پیش نوشت: این مطلب را در تیر ماه نود و دو نوشته بودم. اما چون همیشه دهانهایی پیدا میشوند که بیموقع باز شوند، احساس کردم بهتر است بازنشر شود. تقدیم به خانم حسینی که انتخابش کردیم، نه از آن رو که میشناختیمش، بل از آن رو که رقبایش را “خوب” میشناختیم.
البته وجه تشابه ایشان با داستان زیر، صرفاً “دهانِ باز” است. وگرنه، کوریولانوس، لااقل زخمی از نبرد بر تن داشت.
ایشان که ظاهراً به جای زخم نبرد بر بدن، صرفاً زیورآلاتی از سفرهی انقلاب را برتن حمل میکنند!
***
سال ۵۴۵ قبل از میلاد، در تاریخ رم سال شگفتی است.
در آن سال رقابت سنگینی برای انتخابات سنا در جریان بود. فضای رم آن سالها، به فضاهای دموکراتیک دنیای امروز، بسیار شبیه بوده است. ظاهراً گروهی از افراد ذی نفوذ و از طبقه ثروتمند، تصمیم می گیرند نماینده ای را به سنا بفرستند.
آنها با کوریولانوس، وارد مذاکره میشوند. وی سرباز افسانه ای جنگ های دولت رم بود. به سرپرستی او، قلمرو حکومت وسعت زیادی پیدا کرده بود. کوریولانوس در آن سالها، کمتر در شهر دیده میشد و همواره در نبرد و جنگ بود. مردم با شنیدن نامش، به احترامش، می ایستادند.
در آن زمان، سخنرانی هایی در میدان شهر توسط نامزدها برگزار میشد و مردم می توانستند با آنها آشنا شوند. مشاوران هوشمند کوریولانوس، به او گفتند:
تو بر سکو بایست و هیچ نگو. زمانی که جمعیت ساکت شد و آماده بود حرفایت را بشنود، لباسهایت را در بیاور و برهنه شو و سپس بدون آنکه چیزی بگویی از سکو پایین بیا.
کریولانوس نیز چنین کرد. زمانی که برهنه شد، مردم انبوه زخمهایی را دیدند که بر پیکرش بود. هر یک یادگاری از یک نبرد و همه در راه توسعه و اعتلای دولت رم. مردم هیجان زده نام او را فریاد میکردند. صدای تشویق جمعیت برای لحظه ای قطع نمیشد. مشخص بود که کوریولانوس، سناتور خواهد شد.
کوریولانوس که از هیجان جمع، هیجان زده شده بود، فریاد کرد: «سکوت کنید! سکوت کنید! میخواهم با شما حرف بزنم…». کریولانوس حرف هایش را آغاز کرد. اما میتوانید حدس بزنید کسی که سالها در میدان جنگ بوده، ادبیات و کلماتش با فضای سیاست فاصله بسیار دارد. کوریولانوس شروع به صحبت کرد و با هر جمله اش، یکی از گروه های سیاسی فعال رم را رنجاند. در بخشهایی نیز به طرفداری از ثروتمندان – که حامی اش بودند – پرداخت که مردم عادی را دلگیر کرد.
زمانی که کوریولانوس از سکو پایین آمد، تنها چند نفر از آن چند هزار نفر در میدان شهر باقی مانده بودند. او باخته بود…
انسان در سکوت نمیبازد.
محمدرضا شعبانعلی
ّباسلام و احترام;
واقعا جالب بود استفاده کردیم از قدیم گفتن اگه حرف زدن اگه از نقره باشه حرف نزدن از طلاست.
بازم ممنون از بحث جالبتون موفق باشید.
کلام , شمشیری دو لبه ست
تا زمانی که کار با آنرا بخوبی فرا نگرفته ای با سپر سکوت به میدان برو !
ميدونى محمد رضا شعبانعلى عزيز ، من نوشته هاتو دنبال مى كنم ، و نظر دوستانو ، اما هرچه ميگذرد نتيجهاى را سخت بيشتر در ميابم ،
اينكه : بايد براى دوستان و من ، كلاس اصول شنيدن و درست خواندن و درك مطلب بگذارى ، كلاس فكر كردن ، و شايد از اين كلاسها دارويى در آيد براى يبوست زبان و بيرون روى دهان ،،،
لطفا كسى ناراحت نشه از حرفم ، من خودم اولين نفرم
سلام جناب شعبانعلی عزیز…نوشته ای در وبلاگم نوشته ام که فکر می کنم نزدیک به تفکرات شما باشد.از شما و دوستان گرامی دعوت می کنم از این نوشته دیدن فرمایید.http://dooreham.blogfa.com/post/174
انتخاب خوبی کرده بودی محمدرضا جان