پیش نوشت صفر: این متن در ادامهی گام اول و گام دوم و گام سوم و گام چهارم و گام پنجم و گام ششم و گام هفتم وگام هشتم تا عید با متمم نوشته شده است. طبیعتاً مطالعهی این قسمت، پس از مطالعهِ قسمتهای قبلی میتواند تصویر شفافتری در ذهن خواننده ایجاد نماید.
اصل بحث:
سال نو در حال نزدیک شدن است و کم کم حال و هوای نوروز را میتوان حس کرد.
یکی از کارهایی که به صورت سنتی در میان بسیاری از ما رایج بوده و هست، خانهتکانی است.
خانه تکانی، فقط محدود به تمیز کردن درها و پنجرهها نبوده است.
شاید بچههای نسل جدید که زندگی فشردهی آپارتمانی را تجربه کردهاند، چندان دیدی نداشته باشند.
اما نسل قبل ما، والدین و مادربزرگها و پدربزرگهای بسیاری از ما، “آشغال جمع کن”های واقعی بودند.
آن زمان، قیمت زمین و ملک آنقدر زیاد نبود که در پارکینگ هم، برای پارک کردن ماشین، به سادگی جا نباشد. انواع فضاهای اضافی وجود داشت. هم در معماری بیرونی بناها و هم در معماری داخلی. انبار و انباری و طاقچه و زیر پله و پاگرد راهرو و خلاصه هر جایی که تصورش را بکنید.
حاصل این فضای “زائد”، همان حال و هوای آشغال جمع کنی بود. دو نسل قبل از ما، وقتی فوت میکردند، دفن خودشان یک ماجرا بود و جمع کردن زیرزمینهایشان و صندوقچههایشان و انبوهی از ماندههای قدیمی که کاربرد آنها مشخص نبود، خود چالشی دیگر بود.
بگذریم از آن چراغهای پریموس قدیمی که کار نمیکرد و هنوز در زیرزمین بود و آن کلمن که شیرش خراب بود، اما باز هم انبار میشد و آن لباسها که از مد افتاده بود، اما بود. ته ماندهی سیسمونی این یکی و لباسهای کودکی آن یکی و خلاصه، همان باور قدیمی که نهایتاً در این جملهی حکمت آمیز خلاصه میشد و نسل به نسل در سینههای ما میگشت: هر چیز که خار آید، یک روز به کار آید!
در آن دوران، خانه تکانی نوروز، اتفاق عجیبی بود. مادرها و پدرها و مادربزرگها، کمی با خودشان کلنجار میرفتند و میپذیرفتند که باید بخشی از وسایل قدیمی را دور بیندازند.
البته این کار ساده نبود. مدتها مینشستند. داخل صندوقچه را نگاه میکردند. برای اینکه تردید خودشان را توجیه کنند، سر فرزندان را با خاطره های روزهای دور، گرم ِمیکردند و در نهایت، بخشی از وسایل قدیمی، بیرون گذاشته میشد و دور انداخته میشد و به این شکل، جا برای وسایل جدیدی که ممکن بود بیاید یا فرزند جدیدی که هر لحظه ممکن بود متولد شود، باز میشد.
استیون رایس، در کتاب ساده و زیبای Who am I به نکتهی جالبی اشاره میکند.
او توضیح میدهد که “جمع کردن و دور نریختن” یکی از غریزهای انسانی است که اگر چه در میان ما، شدت و ضعف دارد، اما به هر حال، هست.
شاید شکل آن تغییر کند، اما ذات آن – لااقل به سرعت و در طی چند نسل – از کدگذاری ژنتیکی ما انسانها حذف نخواهد شد.
این را در شوق بسیار زیاد ما انسانها به دانلود کردن آهنگ و فایل (بدون اینکه فرصت کنیم به همهی آنها گوش دهیم) میتوان فهمید. همینطور در حفظ شماره تلفن کسانی قرار نیست هرگز و هیچوقت با آنها تماس بگیریم. همینطور در پاک نکردن عکسهای دیجیتال از روی موبایل. یا کپی کردن تمام آنها بر روی لپ تاپ. بدون اینکه نگاهی بیندازیم و برخی از آنها را که درست مثل هم هستند، پاک کنیم.
یا مثل پیامک تبریک عید فرستادن برای دوستی که جز در پیامک تبریک سال نو، هیچ تعاملی با او نداریم و از این پیامک تا آن پیامک، یک سال فاصله است و هیچ چیز در این میان روی نمیدهد.
استیون رایس، میل به جمع آوری و Saving و ذخیره سازی را یکی از ۱۶ میل کلیدی ما میداند. تحقیق نکردهام و سواد چندان در این حوزه ندارم، اما به نظرم میرسد که او، این میل و چند میل دیگر در فهرست شانزده گانهی خود را میتواند زیر یک چتر قرار دهد. همان چتری که بارها از آن حرف زدهام و زدهایم: محافظه کاری و حفظ وضعیت موجود.
تلاش برای تامین امنیت خودمان، در آیندهای که نیامده و شاید هرگز نیاید و حتی نمیدانیم که اگر بیاید چگونه خواهد آمد و حتی میدانیم که اگر بیاید، تنها نکتهی قطعی در موردش آن است که شبیه آنچه ما فکر میکنیم، نخواهد بود.
در گامهای قبلی، در مورد سبک زندگی صحبت کردم.
هنوز هم باید صحبت کنیم.
اما یک پیشنهاد داشتم.
بیایید به سبک پدران و مادران و پدربزرگها و مادربزرگهایمان، حتی برای چند روز و چند هفته هم شده، از آن روحیهی “جمع کردن و رها نکردن” دست برداریم و خانه تکانی را تمرین کنیم.
نه! اشتباه نکنید. منظورم این حرفهای مزخرف مجریان تلویزیونی نیست که با صدای بلند و شوقی که مصنوعی بودن در آن موج میزند، فریاد میزنند: بیایید خانههای دلمان را هم پاک کنیم. بیایید غبار کینه را از آنها بزداییم. بیایید….
نه. نه شأن من گفتن آن حرفهاست و نه شأن شما شنیدن آن.
میخواهم حرف دیگری بزنم: اگر میگوییم که سبک زندگی، یعنی الگوی مصرف کردن، الگوی استفاده کردن، الگوی تخصیص منابع ارزشمند و تجدیدناپذیر زندگی.
اگر میدانیم که فرصت زندگی محدود است و منابع محدود هستند و هر وقتی که برای هر کسی میگذاریم، وقتی است که برای کس دیگری نگذاشتهایم و هر پولی که برای خرید هر چیز اختصاص میدهیم، پولی است که به خرید چیز دیگری اختصاص ندادهایم و با هر لبخندی که به من میزنی، فرصت لبخندی را که در همان لحظه میتوانستی به فرد دیگری بزنی از دست دادهای و هر کتابی که میخوانی، جایگزین دهها و صدها کتاب دیگر شده که در آن لحظه میتوانستی بخوانی و نخواندهای و هر در آغوش کشیدنی، از دست دادن فرصت در آغوش گرفتن فرد دیگری است و شنیدن هر توصیهای، به معنای از دست دادن فرصت شنیدن توصیهای دیگر و …
اگر همهی اینها را میدانیم، برای تجربههای بهتر، برای فرصت بیشتر، برای زمان آزادتر، برای اصلاح واقعی الگوی مصرف، آن هم نه فقط آب و برق، بلکه مصرف زندگی به عنوان گرانترین و کمیابترین مادهی مصرفی جهان، لازم است خانه تکانی کنیم.
لازم است بخشی از داشتههای خود را دور بریزیم تا جا برای آمدن داشتههای جدید، باز شود.
آیا تا به حال به راه رفتن ما انسانها (بسیاری از چارپاها) دقت کردهاید؟
باید پا را از زمین برداریم تا بتوانیم جای پای بهتری بیابیم.
تنها موجوداتی که بدون پا برداشتن، میکوشند جای پای دیگری بیابند، خزندگان هستند!
و از ما شجاع تر، پرندگانی که هر دو پا را از زمین برمیدارند و سپس بال میزنند و میکوشند نقطهی دیگری در این جهان را، برای نشستن بیابند و در آن به جستجوی غذا یا استراحت بنشینند.
ما هنوز کمی از آنها محافظهکارتریم. یک پا بر زمین نگه میداریم و پای دیگر را تکان میدهیم!
پرنده بودن ساده نیست. چون برای پرنده، احتمال پرواز و سقوط، هر دو وجود دارد و برخی از ما، جرات چنین آزمونهایی را در زندگی نداریم. اگر چه آنها که تجربهی پریدن را داشتهاند، هرگز به دنیای انسانهای پیاده بازنخواهند گشت.
اما اگر پرنده هم نیستیم و نمیخواهیم و نمیتوانیم باشیم، لااقل خزنده نباشیم.
اول دست و پا از آنجا که هستیم برداریم، سپس به دنبال تکیهگاه جدید بگردیم.
مصداقش را همه جا میتوان دید.
اگر هم جرات خانهتکانیهای بزرگ را نداریم و معتقدیم که “دنیای اطراف ما، مبهمتر از آن است که بتوان چنین کاری کرد و صخرههای این کوهستان، ناپایدارتر از آن که بتوان، پا از روی همین سنگ لرزانی که تکیهگاه پایمان شده است، برداشت”، بیایید در مقیاسی بسیار کوچک این کار را آزمایش کنیم.
اگر بخواهم امسال، به نیمی از کسانی که پیام تبریک میفرستم، پیام نفرستم و به جای آن، برای نیمی دیگر، پیامی طولانیتر و شخصیتر (نه از این پیامهای گل و سبزه و علوفه که رایج است) بفرستم، چه کسانی را حذف خواهم کرد؟
اگر بخواهم از امروز، نیم ساعت وقتم را خالی کنم (بی آنکه هنوز بدانم میخواهم آن را صرف چه کاری کنم) آن نیم ساعت را از کجا خواهم زد؟ آیا واقعاً خواب، بهترین گزینه است؟ یا صرفاً محافظهکارانهترین گزینه است، چون جرات ندارم الگوی فعالیتهای دیگرم را تغییر دهم؟
اگر بخواهم، از روی هارد کامپیوترم، یک سوم فایلها را پاک کنم، کدامها را پاک خواهم کرد؟
اگر بخواهم از روی موبایلم، یک سوم اپلیکیشنها را پاک کنم، کدامها را پاک خواهم کرد؟
اگر بخواهم از بین رابطهها و دوستیهایی که دارم، برخی را که سطحیترند و فقط به خاطر عادت و از روی رودربایستی باقی مانده، حذف کنم و فرصت را برای دوستیهای جدیترم بگذارم، کدامها را حذف خواهم کرد؟
اگر بخواهم از بین انبوه هدفهای مشابه و نامتشابهی که دنبال میکنم، یکی را رها کنم، کدام را باید رها کنم؟ شاید تاریخ مصرف برخی از آنها گذشته باشد. شاید امروز، دیگر روز دنبال کردن آنها نباشد.
اگر بخواهم ده درصد از کتابهای کتابخانهام را به کتابخانهای اهدا کنم، کدامها را خواهم داد؟
اگر بخواهم یکی از سایتهایی را که همیشه میخواندم نخوانم، کدام را نخواهم خواند؟ (خواهش میکنم در این مورد خاص، حتماً به سایتهای خبری فکر کنید!)
همهی این حذف کردنها، جا را برای آمدن و شکل گرفتن تجربههای جدید باز خواهد کرد.
اینکه بنشینیم تا همای سعادت، بیاید و وقتی از دور، سایهاش را بر سرمان دیدیم، کوزهی آب از سر شانه برداریم و به انتظار فرود موفقیت آمیز او بنشینیم، ساده اندیشانه و زیاده خواهانه است.
گاهی باید کوزهی آب را بر زمین گذاشت و سپس، در آسمان به دنبال همای سعادت گشت.
گاهی شاید باید کوزه را رها کرد و به جستجوی همای سعادت پرداخت.
واحه، سرزمین کوچک آبادی میان کویر است.
قبلاً هم به هزار شکل و بیان گفتهام.
راز یافتن شهر، رها کردن واحه است.
شاید در بیابان سرگردان شویم.
شاید هرگز نه شهر را بیابیم و نه راه برگشت به واحه را.
اما، اگر واحه نشینی را انتخاب کردیم، گلایه از هوای گرم بیابان و عطش در زیر آفتاب سوزان، صرفاً چهرهی رقت بار و ترحم آور ما را، رقت انگیزتر خواهد کرد.
در این جهان، جا برای خزندگان و انسانها و پرندگان هست. همه در کنار هم میزایند و میزیند.
اما باید بیاموزیم و بیاموزند که به آنچه هستند، راضی باشند. بر روی زمین مانند مار خزیدن و مانند زاغ زیستن و حسرت پرواز عقاب را خوردن، چارهی کار نیست.
ازروزي كه شروع شد ،دنبال كردن (ونه خوندن) اين بحث برام دغدغه يا وسوسه بود ولي بهرحال ديشب توفيق يافتم بخونمشون وچه قدر خوب دارم عمل مي كنم وخوشحالم كه مهم نيست حتما براي روز خاصي اين كارو نكردم(مثلا دراينجا نوروز).جالبه كه پي بردم دغدغه ها واعمال وافكار اين روزهامو يهو ميبينم محمدرضا به شكلي منسجم وزيبا مي گه.ديشب اينستارو پاك كردم وخيلي از برنامه هاي بي كاربرد.نكته جالبي كه ديشب پي بردم كه يه كمي ازش راضي نبودم بحث كم حجم بودن گوشيم بود(١٦ گيگ) كه خيلي سريع پر ميشه ومدام به اجبار بايد مطالب رو پاك كنم وديدم كه چه خوب!
سلام
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
سعدی
پی نوشت بی ارتباط _ برخی نامها انقدر برای من بزرگ هستند از جمله سعدی عزیزم که به نوشتن نامشان اکتفا می کنم و نیازی به گذاشتن پیشوند و پسوند نمی بینیم و الان می فهمم که چرا برخی اصرار دارند نامشان دنباله هایی داشته باشد برای توصیف بزرگیشان….
مدتیه به این خانه تکانی ها و هزینه خانه تکانی نکردن و نداشتن فضا برای کتابها و وسائل و فکرها و دوستای دیگه فکر میکنم. هفته پیش بعد از خوندن این پست و یک نوشته از درک سیورز( از درک سیورز که تقریبا هیچ وسیله فیزیکی از خودش نداره!) نصف کتابهامو دادم به بقیه، بیشتر یادداشتهامو پاره کردم، یه سری از افراد روی گوشیم رو پاک کردم، یه سری وسائل قدیمی از جمله تندیس دانشگاه و… رو انداختم تو سطل اشغال، اپ های موبایل رو که اخیرا استفاده نکرده بودم رو پاک کردم(نصف)، ده ها گیگ از اطلاعات خوب و “غیر خوب” (به جز عالی) رو از روی هاردم پاک کردم و یه سری موارد دیگه.
از قصد زیر پستهای این مدلی(که میشه براش تمرین طراحی کرد) دیر کامنت میگذارم…
ممنون محمدرضا جان.. واقعا اگه از اين ديد به ماجراي برنامه ريزي نگاه كنيم و بدونيم كه هر چيزي هزينه داره و بدست آوردن چيزي مستلزم از دست دادن چيز ديگريست، خيلي بهتر، راحت تر، منطقي تر و شدني تر برنامه ريزي خواهيم كرد.
رضا جان.
این بحثی که من به هزار شکل گفتهام و تو هم اشاره کردی، به نظرم یکی از مهمترین نکات در زندگی ماست.
آنقدر مهم، که هر چه تلاش میکنم آن را برای خودم و بقیه تکرار نکنم، باز هم نمیتوانم در برابر وسوسهی تکرار کردنش مقاومت کنم.
یکی از اتفاقهای خیلی خوب در مسیر زندگی من، این بود که سالها پیش، کلیپی رو دیدم که فکر کنم تا امروز دیگه همه در شبکه های اجتماعی و فضای دیجیتال دیدهایم.
نحوه شکار کردن نوعی میمون بود.
در داخل نارگیل، سوراخی ایجاد میکردند و داخل آن گردو یا خوراکیهای دیگر میگذاشتند و میمون هم دست خود را مشت میکرد و نمیتوانست از سوراخ بیرون بیاورد و از طرفی دیگر، حاضر نبود آن خوراکیها را رها کند.
البته اتفاق خوب زندگی من، دیدن این کلیپ نبود.
اتفاق خوب زندگیام این بود که تا سالها بعد نفهمیدم چنین کاری، رایج نیست و صرفاً به صورت موردی در حد نمایش در فیلم یا در مقیاس آزمایشگاهی انجام شده و همهی میمونها (بر خلاف ما انسانها) آنقدر ساده دل نیستند که چنین کنند.
به هر حال، این فیلم که در مورد میمونها مصداق زیادی ندارد و در مورد انسانها بسیار رایج است، همیشه الهام بخش من بوده و فکر میکنم که این ماجرا، “حکایت مکرر زندگی ماست” که چنان به شکلهای مختلف در زندگیمان دیده میشود که روایتهایش را “از هر زبان که میشنوی، نامکرر است”!
مادرم در خونه اى زندگى ميكنه كه قدمتى ٦٠ ساله دارد . يك خانه كه هم زيرزمين دارد هم پشت بام . همين موضوع باعث شده كه وسايل غير ضرورى زيادى رو نگه دارى كنه . از دفتر هاى ديكته ى كلاس اول من و برادرم تا مثلا ژيپون صورتى لباس من مربوط به ٤٥ سال پيش يعنى وقتى دو ساله بودم .
همه ى اين ها رو توى يك صندوقچه ى قديمى نگه داشته و هر چند سال در ميون به بهانه هاى مختلف مى ره سراغشون و ما هم كنارش مى نشينيم انگارى كه درب صندوقچه ى جادويى باز شده باشه محو تماشا مى شيم و به وسايل نگاه مى كنيم .
با ديدن اين وسايل قديمى و پرواز در خيال گذشته ، غم عجيبى رو تو خودم احساس مى كنم . گذر اين همه سال برام سنگينه .
يك سرى وسايل حى و حاضر كه با ديدنشون ديگه نمى تونى راحت گذشته رو فراموش كنى .
همين كار مادرم باعث شده كه من براى تكرار نشدن اين وضعيت ، رويه اى كاملا متفاوت را پيش بگيرم :
جز عكس ها چيزى از گذشته رو حفظ نمى كنم .
علاوه بر اين سبك چيدمان خانه رو هم مينيماليستى انتخاب كردم تا حداقل وسايل در اطرافم باشه و اين جورى احساس راحتى بيشترى مى كنم .
اعتقادم بر اين بوده كه شلوغ بودن اطرافمون از وسايل غير ضرورى ، شبيه درگير بودن با آدم هاى غير ضرورى است كه نه تنها نفعى برامون ندارند حتى مى تونن مانع ما براى انجام كارهاى پر منفعت تر بشوند .
صادقانه باید بگم که قبلا که سرکار می آمدم سری به سایت خبری عصر ایران می زدم ولی الان مدتهاست که متمم را جایگزین عصر ایران کرده ام و اول صبح پیام اختصاصی را باز می کنم و لینک های مورد علاقه ام را مطالعه می کنم.
نمیدونم چرا با خوندن این گام یاد یکی از حرفهای داییم افتادم که چند سال پیش بهم گفته بود. داییم میگفت هر وقت از خدا چیزی رو خواستی، یه نگاهی به دستهات بنداز، ببین پر هستن یا خالی. فرض کن تو دستهات دو تا سیب داری و از خدا درخواست سیبهای بیشتر میکنی. خوب خدا اون سیبهای بعدی رو کجا برات بذاره، روی همون سیبهای قبلی، که بیوفته رو زمین و حروم بشه. اگر واقعا میخوای بیشتر نصیبت بشه، باید یکی از اون دو تا سیبی که دستت هست رو ببخشی، تا حداقل یکی از دستهات خالی بشه، تا اون وقت خدا هم بتونه بیشتر بهت بده.
الان هم فکر میکنم باید یک چیزهای بیشتری که گوشه گوشه زندگیم رو بیخودی اشغال کرده و هیچ فایدهای هم برام نداره رو خالی کنم. البته این گام رو یک مقدار جلوتر، بعد از خوندم مطالب گام ششم برداشتم. وقتی مقایسه میکردم فهرست وضعیت فعلی خودم رو با وضعیت مطلوبی که در نخستین روزهای سال آتی میخوام داشته باشم، دیدم واقعا یک چیزهای اضافهای دارم که نبودنشون منفعت بیشتری برام داره. جالبه با حذف کردنشون احساس میکردم یک گوشه ای از ذهن خودم هم آزاد میشه و تجربه یک احساس سبکی.
# خصوصی
با سلام حضور استاد گرامی ،
یه نکته کوچیک در ذهنم ایجاد شد ،گفتم بنویسم که در ذهنم سنگینی نکنه ،چند بار می خواستم کامنت بنویسم یا نظری را بنوسیم راجع به کامنت دوستان،ولی یه چیزی مانع میشد،یکم فکر کردم ، متوجه شدم که عبارت “پاسخ دادن ” یکم به نظرسنگینه میاد و یه جور موضع گیری در ذهن من ایجاد میکنه اگر بخواهم درباره کامنت دوستان دیگر، کامنتی بنویسم ،شاید از دیدگاه جنابعالی که مالکیت این سایت را دارید و برای هر کامنت می توانید پاسخی بدهید،عبارت مناسبی است ولی برای بنده و دوستان دیگر ، این عبارت احتمالا یکم بار معنایی مناظره را ایجاد میکنه . شاید اگر عبارت “پاسخ دادن” به عبارت دیگری مثل “نظر شما” یا “دیدگاه شما” یا هر عبارتی که خودتان صلاح بدانید ،تغییر پیدا کنه ، باعث تشویق دیگران در ارائه نظرشون و بحث بشه و هم وقتی فردی کامنتی می گذارد ،این انتظار هست که دیگران هم در باره کامنت وی،نظری بنویسند، البته شاید هم برای افراد محافظه کار یا افرادی که زیاد بحث را دوست ندارند ، زیاد خوشایند نباشد.
البته جسارت بنده رو ببخشید .حدس زدم باعث مشارکت بیشتر بشه و متوجه تغییراتی در سایت شدم ، البته نمی دونم که اصلا درست میگم یا فقط خطای شناختی هست و اینکه شاید مغایر با اهداف سایت باشد.باز هم عذر خواهی و جسارت بنده را به بزرگواری خودتان ببخشید و اینکه از عبارت “از رای دادن شما ممنونم ” ، لذت می برم و حس دوستانه و محترمانه ای را القاء میکنه.
پر امید و دلخوش باشید
روح اله چراغی
روح الله جان.
به نظرم خیلی منطقی و قابل درک میاد.
چشم.
زود تغییرش میدیم.
یه زمانی انقدر درگیر کلیات سایت بودیم به جزییاتش نمیرسیدیم.
الان فرصت خوبی برای این ظریف کاری هست.
ممنون از وقتی که میگذاری و دقت نظرت.
چند سال قبل فرصتي پيش آمد تا قبل از پايان سال ، در يك برنامه آموزشي سازماني شنونده حرفهاي آقاي ابراهيم ميثاق باشم .البته ايشون بيشتر در حوزه خانواده مشاوره مي دهند . ايشون مي گفتند بياييد در اين آخرين روزهاي سال و براي رسيدن به رضايت بيشتر از زندگي در كنار خانه تكاني سنتي ، رابطه تكاني و فكر تكاني داشته باشيم و حتي نوع و اندازه خوراكيها و تفريحاتي رو كه در زندگي تجربه مي كنيم مورد بازنگري قرار بديم تا جا براي چيزهايي باز بشه كه بيشتر با فكر و خلق و خوي ما جور در مياد . حرفهاي دقيق و دلچسب اين پست من رو به ياد اون روز انداخت .
رسول عزیز.
من این شانس بزرگ رو توی زندگیم داشتم که یک سال از سالهای دبیرستان، به لطف مرحوم دزفولیان مدیر دبیرستان البرز (که بخش زیادی از داشتههای امروزم رو مدیون ایشون هستم) معلم پرورشی ما آقای میثاق باشن.
در اون سالها، با فضایی که به خاطر دارید و داریم، برای ما در مدرسه، فیلمهای مخملباف را میگذاشت و پینک فلوید و خیلی فیلمهای دیگه.
تمام هفته منتظر مینشستیم تا ساعت پرورشی برسه.
یادمون داد که از اسمها نترسیم و به اسمها عشق نورزیم.
هر چیزی رو تا ندیدهایم و نفهمیدهایم، رد و تایید نکنیم.
اون روزها، تازه دستگاه Video Player آزاد شده بود و داشتنش جرم نبود و خیلیها فکر نمیکردند که روزی داشتن نرم افزار ویدئوپلیر روی موبایل، چیزی چنان عادی بشه که حتی در مشخصات فنی موبایل ذکر نشه!
این رو از اون جهت میگم که یادمون باشه اون آدم، در اون سالها، چه کاری انجام میداد.
همیشه در پایان کلاسش، با لحنی خاص (که فکر نمیکنم عوض شده باشه) میگفت:
آنها که در گذشته زندگی می کنند، مرده اند.
آنها که در آینده زندگی میکنند، خیال اند.
باید با گذشته، در حال و برای آینده زیست.
ایشون، بدون توضیح مشخصی، از یک روز، دیگر نیامدند.
آقای دزفولیان هم توضیحی ندادند. کسی هم جرات نداشت از آقای دزفولیان که مدیری کاریزماتیک بود، سوالی بپرسد.
اما میدانستیم و میفهمیدیم که نیامدنشان، با رضایت آقای دزفولیان نبوده.
امیدوارم هر جا هست سلامت باشه و فرصتی پیدا کنم و ببینمشون و دستشون رو ببوسم.
سلام آقای شعبانعلی
چند ماه قبل که این پست رو خوندم، برداشتم این بود که الان نمی دونید چه طور میشه به دکتر میثاق دسترسی پیدا کرد. این گذشت تا صفحه شون رو در اینستاگرام دیدم (ebrahim.misagh). با ویدئوهایی که در صفحه شون دیدم، مطمئنا صفحه خودشون هست. ابتدای صفحه هم آدرس کانال تلگرامشون رو گذاشتن (ebrahimmisagh).
میدونم که از اینستاگرام و تلگرام دل خوشی ندارید ولی اگه برداشتم درست بود، شاید ارزشش رو داشته باشه برای تجدید دیدار با معلم قدیمی تون از این ابزارها استفاده کنید 🙂
ببخشید فضولی کردم
ممنونم شیوای عزیز.
پیگیری میکنم.
خیلی ممنونم.
دیروز بعد از دو سه هفته، اینستاگرامم رو دوباره نصب کردم. و امروز که دیدم شیوا جان آدرس صفحه آقای میثاق رو گذاشتن به صفحه شون سر زدم. بعد از خیلی وقت یه جمله خوندم که حالمو خوب کرد. گفتم اینجا هم بنویسمش:
بعضی اوقات، زیر فشار تردید، اشتباه کردن بهتر از در تردید ماندن است. زیرا اشتباه شاید قابل جبران باشد و نتیجه اش پندآموز، ولی تردید اگر بماند، بیماری آور است و نتیجه اش زندگی سوز. ابراهیم میثاق
(میشه گفت متناسب هم بود با درس فوبیای تصمیم گیری که دیروز و امروز داشتم میخوندم.)
سلام. من اصلا فکرشم نمی کردم که دکتر ابراهیم میثاق استاد و معلم محمدرضای معزز بوده.
چیزی که برام عجیبه همیشه با خودم می گفتم مگه میشه که دو نفر اینقدر از نظر مرام و مسلک به هم شبیه باشند؟
محمدرضای عزیز و دکتر میثاق بی نظیر
دو استادی که همیشه فایل های صوتی و تصویری شون و نوشته هاشون همدم شب و روز من و کلاس های دانشجویان من بوده
دوست گرامی نیلوفر خانم و با عرض مغذرت از آقای شعبانعلی که از صفحشون استفاده می کنم برای ایراد نظرات.
فرمایش شما رو کاملا درک می کنم. من از پیشتازان عرصه بازیافت هستم. در نوجوانی در باغچه خونمون یک گودال اختصاص داده بودم به دفن زباله های قابل بازیافت مثل پوست میوه تفاله چای و … که خروجی زباله منزل ما رو ( خانواده پر جمعیتی هم بودیم ) به هفته ای یک کیسه فریز رسونده بود. من سعی می کنم موقع خرید از کمترین کیسه پلاستیکی استفاده کنم. این مشکل خیلی از مردم حتی کشورهای پیشرفته است. کشورهای پیشرفته بیشتر زباله شون رو می فرستند کشورهای جهان سوم. بازیافت زباله یک حرکت سمبلیک حو نمادین. فقط کافی به آمار سایت گروه صلح سبز نگاهی بیندازید. بخش فابل توجهی از اقیانوسها پر شده از کیسه های پلاستیکی. که تمام مسیولیتش با تک تک انسانهاست. هیچ موجودی به جز انسان زباله تولید نمی کنه. و عرضم خیر و شر نهفته در هر کاری بود. باز هم پوزش می خوام که مسیر و موضوع بحث رو به جهت دیگه ای بردم.
حس خوبی دارم از اینکه با این برنامه همراه شدم و دارم مرحله به مرحله باهاش پیش میرم، بدون استرس و بدون احساس گناه. توی هفت ساعت گذشته چند تا از این خونه تکونی های کوچیک انجام دادم و راضی هستم.
خرده مهارت ها رو دارم پیش میبرم و فکر میکنم نوروز متفاوتی داشته باشم. (اینها رو برای تعهد بیشتر خودم اینجا ثبت کردم)
محمدرضای عزیز ممنونم.
به نطر من اشغال جمع کردنهای نسلهای پیشین یه امتیاز مثبت داشت. طبیعت پاک و تمیز بود. دریا جنگلها بیابونها بیشتر تمیز می موندن. ای کاش اون کلمن شیر شکسته و لاستیک کهنه تو زیر زمین خونه ها بود تا تو بیابون و جنگل و بیشه. فکر می کنم ضرر خونه تکونی ها در دراز مدت بیشتر باشه.
ابراهیم جان
به نظر من همینکه آشغال وجود داره یعنی مقداری از انرژی داره در جای اشتباهی خرج میشه. مهم اینه که اون آشغال وجود داره که میتونست وجود نداشته باشه یا حداقل تبدیل به آشغال نشه. مثلا بازیافت کنیم و یا تغییر کاربری بدیم بعضی از همین به اصطلاح آشغالها رو. ولی این دیدگاه رو دوس ندارم که آشغال توی پستو باشه بهتر از اینه که توی طبیعت باشه، مثل اینه که بگیم همین که آشغال رو نمی بینیم ، پس وجود نداره.
پی نوشت: این اظهار نظربرداشت شخصی من از حرف آقا ابراهیم بود و ممکن است درست نباشد.
نیلوفر عزیز.
خوشحال شدم کامنت تو رو خوندم.
خوندن بعضی متنها، ناامیدم میکنه.
دیدن بعضی اندیشهها، بغض در گلوی آدم میاره.
خصوصاً وقتی به صورت سریالی، تحلیلهای سطحی رو میبینی.
ابراهیم جان.
تفکر سیستمی اولین چیزی که به ما یاد میده اینه که این مرزها رو از باورمون برداریم.
یه جوری میگی “تو زیرزمین” میموندن نمیرفتن “تو طبیعت”.
انگار خودت و زیرزمینت رو “خارج از طبیعت” میبینی.
میتونم با زور و زحمت، “سعی کنم” بفهمم چی میگی.
اما “نمیخوام بفهمم” چی میگی. چون “خطرناکه”. برای روحم. برای ذهنم. برای درکی که از دنیا دارم.
“خطرناکه”. “تهدیده”. “مسمومه”. “مرگه”. “آفته”. “نابیناییه”.
همین که میپذیریم “طبیعتی” هست و “بیرون طبیعتی” هست، در معرض هزار اشتباه قرار میگیریم.
به نظرم این حرف که “کلمن” رو در زیرزمین نگه داریم و در طبیعت نریزیم
و اینکه “این کلمن رو در خانه نگه نداریم” و “در طبیعت بریزیم” از نظر درک مفهومی، در یک حد نادرست هستند.
انسان، با جدا دیدن خودش از طبیعت، لطمههای بزرگی به مسیر توسعهی روح کلان طبیعت زده.
مثلاً کلمن در که در زیرزمین میموند، مستقیم به دنیای عدم میرفت؟
دوست من. اون هم، کنار جسد من و تو، زیر خاک میموند.
فقط بحث زیر خاک و روی خاکه.
و اگر منظورمون اینه که زیرخاک بودن زباله بهتر از روی خاک بودن و پنهان بودنش بهتر از آشکار بودنشه، که این خیلی خطرناکه.
مثل خونه تمیز کردن ما مردها میمونه که زبالهها رو بیحوصله با جارو میزنیم زیر مبل!
چند روز پیش در جاده کنار یک پمپ بنزین، یکی رو دیدم ماشینش دود میکرد. خیلی شدید.
بهش گفتم که دوست من.
کاش این ماشین رو تنظیم موتور ببری.
گفت: من توی شهر ازش استفاده نمیکنم. اونجا یه پرشیای خوب دارم. برای استفادهی موردی توی جاده است!
ایشون واقعاً بین “تولید دود در شهر” و “تولید دود در جاده” تفاوت قائل بود.
چون کرهی زمین رو خونهی خودش نمیدید. فقط “ده خودش” رو میفهمید و هر چه پشت دروازههای ده بود، “دنیای دور” میدید.
کاش فرصت کنید و درسهای تفکر سیستمی در متمم رو مطالعه کنید. احتمالاًاین خطاهای عمیق شناختی، کاهش پیدا میکنه.
یا لااقل، در کامنت گذاری عنان گسیخته، تردید کنید!
من فعلاً تا سه ماه، کامنتهای شما در روزنوشته رو نمیخونم.
تا شما وقت بیشتری برای مطالعهی متمم و تمرین انجام دادن در اونجا رو داشته باشید.
من روزنوشته رو برای زنگ تفریح متممیها، بعد از پایان درس گذاشتم.
نه اینکه به جای درس خوندن، بیایم اینجا و ناسنجیده، تحلیل و صحبت کنیم.
از دفن زباله در زیرزمین تا تغییر محل پرانتز روی کیبورد!
توی هشت گام قبلی ، ذهنم برای این فضا آماده شده بود و کم کم بعضی کارهای مشابه انجام داده بودم مثلا اینکه ۲۰ تا شماره تلفنی که خیلی وقته توی گوشی من جا خوش کرده و حس خوبی هم بهشون ندارم را حذف کردم . ولی این گام تلنگر خوبی شد برای تغییرات کمی شجاعانه تر .
متشکرم استاد – از علی کریمی عزیز هم بابت لینک اسب تراوا سپاسگذارم
با سلام
با توجه به بحث هنر خواندن جملات کوتاه احساس کردم جمله کوتاه زیر که فک می کنم توی رادیو مذاکره شنیدم رو اینجا بیارم .
(تنها وقتی یک کشتی ،می تواند لذت کشف را تجربه کند، که امنیت پهلو زدن به اسکله و توقف کنار ساحل را به فراموشی بسپارد.)
با خوندن نوشته های محمد رضا یاد کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد( اسپنسر جانسون) افتادم.
هم کتاب و هم جمله بالا، برام تداعی کننده اینه که انسان زمانی به چیز جدیدی میرسه که برای لحظه یا لحظاتی نا امنی رو تجربه کنه.در غیر این صورت مدام در حال تکرار تجربه های گذشته و در حسرت تجربه های جدیدی که میتونست داشته باشه هست.
احساس می کنم، موبایل، تبلت یا کامپیوتر، جزئی (یا بهتر بگم ادامه یِ) مغز انسان هستند. خانه تکانی آنها و دور ریختن چیزک هایی که خیلی هاشونو، شرکت ها، بدون اجازه ما، در اون قرار دادند، می تونه بخشی از خانه تکانی ذهن باشه.
چند تا تجربه شخصی در این زمینه داشتم برام خیلی مفید بود و چند ماهه، نوع خاصی از آرامش را تجربه می کنم:
* دور ریختن کتابهای قدیمی: تقریبا همه کتابهای درسی دوران دبیرستان و دانشگاه را به یکی از دوستانم اهدا کردم (تحمیل کردم!) ولی بعداً شنیدم جدیداً کتابخانه های عمومی، هر نوع کتاب اهدایی را قبول می کنند.
* حذف پیامک های تبلیغاتی: چون سیم کارتم همراه اول است، بعد از ارسال کد ۱ به ۸۹۹۹ پیامک های فله ای تبلیغاتی قطع شد.
*حذف تلویزیون: پست اسب تراوا خیلی مطلب تاثیر گذاری بود. لینک آن: http://www.shabanali.com/ms/?p=2306 وقتی برای خانواده نقل کردم، با هم توافق کردیم با تلویزیون خداحافظی کنیم. (قبلا خیلی نگاه نمی کردم ولی خب، بهترین تلنگر بود)
*حذف امکانات اضافی ویندوز و اندروید: اگر روی taskbar (همین نوار پایین ویندوز) راست کلیک کنید
و به customize < Taskbar apps > all> google+ >disable برویم.
* ادغام نرم افزار و اپلیکیش ها: نرم افزار Sumatra Pdf با حجم کم و محیط ساده برای خواندن فایل های pdf، epub، mobi، … خیلی مناسب است. می تواند جای adobe reader و ebook reader های دیگر را بگیرد.
روی موبایل و تبلت، اپلیکشین ES explorer کار app های player صدا و ویدیو، file manage، download manager، مرورگر، ftp و … را انجام می دهد.
* حذف تبلیغات صفحات وب: چون از firefox استفاده می کنم، موقع خواندن سایت های ایرانی و خارجی از دکمه reader view استفاده می کنم که فقط متن مقاله را نشان می دهد شبیه حالتی که می خواهیم پرینت کنیم. از نرم افزار pocket هم استفاده کرده ام.
* حذف آیکون های desktop: اگر یک لحظه روی دسکتاپ کلیک راست کنیم و در قسمت view چک مارک show desktop icons را برداریم، می توانیم یک دل سیر، به پس زمینه هایی که متمم عزیز برای ما تهیه کرده، نگاه کنیم.
بخشی از کامنت بالا، که ثبت نشد:
*حذف امکانات اضافی ویندوز و اندروید: اگر روی taskbar (همین نوار پایین ویندوز) راست کلیک کنید و به customize < Taskbar apps> all> google+>disable
سلام محمد رضای عزیز
از وقتی این سری نوشته ها رو شروع کردی، هر روز به شوق اینکه ممکنه مطلب جدیدتری برامون نوسته باشی به اینجا سر می زنم.
در این ۹ گام بیشتر از هر چیزی به این نتیجه رسیدم که باید اراده کرد و تغییرات خیلی کوچک ایجاد کرد… واقعا کوچک… تغییراتی که اجراشون ساده باشه و برامون لذت داشته باشه…
این تغییر کوچک خودش بزرگ و بزرگ تر میشه هر روز… وقتی من از تغییر کوچکی لذت ببرم و کیفیت زندگیم رو بهبود ببخشه خب راه تر میتونماین تغییر کوچک رو بزرگ تر بکنم تا به اندازه ایداه آلش برسونمش.
واینکه بازهم راحت تر میتونم برای تغییرات کوچک دیگر اقدام کنم… اینطوری این تغییرات کوچک بعد از مدتی هم خوشون بزرگ تر میشن هم باعث به وجود آمدن تغییرات دیگری میشن…
اینطوری در بلند مدت میتونیم سبک زندگیمون رو به اونی که حداقل خودمون دوست داریم و ازش لذت میبریم تغییر بدیم.
ممنون که جرفه ای شدین برای این تفکرات و راه رو نشونمون دادین
اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید // من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم
رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش // در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم