رادیو مذاکره، تا کنون، همیشه به سراغ مدیران و کارآفرینان رفته است. کسانی که درس خواندهاند. به سراغ کار رفتهاند. موفق شدهاند و اکنون با نگاهی به پشت سر، تصمیمهای گذشته خود را تحلیل میکنند.
اما این بار، تصمیم گرفتیم، مسیر دیگری را آزمایش کنیم. با مبینا محمدی، صحبت کردم. او یازده سال دارد. برخی نوشتههای من را خوانده و برخی حرفهایم را شنیده بود. خیلی غریبه نبودیم. بدون هماهنگی، دستگاه ضبط صدا رو روشن کردیم و حرف زدیم. حاصل این گفتگو شاید برای مخاطبان رادیو مذاکره هم جالب باشد. طبیعی است که برای امثال من، زمان میبرد تا با فضای نسل جدید آشنا شویم و به همین دلیل، این فایل خالی از اشکال نیست. خصوصاً آنکه همچنانکه در فایل خواهید شنید، کم نیستند موضوعاتی که آنها بهتر و سریعتر و عمیقتر از ما میفهمند.
دانلود فایل صوتی رادیو مذاکره: گفتگو با مبینا محمدی
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
[…] در حال گوش دادن به گفتگوی محمدرضا شعبانعلی با مبینا محمدی بودم از سری گفتگوهای رادیو مذاکره. ویژگی متمایز این […]
محمدرضا این فایل صوتی رو تا الان چند باری گوش دادم و امروز هم باز گوشش کردم و نمیدونم الان تا چه مقداری و با چه غلظتی هنوز هم همونجوری فکر میکنی ولی کاش میتونستی به ما توی مشقهایی که اونروز دادی کمک کنی، اگر بعد از دو سه سال تازه این برام سوال شده من رو ببخش چون اون زمان مثل الان عمق درسها برام مهم نبوده که بخوام تا ساعتها فقط روی یک کامنت فکر کنم
من به مشقهایی که آخر فایل صوتی به مبینا دادی فکر کردم مخصوصا سوال آخر : اینکه الان محمدرضا شعبانعلی که دهه چهارم زندگیش رو میگذرونه و سوالهای دههها و سالهای قبلی زندگیش رو الان میدونه میتونه به ما کوچیکترها(از لحاظ سن و سال و درک و فهم) بگه که از نظر او سوالهای ما باید چی باشه؟
مثلا یک رنج سنی که بگه در ۱۰ سالگی، ۱۵سالگی، ۲۰ سالگی و مخصوصا ۲۲ سالگی:)) و سنین بالاتر دوست داشتی به چه سوالهایی فکر کنی؟ و به قول خودت «محمدرضا شعبانعلی که معروفی به کتاب خوندن… عقدت چیه؟»میخواستی چه کتابهایی بخونی؟ به چه سوالهایی فکر کنی و حلشون کنی؟ چون فکر میکنم(یعنی تو فکر میکردی و من هم از تو قبول کردم) که آدم وقتی از یه سنی بالاتر بره دیگه نباید به سوالهای قبلی فکر کنه یا به سوالهای بعدی فکر کنه، مثلا من نمیتونم بشینم کتاب ماتیلدا و جادوگرها و آلیس در سرزمین عجایب رو بخونم که تا الان نخوندم، یا به نظرم میاد حتی خوندن نیچه هم برای من یهکمی زوده.
من میخوام مسئله الانم رو بدونم و همینطور هم فکر میکنم که تو یکی از بهترین گزینهها برای پاسخ دادن به سوالم هستی(اگر هم انگیزهای به پاسخ دادن به این سوال نداری لطفا فکر کن یکی از بینشجوهایی که خودت خیلی دوستش داری از تو سوال پرسیده، سخته ولی فکر کن تا اینجوری انگیزه بگیری;) )
پینوشت: فقط برای اینکه کمک کنم بهتر یادمون بیاد اون مشقها چی بودن من این زیر یک نسخه از پایان فایل صوتی رو مینویسم.
یکسری مشق بهت بدم:
*یکی اینکه اون توانمندیهایی که تو دوست داری داشته باشی رو به همه دوستهات و هم دورههات هم یاد دادن، یکی اینه که اون چیزهایی که تو باید اضافهتر از اونا یاد بگیری تا بعدا یک پله از اونا بالاتر قرار بگیری چیان؟
*یکی هم اینه که اگر مجبور شی یک سری چیزهایی رو در اولویت قرار ندی چیها رو در اولویت قرار نمیدی؟
*یکی هم اینکه یک بار به مُبینای ۲۵ ساله، ۵۰ ساله، ۷۵ ساله فکر کن، چون به ما یاد دادن فقط به ۲۵ساله فکر کنیم[کنکور و دانشگاه و داشتن شغل و …]
*تازه یه مشق دیگه هم داریم: اینه که اون سوالهایی که برای سن من سوالهای مهمیه و باید بهش فکر کنم کدوم سوالهاست؟ چون سوالهای ۱۵ سالگی رو میدونیم سوالهای ۱۸سالگی رو میدونیم(یا ممکنه ندونیم و مجبور بشیم بریم پیش ۱۰ نفر مثل من بشینی و بگی کدوم سوالها رو اون موقع بهش فکر نکردید که الان پشیمونید، کدومها رو بهتون غلط گفتن یا نگفتن؟)
چون ماها میدونیم[که الان تو سنهای پایینتر از خودمون باید به چه سوالی فکر میکردیم] و آدم تو سن خودش نمیدونه، یعنی من الان میگم تو انتخاب کتابها بهم نگفتن. یا اینکه من نمیدونستم مهمه
من همیشه فکر میکردم وقت هست[مبینا در اینجا با گفتن «هان» نشون داد که این حرف محمدرضا رو حسابی میفهمه;) ]
من فکر میکردم یه روزی برمیگردم و میخونم ولی الان که اصلا نمیتونم بخونم اصلا محاله…
به نظر من شایدم باید بری از آدمهایی که مسئلههاشون رو زودتر حل کردن(عین ماها) بپرسی که:
شماها چیا رو یادتون رفت حل کنید که رفتید چیزای دیگه رو حل کردید؟
اون وقت احتمالا تو دیگه میتونی درست حل کنی اون مسئلهها رو
سلام
یه کتاب میخواستم بهم معرفی کنید.
واسه دختری ۹ ساله ، عاشق کتاب. پر از سوال در ذهن (بیشتر فلسقی باشه ) .
یه کتاب دیگه که کمک اینده اش کنه . به نظرم این دختر میتونه نویسنده خوبی بشه .
امروز تو مترو به این فایل گوش دادم (مبینا)
به ایستگاه مقصد رسیدم . واگن های مترو رو طوری طی کردم که رو به روی کریدور باشم .مترو وایساد.
گفتم باید نفر اول بیام بیرون از سالن.از این رقابت که واسه خودم تعیین کرده بودم خنده ام گرفته بودم.
تمام مسیر رو تند تند رفتم در حالی که خنده ام گرفته بود نفرات رو یکی یکی جا گذاشتم ،
قبل از پله برقی اخر نفر اول شده بودم .
از مترو زده بودم بیرون. چند متری گذشته بودم که یادم افتاد إ راستی نفر اول شده بودم . اما خنده ….