پیشنوشت: این مطلب را در سوم مرداد ماه ۱۴۰۰ نوشتم و در روزنوشتهها منتشر کردم. اما تراکم کارها چنان زیاد بود که نتوانستم به موقع کاملش کنم. اکنون آن را کامل کردهام و با تاریخ جدید (بیستم آبان ماه ۱۴۰۰) بازنشر میکنم.
اصل مطلب:
در چند روز اخیر، بخشهایی از سند فضای مجازی در ایران ۱۴۱۰ منتشر شد (فایل PDF دو صفحه از سند).
آخرین باری که یک سند چشم انداز حاکمیتی را خواندم، چشم انداز ایران ۱۴۰۴ بود که در سال ۸۲ منتشر شد. مروری بر آن سند نشان میداد که تدوینکنندگان، یا آشنایی چندانی با کارکرد چشم انداز نویسی نداشتهاند و یا این کار را صرفاً به عنوان تشریفات انجام دادهاند.
بررسی یک سند چشم انداز دیگر که بعد از گذشت ۱۸ سال تنظیم و منتشر شده، نشان میدهد که نوع نگرش و عمق نگاه تنظیمکنندگان، طی ۱۸ سال اخیر تغییری نکرده و همان ایرادهایی که به چشم انداز ۱۴۰۴ وارد بود، متأسفانه به سند فضای مجازی ۱۴۱۰ نیز وارد است.
در این نوشته میخواهم به بهانهی این دو سند و اشتباهات آنها برای بیان یکی از مفاهیم مدیریت استراتژیک استفاده کنم و هدفم این است که در میان خوانندگان، کسانی که در کسب و کار خود قصد نوشتن و تدوین چشم انداز دارند، مراقب باشند تا اشتباهاتی را که در این اسناد وجود دارد تکرار نکنند.
با توجه به انگیزهی آموزشی من از طرح این مبحث، نظر به اینکه این روزها بحث محدودسازی اینترنت ذیل عنوان «صیانت از کاربران» داغ است، ترجیح میدهم بیشتر روی اشتباهات سند قدیمیتر (ایران ۱۴۰۴؛ تنظیم شده در ۱۳۸۲) متمرکز شوم. چون شاید پرداختن به چشم انداز ۱۴۱۰ آنقدر ذهن خواننده را با مسائل روز درگیر کند که اصل حرفم در این میان گم شود یا به چشم نیاید.
حرفهای تکراری قدیمی
حرفهایی که در ادامه مینویسم، جزو قدیمیترین حرفهایی هستند که در حوزهی مدیریت و کسب و کار گفتهام. یادم میآید که در سال ۱۳۸۵ در موسسهی بهار استراتژی درس میدادم و در هر دورهٔ چهل ساعتهٔ استراتژی، یک جلسهٔ سه ساعته به موضوع تدوین چشمانداز اختصاصی میدادم.
بسیاری از عزیزانی که آن روزها سر کلاسم بودند، در کسبوکارهای مطرح ایرانی جایگاه مدیریتی داشتند، یا اکنون به چنین جایگاهی رسیدهاند و میتوانند شهادت دهند که دغدغهی من تازه نیست و پانزده سال است که همان «روضهها» را به بهانههای مختلف تکرار میکنم.
آن زمان بهترین ابزار تدریس بحث چشمانداز، سند چشمانداز کشور بود. چون کمتر سندی بود که تا این حد اشتباه تدوین شده باشد و مرور این اشتباهات، بهترین ابزار برای آموزش بود (و هست).
آنچه در ادامه مینویسم، بخشی از همان حرفهایی است که آن زمان سر کلاسها میگفتم: تکراری و ساده و قدیمی؛ اما به گمانم، مهم.
متن چشم انداز ایران ۱۴۰۴
بخش اصلی یا به اصطلاح بدنهی چشم انداز ۱۴۰۴ را در اینجا میآورم تا ارجاع دادن به آن در ادامهی مطلب راحتتر باشد:
با اتکال به قدرت لایزال الهی و در پرتو ایمان و عزم ملی و کوشش برنامهریزی شده و مدبرانه جمعی و در مسیر تحقق آرمانها و اصول قانون اساسی، در چشمانداز بیست ساله، ایران کشوری است توسعه یافته با جایگاه اول اقتصادی علمی و فناوری در سطح منطقه با هویت اسلامی و انقلابی، الهام بخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و موثر در روابط بینالملل.
جامعه ایرانی در افق این چشمانداز چنین ویژگیهایی خواهد داشت:
«توسعه یافته، متناسب با مقتضیات فرهنگی، جغرافیایی و تاریخی خود، متکی بر اصول اخلاقی و ارزشهای اسلامی، ملی و انقلابی، با تاکید بر مردم سالاری دینی، عدالت اجتماعی، آزادیهای مشروع، حفظ کرامت و حقوق انسانها و بهرهمندی از امنیت اجتماعی و قضایی.»
«برخوردار از دانش پیشرفته، توانا در تولید علم و فناوری، متکی بر سهم برتر منابع انسانی و سرمایه اجتماعی در تولید ملی.»
«امن، مستقل و مقتدر با سامان دفاعی مبتنی بر بازدارندگی همهجانبه و پیوستگی مردم و حکومت.»
«برخوردار از سلامت، رفاه، امنیت غذایی، تامین اجتماعی، فرصتهای برابر، توزیع مناسب درآمد، نهاد مستحکم خانواده، به دور از فقر، تبعیض و بهرهمند از محیطزیست مطلوب.»
«فعال، مسوولیتپذیر، ایثارگر، مومن، رضایتمند، برخوردار از وجدان کاری، انضباط، روحیه تعاون و سازگاری اجتماعی، متعهد به انقلاب و نظام اسلامی و شکوفایی ایران و مفتخر به ایرانی بودن.»
«دست یافته به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه آسیای جنوب غربی (شامل آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه و کشورهای همسایه) با تاکید بر جنبش نرم افزاری و تولید علم، رشد پرشتاب و مستمر اقتصادی، ارتقاء نسبی سطح درآمد سرانه و رسیدن به اشتغال کامل.»
«الهام بخش، فعال و موثر در جهان اسلام با تحکیم الگوی مردم سالاری دینی، توسعه کارآمد، جامعه اخلاقی، نواندیشی و پویایی فکری و اجتماعی، تاثیرگذار بر همگرایی اسلامی و منطقهای بر اساس تعالیم اسلامی و اندیشههای امام خمینی (ره).»
«دارای تعامل سازنده و موثر با جهان بر اساس اصول عزت، حکمت و مصلحت.»
ملاحظه: در تهیه، تدوین و تصویب برنامههای توسعه و بودجههای سالانه، این نکته مورد توجه قرار گیرد که شاخصهای کمی کلان آنها از قبیل نرخ سرمایهگذاری، درآمد سرانه، تولید ناخالص ملی، نرخ اشتغال و تورم، کاهش فاصله درآمد میان دهک های بالا و پایین جامعه، رشد فرهنگ و آموزش و پژوهش و تواناییهای دفاعی و امنیتی، باید متناسب با سیاستهای توسعه و اهداف و الزامات چشمانداز، تنظیم و تعیین گردد و این سیاستها و هدفها به صورت کامل مراعات شود.
چرا چشم انداز تدوین میشود؟
برای اینکه بتوانیم یک سند را تحلیل و ارزیابی کنیم، لازم است ابتدا کارکرد آن سند را بدانیم.
تعریف و کارکرد چشمانداز، وقتی در سطح ملی یا سطح ارشد یک شرکت تدوین و ابلاغ میشود، با آنچه سخنرانهای انگیزشی در اینستاگرام و دیگر شبکههای اجتماعی به عنوان چشمانداز مطرح میکنند، تفاوت بنیادین دارد.
اگر سخنرانهای انگیزشی را دنبال کنید، قاعدهٔ آنها را در تعریف چشمانداز خواهید آموخت: «عزیزم! وقتی بیدار میشی، یک فریاد بزن. خدا رو شکر کن. از اینکه زندهای خوشحال باش. به بیست سال بعدت فکر کن. ببین یه روز عادی زندگیت اون موقع چهجوریه. ماشین چی سوار هستی؟ حالت چطوره؟ خونهات چند متره؟ تونستی بهترین ماشین شهر رو سوار شی؟ تونستی بهترین خونه رو داشته باشی؟ تو باید اولین کسی باشی که توی بستگانت به ثروت میلیون دلاری میرسه. بالاخره یه روز توی خانوادهی شما یکی قراره از این عدد رد بشه. چرا تو نباشی؟ شب که میخوای بخوابی، دوباره فکر کن. چشماتو ببند. تصویر زندگی رویاییت رو مرور کن. تو بهش میرسی. فقط کافیه بخوای!»
اگر با این دید، سند چشمانداز بیست ساله را بخوانید، به نظر میرسد که سند مشکل خاصی ندارد. با اتکال به قدرت لایزال خداوند، قرار است همه چیز خوب باشد. وقتی از خواب بیدار میشویم، ببینیم رفاه، امنیت، اقتدار، کرامت، فناوری، توزیع مناسب درآمد، توسعه، اخلاق، پویایی و رشد پرشتاب همه به سراغمان آمدهاند. ما اولین کشور منطقه هستیم. در چه چیزی؟ تقریباً همه چیز.
اما آیا واقعاً کاربرد سند چشم انداز در سطح ملی و نیز در سطح ارشد کسب و کار، همین ژست گرفتها و تصویرسازیها و حرفهای تهی و بیپایه است؟ قطعاً نه.
چشمانداز را معمولاً با اصطلاح سند بالادستی توصیف میکنند. این اصطلاحی است که حتی افراد تنظیمکنندهٔ همین چشمانداز هم آن را بارها و بارها گفتهاند و تکرار کردهاند.
وقتی میگوییم یک سند «بالادستی» است، منظورمان این است که قرار است از آن به شکل آبشاری (Cascading) در برنامهریزیها استفاده شود. یعنی اینکه:
- هدف سندهای لایه پایینتر باید بسترسازی برای تحقق سند بالادستی باشد
- هر تصمیمی که در کشور اتخاذ میشود، کاملاً همسو با سند بالادستی باشد
- سطح هدف برای شاخصهای مختلف، بر اساس سند بالادستی و با تکیه بر آن تعیین شود
- معیار ارزیابی مفید یا غیرمفید بودن برنامهها و اقدامها، و نیز درست یا نادرست بودن تصمیمها، سازنده یا مخرب بودن طرحها و قراردادها و تفاهمنامهها، باید سند بالادستی باشد
اگر چشمانداز نتواند ویژگیهای بالا را داشته باشد، میتوان آن را یک بیانیهی سیاسی (Political Statement) دانست. از همان حرفهای تشریفاتی که سیاستمداران در جلسات رسمی میگویند و تظاهرکنندگان در خیابان در تأییدش فریاد میکشند و همه هم میدانند که بعد از جلسهی رسمی سیاستمدار یا فردای راهپیمایی، قرار است همه چیز مثل دیروز باشد.
حالا در ادامه میتوانیم با هم فکر کنیم و ببینیم که آيا آنچه در کشور ما به عنوان چشمانداز تدوین شده و میشود، این ویژگیها را دارد یا نه.
انبوهی از اصطلاحات مبهم | بیتوجهی به مفهومپردازی
واژههایی که بدون مفهومپردازی و معنای مشخص در چشمانداز بیستساله به کار رفتهاند بسیارند و تلخ است که یکی از مهمترین اسناد بالادستی کشور تا این حد گرفتار ابهام و تناقض باشد.
مثالها فراوانند و من در میان آنها صرفاً چند نمونه را انتخاب کردهام و ذکر میکنم.
ابهامهای موجود در متن، تقریباً از همان نخستین کلمات (بعد از اتکال به خداوند و تأکید بر اهمیت آرمانها و قانون اساسی) آغاز میشود: «در سال ۱۴۰۴ ایران کشوری است توسعه یافته…»
منظور از توسعه در اینجا چیست؟ میدانیم که در سطح جهان، تعاریف بسیار متفاوتی از توسعه وجود دارد. تعاریف سنتیتر، بیشتر به شاخصهای اقتصادی توجه دارند و در مفهوم مدرنتر توسعه، به کیفیت زندگی و توسعه انسانی و شاخصهای دیگر هم توجه میشود. حتی در همان تعاریف سنتی هم اختلافنظر وجود دارد. مثلاً سازمان ملل، کشورها را بر اساس وضعیت پایهی اقتصادی آنها (بدون هرگونه توضیح دقیقتر) توسعهيافته یا در حال توسعه یا توسعهنیافته تلقی میکند (+). صندوق بینالمللی پول به درآمد سرانه، تنوع صادرات و یکپارچگی با سیستم مالی جهانی توجه دارد (+). بانک جهانی هم درآمد سرانه ناخالص ملی را به عنوان معیار کلیدی در نظر میگیرد (+).
اگر شاخصهای توسعه انسانی را هم در نظر بگیرید که ماجرا پیچیدهتر میشود. کافی است شاخصهای UNDP را نگاه کنید تصویر اولیهای از این پیچیدگی در ذهنتان شکل بگیرد (گزارش ۲۰۰۲ جهان – همزمان با تدوین چشمانداز ایران / گزارش ۲۰۲۰ جهان).
تازه فراموش نکنید اینها ابهامها و تنوع دیدگاههای جهانی است. ما معمولاً توافقهای جهانی را هم قبول نداریم و باید حتماً همهچیز را «بومیسازی» کنیم. حتی اگر بحث دم کردن چای هم مطرح شود، عدهای هستند که ادعا میکنند باید یک «الگوی ایرانی-اسلامی دم کردن چای» طراحی شود.
پس در همین ابتدای متن، ایران قرار است کشوری توسعهیافته باشد، بیآنکه مشخص شود منظور از توسعه چیست.
البته ممکن است بگوییم در انتهای همین سند چشمانداز در قالب بخشی با عنوان «ملاحظه» گفته شده است که باید شاخصهای کلان عددی متناسب با اهداف و الزامات چشمانداز تعریف شود.
قاعدتاً برنامههای توسعه، سند پاییندستی چشمانداز محسوب میشوند و انتظار میرود که این شاخصهای کلان در آنها تعریف شود.
برنامهی چهارم توسعه (۸۴ تا ۸۸ – دولت اول احمدینژاد) نخستین سند پاییندستی است که باید چشمانداز بیست ساله در آن لحاظ میشده است و ظاهراً بار تعریف و تفسیر مفهوم توسعهٔ همسو با چشمانداز ۱۴۰۴ و شاخصهای آن بر شانهی برنامهی چهارم قرار داشته است. اگر علاقه داشته باشید میتوانید متن برنامه چهارم توسعه را هم ببینید.
اما ماجرا به این سادگی نیست. در اینجا یک خطای بزرگ اتفاق افتاده است. ما در چشمانداز گفتهایم «ایران در سال ۱۴۰۴ کشوری توسعهیافته است.»
بعد در ادامه گفتهایم: «البته حالا بروید خودتان تعریف کنید توسعه چیست و سعی کنید به همان چیزی که تعریف کردهاید برسید.»
فرض کنید هیئتمدیرهی یک شرکت در جلسه با مدیران استراتژیک بگویند: «ما باید در ده سال بعد، در جایگاه ژئوتاپ باشیم.» مدیران بپرسند: «ژئوتاپ چیست؟» هیئتمدیره پاسخ دهد: «تعریف شفافی ندارد. خودتان تعریف کنید معنی ژئوتاپ چیست. شاخصهایش را هم خودتان تعریف کنید. بعد هم سعی کنید حتماً به همان چیزی که خودتان گفتهاید برسید.»
در چنین شرایطی، نمیتوانیم این سند را «چشمانداز» بنامیم. چون از «شفافیت» که اصل اول در تدوین چشمانداز است بهرهمند نیست. همین میشود که در تمام این سالها، دولتهایی با سیاستهای متفاوت و گاه متضاد آمدهاند و همگی هم ادعا داشتهاند که دارند ایران را در مسیر «توسعه» راهبری میکنند.
واژههای مبهم در بندبند این سند رسوخ کردهاند. به اصطلاحی مثل «هویت انقلابی» توجه کنید. ایران قرار بوده و هست که در سال ۱۴۰۴ هویت انقلابی داشته باشد. آیا تعریفی از این هویت مشخص است؟ همین الان، تمام مسئولین که اتفاقاً بسیاری از آنها از بنیانگذاران یا کارگزاران انقلاب بودهاند، مدعی هویت انقلابیاند و هر یک دیگری را به دور شدن از آرمانهای انقلاب متهم میکنند.
واقعیت این است که حتی اگر گفته میشد: «با هویت انقلابی مطابق نظر آقای جنتی» کاری علمیتر و استراتژیکتر انجام شده بود. چون معیاری برای سنجش وجود داشت. اما اینکه فقط یک واژه را بگوییم و تعریف نکنیم، عملاً سند نهایی هیچ کارکردی نخواهد داشت.
رگههای انشانویسی در همهی بندهای این سند مختصر – که البته قاعدتاً هزاران ساعت کار کارشناسی برای تدوینش انجام شده و بخشی از بودجهی بیتالمال هم به پای آن سوخته – به چشم میخورد.
مثلاً حتماً دیدهاید که هر کس اصطلاح تاریخ را به کار میبرد، جغرافیا را هم به آن میچسباند که وزن جمله زیباتر شود یا برعکس. خود من هم، بسیار پیش آمده که وقتی مینویسم «در هر نقطه از جغرافیا» برای زیباتر شدن جمله اضافه میکنم: «و هر مقطعی از تاریخ.»
شاید این نوع بازیهای کلامی در نوشتههای پیشپاافتاده درست باشد، اما به کارگیری این شیوه در یکی از بالادستیترین اسناد کشور، منطقی به نظر نمیرسد.
بیایید نمونهای از این لفاظیهای بیمعنی را با هم مرور کنیم.
در اوایل سند گفته شده: «توسعه یافته با مقضیات فرهنگی.» معنی این قید را میفهمیم. اگر قید فرهنگی برداشته شود، ممکن است انتظارات مردم زیاد شود و توسعه به شکل غربی را بخواهند. پس باید واژهای باشد که آن را مهار کند و آنقدر هم مبهم باشد که هر چیزی را بتوان در آن گنجاند. در ادامه مقتضیات جغرافیایی را هم افزودهاند. این را هم میشود فهمید؛ حتی بیشتر از فرهنگی. موقعیت جغرافیایی امروز ما ممکن است فرصتها و محدودیتهایی را برای توسعه ایجاد کند که با نقاط دیگر جهان متفاوت باشد.
بعد ناگهان برای زیباتر شدن جمله، مقتضیات تاریخی را هم افزودهاند! چرا باید توسعه با «تاریخ» مهار شود؟ اصلاً قید تاریخ چگونه بر توسعه مینشیند؟
خلاصه اینکه در همین چند سطر اول، فهمیدیم که ایران باید کشوری توسعه یافته باشد که البته نمیدانیم توسعه چیست. اما باید مراقب باشیم که فرهنگ و تاریخ و جغرافیا این توسعه را – که هنوز نفهمیدهایم چیست – مهار کنند.
این نوع اصطلاحات مبهم در متن فراوانند. مثلاً به «رشد فرهنگ» توجه کنید. دقیقاً باید چه اتفاقی بیفتد که بگوییم فرهنگ رشد کرده است؟ اصلاً آیا فرهنگ چیزی شبیه درخت بائوباب است که رشد کند؟ جالب این است که بعداً تدوینکنندگان برنامه چهارم توسعه هم در ماده ۱۰۵ از فصل نهم، دیدهاند که نمیشود توضیح داد که افزایش فرهنگ یعنی چه. به همین علت، وزارت ارشاد را موظف کردهاند که مطالعه کند و ببیند فرهنگ چیست و بعد هم شاخصهای فرهنگی متناسب با اهداف و آرمانهای نظام جمهوری اسلامی را تعریف کند و تحویل شورای عالی انقلاب فرهنگی بدهد تا آنها بررسی، تأیید و تصویب کنند.
باز هم به قصهای شبیه همان ماجرای «تعریف توسعه» رسیدهایم. در سند چشمانداز بر اهمیت رشد فرهنگ تأکید شده است. اما حالا باید خود مجریان تشخیص دهند و تعریف کنند که فرهنگ چیست و بعد هم همان چیزی را که خود تعریف کردهاند رشد دهند.
اینکه در قالب یک دستور یا بخشنامه بگوییم فرهنگ را تعریف کنید و معیارهایش را بیابید و بسنجید، کاری درست و علمی است؛ اما اینجا با یک دستور مواجه نیستیم. چیزی به اسم «چشمانداز» پیش روی ماست.
اینکه در چشمانداز، به جای توصیف و ترسیم تصویری شفاف، سالادی از کلمات درست شود و بعد بگوییم «حالا خودتان بروید ببینید اینها چیست» کاری علمی و منطقی و استراتژیک محسوب نمیشود.
وقتی گزارش مصوب جلسهی ۵۳۰ شورای عالی انقلاب فرهنگی را در همان سال میبینیم، مشخص میشود که پس از طرح سند چشمانداز، مجبور شدهاند تعریف دقیق و کمّی شاخصهای فرهنگی را ارائه و تصویب کنند تا بشود آنها را سنجید. در میان این شاخصها، میزان اعتقاد به روز جزا، میزان اعتقاد و التزام به ویژگیهای انسان کامل از نظر دین، میزان پایبندی به هویت ملی و دینی، میزان پایبندی به سنتهای شرعی و میزان دوری از خرافات دیده میشود.
در اینجا ضمن اینکه دوباره با مجموعهای از مفاهیم مبهم روبهرو شدهایم، این سوال هم پیش میآید که اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی در جلسهی ۵۳۰ تازه به این نقطه رسیده که «فرهنگ چیست» و «مولفههای فرهنگ را چگونه باید تعریف کرد»، این عزیزان در ۵۲۹ جلسهی قبل دقیقاً چه میکردهاند و به چه کاری مشغول بودهاند؟
این را هم بر عهدهی شما میگذارم که فکر کنید چگونه و چه نهادی با طراحی چه پرسشنامهای میتواند به شکل کمّی «میزان اعتقاد و التزام به ویژگیهای انسان کامل از نظر دین» را بسنجد که ما بفهمیم از سال ۱۳۸۴ تا ۱۴۰۴ چقدر در این شاخص «رشد» کردهایم.
مصلحت | واژهی دیگری که نیاز به مفهومپردازی دارد
در بخشی از سند گفته شده: ایران ۱۴۰۴ کشوری است «دارای تعامل سازنده و موثر با جهان بر اساس اصول عزت، حکمت و مصلحت.»
در همین جملهی کوتاه، مشکلات و ابهامهای متعددی وجود دارد. مثلاً آیا کسی هست که بتواند «تعامل بر اساس حکمت» را توضیح دهد؟ دقیقاً منظور چیست؟ در چه مواردی میتوانیم بگوییم تعامل ما بر اساس اصل حکمت بوده است؟ در چه شرایطی میشود گفت «اصل حکمت» نقض شده؟ روسای جمهور، وزرا و همینطور تا لایههای پایینتر که به افراد عادی جامعه میرسد، چگونه باید اصل حکمت را رعایت کنند؟
اگر به کار بردن واژهی «حکمت» در چشمانداز صرفاً مبهم است، به کار بردن «مصلحت» را حتی میتوان غلط دانست.
مصلحت، یک ابزار است و نه یک هدف. مثلاً فرض کنید کسی از شما بپرسد: «حالا که با ماشین خود میخواهی سفر بروی، مقصدت کجاست؟» و شما بگویید: «من در رانندگی احتیاط خواهم کرد.»
آیا این جواب، نامربوط نیست؟ قطعاً نامربوط است و شاید طرف مقابل فکر کند او را به سخره گرفتهاید. چشمانداز از نتیجهی اقدام حرف میزند. در حالی که مصلحت قاعدهی تصمیمگیری است.
از اینها که بگذریم، خود واژهی مصلحت هم بسیار گنگ است و نیاز به مفهومپردازی دارد.
اگر معنای فقهی مصلحت را در نظر بگیریم، باید آن را در برابر مفسده قرار داد و به معنای جلب منفعت یا دفع ضرر در نظر گرفت؛ و یا شاید به معنای پذیرفتن ضرر به اندازهی ضرورت. کاری که مثال کلاسیک آن در فقه، خوردن گوشت مردار است در شرایطی که چیز دیگری در دسترس نباشد (+).
اگر معنای رایج در عرف سیاسی را در نظر بگیریم، احتمالاً چیزی شبیه Political Expediency خواهد بود. به این معنا که آنچه را «از نظر اخلاقی درست است» کنار میگذاریم تا «آنچه را از نظر عملی ممکن است» انجام دهیم.
معنای دیگری هم میتوان در نظر گرفت و آن «عقبنشینی از خواستهها و اهداف کوچک یا کوتاهمدت به منظور حفظ دستاوردی مهمتر یا کسب هدفی بلندمدتتر است.»
به نظر میرسد واژهی «مصلحت» در ادبیات بنیانگذار جمهوری اسلامی به معنای اخیر نزدیک باشد. مثلاً ایشان در ۷ خرداد ۶۷ گفتهاند (صحیفه نور): « رزمندگان عزیز و دلاور ما اعم از ارتش و سپاه و بسیج با تکیه بر ایمان و سلاح و امید به نصرت حق و با حمایت بی شائبۀ مردم، به نبرد و دفاع مقدس خود ادامه دهند و عزمها را جزم کنند و بر دشمن زبون بتازند و با همت خود افتخار نصرت و پیروزی را به ارمغان آورند که سرنوشت جنگ در جبهه ها رقم می خورد، نه در میدان مذاکرهها.» (تأکید بر جملهی آخر از من است).
و کمتر از دو ماه بعد در ۲۹ تیر ماه همان سال اعلام کردهاند (صحیفه نور): «من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوۀ دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می دیدم؛ ولی به واسطۀ حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری می کنم، و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور، که من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم؛ […] شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطرۀ خون و آخرین نفس بجنگم؛ اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود؛ و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم؛» (تأکید بر جملهی آخر از من است).
در این متن (و متون مشابه) میبینیم که تغییر در اهداف و خواستهها یا حتی کنار گذاشتن آنها برای هدفی بزرگتر (حفظ نظام و کشور) به عنوان مصلحت تعبیر شده است.
اگر این تفسیر را بپذیریم، اینکه بگوییم یکی از اصولی که در ایران ۱۴۰۴ خواهید دید، «اصل مصلحت» است معنای چندانی ندارد. از سوی دیگر این که در چشمانداز اهداف خود را به این گونه اعلام کنیم که: «تعامل سازنده با جهت بر اساس اصل عزت و حکمت؛ مگر آنچه چیز دیگری اقتضا کند» چندان قابلدرک نخواهد بود.
در چنین شرایطی هر کس میتواند هر تصمیمی را به چشمانداز نسبت دهد. مثلاً کسانی که به «مقاومت و تحمل تحریم و سر خم نکردن در برابر خواستههای جامعهی جهانی (یا به تعبیر رایج اصولگرایان و چپها: نظام سلطه)» معتقدند، میتوانند آن را در راستای «اصل عزت» تفسیر کنند. آنهایی هم که به «تعامل با دنیا و غرب و مذاکرات و برجام و پذیرفتن انتظارات جامعهی جهانی و عقبنشینی از مواضع رسمی گذشته یا تعدیل آنها» معتقدند میتوانند آن را همسو با اصل «مصلحت» بدانند. و البته هر دو طرف میتوانند ادعا کنند که کارشان شامل «اصل حکمت» هم میشود.
جملهبندی و اصلی که همزمان آقایان «حسن روحانی» و «احمد علمالهدی» بتوانند به آن استناد کنند و مخالفان خود را زیر سوال ببرند، و «صادق زیباکلام»، «محمود سریعالقلم»، «حسن عباسی» و «علیاکبر رائفیپور» به یک میزان بتوانند به آن تکیه کنند، از اساس بیخاصیت است.
نگاه رقابتی به رشد و توسعه
یکی از دیگر بخشهای تلخ سند چشمانداز، نگاه رقابتی آن به رشد و توسعه است.
برای تدوینکنندگان چشمانداز تنها یک چیز مهم بوده است: «از بقیه بهتر باشیم.» به بیان دیگر، کاری کنیم که زورمان برسد به همسایگان فخر بفروشیم و بگوییم از شما بهتریم.
به همین علت در سند چشمانداز به جای اینکه بر «علم» تأکید شده باشد، بر «جایگاه علمی» تأکید شده است. جایگاه یعنی موقعیت کشور در یک بازی رقابتی.
به عبارت دیگر، وقتی از سیاستگذاران ارشد کشور بپرسید وضعیت مطلوب کشور از نظر علمی چیست؟ پاسخشان این است که: «نمیدانیم. اما هر چه باشد، باید از همسایهها بهتر باشد.»
متأسفانه سیاستگذاران در زمینهی علم و فناوری هم حرف بیشتری نداشتهاند:
«دست یافته به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه آسیای جنوب غربی (شامل آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه و کشورهای همسایه)»
این نوع هدفگذاریهای رقابتی، کشور را از رشد و توسعهٔ واقعی دور میکند. ضمن اینکه وقتی شما به جای هدفگذاری برای داشتن یک ساختمان پنج طبقه (بر اساس نیازتان)، هدف را داشتن بلندترین ساختمان محله در نظر میگیرید، دو اتفاق بد پیش رویتان قرار میگیرد:
- به جای اینکه پول و منابع خود را در حد نیاز به پروژهها و اهداف مختلف تخصیص دهید، منابع را صرف دستیابی به اهدافی میکنید که برایتان ارزش استراتژیک ندارند (من به یک ساختمان پنج طبقه نیاز دارم. اما حالا که در همسایگی ما ساختمان ده طبقه وجود دارد، از نان و سفرهی خودم و خانوادهام میزنم تا چند طبقهی دیگر به ارتفاع ساختمانمان اضافه کنم).
- ممکن است از خراب شدن ساختمان همسایه خوشحال شوید (درست است که من نتوانستم از پنج طبقه فراتر روم، اما خوشبختانه ساختمان دهطبقهی همسایه آتش گرفته و اگر کمی شانس بیاورم و باد بیشتری بوزد و آتشنشانها هم دیرتر برسند، با خراب شدن آن ساختمان من به بلندترین ساختمان محله تبدیل خواهم شد).
اگر بخواهم از ادبیات سیاسی رایج این روزهای کشورمان استفاده کنم، ما نباید این نوع هدفگذاریهای توسعهای را به وضعیت کشورهای همسایهمان «گره بزنیم.»
ضمن اینکه این نوع هدفگذاریهای رقابتی باعث میشود مدیران ارشد کشور به سمت شاخصبافی و عددسازی سوق داده شوند.
بخشی از این وضعیت اسفناک دانشگاههای کشور که در آن اساتید و دانشجویان را به ماشین مقالهسازی تبدیل شدهاند، ناشی از همین نگاه عددی و رقابتی است. و این هم که تقریباً هر کسب و کاری را با کمی ظاهرسازی و سندبازی میتوان به عنوان یک «شرکت دانشبنیان» تبدیل کرد احتمالاً از همینجا آب میخورد.
دکتر سعید کیوانفر یک بار در نقد هدفگذاری برای توسعه علمی کشور سخنرانی کردهاند که به سادگی میتوان آن را به حوزههای دیگر هم تعمیم داد. بنابراین از تکرار آن حرفها و توضیحات و استدلالهای مشابه خودداری میکنم.
ما به جای شناخت ظرفیتهای کشور و هدفگذاری بر مبنای ظرفیتها، صرفاً گرفتار بازی رقابت شدهایم و تدوینکنندگان چشمانداز، بیآنکه مشخصاً بدانند از آیندهی کشور چه میخواهند، صرفاً دلشان میخواسته از بقیه جلوتر باشند.
این ضعف عجیب، کمی هم طنزآمیز میشود اگر به واژهی همگرایی در اواخر سند چشمانداز نگاه کنید. ماهیت همگرایی یعنی تعامل، نزدیکی، کنار هم قرار گرفتن، دست در دست هم دادن و برای اهداف واحد تلاش کردن. همگرایی و رقابت را نمیتوان با هم گره زد.
اما مشخصاً نگاه تدوینکنندگان سند این بوده که: «ما اول باید از همهی همسایهها جلو بزنیم، بعد همه با ما همگرا شوند.»
این شکل از خودمحوری در کشوری که مدام از یکجانبهگرایی آمریکایی گله میکند، مشخصاً نشان میدهد که ذات یکجانبهگرایی و برتریطلبی و نگاه رقابتی در نگاه سیاستگذاران مذموم نبوده و نیست. فقط چون ما زورمان نرسیده که در رأس هرم قدرت قرار بگیریم، علیالحساب با یکجانبهگرایی مخالفیم تا وقتی نهایتاً «با اتکال به قدرت لایزال الهی و در پرتو ایمان و عزم ملی و …» توانستیم در جایگاه بالاتری از همهی کشورهای منطقه قرار بگیریم، آنوقت خودمان همین بازی را شروع کنیم.
نگاه محدود و سنتی جغرافیایی
ایراد دیگری که بر سند چشمانداز وارد است، نگاه سنتی جغرافیایی است. همان چیزی که در ادبیات رایج سیاسی با عنوان ژئوپلتیک از آن یاد میشود.
اگر چه ژئوپلتیک هنوز اهمیت خود را به شکل کامل از دست نداده و نمونههای فراوانی همکاریها و رقابتهای منطقهای در سطح جهان به چشم میخورد، اما اصل این نگرش مربوط به دوران جنگ سرد است.
اکنون با توسعهٔ ابزارهای حمل و نقل، گسترش اینترنت و نیز رشد عظیم بازارهای پولی و مالی جهان، دیگر نمیتوان همه چیز را با عینک جغرافیا دید.
اینکه مسئولین ما تمام چشمشان را بر کشورهای منطقه دوختهاند و مدام خود را با کشورهای آسیای جنوب غربی (شامل آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه و کشورهای همسایه) مقایسه میکنند و چنانکه صریحاً در چشمانداز گفتهاند، هدف و ماهیت و موقعیت خود را در مقایسه با آنها تعریف میکنند، باعث شده که نگاهشان به روی واقعیتهای دنیای جدید بسته شود.
در دنیایی که سرمایهداران انگلیسی سهام شرکت اماراتی اعمار (Emmar) – سازندهی برج خلیفه و دبیمال و دبی مارینا) را میخرند و اعمار هم در آمریکا و هند و مراکش پروژههای عمرانی اجرا میکند، مرزهای جغرافیایی دیگر معنای سابق را ندارند و این صرفاً جریان سرمایه است که مرزها و همسایگیهای جدید را تعریف میکند.
در سطح جهانی هم میتوان به تعاملهای کشورهایی مثل آمریکا و ژاپن اشاره کرد.
هزاران مثال از این دست وجود دارد که نشان میدهد دیگر آن نزدیکیهای فیزیکی به تنهایی نمیتوانند معیار همسایگی باشند. آمریکا با ژاپن همسایهتر است تا کوبا. چنانکه ما با چین همسایهتر شدهایم تا آذربایجان.
بگذریم از اینکه برخی کشورهای منطقه از نظر شاخصهای توسعه و رفاه و رشد اقتصادی چنان از ما فاصله گرفتهاند که دیگر منطقی نیست خودمان را با آنها مقایسه کنیم.
اگر هم مسئولان و سیاستورزان نمیتوانند نگاه رقابتی را کنار بگذارند، حداقل باید با کشورهایی که با ما در یک خوشه (کلاستر) قرار میگیرند رقابت کنند. فهرست کشورهای دنیا از نظر شاخصهایی مثل رشد اقتصادی، فساد اداری، شفافیت، تورم، رفاه، درآمد سرانه و … را بررسی کنید و ببینید ایران در کنار چه کشورهایی است تا همسایگی واقعی را تشخیص دهید و بدانید که دقیقاً با چه کسانی در رقابت هستیم.
اگر چه همچنان تأکید میکنم که اساساً نگاه رقابتی، شیوهی مناسبی برای سیاستگذاری و سیاستورزی نیست.
تدوین چشمانداز باید با دعوا، تنش، بحث و دلگیر شدن همراه باشد
چشمانداز یک کشور، درست مثل چشمانداز یک شرکت، اولویت تخصیص منابع را مشخص میکند. شما به هر شکل که منابع را اولویتبندی کنید، عدهای دلگیر و ناراضی خواهند شد.
وقتی میگویید اولویت در کشور قرار است فرهنگ باشد، طبیعی است که کارخانجات ناراحت میشوند که اولویت باید اقتصاد باشد.
وقتی میگویید اولویت باید اقتصاد باشد، اهل فرهنگ دلگیر میشوند که چرا ما را جدی نگرفتهاید.
وقتی میگویید میخواهیم خودکفا شویم، عدهای که سود اقتصادی خود را بر پایهی تعامل بینالمللی به دست میآورند شاکی و ناراحت میشوند. وقتی میگویید میخواهیم واردات را آزاد کنیم تا قیمتها تعدیل شده و فضا رقابتیتر شود، کسانی که از انحصار داخلی سود میبردهاند دلگیر خواهند شد.
مستقل از اینکه چشمانداز را چگونه تعریف کنید، چشمانداز باید با دعوا و تنش و بحث و دلگیر شدن همراه باشد.
باید مسئولان با هم بر سر آن بجنگند. باید رسانهها به جان هم بیفتند. باید بحثهایی در سطح ملی در بگیرد و مطرح شود. باید عدهای از مسئولان قهر کنند و خانهنشنین شوند. باید مردم پای صندوقها بیایند تا از دیدگاه خود دفاع کنند و دیدگاه دیگر را رد کنند.
در کشورمان در چند سال اخیر، چند مورد از بحثهایی را که واقعاً استراتژيک بودهاند دیدهایم. برجام را ببیند. FATF را ببینید. رابطهٔ بلندمدت با چین و شکل رابطه با روسیه را ببینید. حضور ایران در سوریه و یمن و لبنان را ببینید. طرح صیانت را ببینید.
بر سر همهی اینها اختلافنظر وجود دارد. دعوا وجود دارد. رسانهها به جان هم افتادهاند. برخی از مسئولین، سایر مسئولین را به قتل تهدید کردهاند (مثلاً قرار بود صالحی را در رأکتورهای اراک با سیمان دفن کنند).
در بین خانوادهها دعوا و دلگیری پیش آمده است (که مثلاً فعالیتهای فلانی واقعاً به نفع کشور بوده یا نه).
این یعنی استراتژی. این یعنی یک بحث جدی. این یعنی تعیین واقعی اولویتها.
اصلاً هم نباید از این بحثها و دعواها ترسید. این تنشها در کشورهایی که دموکراسی نهادینهشده هم دارند دیده میشوند و اتفاقاً نشانهی سلامت بدنهی سیاسی یک کشور است.
پس حالا که ما معنی تصمیم استراتژیک را دیدهایم و چالشهای آن را هم خصوصاً در سالهای اخیر تجربه کردهایم، نباید به سادگی فریب بخوریم و هر سندی را استراتژيک بدانیم.
این نوشته را با حرفی که سال ۸۴ در کلاس برای دانشجویانم گفتم به پایان میرسانم:
«اگر به شما گفتند عدهای در اتاقی نشستهاند و یک سند چشمانداز نوشتهاند، بپرسید: چند نفر قهر کردند؟ چند نفر جلسه را با دعوا ترک کردند؟ چقدر بر سر هم فریاد کشیدند؟ چند نفر حاضر نشدند امضا کنند؟ اگر دیدید عدهای خوش و خرّم کنار هم نشستند و یک سند چشمانداز نوشتند و آن سند هم به سرعت از هزارتوی تأیید و امضا و ابلاغ گذشت، بدانید که یا سند صوری بوده، یا نویسندگان نفهمیدهاند که چه نوشتهاند.»
چشمانداز نویسی من رو یاد داده سازی ها و گزارشات غیرواقعی انداخت که در بسیاری از فضاهای تصمیم گیری و حتی اجرای ما بیداد میکنه.
عددها و گزارشات نادرستی که فقط برای خوش آمدن مدیر، از فرد زیردست براشون ارسال می شه.
چه تصادف قشنگی که دقیقا در روزی که داشتم سند چشم انداز برای شرکت مینوشتم، این نوشته تکمیل شد و خب باعث شدی که در جلسه بررسی سند جا برای «دعوا و قهر» باز کنیم.
یاور جان.
امیدوارم جلسهٔ چشماندازتون به خوبی پیش رفته باشه.
فکر میکنم هیچوقت نمیشه انتظار داشت چنین جلسههایی کامل باشن یا چنین سندهایی عیب و نقص نداشته باشن. اما به نظرم همینکه سند فعلی از سندهای قبلی قویتر و از سندهایی که در آینده تنظیم میکنیم ضعیفتر باشن، یعنی در روند بهبود هستیم.
چیزی که این روزها برای من تأسفانگیز شده اینه که ۱۸ سال بعد از این سند سراسر اشتباه، اخیراً دوباره اعلام شد که «ما باید در هوش مصنوعی بین ده کشور اول جهان باشیم.»
اینکه بسیاری از سایتها و سرویسهای انتشار مقالات، بازی رقابت در تعداد مقاله رو راه میندازن و مثلاً Natureindex میاد بر اساس تعداد مقالات، کشورها رو در حوزهٔ هوش مصنوعی فهرست میکنه، کاملاً طبیعیه. اونها باید دنبال رونق کسب و کارشون باشن و یه جورایی رقابت کاذب ایجاد کنن. اما اینکه مسئولین ما فریب میخورن و توی این بازیها وارد میشن، واقعاً تأسف آوره.
این روزها – نه فقط افراد متخصص، بلکه کسانی که چند ترم تحصیلات سادهٔ دانشگاهی دارن – میدونن که اساساً معیاری برای سنجش و اندازهگیری توانایی در هوش مصنوعی وجود نداره که بشه بر اساسش کشورها رو مرتب کرد و بهشون رتبه داد.
اگر تعداد مقالات رو معیار قرار بدیم (که مسئولان کشور ما معمولاً نشون دادهان که تحقیقات رو در همین سطح درک میکنن) میفتیم توی بازی مقالهسازی و فقر شدید علمی و عملیمون از این هم که هست بدتر میشه.
اگر معیار این باشه که ارزش شرکتها و استارتآپهای فعال در این حوزه در هر کشور چقدره، به نظرم هدفگذاری برای قرار گرفتن در ده کشور اول، چیزی بیش از یک خیالپردازی خام نیست. چون مقیاس اقتصاد ما اساساً کوچیکه.
به شکل مشابه، حجم قراردادهای این حوزه هم نمیتونه معیار خوبی برای مقایسه باشه. اون هم برای کشوری که سهم کمی از اقتصاد جهان داره و با سقوط پیوستهی ارزش پول ملی در چهل سال گذشته، طبیعتاً این سهم در آینده کمتر هم میشه.
ضمن اینکه میدونیم بخش بزرگی از دستاوردهای جهان در حوزهٔ هوش مصنوعی، در واحدهای R&D و Product Development شرکتها خلق میشه و معمولاً سنجش و اندازهگیری و رتبهبندی اونها نه ممکن است و نه مفید.
اینکه ما هنوز بعد از دو دهه از چشماندازنویسی، چشماندازهای جدیدمون رو بر اساس همون اشتباهات قبلی تعریف میکنیم و وارد رقابت بیمعنی با جهان میشیم و فراموش میکنیم که حوزههای مختلف از جمله هوش مصنوعی، بر اساس «تطبیقشون با نیازهای اقتصاد و صنعت کشور» و «تأثیرگذاریشون در رشد بخشهای مختلف صنعت و اقتصاد» سنجیده میشن، غمانگیزه.
واقعاً میشه سالی ده روز رو رسماً در نظر گرفت. شهرها رو سیاهپوش کرد و بر همین یک غم گریست.
پینوشت: به کامنت تو ربط نداشت، اما دیگه وسط جواب دادن، این کلمات به انگشتانم رسید و جلوشون رو نگرفتم و اینجا نوشتمشون.
چهارشنبه یکی دیگه از دوستان نزدیکم به انگلستان مهاجرت کرد مثل خیلی از رفقا و آشناهای دیگه شاید هم سال آینده برادر کوچکم مهاجرت کنه. مشغول کار بودم ولی ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. همکارم با طعنه وشوخی گفت باید برای خودمون گریه کنی که اینجا موندیم نه برای کسی که رفته و راحت شده. جوابی ندادم ولی توی دلم گفتم من نه برای او گریه میکنم و نه برای خودم. برای سرزمینم گریه میکنم و از خودم میپرسم پس چه کسی قراره اینجا بمونه و و اوضاع رو بهتر کنه؟ احساساتی شدم ولی چه میشه کرد. ا به قول شاملو:
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمانشدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
با سلام و عرض درود
افسوس بابت این قضیه، نمیدونم چه باید بگم؟ نه میتونم مهاجرت کنم و نه میتونم وضعیت موجود رو تحمل کنم
سلام آقای شعبانعلی.
امیدوارم خوب و سلامت و سرحال باشید.
آقا ظاهرا این طرح الان تصویب شده و توی اکثر گروهها و کانالهای مجازی داره ازش صحبت میشه.
ببخشید سوالم بچهگونه هست(البته خودم هم هنوز کوچیک سالم ؛) ) اما آیا راس راسَکی، این طرح تصویب شده و قراره ایران هم بشه مثل کره شمالی؟
آیا قراره جام جهانی ۲۰۲۲ ما هم خوشحال بشیم که قهرمان جام جهانی شدیم؟
آیا قراره توی حبابی که دورمون شکل میگیره(یا شکل «داده میشه»)، متوهّم بار بیاییم و خودمون رو در همهی زمینهها اوّل بدونیم؟
اصلا متمم چی میشه؟
البته که شما فکر همهچیزش رو کردید و توی نوشتهی هفت سالگی متمم هم به احتمالِ محدود شدنِ اینترنت و همین اتفاقاتی که(شاید) قراره بیفته، اشاره کرده بودید؛ و اعلام آمادگیتون رو مورد اشاره قرار دادید؛
اما آیا واقعا این اتفاقها قراره بیفته؟
یعنی به جای اینکه بتونیم از گوگل اسکالر و پاب مد برای خوندن مقالههای معتبر و علمِ روز استفاده کنیم، مجبوریم از دانشنامهی رشد، کسب دانش و آگاهی کنیم؟
…………………………………………….
اصلا یه نکته و سوال بنیادی(و کمی آمیخته به توهّم توطئه)؟
آیا این طرح چیزی نیست که صرفا درحال حاضر تصویب اوّلیه شده باشه و باعث بشه تا مردم پر از دغدغه و نگرانی بشن و
بعدش لغو بشه و باعث خوشحالیِ مردم بشه؛؟
در این حین و بعد از ناراحتی و خوشحالیِ(زودگذر) ما، یه اتفاقِ بزرگ(تر)ی به ضرر مردم بیفته
و بعدش هم ما خدا رو شکر کنیم و سپاسگزار باشیم که:
«لااقل خوبه که اینترنتمون رو ازمون نگرفتند»؟
به نظرم سلسله مراتب نیازهای ما توی هرم مازلو، داره از اون پایینها مورد آسیب و حمله قرار میگیره؛ و توقع ما رو از خودمون و کشورمون میاره پایین؛
درحدی که شاید چندسال دیگه خودمون رو به خاطرِ زنده بودن و نفس کشیدنمون، خوشبختترین آدمهای دنیا بدونیم.
ببین من چند نکته به ذهنم میرسه که اینجا میگم. طبیعتاً اینها برداشت منه و نکاتی رو که میگم، بیشتر از حرفهایی که توی تاکسی و اتوبوس میشنوی جدی نگیر.
اولین نکته اینکه این طرح، فعلاً تصویب نشده. فعلاً صرفاً تصویب شده که اصل ۸۵ در موردش اعمال بشه. یعنی کمیسیون فرهنگی به ریاست “حجتالاسلام” مرتضی آقاطهرانی در موردش تصمیمگیری میکنه و با تأیید شورای نگهبان، برای اجرای آزمایشی ابلاغ میشه.
اما همونطور که چند روز پیش نوشته بودم، من فکر میکنم این طرح، در پی اجرای دیدگاهها و مطالبات رهبری است و محتوای اون ناگزیر باید تصویب بشه؛ به این شکل یا به هر شکل دیگه. برای آشنایی با مطالبات رهبری در حوزهی فضای مجازی میتونی فهرستی رو که تسنیم منتشر کرده مطالعه کنی.
علاوه بر اینها در نامهی آقاطهرانی هم به نمایندگان گفته شده که این طرح مورد تأیید نهادهای حاکمیتی هم هست (چون در متن نامه، دستگاههای اجرایی و شورای عالی مجازی و مرکز ملی فضای مجازی و حتی سهنقطه هم به شکل مجزا گفته شده، میشه حدس زد که نویسنده، عبارت نهادهای حاکمیتی رو مترادف با نهاد رهبری در نظر گرفته).
اگر این فرض من نادرست بود، قاعدتاً دیروز باید نامهای به مجلس ارسال میشد و از مجلس میخواستند که طرح متوقف بشه (احتمالاً نامهای که برای توقف بررسی افزایش قیمت بنزین ارسال شد یادت هست). و همینطور اگر فرض من نادرست باشه، باید شورای نگهبان طرح رو تصویب نکنند که به نظرم شورای نگهبان هم در تصویب طرح مانعی ایجاد نمیکنه (حالا شاید یکی دو بار رفت و برگشت تشریفاتی و درخواست اصلاحات در صورت طرح و نه در ماهیتش).
چرا من اینقدر تأکید میکنم که طرح صیانت، نظر مستقیم مدیریت ارشد و نهادهای حاکمیتی کلان در کشوره؟ به خاطر اینکه تبارشناسی یک طرح، به بررسی بهتر سرشت و سرنوشت اون طرح کمک میکنه. طرحهایی که از پایین به بالا شکل میگیرن، در کشور ما مسیر متفاوتی رو طی میکنند و در نهایت هم به شکل متفاوتی اجرا میشن. طرحهای از بالا به پایین، کاملاً مسیرشون – از تدوین و تصویب، تا ابلاغ و پیادهسازی – متفاوته.
بنابراین من فرض اولم اینه که مدیریت ارشد نظام، به نتیجه رسیده که فضای اینترنت و ارتباط دیجیتال کشور، نیازمند نظارت (Supervision)، پایش (Monitoring)، ردیابی کردن (Tracing & Tracking) و تنظیمگری (Regulation) بیشتره. این چهار کلمه رو با دقت انتخاب کردهام و در مورد تکتک اونها استدلالهایی در ذهنم دارم.
این نکته رو هم باید تأکید کنم که بخشی از استراتژی انتخاب شده برای مدیریت فضای آنلاین هم به ذهنیت عدهای از مدیران کشور برمیگرده که نوع نگاهشون به شدت در الگوی تفکر نظامی ریشه داره. بسیاری از کلیدواژههایی که مسئولین به کار میبرن از ادبیات نظامی اومده. مثلاً وقتی ستادی برای کرونا تشکیل شد، نگفتند ستاد مدیریت کرونا یا مهار کرونا. گفتند ستاد مبارزه با کرونا. همینطور که قبلاً هم از مبارزه با گرانفروشی حرف میزدند. مجلس هم وقتی میخواست وضعیت اقتصادی رو پیگیری کنه، «قرارگاه اقتصادی» تشکیل داد (قرارگاه یک واژهی کاملاً نظامیه).
این نگاه نظامی حتی در حد مرغ و خروس هم در کشور ما تسری پیدا کرده. یعنی ما «قرارگاه ساماندهی مرغ» هم داریم!
فکر کن اگر مرغ بدونه که روبهروش یه تیم بزرگ نظامی با تانک و تفنگ و موشک نقطهزن نشسته و میخواد مدیریتش کنه، محاله تخم بذاره!
نگاه نظامی در همه جای جهان، بر خلاف نگاه اقتصادی، از جنس Command & Control هست. به این معنا که از بالا دستوری داده میشه و بعد مکانیزمهای مختلف در نظر گرفته میشه که این دستورات اجرا بشه.
در نگاه اقتصادی، نظم از پایین به بالا شکل میگیره و نهادهای حاکمیتی صرفاً مراقب هستند که سیستم از چارچوبهای کلی خودش خارج نشه و با بررسی پارامترهای مختلف، مراقب سلامت کلی سیستم هستند.
بنابراین میخوام بگم وضعیتی که الان داره برای اینترنت پیش میاد، یک «اتفاق» نیست؛ بلکه یکی از نمودهای طبیعی و قابلدرک از مدل ذهنی مدیران ارشد کشوره. این مدل سالهاست در تمام ارکان کشور جاری و ساری هست و هر از چند گاهی، مصداقهاش رو در بخشهای مختلف میبینیم.
اگر فرض من رو بپذیری که «طرح صیانت» یک «اتفاق» نیست، اونوقت میشه در مورد سرنوشتش بهتر فکر کرد و پیشبینیهای قویتری داشت (من به همین علت، در کامنتی که چند روز قبل نوشتم، توضیح دادم که در عین امضا کردن کارزاری که بر ضد این طرح شکل گرفته بود، انتظار داشتم و دارم که تصویب بشه و اون امضاها به نظرم فقط سندی میشه که آیندگان در مرور رویدادهای امروز در کتابهای تاریخشون، تصویر واقعبینانهتری از زندگی ما مردم در این مقطع از تاریخ داشته باشند).
بر پایهی این مفروضاتی که من دارم، پنج سناریو برای آینده قابلتصوره.
سناریوی اول: این طرح، به شکل تمام و کمال اجرا میشه و اینترنت کشور به کلی از جهان قطع میشه و ما به چیزی شبیه کره شمالی تبدیل میشیم.
سناریوی دوم: این طرح تا حد خیلی خوبی (اما نه کامل) اجرا میشه. ما به چیزی شبیه چین یا روسیه تبدیل میشیم. چین هم دسترسی به پلتفرمهای خارجی رو قطع کرده. اما مردم چین از جهان بیخبر نیستند و ما هم از مردم چین بیخبر نیستیم. اما به مرور زمان، یک اکوسیستم داخلی شکل گرفته. مثلاً حتی منتقدان نظام حاکم بر چین، ناگزیر از ویچت و بایدو استفاده میکنن. چون بخش مهمی از تعاملات و تراکنشهای روزانهشون بر پایهی این پلتفرم و پتلفرمهای مشابه شکل گرفته.
سناریوی سوم: این طرح نصفه-نیمه اجرا میشه. مثلاً اینستاگرام یا گوگل بسته میشه اما فیلترشکنها همچنان کار میکنن.
سناریوی چهارم: طرح در نقش شمشیر داموکلس عمل میکنه. ما قبلاً هم در مورد طرحهایی که از بالا اعلام یا اعمال شده چنین رفتاری رو دیدهایم. مثلاً ضرغامی در مصاحبهاش میگفت که تونسته در صحبت با رهبری، ایشون رو قانع کنه که جمع کردن دیشهای ماهواره کار خوبی نیست و آزاردهنده است. بعد از اون، بنابر ادعای ضرغامی، رهبری دستور میدن که دیشها جمعآوری نشه. اما نکتهی کلیدی این ماجرا رو نباید فراموش کنی: «داشتن دیش همچنان غیرقانونیه. صرفاً بر اساس یک دستور، متوقف شده.» بنابراین هر لحظه هم دیشها رو جمع کنن، ما تعجب نمیکنیم. چون براش آمادگی داریم. این شیوهی «تحدید رسمی» و «تسهیل غیررسمی» در بسیاری از سیاستهای کلان کشور ما وجود داره. بر اساس این سناریو، طرح تصویب میشه، اما پلتفرمها سر جای خودشون هستن و دسترسی به جهان آزاد هم حفظ میشه. گاه و بیگاه هم حرفهایی در این زمینه در رسانهها زده میشه. هر از چندگاهی هم اینترنت قطع و وصل میشه یا شاید پلتفرمها از دسترس خارج بشن. به شکلی که ما بدونیم داریم کاری غیرقانونی میکنیم و این چیزی که داریم جزو «حقوق قانونی ما» نیست، اما به هر حال در دسترس هست.
سناریوی پنجم: اینکه طرح به کلی و برای همیشه متوقف میشه.
اگر از من بپرسی سناریوی پنجم به نظرم بیش از حد خوشبینانه است (البته امیدوارم حرف و ارزیابی من غلط باشه).
سناریوی اول به نظرم غیرواقعبینانه است. هم از این جهت که مطلوب مسئولین نیست و هم از این جهت که پیادهسازیش یک نظام بوروکراتیک قدرتمند میخواد. در مورد مطلوب نبودن، بررسی نظرات مسئولین کشور نشون میده که چین و روسیه رو به عنوان الگوهای مدیریتی میپسندند. اما کمتر به کرهی شمالی اشاره یا توجه میکنند. در مورد ضعف نظام بروکراتیک هم، ذکر یک خاطره خالی از لطف نیست. یه زمانی یکی از مسئولین در دولت خاتمی گفته بود: «اگر ما ایران رو به دو دسته تقسیم کنیم و از این هفتاد میلیون نفر، سیوپنج میلیون نفر رو به عنوان ناظر برای سیوپنج میلیون نفر دیگه در نظر بگیریم، دو به دو با هم تبانی میکنن و قانون رو میشکنن!» حالا بخشی از این رفتار، احتمالاً ویژگی فرهنگیه و بخش دیگهای رو هم به هر حال از مدیرانمون در همین نظام بروکراتیک یاد گرفتیم.
از بین سناریوهای دوم و سوم و چهارم، الان نظری ندارم که کدوم اجرا میشه.
حتی فکر میکنم در لایهی ارشد تصمیمگیران کشور هم کسی نمیدونه کدوم قراره اجرا بشه. اساساً مفهوم «اجرای آزمایشی» به همین نکته اشاره داره. جلو میرن ببینن کدوم سناریو بهتر جواب میده و با تحلیل هزینه و منفعت، در نهایت مسیری رو انتخاب کنند که بشه سیاستهای تصمیمگیران ارشد با هزینهی کمتری اعمال بشه.
اما یه نکتهی مهم رو باید یادمون باشه.
هیچیک از این اتفاقاتی که الان داره میفته، یکشبه شکل نگرفتهان. اینها همه حاصل یه سری روند هستن. ما ارتباط سازندهمون رو با بخش بزرگی از جهان قطع یا محدود کردیم و به این ترتیب، زیرساختهای کشور (از آب و برق تا زیرساختهای تولیدی و مدیریتی) فرسوده شدند. فرسودگی بسیار تدریجی بوده و کمتر به چشم اومده. اما کسانی که در صنعت کار کردهاند، از نزدیک شاهد این روند تدریجی بودهاند. همین فرسودگی، کمکم اعتراضها رو ایجاد کرد و عدهای از مسئولین الان به فکر افتادهاند که محدود کردن یا مدیریت کردن ارتباط، میتونه به محدود کردن و مدیریت کردن اعتراضات کمک کنه. در واقع ده یا بیست سال پیش هم میشد حدس زد که این فرسایش کلی که در سطح زیربنایی کشور شکل گرفته، روزی ما رو به این نقطه میرسونه.
از طرف دیگه، محدود شدن ارتباط اقتصادی ما با شبکهی مالی جهانی باعث شد که نقشمون در اقتصاد جهان کمرنگ بشه (ما بیشتر تأمینکنندهی مواد اولیهی جهان هستیم و نه یک Node قدرتمند در شبکهی بزرگ اقتصاد جهان). مثلاً به نقش ایرانیها در اینستاگرام فکر کن. آیا ما میتونیم به اینستاگرام پول بدیم برای تبلیغ؟ نه. چون به دنیا وصل نیستیم. ما درآمدی برای اینستاگرام ایجاد نمیکنیم. ما فقط سرباریم. ما «اضافه» هستیم. فقط فشار هستیم روی سرورهاشون. با این همه لایو و استوری و پست و حرفهای اضافه که میزنیم، بدون اینکه درآمدی ایجاد کنیم. فقط خودمون بین هم پول رد و بدل میکنیم و یک اقتصاد داخلی بزرگ ایجاد کردیم با خرج اینستاگرام و به حساب زاکربرگ. وضعمون با گوگل هم همینه. با بقیهی پلتفرمها هم همینه. وقتی پول نمیدی و سهمی از درآمد این پلتفرمها از طریق ما تأمین نمیشه، طبیعتاً اهمیت چندانی هم نداریم. ما حتی به اندازهی بلیط هواپیمای یه کارشناس که از گوگل یا فیسبوک بیاد ایران و آقای آقاطهرانی با ژست بهش بگه: «نه! به شما دفتر نمیدیم» ارزش اقتصادی نداریم. تلخه اما واقعیه.
شبیه این اتفاق در مورد برجام هم افتاد. مدام گفتیم ما یه بازار اقتصادی بزرگ هستیم. اما چون در فرصت کوتاهی که شکل گرفت و پنجرهای که باز شده بود، تعامل اقتصادی جدی با کشورهای دنیا ایجاد نکردیم، ترامپ تقریباً بدون اینکه هزینهای برای آمریکا ایجاد بشه (يا با هزینهی کم) از برجام خارج شد.
به نظرم، چه من و تو و چه مسئولین، تا زمانی که ارزیابی درست و واقعبینانهای از نقش و جایگاهمون در اقتصاد جهان نداشته باشیم، تا زمانی که از جایگاه «معترض» به جایگاه «همکار» تغییر وضعیت ندیم، نمیتونیم وضعیت فعلی رو درک و تحلیل کنیم و طبیعتاً از ساختن آیندهای بهتر هم ناتوان خواهیم بود.
جالبه ، همین امروز خبر/ گزارشی تو تسنیم زدن با همین تیتر و مظمون :
انتخاب فرماندهی واحد برای تأمین کالاهای اساسی
سلام آقای شعبانعلی و دوستانِ روزنوشتهها.
پاسختون به کامنتم رو که خوندم، فهمیدم که چهقدر هیچی نمیدونم و پشت این رویدادهای محتمل، چه روندهای عجیب! اما قابل درک و مصداقیابیای هست.
اینکه به صورتِ پیشفرض، اغلبِ بحرانها و چالشهایی که باهاشون مواجه میشیم؛ به عنوانِ یه «جنگ و دعوا مرافعه» توسطِ بزرگان ما تفسیر میشه؛ در حدّی که حتی مرغِ بدبختِ پَرکنده! هم به خاطر گرون شدنش، قرارگاه ساماندهی براش تشکیل میشه و به ناچار وارد جنگِ «مبارزه با گرونی» میشه.
نگاه نظامی و کتک کارانه به مسائل خُرد و کلان، شاید باعث شده که اغلبِ چالشها و مشکلات، به عنوان تهدیدی برای بقاء شناخته بشن و ما رو وارد آرایش جنگی کنند؛
درحالی که شاید اصلا نیازی به دعوا و جنگ نباشه! و چهبسا که ریشهی مشکل، در مدل ذهنیِ پشتِ این مسائل خرد و کلان باشه.
خب…
از تکرار کردن صحبتهای شما که بگذرم،
خواستم بگم این Block Quote هفت هشت خط بالاتر، آخرین صحبتتون توی کامنت بود و خوندنش باعث شد برم توو فکر؛
کمی بهش فکر کردم و بعد سعی کردم دنبال مصداقش توی زندگی واقعی و خارج از توهّمات باشم.
و سعی کنم هرچند جزئی، نگاهی واقعبینانهتر، به جایگاه خودم توی این سیستم فعلی داشته باشم.
راستش
از جایگاه شما به عنوان معلم؛ و جایگاه مسئولین به عنوان "مسئول"، اطلاع چندانی ندارم و نمیتونم قضاوت صحیحی داشته باشم؛
اما میتونم نسبت به جایگاه خودم، خانوادهام و دوستانم که ارادهای محدود ولی ملموس داریم نگاهی واقعبینانه و نسبتا کمریسک داشته باشم.
این که چهطوری میتونم یه "همکار" باشم و نه یک "معترض"!
این که چهطوری میتونم از همین ارادهی محدودم، نه الزاما به نحوِ احسن و تمام و کمال؛ بلکه به نحوی «شایسته و درخورِ مقضیات و واقعیات فعلی» استفاده کنم؟
نتیجهای که بعد از تلاش برای استفاده از این «اراده» در سه روز گذشته برای من رقم خورد رو مورد بازبینی قرار میدم؛ تا دستاوردها و هزینههای این نوع نگاه و رفتار متعاقب نسبت به زندگی رو بهتر و با شفافیت بیشتری بررسی و قضاوت کنم:
حقیقتا با پذیرفتنِ اینکه "واقعیتِ فعلی تلخه" و "به هرحال واقعیته و ?!Fact is fact" تصمیم گرفتم توی این سه روز، بیشتر «خودم» رو زندگی کنم!
و سرم رو به کارهایی گرم کنم که واقعا دوست دارم.
دلیلش شاید براتون جالب باشه؛ اما وقتی درک کردم که برای کشورم به عنوان یه جَوون و "یکی از آیندهسازانِ این مرز و بوم" چندان هم مهم نیستم؛ و اقتدار نظامی کشور در اولویت بالاتری از شکوفایی جوانان مملکت و مردمش قرار داره،
یه احساس سبکی بهم دست داده! و بارِ سنگینِ "مأموریت ما جوانان مرز و بوم این است که کشورِ ایران را فلان و بهمان کنیم" رو از روی دوش خودم برداشتهشده میدونم؛
اما درعوض خودم رو مسئول این میدونم که طوری زندگی کنم که خودم دوست دارم و مورد رضایتمه. (:
بعضی کارهایی که این دو سه روز سعی کردم به عنوانِ یک "همکار و نه یک معترض" انجام بدم اینا هستند:
سه روزه که با داداش کوچیکم بدون عذاب وجدان به خاطرِ از دست دادنِ وقت، فوتبال بازی میکنم و باهم ورزش میکنیم.
کتاب طرز فکر(mindset) رو که یه مدت بود میخواستم شروع کنم به خوندن، دیروز استارتش رو زدم؛ و شروعش مصادف بود با گوش دادن به فایل صوتی آموزش و راهنمای کتابخوانی متمم.
این سه روز رو بیشتر از روزهای دیگه، توی WORD و سررسیدم چیزمیز یادداشت کردم و وبلاگخوانی کردم. بعضی نوشتههای قبلیم رو هم خوندم؛ و از تغییراتی که در طول زمان کردم لذت بردم.
وقت و انرژی کمتری رو توی گروههای تلگرام و واتساپِ همکلاسیهای دانشگاه صرف کردم و کمتر درگیرِ حاشیه و بحثها و گفتگوهای روتین و مزّهپَرونیهای تکراری شدم.
و عجیبترین و ارزشمندترین تصمیمِ گرفتهشدهام این بود که با پولی که قرار بود یه موبایل با قابلیت شارژدهی بهتر و محیط کاربریِ جذابتر بخرم و به قولی توی فضای مجازی، راحتی و سرعت بیشتری رو در گفتگو و چت کردنهام تجربه کنم، اومدم «یه جا» دو میلیون تومن «کتاب» برای خودم و هدیه دادن به بعضی از دوستانم خریدم. (:
البته همهمون میدونیم که این مبلغ سرمایهگذاری برای خرید کتاب ماشالله برای شما چیزی نیست؛ و دو «میلیون تومااان» کتاب رو میگید دو «تومن» کتاب؛?
اما خودم خوشحال و مفتخرم از اینکه راحتی و سرعت در فضای "مجازی" رو فدای افزایش علم و دقّت و کسب بینش در دنیای "واقعی" کردم.
آخه اینطوری، فرداروزی وقتی خواستند از حقوقم در فضای مجازی، به سبک ۱۹۸۴ جورج اورول?، صیانت کنند؛ به میزان کمتری تا اعماق جسم و روانم خواهد سوخت?? و خودم رو به خاطر سطحینگر بودن در مدیریت منابع در زمانهای که «میشد با خیال راحت و سریع به صورت اینترنتی کتاب خرید» سرزنش خواهم کرد.?
و باید اعتراف کنم که
عدمِ سنگینیِ مأموریت؛ و تجربهی احساس مسئولیت عجب حسِ ناب و خوبی داره!
این که از سیستم و مأموریتهایی که به دوشت گذاشته، بِبُری؛
و خودت رو مسئولِ خودت و مسئولیتت برای زندگی کردن بدونی.
یه جایی توی روزنوشتههای قدیمااا که از آقایان سهیل رضایی و کارل یونگ نوشته بودید این رو گفتید:
«مسئولیت» از من یک آدم "دلسوز و آرام" میسازد…
اما
«مأموریت» از من یک آدم "قاتلِ منتقم" خواهد ساخت.
قاتل منتقم!
ترسناکه واقعا؛ اما متأسفانه کم آدم نیستند که مأموریتشون در خطر افتاده!
محمد مجتبی جان.
من معمولاً کامنتهای تو رو (در اینجا و متمم) کپی میکنم و به یک ویرایشگر دیگه میبرم و remove formatting انجام میدم تا متن تمیز بشه و بتونم بخونمش. امروز صبح لپتاپ پیشم نبود و روی موبایل بدون این ابزارها خواستم مستقیم کامنتت رو بخونم اما نشد. واقعاً چند بار تلاش کردم اما دیدم سردرد میگیرم.
این بود که به محض رسیدن به لپتاپ، روی متمم مطلبی نوشتم با عنوان نکاتی در مورد استفاده از فونت ضخیم که امیدوارم کمی کاربرد فونت ضخیم را شفافتر کنه.
پیشنهادم اینه که در نوشتههای بعدی خودت، به ازاء هر بار که از ایموجی استفاده میکنی و هر کلمهای که بولد میکنی، هزار تومن برای فقرا کنار بذاری. اگر واقعاً به همین اندازهی فعلی بولد کردی و ایموجی گذاشتی، معلومه سبک فعلی تو درست بوده. اما اگر مصرفت کمتر شد، میشه نتیجه گرفت که تا الان داشتی بیش از حد نیاز از این ابزارها استفاده میکردی.
معتقدم این پیشنهادم از هر جهت که حساب کنی خیر هست: یا به بهتر شدن وضع فقرا کمک میکنه یا به راحتتر شدن اعصاب من 😉
آقای شعبانعلی شرمندهام.
حسابی از شما و دیگر عزیزان، بابت عدم صیانت از اعصابتون عذر میخوام. ?
فعلا دو هزار تومن 😉
متاسفانه فکر میکردم اونطوری، پیامم بهتر منتقل میشه و برای خواننده هم فهم مطلب رو آسونتر میکنه؛ اما میبینم که «واقعیت خلافِ دیدگاه منه.»
وقتی کامنتتون رو خوندم، یه بار دیگه متن نوشتهشدهم رو روش نگاه انداختم و متوجه شدم که کاملا حق دارید؛
و من در استفاده از Ctrl+B افراط کردهام.?
درس متمم رو هم کامل مطالعه کردم و علاوه بر عذاب وجدانی که داشتم، یه «احساس ارزشمندی» هم بهم دست داد؛ چراکه نقشی کوچک، در «جهتدهی به تقویم محتوایی متمم» داشتهام. ?(:
………….
البته باید اعتراف کنم که برام سخته از همین الان و امروز، این اصولی که فرمودید رو «کاملا» رعایت کنم؛
اما همهی تلاشم رو میکنم که پیشنهادتون مبنی بر کنار گذاشتنِ هزارتومن برای نیازمندان، به ازای "هر کلمهی بولد شده" و "ایموجی" رو عملی کنم.
آهان! الان یادم اومد که خودتون توی آخرین فایل صوتی مجموعهی مدیریت تمرکز و اقتصاد توجّه فرمودید که "سعی کنیم برای انتقال صحیح احساسات در موقع گفتگو، تا حد امکان از «ایموجیها» استفاده کنیم که سوءتفاهم در نوشتهها کمتر بشه و منظورمون هم بهتر منتقل بشه."
البته شاید مصداقِ اصلی عبارت بالا گفتگوهای دوستانه و در فضای مجازی باشه، نه در محیطهای آموزشی مثل متمم.
آقا! اصلا نه حرف شما و نه حرف من. ?
هر کلمهی بولد شده هزارتومن!
هر ایموجی هم پونصد تومن!
(البته باز هم بیشتر، حرف من "نه" شد 😉
خب…
رسیدیم به پایان یک کامنتِ شش هزار تومنی.?
من به ندرت به اینجور کامنتها واکنش نشون میدم ولی الان با اینکه سعی کردم اما نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.
ما هر از چند گاهی در روزنوشتهها یه نفر رو داریم که علی رغم تصور خودش، با فضای اینجا و فرهنگی که وجود داره آشنایی نداره و به سبک خاص و معمولاً غیرعادی خودش شروع میکنه به کامنت گذاشتن های طولانی یا زیاد (برای مثال خودم اخیراً اسم یک نفر رو در یکی از پستهای همینجا سرچ کردم، ۱۳ نتیجه در یک صفحه آورد یا همین مورد اخیر، از دهها ایموجی و متن بولد استفاده کرده).
اینها معمولاً یا کم کم فرهنگ اینجا دستشون میاد (گاهی خیلی طول میکشه) یا یه تذکر جدی باید بگیرن تا دستشون بیاد.
اما شما نه تنها منظور و محتوای کامنت محمدرضا رو نادیده گرفتید بلکه تذکرشون رو هم تبدیل کردید به شوخی و بازی (بماند که اون بازی رو هم با خطا انجام دادید). با کامنت نگذاشتن چه ضرری به خودتون و بقیه میرسه و یا از چه نفعی محروم میشیم؟ آیا واقعاً حواستون به این حست که هزاران نفر دارن کامنت شما رو با سختی میخونن؟ بعید میدونم بعد از خوندن و شاید فهمیدنش حس خوبی داشته باشن.
من با این کامنتهای شما یاد کسی میفتم که توی یک جمع بزرگ رفته وسط سالن و داره داد میزنه (بولد) و میخنده و … (ایموجی). در حالیکه باید بره کنار و بی سر و صدا یک گوشه بنشینه و اگه حرف مهمی داشت به آرامی و به اختصار حرفش رو بزنه.
سلام آقای هیوا.
امیدوارم در شرایطی که سلامتی و فرصت زندگی کردن ما درمعرض تهدید هست، در کنار خانوادهتون، تندرست و شاد و سلامت باشید.
راستش وقتی کامنت شما رو خوندم متوجه یه موضوعی شدم که یادآوری کردنش شاید برای خودم مفید واقع بشه.
البته که بنده برای شما دوست عزیز و باتجربهی متممی نهایت احترام رو قائل هستم؛ چراکه هم از کامنتهای شما در متمم و هم کامنتهای قبلیتون در روزنوشتهها؛ و دیدگاهها و نوع نگاهتون در وبسایت هیواشم آشنا هستم و خداروشکر تا الان از جهانبینی شما کم چیز یاد نگرفتهام و واقعا قدردان هستم.?
به همین خاطر
خواهش میکنم این حرفهام رو به حسابِ پاسخ به کامنت انتقادیتون و عدم رعایت «حقِّ کوچکتر بزرگتری» در نظر نگیرید.?
شاید خوب باشه بدونید که بنده حدود شش ماه هست که خودم رو یک عضو کوچک متممی میدونم و به تغذیه شدن و شکلگیری نوع نگاه و تفکراتم توسط دوستان متممی «افتخار میکنم» و شکرگزارش هستم؛
همچنین رشدی که «به نظر خودم» در این شش ماه به کمک متمم، روزنوشتهها و سایتهای دیگر دوستان متممی از جمله خودِ شما کردهام بسیار بسیار بیشتر از رشدی هست که با یازده سال سر کلاس درس و مشقِ مدرسه نشستن عایدم شده؛
و عمیقا خوشحالم که در بیست سالگیم دوستانی بزرگتر، بالغتر و باتجربهتر از خودم دارم و میتونم با اطمینان خاطر از لطفها و مهربانیهاشون همچنانکه از نقدها و تذکراتِشون، یاد بگیرم.
با این اوصاف بنده تذکّر شما رو به عنوان دوست سختکوش، بزرگتر و فهیمترِ خودم کاملا میپذیرم و همونطور که در کامنت قبلی هم بهش اشاره کردم، سعی در عملی کردنش برای کامنتهای بعدیم خواهم داشت؛?
کَما اینکه به عنوان یک عضو کمتجربه و کوچیکسال (; در سایت روزنوشتهها و متمم، از شما خواهش میکنم برای تبدیل شدن ما دوستان تازهوارد به «همکار» برای اصلاح و بهبود اوضاع خودمون و کشورمون، اجازهی اشتباه کردن، سوتی دادن، عذرخواهی کردن و اصلاح شدن رو نه تنها به من و دیگر دوستانِ کمتجربهی متممی، بلکه به عزیزان غیرِ متممی هم بدید.?
چراکه به نظرم اگر «منِ جوانِ شش ماه پیش یا حتی چند هفته پیش»، به این شکل توسط یکی از دوستان نادیدهی(که از خیلی از دوستان دیده شده و هم صحبت در جهان فیزیکی درس بیشتری یاد گرفتهام) زندگیم مورد انتقاد واقع میشدم، احتمالا در آینده، از دوستان همدل و بزرگوار متممی،
مثل معاونین، معلّمان و مدیران مدارس "نظام آموزشی" یاد میکردم؛
و همهمون میدونیم که این اتفاق(یا روند) کاملا با فلسفهی آقای شعبانعلی برای تشکیل دانشگاه متمم، مغایر و در تضاد هست…
….
.
پینوشت۱: مجددا از آقای هیوا و دیگر عزیزان به خاطر افراط در استفاده از Ctrl+B و "داد زدن و خندیدن" ? عذر میخوام؛
و خوشحالی خودم رو نسبت به حضور در جمع دوستان بزرگتر از خودم و گرفتن بازخوردهای ارزشمند برای بهبود و اصلاح اعلام میکنم.
پینوشت۲: با وجودِ "هزینهی ریالی" ای که بولد کردن و استفاده از ایموجی برای کامنت نوشتن داشت، همهی سعی خودم رو کردم تا کامنت نوشتنم کم خرج باشه؛ اما واقعا بیشتر از این نتونستم صرفهجویی کنم و از بولد کردن و ایموجی استفاده نکنم.
الان که طرح تصویب شده… فقط همینقدر امید دارم که بتونم یک جایی غیر از ایران اپلای کاری بگیرم و دو تا دخترم رو ببرم….
آقای شعبانعلی و عزیزانِ روزنوشتهای
سلام!
بسیاری از عزیزانی که آن روزها سر کلاسم بودند، در کسبوکارهای مطرح ایرانی جایگاه مدیریتی داشتند، یا اکنون به چنین جایگاهی رسیدهاند و میتوانند شهادت دهند که دغدغهی من، حرف تازهای نیست و پانزده سال است که همان «روضهها» را به بهانههای مختلف تکرار میکنم.
«"روضهها" یی که پانزده سال است تکرار میکنم» چه جملهی پرتکرار و قابل درکی هست؛
این «روضهها» زیاد شنیده شده، خیلی از مردم هم به قول خودشون «این روضهها رو "میدونند و خبر دارند که چی به چیه!"»
ولی جالبه(طنز تلخیه) که خیلی از ما مردم به معنای واقعی کلمه به روضه گوش دادن و بعد از اون پشت گوش انداختن روضهها «عادت کردهایم.»
اصلا انگار که "روضهخونی و گوش دادن به روضه" به عنوان اصطلاحی به کار میره که ما خودمون
میدونیم قرار نیست جایی بهش عمل بشه و این شنیدههای تکراری مورد استفاده قرار بگیره.
اما دوست داریم روضه بشنویم و نقصهایی که در مرحلهی عمل و کاربردی کردن دانستهها داریم رو با شنیدن(از همون شنیدنهایی که صدای بوق یه ماشین رو توی خیابون میشنویم و بهش توجهی نمیکنیم) جبران کنیم و از احساس گناهِ خودمون کم کنیم.
چه بسا که یکی از ریشههای "بیماری چشمانداز نویسی و علاقهمندی به برنامهریزی بیش از حد؛ قبل از برداشتنِ حتی اولین قدم در دنیای واقعی" همین باشه.
…………………………………………………………………..
اما وقتی بخشی از متن چشمانداز ایران ۱۴۰۴ و سند راهبردی جمهوری اسلامی در فضای مجازی در افق ۱۴۱۰ رو خوندم،
همونطور که شما گفتید به این نتیجه رسیدم که همون مدل آدمهایی که ۱۸ سال پیش برای ۲۲ سال بعدِ ملّت و کشورشون(یا کشورمون) چشمانداز تعیین کردهاند، الان هم برای ۱۰ سال بعد، با همون ادبیات،
دغدغهها،
خواستههای dream گونه
و آرمانهای از نوعِ
"الگو شدن درسطح منطقه و حتی جهان" چشمانداز نوشتهاند.
………
….
.
به عنوان یک خودافشایی باید بگم که
با خوندن این کلیگوییها و آرمانگرایی بدون "نگاهِ بلندمدت و جدّی" به نحوهی کاربردی کردنِ این آرزوها در دنیای واقعی،
به یادِ «هدفگذاری»های دو سه سال پیشِ خودم بعد از خوندن کتابهای زرد انگیزشی و موفقیت افتادم.
به طرز عجیبی! بعد از خوندن «متنِ روضههای اون نویسندههای انگیزشی و "علمِ" موفقیت» تصمیم به ایجاد تغییر و تحوّلی شگرف در دنیا(world class changes) میگرفتم و به طور جدّی به کشف داروی سرطان و ریشه کن کردن ایدز توی آزمایشگاهِ شخصی خودم(که همهی دنیا آرزوی داشتنش رو داشتند) فکر میکردم.
جالب اینجاست که
درحالی به سمت این کتابها؛ و خوندنِ چنین نوشتهها؛ و گوشِ جان سپردن به اون روضههای امیدبخش؛
و به دنبال اون، «تعیین چشماندازهای بلندپروازانه» میرفتم و به اونها فکر میکردم، که
داشتم از مدرسه اخراج میشدم
و نمیخواستم «بپذیرم» که در حالِ به فنا رفتن در سن ۱۷ سالگی بعد از شکستهای پشت سر هم هستم
و در اون شرایط داشتم همهی زورم رو میزدم تا بتونم نمرهی ۳٫۵ در درس تجدیدیِ ریاضی و ۷ فیزیک رو تبدیل کنم به ۱۰ و مجوزِ گذر کردن از سال یازدهمم رو برای نشستن سر کلاس دوازدهم بگیرم.
البته به نظرم تحت هیچ عنوان نمیشه این رو به عنوان یه آنالوژی و قیاس مناسب در سطح کلان و کشورداری در نظر گرفت؛ چراکه وضعیت ما مردم و دغدغههایی که اینروزها در موردِ آیندهی اقتدار و اینترنتِ امنمون و تعارضی که با آرمانهای ما ایجاد کرده، هیچ ربطی به این داستانِ مزخرف من نداره.??
ولی برام جالب بود که
علاقهمند شدنم به «تعیین چشماندازهای بلندپروازانه و غیرواقعبینانه؛ با هدفِ تاثیرگذاری بر همهی همکلاسیهای تیزهوشانیِ مدرسهم»
و مهم تر از اون
الگو شدنم برای بچه محلهام و نشون دادنِ خودکفاییم به معاونین و مسئولینِ مدرسه،
مصادف بود با:
۱-«دست و پا زدنِ دائمی توی بدبختیها» و
۲-جنگیدنم برای نپذیرفتنِ ضرورتِ ایجاد تغییر در ذهنیت و نوع هدفگذاریها و تعیین چشماندازهام.
………………………………………………………………
به هرحال من هم با خوندن این نوشته به یادِ بیماری چشمانداز نویسی خودم افتادم و الان هم که برای خودم مرورش کردم، میدونم تاثیرگذاریای درحدِ یک روضهخوانیِ صرف خواهد داشت و قرار نیست در هیچکسی حتی خودم تغییری ایجاد کند؛
چرا که همونطوری که اشاره شد،
خیلی از ما ها از جمله خودِ من با وجودِ تجربه کردن و زیستنِ این مفاهیم در دنیای واقعی و خوردنِ چوب این حقایق،
به شنیدنِ روضه و تکرار شدنِ حکایتهای تکراری «عادت کردهایم.»…
و صد حیف که خروج از منطقهی امن و ترک عادت موجب مرض است.
پس به روضهخوانی و شنیدن(نه گوش دادن) روضهها ادامه میدهم و صرفا تبدیل به درس عبرتی خواهم شد برای
آیندگانی که مرا به یاد نخواهند آورد و صرفا در توهّمات من وجود دارند.
البته شاید هم کسانی باشند که بخواهند و بتوانند از زندهمانیهای من درسهایی بگیرد؛ اما به هزینهی خرج کردنِ عمر و زندگیِ خودم
در زمانی که فرصت برای زندهمانی و زندگانی دارم.
پینوشت ۱: جاهایی که از ضمیرِ «من» استفاده کردم؛ برای این بود که نگم «ما» و خدای نکرده به کسی که کامنت رو میخونه برنخوره؛?
اگر شما خوانندهی عزیز صلاح دونستید از «منِ» من برای خودتون و شاید با یک آنالوژی کوچیک برای مقیاسِ کمی بزرگتر(دقت کنید که گفتم "کمی"?) هم استفاده کنید و مصداقیابی کنید.
پینوشت ۲:با خودم گفتم شاید خوب باشه کامنت رو با این قسمت از متن به پایان برسونم:
آن زمان، بهترین ابزار تدریس بحث چشمانداز، سند چشمانداز کشور بود. چون کمتر سندی بود که تا این حد اشتباه تدوین شده باشد و مرور این اشتباهات، بهترین ابزار برای آموزش بود (و هست).
جالبه که مرور اشتباهات، توسط آقای شعبانعی به عنوان یه ابزار آموزشی به کار برده شده تا تغییری در نتایج آینده به وجود بیاد؛✌️
اما انگار این دو سندی که ۱۸ سال با هم اختلاف سنی دارند، با فاکتور گرفتن از عنوانِ "فضای مجازی" در صفحهی نخست سند ۱۴۱۰، به سختی میشه تشخیص داد کدوم برای ۱۸ سال پیشه و کدوم برای ۲ ماه پیش.
با این اوصاف ما که بعضی وقتها غصهی کشورمون رو بیش از اندازه میخوریم و حال خودمون رو به خاطر چیزهایی که در کنترلمون نیست خراب میکنیم، بازی رفت و برگشت رو باختیم؛ بد هم باختیم. چراکه داریم غصّهی ذهنیتِ ثابت و رشدنیافتهی "سوارانِ ببر قدرت و سیاست" رو میخوریم.
پینوشت ۳: عجب روضهی طولانیای خوندم. ?♂️?
به هرحال کسی که زیاد روضه گوش بده و به روضه شنیدن عادت کنه، یه «روضهخون» میشه و باید به زور از منبر بیارنش پایین.??
سلام،
آدمی ویژگی خوبی داره و اون هم عادت کردن هست، به همه چیز زود خو می گیره، یادمه اولین بار که شخصی رو دیدم که سرش رو کرده بود توی سطل آشغال، چقدر تعجب کردم اما همین دو ساعت قبل آنقدر بی تفاوت از کنار خانمی که این کار رو داشت انجام می داد رد شدم که اصلاً یادم رفته بود.
الان که خواستم یادم بیاید این عادت کردن به همه چیز، خواستم مصداق پیدا کنم این صحنه یادم آمد.
چند مدتیه پیدا کردن کلیشه کارم شده، کلمات و جملات کلی که هر چه جور بنویسی درسته، حتی باهاش میشه خیلی کارها کرد. در یکی از پادکست های بی پلاس که در مورد شوروی کتابی رو خلاصه کرده بود از خصوضیات مهم آن مملکت ، جملات کلی بود. (شدیداً پیشنهاد می کنم این اپیزود بی پلاس رو گوش بدهید)
حافظۀ ضعیف جمعی هم شاید دومین نکته ای هست که البته می تونه به این علت باشه که ایدیولوژی اجازه نمی ده واضح گذشته رو یادآوری کنیم)
سکوت نخبه ها (شاید علتش این باشه که نمی خوان بدنام بشوند که با ایدیولوژی در افتاده اند (درگیری سیستم یک و سیستم دو))
اون تعداد که این فاجعه سناریونویسی شده رو تایید کردند واقعاً وجود دارند، واقعاً مرد میدان رو تنها نگذاشتند و باز هم ایدیولوژی رو تایید کردند پس اوضاع هیچ تغییری نکرده مگر اینکه نسل (های) آینده پارادایم رو قبول نکنند و کلاً زیر هر چیزی که بوی ایدیولوژی داره بزنند.
پی نوشت: من هم هنوز آن قسمتی که تو مدرسه و جامعه در دهه های قبل در ذهنم کرده اند راحت نشده ام با اینکه مغزم وقتی در حالت سیستم دو (لاجیک) قرار می کیره ، آنالیز انجام می ده اما وقتی بنرها و تلویزیون و شعارها و کلیشه ها و … رو می بینه ، سیستم یک که از سال های گذشته در ناخودآگاه ما رفته فعال می شه و دلش می لرزه، پس کار به این راحتی نیست و کار با نسل (های) آینده درست میشه (البته به صورت فردی هم تغییرات انجام می شه اما در مورد تعداد افراد زیاد کار به این راحتی ها نیست)
من برای این دو قسمت خودم اسم گذاشته ام M-one و M-two حرف M اول اسمم هست وقتی احساسی می شم و نمی تونم در مورد خیلی چیزها که نمی تونم اسمشون رو بیارم دلم می لرزه می گم ای M-one باز هم ، اما M-two سعی می کنه با تفکر لاجیک جلوی آن قسمت رو بگیره ( بسط به جامعه با شما)
سلام محمدرضا جان،
در گوگل و با جستجو در چند لینک، نگاهی به اعضای حقیقی و حقوقی شورای عالی فضای مجازی کردم. معمولا این سند چشم انداز را چه کسانی در ایران می نویسند و اعضا آن را تایید می کنند؟ به عبارت دیگر از صاحبنظران این حوزه استفاده میشود؟ اگر به سند چشم انداز نرسیم اعضا پاسخگو هستند؟
بی صبرانه منتظر ادامه مطلب هستم.
میترا جان.
فعلاً یک پله کاملترش کردم و به تدریج نکات دیگهای بهش اضافه میکنم.
اینکه چه کسانی دستاندرکار تدوین و تنظیم این سندها هستند به سادگی قابل جستجو است که قطعاً خودت هم دیدی.
در واقع این افراد، از نظر منطق استراتژی هم، مسئول تحقق چشمانداز نیستند. اینها صرفاً موظف هستند یک چشمانداز درست، شفاف، قابل دستیابی و منطبق با شرایط واقعی ایران در جهان بنویسند.
مسئولیت تحقق بر عهدهی دولتهاست. اما وقتی چشمانداز درست نیست، شفاف نیست، قابل دستیابی نیست، و منطبق با شرایط واقعی ایران در جهان نیست (و به شکل دقیقتر: اصلاً چشمانداز نیست) طبیعیه که نمیشه بهش رسید.
راهکار مشکل مدیریتی ما در سطح ارشد کشور، در کتاب آلیس در سرزمین عجایب گفته شده و کتاب علمیتر و پیچیدهتری برای مسئولینمون لازم نداریم: وقتی ندونی کجا میخوای بری، مهم نیست چه مسیری انتخاب کنی (چون به هر حال به جایی نمیرسی؛ یا همیشه میتونی ادعا کنی به جایی که میخواستی رسیدی).