صورت مسئله:
آیا کسی که هرگز تجربهی ساختن فیلم ندارد، حق دارد یک فیلم را نقد کند؟
آیا کسی که هرگز کسب و کاری خلق نکرده است، حق دارد در مورد کسب و کار حرف بزند؟ یا کسب و کار دیگران را تحلیل کند؟
آیا کسی که هرگز یک پلتفرم آنلاین نداشته، میتواند پلتفرم آنلاین دیگران را نقد و تحلیل کند؟
آیا کسی که هرگز کارآفرین نبوده و همواره کارمندی را تجربه کرده، میتواند در مورد کارآفرینی سخنرانی کند و به دیگران آموزش دهد؟
طی سالهای اخیر، سوالهای بالا (و موارد مشابه آنها) بارها در جلسات و گفتگوها و نوشتهها مطرح شدهاند و متاسفانه معمولاً فرصت کافی در اختیار نداشتم که در مورد آنها چیزی بگویم یا بنویسم.
این سوالها شاید در نگاه اول، متفاوت به نظر برسند. اما اگر کمی دقیقتر به آنها فکر کنیم، میتوان ریشهی مشترکی را در همهی آنها یافت. کسی که تجربه یک فعالیت را ندارد، قصد دارد آن فعالیت را نقد یا تحلیل کند.
فکر میکنم در این رابطه، بتوان حرفهای بسیاری مطرح کرد و آن را از زوایای متفاوتی مورد توجه قرار داد.
همچنین به نظر میرسد که صدور رای در چنین مواردی، از پیشفرضها و تجربیاتِ صاحبرای، مستقل نیست. بنابراین، آنچه میگویم و باور دارم، الزاماً با نگاه یا تجربه یا قضاوت خواننده، همسو و همراستا نیست.
به عبارت دیگر، آنچه در ادامه میخوانید – مانند همیشه – صرفاً منعکسکنندهی دیدگاه شخصی من است.
اجازه بدهید در همین آغاز مطلب، توضیح بدهم که پاسخ من، به تمام پرسشهای ابتدای مطلب (و البته پرسشهای مشابه آنها) مثبت است.
البته لازم است که سوال را دقیقتر بخوانیم:
آیا کسی که هرگز کسب و کاری خلق نکرده است، حق دارد در مورد کسب و کار حرف بزند؟ یا کسب و کار دیگران را تحلیل کند؟ بله.
اجازه بدهید به همین سوال یک کلمهی «هر» اضافه کنم. پاسخ تغییر خواهد کرد:
آیا هر کسی که هرگز کسب و کاری خلق نکرده است، حق دارد در مورد کسب و کار حرف بزند؟ یا کسب و کار دیگران را تحلیل کند؟ خیر.
به این نمونهها توجه کنید (عمداً از نامهای وطنی استفاده نمیکنم، که سوگیری ذهنی کمتری داشته باشیم):
پائولین کیل و استنلی کافمن نمونههایی از منتقدان مطرح و کلاسیک تاریخ سینما بودهاند که نقدهایشان – مستقل از اینکه آنها را وارد بدانیم یا ندانیم – سهمی بزرگ در هدایت جریان فرهنگی سینما داشته است. نمیتوانیم به سادگی با جملهای مانند: «آنها که خودشان حتی یک فیلم هم نداشتهاند»، این افراد و صدها نفر منتقد ارزشمند مانند آنها را از تاریخ هنر و سینما حذف کنیم.
کسی مثل کوین کلی (Kevin Kelly)، از بزرگترین تحلیلگران حوزهی تکنولوژی است. او چند دهه است که حال و آیندهی تکنولوژی را تحلیل میکند و بزرگان سیلیکون ولی هم، به او ارجاع میدهند و قضاوتهای او را معیار ارزیابی و تصمیمگیری قرار میدهند. اگر چه هرگز به صورت عملیاتی درگیر هیچیک از حوزههای اجرایی تکنولوژی نبوده است. به عبارتی او در شرایطی تمام جهان تکنولوژی را تحلیل میکند و مورد بحث قرار میدهد که خود، حتی یک دکمهی روشن و خاموش برای یک لامپ اسباببازی هم تولید نکرده است.
برخی از بزرگترین تحلیلگران سیاسی جهان، حتی یک روز هم سابقهی پست اجرایی سیاسی نداشتهاند. فوکویاما شاید نمونهی بدی نباشد. اگر هم نپسندیدید، هیچنز هم نمونهی خوبی است. نمیتوانیم به سادگی آنها را در مقایسه با کسانی مانند کیسینجر که هم تحلیلی مینویسند و هم فعالیت اجرایی مستقیم داشتهاند، کنار بگذاریم یا کوچکتر قلمداد کنیم.
کسی مثل لوییکی که کتابش، کتاب مقدس بسیاری از مذاکره کنندگان تجاری بزرگ جهان است، هرگز سابقهی ثبت شده و رسمی در مذاکره تجاری ندارد.
دوبراواک که کتاب سرنوشت دیجیتال (Digital Destiny) را نوشته و کتابش در این حوزه، مرجعی منحصر به فرد و مورد اتکاست و توسط کارشناسان بزرگی از شرکتهای بزرگ (مانند گوگل و اپل) تایید میشود و در مقالههای منتشر شده توسط برندهای برتر تکنولوژی مورد اشاره قرار میگیرد، یک سخنران حرفهای در تکنولوژی است که هیچ نوع فعالیت اجرایی در کارنامهاش وجود ندارد.
مک لوهان هم که در همین مطلب قبلی (وقتی بی بی سی لبخند بر لبان مک لوهان میآورد) به او اشاره کردم، نمونهای از کسی است که هرگز فعالیت رسانهای اجرایی نداشته، اما نامش از صنعت رسانه قابل حذف نیست.
البته عکس این ماجرا هم قابل اشاره است. بیل گیتس در صنعت خودش، تحلیلهایی ارائه میدهد که خودش مجبور میشود پس از مدتی کوتاه، آنها را نقض یا تعدیل کند.
همچنین، بسیاری از کارآفرینان در مصاحبهها و کنفرانسها، توصیهها و پیشنهادهایی مطرح میکنند که به وضوح، صرفاً بر اساس یک یا دو مورد تجربهی شخصی شکل گرفتهاند. عقل سلیم به سادگی میفهمد که این توصیهها میتوانند در بستری دیگر و شرایطی دیگر، نادرست یا حتی طنابی برای سقوط به چاه باشد، ضمن اینکه ممکن است ما به اعتبار تجربهی آنها، اشتباهاً بیش از آنچه که باید برای رای و نظر آنها ارزش قائل شویم.
به نظر میآید برای قضاوت در این نوع موارد، داشتن ذهن تحلیلگر، مهمتر از داشتن سابقهی اجرایی باشد.
آنچه را نوشتم به عنوان صورت مسئله در نظر بگیرید تا در قسمت بعدی این نوشته، دربارهاش بیشتر حرف بزنیم.
راستی شما اگر جای من بودید، چه مثالهای دیگری مطرح میکردید؟ (چه از دستهی اول و چه از دستهی دوم)
طرح از: Stephan Schmitz
خوندن این مطلب منو یاد تقسیم بندی نخبگان توسط دکتر سریع القلم، در کتاب ” عقلانیت و توسعه یافتگی ایران” انداخت: “نخبگان فکری” و “نخبگان ابزاری” .
استنباط من از حرفهای ایشون، این بوده که : برای توسعه و رشد به هر دو گروه نیاز است و اگر چه گاهی این دو همپوشانی دارند، اما آنچه مهم است ائتلاف این دو گروه در مسیر توسعه است.
بنظر من خود دکتر سریع القلم مصداقی از یک “نخبه فکری” هستند و کسانی که در پست های اجرایی اند، خصوصا سطوح کلان، مصداقی از “نخبگان ابزاری” هستند.
گمان می کنم کسانی که عمری را برای مطالعه و غور کردن در موضوع یا حوزه ای، صرف می کنند ، شاید بشود گفت که این حق برایشان وجود دارد که نقد و تحلیل کنند، چون آنها برای دیدن موضوع عرق ریخته اند و رنج کسب دانش را بر خود هموار کرده اند.
سلام محمدرضای عزیز
متن فوق العاده جالبیه…ممنون بابت دانشت که در اختیار ما قرار میدی:)
مثالهایی که زدی خیلی برای من جالب بودن و باعث شد که یکم بیشتر در موردشون فکر کنم و یک پرسش جدید به ذهنم بیاد که نتونستم حلش کنم در نتیجه به معلم(به شما) مراجعه کردم
سوالم اینه که در دو جمله که فرمودی :
آیا کسی که هرگز کسب و کاری خلق نکرده است، حق دارد در مورد کسب و کار حرف بزند؟ یا کسب و کار دیگران را تحلیل کند؟ بله.
+
آیا “هر کسی” که هرگز کسب و کاری خلق نکرده است، حق دارد در مورد کسب و کار حرف بزند؟ خیر
من چطور تشخیص بدم که فرد ، “کسی” هست یا “هرکسی”
چطور ذهن تحلیلگر را شناسایی کنم؟
برای مثال،چطور تشخیص بدم فرد مثل “کوین کلی” هستش یا یک فرد غیراشنا با ساختار واقعی و فضای سیستم که فقط نظریه بافی میکنه؟
معیار تشخیصم چیه؟
من به عنوان فردی که دانش اندکی دارم و انتخاب افراد متخصص واقعی تو حوزه های مختلف همیشه دغدغه م بوده ،و همیشه مردد باقی موندم، حداقل خداروشکر که برای پیدا کردن جواب سوالم در این موضوع فرد درست(شما) را شناسایی کردم.
من فکر می کنم تحلیل یا نگرش هر فردی می تواند در سطح مشخصی باشد. مثلا :
+ مدیری که مسائل اجرایی و روزمره شرکتش را می بیند و به خوبی کنترل می کند.
+ مدیری که روندها و استراتژی های کلان شرکتش می تواند به خوبی ببیند و تحلیل کند.
+ مدیری که روندها و جهت حرکت صنعت و بازاری که شرکتش در آن فعالیت دارد را می بیند و تحلیل می کند. ( و باز هم افق نگاه این مدیر می تواند در سطح شهر، کشور یا بین الملل باشد)
شاید بتوان این ویژگی را “سطح انتزاعی اندیشی” نامید. مثل اینکه هر یک از ما از ارتفاع مختلفی به سطح زمین (مساله) نگاه می کنیم. یا مثل اینکه هر یک از ما یک تصویر واحد را با درجه بزرگنمایی خاص خودمان می بینیم. شاید به همین خاطر است که کسی که روندهای تکنولوژی را بخوبی تحلیل و پیش بینی می کند، هیچ سابقه اجرایی ندارد و احتمالا در اداره یک شرکت کوچک مبتنی بر تکنولوژی ناتوان است.
بنظر من برای اینکه بتوانیم (ِیا حق داشته باشیم) یک موضوع را تحلیل یا نقد کنیم، به دو چیز نیاز داریم:
۱- قدرت تحلیل (یا همان توان پردازشی): قدرت تحلیل را می توان افزایش داد، مستقل از اینکه در چه حوزه ای فعالیت می کنیم یا چه تجربیاتی داشته ایم.
۲- داده ها و اطلاعات (یا همان ورودی هایی که باید پردازش شوند) در بسیاری از موارد داده ها و اطلاعاتی که باعث شناخت بهتر مساله می شوند، فقط با تجربه بدست می آیند.
بعضی از افرادی که قدرت تحلیل خوبی دارند، بدلیل اینکه اطلاعات کافی درباره مساله ندارند، نمی توانند تحلیل و نقد خوبی ارائه دهند.
همچنین بعضی از افرادی که تجربیات کافی دارند (یعنی اطلاعات خوبی درباره مساله کسب کرده اند) اما از قدرت تحلیل و پردازش این اطلاعات برخوردار نیستند و تحلیل های سطحی ارائه می کنند.
یه دو تا مثال هم من بزنم(شاید هم بی ربط باشن):
مورینیو که فوتبال بازی نکرده و رابرت مک کی که خودش فیلمنامه ای ننوشته(به جز فک کنم یکی دو تا کوتاه)
یه نقل قول جالب از مورینیو شنیدم، اونم جالبه(نمیدونم واقعا این حرفو زده یا نه، اما حرفش به نظر بی معنی نمیاد):
از مورینیو میپرسن که چطور شده بدون این که فوتبال بازی کنی مربی شدی؟ جواب میده: نمیدونستم برای این که اسب سوار قابلی باشی، اول باید اسب بوده باشی.
با سلام
دراکثر مواقع این مسئله مرا اذیت می کرد ،یکی از استعداد هایم ذهن تحلیل گر م است، بخصوص در حوزه بازار (صنعت خودم )اما در اکثر مواقع در جلسه مدیران متهم به داشتن ذهن انتزاعی و تئوری می شدم، که بیشتر در پست های ستادی مشغول به فعالیت می شدم، ولی برای اثبات این مسئله به اصرار یک کار اجرایی گرفتم و شروع به ساختن پروژه کردم، البته با معیار های علمی خودم و شعارم این بود که در زمان علمی کلامتان علمی باشد ، خوشبختانه پروژه با سود آوری خوبی روبه رو شد ولی انرژی گزافی از من گرفت .
شاید سوءگیر ی ما در خصوص کسانی که کار ا جرایی دارند و نظراتشان برای ما اهمیت بیشتری دارد از جنیه دیدن زوایای مختلف یک عملیات می باشد و کسی که در حین کار اجرایی مدل ذهنی اش هم توسعه پیدا کرده است ، وزن بیشتری به صحبت های او خواهیم داد . و همچنین جو حاکم در جامعه که کارآفرین های بزرگ تربیون بیشتری در اختیار دارند تا تحلیل گرا ن در حو زه های خاصی .
اما در خصوص کلمه “هر” قاعدتا کسی می تواند در حوزه خاص تحلیل ارزشمندی ارائه دهد که عمیقا نسبت به مسئله شناخت داشته باشد و این مهارت جز با مطالعه ،نشست و بر خاست با بزرگان صنعت ، تمرین تحلیل گیری حاصل نمی شود و این میتواند به اندازه یک کار اجرایی ارزشمند باشد .
سلام، داشتم فکر میکردم ذهن تحلیلگر چیست و از چطور شکل میگیرد ؟
منترجیح میدم واژههای دیگری مثل ذهن استدلالگر و مدل ذهنی توسعه یافته را هم اضافه کنم.
فکر میکنم کسی که فعال و علاقه مند اصیل (نه هیجانی یا تکانشی یا نافهمیده یا عاریتی) در حوزه مشخصی باشد، میتواند مثل یک واحد تحقیق توسعه عمل کند. بنچمارک کند و بخشی از زمانی که آدم اجرایی برای اجرا میگذارد، او زمانی را برای تفکر و استدلال و بررسی در لایههای عمیقتر و در فضایی غیررقابتی و به دور از سوگیری و نهادههای سنگین تصمیمگیری در بحران، اختصاص دهد.
همان داستان از دور به مساله نگاه کردن است، که دوستان در کامنتها بهتر از من به آن اشاره کردند.
با ادبیات متمم بنظر هر چه موضوع انتزاعی و ذهنی و subjective باشد، و از فضای عینی یا objective دورتر باشد، اهمیت تحلیل و فلسفیدن در آن بیشتر میشود.
مثلا برخی حوزههای علوم انسانی مثل جامعه شناسی، اقتصاد، و به طور خاص فلسفه از این جنس هستند.
تجربه اجرایی تقریبا در فلسفه معنای تجربه کسب و کار را نمیدهد.
تحلیلگری نیازمند توسعه مدل ذهنی و نگاه سیستمی برای نگاه کل نگر داشتن است.
اتفاقا کسانی که در چند حوزه ولی مرتبط فعالیت میکنند، نگاه سیستمی در آنها ایجاد میشوند.
شاید یکی از دلایلی که مهندسین مدیریت خوانده متمایز هستند، همین مهارت تحلیلگری ست.
این موضعی بود که همیشه تو ذهن من بود، که چه کسایی حق نظر دادن در مورد یه موضوع رو دارند، حتما باید اون موضع رو تجربه کرده باشن یا نه. برای همین وقتی فیلم A Dangerous Method رو دیدم، این دیالوگش تو خاطرم موند، الان که این مقاله رو خوندم یاد اون دیالوگ افتادم.
Sabina Spielrein:
It’s clear that the subject I’m studying is entirely grounded in s…uality so naturally I’m becoming more and more acutely awake of the fact that I have no s…ual experience
Carl Jung: Law students are not normally expected to rob banks.
(پی نوشت۱: قوانین فیلترینگ نمی دونم چیه برای همین بعضی کلمات رو نقطه چین گذاشتم)
یک مثال دیگه که به ذهنم رسید تستر های غذا هستند که لزوما خودشون آشپز یا رستوران دار نیستن. فقط با توجه به طعم غذا و محیط رستوران نقدهایی می نویسن تا دیگران بتونن انتخاب های بهتری داشته باشن.
اینجای متن که نوشتید: « ….. ضمن اینکه ممکن است ما به اعتبار تجربهی آنها، اشتباهاً بیش از آنچه که باید برای رای و نظر آنها ارزش قائل شویم.» وقتی فکر می کنم می بینم خیلی جاها دقیقا دچار این خطا هستم. ممکنه با افراد زیادی بشینم ، فایل صوتی ببینم ، ویدیو نگاه کنم و اولین چیزی که دیدم اینه که ببینم اون فرد چقدر تو حوزه ای که نظر میده موفق بوده و نتایج مثبتی کسب کرده و بر همین مبنا هم به حرفاش اعتبار میدم. الان دارم فکر می کنم این سوگیری ذهنی مارو از بخش زیادی از حرف های مفید و اثر گذار میتونه دور کنه و باید فکری به حالش کرد.
در مورد مثال همه معلم های موفق رو میشه مثال زد. مثالی که تو ذهنم اومد استاد حمید سمندریان هست. ایشون کارگردان بودند و آموزش تئاتر دیده بودند و تجربه ی بازیگری نداشتند اما بسیاری از بازیگران بزرگ و مطرح کشور شاگرد ایشون بودند مثل استاد انتظامی ، رضا کیانیان ، مهدی هاشمی و … و همیشه خودشون رو مدیون استادشون می دونند.
و فکر می کنم خیلی از معلم های عاشق و توانمند همون طوری که خانم زارع تبار فرمودند در این دسته قرار می گیرند.
در مورد دسته ی دوم هر کسی که تجربه ی شخصی خودش رو به عنوان یک قاعده یا قانون بیان میکنه و آموزش میده میتونه در این دسته قرار بگیره. (هر وقتی که به جای مطرح کردن مدل ها تجربه شخصی را به عنوان یک مدل فراگیر جا بزنیم.)
سلام .
اول ممنون برای گردهمایی. خیلی فضای دوست داشتنیی بود و همه تیم خیلی خیلی زحمت کشیده بودین.
دوم:
بله. من با شما موافقم. من یک کارمندی داشتم که فوق لیسانس مدیریت بازاریابی بود (میدونم با نقش تحصیل خیلی موافق نیستین ولی از این بابت تحصیلاتش رو میگم که اشاره کنم فقط به طور نظری مارکتنیگ رو بلد بود).
ذهن بسیار خلاق و تحلیلگری داشت. به عنوان اولین تجربه کاریش با ما کار میکرد. من با بچههای فروش میفرستادمش مناطق و اون بلد بود خوب ببینه و خوب تحلیل کنه. ممکن بود قسمتی از تحلیلهاش درست نباشه ولی به نظر من برای کسی که هرگز در بازار کشاورزی کار نکرده (که بازار بسیار سخت و منحصر به فردی از لحاظ نوع مشتریست) ، خیلی خوب بود.
وقتی اونو میفرستادم و بعد گزارشش و نتیجهگیریهاش رو میخوندم، انگار خودم توی بازار دارم قدم میزنم.
یهبار هم همون اولی که استخدام شدهبود، یک سمینار در مورد نهادههای کشاورزی و تحلیل بازارش ارائه کرد که همه بچههای فروش فکر میکردن من اطلاعات رو از قبل بهش دادم، در حالیکه این طور نبود و همه نتیجه ذهن تحلیلگر خودش بود.
البته حیف که پشتکار و همت لازم رو نداشت و شدت تنبلیش غیر قابل نادیدهگرفتن بود. وگرنه بهنظر من در آیندهای نهچندان دور می تونست یکی از متخصصان تحقیق و توسعه بازار ما باشه.
ممنون. مطلب احساس امنیت بهم میده و بنظرم مصداق های دم دست هم کم ندیدم.
امنیت از این بابت که میتونم دلخوش باشم که اگر موقعیت اقدام عملی در حوزه ای نداشتم میتونم مشغول بررسی و تحلیل اون فضا بشم و نظراتم به درد هم بخوره. واقعا هم بارها تجربه شد که تحلیلهای شخصی یک بی تجربه مثل من درستتر از برخی باتجربه ها از آب درومد.
بخصوص که از تحلیل و بالا پایین کردن مسایل خود و دیگران لذت میبرم و چه بسا مساله آفرینی هم بکنم. این روزنوشته کمی بهم اجازه میده خوشحالتر باشم و از خودم بخاطر نداشتن تجربه اجرا زیاد ناامید نباشم.
قدرت تحلیل و حتی تصور شرایط و اتفاقات در یک مساله که همه ابعاد اون در دست نیست و چیدن اونها کنار هم و دادن راه حل واقعا لذتبخشه.
وقتي عنوان رو خوندم، بلافاصله اسم عادل فردوسي پور به ذهنم رسيد. كسي كه هيچ تجربه اي در فوتبال حرفه اي چه به عنوان بازيكن و چه مربي گري نداره اما به خوبي بازي ها و فضاي حاكم بر فوتبال رو نقد و بررسي ميكنه و كلا يه تكون اساسي به اين فضا داده
محمدرضای عزیز
برای خودم پیش اومده و همین طور از خیلی از افراد هم شنیدم وقتی که ذهن یک فرد زیاد درگیر مسئله نباشه، ابعاد متفاوت مسئله رو بهتر می تونه ببینه و درک کنه. من خودم هر وقت خیلی با مسئله ای درگیرم اون مسئله رو خوب نمی تونم بررسی کنم و اغلب وقتی از فردی مشورت می گیرم نکاتی رو متوجه می شم که بهش توجه نکرده بودم (البته این رو هم می دونی من زیاد اهل مشورت نیستم و اگه بخوام این کار رو بکنم، اون رو اغلب به صورت غیر مستقیم انجام می دم چون فکر می کنم سو گیری ذهنی کمتری به وجود میاد) به نظر میاد فاصله گرفتن از مسئله بتونه قدرت تحلیل رو بالا ببره و کمک کنه جنبه های متفاوت یک مسئله رو بهتر متوجه بشیم. البته به نظرم این کار واقعا سخته و شاید در بعضی از موارد هم امکان پذیر نباشه.
پی نوشت: این تجربه شخصی من تا الانه و ممکنه واقعا هم درست نباشه.
سلام محمدرضا. وقتت بخیر.
نصیحت کردن و پند هم در همین دسته قرار میگیرند؟ منظورم هر پند و نصیحت به درد نخوری نیست. مثلا کتاب گلستان سعدی را در نظر بگیریم. سعدی در باب اول در مورد سیرت پادشاهان و در باب دوم در مورد اخلاق درویشان و … صحبت میکند. مسلما همهی این حکایتها، از تجربهی شخصی خودش نیست.
این هم میتواند مصداقی برای حرفی که گفتی باشد؟
مثال دیگر شاید خوزه مورینیو باشد که خودش فوتبالیست نبوده ولی مربی بسیار خوبی است افراد زیادی به عنوان مربی فوتبال موفق هستند و الزاما فوتبالیست هم نبودند از اونطرف بازیکن های مطرح فوتبال رو داریم که توی مربیگری یا بازیخوانی و … افتضاح هستند.
معلمینی که ما را به افق هایی فراتر از آنچه خودشان به آن دست یافته اند، هدایت می کنند.