بعد از اینکه مطلبی را دربارهی کتاب کشف شمال حقیقی منتشر کردم، دوست عزیز و گرامیام سرکار خانم سمیه محمدی (مدیر انتشارات آریاناقلم) برایم پیامی فرستادند که به علت مفید و آموزنده بودن محتوای پیام، تصمیم گرفتم آن را در قالب یک مطلب مستقل منتشر کنم.
البته تأکید ایشان – به درستی – این بود که متن را نه به عنوان توضیح ناشر یا جوابیه و نه در نقش مدیر انتشارات، بلکه به عنوان دیدگاه یک دوست نوشتهاند و پیشنهادم این است که شما هم آن را نه به عنوان جوابیه، بلکه به عنوان نظر یکی از دوستان عزیز و همراهمان بخوانید:
من این کتاب رو تقریباً کامل خواندم و وقتی شروع به خواندن این کتاب کردم فصل اول برام خستهکننده بود اما فصل دوم را دوست داشتم؛ و بخشهایی از بخش سوم را. بعد از خواندن پست شما با خودم فکر میکردم که شخصی مانند محمدرضا شعبانعلی عزیز که کتابخوان حرفه ای است، مخاطب این کتاب است یا نه. به نظر میرسد که برای مخاطبی که شاید در ارتباط با خودآگاهی، اصیل بودن، پذیرش و بیان نقاط آسیبپذیریاش بهاندازه شما مطالعه نکرده این کتاب و مثالهایش و قطب نمایی که ارائه میکند میتواند جذاب باشد. داستانهای کتاب هم برای مخاطبی که خیلی از آنها را نشنیده میتواند جذاب باشد و البته میشود به یک داستان از زوایای مختلف نگاه کرد؛ و هرکسی از ظن خودش یار داستان میشود همان مثال آریانا هافینگتون برای من تلنگری دوباره بود که آیا درجایی که هستم همان چیزی بود که میخواستم و ادامه مطالعه بخش دوم.
پیشینه مطالعاتی و مسیر مطالعاتی همیشه برام مهم بوده است. به نظرم چه در تصمیمگیری خودم و چه در توصیه کتاب به دیگران تأثیرگذار است. کما اینکه افرادی را دیدم که این کتاب به نظرشان سنگین میرسد و شاید بهتر باشد از کتابهای سادهتر و مفصلتر در ارتباط با مفاهیمی مثل اصیل بودن، خودآگاهی و زندگی یکپارچه و… شروع کنند.
من معمولاً در ارتباط با این کتاب به دوستانم توصیه میکردم بخش اول نخوانید مهم نیست فصل دوم را کامل بخوانید و فصل سوم هم بخشهای را بخوانید اما بهتازگی و بعد از گوش کردن دوباره فایل صوتی شما در ارتباط با هنر شاگردی کردن دچار تردید شدم احساس میکنم بیل جورج تجربههای ارزشمندش را در این کتاب بیان میکند. مثلاً تو فصلی که در ارتباط با تیم حمایتگر و زندگی یکپارچه صحبت میکرد حس میکردم پیرمردی باتجربه جلوم نشسته و صحبت میکند.
نکته بعدی برای من و احتمالاً بیشتر افراد بعد از مدتی کتاب خواندن حول یک موضوع تکرار مطالب خیلی مشهودتر میشود به نظر یک حرف است از زبانهای مختلف. خاطرم هست یکی از اساتید مدیریت دانشگاه در همان دوران لیسانس بهمان میگفت یک سری مطالب مثل روضه آخوندهاست اگر هرچند وقت یکبار از زبانها و بیانهای متفاوت نشنوی یادت میرود و بعد از مدتی حساسیت کم میشود و بعداً دیگر بهش توجه نمیکنی. بخشی از این کتاب و سایر کتابهایی که میخوانم شبیه به همون روضه است برام.?
محمدرضا پایدار یکی از مترجمان کتاب از دوستان نزدیک من است و تقریبا هر هفته او را میبینم. خاطرم هست از یک سال و نیم قبل با وجود مشغله کاری زیادی که داشت مقید به ترجمه این کتاب بود . با اشتیاق عجیبی از تاثیر این کتاب در زندگی اش میگفت و من به آن باور داشتم و دارم. من خودم این کتاب را نخوانده ام ولی شاهد این بودم که محمدرضا خود را نه به یک مترجم بلکه به عنوان شاگرد بیل جورج میدانست و به نوعی با این کار ادای دِینی داشت به این نویسنده. ساعت های مدیدی که میتوانست صرف تولید محتوای سطحی تر و پولسازتر شود صرف کتابی شد که قطعا آورده مالی جذابی برای اون نخواهد داشت و حتی اکنون در حال تلاش برای ترجمه کتاب کار مکمل این کتاب است .
از آنجایی که این کتاب را نخوانده ام نمی توانم نظری در موردش بدهم. ولی خاطرم هست حتی در ۲۰ سالگی که اوضاع خوبی نداشتم با خواندن برایان تریسی در مسیر می ماندم و به راهم ادامه میدادم. کتابهایی که شاید حالا با خواندشان خنده ام بگیرد که چگونه این مرد چند ده عنوان کتاب منتشر کرده که همه آنها یک چیز را میگوید.
معتقدم هر کتابی که تلنگری به من بزند حتی اگر ساده انگارانه و بدیهی باشد ولی کمی ما را آگاه تر کند و بتواند ما را به فکر فرو ببرد(حتی برای ده دقیقه) ارزش خواندن دارد.
در بدبینانه ترین حالت نویسنده هرچقدر هم کلاهبردار و شیاد باشد باز هم نکته ای برای ما میگذارد تا ما را راضی نگه دارد.