پیش نوشت ۴: قبل از این، بحثی رو تحت عنوان مرور تاریخچه و کارکرد شبکه های اجتماعی و نگاهی به آینده شبکه های اجتماعی شروع کردم و در نخستین مطلب، اشاره بسیار کوتاهی به شکل گیری ابرواقعیت جدید به دلیل به وجود آمدن تکنولوژی دیجیتال داشتم که نهایتاً به سه پیش نوشت تبدیل شد و بحث اصلی آغاز نشد.
موضوع در حدی پیچیده و مبهم هست که نمیتوان به صورت ساده و مستقیم به آن نزدیک شد. شبیه ورود به یک غار تاریک که حتی اگر خودت به اندازهی کافی برای ورود به آن دیوانه باشی، باید مسیری را پیدا کنی که همراهانت هم، حوصله یا جرات یا علاقه به طی کردنش داشته باشند.
من فعلاً در چند نوشته اول در مورد تاریخچه شبکه های اجتماعی و بررسی وضعیت فعلی آنها و همینطور نگاه به اینکه آیا در آینده شبکه های اجتماعی وجود خواهند داشت یا نه، از زوایای مختلف به موضوع نزدیک میشوم. نظرات دوستان، نشان خواهد داد که کدام مسیر برای وارد شدن به این غار مبهم اما مهم، هموارتر و مناسبتر است.
پیش نوشت ۵: بخش قابل توجهی از حضور من در اینستاگرام – به عنوان یکی از شبکه های اجتماعی که اگر چه در جهان چندان رایج نیست اما در ایران یکی از رایج ترین هاست – صرف به اشتراک گذاری تصاویر حیوانات شده است. این روند را چنان با دقت و پشتکار حفظ کرده ام که یکی از دوستانم، آمار تنوع گونه های زیستی در صفحهی من را استخراج کرده و منتشر کرده بود و دوستی دیگر، دیروز زیر عکس یکی از حیوانات نوشته بود: انتظار داشتم صفحه اینستاگرام شما پرمحتواتر باشد (فکر میکنم در فرهنگ ما، هنوز صرفاً کلمات و جملات محتوا محسوب میشوند و هر چیزی غیر از آن، لَهو یا لَعب یا لَغو حساب خواهد شد).
یکی از دلایل علاقه من به حیوانات، فرصتی است که برای فکر کردن و تحلیل کردن ایجاد میکنند. آنها همسایگان زندهی ما هستند که بر روی همین خاک زندگی میکنند و تقریباً با همهی تهدیدهایی که ما مواجه بوده و هستیم، مواجه میشوند. در غولی به نام مردم، این فرض را مطرح کردم که شاید یکی از ریشه های انتخاب رفتارها و شکلگیری مسیر فعلی در توسعه مغز ما، تهدیدهای محیطی بوده باشد. با چنین فرضی، مشاهدهی رفتار حیوانات میتواند به درک بهتر برخی از رفتارهای انسانها کمک کند.
اصل مطلب: اگر حوصله داشتید، چند ثانیهای وقت بگذارید و تصاویر زیر را نگاه کنید.
این تصاویر که همهی ما نمونههای زیادی از آنها را دیدهایم، در ادبیات علمی Social Grooming یا نظافت اجتماعی نامگذاری میشوند. اگر علاقمند به آشنایی با این حوزه باشید یکی از بهترین گزینهها شاید نوشتههای روبن دانبار باشد. دانبار به طور خاص این مفهوم را در کتاب نظافت، شایعه و توسعهی زبان یا Grooming, Gossip and the evolution of language به صورت دقیق و علمی مورد بحث قرار داده است.
قبلاً فرض میشد که حیوانات از اینکار برای نظافت یکدیگر استفاده میکنند. خصوصاً نظافت بخشهایی از بدن که خودشان به آن دسترسی ندارند. اما بعد از اینکه مشخص شد در بسیاری از گونهها، بیش از ۲۰% زمان بیداری صرف این کار میشود و نظافت واقعی زمان خیلی کمتری نیاز دارد، رفتارشناسان حیوانات به این نتیجه رسیدند که این کار، علاوه بر کارکرد نظافت، نوعی توجه به یکدیگر و دوستیابی و ایجاد شبکههای دوستی و همینطور مشخص کردن سلسله مراتب در یک جامعهی حیوانی است.
ضمن اینکه بسیاری از این رفتارها، عملاً از جنس نظافت نیستند. حیوانات زیادی در حال شانه کردن موی دوستان یا همگروهیهای خود با استفاده از انگشتان دست، مشاهده شدهاند.
تعریف امروزی نظافت اجتماعی در ویکی پدیا، چنین است:
نظافت اجتماعی رفتاری است که در آن، اعضای یک گروه به تمیز کردن و مراقبت از بدن یکدیگر و یا حفظ زیبایی ظاهری آن کمک میکنند.
(به آخرین باری فکر کنید که داشتید از آسانسور شرکت یا یک مجتمع فروشگاهی خارج میشدید و دوستتان، آرام و بدون توضیح روسری یا شال یا یقهی کت شما را درست کرد و هر دو لبخندی از رضایت زدید و از آسانسور خارج شدید).
کارکردهای نظافت اجتماعی بسیار زیاد است و اگر برای شما جذاب باشد با جستجوی اینترنتی یا مطالعه کتاب روبن دانبار که منبع اصلی و اولیهی این مطالعات محسوب میشود میتوانید با آن آشنا شوید. اما برخی از رایج ترین کارکردهای نظافت اجتماعی چنین است:
گروههای بزرگتر حیوانات، با این کار به جامعههای کوچکتر تقسیم میشوند. به عبارتی با نگاه کردن به یک مجموعه حیوان و توجه به اینکه کدامیک از آنها به نظافت دیگری کمک میکنند، میتوانید زیرمجموعههای کوچکتر آنها را تشخیص دهید.
ضمن اینکه محبت و دوستی هم در بین اعضای یک گروه شکل میگیرد. وقتی در یک جامعهی حیوانی، یک عضو وارد جریان نظافت اجتماعی میشود، بقیه او را دوست حساب میکنند.
حیوانات به حیواناتی که بیشتر از سایر حیوانات وارد بازی نظافت اجتماعی با آنها میشود، اعتماد بیشتری میکنند (تا به حال به عکسالعمل یک گربه وقتی که دست زیر گردنش یا روی سرش کشیده میشود دقت کردهاید؟).
در بین میمونها، اگر کسی غذای میمون دیگر را بردارد یا به هر حال دلگیری بین آنها به وجود بیاید، اولین کاری که میمون شاکی انجام میدهد این است که به عنوان نوعی اعتراض، دیگر به تمیز کردن و شانه کردن موی او کمک نمیکند. به عبارتی، محروم کردن دیگری از سرویس نظافت اجتماعی، نشاندهندهی نوعی اعتراض است.
در گونههایی از حیوانات که سلسله مراتب مهم است و ارشدیت در میان آنها یک ارزش است، معمولاً همیشه حیوانات ارشدتر بهرهی بیشتری از نظافت اجتماعی میبرند.
به نظر میرسد زمانی که موجودات – به هر دلیل – در کنار هم قرار میگیرند و یک جامعه بزرگتر را شکل میدهند، به تدریج مغز آنها یاد میگیرد که به سراغ ابزارهای پیچیدهتر برای تنظیم روابط درون گروهی میروند. نظافت اجتماعی یکی از این ابزارهاست.
در طول زمان، این ابزارها جدا از کارکرد اصلی خود، به یک عادت رفتاری و حتی کد ژنتیکی هم تبدیل میشوند. به طوری که ما امروز میبینیم در میان حیوانات و انسانها، نظافت اجتماعی حتی شادی آفرین هم محسوب میشود (کتاب دوستی و شادمانی یا Friendship and Happiness ماه پیش منتشر شده و در این مورد توضیحات خیلی ارزشمندی ارائه کرده است. اگر حوصله داشتید نگاهی به آن بیندازید).
تقریباً با مکانیزم مشابهی، میبینیم که انسانها هم در ارتباط با یکدیگر، از هر ابزاری که نقش نظافت اجتماعی را ایفا کند، استقبال میکنند. اگر از شایعه پراکنیهای نتیجه بخش (مانند شایعه در سازمانها) بگذریم، شایعه پراکنیهای بی خاصیت مانند ازدواج فلان هنرپیشه که ما هرگز او را ندیدهاید با فلان مرد یا زنی که او را هم هرگز نخواهیم دید و دانستن مدل ماشین فلان فوتبالیست و موارد مشابه، عملاً نوع توسعه یافتهای از نظافت اجتماعی محسوب میشوند (اگر یادتان باشد یک بار دربارهی نقش ظرف شستن و حرف زدن از شایعات در افزایش طول عمر مطلبی نوشته بودم).
اساساً توسعه زبان و شکل گیری کلمات در تعاملات اجتماعی، ابزارهای نوینتری را برای نظافت اجتماعی در اختیار ما قرار داده است. تو عکس من را در اینستاگرام لایک میکنی و من به جبران محبت تو، سری به صفحهات میزنم و یکی از عکسهایت را لایک میکنم.
بر بالای بسیاری از صفحات اینستاگرام و توییتر، جملاتی شبیه این میبینیم:
Follow = Follow
Unfollow = Unfollow
ترجمهی این کلمات در زبان موجودات دیگر چنین خواهد بود: پشتم را بخاران تا من هم پشتت را بخارانم و اگر پشتم را نخاراندی انتظار نداشته باش که پشتت را بخارانم!
آیا همهی اینها به معنای پوچ شمردن یا بی ارزش دانستن شبکههای اجتماعی است؟ قطعاً نه.
اتفاقاً منظور اصلی من این است که انسانها پس از هزاران سال که با هدف تامین امنیت بیشتر و تسلط بیشتر بر طبیعت گرد هم آمدهاند، به تدریج از لحاظ سخت افزاری (مغز و ژنتیک یا به قول کتابهای بازاریتر Brain Wiring) نیازمند ابزارهایی برای نظافت اجتماعی هستند.
زمانی سبزی پاک کردن زنان و کباب باد زدن مردها چنین فضایی را ایجاد میکرد. زمانی سیگار کشیدن چند همکار با هم در بالکن شرکت این فضا را ایجاد میکند و زمانی پوک کردنها در فیس بوک و لایککردنها در اینستاگرام. تو جملهی من را ریتوییت کن تا من هم در زمان مناسب تو را ریتوییت کنم!
Myspace و Orkut رفتند و فیس بوک و توییتر و لینکدین آمدند. اینها هم به هر حال خواهند رفت. اما هر شبکه اجتماعی که به انسانها کمک کند نظافت اجتماعی را به شکلی ساده تر و سریعتر و لذت بخشتر انجام دهند، برندهی بعدی بازی خواهد بود.
موبایلها در اینجا موفقتر از کامپیوترهای رومیزی و لپ تاپها عمل خواهند کرد. ابزارهای کوچکی که در دستان ما قرار میگیرند و ادامهی ناخن انگشتان ما میشوند تا حتی دربستر هم بتوانیم پشت دوستمان که هزاران کیلومتر از ما دورتر در بستر دیگری آرمیده است را بخارانیم!
پی نوشت: روبن دانبار مطالعات دیگری هم انجام داده که میتواند جالب و الهام بخش باشد. محور اصلی این مطالعات بر روی یک سوال متمرکز بوده است: چرا در میان برخی موجودات، نئوکورتکس حجم بسیار زیادی از مغز را به خود اختصاص میدهد؟ (در انسان حدود ۸۰% مغز). این سوالی نیست که هنوز علم جواب قطعی برای آن داشته باشد و بحثهای زیادی روی آن وجود دارد (البته نقش آن در حوزههای سنسوری و موتوری و همینطور کلامی و برخی موارد دیگر قطعی و شفاف است). اما دانبار، مستقل از این بحثها یک سوال دیگر را مطرح کرده و آن را بررسی کرد:
آیا میتوان گفت با افزایش حجم نئوکورتکس، موجودات میتوانند یک گروه و جامعهی بزرگتر را مدیریت کنند؟ تحقیقات او نشان داد که رابطهی مستقیمی بین سهم نئوکورتکس در کل مغز و قدرت شکل دادن به یک شبکه اجتماعی بزرگتر وجود دارد:
این رابطه چنان شفاف است که دانبار و کسانی مثل او، ترجیح میدهند نسبت حجم نئوکورتکس به بقیهی مغز را کورتکس اجتماعی بنامند. ما عددی هم به نام عدد دانبار داریم (معادل ۱۵۰) که میگوید بزرگترین جامعهای که هر انسان میتواند به صورت مناسب و اثربخش مدیریت کند، چیزی در حدود ۱۵۰ نفر عضو خواهد داشت. گروههای دوستی بزرگتر، عملاً صرفاً به آشنایی سطحی تبدیل خواهند شد و نه دوستی اثربخش.
بحث در مورد شبکه های اجتماعی را با نوشته دیگری تحت عنوان شبکه های اجتماعی در آیینه تاریخ ادامه داده ام. اگر حوصله داشتید، خوشحال میشوم آن را بخوانید.
[…] صلح، ارسال پیام های مختلف و حتی سلام و احوال پرسی ها و Social Grooming های روزانه را هم به رابطه جنسی ترجمه می کنند. رفتار صلح […]
[…] تاریخچه شبکه های اجتماعی و نگاهی به نظافت اجتماعی– روزنوشتهها […]
سلام بر استاد ما.هربار که این ذهن نیازمند بال بسوی دنیای معطر تان میگشاید، اوج نگرفته در اقیانوس صداقت و معرفت شما چنان خیس افکار بلند تان میشود که نه فضا را می فهمد ونه زمان را.دراین سکوت سهمگین شباهنگام درود میفرستم بر صداقت و شرافت شما.
باسلام
از خواندن این مطلب بسیار لذت بردم. اصطلاح جالبیه و از اون جالبتر ذهن خلاق شما در انتخاب مثالها من رو به هیجان وا می داره . موفق تر باشید.
سلام
یکی از روانشناسان در مورد اینکه؛ اگر در روابط زندگی مشترک اگر کاری را برای این انجام دادید که طرف مقابل هم آن را در حق شما انجام دهد و اگر یکی از طرفین این کار را انجام ندهد طرف مقابل هم حق دارد همان کار را در حقش انجام ندهد؛ این یک فاجعه را در روابط زناشوئی بوجود می آورد. پس می توان گفت نظافت اجتماعی در روایط زوجین نتیجه عکس دارد.
اونجا که ناگهانی از مثال نظافت میان حیوانات سوییچ کردی روی شبکه ها و گفتی اینم نوعی خاراندن است، اصلا متقاعد کننده نبود. یا استدلال دانبار مورد داره یا شما خوب منتقل نکردی. در هر صورت تشبیه قبل قبولی نبود چون مدلل نبود.
اشاره به اینکه فیس بوک هم عمری دارد و بالاخره رفتنی است جالب بود.
جالب بود تا به حال مطلبی تحت این عنوان ” نظافت اجتماعی” نخوانده و نشنیده بودم. اما حالا که مطلب رو خوندم متوجه رفتار بعضی اقوام و دوستان شدم. طی چند سال متوجه شدم که بچه های یکی از اقوام تا من برای مناسبت هایی از قبیل تبریک عید, روز پدر , یا … به پدرشان زنگ نزنم و تبریک نگم آن ها هم تبریک نخواهند گفت و برای اینکه از این یافته اطمینان پیدا کنم در یکی از این مناسبت های مهم کمی دیر زنگ زدم (بعد از ظهر) و جالب بود که چند دقیقه پس از پایان مکالمه تماس گرفتند و تبریک گفتند. حالا نمیدانم این بده بستان جنبه مثبت ارتباطات است یا جنبه الزامات حفظ ارتباطات ویا چیز دیگر. ولی خودم هیچوقت منتظر تماس نمی مانم به افرادی که به حسن نیت آنها اطمینان دارم چه کوچک و چه بزرگ در اولین فرصت پیش آمده زنک می زنم یا اگر امکانش باشه سر میزنم.
دست مریزاد
عالی بود
جناب شعبانعلی گرامی
در مجله فلسفه مطلبی میخواندم که به نظرم جالب آمد، فکر میکنم برای شما هم جالب باشد:
https://philosophynow.org/issues/107/The_Heterotopia_of_Facebook
جالب بود موضوع نظافت اجتماعی . ممنون از این مطلب تون
سلام استاد.
سلام دوستان.
این «نظافت اجتماعی»، دقیق ترین عنوان و مصداق رفتار در شبکه های اجتماعی است.
۱-تعدادی از اساتید، به درخواست رییس گروه، در وایبر گروهی راه اندازی کردند که از هم با خبر باشیم و تبادل اطلاعات و معرفی منابع جدید و اطلاع رسانی از همایش ها و از این دست داشته باشیم.
یکی از دوستان، برای هزارمین بار پیغام من درآوردی « وایبر از صبح شنبه پولی خواهد شد، …» را داخل گروه به اشتراک گذاشت. فقط به عنوان یک سوال از او خواستم که اگر خبرش منبع سفید یا خاکستری دارد بنویسد . گفتم چندمین بار است که این پیام در فاصله زمانی طولانی منتشر می شود. کاش ما که به جوانترها توصیه می کنیم خبر را هم مثل علم از منبع اصلیش پیگیری کنند، خودمان هم همین شیوه را انتخاب کنیم.
دوست عزیز و استاد گرانقدر ما، همین اندازه را هم بر نتافت و با آخرین کامنتش گروه را ترک کرد. نوشت: «من دیدم خبر مهمی است، گفتم به اطلاع برسانم.»
۲-یک عده ، هیجان زده از خرید گوشی هوشمند، با هم شبکه راه اندازی می کنند، تو را هم بدون رعایت اتیکت و نتیکت، عضو گروه می کنند. متن های مشابه و بی صاحب فراوانی را – البته با ذکر یک صاحب جعلی- به اشتراک می گذارند و ناگهان گویا سرگرمی دیگری پیدا کرده اند، گروه را ترک می کنند. وقتی می پرسی علت چیست؟ می گویند:« هیچی، همینطوری.»
۳-آنچه من تجربه کرده ام این است که گویا عده ای چون از عهده ی نظافت خودشان برنمی آیند، گروهی یا صفحه ای راه اندازی می کنند تا دیگران به نظافت آنها بپردازند. وقتی تمیز شدند یا نظافتچی تازه ای پیدا کردند، دیگر به نظافت طرف مقابل فکر نمی کنند. صفحه برای تبلیغ خودشان بوده و معرفی منابع کسب درآمدشان.
خیلی دوست دارم بدانم که چقدر این که دیگران ما را نظافت کنند مهم است و تا کجا باید به این نظافت دو طرفه اهمیت بدهیم؟
خوشحالم از پیدا کردن شما.
ممنون.
درود بر شما
نظافت اجتماعی
واقعن بجا و زیبا بود متن
شاید به جرآت بشه گفت همه ما در طول زندگی مان این موضوع رو به شکل های مختلف تجربه کردیم، چه دوستانی که جذب کردیم و چه دوستانی که دفع کردیم
تاریخ نشون داده انسان ها الگو های زیادی رو از زندگی حیوانات آگاهانه یا ناآگاهانه گرفتن،در رابطه با نظافت اجتماعی حیوانات می تونم بگم (به عنوان نظر شخصی) اون حیوانی که مواردی رو برای خودش مهم کرده دوست داره اطرافیانش هم اون موارد رو مهم بدونن(مثل شانه کردن مو توسط طوطی و یا غیره …حیوانات از یک گونه خلق خوی یکسانی ندارند
مثل ما انسان ها، ماها هم بی توقع نیستیم.من نوعی، در صورتی که به آراستگی و خوش بو بودن اهمیت میدم دوست دارم همنوع خودم هم همینطور باشه و سعی در ترقیب طرفم به اینکار دارم به طور طبیعی.
در رابطه با اجتماع و انواع شبکه های واقعی یا مجازی، دایره اطرافیان شکل دهنده نظافت اجتماعی در نهایت خواهد بود
—–
خواستم برداشتم را از متن پرمحتوا معلم عزیز ، محمدرضا شعبانعلی عرض کنم کما اینکه کامنت گذاشتن در این مبحث ملزم به خواندن کتاب های زیادی است که بنده جسارت کردم و نظرمو نوشتم.
نمیدونم چه اندازه از حرف هایی که اینجا مینویسم درست یا نادرست ،مفید یا غیر مفید هستن ، اما به قول شما (محمدرضا ) فکر نشده هایی هستن که به ذهنم رسیدن (یا از فکرم گذشتن) به هر حال گاهی باید نوشت برای جلوگیری از بیشتر آماسیدن ذهن !
راستش من فکر میکنم ، آدم ها در “شبکه های اجتماعی دیجیتال ” (میگم دیجیتال ، چون خارج از دنیای اینترنت و فضای مجازی هم ما در شبکه های اجتماعی در حال زندگی کردن هستیم )مثل فیسبوک و اینستاگرام و … “خود “ی هستن که میخوان باشن ، نه خودی که در حال حاضر هستن .هرچند در دنیای واقعی هم چنین اتفاقی میفته و آدم ها در جمع های مختلف ویژگی های شخصیتی متفاوتی رو نشون میدن .(منظور چند شخصیتی بودن نیست ، همین که ما در برخی از جمع ها خجالتی تر ،کم حرف تر ، و… هستیم ،اما در برخی از جمع ها رفتارهایی رو بروز میدیم که ۳۶۰ درجه! فرق داره ، و ممکنه باعث تعجب اطرافیان بشه ) اما در “شبکه های اجتماعی دیجیتال” این تفاوت رفتار ، شدیدتر از محیط طبیعی و ارگانیک ( همون طور که بعد از سال ها استفاده از محصولات مصنوعی ، امروزه به محصولات ارگانیک توجه بیشتری میشه ، بعد از تجربه دوستی های سطحی و کم عمق و حتی بدون عمق، باید دنبال آدم های ارگانیک برای دوستی بگردیم ! البته قطعا نه با این لفظ و نام ارگانیک .
با این حال ، همین فضاها هم اگر به صورت افراطی مورد استفاده قرار نگیرن ، دوستی های عمیق و خوبی رو هم میسازه .
همون طور که برخی ها در فضای طبییعی و خارج از دنیای اینترنت و فضای سایبر با چند صد نفر در ارتباط هستن اما با معدودی از اون ها ارتباط عمیق تری رو تجربه میکنن ، در فضاهایی مثل فیسبوک و اینستاگرام و … هم همین طور
اما چیزی که آدم رو اذیت میکنه ، “عریانی های فکر نشده” است، مثلا کسی که تا ۲ سال پیش حاضر نبود در کادر دوربین های نگاتیوی ما قرار بگیره تا یه عکس یادگاری با هم داشته باشیم ،امروز با وضعیتی عکسی از خودش منتشر میکنه که آدم حیرت زده میشه .یادم هست که روزنوشته ها مطلب مستقلی در خصوص این نوع از عریانی ها نوشته بودین و چندین بار هم در کامنتها اشاره شده.
پی نوشت بی ربط از از اصل نوشته : همون طور که زمانی موجودات زنده اما مصنوعی و غیر طبیعی ،برای مصرف بدن آدم های روی کره خاک ، پرورش پیدا کردن ،محصولاتی که بعد از تمام مضرات و فوایدشون حالا به دنبال جایگزین کردن محصولاتی تحت عنوان ارگانیک برای اون ها هستیم،تا کمی از ضررهاش جبران بشه .برای موجود زنده ای به نام “شبکه های اجتماعی دیجیتال” و اینترنت که زمین دیگری است و اتفاقا قواعد بازی روی این زمین هم خیلی بی شباهت نیست به کره ی خاکی که در حال زندگی روی اون هستیم،باید نگران بود ،چون به هر حال ما خالق و پرورگارش هستیم و در روح اون دمیده ایم!
زمانی که نوشتن در خصوص شبکه های اجتماعی رو شروع کردین، یکی از سخنرانی های تد در ذهنم تداعی میشد که هر چقدر فکر کردم ،یادم نیومد از کی بود ،عنوانش رو هم فراموش کرده بودم ، چند دقیقه پیش بین نوشته هام پیداش کردم …
“تاثیر پنهان شبکه های اجتماعی ،سخنرانی نیکلاس کریستکیس ”
پیشنهاد میکنم دوستانی که به این مطالب علاقه دارن ،این سخنرانی ببینن
http://www.ted.com/talks/nicholas_christakis_the_hidden_influence_of_social_networks
چه جالب حیوانات بیش از ۲۰ درصد زمان بیداری رو به نظافت اجتماعی مشغول هستن ، اگه حضور ما در شبکه های اجتماعی رو بشه نظافت اجتماعی در نظر گرفت خیلی از ما ها هم بیش از ۲۰ درصد زمان بیداریمون رو به این کار اختصاص میدیم
واقعا چقدر برام جالب بود این مفهوم Social grooming یا همون «نظافت اجتماعی» و خوشحالم که باهاش آشنا شدم.
و من رو به یاد یک نکته ی جالبی انداخت که خیلی سال های پیش، اصلا هم یادم نیست از کدوم یک از دوستان یا آشنایانم شنیده بودم ولی برای همیشه توی ذهنم حک شده. اینکه هر وقت تار مویی روی لباس دوستی باشه و با مهربونی اون تار مو رو از روی لباسش برداری، این کار خیلی کوچیک، می تونه توجه و صمیمیت و مهربونی تو به اون دوست، رو نشون بده.
و حالا می فهمم پس این هم جزء همون نظافت اجتماعی محسوب می شده.
و فکر می کنم که واقعا چقدر این مفهوم می تونه آدم ها رو به هم نزدیک تر بکنه…
و محمدرضا جان، علاوه بر چیزهای خوبی که خودت گفتی، این موضوع هم برام جالب بود که خیلی وقتها توی بعضی مقالات می خوندم: casual friends، (دوستان تصادفی) و حالا مفهومش بیشتر برام جا افتاد که casual friends همون دوستانی هستند که متوسط تعدادشون ۱۵۰ نفر هست، (و البته می تونه بیشتر یا کمتر در محدوده ی ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر باشه) و همون تعداد دوستانی هستند که اگر ما یک مهمانی خیلی بزرگ داشته باشیم، اونها رو دعوتشون می کنیم.
و جالبه که در یه جستجوی کوچکی که انجام دادم، دیدم دانبار از طریق مصاحبه های کیفی و تجزیه تحلیل های زیادی که بر روی اونها انجام داده، این موضوع رو کشف می کنه که این عدد ۱۵۰ می تونه بر اساس یک قانون جامع به نام “rule of three”، افزایش یا کاهش پیدا کنه.
بعد دانبار میگه در یک گام پایین تر، تعداد دوستان نزدیک تر ما می تونن ۵۰ نفر باشن (یا همون close friends) که همون دوستانی هستند که اگر قرار باشه یک مهمونی شام داشته باشیم، شاید همونهایی باشن که ما دعوتشون خواهیم کرد. ما اغلب این دوستانی که در محدوده ی ۵۰ نفر هستند رو می بینیم ولی نه به اون حد که اونها رو به عنوان دوستان صمیمی و به نوعی محرم رازهای خودمون تلقی کنیم.
بعد در سطح بعدی، به دایره ای از دوستانمون با ۱۵ نفر می رسیم. این ها همونهایی هستند که می دونیم هر وقت بهشون نیاز داشته باشیم می تونن در کنارمون باشن و می تونیم بهشون اعتماد کنیم.
و در نهایت، صمیمی ترین دایره ی دوستانمون که دانبار اشاره می کنه، می تونن فقط ۵ نفر باشن. همون دوستانی که در دایره ی بسیار نزدیک و حمایتی ما قرار دارند. همون هایی که می تونن محرم رازهای ما باشن. و می گه، اینها بهترین و نزدیک ترین دوستان شما هستند.
خلاصه .. خیلی جالب بود و باز هم خیلی ممنون که ما رو با مفاهیم جدید – و اینکه خودمون هم بتونیم بیشتر بریم دنبالش و بیشتر در موردش بدونیم – آشنا می کنی.
شهرزاد جان ممنون از توضیحات تکمیلی خیلی خوبی که بیان کردی. چرا با وجود این توانایی بالقوه که در انسان ها هست و در بعضی بالفعل هم شده باز انسان ها احساس تنهایی می کنن؟
این ظرفیت عالی چرا برای رفع تنهایی ما انسان ها قدرتمند نیست؟
خواهش می کنم عزیزم… سپیده جان. همونطور که خودت هم گفتی : “احساس تنهایی” … نه تنها بودن …
گاهی وقتها، آدم ها می تونن در جمع آدم های دیگه باشن، اما همچنان احساس ناخوشایند تنهایی رو با خودشون داشته باشن.
به نظر من احساس تنهایی ممکنه برای هر کدوم از ما و در موقعیت های مختلف مکانی و زمانی رخ بده. ممکنه تو یک زمانی احساس تنهایی شدید داشته باشی اما زمانی دیگر نه.
ممکنه در برهه ای از زمان یا طی روندی از زندگی، انقدر عوامل و فاکتورهای مختلف محسوس و غیرمحسوسی دست به دست هم بدن که منجر به این احساس بشن و واقعا نشه دلیل خاص و روشنی براش پیدا کرد.
جایی می خوندم که این عوامل، ممکنه از «ژنتیک» باشه تا «تصمیم های شخصی ما» …
اما چیزی که می دونم اینه که شاید بشه با مواردی مثل تلاش برای تغییر دیدگاه و طرز فکرمون، با معقول کردن خواسته ها و انتظارات مون از دیگران، با پیشقدم شدن برای ایجاد ارتباط سالم و دوستانه با دیگران و همچنین با تغییر فعالیت های شخصی و اجتماعی و خیلی کارهای موثر دیگه، بتونیم این احساس رو به حداقل برسونیم…
سلام
راستش من چون خيلي اهل شبكه هاي اجتماعي مجازي نيستم (هرچند كه توي مقاطعي از زندگيم درگيرشون بودم) ،شايد خيلي حق اظهار نظر نداشته باشم ولي در حد تجربه خودم ميتونم يه سري حرفها در موردش بزنم و چون اينجا هم خونه مونه! پس ميتونم راحت نظرمو به دوستام بگم
من شبكه هاي اجتماعي رو دوست ندارم (واژه دوست ندارم به معناي اينه كه اين نظر و سليقه شخصيه و الزاماً درست نيست) و دلايلي هم براش دارم كه تيتروار مينويسمشون
-فكر ميكنم خيلي از ما در شبكه هاي اجتماعي خودمون نيستيم(در واقع اون شخصيتي كه از خودمون نشون ميديم اصالت نداره)-اين حرفم به معناي اين نيست كه در شبكه هاي احتماعي غير مجازي خودمون هستيم ولي ميتونه به اين معني باشه كه اونجا خيلي فجيع تريم
-فكر ميكنم در فضاي شبكه هاي اجتماعي مجازي، جنبه هاي غريزي (نهادي،سايه ها يا هر اسم ديگه اي كه براش بزاريم) شخصيتمون خيلي عريان تر از جاهاي ديگه ست(منظورم فقط مسائل ج.ن.س.ي نيست و طيف وسيعي از غرايز و رفتار هايي رو ميگم كه در ما و حيوانات مشتركه)- اين به خودي خود بد نيست(البته از نظر من) بلكه اونجا بد ميشه كه باعث ميشه ما دو يا چند شخصيتي بشيم
-فكر ميكنم شبكه هاي اجتماعي مجازي باعث ميشن ما از ايني كه هستيم سطحي نگر تر بشيم-بيشتر منظورم روي قوه تحليل و نگرشمون به موضوعات مختلفه
-فكر ميكنم شبكه هاي اجتماعي مجازي فرصت تجربه عميق تر زندگي رو از ما ميگيرن-اينجا بيشتر منظورم مسائل اساسي زندگيه
-فكر ميكنم اين شبكه ها به “همه جيز داني” ما خيلي بيشتر از قبل دامن زده و اين خودش آفت بزرگي براي جامعه مونه
-فكر ميكنم برخلاف تصور عامه- كه اين شبكه ها دوستي هاي ما رو بشتر و بهتر ميكنه-اين شبكه ها با اينكه ممكنه به ظاهر دوست هاي ما رو بيشتر كنه ولي باعث ايجاد دوستي هاي سطحي و ابزاري ميشه
-با توجه به اينكه فرهنگ استفاده از اين شبكه ها در مملكت ما وجود نداره يا خيلي كم وجود داره، فكر ميكنم اين شبكه ها خشونت اجتماعي ما رو خيلي بيشتر از قبل كرده يا حداقل نمود بيروني بيشتري پيدا كرده
-حتي با شرط مفيد بودنشون فكر ميكنم خيلي وقتها ما متوجه هزينه اي كه براي حضور در اين شبكه ها ميپردازيم نيستيم
و دلايل ديگه اي كه شايد كمي شخصي ترن
قطعاً اين شبكه ها مزايا و فوايدي هم براي ما دارن(كه مطمئناً دوستان بهتر از من ميتونن در موردش صحبت كنن) ولي چون اينجا من به عنوان كسي كه ميگم اين شبكه ها رو دوست ندارم صحبت كردم،سعي كردم دلايلمو براي همين موضوع بيان كنم
سلام وسپاس اززحمات ارزشمندتون
شخصامطمئن نیستم اگرباشمادراینستاگرام آشناشده بودم مطالبتون اونقدرکشش داشت که منوپیگیرآموزشهاواندیشه هاتون بکنه وخوشبختانه مدتهاقبل ازطریق فایل های رادیو مذاکره باشما آشناشدم که به نظرم یکی ازبهترین راههای ممکن بودبااعجازی که درساده گویی وصدا ولحن صمیمانتون هست و صداقت وحسن نیت عجیبی که نمیشه منکرش شد.
نمیدونم خوب یابداماتقریباهمیشه پیوستنم به این شبکه های اجتماعی برای کنجکاوی وگاهی دورنموندن ازقافله بوده وتقریباهیچ وقت حس یادگیری ومفیدی بهم دست نداده وبیشتر به عنوان سرگرمی وتفریحی کوتاه حسابش کردم که معمولابعدازمدتی تقریبارهاشون میکنم.
ولی فکرمیکنم برای شما وگسترش مخاطبانتون مفیده البته درحدپیکانی هدایت کننده به سوی شماوآموزه هاتون ونه بیشتربه گمانم…
سلام
متأسفانه مدت کوتاهیه با وب سایت شما آشنا شده ام دارم از اول همه چیز رو می خونم به Webmindset هنوز نرسیده ام که اون رو هم الساعه به طور موازی با روزنوشته ها و متمم شروع می کنم.
ممنون از پاسختون. شاید در بهترین حالت منتظر یک پاسخ کلی بودم و شما چیزی رو گفتید که منتظر شنیدنش نبودم (بسیار دقیق و کاملا منطبق بر سوال من) از این پیش داوری عذر می خوام چون بسیار ناچیز می شناسمتون.
پس از خوندن کامنتتون وقتی گفتید این شبکه غول آسا موجود زنده است (واقعی نه استعاری) ذهنم به یکباره سمت فیلم ماتریکس (Matrix) رفت نمی دانم اما فکر کنم شمای کلی مناسبی از زنده بودن شبکه جهانی به تصویر بگذارد.
ممنون از مقاله ي خوب
متوجه نشدم چرا Brain Wiring اصطلاحي عاميانه تلقي شده ؟
با سلام و آرزوی توفیق! کلیت بود! بگذریم. این اواخر مستندی از یک مرد روشنفکر و تحصیلکرده دیدم که تمدن رو کنار گذاشته و به حواشی قطب رفته و مایلها دور از اولین آثار تمدن زندگی میکرد، نگاه ایشان به مردم، فلسفه، ابزار و دوستی و همچنین این اصطلاحی که شما سر سخن راجع بهش را باز کردید:نظافت اجتماعی، بسیار عمیق و قابل ستایش بود، منظورم اینه که اصلا مردم گریز نبود، بدبین به اجتماع هم نبود ولی زندگی به سبک شکارچیان خرس و روباه و خرگوش رو دوست داشت، کاملا احساس آزادی میکرد، جدیدترین فیلمها رو از طریق نت سفارش داده و میدید، با گروه خبرنگاری مثل اعضاء خانواده اش برخورد کرد ولی…من تمام سه روز پیش به این مرد فکر کردم و دیدم او این نظافت اجتماعی را به تعامل با محیط زیست و حیواناتی که او را به چالش وا میداشتند شیفت داده. و فقط یک جمله از تکیه کلامهای ایشان رو به یاد دارم: آره! مردم اینجوری اند دیگه، آدمها همینند… آدمها مدرک شغلی و تحصیلی او بودند ولی عوامل نظافت اجتماعی او نبودند، او ساعتها به مرگ و زندگی فکر میکرد و طرز نگاه یک پرنده یا روش زندگی یک سنجاب بهش انگیزه و گرمای زندگی میبخشید، علم جانوری درسی بود که آکادمیک نخونده بود ولی خوشش می آمد مثل خطوط فرمول یک اکسیر بهش نگاه کنه. من فکر میکنم شاید روزی نگاهها جای زبانها را بگیرند ولی بازیگوشی انسانها در رفتارهایی که نظافت اجتماعی تولید میکنه هرگز قطع نخواهد شد ولو سیستمی اختراع بشه که مردم فقط توانایی ترسیم یک حجم ساده را داشته باشند و همین حجم را بین هم منتشر کنند و تماشاگر یا لمس کننده بفهمه منظور چی بوده ولی حتما همین در دوره خاص خودش به اصطلاح tangible و کارآمد خواهد بود. مهم درک مخاطب و روش مخاطب پروری است. ایمان دارم کسانیکه تصاویر پرنده و خزنده میبینند درک زمینه ای خوبی پیدا میکنند ولی بظاهر نیاورده و عده ای هم روش اشارات به حیوانات را کسل کننده میبینند که البته شاید به این دلیله که خودشونو مخاطب ندیده اند! جسارتم را ببخشید، کامنتهای تخصصی نه در حیطه سواد و نه مطالعه منه، من اینستا را دوست دارم، از دیدن عکس محیط و حیوانات لذت میبرم و نیز شعر و نظافت اجتماعی را در حس القایی از هرچه میبینم و میخوانم درک میکنم اگر صفحه کاملا سفید هم ببینم درکی دارم که برام مهمه در مجموع با شوخی اینستا، جدی زنگ تفریح در زندگی ایجاد میکنم، نظافت اجتماعی در اثربوجود آورنده اش اهمیت پیدا میکنه و تداوم اثر نه نامهاییکه هرچه میخواد باشه، نه مدارکی که هرچه باشه، مهم اینه که حس کنم زندگی ارزش به اشتراک گذاشتن یک حس شوخ و صمیمانه را داره. متشکرم، از معدود مطالبی بود که بسیار بهش علاقمند شدم.
محمدرضاي عزيز. معلم “باسواد” و دريادل.
ميخوام بگم من شخصن با اينكه روزنوشته ها و متمم رو جايي به مراتب جامع تر،علمي تر،حتي دوستانه تر از فضاي اينستاگرام ميدونم و واقعن نظرم اين هست كه در اينستاگرام اصلا جاي آموزش و بحث و كامنت گذاريهاي بلند و بالا نيست،اونجارو جايي براي آشنايي با اين سايت و متمم خوب ميدونم. همونطور كه گفتي اينستاگرام شبكه اجتماعي هست كه حداقل در ايران بسيار رايج شده.پس چرا نبايد ازش براي جذب آدمها به امثال اين سايتهاي پر محتوا و آموزنده استفاده كرد!در اين خصوص با خانم ندا كاملن همنظر هستم و خودم جز اون دسته از كساني هستم كه از طريق اينستاگرام(البته با معرفي) به اينجا و متمم رسيدم و از اين بابت خيلي خوشحالم. بي اغراق تنها دستاورد خوب من از اينستاگرام همين بوده.
كاملن متوجه سياست عملكردت در اينستاگرام هستم و باهاش بسيار موافقم فقط احساس ميكنم اگر به همين روند ساده حضورت در اونجا يك روشهاي ريزي اضافه كني تا براي اونايي كه ميتونن دوستان خوبي براي روزنوشته ها و متمم باشن راه مشخص تري باز بشه، بنظرم خوب مياد. مثل همين جمله اي كه در كپشن موضوعاتي كه در اينجا مطرح كردي اضافه كردي:
” خوشحال ميشم اگر تحليل يا توضيحي براش داريد توي همون روزنوشته ها بنويسيد و… ”
و مطلب بعدي اينكه چرا باوجود اينكه ميدونيم و ميدوني معلم حتي كم سوادي هم نيستي چه برسه به بيسواد! خودت رو چندباري معلم بي سواد خطاب ميكني!! شايد دوست داشته باشي و بتوني خيلي خيلي باسوادتر و بهتري باشي اما بنظرم در همين مقطعي كه هستي هم اين جمله درست نيست!
پي نوشت: خوب ميدوني كه كلن آدم انتقادي نيستم ولي اين مطلب دومي كه نوشتم واقعن يك انتقاد جدي بود! و راحت ميگم اصلا حس خوبي از خوندن اين جمله بهم دست نميده. بارها گفتم باز هم ميگم محمدرضا شعبانعلي نه تنها يك معلم با سواد كه بسيار دريا دل هست.
پي نوشت دوم: به اشتراك گذاري عكسهاي حيوانات در اينستاگرام و احساس و نظرت راجع بهشون خيلي براي من يكي با ارزش و قابل احترام هست.
لیلی جان.
حرف تو رو میفهمم. چند تا نکته هست که باعث شده نگاه من به اینستاگرام کمی متفاوت با میانگین نگاه جامعه یا حتی اطرافیان و همکارانم باشه.
میگم متفاوت و نمیگم دقیقتر یا عمیقتر. متفاوت به خاطر شرایط متفاوت من.
شاید اینجا و این حرف تو، بهانهی خوبی باشه که راجع بهش حرف بزنم (تا به حال ترجیحم این بوده که صریح راجع به این موضوع حرف نزنم. اما به نظرم دیگه الان میشه راحتتر حرف زد. هم مخاطبش تو هستی که دوست و آشنایی. و هم بقیهی خوانندگان این کامنت، قاعدتاً غریبه نیستند و همسایه و همخانهی من حساب میشن).
من خیلی با هیجان به اینستاگرام وارد شدم. خیلی برام محیط دوست داشتنی محسوب میشد. احساس کردم یه فضای شخصی خوبه برای اینکه بخشی از زندگیم رو برای دوستان نزدیکم به اشتراک بگذارم. خیلی دوست داشتم نشونشون بدم که خونهام چه شکلیه. کتابخونه ام کجاست. روزها کجا میرم. شبها کجا میخوابم. میز کارم رو کجا پهن کردم تو خونه. دوستام کیا هستن. کدوم شرکتها سر میزنم و …
اینستاگرام یه کشف خوب و تازه بود برام.
اما خیلی زود فهمیدم که اینستاگرام شکل عریان شده و تشدید شدهی فرهنگ امروز جامعهی ایرانه. همون فرهنگی که من دوستش ندارم. فرهنگی که تاب آزادی و رهایی رو نداره. فرهنگی که خشنه. فرهنگی که اکثر کسانی که توی اون دزدی نمیکنن، صرفاً به دلیل اینه که فرصتش رو ندارند. فرهنگی که غرور کاذب داره. نمیپذیره که چیز زیادی ازش نمونده. فرهنگی که آخرین مفاخر بزرگش سعدی و حافظ هستند و مفاخر بعدیش هم باید در انتظار مرگ و مدتها خاک خوردن در قبر باشند تا به مفاخر تبدیل بشن. فرهنگی که به یک نقطهی دور و کور و مبهم در تاریخ مینازه و هر دروغ و رشد و توسعهای رو به اون دوران طلایی نسبت میده. یک بار نوشتم فرهنگی که با مرور گذشتهاش احساس افتخار کنه یک موزه است. یک فرهنگ در حال انقراضه. فرهنگ باید به امروزش و به فرداش افتخار کنه.
درخت فربه و پرثمر، به میوهاش مینازه و درخت رنجور و پوسیده به ریشهاش. بگذریم. نق زدن به فرهنگ خیلی کمک نمیکنه. فقط میخوام بگم رانندگی در خیابان، بخشی از یک فرهنگ نیست. آیینهی تمام نمای یک فرهنگه. ما اگر ماشین نداشتیم و با الاغ حرکت میکردیم، بیشتر میتونستیم مدعی تمدن و انسان بودن باشیم تا امروز که این «غلاف تمام فلزی» رو بر سر میکشیم و زره پوش به جنگ بقیه میایم.
اینستاگرام هم ابزار جدیدی شد مانند خودرو و بخش دیگری از بی فرهنگی ما رو به تصویر کشید. زیاد مثال نمیزنم چون تو خودت علاوه بر صفحهی شخصی، صفحهی پرطرفدار رو هم مدیریت کردهای و فضاش رو بهتر از من میشناسی.
نکته دیگری هم وجود داره و اون مربوط به فضای کسب و کار دیجیتاله. شبکههای اجتماعی، نوعی جولانگاه برای فقرا و پابرهنههای دنیای کسب و کار محسوب میشه (البته در ایران).
من مثال نمیزنم. اما تو و بقیهی دوستانی که در اینستاگرام هستید دقت کردید که بعضی از همکاران من، هر روز یک بار تمام لیست فالورهای من رو فالو میکنند و منتظر میمونند که اونها هم فالو بک کنند؟ و به این شیوه فالور جمع میکنند!
میبینی طرف ۶۰۰۰ نفر رو فالو میکنه و ۶ – ۷ هزار نفر هم اون رو فالو میکنند. همهی این کارها به امید یک سمینار یا یک کارگاه یا به قول خودشون برندسازی و ایجاد آگاهی عمومی!
همون همکاران، سایت هم دارند حرفی ندارند در اون بزنند. کسی هم به سایتشون سر نمیزنه. برای سایتشون هزینه نمیکنند و نمیتونن بکنند. منظورم از هزینه پول نیست. اولین هزینه برای سایت، وقت گذاشتن و تولید محتواست. سلفی گرفتن با خودم و دوستم و همسرم و …، تولید محتوای حرفهای نیست.
من یادمه وقتی دو سال پیش، هزینهی ترافیک شعبانعلی دات کام میلیونی شد، خیلیها به من گفتند سایت رو جمع کن. فایلها رو بردار یا هر کار دیگه. من به دوستام میگفتم که هزینه داشتن بد نیست. اولاً نشون میده برای مخاطبت ارزش قائلی (و مطمئناً مخاطب هم به شکلی در جایی هزینهاش رو پرداخت میکنه و ازت حمایت میکنه – که تا حالا هم کرده) و هم باعث میشه منطقیتر فکر کنی و مسیر ماندگارتر و پایدارتری رو برای حضور آنلاین طراحی کنی (که متمم بخشی از همون مسیره).
میدونم فایل صوتی منابع رو گوش دادی. شبکههای اجتماعی یک منبع ارزان قیمت بودند و به خاطر همین بسیاری از انسانها و کسب و کارهای ما رو بیشتر از قبل در باتلاق حرکتهای سودجویانه و فرصت طلبانه غرق کردند. اگر ما درک و شعور منابع رو داشته باشیم، منبع ارزان نعمت محسوب میشه و اگر نداشته باشیم یک نفرین وحشتناک.
خلاصه اینکه این همه استاد و دکتر و مشاور از همبستری فرهنگ فرصت طلب ما و تکنولوژی روز دنیا یک شبه متولد شدند و امثال من بدبخت هم که ده بار اعلام کردم محمدرضا شعبانعلی هستم. همین و بس. هر روز دکتر و استاد و مشاور و … صدا میشم و باید دائماً مواظب باشم که اسمم به این عناوین پوچ آلوده نشه.
خوب. حالا ممکنه بگی که پس چرا موندی توی اینستا.
یه دلیلش اینه که کسی که میخواد این فضا رو بشناسه و تحلیل کنه، ناگزیره از تجربهی اون.
اما دلیل مهمتر اینکه دیدم وقتی نیستم یا کم رنگ هستم، کسانی به اسم من و با عکسهای من – که در دسترس عموم هم هست – صفحه درست کردهاند و از صفحهی خودم شلوغ تر و سو استفادههای غیراخلاقی وحشتناک و …
که فقط دادگاه رفتن و اثبات بیگناهیش – اگر موفق بشی – خودش یک ماجرای طولانیه. دیدم اینکه روزی چند دقیقه وقتم رو در اینستا بسوزونم و از چنین شرایطی دوری کنم، منطقیتر و توجیه پذیرتره.
اما آخرین نکته اینکه.
قطعاً مخاطبان خوبی هم در اینستاگرام وجود دارند که میتونن به مخاطبان یا دوستان من تبدیل بشن. من با خود تو از طریق اینستاگرام آشنا شدم.
اما به خاطر داشته باشیم که فرق دوست (یا مخاطب) پیدا کردن در اینستاگرام و دوست پیدا کردن در یک وبلاگ، شبیه انتخاب همسر آینده از داخل یک نایت کلاب هست در مقایسه با انتخاب همسر آینده در دانشگاه یا یک کافی شاپ.
احتمالاً جنسش خیلی فرق میکنه. ممکنه کسی هم از نایت کلاب به یک زندگی خیلیییی خوب برسه اما شرط عقل اینه که جای بهتری رو برای دوست یابی انتخاب کنه.
کسانی مثل تو، اگر در اینستاگرام هم با آدم آشنا نشن بالاخره با توصیهی دوستانشون به اینجا سر میزنن. اگر هم این کار رو نکنن بالاخره با سرچ گوگل یه روز به اینجا میرسند
کلمات زیادی هستند که با جستجوی اونها، گوگل اینجا یا متمم رو معرفی میکنه.
اگر هم هرگز اهل یادگیری و جستجو نیستند و همیشه در گشت و گذار در شبکههای اجتماعی هستند، نیامدنشون بهتره. چون ممکنه فکر و ذهن و رفتارشون اینجا رو آلوده بکنه.
من به هر حال، چون میدونم که کامنتها و بحثهای اینجا خونده میشه، موظف هستم مراقب باشم یک دیوار شیشهای وجود داشته باشه و هر کسی داخل نشه تا دوستانی که وقتشون رو اینجا می گذرونن، اذیت نشن.
خلاصه اینکه آنکس که باید اینجا را پیدا کند،دیر یا زود پیدا میکند و آنکس که به اجبار و فشار یا با تلاش و تقلا به اینجا بیاید، یک دوست شوم خواهد بود!
خیلی حرف زدم. ببخش 🙁
محمدرضای عزیز. خونه ی تو، خونه ای به نظرم میاد که پنجره هایی داره که همه شون رو، رو به افق های تازه و شگفت انگیزی باز کردی و ما رو هر روز می بری پشت این پنجره ها و با دستت به افق های دور اشاره می کنی و اونها رو بهمون نشون می دی. شاید مثل همون منظره های زیبای عکس هایی که توی اینستاگرامت میذاری. مثل همون اقیانوس طلایی با ستاره دریایی سحرانگیزش! …
خیلی وقتها هم منظره های زیبا و ناشناخته و جدیدی رو با اشاره ی انگشتت توی او دوردست ها بهمون نشون می دی که شاید قبلاً توی تصور و توی تخیل و فکرمون داشتیمش، اما هیچوقت تا حالا به چشم، و به اون زیبایی و شگفت انگیزی که تو الان داری بهشون اشاره می کنی و نشونمون می دی، ندیده بودیمشون.
خونه ی تو با این پنجره های روشنی که انگار همیشه ازش نسیم بهاری می وزه، خیلی دوست داشتنیه …
و چقدر خوبه بودن توی این خونه و دیدن و لذت بردن از تمام مناظر و افق های دور و تازه و شگفت انگیزی که تو همیشه با اشاره ی انگشتت از پشت پنجره های روشن خونه ت، بهمون نشون می دی …:)
تو زياد حرف بزني خوبه 🙂 اينكه وقت ميزاري و مطلب و باز ميكني يعني ارزش قائلي. پس ممنون از توضيحات دقيقي كه دادي و ميدوني دركل باهات موافقم و حرفها و نظراتت و راجع به اينستاگرام كاملن قبول دارم.فقط دلم ميخواست ميشد در كنار اين فضاي بي معني كه در اينستاگرام ايجاد شده اونهايي كه لياقت دارن يك معناي خوبي ازش پيدا كنن و بگيرن.
بهرحال همونطور كه گفتي كسي كه بخواد به اينجا برسه خواهد رسيد. درضمن منظورم از انتقاد تو كامنت اول اصلن اين بحث نبود شايد بد عنوانش كردم.
روزگارت پراز آرامش معلم ” دريادل ” و خوبم
سلام و درود. استاد گرامی بدون اینکه قصد جسارت داشته باشم و با نیت روشن شدن منظورم متن زیر را مینویسم . به نظرمن مفهوم سازی بیش از حد و واژه سازی غیر ضروری و زیاد , گاهی نه تنها به روشن شدن موضوعات کمک نمیکنند بلکه باعث گم شدن موضوع اصلی و سرگرم یا درگیر شدن با مفاهیم و واژه های جدید میشوند. مثلا به مفهوم نظافت اجتماعی و تعریف آن توجه کنید:
نظافت اجتماعی رفتاری است که در آن، اعضای یک گروه به تمیز کردن و مراقبت از بدن یکدیگر و یا حفظ زیبایی ظاهری آن کمک میکنند.
حالا لطفا به مفهوم سازی و واژه سازیهای زیر توجه بفرمایید:
چپ نازی اجتماعی: نوعی از نظافت اجتماعی که در آن ناظف (فاعل عمل نظافت اجتماعی راگویند) منظوف (مفعول عمل نظافت اجتماعی را گویند) را با قسمتهای چپ بدنش از قبیل دست چپ, پای چپ و … مورد تنظیف اجتماعی قرار میدهد. دانشمندان بدلیل نقش نیمکره راست مغز در این فرایند پیچیده که نوعی از اشراق و شهود را عامل آن میدانند , تحقیقات گسترده ای را در مورد چپنازی و تاثیر آن بر آینده بشریت آغاز کرده اند.
البته میخواستم و میشود این واژه سازیها را ساعتها و به فرمت کاملا شبه علمی ادامه دهم ولی به نظرم منظورم را رسانده باشم . سوال من این است که آیا واقعا یک مفهوم بسیار ساده یعنی رابطه یا مراوده یا مثلا دور هم بودن و حال کردن با هم و با هم سیگار کشیدن و صاف کردن مو و یقه هم , ضرورت و ظرفیت چنین بسط و گسترشی را دارد ؟ به نظر من بیش از نیمی از به اصطلاح علوم منقول و معقول! موجود در دنیا و به طبع آن عالمان آن علوم جز ایجاد اغتشاش ذهنی و سوء تفاهمات ایدئولوزیک , حاصلی برای بشریت نداشته و نبودشان از بودشان بهتر است. لطفا اگر اشتباه میکنم بزرگوارانه راهنمایی بفرمایید.با پوزش مجدد
کمال عزیز.
مرز بین مفهوم پردازی غیرضروری (با هدف عمدی یا ناخواستهی ایجاد ابهام) و مفهوم پردازی ضروری (با هدف جلوگیری از ابهام) چنان باریک است که فکر میکنم در هر حوزهی علمی، کسی که بتواند این مرز را به درستی تشخیص دهد، میتواند مدعی باشد که در مرز آن دانش قرار دارد (و بالعکس، نظر کسی که در مرز دانش نباشد، در چنین شرایطی بیشتر از جنس قضاوت شخصی است).
مثال بهتر این ماجرا به نظر من همان بحث معنای زنده بودن است که در وب مایندست نوشتم و در پاسخ یکی از دوستان هم به آن ارجاع دادم:
http://www.webmindset.net/?cat=13
ممکن است در نگاه اول به نظر برسد که چه دلیلی دارد که دوباره مفهوم پردازی جدیدی از زنده بودن ارائه دهیم؟ مثالی که در آنجا از «مکعبهای جامد» مطرح کردم دقیقاً پاسخ بحث شماست و فکر کنم مطالعه آن عملاً پیام مورد انتظار من را منتقل کند.
راستش دانش من در حدی نیست که در مورد سهم مفاهیم زائد در علوم معقول و منقول نظر بدهم. اما در مورد موضوعی که در نوشتهی بالا مطرح شده (که البته حتماً بعد از بحث تعریف زندگی مطالعه کنید تا مفهوم حرف زیر مشخصتر شود):
مفهومی مثل «مراوده و دور هم بودن و حال کردن» و مفهومی مانند «سوشال گرومینگ» تفاوتهای زیادی با هم دارند. در مفهوم اول، سهم یادگیری بیشتر است. مفهوم دوم بیشتر بر پایهی توارث است.
در مفهوم اول، بخش لیمبیک مغز تحریک میشود. در مفهوم دوم نئوکورتکس سهم بیشتری دارد.
مفهوم اول ریشه تکاملی کمتری دارد و ریشهی فرهنگی آن بیشتر است. مفهوم دوم، سبقهی تکاملی دارد.
اما اگر بخواهم صادقانه و صریح بگویم:
برای کسی که در قطب زندگی میکند و چهل نوع برف را تجربه کرده، چهل نام برای برف، صرفاً توصیف دقیقتری از واقعیت است.
اما کسی که ساکن بیابان است آن چهل واژه را مفهوم پردازی بی خاصیت خواهد دانست.
به عبارت دیگر، برای تشخیص اینکه یک مفهوم پردازی مفید و لازم است یا خیر، باید ناظر بیرونی را هم لحاظ کنیم.
از نقطهای که من به مسئله مینگرم، هنوز میتوان بسیار دقیقتر هم به ماجرا نگاه کرد.
البته – به اشاره میگویم – حدس میزنم پرورش در محیطی با فرهنگ اسکولاستیک و مفهوم پردازی در خدمت اسارت ذهن و نه آزادسازی آن، کمی ذهن شما را به این حوزه بدبین کرده باشد.
حاصل کلام اینکه پیشنهاد میکنم به جای سوال «آیا این مفهوم پردازیها مفید است؟» بپرسیم:
«آیا این مفهوم پردازیها برای من مفید است؟».
پاسخ این سوال را هم قطعاً کسی جز شما نخواهد دانست و پرسیدنش از من، قاعدتاً اتلاف وقت هر دوی ما خواهد بود!
اگر یک مفهوم پردازی جدید، دنیا را در نگاه شما شفافتر و روشنتر کرد، برای شما مفید بوده است و اگر نکرد، قطعاً مفید نبوده.
اما مشخصاً من چیزی را مینویسم که دریچهای از نگرش جدید را به رویم باز کرده باشد.
سلام و درود .اگر درست فهمبده باشم شما شبکه های اجتماعی را ابزاری جدید برای انجام “نظافت اجتماعی” که نوعی خاص از رابطه است, میدانید که بیشتر بر پایه توارث است و همچنین نئوکورتکس مغز سهم بیشتری از لیمبیک(عامل زندگی احساسی ما و فعالیتهای مغزی، مانند یادگیری و شکل گرفتن خاطرهها) در آن دارد و بیش از آن که ریشه فرهنگی داشته باشد ریشه تکاملی دارد و چون نظافت اجتماعی و کارکردهای آن یک نیاز غریزی است وجود ابزار برای رفع این نیاز لازم است ولی نباید انتظارات غیر واقعی مثلا یادگیری از آن داشت . ممنون از شما
سلام
جناب حیدری فکر کنم همین مفهوم پردازی ها و جزنگری هاست که باعث و اساس ایجاد تفکر سیستمی و اقتضایی میشود .
کلی نگری ،کلی نوشتن ،کلی شنیدن و حرف زدن در پاسخ به کلیات مناسب هستند . و اتفاقا بشر اولیه و اجداد ما در واکنش به محیط پاسخ های کلی تر میدادند تا اینکه گذر زمان خلاقیت و ابتکار و ایجاد مفاهیم جدید ، هم افکارش را هم محیطش را توسعه داد.
این توسعه تا به اینجا رسید که باعث ایجاد تفکر سیستمی و اقتضایی شد .
البته من اشکالات مفهوم پردازی و جزء نگری را نمیدانم و فقط این را خوب میفهمم در کشورهای کمتر توسعه یافته در واکنش به محیطشان پاسخ های کلی تر میدهند و تفکر سیستمی و اقتضایی کمتری دارند .
در درستی همین هم شک دارم …
شیوه نگارش و بیان موضوع بسیار عالی بود، روند به خوبی، خواسته نویسنده را بیان میکرد. اما برداشت من این بود که عنوان مطلب ” فلسفه تکنولوژی دیجیتال” خیلی به مطالب بیان شده نزدیک نبود.
مطالعه مردم در فضای مجازی و غیر مجای از علاقه مندیهای من است، در هنگام مطالعه متن، ترکیب “نظافت اجتماعی” و در ادامه توضیحاتی که داده شد کمی تامل برانگیز بود، به نظر “فالو و آنفالو”، “لایک کردن در ازای لایک شدن” و … رفتارهایی است مبادله ایی و پایاپا. اما گامی پس از این مرحله، نیوز فیدهایی (news feed) که به دوستان امکان مشاهده فعالیت دوستان را میدهد، در ابتدای امر به نظر می رسد جویا شدن از فعالیت دوستان خوب است، از سلیقه و علاقه مندی های آنها اطلاع می یابیم، از حضورشان، میزان فعالیت و… به گونه ایی با یکدیگر بشتر آشنا می شویم. در این زمان، به گونه ایی غیر مستقیم نسبت به حالت اول ( فالو و آنفالو، لایک و …) افراد در ارتباط هستند اما به نظر بیشتر آنچه در جریان است نظافت اجتماعی نیست، نظارت اجتماعی است که این نظارت گاهن با کنترل اجتماعی همراه می شود. برای مثال: دوستی از من پرسید که چگونه میتوان قسمت نیوز فید فیسبوک را غیر فعال کرد، عنوان کرد که صفحه ایی را لایک کرده و دوستانش به صورت خصوصی عکس العمل نشان داده اند، که مثلن از شما بعید است که چنین صفحه ایی را لایک کنید، و میگفت، برای من حضور و فعالیت و کامنتهای آن صفحه جالب است و به گونه ایی برایش فان است، و در ادامه گفت همین برخوردها آدم را مجبور میکند که صفحه ایی فیک داشته باشد.
در بررسی شکل گیری جامعه و تبدیل آن به اجتماع در دنیای واقعی، به نظر می رسد که آنچه بیشترین تغییر را داشته، شکل فیزیکی جوامع است تا رفتارها، و باز از دنیای واقعی به مجازی هم که میرویم همین موضوع را میبینم، همچنان که آدمها در دنیای واقعی به ارتباطات همسایه گان و قضاوت آنها می پردازند، این رفتار را در دنیای مجازی نیز همراه خود دارند. پذیرش انتقال رفتارها از دنیای واقعی به مجازی برای من سخت نیست، آنچه برایم سوال است این است که آیا قرار است دنیای مجازی همان دنیای واقعی باشد، همانگونه که قرار است همسایگان چک شوند آیا قرار است فضایی که در دنیای مجازی ایجاد می شود نیز این رفتارها را تقویت کند و حفظ نماید؟ از طرفی ایا این موضوع در دنیای همسایگان جانداری که به آنها اشاره کردید نیز اتفاق می افتد؟ تکنولوژی دیجیتال و فلسفه آن، موید این رفتار است که دوستان بتوانند علاوه بر ارتباط، کنترل و نظارت داشته باشند؟ یعنی صرفن تغییر شکا جوامع از واقعی به مجازی؟
سلام.
قبل از هر چیز، اینکه به اصل موضوع خیلی نزدیک نشدهام را کامل قبول دارم. دلیلش هم مشخص است. مسیری که در ذهن من است بر اساس عنوانهایی که روی کاغذ نوشتهام بین هفتاد تا نود عنوان خواهد بود که الان صرفاً دو عنوان اولش را نوشتهام.
فلسفه تکنولوژی دیجیتال (اگر بخواهیم دقیقاً به معنای واژگان آن نزدیک باشیم) فکر میکنم بعد از سی تا سی و پنج مطلب بعدی به صورت جدی آغاز خواهد شد.
فقط با توجه به اینکه بخش قابل توجهی از مخاطبان اینجا، الزاماً علاقمند این حوزه نیستند، باید اینها را به تدریج و در لا به لای سایر بحثها، منتشر کنم تا حال و هوای عمومی مورد انتظار خواننده، خراب نشود.
اما در مورد آخرین نکتهای که گفتید همچنانکه قبلاً هم به شکل پراکنده نوشتهام، نظر شخصی من بر این است که لغت مجازی که در زبان روزمره رایج شده و همهی ما به کار میبریم، میتواند کمی گمراه کننده باشد. چون مجازی همیشه به عنوان شکل کاهش یافتهی دنیای حقیقی و فیزیکی فرض میشود.
انگار فرض نانوشتهای وجود دارد که مجازی هر چیزی از حقیقی آن سطح پایینتر و ضعیفتر است. به همین دلیل من صفت دیجیتال را به صفت مجازی ترجیح میدهم.
با این فرض، حتی الگوهای رفتاری هم به نظرم باید در بلندمدت در این دو فضا تفاوت باشند و حتی اخلاق در این دو فضا معنای متفاوتی پیدا میکند و ممکن است چیزی که در یک جا ارزش محسوب میشود در جای دیگر ضد ارزش باشد.
انسان در این ازدواجی که با تکنولوژی انجام داده، بخشی از مغز خود را در بیرون جمجمهاش قرار داده و ترکیب شگفتانگیزی ساخته است که به سادگی قابل تحلیل نیست.
مغز بیرونی با سرعت بسیار زیاد رشد میکند و مغز درونی، محدود به سرعت کند فیزیولوژی است. شاید کمی سخت باشد که بتوانیم تصور کنیم حاصل این ازدواج، چگونه خواهد شد.
به هر حال، به نظر میرسد شبکههای اجتماعی یکی از سادهترین موضوعات و قابل تصورترین موضوعات برای بحث و اندیشیدن باشد.
چون انسان کوشیده است همان چیزی را که در شکل فیزیکی میدید به شکل مجازی بازسازی کند و شاید به همین دلیل است که همانطور که شما اشاره کردهاید انگار رفتارها از از این دنیا به آن دنیا و همینطور در مسیر برعکس حرکت میکنند.
فکر میکنم اندیشیدن دربارهی شبکههای اجتماعی مجازی، به عنوان مسئلهی سادهتر و قابل درکتر، بتواند پلهای باشد تا سایر مفاهیم مانند Crowdeconomy یا اقتصاد جمعی، Emergence و همینطور IOT (اینترنت همه چیز)، Chaos (آشوب) و سوپرارگانیسمهای زنده قابل درکتر شوند.
محمدرضای عزیز
شما در اینجا گفتید که درباره «فلسفه تکنولوژی دیجیتال» چیزی بین هفتاد تا نود عنوان مد نظرتون هست که ظاهرا قرار بوده لابهلای سایر بحثها و حال و هوای مورد انتظار مخاطبان، به تدریج منتشر بشه و بعد از اون بحثهای جدیتری مطرح بشه.
حالا به نظرتون با در نظر گرفتن شرایط فعلی و فضای دوستانهتر و اختصاصیتری که توسط متممیها در اینجا بهوجود اومده، آیا این امکان وجود داره که این سری از نوشتهها رو ادامه بدید؟
چون واقعا نوشتههای اینجا در فهم تکنولوژی و ماهیتش به من خیلی کمک کرد.
اینکه انسانها در هر مرحله با ابزاری که میساختن تونستن با محیط خودشون رو بیشتر تطبیق بدن و با پیشرفت ابزارها هم گونههای جدیدی به نام انسان-ابزار بهوجود اومد که مارشال مک لوهان به اونها «سروو مکانیزم» میگه و کلیو تامپسون اسمشون رو گذاشت «سن تور» و در آینده نه چندان دور هم شاید گونه جدیدی به نام «Transhuman» داشته باشیم.
در حال حاضر هم انسانی که امروز میبینم با انسان صد سال یا حتی پنجاه سال پیش تفاوتهای خیلی اساسی داره و به قول خودتون باید از خودشناسی به سمت سایبورگشناسی رفت.
در واقع میخوام از شما خواهش کنم که در صورت امکان این نوشتهها ادامه پیدا کنه تا هم بیشتر بشه با مبانی و اصول فلسفه تکنولوژی دیجیتال که روز به روز در حال گستردهتر شدن هست آشنا شد و هم درباره اونها درست فکر کرد و اندیشید و سپس موضع بهتری نسبت به تکنولوژیهای دیجیتال گرفت.
مساله جالب و مهمی رو باز کردید .. به این موضوع خیلی علاقهمند شدم .. شدیدا منتظر میمونم برای مطالعه بیشتر . .
سلام محمدرضا عزیز.
راستش من خجالت کشیدم برای روز معلم کامنت بگذارم.
انقدر کامنت نسنجیده و شتابزده نوشتم که که.. امیدوارم حرفی زدم و خواندی و رنجیدی مرا ببخشی.
وقتی مطالبی را میخوانم که من بضاعتش را ندارم و مخالف رفتار من هست گیج و عصبی میشوم، خودخوری میکنم و بعد از مدتی کلنجار رفتن موضوع شفاف میشود دیدم باز می شوم و حالـــــــــم خوب میشود.
نحوه آشنایی من با شما لینکدونی یک پزشک بود.( تکنیکهای خلاصه نویسی)- در عکس زیر یک چند تا از وبسایت ها که بوسیله شما آشنا شدم را آوردهام.
http://uupload.ir/files/6h4l_1img_0366.jpg
به تازگی کوچ کردم به وان نوت. در زیر هر صفحه مینویسم آنچه فهمیدم و جواب دادن به این سوالات خیلی سخت و جالبِ
هدف اين متن چه بوده است؟
چه مفاهيمي در آن به كار گرفته شده است؟
اين مفاهيم به چه صورت بيان شده است؟
آيا تناقضي وجود داشت؟
( این سوالات را از اکادمی تفکر یاد گرفتم برای بهتر فهمیدن)
———-
اگر اینستاگرام عضو بودم این عکس را می گذاشتم
http://uupload.ir/files/atcx_2img_0375.jpg
#shabanali #معلم #دوست داشتنی #دانشگاه #جزوه #…
——
امیدوارم من را به خاطر شتابزدگی و پراکندگی ببخشی.محمدرضا دوستت دارم و خوشحالم که هستی. ما را بیشتر و بیشتر راهنمایی کن معلم خوبم.تشکر
سلام
ممنون استاد بابت این جمله
هر کس رفاه مادی را کسب نکند نمی تواند به معنا فکر کند.
متاسفانه نمیدانم کدام … پول را بدنام کرد.
پول هرگز چرک کف دست نیست.پول یک موضوع کثیف نیست.
پول یک چیز غیر معنوی نیست.
پول همه چیز است اگر نداشته باشیدش.
پول همه چیز نیست به شرطی که داشته باشیدش.
استاد میشه خواهش کنم در یه پست جداگانه نظراتتان را راجع به پول و ثروت بنویسید.خواهش میکنم.
خواهش.
هیچ وقت یقه ی کسی رو درست نکردم. حس کردم به فضای شخصیش وارد شدنه. همیشه بهش گفتم تا خودش درست کنه.
سلام … من در مورد شبکه های اجتماعی همیشه نگران اینم که آدم ها میتونن وقت و زمانی رو که در دنیای مجازی صرف میکنن رو در عوض برای کسب مهارت های بیشتر در دنیای واقعی صرف کنن …
مانند همیشه عالی و جالب بود و علاوه بر این کلی چیز جدید یاد گرفتم مثل همین “نظافت اجتماعی”
اوه چه جالب بود.
ممنون. بسیاااار جالب بود.
سلام معلم عزيز
البته كه مطالعات من بسيار محدودتر از شماست، اما به عنوان كسي كه توفيق حضور در كلاس هاي شمارو فقط به صورت مجازي داشتم، فكر ميكنم اينستاگرام راهي بود براي رسيدن به اين وب سايت مفيد و البته متمم . الان با كم شدن فعاليت شما در حوزه هاي آموزشي اينستاگرام از مطالبي كه به صورت لينك در اختيارمون قرار ميداديد تقريباً حجم كمتري رو مطالعه ميكنم شايد چون نياز به يادآوري دارم. هميشه ايميل رو به كامنت ترجيح دادم اما شما به دليل مشغله شايد ايميل من رو به قسمت “نخواندني” ها منتقل كرديد، علي اي حال معلم مجازي من شما هستيد، لطفا براي ما بنويسيد.
ندای عزیز.
اینهایی که اینجا میگم هم به صحبتهای تو کاملاً مربوطه و هم به نوعی نامربوط.
قبلاً هم پراکنده گفتهام اما چون از اینستاگرام آمدهای و احتمالاً مطالب قدیمیتر را – هنوز – ندیدهای، برای صرفهجویی در وقت تو، خلاصهاش را میگم که کمترین وقت ممکن از تو گرفته بشه.
من همیشه معلمی رو به شکل فیزیکیش (کلاس و درس و …) عاشقانه دوست داشتهام. بهترین دوستان زندگیم رو هم (اگر نگم تمام اونها) از طریق کلاس و درس و مدرسه پیدا کردهام. به هر حال بیش از ده سال درس دادن و سمینار گذاشتن، خواسته یا ناخواسته جامعهی بزرگی از دوستانم رو شکل داده که مهمترین سرمایهی زندگی من هستند.
اما دو مسئله مانع ادامه ی شیوهی قبلی شد.
اول اینکه من بارها و بارها کلاس برگزار میکردم و یک حرف رو تکرار میکردم و احساسم خوب نبود. دوست داشتم هر حرفی رو یک بار بزنم و به این شیوه مجبور شوم بیشتر بخوانم و یاد بگیرم.
از قدیم همیشه این حرف استیون رابینز در گوشم بود که مراقب باشیم که یک سال تجربه را ده سال تکرار نکنیم و خودمان را فریب بدهیم که ده سال تجربه داریم. فضای کلاسها برای من به چنین شرایطی تبدیل شده بود.
دوم اینکه حجم کارهای اجرایی من به حدی زیاد شد و کار فیزیکی روزانه بیست ساعت طی پانزده سال، چنان فرسودهام کرد که دیگر ایستادن در کلاس روبروی دوستانم – با آن سطح از انرژی که من دوست داشتم و وظیفهی خودم میدانستم – تقریباً برایم غیرممکن شد.
حاصل ماجرا هم این فضای مجازی شد و البته سمینارهای سالیانهای که سالی یک بار برگزار میکنم. تا روزی که خدا بخواهد و توانی مانده باشد (امسال هم سی ام مهرماه سمینار سالیانهام را برگزار میکنم. اما خبر رسمیاش را کمی دیرتر اعلام خواهم کرد).
تا مدتها ارتباط ایمیلی را خیلی دوست داشتم و همیشه برایش وقت میگذاشتم. اما آن هم به دو دلیل متوقف شد.
یکی افزایش تعداد روزانهی ایمیلها بیش از دو هزار ایمیل که با صرف چند ساعت وقت در روز هم، به بیش از یک درصد آنها نمیرسیدم و دیگری اینکه میدیدم که حرفها و دغدغهها در ایمیلها مشابه است (اساساً انسان به ذات انسان بودن، دغدغههای نسبتا مشابهی با سایر همنوعان خودش دارد که البته گاه لباسهای متفاوتی بر تن میکند).
این بود که به سمت کامنت رو آوردم.
بعداً دلیل دیگری هم اضافه شد. دیدم کامنتهای خیلی از دوستان، از متنی که من مینویسم آموزنده تر و مفیدتر است و به این باور رسیدم که باید کمک کنم که فضایی باشد که بیشتر بچهها بنویسند. اگر من هزار یا دو هزار کلمه متن مینویسم در زیر آن دهها هزار کلمه هست که مفیدتر و ارزشمندتر از متن اصلی است.
به همین دلیل، اگر کمی به نوشتههای سالهای گذشته نگاه کنی، آن زمان رادیکالتر مینوشتم. جوری که انگار آنچه میگویم تنها حرف درست است و هر کسی هر چیز دیگری بگوید نادرست است.
امروز، هم به نسبت یکی دو سال قبل آنقدر خام نیستم که به آن شکل فکر کنم و هم وظیفهی خودم را ایجاد فضایی برای اظهار نظر دیگران میدانم.
به همین دلیل موضعگیریهای صریح و سریع در نوشتهها کمتر شده و گزارهها لحن تردیدی بیشتری دارد و اگر نگاه کنی جنس کامنتها هم به تدریج در حال تغییر است.
قبلاً بیشتر اظهار موافقت و مخالفت بود. الان عموماً حرفهای جدیدی هستند که به حرف اولیه افزوده میشوند. انگار سفرهای پهن است و هر کس دانستههای خودش را وسط میریزد تا در کنار یکدیگر طعم دانستن و اندیشیدن را بچشیم.
راستش را بخواهی، شبکههای اجتماعی جای من نیست. اگر هم الان هستم بیشتر برایم یک بازی است. ضمن اینکه دوست دارم فضای آنها را از نزدیک تجربه کنم و تجربهام از آنها دست دوم و از طریق دیگران نباشد.
ضمن اینکه گاهی فکر میکنم اینستاگرام و شبکههای مشابه، باید محلی برای تفریح و لذت باشند و نه آموختن و آموزاندن.
شبکههای اجتماعی در مجال اندکی که دارند به ما لذت یادگیری و فهم سطحی مطالب جدید را میدهند. مثل نوعی مادهی مخدر.
یادگیری در جایی رخ میدهد که تلخی نفهمیدن را تجربه کنیم و حتی مدتها از آن نفهمیدن رنج بکشیم.
اگر فضایی به ما غرور فهمیدن را هدیه کرد، احتمالاً یک دام شیطانی است. جایی که شرم نفهمیدن را هدیه میدهد، نعمتی ارزشمندتر است.
کتاب این حس را تا حد خوبی میداد. وب این حس را کمرنگتر کرد (احساس کردیم که فاصله دانستن و ندانستن هر چیزی، یک جستجو در گوگل است!) و شبکههای اجتماعی تقریباً این حس را از بین برد.
کسی که هزار پست من یا تو را در اینستاگرام میبیند دچار این توهم میشود که من یا تو را میشناسد. در حالی که آنچه او میشناسد «یک اکانت اینستاگرام» است و نه هیچ چیز دیگر.
او mrshabanali@ را میشناسد و نه محمدرضا شعبانعلی را.
mrshabanali@ کیست و چیست؟ راستش را بگویی من هم نمیشناسمش. تاریخ تولدش (ثبت اکانت در اینستاگرام) را میدانم. اما نمیدانم کی خواهد مرد. حتی شخصیتش هم با شخصیت من فرق دارد. گاهی من قهقه میزنم و او افسرده است. گاهی من افسردهام و او میخندد. گاهی من تنها هستم و او میان جمع است. گاهی من میان جمع هستم و او تنهاست!
این است که آنجا را فقط در حدی فعال نگه میدارم که اگر کسی خواست من را پیدا کند بتواند. اگر گرفتار همان عکسها ماند که هیچ.
اگر هم به اینجا آمد به دوست جدیدی برای من تبدیل میشود.
ندایی که من اینجا میبینم یک آی دی در اینستاگرام نیست. یک انسان است. یک دوست خوب و تازه است. اینستاگرام و فیس بوک بمانند یا نمانند، او دوست میماند. جنس حرفهایش هم فرق خواهد داشت. راحتتر حرف میزند. اگر بخواهد بیشتر حرف میزند.
من هم میتوانم با خیال راحت برایش پرحرفی کنم.
آنچه اینجا شکل میگیرد شکلی از زندگی است و آنچه آنجا دیده میشود سایهای از زندگی است.
چه کنیم که ما هر چیز رنگی را زنده میبینیم و هر سیاه و سفیدی را از جنس سایه.
شاید همین باعث شده است که اکثرمان از این فضاهای قدیمی آرامتر، به آن فضاهای مدرن و شلوغ و پرهیاهو کوچ کنیم.
یعنی من رو به خاطر این همه حرف نامربوط میبخشی؟
استاد عزیزم چقدر این جمله ات را دوست دارم :
“یادگیری در جایی رخ میدهد که تلخی نفهمیدن را تجربه کنیم و حتی مدتها از آن نفهمیدن رنج بکشیم.”
تاکنون هیچ پستی از تو نبوده که بعد از خواندنش احساس منفی نفهمیدن رو با تمام وجودم درک نکنم! قبلا سعی می کردم هرگز کامنت نذارم تا مبادا عمق این نفهمیدن لو برود! از مدتی قبل تصمیم گرفتم من هم کامنت بذارم و دیده بشم هرچند ضعیف و در حد فهم اندک و ظاهری ام از مطالب.(بیشتر هدفم دیدن خودم بوده توسط خودم! تا وقتی نمی نوشتم و فقط خواننده کامنت ها بودم در نهایت نمی دونستم نظر خودم چیه و فکرم متاثر از دیدگاه های دیگران بود و پیش فرضهایی در ذهنم ایجاد می شد که نمیتوانستم مستقل فکر کنم و خودم رو بشناسم)
من مشتاقانه روزی چند بار اینجارو چک می کنم تا مطالب جدید رو داغ داغ بخونم! البته با اینکه اینستاگرام ندارم پست های اونجارو هم از گوشی مادرم چک می کنم تا چیزی رو از دست ندم! و صد البته اینجا رو بیشتر دوست دارم.
من تلخی این نفهمیدن رو دوست دارم چون هر روز به من یادآوری می کنه که خیلی کار برای انجام دادن دارم(خیلی کتاب ها که باید بخونم، خیلی جاها که باید برم، خیلی حرفا که باید بزنم، خیلی رفتارها که باید اصلاح کنم، خیلی چیزا که باید دربارش فکر کنم، خیلی چیزا که باید بپذیرم و در کل خیلی چیزا که باید تغییر بدم و در مجموع زندگی بهتری برای خودم و دیگران بسازم)
تلخی نفهمیدن و ندانستن انگیزه خوبی برام بوده که تلاشم و بیشتر کنم. از اینکه حرفهایتان آنقدر سهل و عوام پسند نیست که هر روز جمله ای از اون رو بر دیواری از فضاهای مجازی و خانه های جوک و پندهای تک جمله ای ببینم خوشحالم! من از این نسخه های یک خطی بیزارم (به قول تو یادگیری چریکی) از اینکه در مسیر فهمیدن و اندیشیدن باشم خوشحال میشم و حرفهای تو در اینجا بخشی از این مسیر رو برام روشن می کنه.
شاید به نظر بعضی پراکنده می گویی و مطالبت پیوستگی ندارد ولی من در همه حرف هایت تلاش مستمر برای درک و بهبود وضع موجود رو می بینم. به نظرم همین یک نخ تسبیح برای هر چیزی تاکنون گفته ای و خواهی گفت کافیست. من با دانش اندکم و فهم نصفه نیمه از مطالبت و کامنتهای دوستانم در اینجا یادگیری کریستالی رو در خودم به وضوح می بینم و می بینند و می دانم که این کریستال باید بزرگ و بزرگتر شود.
من از اینکه استادی مثل تو و مدرسه و دوستانی اینچنین در دنیای مجازی دارم بسیار خوشحالم و ایمان دارم تو هم روزی از اینکه شاگردی مثل من داشته ای خوشحال خواهی شد.
محمدرضای عزیز،
من یکی از ساکنان خانه تو هستم که امیدوارم توانسته باشم برایت حکم یک دوست را هم داشته باشم. من احساس نزدیکی زیادی به محمدرضای روزنوشته ها دارم. سایه یک معلم مطلع و آگاه را بریکایک نوشته های متمم حس میکنم. احساس تو را از پس نوشته هایت حس میکنم. آنجا که دلسوزانه و سر صبر درد و دل میکنی، آنجا که از دست بچه ها عصبانی می شوی. یادم میاید آن دورهای نزدیک که به قول خودت با بولدوزر از روی بچه ها رد میشدی و امروز که مثل یک برادر بزرگتردلخوریت را با صراحت اعلام میکنی.من نمیدانم محمدرضای بیرون این خانه چه جور آدمیه. صبور، کم طاقت، شلوغ و پر از دغدغه های معمول زندگی یا انسانی آرام که درونش پر از دغدغه های جدی زندگی من،او و همه آن جماعتی است که به خوبی میشناسه.
شاید هیچوقت نبینمت،
اما تصویری که از خودت با کلمات برایم ساختی آنقدر خوب و ارزشمند است که تا پایان عمرم از بین نمیره و من همه این را مدیون این دنیای مجازی سراسر شور و عشق و امیدم.
سلام
فکر مى کنم سرفصلهايى که در موضوع شبکه هاى اجتماعى باز کرديد خيلى داره زياد ميشه.البته اين وسعت نگاه رو ستايش مى کنم و از مطالبتون لذت مى برم،اما ارتباط مفاهيمى مثل ابر واقعيت،توليد محتوا و نظافت اجتماعى و… هرچند جدا از هم معناى خود را داشته باشند درکنار هم کمى گيج کننده مى شود.
به نظر من هرکدوم از اين عناوين ريشه در بنيادهاى روانى (به زبان فرويد عقده) متفاوتى دارن که شايد براى اولين بار بشر داره اونهارو کنار هم قرار ميده اگر مقدور بود براتون و موضوعى که مطرح کردم بى ربط نبود توضيح بديد ممنون ميشم
امیررضای عزیز.
حرف شما را کامل میفهمم (ِیا لااقل احساس میکنم که میفهمم).
اگر از من بپرسید باور شخصی من به اینه که اون گونهای که قبلاً انسان نامیده میشد و فروید و یونگ و آدلر و آلپورت و دیگران در موردش صحبت میکردند، امروز تقریباً در حال انقراضه.
همچنانکه بسیاری از حیوانات دیگر رو فقط میشه در جنگلهای دست نخوردهی آمازون دید، اون نسل انسانها هم کسانی هستند که تکنولوژی هنوز اونها رو لمس نکرده و در جنگلهای به دور از تکنولوژی به زندگی سابق خودشون ادامه میدهند.
آیا منظور من اینه که کسانی که به تکنولوژی دست پیدا نکردهاند یا تکنولوژی هنوز اونها رو دستخوش تغییر قرار نداده، گونههایی عقب افتادهتر یا کمتر توسعه یافتهتر هستند؟
قطعاً نه. صرفاً گونههایی متفاوتند.
تنها اشتباه شناختی ما – در نگاه من – در اینه که ما چون هنوز هر کسی که دست و پا و سر و یک سری اندام دیگه رو داره انسان میدونیم، معتقدیم که اون نژاد قبلی هنوز به صورت جدی وجود داره.
فاصلهی فروید و یونگ با انسان ده سال بعد، به اندازهی فاصلهی ماهی در آب است با گاوی که در علفزار راه میرود. البته بعید نیست که شکل ظاهری انسانهای پنج سال قبل به گونهی جدید انسان در ده سال بعد نزدیکتر باشد.
و این بی توجهی – لااقل در نگاه من – بسیار خطرناک است. انسان شناسی به نظر من در طی ده تا بیست سال آینده بیشتر شبیه باستان شناسی خواهد بود تا یک علم روز.
اگر از من بپرسید میگویم یا باید سن تور شناسی و جامعه شناسی سوپرارگانیزمها راه اندازی بشه یا آنتروپولوژی و جامعه شناسی سنتی، سریعتر تولد این گونهی جدید جهش یافته رو به رسمیت بشناسند و برای شناخت اون وقت بگذارند.
قطعاً بهترین نقطهی شروع میتواند اندیشهی اندیشمندان بزرگ قبلی باشد. چنانکه همیشه ما به درستی آموختهایم که برای دیدن دنیا از جایگاهی رفیعتر، باید بر شانههای نسل قبل ایستاد.
البته بر شانههای نسل قبل ایستادن دو معنای همزمان خواهد داشت:
یکی اینکه دستاوردهای آنها را ارج بنهیم و چرخ را از ابتدا اختراع نکنیم
و دوم اینکه دانستههای قبلی را به زیر پای خود قرار دهیم و از آنها عبور کنیم (نه بالای سرمان)
متاسفانه محدودیتهای نگرش و تعصبات شدید در میان اهل علم در حدی است که به سادگی نمیتوان پارادایم قبلی حاکم بر فضای فعلی دانش را نقد یا تحلیل کرد و کسی که این کار را انجام دهد محکوم به فنا است.
شاید به همین دلیل است که من بعضی از این بحثها را – برای اینکه کمتر خوانده بشوند – با همین انگلیسی شکسته بسته خودم در وب مایند ست مینویسم.
مثلاً شاید بحثهایی را که تحت عنوان Meaning of Living آنجا نوشتهام دیده باشید:
http://www.webmindset.net/?cat=13
من شبکههای اجتماعی را یک موجود زنده میدانم (دقیقاً به معنای رایج این لغت و نه به عنوان یک استعاره) و آنها را مصداقی از یک سوپرارگانیسم میدانم. انسان موجود زندهی جدیدی زاییده است که چون به زادههای قبلیاش شباهت ندارد و از آن محل همیشگی بیرون نیامده است، نمیتواند زنده بودن آن را بفهمد و درک کند.
بنابراین امروز اگر فروید زنده بود و میخواست از عقده یا ایگو بگوید و اگر یونگ زنده بود و میخواست از انرژیهای مختلف بگوید و مفاهیمی مانند آرکتایپها یا ناخودآگاه جمعی بگوید، قطعاً این ویژگیها را برای سوپرارگانیسمهای جدید به کار میبردند و آنها را تحلیل میکردند.
اینترنت به عنوان یک موجود زنده، سایه دارد. عقده دارد. پرسونا دارد و …
همچنانکه بر بدنش، شبکههای اجتماعی زندگی میکنند. وبلاگها زندگی میکنند. سایتهای انگلی زندگی میکنند و خونش را مینوشند و …
چه کنیم که هنوز، فضا برای این بحثها مهیا نیست و در بهترین حالت، خواننده چنین مفاهیمی را استعارهها یا تشبیههای زیبا میبیند و نه یک واقعیت جاری.
یکی از مهمترین دلایل اینکه من بحثهای جدیترم را به وب مایندست بردم همین بود. البته دلیل دیگر هم این بود که به نظرم رسید این بحثها دغدغهی امروز جامعهی ما نیست و از امثال ما که مدعی هستیم دغدغهی مردم را داریم انتظار نمیرود به این حوزهها بپردازیم.
دغدغهی من – لااقل برای دوستان و مخاطبانم – باید مطالبی مانند متمم و روزنوشتهها باشد. انسان تا روزی که رفاه مادی را کسب نکند، نمیتواند به معنا فکر کند و اولویت همهی ما – اگر به توسعهی جامعه فکر میکنیم – تلاش برای بهبود اوضاع اقتصادی هموطنانمان است. هر کس به شیوهای که میداند.
من هم یک معلم ساده بیسواد هستم و به اندازهی همین معلمی ساده برای اطرافیانم تلاش میکنم.
سلام
در مورد جمله
متاسفانه محدودیتهای نگرش و تعصبات شدید در میان اهل علم در حدی است که به سادگی نمیتوان پارادایم قبلی حاکم بر فضای فعلی دانش را نقد یا تحلیل کرد و کسی که این کار را انجام دهد محکوم به فنا است.
۱-واقعا این گونه افراد را می شود اهالی علم نامید!؟
۲-محکوم بودن به فنا را برای اندیشه ها و آرمان های بزرگ نمی فهمم و همچنین ترس شما را!
در مورد جمله
چه کنیم که هنوز، فضا برای این بحثها مهیا نیست و در بهترین حالت، خواننده چنین مفاهیمی را استعارهها یا تشبیههای زیبا میبیند و نه یک واقعیت جاری.
چند روز پیش در در همایش توسعه یایدار سخنران گفت در اوایل دهه هشتاد(شمسی)من و افراد امثال من وقتی حرف از محیط زیست و… می زدیم میگفتن دغدغه امروز جامعه ما نیست و فانتزی است و الان بعد از چند سال شده مشکل لاینحل . به نظر من اگه این موضوع و امثالهم مهم هستند که هستن ولی دغدغه نیستن را شما(با خصوصیت صفدری که ما از شما سراغ داریم) و افراد امثال شما باید مطرح و پیگیری کنید تا تبدیل به معضل نشوند خصوصا همچنان که گفتید این موارد سرعت پیشروی زیادی دارن.
در مورد جمله
یکی از مهمترین دلایل اینکه من بحثهای جدیترم را به وب مایندست بردم همین بود.
۱-منظور از” بحث های جدی تر ” را نمی فهمم؟ یعنی انچه در روزنوشته ها می نویسید جدی نیست و برای کسانی است که به اینگونه مسائل اهمیت نمیدهند و نمی فهمند! و یا ان اهل علم که گفتید خارجه نمی فهمن و از نقد هایشان در امانید؟!
۲-زین پس مطالب وب مایندست را نیز پیگیری میکنم.
ممنون از تلاش های معلم عزیز اقای شعبانعلی.
با خوندن این کامنت “شرم نفهمیدن” رو که در پاسخ به ندا بهش اشاره کرده بودی، توی وجودم احساس کردم!
ممنونم محمدرضای عزیز