این متن را مدتی پیش در وبلاگ برای فراموش کردن نوشتم. اینجا مینویسمش تا بماند…
بودا با صدایی شمرده حرف میزد. آرام و مطمئن.
تو گویی راز هستی را یافته است و میکوشد در قالب ساده ترین کلمات آن را بیان کند.
مردم پشت به پشت ایستاده بودند.
گفت: دنیا یعنی رنج. هر لذتی رنجی در پی دارد. شادی دل سپردن،عذاب دل بریدن را به همراه دارد و چنین است هر دلبستگی: دل نبندید تا طعم رنج را نچشید.
سنگریزه ای را برداشت و بر روی زمین حک کرد:
به هیچ چیز دل نبندید. به هیچ انسانی. به هیچ چیز. حتی یک شی بیجان.
بلند شد. آرام آرام گام برمیداشت و در میان بهت مردم دور می شد. ناگهان ایستاد. بازگشت. سنگریزه ای را که با آن جملات حکیمانه اش را نوشته بود، برداشت و در جیب نهاد. به یادگاری سخنرانی مهمی که برای مردم در آن مکان داشت…
گاهی که دوست دارم کتاب بخونم، گاهی که دوست دارم رادیو مذاکره گوش بدم، گاهی که دوست دارم قوانین جدید رو کشف کنم، همه ش برای اینه که فراموش کنم چقدر خرد هستم، و در توهم جامع بودن خودم، مدام در زندگیم به وجد بیام.
از لحظاتی که در اون ها هیچ تفکری ندارم شدیدا می ترسم، از لحظاتی که هیچ چیز اطرافم نیست تا من رو به وجد بیاره.
نمی دونم این با همون “می نویسم تا فراموش کنم” هم ارتباطی داره یا نه، اما گاهی به خودم می گم شاید مریضم، چرا حتما باید چیز جدیدی رو کشف کنم؟ چرا همچین اعتیادی دارم؟ خیلی آدم ها رو اطرافم می بینم که خیلی مطمئن و اغلب اوقات بدون اینکه حتی ذره ای ته دلشون برای چیزهای بزرگ خالی بشه زندگی می کنن. نمی دونم باید به حال اونها غبطه خورد، یا سر تکون داد، آخر تفاوت همه ی ما بعد از مرگ چی خواهد بود؟ آقا محمدرضای عزیز من متاسفانه گرفتار گرداب هایی هستم که هرچند هم با خودم مذاکره ی مثبت داشته باشم و وقتم رو برنامه ریزی کنم، بازهم خیلی از این سال های سال تلاش شبانه روزی و مطالعات تو به دور هستم. الان فقط می خوام یک سوال ازت بپرسم و امیدوارم که اون رو به من جواب بدی:
« آیا از نظر اسلام، پس از مرگ، آدم هایی که با دغدغه زندگی کرده ان، با مدام فکر کردن و مدام تلاش کردن، و مدام رنج کشیدن، متفاوت از آدم های دیگه خواهند بود؟ اگر آره، در چه چیزی؟ در باغ و درخت و نهر آب، یا چیزی بیشتر از اون؟ یا چیزی شگفت تر از اون؟ من می ترسم که نکنه لذت واقعی همین چیزها هست؟ همون جوری که شاعرها تو شعراشون می گن، آسوده باش، به پشتی تکیه بده، صبح ها برو بربری بخر و شیرتازه بخور، هرروز به گل هات آب بده و برگ هاشون رو لمس کن، هرروز از چیزهای کوچیک لذت ببر، چیزهای کوچیک محتویات بزرگی دارن، اسراری دارن، که نه تو می دونی و من، نه تو خواهی فهمیدشون و نه من، بیا معمولی زندگی کنیم… »
سلام استادی من بعد از مدت ها اومدم دلتنگ اینجور نوشته هاتون بودم مرسی
اين از عنايت ها شمر كز عشق پيش آمد ضرر
عشق مجازي را گذر بر عشق حق است انتها
قاضي به دست پور خود شمشير چوبين ميدهد
تا او دران اوستا شود شمشير گيرد در قضا
عشقي كه بر انسان رود شمشير چوبين آن بود
آن عشق با رحمان شود چون آخر آيد ابتلا!!
مولانا جلال الدين
«خنك آن قمار بازي كه بباخت هرچه بودش
بنماند هيچش الا؛ هوس قمار ديگر»
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ داناییست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانیست
چقدر……………
بودا هم اگر چه می دانست نباید دل سپرد اما او هم دل می سپرد….
او بدا بود و ما حتی بودا هم نیستیم.
زندگی بی عشق همان جان کندن است…
ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است
آری، اما آن که آدم هست و عاشق نیست، کیست؟
زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟
زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است
بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست
زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است
آن که عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است
عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟
تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟ …
قیصر امین پور
آمده ایم تا دل ببندیم..به خاطر او دلشکسته شیم و بگذاریم او ناراحت شود تا دلشکسته…ما چون انسانیم رنج را نیز تحمل میکنیم…بگذار نداند که چه شد..تو، خود میدانی که تا ابد دلبسته ای..
راه پیدا کردن گنج جهان جز رنج نیست
رنج آن را راست می گویند اما گنج نیست..
اما کسی که جویای گنج است از تحمل رنج ناگزیر است، هرچند که تمام موجودان فریاد بزنند گنجی نیست.. گنجی نیست…
راهی نیست باید به هر رنج ها تن داد؛ هر چند که گنج ها سراب باشد. این راه گنج یابی مسیری تجویزی نیست هر کس باید خودش مسیر نقشه گنج را تجربه کند.
وقتی بودا سخن میگفت، کسی در میان جمعیت به دقت ولی با تعجب! به سخنانش گوش داده بود…
پیشتر ها با خود اندیشیده بود که روان ما انسانها چرا و چگونه است که سرشار از تضادهاست.نیروهایی که گاهی کاملاً روبروی همند.همیشه با خود میگفت با این ملغمه چه باید کرد…آیا رهایی ممکن است؟،آیا رهایی ارزش است؟آیا رهایی فرار است؟آیا میتوان هم بود و هم داشت و هم دل بست ،اما رها بود؟…
وقتی بودا سخنانش را پایان داد هنوز او را باور نکرده بود ،هنوز در عمق وجود “انسانیش” به او شک داشت…
وقتی بودا برگشت و آن سنگریزه را برداشت و با خود برد ،تازه او را باور کرد ،تازه با او احساس نزدیکی کرد…
با خود گفت”بودا تو راست میگفتی اما اگر آن سنگریزه را بر نمی داشتی تو را باور نمیکردم ،انسانیتت را باور نمیکردم”
تحلیل انسانی و با احساسی بود.
درود بر نگاه زیبای شما
داستان خیلی زیبایی بود ولی حالا چرا بودا؟ اگر این “بی خردی” را به هیچ دینی حواله نمی کردید بهتر بود
سلام
به اعتقاد من این، بی خردی نبود.
عین انسانیت بود.
مرسی شعبانعلی جان.
خواستم منم بنویسم..
من هم بهش گفتم ، میخواهم دوستت داشته باشم و بهت بگم دوستت دارم ، بدون هیچ چشم داشتی به آینده در مورده رابطه ، چون احساس نیاز به دوست داشتن و دونستن شخص به این که من دوستش دارم ، داشتم..
این رو نوشتم برای این که نمیخوام به این فکر کنم، که کارم درست بود یا نه.،.
خودش آخر دل نبست به همون سنگه؟!
باسلام و سپاس از تیم پر مهرتان.شاید ربطی به موضوع نداشته باشد اما چون میدانم این مطلب در راستای اهداف شما ومخصوصا جناب شعبانعلی عزیز و همینطور خوانندگان فهیمتان است درخواست میکنم نگاهی به تیتر دانایی و مهارت به جای خواندن و مدرک درسایت عصر ایرانhttp://www.asriran.com/fa/news/373777/2 انداخته و اگر صلاح میدانید در این امر خیر و خجسته کمک نمایید. با پوزش و سپاس دوباره
آگاهی آغاز رنج است،
دل بریدن عذاب آور است،
اما دل بستیم تا بدانیم و بهایش را می دهیم و دل نمی بریم
….
خیلی وقت بود خبری ازت نداشتیم، بعضی از بچه هام زبان به گلایه باز کردند
ولی به عشق دانستن از زبان تو صبر کردیم
ای کاش بودا راه این خانه را میدانست!
آنوقت باور می کرد که دنیا رنج نیست، می توان آگاهانه زندگی کرد و برای التیام رنج دیگران مرهمی شد
می توان دل سپرد و رنج دوری را تحمل کرد اما دل نبرید
ای کاش….
سلام امید جانِ عزیز
خیلی زیبا نوشتی دوست خوبم . یه جایِ دیگه هم گفته بودم که خیلی دِلی (از دل) نوشته بودی و اینجا هم همون نظر رو دارم دوست من .
واقعاً ” جانا سخن از زبان ما میگویی ” 🙂
ارادتمند و مشتاق دیدارت – هومن کلبادی
جالبه، من هم کم آوردم!
ایهاالناس ، نظر من را قبول ندارید خوب به من منفی بدین، به هومن چه کار دارید
.
.
.
بگذریم هومن جان ،قصه این + و – تمامی نداره.
امروز سالروز درگذشت نیما یوشیج است . گفتم یک شعر از نیما برای شما و محمدرضا یگذارم.
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.
گرم یاد آوری یا نه ،
من از یادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
زمستان ۱۳۳۶
امید جانِ عزیز سلام
ممنون از شعر زیبایی که به اشتراک گذاشتی دوست من
به خدا اگر ذره ای حسِ منفی ، نسبت به این منفی دادن های این دوستان ، به کامنت های خودم داشته باشم و زمانی ناراحت میشم که منفی های بی منطق و بی توضیح رو در زیرِ کامنتِ دوستانِ عزیزم میبینم !
نمیدونم چرا این عزیزان متوجه نیستن که این خونه ، جایِ تسویه حساب های شخصی و غرض ورزی و کینه توزیِ فردی نیست . ما اینجا دورِ هم جمع شدیم که از هم یاد بگیریم و مطمئنم که روزی میرسه که این عزیزان هم به این نتیجه میرسن که این خونه جایِ این کارهایِ غیر اخلاقی نیست .
پی نوشت : امیدِ عزیز ، کامنتی که در پُستِ « چ مثل چمران » نوشته بودی هم بسیار زیبا و تاثیر گذار بود دوست من (http://www.shabanali.com/ms/?p=3863)
ارادتمند – هومن کلبادی
مرسی امید عزیز بخاطر شعر زیبا (و البته متن زیبای قبلیتون هم). این شعر برای من خیلی خاطره داره، خاطره ای از سالهای دور، از یک جشن فارغ التحصیلی که من این شعر را انتخاب کردم که برای مدعوین بخونم. از اون خاطره هایی که نمیتونی بگی تلخه یا شیرین، فقط وقتی گذر زمان را نگاه می کنی، اشک از چشمات سرازیر میشه…
شاد باشین.
زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت، با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی، جام و قدح می شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد…
یعنی چی؟ لطفا.
سلام به محمد رضا ی عزیز و دوستان
واقعا دلنوشته به جایی بود انگار به نوعی تلپاتی انجام شده.ولی دل نمی شه کاریش کرد .در این جور مواقع باید پیش
به صوی مذاکره با دل رفت……..!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و در نوشته ای دیگر:
« به کسی یا چیزی دل نبند»
بیشتر از اینکه یک «توصیه» باشد، یک «توهین» است. زیرا انسان بودن من را زیر سوال میبرد…
سلام.دوستان من خوبید؟ سلامت پرتوان باشید.
من چند سالی است که دل بسته ام که وابسته ام که رنج آنرا نیز بر دوش میکشم.با این تفاوت رنجی که گرانبهاست خالص و ناب است.فارغ از هر مرده باد و زنده باد .آسوده ام گردانیده از علایق حضیض و کم معنا. این تفاوت وابستگی و دل بستگی عشق با سایر تعلقات است که : بی تعلق خوش توان زیست بی تعلق خوش توان مرد.
سرزنده باشیم و با آنچه و با رنجی که بزرگمان میکند لذت زندگی خواه کوتاه باشد را به کام بریم
خیلی وقت بود جای دل نوشته هات توی سایت خالی بود
🙂
دلت گرم محمدرضا
بینهایت زیبا بود… ممنون محمدضای عزیز. که چقدر هم به موقع اینو گذاشتی…:)
به نظر میاد، این “اما ..” هایی که از حس درونی ما آدمها نشات میگیره، واقعا میتونه هر منطق خشکی رو به زانو دربیاره …
میدونین … به نظر من، همه ی روابط انسانی و همه ی دلبستگی ها، می تونن فرصتی باشه برای تمرین همدلی، عشق، درک، بخشندگی، حمایت، صبوری، و … خیلی صفات زیبای دیگه…
و هرچه روابط انسانی پایدارتر و طولانی تر باشه، بیشتر هم میشه به عمق این تجربه ها رفت.
به نظر من، توی همین دلبستگی هاست که آسیب پذیرتر میشیم و اونوقته که توی این آسیب پذیرتر بودنمون، میتونیم بیشتر و بیشتر ماهیت وجودی خودمون رو درک کنیم. غرورها، انتظارات وخواسته هامون رو تشخیص بدیم و در آرزوی رسیدن به روابطی دلبسته اما با عشق و احساس هایی خالص، بدون خودخواهی و بی قید و شرط، خودمون رو به چالش بکشیم…
سلام.
استاد عزیزم، وقتی با قلمی آفرینش می کنی، دوستش داری. اگر دوستش نداشتی آن قلم را به بهترین دوستت هدیه نمی دادی. می دادی؟ آن خودکار «مون بلان» را برای چه هدیه دادی؟
جواب را می دانم. دلبسته اش نیستی که هدیه اش می دهی. دوستش داری اما دلبسته اش نیستی.
شما دلبسته ی هیچ چیز نیستی. مگر دانشت را که به دشواری و به بهای گران به دست آورده ای، ساده و رایگان نمی بخشی؟
مرا به یاد داستانی انداختید که قبلا در متمم از قول دبیر ادبیاتم نوشتم :«درویشی به نداشتن نیست به دل نبستن است.»
http://www.motamem.org/?p=6082#more-6082
ممنونم.
سلام
واقعا هینطوره، ولی تا طعم رنج رو نچشیم معنی لذت رو از کجا بفهمیم بودای قشنگ و عزیز من
در اینجا این نکته پیش میاد که رنج = لذت و لذت= رنج پس ما باید لذت نبریم که رنج نکشیم و یا رنج بکشیم که لذت ببریم.
بدون درد و رنج و لذت وشادی مفهوم زنگیمون چیه .
من که از رنجم لذت میبرم و از شادیمم به موقعش رنج میبرم تا زندگی کنم . تا غمگین باشم، خوشحال باشم………
محمدرضامونو عشق است و صفا و صمیمیت 🙂
سلام استاد شعبانعلی
از فایل های مذاکره استفاده کردم و در اختیار دیگران هم گذاشتم.
خدا اموات شما را بیامرزد.
……………………………………………………………………………..
در نوشته «بودا تو راست می گفتی» قالب درست است به جای غالب
ویرایش و نقطه گذاری هم نیاز به تصحیح دارد
ملّانقطی نیستیم ولی جایگاه علمی و مهارتی شما توقع ما را بالا برده است.
نادر جان سلام.
ممنون. دیکته لغت رو اصلاح کردم.
متن رو سال ۸۶ نوشته بودم و وقتی دوباره دیدمش و خوندمش، راستش انقدر حواسم به ماجرای دلبستگی و وابستگی بود که اشتباه دیکتهای رو ندیدم و فقط کپی کردم از آرشیو نوشتههای قدیمی به اینجا تا هر روز روبروی چشمم باشه و دوباره بخونمش و یادم باشه که «درست بودن یک نظریه» با «قابل اجرا بودن اون نظریه» تفاوت داره.
معمولاً دل نوشته ذاتاً با خطاهای گرامری و دیکتهای و نگارشی همراهه. چون آدم در اون لحظه خیلی توجه نمیکنه و اگر توجه کنه دیگه میشه مقاله و نه دلنوشته.
اخیراً داشتم برخی از نوشتههای خودم رو که طعم احساسی داشتهاند در سایتهای خبری میدیدم. دیدم اونجا هم چقدر غلطهای نگارشی واضح داشتهام و ندیدهام. حتی در متنهایی که چند بار خواندهام! شاید برانگیختگی احساسی دلیلش باشه.
راستی. جایگاه علمی صفتی نیست که من دوست داشته باشم یا در مورد من قابل اطلاق باشد. اگر دیده باشی همه من رو محمدرضا صدا میکنند و مغرورم به اینکه هرگز گدای عنوان دکتر و مهندس که وزارت علوم اهدا میکند نبودهام. آن کاغذها و آن مدرکها و آن جایگاهها را بگذاریم برای آنها که هویتشان را با آن چیزها میسازند.
من اگر روزی هم بخواهم ادعایی کنم – که نکردهام و بعید میدانم بخواهم این کار را بکنم – به جایگاه اجراییام خواهم نازید که نه حاصل مهر برجستهی یک وزارتخانه در پایان چند سال غذای سوبسیدی خوردن در یک رستوران و نشستن پای حرفهای خاک خورده، بلکه حاصل حدود دو دهه کار کردن شبانه روزی است.
البته امیدوارم نگویی که جایگاه علمی جایگاه وزارت علومی نیست و به مقام و دانش خود فرد بازمیگردد. چون جایگاه علمی اگر به مقام خود فرد باز گردد، غلط دیکتهای اش با جایگاه علمیاش رابطهای نخواهد داشت. این درس و مدرسه بود که دیکته و نقطه گذاری را بخشی از جایگاه علمی و نمره درسی ما میدید و هنوز هم میبیند.
By the way
من یه سوال هم برام پیش اومده. اون هم کسانی هستند که توی این سایت منفی میدن به کامنتها. نمیفهمم وقتی یک نفر کمک میکنه غلط دیکتهای نوشته اصلاح شه، چرا منفی میگیره! من این روزا خودم هم استرس دارم توی کامنت گذاری و منفی که میخورم هی میام فکر میکنم ببینم دلیلش چی بوده و عموماً نمیفهمم!
سلام محمدرضا جان
ممنون از اینکه دوباره با حضورتون ، به این خونه ، شادابی و سرزندگی رو برگردوندین . البته باید بگم که دوستای همخونه ایمون ، در نبودِ صاحب خونۀ عزیزمون ، تمام تلاششون رو کردن که صفا و صمیمیتی که این خونه بر اون اساس ، بنا گذاشته شده بود (توسط شما) ، به بهترین شکل حفظ کنن ولی انصافاً حضور خودتون ، یه صفای دیگه به خونمون میبخشه . ممنون که هستین
در خصوص بخش انتهاییِ کامنتتون هم باید عرض کنم ، دقیقاً باهاتون موافقم و امیدوارم دوستان نازنینمون که مطمئناً به همین کامنت هم ، منفی های متعددی عطا می کنند ، یه کم به حسِ ناشی از این منفی دادن هاشون فکر کنند و چه بهتر که به جایِ یک منفی دادنِ (از دیدِ من غیرِ مسئولانه ) ساده ، چند ثانیه از وقت گران بهاشون رو صرف کنن و یک نقدِ منصفانه برای اون کامنتی که بهش منفی میخوان بدن ، بنویسن . البته این نظرِ من هست و احتمالاً به هیچ عنوان ، موردِ قبولِ دوستانِ منفی بازمون ، نیست .
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام هومن خان 🙂
یه حدسایی در مورد دلایل منفی دادن به قول شما دوستان منفی باز داشتم؛ ازون جایی که مطمئن بودم کسی ازین دوستان نمیاد قضیه رو روشن کنه، گفتم باتون در میون بذارم.
دلیل اول موج ( من مخالفت میکنم پس هستم) ی هست که کلا مدتیه کمی تا قسمتی از ملت ما رو گرفته. یعنی فارغ ازینکه بحث چیه و منطق چی میگه، عده ای به این نتیجه رسیدن که هرجا تعداد زیادی با مسئله ای موافق باشن؛ مخالف بودن(حتی بدون هیچ دلیل یا ایده ای) میتونه دلیل استثنا بودن و خاص بودن باشه. حالا این استثنا بودن و خاص بودن به خودی خود چه لطفی داره نمیدونم.
دلیل دوم این منفی دادن های بدون توضیح اینه که: (هزینه ای) نداره. آدم وقتی کامنت میذاره و حرف میزنه باید حرفی برای گفتن و دلیلی برای دفاع از حرفش داشته باشه. باید قبل و بعدش فکر کنه. ولی منفی دادن هزینه ای نداره. کلیک میکنی؛ دلت خنک میشه که به کسی که حرفی زده که دوست نداشتی یا حرفی زده که تو بلد نبودی بزنی یا…منفی دادی، بعدم بدون اینکه نیاز باشه توضیح یا هزینه ای(چه زمان، چه فکر…) بدی، از قضیه رد میشی.
این دو تا دلیلی بود که به ذهن من میرسه؛ بقیه ش هم انشالله کم کم کشف میشه. 🙂
من از این تریبون 😛 استفاده کنم و یه تشکر هم از شما بکنم هومن عزیز, به خاطر اینکه در این مدتی که اینجا رو میخونم و شما رو میشناسم به نظرم جز صبورترین و خوش اخلاقترین دوستان هستید که چه وقتی که منفی گرفتین چه وقتی که مثبت گرفتین چه هرچی…همیشه خیلی مثبت هستین. من یکی باید ازتون یاد بگیرم. 🙂
سلام آفرین جان عزیز
اول اینکه از ابراز لطفتون نسبت به خودم ، بی نهایت ممنونم و امیدوارم همینطور باشه که گفتین .
در خصوص منفی بازهای عزیز هم باید بگم که باهاتون موافق هستم و امیدوارم این عزیزان بپذیرن که این خونه ، خیلی با صفا تر از این حرفاست و محلی هست برای فکر کردن و ارائۀ راه حل و یادگیری . صِرفِ منفی دادن ، به جز انتقالِ یک حسِ منفی و انرژیِ منفی ، هیچ تاثیر دیگه ای نداره و هم حالِ منفی دهنده و هم حالِ سایرِ همخونه ای هامون رو خراب می کنه . بازم از لطفتون ممنونم آفرین حان
به امید دیدار و ارادتمند – هومن کلبادی
من که معمولاً موافقم یه نظر دادم سانسور شد، چه برسه به کسی که کلاً مخالفه
رضا خان بعید میدونم اگر نظرتون مطابق با سیاست های کامنت گذاری بوده سانسور شده باشه. کاش شورای تایید کامنت ها یه تحقیقی میکردن که چرا کامنتتون منتشر نشده.
حالا میخواین از فرصت استفاده کنید کامنتتون رو همین جا بگین الان ببینیم چی بوده. 🙂
رضا جان سلام
به عنوانِ کسی که خیلی از دوستان شاید بر این باور باشن که “این هومن کلبادی اگه حرف نزنه و اظهارِ نظر نکنه ، فکر می کنن لاله (لال هست)! ” جسارتاً با نظرتون موافق نیستم دوستِ من . فکر می کنم (با توجه به تجربه ای که شخصاً در خصوصِ حذفِ کامنتهام در این سایت داشتم ) کامنتهایی رو تو این خونه تایید نمیکنن (معمولاً) که یا خطوطِ قرمز رو رد کرده باشن ، یا سیاست هایِ کامنت گذاریِ سایت رو رعایت نکرده باشن ، یا به نوعی برداشتهای چند پهلو ازشون بشه ، یا بویِ توهین و افترا ازشون به مشام برسه ، یا مستقیماً دوستی رو (به تمسخر) نشونه گرفته باشه و . . .
با توجه به کامنتهایِ خودم که چند تایی از اونها به Recycle Bin هدایت شدن ، مطمئنم که دلیلِ حذفِ اون کامنتهایِ من ، کاملاً موجه بوده و امیدوارم از این به بعد ، کامنتهایی بنویسم که تیمِ محترمِ تایید کننده (یا حذف کنندۀ) کامنتها رو کمتر به دردسر بندازم .
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام هومن جان
شاید دوستان معذوریت هایی (بیشتر از بقیه سایتها) دارند ولی از نظر خودم واقعیتی بود که عرض شد و نقدی بود به رفتار بعضی از افراد در موافقتها و مخالفتهاشون.
سلام به همه هم خونه ای های عزیزم
همیشه ،بهترین حال و هوای این روزای من تو این خونه رقم میخوره
و به نظرم کسانی که عادت به منفی گذاری دارند،نظرات را نخوانند تا رنجیده خاطر نشوند.
و متاسفانه یک عملی که معمولا ما به آن دچار هستیم ،انجام کار بدون دلیل است که چقدر خوب بود نگاهی دوباره به عادت های روزانه مان داشته باشیم.
شاد باشید
سلام
این موضوع منفی دادن ها واقعا بعضی اوقات به نظر بنده هم بی معنی هست و در مورد شما آقای کلبادی برای من بسیار عجیب هست گاهی واقعا احساس میکنم عده ای به عنوان “انجام وظیفه” میان و به نظرات شما منفی میدن (احتمالا حتی نخوانده)، من که عادت کردم به دیدن بالاترین تعداد منفی های بی دلیل پایین کامنت های شما و واقعا این منفی ها جلب توجه میکنه. خیلی خوب میشه دوستانی که به منفی دادن خیلی علاقه دارن گاهی هم این منفی ها رو با ذکر دلیل بیان کنن شاید ما هم بتونیم استفاده کنیم. چون منفی دادن یعنی اینکه این نظر از نظر من غلط است…. اما اگر درستش را دوستان منفی ده بگویند عالی میشود…
فائزه جانِ عزیز سلام
ممنون از حسنِ توجهتون دوستِ خوبم . به خدا خیلی وقت ها که زیرِ کامنتِ بعضی از دوستایِ عزیزم منفی میبینم ، کلی فکر می کنم که دلیلِ این منفی دادن ، چی میتونه باشه ؟
منفی هایی هم که به کامنتهای خودم داده میشه ، گاهی همون حسی که شما گفتین رو در من به وجود میاره و اساساً فکر می کنم این دوستانِ عزیزم ، اساساً از اسمِ «هومن کلبادی» خوششون نمیاد و دلیلِ خاصِ دیگه ای رو نمیتونم از منفی دادن های مکررِ این بعضی هایِ محترم ، برداشت کنم 🙂
ولی این رو قلباً میگم ، دیدنِ منفی ، پایِ کامنت های خودم ، ابداً من رو ناراحت نمیکنه ولی دیدنِ منفی های غیرِ موجه ، پایِ کامنتهای دوستای عزیزم ، من رو به فکر وامیداره که چرا ، چرا و چرا این دوستانِ عزیز ، به خودشون زحمت نمیدن ، حتی شده چند کلمه دربارۀ دلیلِ منفی دادنشون توضیح بدن ؟
کاش به قولِ رادیو مذاکرۀ آخر( http://www.shabanali.com/ms/?p=4865 ) و به قولِ آقای احمدرضا نخجوانیِ عزیز ، یاد بگیریم که مسئولیتِ کارهای خودمون رو بپذیریم و مسئولانه برخورد کنیم .
ارادتمند – هومن کلبادی
با سلام.
این سوالی که در پاراگراف آخر پرسیدی برای من هم بارها پیش اومد که چند وقت پیش در یکی از کامنتها بهش اشاره کردم، ظاهراً هر کس که مخالفتی با شما می کنه (درست یا غلط) منفی میگیره، به نظرم اون حس “دنبال قهرمان بودن” اینجا هم به کار افتاده و از شما (هم!) یه قهرمان ساخته شده و هر نوع مخالفتی با شما رو بر نمی تابند، فقط نگرانی من از خصلت “کوفی بودن” بعضی هاست، چون ما همون مردمی هستیم که برای دیدن و شنیدن از هر کس که حس کردیم جایگاهی دارد سر و دست شکوندیم و میشکنیم. فرقی نمی کند چه کسی یا چه دولتی یا چه رژیمی، بر اساس آنچه که مستند بوده و دیده ام برای استقبال از روحانی همونقدر تقّلا کردیم که برای احمدی نژاد، که برای خاتمی، که برای هاشمی و … و بعد هم قهرمان بعدی!
رضا جان سلام
در ابتدای عرایضم بگم که من نه وکیل مدافعِ آقای شعبانعلی هستم و نه قصدِ دفاع از ایشون رو دارم و اینکه مطلبی که میگم ، صرفاً نظرِ شخصیِ خودم هست . با توجه به شناختِ نسبی که از ایشون در این مدت ۷ ماه ، پیدا کردم ، ایشون هرگز تلاشی برای قهرمان شدن نکردن و اساساً نیازی هم به این کار ندارن . نوعِ برخوردِ برخی از دوستانِ ما (شاید خودِ من هم ناخواسته این کار رو کرده باشم) و اینکه علاقۀ بسیار زیادی که به ایشون داریم ، ممکنه چهره ای قهرمان گونه از ایشون رو در نگاهِ بعضی از دوستان ، پدید آورده باشه و البته نقدهایِ غیرِ منصفانۀ برخی از دوستان هم ، مزیدِ بر علت میشه که به قولِ شما ، پذیرشِ هر گونه مخالفت با نظراتِ محمدرضای عزیز ، از نظرِ بسیاری از دوستان ، غیر قابلِ قبول جلوه می کنه و به سُنَتِ حرکت هایِ خودجوش و تیمی ، ناگهان سیلی از تیک های منفی ، به سمتِ کامنتی که شاید بویی از انتقاد از اون به مشام برسه ، جاری میشه .
شاد باشید دوست من
سلام هومن جان
بالاخره منتشر شد! دیر منتشر شدن یک کامنت کم از منتشر نشدنش نداره چون با وجود پست جدید کمتر کسی به نظرات پستهای قبلی توجه می کنه! به هر حال … من هم البته نگفتم ایشون برای قهرمان شدن تلاش می کنند، نقدم متوجه بعضی از خوانندگان بود که بیشتر احساسی برخورد می کنند و بخش دوم هم بیشتر جنبه تلنگر داشت، هر چند فکر می کنم آقای شعبانعلی زیرک تر از این باشند که در این دام گرفتار آیند!
سلام رضا جان
دوست عزیزم ، چند بار ، موردِ مشابهی برای کامنتهای من هم پیش اومد و دیر تایید شدن . فکر می کنم ، دلیلش همون ملاحظاتی که میگید میتونه باشه و یا حجم انبوهِ کامنتهایی که دوستان میفرستن .
رضای عزیز ، من هم مثلِ شما ، نظرم رو دربارۀ محمدرضا جان گفتم که ایشون دنبالِ قهرمان شدن نیستن و خوشحالم که با من هم نظرید .
در خصوصِ تلنگر هم باهاتون موافقم و متاسفم که چنین استریوتایپی از مردمِ ما ایجاد شده که « ثبات ندارند و تابعِ حزبِ باد هستند » . نمونه های بسیار بسیار زیادِ موجود از این نوع برخوردها ، در اسنادِ تاریخی ، موید وجود چنین رویکردی در بینِ ایرانیان بوده و هست . البته مثالهای نقض هم کم نیستند .
پی نوشت : از وقتی فهمیدم دوست عزیزم (علی جان) از دیدنِ «ارادتمند» که یه جورایی ، امضایِ من در پایِ کامنتهام بود ، حسِ خوبی ندارن ، مثلِ کسی که امضایِ خودش رو فراموش کرده ، در پایانِ کامنتهام ، فکر می کنم که چی بنویسم غیر از ارادتمند 🙂
پاینده باشید
سلام محمدرضا عزیز و دوستان خوبم
در مورد غلط های نگارشی، باهاتون موافقم چون خودم هم در جاهایی فقط به خاطر “برانگیختگی احساسی” هنگام نوشتن ، این مورد برایم بارها به وجود اومده و یه جاهایی گفتم ولش کن مهم مفهومه که منظور رو می رسونه و گاهی انقدر این حالت بوده که با وجود بارها خوندن اون نوشته، اصلا اون غلط رو ندیدم.
در مورد منفی دادن به کامنت دوستان نیز، با وجودی که تعداد کمی هستند که الفتی با این رنگ دارند و اکثرا به شخص مشخصی علاقمندند و پای ثابت این مورد هستند ، فکر می کنم شجاعت نوشتن نقد کامنتی که با نظرمون متفاوته، خیلی ارزشمندتر از زدن دکمه منفی است و نشون از درایت و فهم و همدلی اون فرد داره، حتی اینکه با نظر نویسندهء اون کامنت، مخالف باشه.
بارها شده دوستان خوبم با وجود مخالفت ، اومدن و نظرشونو مطرح کردن و به گفتگو نشستن.
چه خوبه این دوستان نیز قدری بیندیشند و راه درست رو در زندگیشون طی کنند. به نظرم حتی این منفی دادن های بدون دلیل هم توی زندگی اون افراد تاثیر مخربی خواهد داشت.
اگر ذره ای نیکی کنیم ، ثمره آن را خواهیم دید و اگر ذره ای بدی کنیم نتیجه آن را خواهیم دید.
پی نوشت: آقای کلبادی دوست ارزشمند و پرتلاش این خونه، با نظر شما در مورد نوشتن نقد منصفانه این دوستان کاملا موافقم.
شاد ، امیدوار و برقرار باشید.
سلام،
فکر میکنم دلیل پیش بینی امتیاز منفی، پذیرش وجود عقیده مخالف بوده. البته بهتره نظر خودشان را بنویسند، شاید به قول آفرین نمی تواند یا به هر دلیل نظر مخالف خودش را ننوشته.شاید بی توجهی به پیام نوشته و درگیر غلط املایی شدن و حواشی که بعضی وقتها بخش زیادی از کامنتها را تشکیل میده به خواننده حس خوبی نمیده. به هر حال فکر میکنم بد نیست حداقل تو این خانه دموکراسی را تجربه کنیم.البته تاکید می کنم آزادی برای کسی که نداند چگونه از آن استفاده کند مانند آتشی است در دست نابینا.
بودا راست می گفت، اما
ما رنج را انتخاب کردیم…
“به کسی یا چیزی دل نبند ” بیشتر از اینکه یک توصیه باشد، یک توهین است… زیرا انسان بودن مرا زیر سوال میبرد!
محمدرضا شعبانعلی
مگه میشه دل نبست!!!!!!خود بودا مثال نقضش… آدم تا دل نبده و عاشق نشه و بعد نکنه که بزرگ نمیشه….ادم هیچوفت نمیتونه از رنج فرار کنه رنج جز لاینفک زندگیه …همونقدر که دل بستن و دل گندن رنج داره …دل نبستن هم رنج داره…یا شاید هم بقول مولانا ما رنج میبریم چون هویت خودمون رو با اون چیزهای بیرونی که بهشون دل بستیم یکی میدونیم برای همینه وقتی می خوایم بکنیم اذیت میشیم چون انگار بخشی از هویت خودمون رو داریم از دست میدیم….
ممنون پگاه عزیزم
چه خوب اشاره کردی
رنج دل نبستن خیلیییی زیاده…شاید نه کمتر از رنج دل کندن
چون مرتبا باید از دلت نگهبانی کنی…مدام در حالت هشدار زندگی کنی
ببینی، دوست بداری، به آنسو کشیده شوی ولی خودت را باز بداری و نهیب بزنی…
مبارزه دایمی با خویش…
بنظرم کسی که آگاهانه از لذت جویی دل بستن و از خواسته های قلبیش میگذرد جنگ سختی انجام میدهد…
او بی احساس یا بی عاطفه نیست
او درد و عشق و دلبستگی و رنج را میفهمد و تجربه میکند
اما
بر همه آنها برتری میجوید…حال چه بسا دلیل او سازنده تر و مفیدتر از دلیل دل بستن یک انسان دیگر باشد
شاید انسان دوستی بیشتری انصاف بالاتری در وجود او نهفته باشد…
شاید هیچگاه هم دل کنده نمیشود اما شرایط را به نفع دیگری میپذیرد…و کنار میرود…
اما آنچه که هست دل بستن و دل کندن وجود دارد و لذت و رنج آنها
و شاید دل نبستن بیشتر به معنای غرق نشدن در کسی یا چیزی ست …وگرنه دلبستگی بوجود میاید خواه ناخواه….
اینجا می نویسی تا بماند…
راستی ما “دلبسته ایم” یا به شکل مؤکدش “دل”بسته ایم…
همیشه سالم باشی و تندرست,همیشه کنارمون باشی معلم…
حسی نسبت به وبلاگ فعلی دارم “برای فکر کردن” است رابطه اون رو با “برای فراموش کردن” درک نمی کنم!
سلام دوست من.
شاید هم این وبلاگ و هم آن وبلاگ از نظر من و شما، «برای فکر کردن» باشد ولی از نظر صاحب خانه، هر دو «برای فراموش کردن».
این دو با هم در تناقض نیستند.
آن وبلاگ هم از نظر محتوا فرقی با این یکی نداشته . این ویژگی استاد ماست که آن چه را ما برای فکر کردن نیاز داریم، به ما می دهد و بعد خودش فراموشش می کند. یعنی از آن جلوتر می رود. او همواره در حال پیشروی است.
البته که این نظر من است و شما منتظر جواب استاد هستید.
سلامت باشید.
در حالت عادی فکر کردن و فراموش کردن در تضاد هستند ولی محمدرضا کاری کرده فکر می کنم شبیه هستند ولی درک نمی کنم چرا؟!
میدونی ایمان.
از سال ۱۳۸۳ که وبلاگ نویسی رو شروع کردم تا سال ۱۳۹۱ که وبلاگ خودم در پرشین بلاگ رو رها کردم و به سمت روزنوشتهها اومدم، همیشه از عنوان «برای فراموش کردن» استفاده میکردم.
من اون جملهی شریعتی رو – که عمداً برای اینکه به خودش نسبت نده به فردی خیالی به نام شاندل نسبت میداد – دوست داشتم که میگفت:
نوشتن برای فراموش کردن است و نه به یاد آوردن.
واقعاً هم همین بوده.
وقتی حرفی در دلت میمونه و سنگینی میکنه و وزن کلماتش و درد فکر کردن بهش گاهی اوقات توان راه رفتن و فکر کردن رو ازت میگیره، احساس میکنی باید جایی بایستی و خالیاش کنی.
کاغذ برای من اون مکان محسوب میشه و قلم اون ابزار.
مینویسم برای اینکه دیگه در ذهنم باقی نمونه و بتونم دوباره ادامه بدم.
به خاطر همینه که گاهی یک مفهوم رو بارها و بارها به شکلهای مختلف و در قالب واژههای مختلف مینویسم. هر بار که دردش رو حس میکنم دوباره مینویسمش.
بی دلیل نیست که بارها از دستاویز قرار دادن دستاوردهای مبهم تاریخی هزارههای قبلمون گله کردهام و نوشتهام که ملتی که با مرور گذشتهاش احساس غرور کند، ملتی متمدن نیست و ملتی در حال انقراض است.
یا بارها از پدر و مادرها و نقشی که در حفظ کردن نظام فاسد باورها و نگرشها در جامعه دارند و بعد هم، مظلومانه گله میکنند که جامعه فرهنگ نادرستی دارد گلایه کردهام. چون من آموزشهای عموم آنها را عین فساد میدانم
http://www.shabanali.com/ms/?p=3928
یا بارها از آرزوهای واقعی و آرزوهای آموخته شده صحبت کردهام و اینکه ما برای آرزوهایی تلاش میکنیم که آرزوهای ما نیست.
این دوباره نوشتنها با هدف تکرار یک ماجرا برای خواننده نیست. برای تخلیه شدن حس خودم است. برای فراموش کردن «رنجی که میبریم». نوعی لیس زدن زخمهایی که جامعه و زندگی و دنیا بر تن من و تو وارد کرده است و مثل سایر حیوانهای روی زمین، بهترین راهکار این است که آنها را کمی نگاه کنی و با زبان تمیزشان کنی و دوباره به راه رفتن ادامه بدهی.
عموم حیوانها با زبان فیزیکی این کار را انجام میدهند و انسان با زبان کلمات.
هنوز هم ماجرا همین است. مینویسم برای فراموش کردن و نه به یاد آوردن.
اما وقتی که وبلاگ قبلی به دستور مسئولین گرامی بسته شد و هرگز مجوز پیدا نکرد که باز شود، از آنجا که میدانم که آنها که در این زمینهها تصمیم میگیرند به واژهها حساسترند تا به مفاهیم. احساس کردم شاید بهتر است نام قدیمی را که برای برخی دوستان(!) تداعی خوبی ندارد، کمتر به کار بگیرم و به عنوان عمومی و دوست نداشتنی «روزنوشته» اکتفا کنم.
من مینویسم روزنوشته. اما لطفاً تو بخوان: برای فراموش کردن…
سلام استاد عزیزم.
راست می گفت دوست مشترکی که می گفت، کامنت های شما خودش جدا از پست هایی که می گذارید، بسیار آموزنده اند و خواندنشان لذت بخش.
خوشحالم که پاسخ کوتاهی که بدون اجازه به ایمان عزیز دادم، اشتباه نبود.
دیروز زیر کامنتی که برای «مهیا» در پست «رادیو مذاکره: گفتگوی محمدرضا شعبانعلی و احمدرضا نخجوانی و پویا شفیعی و امیر تقوی» نوشته بودید و حرف از «گلهای از آدمها با یک تعداد مدرک آشغال از وزارت علوم به اسم لیسانس یا ارشد یا دکتر» زده بودید، کامنتی نوشتم . آن کامنت را در حالی می نوشتم که اشک هایم را با دست پاک می کردم . اما احساس کردم اولاً دلیل ندارد همه ی افراد بخواهند راز این اشک ها را بدانند و ثانیاً من هم نمی توانم دلیلش را بگویم.
آن کامنت را کات کردم و ارسال نکردم. ولی در عوض از محل کار تا خانه را پیاده رفتم. در طول مسیر بخش اول فایل رادیو مذاکره جدیدتان را گوش دادم و آرام شدم.
فقط یک آرزوی بزرگ دارم، کاش این تلاش های در این سطح که با دشواری زیاد همراه است و با خون جگر میسر می شود، بتواند دامنه ای فراگیرتر را شامل شود. کاش این نگرانی ها دغدغه ی آدم های دیگری هم بشود بلکه نتایج بهتری گرفته شود.
ممنون که هستید. ممنون که مانده اید.
خدا پشت و پناه تان.
علیرضای عزیز و دوست داشتنی
ممنون از کامنت های زیبا و با احساسی که میذاری دوست من . واقعاً از خوندنِ کامنت های زیبا و پر محتوا و به موقعت لذت میبرم .
ممنون از اینکه همخونۀ من هستی دوست من و از بودنِ در کنارِ دوستانِ نازنینی مثل تو و در خونۀ محمدرضای عزیز ، به خودم میبالم و مطمئنم در جایی و در زمانی از زندگیم ، کارِ خیری (بی ریا) انجام دادم که خداوند ، بودنِ در این خونه و در کنار همۀ شما عزیزانم رو به من هدیه داد و تونستم در این عمرِ کوتاه ، با بودن در کنارِ شما عزیزان ، تجربۀ متفاوتی از زندگی داشته باشم .
ارادتمند و مخلصِ همۀ همخونه ای های عزیزم و صاحبخونۀ با صفا و بی نظیرمون – هومن کلبادی
علیرضای داداشی عزیز (ببخشید آقا رو حذف کردم برای همین یک بار)
از کامنتت بی نهایت لذت بردم…بی نهایت.
احساس خوشبختی میکنم که در جمع شمام و شاگرد محمدرضا و شما اساتید…واقعا از صمیم قلبم احساس خوبی دارم و وظیفه ی خودم میدونم در چندسال آینده ی زندگیم تمام این چیزایی که از شماها یاد میگیرم رو برای بهبود بخشی یا چیزی توی جامعه به کار ببرم…
به قول هومن
ارادتمند همه شما
ممنونم محمدرضا
مثل همیشه پاسخ کامل و دقیق دادید. برای فراموش کردن فعل شماست ولی فعل من برای فکر کردن است.
اسم روز نوشته ها رو در فیدخوان عوض کردم نوشتم “برای فراموش کردن”
وصد البته همین آرزو را برای تیم عزیز همراه استاد عزیزمون دارم، ببخشید تا اومدم اینو اضافه کنم دستم خورد وپیام فرستاده شد!
محمدرضای عزیزسلام و سپاس از همه نوشته هاتون، من هم با دوستمون موافقم که خواندن کامنتهاتون هم بسیار آموزنده و لذت بخشند. کلی نکته توی همین کامنتتون بود و یک جمله که بیانگر حقیقت تلخی است که خیلیها از گفتنش واهمه دارند یا فرار می کنند که با اجازه تون تکرارش می کنم.” من آموزشهای عموم آنها را عین فساد میدانم.” که حل خود این مساله فکر می کنم کار بسیار دشواریه. یعنی تازه وقتی آدم می فهمه خیلی چیزهایی که از بچگی تو خانواده و اجتماع یاد گرفته غلطه اولش که باید درست و غلطها را ازهم جدا کنه بعد تازه غلطها را پاک کنه تا درست جایگزینش کنه. بنظرمن که کاربسیار پیچیده ایست.سپاس از شما که دراین راه همراهیمون می کنین.
سلام
با خوندن حرفهای بودا یاد این پست و کامنتهاش افتادم.
http://www.shabanali.com/ms/?p=3039
نمیدونم میشه بهم ربط داد یا نه ولی استاد ما دلبسته اینجا هستیم.:)
آزاده م عزیز و مهربون
اول باید از لینک بسیار پرباری که به اشتراک گذاشتین تشکر کنم و کاملاً باهاتون موافقم و من هم دلبستۀ این خونه ، صاحبخونۀ با صفامون و دوستای عزیزم هستم .
فکر می کنم با توجۀ به قسمتِ پایانیِ داستانِ بالا ، خودِ بودا هم مثلِ عمدۀ واعظانِ دیگه ، به حرف های خودش باور نداشته و شعار میداده 🙂
من معتقدم اگه عشق و علاقۀ واقعی وجود داشته باشه ، رنج ها و خونِ جگرهایی که در مسیرِ دستیابی به اون فرد ، اون شی و اون هدف متحمل میشیم ، بازم تاکید می کنم اگر عشق و علاقۀ واقعی وجود داشته باشه ، تمامِ اون ناملایمات (ظاهری) و رنج ها و خونِ جگرها ، برامون شیرین و خوشایند خواهند شد .
جگر شیر نداری سفر عشق مرو / که در این راه بسی خون جگر باید خورد
این خونه ، برای شخصِ من فقط یه وبسایت و وبلاگ و فضایی برای ابرازِ نظر و عقیده و کامنت گذاشتن و مطلب خوندن نیست ، بلکه محلی برای تنفس و زندگی هست و قلباً بهش دلبسته شدم .
ارادتمند همۀ دوستای عزیزم – هومن کلبادی
هومن عزیزسلام بارها در کامنتهاتون به فضای خوب این خونه اشاره کردین و اصطلاح زیبای همخونه را بکار بردین، هربار که خوندم یک لایک در ذهنم زدم تا امروز که فرصتی شد بگم که واقعا باهتون موافقم و از تشبیه زیباتون واقعا لذت می برم، دقیقا قبل از خوندن کامنت شما داشتم بهمین فکر می کردم که اینجا برایم یک محل زندگی شده و گرچه بخاطر گرفتاری خیلی مرتب نمیام اما غیر از برای یادگیری و تفکر، وقتهایی که دلم گرفته هم دوست دارم بیام اینجا. کاش میشد کلا اینجا زندگی کرد؛) ، بازهم ممنون ازتون همخونه عزیزبخاطر صفایتان و گرمی که با کامنتهاتون به این خونه می دین و امیدوارم که خدا صاحبخونه بسیار دوست داشتنیمون محمدرضای عزیز، وهمه همخونه های خوب و نازنین را در پناه خود نگه داره.
سلام نگاه جانِ عزیز
ممنون از ابرازِ لطفتون دوست خوبم . من نظر شخصی و قلبیم رو ابراز کردم و خوشحالم که شما ، چنین حسی رو از کامنتِ من گرفتید دوستِ خوبم
شاد باشید 🙂