این روزها اصطلاح جنبشهای بیسر یا جنبشهای بدون رهبر را زیاد میخوانیم و میشنویم.
آخرین بار که این تعبیر را دیدم، امروز صبح در تیتر یکی از نوشته های روزنامه اعتماد بود.
نشریات و رسانههای بیرون ایران هم در مورد ناآرامیهای اخیر کشورمان، از این تعبیر و تعبیرهای مشابه، بسیار استفاده کردهاند.
خواستم به بهانهی این نکته، یکی از دغدغههای جدی و بسیار مهم خودم را تکرار کنم.
نیمههای سال ۹۴ بود که نوشتم: برایم مهم است که به تدریج در مورد علاقه بیش از حد ما انسانها به مفهوم تمرکز در سیستمها و بی علاقه بودن به پذیرش واقعیت توزیع شده بنویسم و حرف بزنم (اینجا).
یک مرتبهی دیگر در اواخر سال ۹۴ به بهانهی زندگی موریانهها، به ساختارهای Headless اشاره کردم و اینکه لازم است در مورد آنها بیشتر بدانیم و بیاموزیم (اینجا).
در خرداد ۹۵ به ماجرای Brexit اشاره کردم و توضیح دادم که آنجا هم یک جریان Headless شکل گرفته است. نگران بودم که خواننده آن نوشته را صرفاً به گزارشی دیر از یک رویداد دور در نظر بگیرد. به همین علت در عنوان مطلب نوشتم: مسئلهها همیشه از نزدیک به خوبی دیده نمیشوند. آنجا عملاً تأکید کردم که برای فهم بهتر آنچه در کشور خودمان میگذرد، بهتر است کشورهای دورتر را نگاه کنیم که احساسات و تعصبمان در موردشان کمتر برانگیخته میشود و میتوانیم منطقیتر و عمیقتر آنها را بفهمیم. چون آنچه در Brexit روی داد از نظر ساختار دینامیکی (مستقل از محتوای بحث و بستر آن) تفاوتی با اتفاقهای بیسر دیگر در دنیا (از جمله رویدادهای امروز کشور ما) ندارد.
یک بار دیگر هم بعد از تضعیف داعش در عراق، مطلبی تحت عنوان تروریسم بیسرزمین نوشتم و توضیح دادم که نمیتوانیم خوشحال باشیم که مسئلهی داعش جمع شده است. آنها صرفاً سرزمین خود را از دست دادهاند و تروریستهایی که سرزمین خود را از دست میدهند، به یک ساختار Headless و بیسر تبدیل میشوند که اگر چه میزان هماهنگی آنها ممکن است کاهش یابد، اما همچنان فعالیت پراکندهی آنها ادامه پیدا میکند.
همهی نوشتههای بالا را فهرست کردم که تاکید کنم از زمان فراگیر شدن ارتباطات دیجیتال و به طور خاص شبکه های اجتماعی، دغدغهی من این بوده است که تلاش کنیم دینامیک برخاسته این ابزار جدید را بشناسیم.
ابزارهای ارتباطی جدید، بستری برای حرکتهای بیسر هستند. اعتراضهای امروز در کشور از نظر جنس (برای کسی که از دریچهی نظریه شبکهها و پیچیدگی به دنیا نگاه میکند) هیچ تفاوتی با مراسم بزرگ خاکسپاری مرتضی پاشایی ندارد. اگر چه ظاهر آنها بسیار متفاوت است. در هر دو مورد یک پالس بزرگ میبینیم که فراتر از انتظار ماست و نمیتوانیم تمام ریشهی آن را به یک یا چند رویداد مشخص ربط دهیم (اگر هم چنین کنیم، عملاً واقعیت را به اندازهی فهم خودمان تقلیل دادهایم و کوچک کردهایم).
منظور من اصلاً این نیست که ابزارهای ارتباطی و شبکه های پیام رسان بد هستند. میدانید که من عاشق تکنولوژی هستم و شب و روزم را با آن میگذرانم.
اما حرفم این است که فکر نکنیم تلگرام (یا به زودی: سروش) یعنی چند تا کانال و ما هم یک کانال میسازیم و چهار تا جملهی حفظ کرده و پنج تا حرف نپخته و شش تا تحلیل بیحساب و کتاب را برای چند ده یا چند صد نفر دیگر میفرستیم و تیتری هم برای خودمان انتخاب میکنیم که من متخصص این هستم یا آن؛ یا مثلاً بگوییم اکانت اینستاگرام میسازیم و از در و دیوار مطلب پیدا میکنیم و نشر و بازنشر میکنیم و گهگاه هم چند همدردی با طوفان اینجا و زلزلهی آنجا و گاهی هم ژست روشنفکری و چهار جمله از در و دیوار.
اینها خوب است. باید باشد. شغل ایجاد میکند. به سرگرمی تبدیل میشود. احساس مهم بودن به ما میدهد. تعداد فالورها و لایکها مغرورمان میکند. هر کدام فکر میکنیم به یک مصلح اجتماعی یا مروج فرهنگ تبدیل شدهایم.
همهی اینها هم عالی است.
اما لازم است – در مقام سیاستمدار و در موقعیت کاربر – به خاطر داشته باشیم که ابزارهای جدید، الگوهای رفتاری جدید هم میآورند و به قول معروف، تکنولوژی خنثی نیست.
باید برای فهم آن وقت بگذاریم. باید بکوشیم الگوهای رفتار و تحولات در جهان بیسر را بشناسیم. دوست داشته باشیم یا نه؛ بازگشت به دنیای گذشته غیرممکن است. دنیای جدید با ابزارها و ارزشها و نگرشها و رفتارهای جدید آمده. نیازمند دانش جدید است و نمیتوان با مدلهای ذهنی خاکخورده و پوسیده آن را فهمید. آنها که بهتر آن را بفهمند و با آن تطبیق پیدا کنند زنده میمانند و سایرین، بازی را واگذار میکنند.
یکی از دهها دغدغهی من در تاکید و تکرار بحث پیچیدگی، همین است که اول خودم و دوم مخاطبم تلاش کنیم جهان را آنچنان که هست ببینیم و ذهن خودمان را برای درک آن بزرگ کنیم. نه اینکه جهان را آنقدر ساده کنیم تا در ظرف ذهنمان قرار بگیرد.
پی نوشت یک: این آخرین نوشته از مجموعهی سه نوشتهای است که اخیراً نوشتم و کامنتهای آنها را هم بستم. چون نمیخواستم به حاشیه کشیده شود. خوشبختانه حس میکنم که کشور هم آرامتر شده و من هم دوباره به سبک نوشتههای روزمرهی خودم برمیگردم. فقط دوست داشتم یک بار صریحاً بگویم – اگر چه مخاطب من به خوبی میداند – که اگر مثلاً مینشینم و با دقت و هیجان از قطار دودی یا لوکوموشن عنکبوت مینویسم، به خاطر رابطهی عاطفی با جناب عنکبوت نیست. بلکه اینها در مسیر تلاش و تقلای من برای درک بهتر دنیای اطراف و ترغیب دوستانم به اندیشیدن در مورد آن است.
پی نوشت دو: در عنوان این مطلب، عمداً از واژهی مشاهده استفاده کردم. میتوانستم بنویسم: پیشنیاز درک پدیدههای اجتماعی.
اما مسئله این است که وقتی به ابزار مناسب و دانش مناسب مجهز نباشیم، بسیاری از پدیدهها را حتی مشاهده نمیکنیم که بخواهیم برای درک آنها تلاش کنیم.
آخرین دیدگاه