ته ته ته دل آدمو خالي ميكنه…
جوري كه آروم آروم، حس و حال همه چيزو ازت بگيره… (مرگ تدريجي روياهات…)
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
سلام و تشکر خیلی ویژه بابت این نوشته های فوقالعاده خوب و کلیدی.
یکی از میکرواکشن های اولیه شاید خوبه تمرین در تقلیل میزان کنجکاوی در امور دیگران و مسایلی که مستقیم و جدی به خود ما مربوط نیستند، باشه. دخالت در امور نامربوط رو کم کنیم تا تدریجا به این نکته سازگار بشیم که شرایطی هم هست که در امور کاملا مربوط به خود نیز دخالت نخواهیم داشت.
دوم: هرلحظه که حس یا برخورد منفی در ارتباط ما با دیگری پیش میاد از بحث یا مرور زیاد در ذهن خود اجتناب کنیم. اگر روزانه یک مورد چالش انگیز رو کنار بگذاریم ذهنتا حدی به عدم کنجکاوی یا پرهیز از تحلیل زیاد سازگار و توان ما در تحمل ندانستن زیاد میشه.
راه دیگر این میتونه باشه: در برخورد با مسایل قبول کنیم شرایط مختلفی دخالت دارند به این ترتیب تمایل به کشف یک مورد و اعلام پیروزمندانه ی اون بعنوان تنها علت مساله و شفاف سازیهای خیالی کمتر میشه. موثر نبودن تنها یک علت در مسایل رو هرروز بخود یادآوری کنیم.
صبر واقعی تحمل مناسب ابهام هست. تمرین حفظ خونسردی در اتفاقات ناملایم خارج از اراده میتونه یکی از راهها باشه. کوتاه آمدن از مسایلی مثل تکبر و غرور نابجا در کمک به تحمل مسایل خارج از اراده کمک کننده هست. برای این مهارت، اول روزانه در ذهن خود مرور کنیم که کسی اونقدر فرصت نداره که بیکار فقط به قضاوت من نشسته باشه. پس واقعا لازم نیست به همه پاسخگو باشم. اگر هم اوضاع خوب پیش نره لزوما فاجعهای نخواهد بود. همچنین تذکر ذهن خود به انکه چند میلیارد نفر مانند من در دنیایی زندگی میکنند که واقعا تضمینی بر کسب نتایج دلخواه ندارند. همچنین نمیتوانند بگویند که نابود شدنشان امری قطعی ست.
مطلب میکرواکشن ها رو خوندم.
اولین چیزی که به ذهنم اومد بعنوان پیشنهادی برای تمرین پذیرش ابهام، مدل سفر رفتن رایج بین ماست که فکر میکنم عده زیادی این عادت رو دارن و اونم اینه که از اول تا آخر سفر رو پیش بینی میکنیم و طبق پیش بینی هامون وسیله بر میداریم و ساک می بندیم. برای تمرین میشه با یک کوله پشتی که فقط کمی لوازم شخصی توی اون هست به سفر رفت و توی مسیر برای هر مرحله ، همونجا تصمیم گرفت و بجای تمرکز روی آینده سفر در زمانی که هستیم حاضر باشیم. میشه یه سفر کوتاه یک روزه یا دو روزه باشه بعنوان مثال.
سلام محمد رضا جان
این دفعه که ببینمت دوست دارم یک ماچ آبدار ازت بگیرم!
معمولا خواندن بیش از ۷۰ درصد از نوشته هات برایم لذت بخش بوده است.
خدا حفظت کنه برای ما و این مردم.
موفق باشی
بعد از خوندن این متن و سه بخش قبلی ( که بنابه دلایلی امکان کامنت گذاشتن روی اونها فراهم نشد برام) دنبال مصادیق هر کدوم توی زندگی خودم بود. این متن آخر حال مزخرفی بهم داد نه از این جهت که قبولش نداشتم یا اشتباه اومده باشه بنظرم، بلکه از اون بابت که انگار یه آینه جلوی روی تصمیم گیری ها و برنامه ریزی های من قرار داده و من چیزی که توی آینه می بینم نه تنها چشمگیر نیست ، بلکه عادی و نرمال ( با مفهوم پردازی به معنای پذیرش ابهام) هم نیست. اصلا هیچی نیست. مصادیق این سلطه جویی روی شرایط و محیط و آدمها اونقدر توی زندگی من زیاده که فکر کنم اگه حتی بقیه مطالب مرتبط با این موضوع رو اصلا نخونم و بچسبم به همین یکی، حال خودم و زندگیم خیلی بهتر بشه. حس بدی دارم که نمی تونم با سرعت گفتن تو، محمدرضا، هماهنگ بشم . خیلی برام استرس آوره که ببینم این ماجرا چقدر جای کار داره و هنوز مغزم داره اینو سعی میکنه بگیره که بعدی میاد.
من سالهاست با پذیرش غیر قابل پیش بینی بودن دنیا و زندگی مشکل داشتم و ترس های خودم را با کنترل کردن محیطم تغذیه کردم، باید کاریییییییی کنم.
ممنونم
هنوز قمست میکرواکشن رو نخوندم، به محض خوندنش اگه نظری داشتم دوباره می نویسم.
استاد عزیز
در مورد کلمه «ابهام » تعریف اصلی چیست ؟ آیا منظور ندانستن است ؟ آیا « ابهام » یک وضعیت و موقعیت هست ؟ متضاد و نقطه مقابلش چیست و چگونه اندازه میگیرند ؟ آیا مثل بحث احتمالات با درصد مشخص می شود؟ اصلا این سوال من خود تلاشی فلسفی برای فهمیدن «ابهام » هست؟
رضا جان.
تا جایی که من دیدهام و خواندهام و میفهمم، ابهام یک معنای عام دارد و یک معنای خاص.
معنای خاص (که البته در این نوشته به خاطر عمومی بودنش مد نظر نیست):
در معنای تخصصی، ابهام به معنای “دریافت غیر دقیق و غیر قطعی شرایط یا شواهد فعلی” است. مثلاً میگوییم که این صورت مالی، مبهم است. معتقدیم به درستی قابل درک نیست.
یا علت این رویداد، هنوز مبهم است.
در معنای تخصصی، وقتی میخواهند از ابهام در آینده صحبت کنند، معمولاً از “پیش بینی ناپذیری” حرف میزنند. همان چیزی که من تحت عنوان Predictability در موردش چند مطلب نوشتهام:
http://www.shabanali.com/en/?cat=17
اما تا جایی که متوجه شدهام، درمعنای عمومی و خصوصاً برنامه ریزی (که اینجا مد نظر من هم هست) عملاً ابهام را به جای “پیش بینی ناپذیری” به کار میبرند.
به عبارتی، وقتی نتوان رابطهی مستقیم علت و معلول بین دو رویداد را تشخیص داد و یا کشف کرد، آن وضعیت برای ما به وضعیتی مبهم تبدیل میشود.
من دانشگاه میروم.
آیا این اقدام، منجر به افزایش درآمدم در ادامهی مسیر شغلی خواهد شد؟
نمیدانیم. چون رابطهی مستقیم بین آنها وجود ندارد یا لااقل قابل کشف نیست. به دلیل اینکه دهها عامل دیگر هم بر روی آن تاثیرگذار هستند که خیلی از آنها خارج از حوزهی شناخت من هستند.
معمولاً کسانی که اهل دانش آمار هستند، اگر بتوانند بگویند رویداد A میتواند با احتمال مشخصی به نتیجه ی B و با احتمال مشخص دیگری به نتیجهی C و با احتمال دیگری به نتیجه ی D و… منتهی شود، از اصطلاح ریسک استفاده میکنند.
اما وقتی نمیدانیم که نتایج محتمل اقدام A دقیقاً چه هستند و احتمال وقوع هر کدام از آنها چقدر است، از اصطلاح ابهام استفاده میکنیم.
فکر میکنم اگر به جای ابهام “پیش بینی ناپذیری” را که لغتی دشوارتر اما دقیق تر هست، در متنهای من بگذاریم، دقت علمی آن افزایش مییابد.
پیش بینی ناپذیری، به معنای بی قانون بودن یک سیستم نیست. بلکه صرفاً از تعامل انبوهی عامل سادهتر به وجود میآید.
طبیعتاً پیش بینی ناپذیری روشهای ریاضی قابل اندازه گیری دارد. اما فراموش نکنیم که به ناظر هم بستگی دارد. چیزی که برای تو پیش بینی ناپذیر است، برای من ممکن است کمتر یا بیشتر، پیش بینی ناپذیر باشد و …
اما ماجرا این است که نهایتاً پیش بینی ناپذیری در هر سیستم پیچیدهای وجود دارد و افزایش دانش و آگاهی هم، این پیش بینی ناپذیری را از بین نمیبرد فقط سطح آن را تغییر میدهد.
برای کسی که هنوز در مراحل اولیهی درک قوانین حاکم بر عالم هستی است، پیش بینی ناپذیرترین چیزی که میتواند تصور کند، مرگ است.
اما برای فرد دیگری، این مسئله میتواند از پردهی ابهام در بیاید و دغدغهی دیگری پیدا کند. برای چنین فردی، پیش بینی ناپذیری سرنوشت نژاد بشر، به عنوان یک ابهام مطرح میشود و مسیر اندیشه و زندگیاش را میسازد.
میهالی چیک سنت میهالی، کتابی دارد به نام The Evolving Self
وقتی اندیشههای این بزرگمرد را میخوانی، تازه میبینی این چیزی که ما به آن ابهام میگوییم، بازی کودکانهای بیش نیست.
سلام … ایکاش بجای کلمه ابهام از اصطلاح “عدم قطعیت ” استفاده میکردید . فکر میکنم مفهوم رو بهتر میرسوند . ضمن اینکه عدم قطعیت در مورد پدیده ای ،لزوما مربوط به نقص و یا جهل ناظر و مشاهده کننده نیست و میتونه صرفا ناشی از ذات سیستم و محیط در برگیرنده اون باشه وبنابراین پذیرش این عدم قطعیتها و یا بقول شما تنفس در فضای ابهام ، ایرادی بر شخص ناظر نیست .
در زندگی هم انتظار نیست تمام تلاشمون رو به شفاف سازی و کسب قطعیتها معطوف کنیم وبعد انتخاب کنیم . به قول یکی از فایلهای صوتی تون بهتره بدنبال انتخاب و تصمیم رضایتبخش باشیم و نه بهترین تصمیم که صد البته در محیطی با عدم قطعیتهای موجود امکانپذیره.
یه جمله معروفی هست که میگه ” اشتباه داور بخشی از بازی فوتباله” . یه مربی حرفه ای فوتبال هیچوقت از اشتباه داور نق نمیزنه چون میدونه اون بخشی از بازیه که طبعا مثل بقیه قوانین فوتبال باید رعایت بشه . به همین دلیل این مربی حرفه ای تیم رو اونقدر ورزیده میکنه که اگه این قانون (اشتباه داوری ) اتفاق افتاد ، بتونه با قوانین دیگر فوتبال همچنان در میدان پیروز بشه .
سلام دوست عزیز،
نمیدونم چقدر با مکانیک کوانتوم آشنا هستید. در رویارویی با دنیای ذرات کوانتومی، تنها ابزاری که در دست داریم -احتمال- هست.به این دلیل که هیچ راهی برای سرک کشیدن به دنیای ذرات کوانتومی نداریم، نمیتوانیم درباره ی هیچ رخدادی با قطعیت صحبت کنیم. ما رویدادهای مختلف را با احتمالهای متفاوت میشناسیم. برای من که کمی با این مفاهیم آشنا و بسیار علاقه مندم، رویارویی با ابهام چندان سخت نیست. نمیگویم که از ابهام لذت میبرم، اما وجود ابهام رو تحمل نمیکنم باعث سردرگمی من نمیشه.
شاید یک راه برای کنار آمدن با ابهام در زندگی این باشه که تمام حالتهای ممکنی که شاید در آینده رخ بده رو بنویسیم به همشون لبخند بزنیم!
پ.ن.: راستش تصمیم گرفته بودم چند روزی کامنت ننویسم و مخصوصا تمرینهای این دوره رو برای خودم توی دفترچه ی خودم مینوشتم، اما این عبارت -عدم قطعیت- که شما فرمودید، نذاشت!
“ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!”
چه تعبیر جالبی.
شاید یکی از مواردی که ما لابه لای برنامه ریزی هامون خیلی باهاش مواجه شدیم این هست که وقتی واسه یه چیزی برنامه ریختیم و داریم تو ساعت مقرر انجامش میدیم، یهو می بینیم که صدای زنگ تلفن خونه میاد یا آیفون رو می زنن و یه مهمون ناخونده پشت دره و این موضوع کلی مارو به هم می ریزیم و پیش خودمون لعنتم میفرستیم بر کسی که میخواد برناممونو به هم بریزه و تو اون چند دقیقه، کلی تو ذهنمون بالا و پایین می کنیم که چیکار کنیم؟ چیکار نکنیم؟ برنامه رو فدای مهمون کنیم یا مهمون رو فدای برنامه؟
اینجور وقتا یه تصمیمی که بیشترمون یا حداقل خودم می گیرم اینه که در رو باز نکنم یا گوشی تلفن رو برندارم که برنامه ریزیم به هم نریزه و اون ابهامی که اصلا هم دوستش ندارم و موقع برنامه ریزی هم بهش فکر نکرده بودم به وجود نیاد.(بماند که تا یک ساعت بعدش هم عذاب وجدان ولت نمی کنه و می بینی اگه درو باز کرده بودی بهتر بود)
الان با خوندن این مطلب فهمیدم که با این کار در واقع داشتم از ابهام فرار می کردم و سعی می کردم کنترلش کنم که هیچ کمکی هم بهم نکرده و نمی کنه.
ولی میکرواکشنی که میخوام در این رابطه برای تحمل و آشتی با ابهام بکار بگیرم اینه که تو همچین مواردی در رو باز کنم و تلفن رو هم جواب بدم و ابهام رو با جان و دل بپذیرم و به جای فرار یاد بگیرم انعطاف بیشتری در برنامم ایجاد کنم و جایی برای جبران این ابهامات بذارم.
جالبه که گاهی ترس از چیزی که ممکنه پیش بیاد (مثلا اینکه اگه وسط کارم یهویی مهمون بیاد چیکار کنم) نمیذاره برنامتو درست انجام بدی و همش فکرت پیش اون چیزیه که شاید اصلا هم پیش نیاد. این افکار من رو که خیلی وقتا درگیر می کنه و فکر می کنم دقیقا بخاطر اینه که هیچ وقت سعی نکردم ابهام رو به عنوان چیزی که به هر حال تو زندگی من و همه هست، قبولش کنم و بپذیرمش.
حس می کنم این گام برام خیلی پیام داره
تو همین یکی دو ساعت هر بار که از نو خوندمش زوایایی از زندگیم و عکس العملایی که داشتم جلو چشمم میومد.
چیزی که واضحه اینه که رابطم با ابهام خیلی خوب نیست، انگار برای آشتی باهاش باید خیلی تلاش کنم.
خیلی خیلی ممنون
الان دو روز هست دارم به این موضوع فکر می کنم که چرا هر پرسشی در ذهنم شکل می گیره سریعا به گوگل مراجعه می کنم؟ پرسش در نطفه خفه میشه و من با خوندن سرسری چند لینک صفحه اول خیالم راحت میشه که جواب پرسش رو گرفتم و بدین ترتیب ده ها پرسشی که هر روز متولد میشن و با خوراک ویکیپدیا و چند تا سایت دیگه دهنشون رو می بندم تا از ابهام و ترس بی خبری و ندانستن فرار کنم. فارغ از پرسش های تخصصی که چالش های کاری من هستند و لازمه براشون وقت بیشتری بذارم و مطالعه تخصصی تری داشته باشم سایر علامت سوال های ذهنم به همین طریق نابود میشن! دیشب خوابم نمیبرد و یادم افتاد چند سال پیش که اینترنت و گوگل انقدرها در این مملکت نقشی نداشت من برای پرسشهایی که در ذهنم ایجاد میشد کلی فکر می کردم و جواب های ممکن و محتمل رو در ذهنم تحلیل می کردم. بعد از اطرافیانم می پرسیدم و جواب اونهارو هم تحلیل می کردم تازه بعضا ذهن اونهارو هم درگیر می کردم و حالا چند نفری دنبال جواب پرسش بودیم. اگر پرسش برام مهم بود و ذهنم رو رها نمیکرد به کتابخونه پدرم مراجعه میکردم و چند روزی درگیر ورق زدن کتابها میشدم شاید کتاب مرتبطی پیدا کنم. بعدم به کتابخونه ها و کتاب فروشی ها می رفتم تا کتاب مرتبط پیدا کنم. چه بسا چندین کتاب غیر مرتبط می خوندم تا شاید تا حدی جواب پرسشم رو بفهمم. در این فرآیند کنجکاوی من نه تنها فروکش نمیکرد بلکه تقویت هم میشد. در ضمن چندین سوال دیگه هم در ذهنم ایجاد میشد. لذت فراوانی اون موقع در مسیر دانستن تجربه می کردم اما الان با وجود هموار بودن مسیر، بعد از رسیدن به جواب پرسش، فقط تا حدی که لازم می بینم از حیطه ابهام فرار می کنم و توهم دانستن رو مثل آمپول خواب آور به ذهنم تزریق می کنم تا پرسش و چالش جدیدی متولد بشه و باز به همین ترتیب! به نظرم نباید به همه پرسش های ذهنم بها بدم و فقط به اونهایی که مشکلی ازم حل می کنند فکر کنم و اصولی دنبال دانستن بیشتر راجع به اونها باشم. حالا که امکان با خبر شدن از هر اطلاعاتی وجود داره باید بر عطش جمع آوری اطلاعات غلبه کنم و فقط ضروریات رو پیگیری کنم. در راه کاوش برای فهم ضروریات قطعا چالش های فراوان تر و عمیق تری هست که حس کنجکاوی ام را تقویت کند و مرا به جهان خلوت تری ماورای این جهان انباشته از اطلاعات منتقل کند. طبق گفته های محمدرضای عزیز فهمیدم پذیرش ابهام و تحمل آن مهمترین راهکار برای طی کردن این مسیر هست.
برای این منظور از امروز تا ۱۰ روز فقط وقتی دنبال یک مقاله یا کتاب یا افراد و آدرسی هستم گوگل می کنم و پرسش های بی خاصیت ذهنم رو حداقل از راه های در دسترس پیگیری نمی کنم و اگر خیلی به ذهنم فشار آوردند همان روش سنتی قدیمی تنها پیشنهاد من به ذهن کنجکاوم خواهد بود! ۱۰ روز دیگه میام نتیجه رو همینجا گزارش می دم و اگه موفقیت آمیز بود دوره طولانی تری رو متعهد میشم.(چون شدت اعتیاد خیلی بالاست ۱۰ روزم واسم سخت خواهد بود)
راستی جدیدا خیلی مطالب اینجا و متمم یکپارچه تر شده. یه جورایی همه چیز متمم هم شدند! مثلا چند روز پیش که درس میکرواکشن ها در متمم منتشر شد شما امروز اینجا از ما خواستید چند میکرواکشن راجع به آشتی با شرایط ابهام و تحمل بیشتر ابهام بنویسیم. تصویر نوشته ی پیام اختصاصی امروز من هم به نوعی به اهمیت میکرو اکشن ها اشاره داره:
” بعضی وقت ها وقتی می بینیم
چه نتایج بزرگی در اثر کارهای کوچک ما به وجود می آیند،
به این نتیجه می رسیم که هیچ کار کوچکی وجود ندارد”
بروس بارتون
در روزهای قبل هم چندین بار همچین قطعات پازلی در کنار هم قرار گرفتند. شاید برای بقیه موضوع عادی باشه ولی منو خیلی خوشحال کرد!
به هر کسی که تا حالا فایل های صوتی مهارتهای یادگیری متمم رو گوش نکرده پیشنهاد میکنم همین الان اولویت اول آموزشیش رو این کار قرار بده:
http://motamem.org/?p=4480
با سلام به همه دوستان گرامی
من ابهام را عدم قطعیت فرض می کنم
عدم قطعيت به معني نداشتن قطعيت است يا شرايطي است که به دليل دانش ناکافي امکان اظهار نظر قطعي
در مورد شرايط موجود يا آينده وجود نداشته باشد.
در استاندارد ISO 17025 ( الزامات سیستم مدیریت کیفیت در آزمایشگاههای غیر پزشکی) آزمایشگاه ملزم میشود عدم قطعیت آزمون های خود را اندازه گیری کرده و گزارش نماید.
بدین منظور ابتدا باید منابع عدم قطعیت را شناسایی نموده و سهم هریک را در عدم قطعیت کل تخمین زده و برآورد نماید. بحثی نسبتا پیچیده، فنی و طولانی که خارج از حوصله خوانندگان می باشد.
لطفا توجه داشته باشید که همه پارامترهای موثر بر عدم قطعیت اندازه گیری تحت کنترل آزمایشگاه نیستند و از این نظر میتوان آن را با ابهام برنامه ریزی مقایسه نمود.
به نظرم عدم قطعیت (ابهام) برنامه ریزی هم باید اندازه گیری شود و حتی الامکان و تا جایی که میتوانیم آن را کاهش دهیم.
با این مطلب که ابهام زندگی ما را فرا گرفته موافقم ولی به نظرم قیاس آن با هوایی که تنفس می کنیم درست نیست چون وجود یا عدم وجود ما به هوا وابسته است در حالیکه وجود یا عدم وجود برنامه ریزی به ابهام وابسته نیست. همانطور که با اندازه گیری و پایش هوا میتوان تصمیمات بهتری اتخاذ کرد با اندازه گیری عدم قطعیت(ابهام) بهتر میتوان برنامه ریزی کرد. خلاصه کلام اینکه:
افزایش ابهام: هرگز
کاهش ابهام : با داشتن دانش کافی و تحلیل وضعیت موجود تا جایی که امکان پذیر است
اندازه گیری ابهام: ضروری و لازم
با سلام علی عزیز
“به عبارتی، وقتی نتوان رابطهی مستقیم علت و معلول بین دو رویداد را تشخیص داد و یا کشف کرد، آن وضعیت برای ما به وضعیتی مبهم تبدیل میشود.”
“فکر میکنم اگر به جای ابهام “پیش بینی ناپذیری” را که لغتی دشوارتر اما دقیق تر هست، در متنهای من بگذاریم، دقت علمی آن افزایش مییابد.”و نظر شما ” عدم قطعیت ”
(شاید در مبحث تسلط کلامی جای بحث بیشتر دارد .)
“پیش بینی ناپذیری، به معنای بی قانون بودن یک سیستم نیست. بلکه صرفاً از تعامل انبوهی عامل سادهتر به وجود میآید.
طبیعتاً پیش بینی ناپذیری روشهای ریاضی قابل اندازه گیری دارد. اما فراموش نکنیم که به ناظر هم بستگی دارد. چیزی که برای تو پیش بینی ناپذیر است، برای من ممکن است کمتر یا بیشتر، پیش بینی ناپذیر باشد و …
اما ماجرا این است که نهایتاً پیش بینی ناپذیری در هر سیستم پیچیدهای وجود دارد و افزایش دانش و آگاهی هم، این پیش بینی ناپذیری را از بین نمیبرد فقط سطح آن را تغییر میدهد.
برای کسی که هنوز در مراحل اولیهی درک قوانین حاکم بر عالم هستی است، پیش بینی ناپذیرترین چیزی که میتواند تصور کند، مرگ است.
اما برای فرد دیگری، این مسئله میتواند از پردهی ابهام در بیاید و دغدغهی دیگری پیدا کند. برای چنین فردی، پیش بینی ناپذیری سرنوشت نژاد بشر، به عنوان یک ابهام مطرح میشود و مسیر اندیشه و زندگیاش را میسازد.”
“البته احتمالاً در اینکه به هر حال ابهام در زندگی وجود دارد و نمیتوان آن را حذف کرد، همهی ما هم عقیده هستیم. اما چیزی که من میخواهم بر آن تاکید کنم، یک گام بیشتر است:
به همین دلیل، شاید بد نباشد به این گزارهی پیشنهادی من فکر کنیم که:
هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.”
علی عزیز تا این جا نقطه نظر و بیان نویسنده (محمد رضای گرامی ) را از یاداشتهای خودش گفتم .
و اما مروری بر نگاه شما
” به نظرم عدم قطعیت (ابهام) برنامه ریزی هم باید اندازه گیری شود و حتی الامکان و تا جایی که میتوانیم آن را کاهش دهیم.
با این مطلب که ابهام زندگی ما را فرا گرفته موافقم ولی به نظرم قیاس آن با هوایی که تنفس می کنیم درست نیست چون وجود یا عدم وجود ما به هوا وابسته است در حالیکه وجود یا عدم وجود برنامه ریزی به ابهام وابسته نیست. همانطور که با اندازه گیری و پایش هوا میتوان تصمیمات بهتری اتخاذ کرد با اندازه گیری عدم قطعیت(ابهام) بهتر میتوان برنامه ریزی کرد. خلاصه کلام اینکه:
افزایش ابهام: هرگز
کاهش ابهام : با داشتن دانش کافی و تحلیل وضعیت موجود تا جایی که امکان پذیر است
اندازه گیری ابهام: ضروری و لازم ”
اما دوست خوب من شما در مفروضات با نویسنده هم نظر هستید و در اینکه با روشهای ریاضی این ابهام قابل اندازه گیری هم نظر هستید و اما هدفمندی حرکت شما از اندازه گیری و کاهش چیست ؟
بهینه کردن تابع ابهام است به چه منظور ؟
هدف محمد رضا به صراحت بیان شده است :
“هدف ما در زندگی، کاهش این ابهامها نیست. بلکه یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست.”
اما دوست عزیز استفاده از مثال ،برای کمک به درک بهتر مطلب است نه این که قیاس مستقیم .
با این وجود به نظرم شاید از مثالهای بسیار مفید ی که استفاده شده است ،
قیاس هوایی که تنفس می کنیم با هنر زندگی در ابهام .
قسمتی از هوای پاک می باشد = اطلاعات شفاف شده ما
قسمتی از هوای آلوده و … = ابهام ما
باری منتظر تکمیل نظرات شما برای استفاده و کمک به درک عمیق تر مطلب هستم .
آقای امینی عزیز
با سلام
از اینکه نوشته مرا خوانده و نظرات خود را نوشته اید ممنونم
استاد گرامی آقای شعبانعلی عزیز معتقدند که چون به هر حال ابهام ،زندگی ما را فرا گرفته و از طرفی پیش بینی پذیر هم نیست پس هنر اصلی ما باید زندگی در آغوش آن باشد. اینجانب معتقدم حداقل کاری که باید انجام دهیم اندازه گیری ابهام و شناسایی ریسک ها و داشتن سناریوهای متعدد و در صورت امکان کاهش ابهام باید باشد. چون به هر حال ابهام هزینه دارد.
میکرواکشنهایی که به ذهنم رسید:
۱) یکی از کارهایی که هر چند روز یکبار انجام میدم اینه که میرم و امتیازهای کلی که در متمم بدست آوردم رو چک میکنم تا ببینم وضعیتم چطوریه و به قولی احساس رضایت بهم دست بده. به عنوان یک میکرواکشن، تصمیم گرفتم هر ماه فقط یکبار این کارو انجام بدم تا بعدا که با هنر زندگی در ابهام بیشتر آشنا شدم، شاید دیگه هرگز این کار رو نکنم.
۲) هر دفعه که دوستانم رو بعد از یک مدت میبینم ازشون میپرسم که چه خبر؟ چه کار میکنی؟. این سوالها رو میپرسم تا حس کنجکاوی و یا بهتر بگم حس فضولی خودم رو ارضا کرده باشم. اما به عنوان یک میکرواکشن دیگه این سوال رو از دوستانم نمیپرسم تا اگر دوستانم مایل بودن درباره کارهایی که دارن انجام میدن با به میل و خواسته خودشون با من صحبت کنند.
۳) در طول روز چند بار گوشیم رو چک میکنم ببینم کسی برام پیامک فرستاده (چون نوتیفیکشن پیامک رو غیرفعال کردم، متوجه نمیشم که پیامکی برام ارسال شده یا نه). اما از امروز به عنوان یک میکرواکشن فقط یک بار آن هم در انتهای روز، پیامکهای گوشیمو چک میکنم.
پینوشت: امیدوارم مواردی رو که نوشتم مصداقهایی از میکرواکشنهایی برای آشتی با ابهام به حساب بیاد.
محمدرضا از این جواب بیربط و مزخرفی که برات نوشته معذرت میخوام.
وقتی با دقت بیشتری درباره ابهام فکر کردم دیدم اینهایی که من نوشتنم هیچ ربطی به موضوع مورد بحث در اینجا نداره.
دو هفته پیش تصمیم گرفتم از اول درسهای مدل ذهنی رو با دقت بیشتری بخونم و تمرینهاشو حل کنم. گام بعدی در این تصمیمگیری برنامهریزی بود. ایدهآلترین حالت این بود که هر دو روز، یک درس رو بخونم. به هر دلیلی این اتفاق نیافتاد و من از برنامهریزی عقب موندم و حال خوشی ندارم.
اگر بخوام این تصمیم رو در قالب میکرواکشنی برای آشتی با ابهام بریزم، باید بگم من شروع میکنم به خوندن این درسها فارغ از اینکه چند تا درس رو در چه مدت زمانی بخونم. شروع میکنم به خوندن بدون اینکه پیشبینی کنم قراره بعد از خوندن هر درس چه اتفاقی برای آموختههای قبلیم بیافتد و اینکه آیا آموختههای جدید منو تبدیل به آدم موفقی میکنه.
فقط شروع کنم، جدا از حساب و کتاب کردنهای دقیق. جدا از اینکه بدونم گام بعدی چیه. شایدم در طول خوندن این درسها متوجه بشم که باید برم چیزهای دیگری رو یاد بگیرم و بعد ادامه این درسها رو بخونم.
الان دقیقا همون تعبیر مینتزبرگ:”راه رفتن در برف” داره برام تداعی میشه. آشتی با ابهام یعنی فقط من گام رو به جلوی بعدی رو بدونم، نیازی نیست که برای تمام گامهایم از پیش نقشه دقیقی رو ترسیم کنم.
نمیدونم شایدم این موردی رو هم که الان نوشتم ربط خاصی به مفهومی که مد نظرت هست، نداشته باشه. فقط اینجا نوشتم چون هر دفعه که مطلبی رو برات اینجا مینویسم، احساس میکنم ذهنم باهاش بیشتر درگیر میشه.
ممنونم ازت بابت وقت و زمانی که برای آموزش دادن به ما صرف میکنی.
“زمانهایی هست که خیلی خوب فکر میکنیم
و زمانهایی هست که اصلا نباید فکر کنیم
تمام هنر ما، تشخیص و تفکیک این دو زمان است.”
از صبح که این جملات رو در پیام اختصاصی متمم خوندم، احساس میکنم یکی از مخاطبهای اصلی این جملات، من هستم.
این کامنت دومتون و تصمیمی که توش بیان کردین از نظر من بیشتر از اینکه میکرواکشن باشه، ماکرواکشن می باشد!
مطالب شما همواره برای من لذت بخش و عمیق بوده است . مضامینی که باعث می شود لا اقل من از زاویه دیگری به مسائل نگاه کنم ، بیندیشم و انشاله عمل کنم.
ولی راجع به جمله ای که از رینولد نیبور آورده اید فکر می کنم این مضمون در صحیفه سجادیه هم آمده است.
این جمله خیلی زیباست: “ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!”.
میکرو اکشن هایی که به ذهنم رسید:
۱٫ اگر کامنتی اینجا یا تو یه خبرگزاری گذاشتم، نیام ببینم که چندتا لایک و دیس لایک خورده.
۲٫ اگر تو امتحانات دانشگاه، استاد نمرات را اعلام کرد-که معمولا با شماره داشجویی اعلام میکنند- فقط نمره خودم را ببینم و نهایتا میانگین نمرات را. و نگردم ببینم کی بالاترین شده، کی پایین ترین.
۳٫ هر روز فقط ساعت ۹ تا ۹/۵ شب، برم به شبکه های اجتماعی که عضوم سر بزنم.
۴٫ اگر از خونه همسایه بغلی سر و صدای بلندی میاد (مثلا جر و بحث) نرم ببینم دقیقا چی میگن (مشکل شون دقیقا چیه با هم؟!). موسیقی رو با هدفون گوش بدم یا برم دقایقی رو در پارک نزدیک خونه قدم بزنم یا دوش بگیرم و …
۵٫ اگر امروز همکارم کمی دیر به محل کار اومد یا زود رفت، امروز یا فردا ازش، علتشو نپرسم (مگر در شرایط خاص).
سلام محمد رضا جان
من اصلا منطق حرفت را درمورد ابهام نفهمیدم.
نمیدانم چرا وقتی بعضی از حرفهایت را می خوانم احساس می کنم نمی فهمم و متوجه نمی شم.
فقط می دانم متوجه نشدن را دوست ندارم.
سلام رضا جان.
مطلب بالا گزاره های متعددی داشت و نمیدانم کدام مورد با چارچوب ذهنی شما جور نبوده که سعی کنم توضیح بدهم.
پیشنهاد میکنم کمک کنید از یک سمت دیگر به ماجرا نگاه کنیم.
شما منطق خودتان را بنویسید. من تلاش کنم متوجه منطق شما بشوم یا تفاوتهایش را با منطق خودم درک کنم و سپس، توضیح کامل تر بدهم.
محمد رضا جان عزیز
سلامی مجدد
شما نوشتید زندگی ابهام است. من خودم فکر نمی کردم که زندگی داری ابهام است و از برنامه ریزی برای تسلط بر محیط گفتید و ان را استفاده می کنیم و نوشتید برنامه ریزی مانند انسان پیری است که جواب گوی جوان امروزی نیست من خودم در سن سی سالگی زندگی به سرمی برم و حتی خودم برادر بزرگتر از خودم را که ده سال از من بزرگتر است با اعقادیش اختلاف پیدا می کنم و حتی با خواهر کوچکتر خودم که پنج سال از من کوچکتر است باز هم اعقایدش با من متفاوت است . من ۴ سال است که مشغول کار شدم و در این ۴ سال ناخواسته از شرکت های خصوصی که مشغول شده بودم مجبور به استعفا شدم حال انکه بعضی از کارفرماها فرصت به شخص نمی دادند که خود را با انها همراه کنم یا با کاهش نقدیندگی خودشان تصمیم به اخراج ضعیفتر ها می کردند که انگار قانون جنگل حاکم است توانمندتر ها ضعیف ترها را می بلعند. برای انکه در این کارزار بتوانم با کارفرمای خصوصی همراه شوم شبها بعد از محل کار به مطالعه در پیرامون پروژه محوله به خودم مشغول می کنم تا کارفرما را از خود راضی نگه دارم و در انتهای دو ماه کارکرد حقوق یک ماه قبلش را پرداخت کند. همه می گویند شرکتهای خارجی عالی کارمیکنند. همین کارفرمایی که من الان برایش کار میکنم میگفت مهندس المانی بی نقص عمل می کند میخواستم بپرسم ایا کارفرمای المانی هم مانند کارفرمای ایرانی عمل می کند؟ نپرسیدم چون در محل کار سیاستهایی را بهتر است رعایت کرد.
من این قسمت از صحبتهای شما استاد گرامی را متوجه نشدم که فرمودید
هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.
در مقاله قبلی که درمورد استفاده حداکثر از منابع (گوسفندنگری) نوشتید خیلی دید من را باز کرد و از همان موقع وقتی به موضوعی در محل کار نگاه میکنم از خودم می پرسم چگونه این اطلاعات را در جهت منافع خودم استفاده کنم.از ان پس دقیق تر و ریز بین تر به کاتالوگها نگاه میکنم و در این فکر هستم در بتوام این اطلاعات کسب شده را مهندسی کنم و در وبلاگ خودم منتشر کنم و قصد دارم اطلاعات خود را مانند شما رایگان در اختیار دیگران قرار دهم تا دانشجوی مکانیکی که تازه ازدانشگاه بیرون امده چوب کم اگاهی خود را نخورد.
من همکاری دارم فوق لیسانس مکانیک دارد و دو سال سابقه کار دارد و من در این شرکت ۹ ماه است مشغول شدم ولی پایه حقوقی من از او به اندازه چندغاز بیشتر است . مدرک دلیل استفاده از منابع نیست و نخواهد بود
کاش بجای انکه تحصیل کردن به عنوان بیزینس در کشور رواج میافتself study را بگونه ای رواج پیدا میکرد.
استاد جان قبول دارم حتی من نمیدانم فردا ایا پشت میز کارم هستم یا نه . فکر میکنم شما این مفهموم ندانستن از یک ساعت بعد را بعنوان ابهام زندگی در نظر گرفتید.
ممنون میشم بفرمایید چرا اینده را با ابهام تلفیق کردید.
rezaalamir.ir
سلام محمد رضا جان .
چند روزی میشه که نوشتن کلمه شراب در کتاب ها ممنوع شده !
نمی دونم نوشتن اون در این جا جایز هست یا نه . بعضی مطالب رو به قول خودت باید مثل شراب جرعه جرعه نوشید تا اثر گذاری و لذت بیشتری رو تجربه کرد . خوندن این متن برای من حدود یک ساعت از ساعت ۱۰ تا ۱۱ صبح طول کشید و بعضی وقت ها توقف میکردم . گاها بلند میشدم و تو شرکت قدم میزدم و به نوشته ها و حرف ها فکر میکردم .
بعضی وقت ها هم ابهام رو در همین مطالب تجربه میکردم اما خوب خوندن این جمله :
” هدف ما در زندگی، کاهش این ابهامها نیست. بلکه یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست ”
باعث میشد خودم رو جم و جور کنم و برگردم به متن .
اما در مورد پی نوشت ۲ و آشتی و تحمل بیشتر با ابهام این موضوع برای من مطرح هست که در مدل ذهنی گفته میشه :
همه مدل ها غلط هستند . ولی بعضی مدل ها مفیدند .
برای من باعث میشه خیلی نتونم به خیلی از مدل ها اعتماد زیادی بکنم و این ابهام رو به وجود میاره که این هم یکی از همون مدل های غلط هست و حالا اینکه مفید هست یا نه باز هم خود یک ابهام دیگه .
فکر می کنم
اولین میکرواکشن پذیرش است،پذیرش بالا، آمادگی برای وقوع هر اتفاقی، هر اتفاقی که حتی هزاران سال دیگر هم به ذهنمان خطور نمی کند. آنوقت از درجه غافلگیری مان هم کم می شود و کمتر گیج می شویم…
یکی دیگر از میکرواکشن ها این است که نخواهیم همه چیز را همزمان با هم داشته باشیم یا بخش اعظمی از چیزها را به چند مورد کوچک یا بزرگ اکتفا کنیم.
یک میکرواکشن دیگر این است که درجه وابستگی مان را کم کنیم به افراد به اتفاقات به هرچیزی…
پیشنهاد: خیلی تصمیمات وابسته نگیریم یعنی درجه وابستگی تصمیماتمان را کم کنیم اگر این اتفاق بیفتد بعد این را انجام می دهم بعد آن را بعد اگر اینجور نشد آن… یعنی یک کلاف سردرگم حرص و طمع تحت تسلط درآوردن محیط یک تلاش مذبوحانه…
در کل میکرواکشن مهم من این است که کمی مرکز کنترل مان را درونی کنیم…
محمد رضا ازت ممنونم. اين مطلب خيلي خوب بود. گام به گام داره حالم بهتر ميشه!
راستي دليل اينكه اينهمه از ابهام در دنياي امروز حرف ميزنيم اينه كه فكر ميكنيم در دنياي قديم ابهام نبوده يا خيلي كمتر بوده؟
من فكر ميكنم به اين شدتي كه ما فكر ميكنيم نيست.درسته كه دنياي امروز پيچيده تر و سريعتر از دنياي قديم شده ولي ابهام دنياي امروز به اندازه اون پيچيدگي و سرعت تغيير نكرده.
در دنياي قديم اگر حجم دانسته هاي انسان كم بوده ابهامش هم به همون اندازه بوده و انسان امروز اگر حجم دانسته هاش زياده ابهامش هم به همون نسبت زياده، يعني اينكه وزن اون ابهام براي انسان گذشته و انسان امروز انقدرها تغيير نكرده كه ما فكر ميكنيم! اگر اون وزن رو مساوي حجم دانسته ها بر ابهام بگيريم و انسان حال و گذشته رو با هم مقايسه كنيم شايد تفاوت انقدر ها هم فاحش نباشه. وزن= ابهام/حجم دانسته ها
حتي در برخي زمينه ها صورت كسر نسبت به گذشته كوچكتر هم شده!
از طرفي ما در دنياي بيرون داريم ابهام رو ميسنجيم در صورتي كه دنياي درون هم سرشار از ابهاماته.
همون زنداني حبس ابدي در دنياي درونش ميتونه ابهامات بسيار زيادي رو در همون زندان هم تجربه كنه.در دنياي افكارش. مگر نه اينكه ما هم زنداني حبس ابدي هستيم ولي در زنداني بزرگتر و رنگين تر!
پي نوشت: خيلي جدي نگيريد چون خودمم نميدونم چي گفتم،فقط گفتم
یعنی چرند تر از این نوشته من هم ميشد زیر این پست کامنت گذاشت؟ فکر نمیکنم
واقعاً فهمیدن و یادگیری مثل هضم کردنه! تا هضمش نکردی نباید زبان به دفعش بگشایی( با خودمم )
سلام
یکی از مشکلاتی که من با ابهام در جنبه های مختلف کار و زندگی ام داشته ام، ناتوانی در تخمین منابع موردنیاز برای انجام کار در شرایط ابهام است.
وقتی من نمیتوانم با دقت و تسلط کافی بر شرایط پیش بینی کنم که به چه میزان منابع نیاز دارم و یا چه هزینه ها و منافعی در انتظار من است، قادر به شروع حرکت به سمت هدف در مه فرو رفته ام نیستم.
راهکاری که خودت در مبحث مدیریت منابع پیشنهاد دادی مدتی است ذهنم را به خود مشغول کرده و شاید برای چنین شرایطی مناسب باشد: بکارگیری همزمان منابع و اهدف به صورت دو پای انسان در مسیر زندگی.
منبع، هدف، منبع، هدف و … . من با منابع موجود باید هدفی مناسب و دست یافتنی برای خودم تعیین کنم و رو به آن حرکت کنم. زمانی که به هدفم نزدیکتر شدم و شرایط روشن تر شد، منابع بیشتری را بکار بگیرم (یا بدست آورم) و به سوی هدف بزرگتری ( یا دورتری) حرکت کنم.
ممنون می شوم که اگر چنین رویکردی به حل این مسئله جالب است، با ذکر مثال ها و مواردی به روشن تر شدن دیدگاه من کمک کنی.
ارادتمند
دو میکرو اکشن به ذهنم رسید:
۱- در برابر یک مطلب تمرین دار در متمم، یا آن را نخوانم یا اگر خواندم حتما و حتما تمرین آن را انجام دهم و حداقل کامنت ها با امتیاز بالای ۱۰ را در آنها بخوانم. این طور نباشد که مطلبی را سرسری بخوانم و رد شوم (کاری که تا دیروز انجام می دادم)
۲- اگر دوستی، نویسنده ای (مثل نیچه یا یالوم) معرفی کرد. تبعیت، طرفداری، قبول یا رد مدل ذهنی آن نویسنده را به بعد از خواندن تمام کتاب ها، نوشته ها، (حتی کامنت های وبلاگ او) آن هم به زبان اصلی موکول کنم.
پی نوشت: عجب پول در می آورند این شبکه های اجتماعی با ماموریت کاهش ابهام مردم!
باسلام
اول اینکه ممنونم از این گام چون من واقعا هر روز که میگذشت بیشتر با ابهام دچار مشکل میشدم درحدی که گاهی آنقدر بهش بها و قدرت منفی میدادم که من رو کاملا میخکوب وبه قول شما متوقف میکرد و واقعا توانایی و یا میل حتی کوچکترین برنامه ریزی رو از من میگرفت
هفته گذشته کتاب “نبرد هنرمند” را مطالعه کردم که زیاد با بحثهای فعلی درتضاد نیست و شاید همین جنگ با ابهام نیز نوعی مقاومت باشد که بهتر است به جای جنگ و خودآزاری و یا مهار فقط کافی باشد که ابهامات را منعطف ببینیم و آنها را به عنوان بخشی جداناشدنی بپذیریم
شاید که در ابتدا واقعا سخت باشد اما من شخصا از رکود بیزارم و این موضوع کاملا میتواند من رو دیوانه کند. تا امروز اما سعی میکردم ابهام را کاهش و یا کنترل کنم که بعد از خواندن متن شما راه حل سوم یعنی پذیرش و راه زندگی بهتر با وجود ابهامات رو انتخاب میکنم، شاید پیچیده باشد وحتی شاید درون من این گزینه حداقل در ابتدا چون دوگزینه قبل جوابگو نبوده آن را انتخاب کرده است اما خب دلم روشن است و به این راه اعتماد دارم
با شما همراهم.
محمد رضای گرامی
کلیت حرفهایت در باره ابهام درست است و من بحثی در مورد آن ندارم ولی نوعی از ابهام هست که به علت بی توجهی افراد به یک سری اصول زندگی اجتماعی ایجاد و به دیگران تحمیل میشود .مثال ملموس آن دعوت میهمانان به یک جشن عروسی است. همه ما این تجربه را داریم که مثلا ۵۰۰ نفر را دعوت میکنیم ولی به شدت نگران هستیم که اگر عده زیادی نیایند یا اگر از این تعداد بیشتر بیایند ما باید چه کنیم. آیا چنین ابهامی در مثلا ژاپن هم وجود دارد؟آیا صاحب مجلس ژاپنی هم از این مدل ابهام ها رنج میکشد؟ مساله وقتی مصیبت بارتر میشود که ارکان زندگی اجتماعی و اقتصادی ما هم به شدت تحت تاثیر این مدل ابهام هاست. مثلا طی چند سال گذشته چقدر راجع به بودن و نبودن کنکور صحبت شده است؟ کافی است کسی خودش یا نزدیکانش در دوره دبیرستان باشند تا بفهمند همین نکته چقدر بر بیزاری از برنامه ریزی و اصلا عدم قدرت بر برنامه ریزی اثر دارد. چرا ما باید با این مدل از ابهام ها کنار بیاییم؟
وجود ندارد.
چون آنها “عقل” دارند رُزا جان.
یک “همبستری” که چیزی به این شگفتی نیست که ۵۰۰ نفر را برایش دعوت کنیم و بعد هم توی خیابان با ۲۰۰ تا ماشین، بوق بزنیم و به همه بگوییم که اینها دارند شب میروند با هم بخوابند!
(نمیخواهم مسئله را کوچک کنم، اما به هر حال باید بپذیریم که عروسی دو نفر، محال است برای ۵۰۰ نفر جذاب باشد. سلبریتی که نیستند! تصمیمات سرنوشت ساز یک کشور را ۲۹۰ نفر نماینده در یک مجلس میگیرند. بخشی از آنها هم غایبند!)
اگر ۵۰۰ نفر را دعوت میکنیم و ۲۰۰ نفر نمیآیند ایراد از ماست که کسانی را دعوت کردهایم که برایشان این عروسی مهم نبوده.
من ژاپن را ندیدهام. اما کشورهای توسعه یافتهی زیادی را دیدهام و خوب میدانم که بسیاری از عروسیهای ما، از متوسط عروسیهای نقاط دیگر جهان، شلوغتر و تشریفاتی تر است.
ما فرهنگ قبیلهای قدیمی هزاران سال قبل را (آن زمان که هنوز الاغ هم اختراع نشده بود) میخواهیم در دورانی که ماشین و موبایل و اینترنت و آلودگی و … اختراع شده یا به وجود آمده، حفظ کنیم.
امروز حضور در یک عروسی برای یک آشنای دور، یعنی حداقل ۱۰ ساعت صرف وقت (ترافیک. خرید. لباس و …) و وقتی ما برای احوال پرسی با یکدیگر، حوصلهی زنگ زدن نداریم و تکست میزنیم، انتظار اینکه دیگران چنین کنند چندان عجیب نیست.
نیامدن آن ۲۰۰ نفر که کاملاً عقلانی است.
آمدن آن ۵۰ یا ۱۰۰ نفر دوستان نزدیک هم که لازم و بدیهی است و اگر بمیرند هم می آیند.
من برای آن ۲۰۰ یا ۲۵۰ نفر دیگر متاسفم که میآیند اما دوست ندارند بیایند و مجبور میشوند در دل شان نق بزنند و یا اینکه این خشم پنهان از حضور اجباری را از طریق حرف درآوردن و طعنه و کنایه و شیوههای دیگر تهاجمی-انفعالی تخلیه کنند
بخش قابل توجهی از ابهامهای ما در دنیای مدرن امروز، تلاش برای حفظ نگرش سنتی و در عین حال، عدم توانایی چشم پوشی از دستاوردهای دنیای مدرن است.
این نوع ابهامها، از ضعف دانش و نگرش و بینش ما سرچشمه میگیرند و نه از پیچیدگی محیط بیرونی.
ابهامهایی که من در حرفم به آنها اشاره کردم، از نوع پیچیدگی جهان خارج هستند.
پی نوشت: احتمالاً بعضی از خوانندگان عزیز، خواهند گفت که پس حرف مردم چه میشود؟
من قبلاً دربارهی غولی به نام مردم حرف زدهام و توضیح دادهام که از نظرم زندگی واقعی، بعد از مرگ مردم (در ذهن و دل ما) آغاز میشود.
مواجهه با ابهام که اینجا میگویم، غول مرحلهی بعد است!
شاید خیلی از ما، هنوز در مرحلهی قبلی بازی، گیر کرده باشیم!
محمد رضای گرامی
عروسی یک مثال بود و در مثال مناقشه نیست. شاید اگر مثال اول و دوم من در کنار هم دیده شوند منظور من روشن تر شود. منظور من این بود که یک سری از ابهام ها را میتوان حذف کرد و به دیگران قدرت برنامه ریزی نسبتا بهتری داد. در همان مثال عروسی این خیلی کار راحتی است که من اگر نمیخواهم بروم به محض دریافت کارت دعوت به دعوت کننده تبریک بگویم و اطلاع بدهم که نخواهم آمد. در این صورت صاحب مجلس به راحتی در باره هزینه ها و تعداد آنها که اگر بمیرند هم می آیند برنامه ریزی میکند.
راستش من مثال های فراوانی در ذهن داشتم ولی به دو دلیل مثال عروسی را انتخاب کردم یکی آنکه اکثر افراد با مشکلات آن به شکل مستقیم یا غیر مستقیم درگیر میشوند و برایشان قابل لمس است. دلیل دوم هم بر میگردد به آنچه در اولین قسمت حرفهای بی سر و ته نوشته بودی به این مضمون:
…چه میشه کرد. الان اگه اون تیکهی قصه رو بگم، به فلانی برمیخوره که پسرعموی علیه. اگر فلان جای قصه رو بگم، به فلانی برمیخوره که اون موقع، علی حقوقش را باهاش نصف کرد. اگه اون تیکهی ماجرا رو بگم، با خودم بد میشن که چرا گفت. این یکی قسمت رو بگم، میگن دیوونه است. هذیون میگه. چون کس دیگهای اون شب اینجا نبود.
قصه از دلم که در میاد کامله. به زبونم که میرسه بی سر و ته میشه.
بعد هم، جملهی همیشگی خودش رو تکرار کرد: تازه. تو که فارسی! نصف ضرب المثلهای ما رو هم ندارین. اصلاً نمیشه به فارسی توضیحش داد. قصه که بی سر و ته هست. تو هم که زبون نمیفهمی. چیزی ازش نمیمونه.
آقای شعبانعلی من با تقریبا تمام حرفهای این کامنتتون به خصوص اینکه “زندگی واقعی، بعد از مرگ مردم (در ذهن و دل ما) آغاز میشود.” کاملا موافقم. ولی اینکه میفرمایید ماهایی که ممکنه یکی از اون ماشینهایی باشیم که داریم پشت ماشین عروس بوق میزنیم تا بگیم: “مردم مردم اینها دارن میرن شب با هم بخوابد،حتی با اینگه میگین نمیخواهید مسئله رو کوچک کنین”، مخالفم و به نظرم خیلی حداقلی نگاه کردن به این موضوعه. شاید داریم با این حرکت (به درست یا غلطش کاری ندارم) میگیم “مردم مردم ماها هم تو “شادی” این زوج ( حالا ناشی از هر چیزی) سهیم هستیم و …”.
سلام
وقتی در مثال مناقشه نیست. در پاسخش هم باید صبور بود.
به نظر بنده منظور محمدرضا خان بیشتر حول و حوش تقبیح رسوم غلطی است که هیچ کس بر درستی آن تاکید خاصی ندارد. بوق زدن در خیابان یا میهمانی پرزرق و برق و شلوغ و ….
جدا پاسخ درست محمدرضا به خانم رزا خیلی لذت بخش بود: “چون آنها عقل دارند” :))
سلام جناب شعبانعلی عزیز
جدا از بحث ابهام و توضیحات بانو رزا، من همیشه شیفته جسارت و بی مهابایی نوشته های این چنینی شما هستم. فکر میکنم خیلی از ما به دلایلی که هنوز برای من نامعلومه ، جسارت گفتن حرفهامون رو به این صراحت نداریم، شاید از ابهام اتفاقات و بازخوردهای بعدش میترسیم . چون نمیدونم عرف در مورد ما چه قضاوتی خواهد کرد و از اون روز به بعد چه شخصیتی رو برای ما قائل خواهد شد، و ابهام اصلی اینجاست که آیا میتونیم با نگرش جدید جامعه به خودمون کنار بیایم یا نه! پس با ایم ابهام روبه رو نمیشیم و خودسانسوری یا تفکر در خلوت رو ترجیح میدیم.
دوست دارم وقتی کسان معدودی مثل شما رو میبینم که این ابهام مسخره رو به رسمیت نمیشناسن و بی محابا حرفشونو به اون شکلی که دوس دارن میگن!!!!
مرسی
تا به حال نگاهم را به مراسم عروسی اینقدر محدود نکرده بودم!
چقدر تک بعدی بود.