نوشتهها را از زوایای گوناگونی میتوان طبقهبندی کرد. یکی از تقسیمبندیها، در نگاه من، این است که نویسنده چقدر میتواند حضور احساسی در متن خود داشته باشد.
از این منظر، نوشتن خاطره و جستار از جمله فضاهایی است که دست نویسنده را برای حضور احساسی در متن باز میگذارد. در چنین قالبهایی ما به راحتی میتوانیم حال و هوای خود و تجربههای احساسیمان را بیان کرده و آنها را در قالب کلمات جاودانه کنیم.
در مقابل، برخی نوشتهها فضای کمتری برای حضور احساسی به نویسنده میدهند. مثلاً کسی که بودجهٔ یک سازمان را مینویسد، بعید است بتواند رد پای احساسی از خود در آن به جا بگذارد. حداکثر کاری که میتواند بکند این است که در گوشهای از متن یا شاید در مقدمه و پاورقی، به جای اینکه در توصیف تصمیم تصمیمگیران از صفت «غیرکارشناسی» استفاده کند، صفت «ناپخته» یا «کوتهنظرانه» را به کار بگیرد تا اندکی از آزردگی نویسنده و حس تلخی که در لحظهٔ نگارش تجربه کرده منعکس میشود.
در نقطهٔ انتهای این طیف، میتوان واژهنامهها را قرار داد. در واژهنامه – اگر از مقدمه بگذریم – حضور احساسی نویسنده و گردآورنده تقریباً به صفر میرسد. او صرفاً باید واژهها را انتخاب کند و دربارهٔ معنا و کاربرد آنها بنویسد.
این نوع تقسیمبندی همیشه در ذهن من زنده است و وقتی نوشتهها را میخوانم، در جستجوی رد پای احساسی نویسندگان میگردم.
این ردپاها برایم جذابند. درست مثل نفرین یا تحسینی که دانشآموز در آخرین روز کلاس دربارهٔ معلمش روی میز کندهکاری کرده، و یا آنچه یک سرباز روی دیوار پادگان به یادگار نوشته، و یا جای انگشت سفالگر که روی سفال باقی مانده، و یا گوشهٔ تا شدهٔ برگهٔ یک کتاب، در کتابخانهٔ یک نویسنده، و یا درب شکستهٔ ساختمان انجمنهای علمی کشور که سالها پیش با ضربهٔ مشت من هنگام تدریس شکست و برای اجتناب از هزینهٔ ترمیم، روی آن کاغذی چسباندند با این مضمون که «درب را آهسته ببندید.»
همهٔ این نشانهها جایی هستند که نباید باشند یا لااقل انتظار نداریم باشند. اما باعث میشوند ردپای نقطهای از زمان در یک مکان جاودانه شود.
مدتی پیش دیکشنری انگلیسی ساموئل جانسون را میدیدم (A Dictionary of English Language). یکی از نخستین دیکشنریهایی که در زبان انگلیسی نوشته شده و در تفاوت انگلیسی بریتیش و امریکن از او نام بردهایم.
جانسون برای مثال زدن از کاربرد واژهها، معمولاً به سراغ متنها و سخنرانیهای موجود در زبان انگلیسی میرود. مثلاً وقتی میخواهد برای واژهٔ Accent مثال بزند، بخشی از کتاب جان لاک را میآورد و حتی برای واژهٔ سادهای مثل Shade نمونهای از اشعار میلتون را انتخاب میکند.
به لغت Dull رسیدم. این واژه معانی متعددی دارد که یکی از آنها خستهکننده و کسالتبار است. جانسون در اینجا جملهٔ عجیبی را به عنوان مثال آورده است:
To make dictionaries is dull work
تدوین دیکشنریها کاری خستهکننده و کسالتبار است
برای این جمله هیچ مرجعی ذکر نشده. جمله مشخصاً متعلق به خود ساموئل جانسون است. میتوان حدس زد که نگارش دیکشنری برای او چقدر دشوار و خستهکننده بوده که برای نخستین مثال از واژهٔ کسالتبار، کار خود را به خاطر آورده است.
برای من واژهٔ Dull در دیکشنری جانسون، با تمام واژههای دیگر فرق دارد. این واژه، نامهای است با امضای جانسون برای خوانندهای که دنبال ردپایی از او میگردد. کاغذی که در بطری قرار داده و در اقیانوس واژهها انداخته. شاید روزی دیده شود.
و پیامی برای من که بر خلاف همهٔ حرفهای شیرین و مخاطبپسند رایج، آنها که کارهای بزرگی کردهاند، لزوماً تمام لحظات انجام آن کار را عاشقانه دوست نداشتهاند. آنها گاهی خسته شدهاند. احتمالاً گاهی بر خود لعنت فرستادهاند. شاید بارها تصمیم گرفتهاند آن کار را رها کنند. اما در نهایت شاید با شوق رسیدن به هدفی بزرگتر و شاید هم صرفاً به قصد ناتمام نگذاشتن آنچه آغاز کردهاند، تا آخرین گام رفتهاند.
درود وقت به شادی
محمد رضای عزیز ،
علامه طباطبایی در المیزان به زیبایی بیان می کند که امضای خداوند "بسم اله الرحمن الرحیم" است و چون عتاب می کند ؛ امضای خود را در سوره نمی گذارد تا همیشه او را با بخشندگی و مهربانی به یاد بیاوریم . آلفرد هیچکاک با طنزی تصویری همیشه خود را در گوشه ای از فیلم هایش جای می دهد .داشتم فکر می کردم تو محمد رضا چکار می کنی .به نظرم رسید خیلی وقت ها در اوج – در نزدیکی عبور از خط پایان – اجازه می دهی مار بازی "مار و پله" تو را نیش بزند؛ تا راه زندگی را دوباره تجربه کنی اما هر بار در خانه های متفاوت .
نوروز بهروز پیروز
سلام
نوروز رو بهتون تبریک میگم. امیدوارم سالهای سال برقرار و سلامت باشین، و ما هم توفیق بهرهمندی از دانشتون رو داشته باشیم.
این پست شما، من رو یاد یک نوشتهای انداخت که سالها پیش زیر تخت بالایی در پادگان جوادنیا قزوین خوندم. دورهی آموزشی خدمت سربازی بود، و برای آموزش تیراندازی یک هفته قرار بود اونجا باشیم. این متن رو یه سرباز ۳ سال قبل از ما روی تختههای چوبی کندهکاری کرده بود. و از اونجایی که من قبل از خواب و بعد از خواب حداقل یکبار اون رو میخوندم، خیلی خوب توی ذهنم مونده:
الان ۲۵ آبان ۱۳۸۰، ما برای یادگیری تیراندازی به این میدان تیر آمدهایم، تا اگر یک روز به ما دستور دادند بلد باشیم انسانهای دیگری را بکشیم. و من نمیدانم اینجا چه میکنم.
سلام مهدی جان. امیدوارم سال جدید، در این چند هفتهٔ اول، برای تو به خوبی گذشته باشه و ماههای بهتری هم در انتظارت باشه.
چقدر متن عجیبی بود و دقیقاً از جنس همون موضوعی بود که توی ذهن من شکل گرفته بود و حرف ساموئل جانسون رو به عنوان یک نمونه ازش نقل کردم.
از کندهکاریهای سادهای که صرفاً اسم و تاریخ هستن بگذریم، این کندهکاریهایی که در قالب یک یا چند جمله، چنین حسهایی رو مطرح میکنن، خیلی عجیبن. داشتم فکر میکردم اگر آدم حواسش باشه و این جور نمونهها رو یه جا جمع کنه، چه مجموعهٔ ارزشمندی میشه.
یکی از دوستان من هم مدت زیادیه (فکر کنم دو سال بیشتر شده) که یک اکانت اینستاگرام درست کرده به اسم دیوارنگارهها (DivarNegareha) و هر جا در فضای آنلاین نمونههایی از نوشتههای روی دیوار رو میبینه، اونجا ثبت میکنه. مخاطبان زیادی هم جذب کرده.
البته حس میکنم کندهکاریهایی از این جنس که تو گفتی، حتی از دیوارنگاره صمیمیترن. چون فضای شخصیتری هست و وقت نوشتنش، معمولاً شاهدی هم نیست و چیزی رو که در ذهن میگذره، با محدودیت کمتری میشه در ظرف کلمات ریخت.
محمدرضا جان سلام
سال نومبارک
منم یه تجربه این شکلی دارم. من شخصا در نوشتن یه جور گرایش احساسی و ادبی دارم. حتی عادت دارم برای بیان احساساتم از واژه های کهن وکلاسیک هم استفاده کنم. اما وقتی که می خوام دادخواست یا لایحه ای تنظیم کنم انگار تمام محدودیت های زبانی عالم می ریزه سرم. خصوصا این که به گمان من زبان حقوقی ما چندان غنایی هم نداره تا از عهده -حتی- بیان مفاهیم حقوقی بر بیاد. هرچند تاثیر علم حقوق و ذات عبوسش هم دراین قضیه بی تاثیر نیست، اما به هر حال ما مجبوریم به هر نحو مراد و مقصود خودمون را به مقامات قضایی منتقل کنیم که بعضا دلخواه ورضایت بخش هم نیست. به نظرم نوشته های حقوقی درزبان فارسی تقریبا رنگ و بویی ندارند. کلمات دراین زبان اصولا خنثی و خاکستری اند. مشکل بزرگتر این که گوش حقوقدان ما هم به همین زبانِ عبوسِ خاکستری عادت کرده و کمترین تذوُقی را در نوشته های رسمی حقوقی تاب نمی آره.
..::هوالرفیق::..
چقدر جالب بود. این نگاه جدیدِ «در جستجوی رد پای احساسی نویسنده» بودن، تجربه جالبی هست.
همین طور که این پست رو می خوندم، به این هم فکر میکردم که احتمالاً به غیر از این امضای مستقیمی که در کلمه «Dull» میشه دید؛ این که از متنها و سخنرانیها استفاده کرده هم «شاید» به نوعی بازتاب احساس نویسنده باشد؛ این که با آن کلمه، این جمله از متن یا سخنرانی را انتخاب کرده.
البته اگه به همان «کاری خسته کننده و کسالتبار بودن» استناد کنم، انتخاب جملات بیشتر از این که با «احساس» همراه بوده باشد، احتمالاً با «اجبار یا ناچاری!» همراه بوده است. 😉
نوروز مبارک.
تاثیرگذار و عمیق نوشتید مثل همیشه.
باعث شد از احساس تلخی که از لذت نبردن در حین انجام کارهای شغلی یا حتی خودتوسعه ای بهم دست میده، کاسته بشه.
و یادآوری زیبایی بود مبنی براینکه جهان به ما ضمانت نداده که در هر حال خشنود و راضی باشیم، رنج و سختی کشیدن بخشی طبیعی و قابل احترام از زندگی است درست مثل همان رضایتمندی و خوشنودی.
به لحظه هامون و حس هایی که تجربه می کنیم احترام بگذاریم.