دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

به مناسبت روز معلم

سنت است که هر سال، همزمان با سالروز شهادت استاد مطهری، روز معلم را گرامی میداریم. قطعاً اختصاص روزی برای بزرگداشت معلمان، سنتی ارزشمند و فرصتی مناسب برای اندیشیدن دوباره به آموزش و آموزشگر و آموزگار است. بعید میدانم کسی از بین ما باشد که در مقام والای معلم و آموزگار تردید داشته باشد. شاید انتظار برود که من هم، چند کلامی در مدح معلم و معلمی و مقام معلم بنویسم. اما اجازه بدهید که از این قسمت – نه به دلیل کم اهمیت بودنش، بلکه به دلیل تکراری بودنش – عبور کنم و به این بهانه، نکات دیگری را – که البته آنها هم جدید نیست – تکرار کنم.

صنعت آموزش در کشور ما، فرصت بزرگی برای رشد داشته است. مردمانی که برای آموزش و یادگیری احترام قائلند و کتاب و نوشتن، هزاران سال، بخشی از فرهنگشان بوده و هنوز هم، تصویر کتابخانه های بزرگ و مملو از کتاب، در نگاهشان زیبا و فریبا است. مردمی که در نخستین برخورد با کودکان و نوجوانان، بلافاصله پس از احوال پرسی، برای ادامه دادن گفتگو، می پرسند که «کلاس چندمی؟». مردمی که اگر کسی درس کارشناسی خواند، بلافاصله پس از تبریک گفتن، میپرسند که: برنامه ات برای ادامه تحصیل چیست؟

در نگاه اول، اینها ویژگیهای خوب و مثبتی به نظر می رسد. چنین جامعه ای ظاهراً باید در اوج مسیر رشد و تعالی باشد. اما هر انسان منصف و دلسوزی میپذیرد که چنین نیست. درست میگویند که مسیر جهنم را با نیتهای خیر سنگفرش کرده اند و به نظر میرسد که ما واقعاً در حوزه ی آموزش در چنین مسیری هستیم.

حدس زدن ریشه ها دشوار نیست. تعداد آنها هم محدود نیست. دیوارهای ورود برای صنعت آموزش کوتاه است و سرمایه چندانی نیاز ندارد. از سوی دیگر، در جامعه ی ما، شکل حرفه ای آموزش شناخته شده نیست و استاندارد مشخصی برای آن وجود ندارد. بخش بزرگی از جامعه ی ما، نه استانداردهای بین المللی آموزشی را تجربه کرده اند و نه آنها را شنیده اند. چنین است که سنجش کیفیت آموزش برای آنها تقریباً امکان پذیر نیست. آنها هم که در این زمینه بررسی یا مطالعه کرده اند، عمدتاً به جای تکنولوژی آموزشی (تکنولوژی به معنای عام آن میگویم) برایمان ایدئولوژی آموزشی به ارمغان آورده اند:

تقلید نافهمیده ی الگوهای شرقی و غربی در آموزش. اصرار برای آموزش از طریق کار تیمی، در فرهنگی که کار تیمی بخشی از الگوی ارزشی آن نیست و در گذاری شگفت انگیز و نوسانی ناپایدار از جمع گرایی سنتی به فردگرایی افراطی است. اصرار بر سبکهای هیجان زده و ترکیبی از فریاد و نمایش و انگیزش به عنوان ارائه ی حرفه ای و ده ها مثال دیگر که حوصله ی بیانش نیست. آنها که دیده اند میدانند و آنها که تا کنون این فضا را درک نکرده اند، بعید است در آینده نزدیک هم درک کنند.

حاصل این ایدئولوژی آموزشی، فرهنگی از آموزش است که با نگرش و فرهنگ ما چندان سازگار نیست. فرض کنید یک فیلم هالیوودی را ببینیم. بعد همان داستان را برداریم با هنرمندان ایرانی و با امکانات ایرانی و در لوکیشن ایرانی اجرا کنیم و تماشاگر ایرانی هم، به ذوق اینکه شاهد داستانی بین المللی است، هیجان زده به این فیلم نگاه کند. در برخورد با بسیاری از کلاسها و درسها و سمینارها و دوره های رسمی دانشگاهی از کارشناسی تا دکترا، لااقل در نگاه من، چنین وضعیتی مشاهده می شود.

طبیعی است که ریشه ها متعدد هستند. بخش قابل توجهی از سازمانها هم قرار نیست ارزش افزوده جدی ایجاد کنند. یا اگر قرار است ایجاد کنند به اتکای نیروی انسانی نیست. چنین است که نیروی انسانی آموزش دیده، بخشی از دکوراسیون داخلی سازمان یا نمای بیرونی آن محسوب می شود. بگذریم از اینکه اگر قرار به جذب نیروی انسانی حرفه ای و توانمند و اثربخش باشد، در استعدادیابی و سنجش توانمندیها هم ناتوانیم. چون خودمان در همین فرهنگ آموزشی رشد کرده ایم و وارث ضعف های آن هستیم. پس علی الحساب به مدرک مدرسه و دبیرستان و دانشگاه اعتماد می کنیم. هیچکس ما را به خاطر استخدام یک مهندس یا کارشناس ارشد یا دکتر که بی عرضه و بی لیاقت و بی شعور است، ملامت نخواهد کرد. اگر هم کسی حرفی زد، بار مسئولیت از دوش ما برداشته شده و میتوانیم نقدی بلند بالا بر سیستم آموزشی داشته باشیم. چنین میشود که من برای واحد طراحی کارخانه، به سراغ یک دیپلم یا فوق دیپلم فنی باتجربه و تحول آفرین نمیروم. چون اگر اشتباه کرد بار اشتباه بر دوش من است. به سراغ کسی میروم که هزاران ساعت در نظام آموزشی ما آموزش دیده و انبوهی مدرک رسمی و غیررسمی دارد و مدرک ارشد و دکترا دارد و حالا، از او میخواهم که برایم یک واحد طراحی نوآور و تحول آفرین تاسیس کند. غافل از اینکه آنچه او را به این مقام در نظام آموزشی کشور رسانده است، دقیقاً محافظه کاری و واپس گرایی و ترس از تحول و تغییر بوده است!

البته فقط ماجرای نظام رسمی آموزشی نیست. امثال من هم که در کنار سیستم آموزشی رسمی، دوره های آموزشی برگزار میکنیم یک درد مضاعف برای این کشور محسوب می شویم. ما که ترجیح میدهیم به جای هدایت جامعه مخاطب در مسیر درستی که به آن باور داریم، در مسیری که مخاطب از ما میخواهد جلو برویم. چنین میشود که در حلقه ای واپس گرا گرفتار میشویم و هر روز هم از روز قبل مستهلک تر میشویم. آنقدر در طول این سالها از همکاران مدرس خودم شنیده ام که: این خوب است. اما مخاطب نمیفهمد! این درست نیست اما مخاطب از شنیدنش لذت میبرد! این عنوان مسخره است اما به هر حال این مردم برایش پول می دهند! یا اینکه: اصلاً آمده اند حالشان خوب شود، مهم نیست چه بگوییم! که با خود میگویم: اگر این باور واقعی ماست، چرا در صنعت آموزش باقی مانده ایم؟

البته پاسخش را میدانم. صنعتی با هزینه اولیه ی کم، با سود نسبتاً خوب و با مشتریانی که چون استاندارد واقعی آموزش را نمی دانند یا پایین بودن کیفیت آموزش را پذیرفته اند، برای پرداخت هزینه های ما، مشکلی ندارند. خوشبختانه ما هم نه مهندس هستیم که ساختمانمان بریزد و خودرومان منفجر شود. نه پزشک هستیم که بیمار زیر دستمان بمیرد. ما معلم هستیم. این شهوت پول پرستی و جذب مخاطب و محافظه کارانه به دنبال جمع رفتن (به جای جسورانه پیشاپیش جمع رفتن) خوشبختانه اثرات مشهود کوتاه مدت ندارد. آینده ی کسانی را خراب میکنیم (یا درست نمیکنیم) که در زمان پیری شان، نیستیم و مرده ایم و دستشان به ما نخواهد رسید. ما امثال مطهری و شریعتی نیستیم که یکی به خاطر معلم بودنش تکه تکه شد و دیگری به خاطر پذیرش مسئولیت پیشتاز بودن در عصری تیره و غبار آلود، حاضر شد در زندگی و پس از مرگ، انتقاد منتقدان را به جان بپذیرد.

خودم را از این جامعه و اتهامات مبرا نمیدانم. شاید تنها جراتم این بوده که دو سال از آموزش فاصله گرفته ام و در جستجوی راهی هستم که وقتی معلم صدایم می کنند، درون خودم نشکنم و خجالت نکشم. هنوز هم آن را – آن طور که دوست دارم – پیدا نکرده ام.

نمیخواهم این متن را با تحلیل و نتیجه گیری مشخصی به پایان برسانم. حرفهایی بود که دنبال بهانه ای برای گفتنش میگشتم و اینجا جای خوبی بود. فضای فرهنگی کشور ما به شکلی نیست که انتقاد از حرفه ها و مشاغل به سادگی پذیرفته شود. گفتم شاید به عنوان کسی که با افتخار و البته بدون شایستگی، چند سالی است لقب معلم را به دوش میکشد،خودم انتقاد از حرفه ی خودمان را انجام دهم. شاید مقاومت احساسی کمتری ایجاد کند و دعوتی برای اندیشیدن بیشتر باشد به این وضعیت اسف باری که گرفتار آن شده ایم…

پی نوشت اول: کاش روزی بشود که آموزشگران از بین ما رخت بربندند و آموزگاران جایی برای تنفس پیدا کنند.

پی نوشت دوم: من به طور مشخص در این نوشته، به فضای آموزش دانشگاهی و آموزش آزاد اشاره داشته ام. هر انسانی با حداقل انصاف، خواهد پذیرفت که معلمانی که در صنعت آموزش قبل از دانشگاه در مقاطع مختلف زحمت میکشند و اتفاقاً مظلوم ترین و محروم ترین هم هستند، نمیتوانند مخاطب این گلایه ها باشند. ما هنوز نیاموخته ایم که به معلم دبستان، بیشتر از استاد دانشگاه احترام بگذاریم و طبیعی است که با چنان فرهنگی به چنین نفرینی دچار شده ایم.

مطلب مرتبط: نوشته مربوط به روز معلم سال ۹۷

روز معلم

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


255 نظر بر روی پست “به مناسبت روز معلم

  • فرید آقاجانی گفت:

    محمدرضا شعبانعلی بزرگوار سلام
    همش این روزا به خودم یاداوری می کنم که روز معلم رو به شما تبریک بگم.
    برای اینکه فراموش نکنم پیشاپیش روز معلم مبارک

    اگه از من بپرسند معلم کیست؟
    بلافاصله جواب میدم دکتر علی شریعتی
    اما
    اگه بپرسند غیر از ایشون چطور؟
    جوابم اینه
    فقط محمدرضا شعبانعلی و بس
    از هر نظر با واژه معلم آمیخته و عجین

  • الهام فیض الهی گفت:

    خیلی چیزا هست که میشه بابتشون از شما تشکر کرد، ازینکه انقدر خوب بلدید معلم باشید.
    من دلم میخواد بابت تغییراتی از شما تشکر کنم که به چشم کسی نمیاد بجز خودم، خیلی کوچولو هستن اما قبل اون تغییرات چیزی شبیه جیر جیر در رو اعصابم بود، اما بعدش حالم خیلی بهتر شد، منظور حس و حال گذرا نیست، اصل حالم! ارزش این تغییرات کوچولو برای خودم خیلی زیاده. چون قبلش انرژی زیادی از من گرفته میشد.
    امیدوارم همیشه برای شاگرد ته کلاس نشین جا باشه!
    خلاصه که زمان به عطر وجودت همیشه خرم و سبز است/ خوشا به حال زمان و خوشا به حال همیشه
    خیلی دوستون دارم.
    روزتون مبارک 🙂

    نمیدونستم کجا بنویسم بهتره، گفتم امسالم همینجا بنویسم!
    ضمنن متن به ظاهر بی حس رو با احساس بخونید 😀 بلد نیستم خیلی تاثیر گذار بنویسم.

  • مرتضی گفت:

    سلام محمدرضا
    امشبی خیلی دلم براتون تنگ شده. برای تبریک به شما و عرض ارادت همه روزها برایم روز معلمه.
    راستی تابستون امسال اولین تجربه تدریس بصورت رسمی رو دارم می چشم.
    بعضی موقع ها تو کلاس با خودم فکر میکنم چقدر بیسوادم.
    معلمی رو دوست دارم اما نمیدونم چقدر حاضرم برای رسیدن بهش تلاش کنم و سختی بکشم.
    راستی وبلاگمو تو متمم نوشتم، اگه بیای ببینی خیلی خوشحال میشم.
    http://www.purple.blog.ir
    مرتضی گیاهی

  • محمدی گفت:

    سلام.
    بعد از خواندن این مطلب دارم فکر می کنم کدوم معلم ۱۲ سال تحصیل قبل از دانشگاه توانسته بود تاثیر قابل قبولی در نحوه فکر کردن من یا در نحوه درست زندگی کردن من بگذاره. درسته خاطرات خوب و بد زیاد هست اما چیزی که بشه ازش به عنوان یک جمله تحول آفرین مثال زد؛ نبود. نمی دونم یا من جای درستی درس نخواندم یا خودم سر به هوا بودم و نخواستم که تاثیر پذیر باشم.

  • یاسمن احمدیان گفت:

    ضمن سلام و عرض ادب
    مواردی که درخصوص وضعیت آموزش درکشورمان مطرح شد بسیار منطقی ،علمی ودلسوزانه است ، با امید اینکه درآینده نه چندان دور تحول وبهبودی حاصل شود . درمورد آموزشهای دوره دبستان که معتقدم تعیین کننده ترین وتاثیرگذارترین دوره یادگیری هرانسان است ، میتوانم خودم را مثال بزنم که از آن روزها خاطرات خوشایندی در ذهنم نمانده است وشاید برعکس باعث شده بود که نسبت به بعضی از درسها حس وحشت و بیزاری داشته باشم . ازشما معلم عزیز و با تجربه هم برای مطرح کردن این بحث تشکر میکنم.

  • alireza گفت:

    سلام استاد خسته نباشید.
    من آموزگارم.
    لطفا یک طرح برای افزایش مهارت های ترییتی برای معلمان مخصوصا دبستانی ها بگذارید.
    شما ک دغدغه فرهنگی کشورتون رو دارید میتونید با اصلاح نگرش معلم های دبستان خیلی زودتر به هدف های اجتماعی تون برسید چون اگه معلم کارش رو بهینه انجام بده وضع فرهنگی جامعه هم کلی تغییر میکنه.
    گفتم بهینه چون باید مسائلی از قبیل حقوق، نظام آموزشی،خانواده های دانش آموزان و…. رو در نظر گرفت.
    با تشکر

    • علیرضای عزیز.

      اگر بخوام صادقانه بگم، شاید بیشتر از سه ساله که دارم به این مسئله فکر می‌کنم. خیلی‌ هم بررسی کردم. به اندازه‌ی خودم اگر مطلبی یا مقاله‌ای یا تحقیقی دیده‌ام، همیشه با دقت خونده‌ام.

      اما – لااقل تا امروز – به یک پاسخ رسیده‌ام: «آموزش مهارت آموزش» برای کسانی که در مقاطع بالای آموزشی و تحصیلات دانشگاهی کار می‌کنند، بسیار بسیار ساده‌تر است تا آموزش مهارت آموزش به کسانی که در دبستان فعالیت می‌کنند.

      شاید در جامعه‌ی ما بسیار کمتر دیده بشه، اما واقعیت اینه آموزش دبستانی بسیار پرچالش‌تر از آموزش دبیرستانی و دانشگاهیه.

      کمی شاید نامربوط به نظر برسه. اما من یک معلم استراتژی داشتم که همیشه می‌گفت: پیشنهاد استراتژی برای اپل و مایکروسافت و ایران خودرو و سایپا، ساده نیست. چالش‌های زیاد دارد. دانش و تجربه‌ی زیادی می‌خواهد.
      اما همان کسانی را که نام استراتژیست را بر خود گذاشته اند بیاور و بگو برای شرکتی که چند ماه از تاسیسش بیشتر نگذشته و دو یا سه کارمند بیشتر ندارد، استراتژی تدوین کنند.
      مطمئن باش که از این میدان پرچالش خواهند گریخت.

      ظاهراً همین ماجرا برای آموزش کودکان در سالهای نخست هم هست. از سوی دیگر – گفتن این واقعیت تلخ است – ما آموزگاران دبستان را در این حوزه کمتر جدی گرفته‌آیم.

      اگر امروز بخواهیم در حوزه‌ی آموزش تحقیقی انجام دهیم، کمتر به دنبال مستند کردن تجربیات آموزگاران این مقطع می‌رویم و اندیشمندانمان هم در فضای فکری پیاژه و ویگوتسکی تنفس می‌کنند.

      مستقل از آموزش کودکان، این چالش جدی بسیاری از حوزه‌های دیگرمان هم هست. جستجوی پاسخ برای سوالات ساده و تاثیرگذار را رها کرده‌ایم و به جستجوی پاسخ پرسش‌های دشوار بی اثر می‌رویم. چون هدف از آموزش و تحقیق، ظاهراً بیش از آنکه ارتقاء وضع موجود باشد، ارتقاء موقعیت اجتماعی محقق است.

      می‌دانم که آنچه گفتم و نوشتم، خاصیتی ندارد. اما لطفاً آن را به عنوان درد و دل یک دوست بخوانید.

    • محمدعلی شمس گفت:

      سلام
      حافظه ام خیلی یاری نمیکنه که دقیقا بگویم در کدام مقطع کتاب درسی دوره دبستان این مطلب را خواندم چون موضوع بر می گرده به خیلی سال ها پیش که جوون بودم و طبق عادت مطالعاتی معمولا مقدمه و توضیحات کتاب را ابتدا می خوانم . این مطلب انعکاس بخشی از گزارش گروه اعزامی به کشورهای مختلف (این گزارش خاص مربوط به کشور ژاپن بود) برای بازدید و آشنایی از/با مدارس و سیستم آموزشی آن کشورها بود . در یک مدرسه ابتدایی در ژاپن وقتی وارد دفتر مدیر مدرسه شدند همان ابتدا وجود تعداد زیادی عکس قاب شده به دیوار توجه را جلب کرد و معلوم شد مربوط به مدیران قبلی مدرسه است که از همین مدرسه باز نشسته شده اند.. و در ادامه توضیح داد که به دلیل اهمیت آموزش ابتدایی معمولا مدیران مدرسه ابتدایی از افراد با سابقه و شایسته انتخاب می شوند تا تجربه و ثبات کافی برای مدیریت مدرسه داشته باشند.
      این نکته برای من خیلی جالب بود و هنوز بخاطر دارم نمیدانم چقدر دستاورد آن سفر در عمل استفاده شد ولی نفس کار خیلی خوب بود.

  • جمال انصاری پور گفت:

    بخوبی بیاد دارم در دبیرستان اوج شکوفایی علمی را در سطحی که خودم میفهمیدم تجربه کردم. مقصود هوش و فراست بالا و یا نبوغ ذاتی نیست که اتفاقا حالا تقریبا مطمئنم که از هیچ کدام بهره درستی ندارم. بلکه میخواهم از معلمهای نازنینم در شهر نایین بگویم که سالیان بسیاری است دیگر این بزرگواران هم یا بازنشسته شده اند و یا رخ در نقاب خاک کشیده اند و اسلاف ایشان هم آن توانمندی و باور و تسلط پیشین را ندارند. در دروس ریاضی به ویژه هندسه و ریاضیات جدید و جبر و در دروس فیزیک و شیمی چندان وجدی برای خواندن و فهمیدن و حل مسائل داشتم که گاه مسئله ای را به چندین روش متفاوت حل میکردم. ذوقم این بود که فردا پای تخته سیاه تمام اکتشافات علمی خود را به رخ بکشم و چقدر تشویق و آفرین که نثارم می شد و “عزت نفس” شیرینی که حاصل این “مجاهدتها” بود. من تقریبا از کلاس کنکور و استاد خصوصی و تستهای آنچنانی بی بهره بودم و دست بالا چند روز پیش از کنکور جزوه رزمندگان “تجربی” را از رزمنده ای برای کنکور ریاضی به ودیعه گرفتم، شب کنکور هم بنا به اجبار آن سالها باید در شهر اصفهان میبودیم و چه زجری داشت نیافتن هتلی و خانه دوستی و شب سر کردن در پارکی آنهم بدون کارت ورود به جلسه. گذشت و من با رتبه ۳۳ وارد دانشگاه شدم در رشته پر زرق و برق مهندسی برق. اینها همه گفتم تا مقایسه کنم با دوران پر محنت دانشگاه که اتفاقا در دانشکده فنی دانشگاه تهران بود و پر از استادان نامدار و با اسم و رسم، اما نظام آموزشی از من مهندسی خبره آنگونه که میخواستم نساخت. اصلا من بعدها فهمیدم نجوم و فلسفه و روانشناسی را حتما بیش از مهندسی دوست داشتم و همگان می دانید چرا اول رشته های مهندسی و یا پزشکی در دانشگاهها پر می شود. نمیدانم دروس ما الان هم به همان شیرینی آن روزها در دبیرستانها تدریس می شود یا نه، نمیدانم شوق و شور آن روزهای ما در دانش آموزان امروزی هم برانگیخته می شود یا نه. ولی آن سالها تاثیر به سزایی داشت در نحوه اندیشیدن و حل مسائل بزرگ در زندگی. بیاد دارم پروفسور کامران وفا در برنامه رادیویی گفتگو با استاد میرفخرایی از تاثیر به سزای آموخته های هندسه دوران دبیرستان خود گفت در پرورش نظریه ریسمانها که از تئوری های سنگین این روزهای فیزیک است. کاش آن گونه اندیشیدن و درس خواندن و یاد دادن و یادگرفتن و آن آموزگاران باسواد کم ادعا، کاش آن سالهای خوب دوباره در زندگی ما تکرار شود. شاید این محیط که پر از آموزه هایی در راستای علایق ماست و شاید محمدرضا که بی ادعا و پر شر و شور داشته هایش را دراختیار ما می نهد و دیگر گونه دیدن و اندیشیدن را از ما میخواهدتداعی آن سالهای شیرین است برای من. معلم نازنین روزت مبارک! چه باک اگر اینها را دو هفته پس از روز معلم می نویسم مگر معلمی روز و شب دارد؟

  • مجتبی گفت:

    سلام. امیدوارم که دربعضی موارد فقط منتظر دیگران نباشید و خودتون هم شخصا آستین بالا بزنید و وارد عمل بشید چراکه این مقوله اونقدر خاصه که حتی کشورهای پیشرفته اذعان می کنن معلم های خوب کم دارن، بیل گیتس دریکی از سخنرانی هاش در تد که به مدارس kipp یا همچین چیزی اشاره می کنه، قبلش می گه ۹سال روی این مساله کار کرده و دیده که حتی توی آمرکا معلم های خوب رو نمیشه به وفور پیدا کرد. جدا از اینکه واسه م جالب بود فردی مثل بیل گیتس روزی فیلد مطالعاتی کاملا متفاوتی داشته، خیلی جالب تر بود که امروز چقدر مسائل حیاتی جامعه ش رو خوب شناسایی می کرد و خودش با اون مقامش بی هیچ ادعایی، علمدار جلو رفته. روز معلم رو به شما که شعله ور، و اما مقاوم ترین شمع دربرابر آب شدن هستید، تبریک می گم استاد عزیزم.

  • محمدعلی شمس گفت:

    سلام محمد رضای عزیز و سلام به همه معلم هایی که بار این شغل را با عشق و تعهد می کشند .
    اینکه صنعت آموزش ما مشکل دارد کاملا مشهود است نشانه بارزش تدریس زبان انگلیسی است. خیلی سال پیش در اتوبوس مسیر خیابان انقلاب به چند جوان که گفتند پاکستانی هستند برخوردم اولین سوالش این بود که در پاکستان اگر کسی دیپلم داشته باشد زبان انگلیسی بلد است ولی اینجا اینطور نیست. ( پیش خودم گفتم دیپلمه که پیش کش بسیاری از اساتید دانشگاه هم به این زبان مسلط نیستند( البته موضوع مربوط به حدود ۱۵ سال پیش میشه و الان احتمالا وضعیت خیلی بهتر شده) ). خود من با اینکه درس زبان را دوران تحصیل متوسطه همیشه نمرات بالا گرفتم ولی در محاوره خوب نبودم.
    اما از سیستم آموزش که بگذریم متاسفانه محمد رضای عزیز به بعضی ها نمی شود گفت معلم بلکه باید گفت شاغلین در حوزه کسب و کار آموزش. چون نه وجدانی دارند نه تهعدی به کارشان. فقط به معلم هایی تبریک می گویم که شایستگی احترام را دارند . من هنوز یاد بعضی از معلم های دوران دبستان و متوسطه می افتم از صمیم قلب برایشان آرزوی خیر و برکت دارم . کسانی که با تمام وجود تلاش کردند و حرص خوردند تا بیاموزند. نگاه یکسان و بدون تبعیض به تمام شاگردان اعم از فقیر و غنی , فرقی نمی کرد.
    یکی از معلم های دخترم (در مدرسه به اصطلاح غیر انتفاعی) با مدیر هماهنگ کرده بود و فقط حدود یکربع سز کلاس بود و بعد می رفت یک مدرسه دیگر تا به کلاس دیگر برسد ….
    وجدان بیدار و تعهد به کاری که انسان می پذیره ربطی به سیستم آموزشی نداره. رفتار اینجور آدم ها ربطی به اوضاع مالی نداره . استادی در دانشگاه تمام طول ترم به اندازه یک جلسه صحبت نکرد و همه کلاس توسط دانشجویان اداره شد ولی در پایان امتحانی گرفت که به جرات می توانم بگویم خودش هم جواب هایش را نمیدانست.
    دوره پیش دانشگاهی هم که دیگه جای خود داره. دیگه بحث آموزش نیست بلکه یک تجارت …
    روز معلم رو به شما و تمام معلمین دلسوز و متعهد صمیمانه تبریک می گویم آرزوی سلامتی و بهروزی و شادکامی و عمری با عزت برایتان دارم.

  • ديبا گفت:

    من هرسال به اساتيدم روز معلمو تبريك ميگم و از اينكه به اونا تلفني تبريك ميگم خرسندم ولي چقدر تفاوته بين من و استادم وقتي به تراوش ذهني و علم و تجربه ش نياز داشتم هميشه و همه جا وقتشو به من اختصاص ميداد ولي سهم اون از موفقيت من فقط يك تلفن كوتاه و سالانه ست مبني بر اينكه استاد روزتون مبارك سلامت و سرفراز باشيد در پناه خق

  • feri گفت:

    در عصر تغییر وشتاب تند تغییر هستیم در برخی از رشته های علمی هر ششماه یکبار حجم اطلاعات دو برابر میشود حتی در برخی موارد یادگیری قبلی مزاحم یادگیری جدید است این شتاب تند سوال اساسی دربرابر علما اموزش وپرورش جهان قرار داده که اساسا چه مواردی در برنامه ها ی اموزشی قرار گیرد که ارزش ماندگاری داشته باشد ؟ ان هم در شرایطی که بهترین سالهای یادگیری کودکان وجوانان را به خدمت میگیریم پاسخها هم زیباست بخشی مربوط به روند کلی اموزشو پرورش است که یادگیری برای انجام دادن باشد learning to do و یادگیری برای زیستن و یادگیری برای همزیستی در جهانی پراز گوناگونی learning to be و learning to llive together ویادگیری برای دانستن . و پرورش او از نظر اعتماد به نفس وشناخت توانایی هایش و در دوره هایی اموزش خواندن ونوشتن وحساب کردن واموزش مبانی علوم ودر دوره های بالاتر راههای پژوهش واینکه او بتواند در انبوه اطلا عات انچه را که در راستای پژوهش اوست پی گیری کند عشق به یادگیری و در این میان نقش معلم یاور بالندگی است هدف بالندگی فرد است وامادگی او از نظر حر فه ای و دید علمی وتقویت روحیه انسانی اخلاقی اجتماعی وروانی در جهت سلامت جسمی وروانی ونگاه علمی اوست بحثها در یونسکو عمیق و زیباست من بی امادگی وارد بحث شدم واین از عمق بحث می کاهد خانم فریده مشایخ تر جمه های زیبایی در این موارد دارد کمی تخصصی است اما اگر حوصله کنید و بخوانید دید خوبی نسبت به تعلیم و تر بیت به دست میاوریم

  • سعید هاشمی گفت:

    سلام محمدرضا جان
    هاشمی هستم.همکار شما در مدرسه بازاریابی تبریز.
    خواستم هم روز معلم تبریک بگم.و از جمله قشنگی که گذاشته بودی .هر چند خودم رو در حد یک معلم نمی دونم.ولی این واقعیت رو خیلی دوستم دارم و با اون عشق می ورزم که وقتی میبینم شاگردانم به بالاترین مقام رسیدن.و می دونم شما هم احساس من رو داریم.و چه زیباست این حس.
    خسته نباشی استاد.

    • آقای هاشمی عزیز.

      در توصیف زحمات شما، لازم نیست انسان کوچکی مثل من، حرف بزنه. دانشجویان شما همیشه و همه جا، با عرور از شما نام می‌برند. جدای از مدرسه‌ی بازاریابی، من افراد زیادی رو در تبریز می‌شناسم که وقتی می‌خوان از خاطرات آموزشی و افتخارات آموزشیشون بگن، بلافاصله حضور در کلاس شما را یادآوری می‌کنند.

      خوب یادم هست که دانشجوهاتون می‌گفتند که اگر کسی در بین اونها توانمند باشه، با تمام توان و ارتباطاتتون تلاش می‌کنید براشون موقعیت شغلی مناسب جستجو کنید و از طرفی چون خودم سر کلاس شما نشسته‌ام می‌دانم و دیده‌ام که چقدر انرژی در سر کلاس برای انتقال دقیق‌، ساده و علمی مطلب صرف می‌کنید.

      اونهم در رشته‌ای که بهتر از من می‌دونید فاصله‌ی بین «مار نوشتن» و «مار کشیدن» در اون به اندازه‌ی یک مو باریکه و کم نیستند کسانی که در این دو راه، مار کشیدن رو انتخاب کرده‌اند.

      آرزومندم که فرصتی بشه و دوباره خدمتتون برسم و چهره‌ی شاد همیشگیتون رو ببینم که جز لبخند دائمی بر روی اون، هیچ چیزی رو به خاطر نمیارم.

      با احترام و دست بوس شما
      محمدرضا

  • گلناز (یه دوست مردادی) گفت:

    عارفان علـم عاشـق مي شوند
    بهـترين مردم معلـم مي شـوند
    عشق با دانش متمم مي شود
    هر که عاشق شد معلم مي شود

    محمدرضای گرامی، روز معلم بر شما مبارک باد

  • بهنام گفت:

    بینهایت از شما سپاسگذارم که سعی دارید مدل ذهنی برای بهتر زندکی کردن را به ما بیاموزید. به شخص افتخار می کنم که اموزگاری همچون شما دارم.

  • الهام گفت:

    آقای معلم تنها جایی که در هر حال و هوایی بهش سر میزنم اینجاست… حسی که اینجا منتقل میکنه شبیه حسیه که از خانه های باصفای قدیمی میشه گرفت ، همونایی که آدمای باصفا دارن..خستگی آدمو از زندگی آپارتمانی در میاره..
    روزتون با تاخیر مبارک معلم باصفا..

    • الهام عزیز.
      ممنونم از لطفت.
      شاید باور نکنی. اما اینجا برای خود من هم، محلی برای فرار از دنیا و آدمهاست.

      می‌دونی.
      گاهی فکر می‌کنم که «طول مدت رابطه» می‌تونه روی کیفیت رابطه تاثیر جدی بگذاره.
      بهترین مثال رابطه‌‌های کوتاه سطحی شاید شبکه‌های اجتماعی دیجیتال باشه. رابطه‌های کوتاه و سطحی و کم دوام.

      اما اینجا رابطه‌ها طولانیه. بالاخره حداقل پنج شش ماهه که من اسم تو و حرفهای تو رو توی کامنت‌ها می‌بینم. حتی در حد جمله‌های کوتاه. تو هم همین حد یا بیشتر در اینجا وقت گذاشتی و زندگی کردی.

      وقتی رابطه طولانی‌تر میشه، همه چیز توی اون فرق می‌کنه. نظر منفی امروز تو، برای من نگران کننده هست. اما ناراحت کننده نیست. همچنانکه نظر مثبت امروزت، تاثیر بسیار بیشتری داره.

      شاید به تعبیر تو مثل نشستن توی خونه‌های باصفای قدیمی. جایی که آدمها همدیگرو هر روز و هر لحظه می‌دیدند و چشم تو چشم شدنشون اجتناب ناپذیر بود.
      نه همسایه‌های امروزی که در دنیای فیزیکی فقط یک شماره پلاک هستند و در دنیای مجازی، فقط یک آی دی!
      همین و دیگر هیچ!

  • خط سوم گفت:

    تبريك معلم عزيز

  • جواد گفت:

    سلام استاد عزیز
    گاهی اوقات تو رویاهام فکر می کنم که اگر قرصی وجود داشت تا با خوردنش ،می تونستیم شب هارو بدون اینکه اذیت بشیم بیدار بمونیم و به فکر کردن و مطالعه و خودسازی و کار کردن سپری کنیم خیلی خوب میشد.(احتمالا اگر بجای مهندسی ،دانشجوی پزشکی بودم در پی ساخت چنین قرصی میرفتم:) )
    این اواخر به این باور رسیدم که چیزی که باعث میشه، کسی عارفانه برای رسیدن به هدفش روزها و شبها در حال تلاش باشه و بیداری بکشه فقط انگیزه ست.
    استاد عزیزم چون شما رو به عنوان کسی که صاحب چنین انگیزه ای است می شناسم.لطف کنید و بهمون بگید چجوری چنین انگیزه و همتی رو پیدا کنیم.
    ضمنا به بهانه روز معلم دوست دارم این جمله استاد شهید مطهری رو که فکر میکنم مناسبت داره اینجا بنویسم :
    صبر و حوصله است که دوست قدیمی ظفر و موفقیت است،در اثر صبر و حوصله است که نوبت ظفر میرسد.اگر صبر و استقامت و حوصله باشد، بی استعدادترین افراد هم ولو در یک زمان طولانی به هدف خواهند رسید.
    پوزش می طلبم بابت طولانی شدن کامنت.ضمنا شرمنده که روز معلم رو با چندین روز تاخیر تبریک میگم.
    پایدار باشید.

  • جواد گفت:

    نمیدونستم بنویسم یا مثل همیشه تلاش کنم اون شاگرد دلخواهت باشم که گوشه کلاس نشسته و درس هارا با لبخند ،چ موافق باشه یا مخالف، گوش میکنه و توی ذهنش تحلیل، نه عربده کش به اسم نقادی کنم و نه مداحی (البته همیشه تلاشش موفق نیسف خب منم آدمم! )

    امابه اعتبار همون حرفی که زدی و گفتی مخاطبت یه گروه خاص نیستند که برات تولد بگیرن و روز معلم را تبریک بگن

    ممنون به خاطر قطعه زیبای مجتبی کاشانی که برامون گذاشتی
    مرسی بابت گل هایی که توی ذهنمون کاشتی محمد رضا

  • علی عباسی گفت:

    یکی از بزرگترین افتخارات و شانس های من در زندگی داشتن اموزگاری مثل شماست روزتون مبارک

  • الهام گفت:

    سلام

    معلم عزیز روزتون مبارک. شما برای من معلم زندگی بودین و کسی بودین که به من کمک کردین که دیدگاهم رو نسبت به خیلی از مسائل تو زندگی و جامعه تغییر بدم و با خواندن مطالب شما تونستم کمی از سطحی نگری ای که سالها درگیرش بودم بیرون بیام و یه مقدار دیدگاه عمیق تری نسبت به مسائل تو زندگی داشته باشم. واقعا ازتون بی نهایت ممنون و سپاسگزارم.

  • زینب گفت:

    واقعا چقدر هم معلمین دوره ی قبل از دانشگاه مظلوم هستند!!مخصوصا معلمین دبیرستان… اتفاقا جمعی از همین عزیزانند که استرس و ترس رو به روح و روان آدم تزریق میکنندو آدمو فلج میکنن.شاهد ادعای من هم فقط دو جمله است از دبیرای دبیرستانم هست.
    دبیر زیست:
    من میتونم از شما امتحان آسون بگیرم ،اگه شما دوست دارید جزو سیاهی لشکرای کنکور باشید برای من فرقی نمیکنه.
    *******************************
    دانش آموز:ببخشید خانوم فلانی یه دقیقه مونده به زنگ…میشه همین یه دقیقه رو استراحت بدید
    دبیر ریاضی: باشه همین یه دقیقه رو استراحت کنید ولی بدونید توی همین یه دقیقه رقیبای شما تو مدارس دیگه یه تست بیشتر حل میکنن و از شما جلوترن!!!

    • مریم گفت:

      من یک معلم هستم و بهتره شما هم این قضیه ای که نوشتی رو از دید یک معلم نگاه کنی.
      _شخصا بکار بردن کلمه مظلوم برای معلم ها رو دوست ندارم چون ازش حس فلاکت برام تداعی میشه.

      _دوست عزیزبه نظر من شما منشا استرس رو به اشتباه معلمت میدونی.این استرس رو سیستم غلط کنکور به
      بچه ها میده نه اون معلمی که خودش هم لای چرخ دنده های این مجموعه پر استرس داغون میشه و باید اگر نگم کل کلاس که اکثریت کلاس رو راضی نگه داره.اگر اون دو دقیقه رو درس نده یک نفر دیگه مثل شما مدعی میشه که خانوم فلانی وقت کلاس رو تلف کرد.

  • ناصر ابراهیم زاده گفت:

    سلام به استاد ارجمند و گرامی
    چند ماه پیش برای یادگیری زبان انگلیسی در سایتها مختلف جستجوی مطالب رو انجام میدادم که در وب گردی به سایت شما برخوردم و در چند دقیقه ای که مطالبهای شما را مطالعه کردم .شما را به عنوان استاد خود انتخاب کردم ونگاه خود را به نگرشی که به زندگی داشتم تغییر دادم و هر روز که جلو تر میرویم خوشحالتر و رضایتم نسبت به خود بیشتر میشود.
    هرچند دیر شد که روز معلم رو خدمدتون تبریک عرض کنم .ولی به قول خودتون که هیچ وقت برای هیچ کاری دیر نیست . امیدوارم به همه اهدافتات برسید وموفقیت را برایتان ارزو مندم

  • zoorba.booda گفت:

    كلاس دوم ابتدايي بودم.اون وقتها ما توي يه روستا توي كردستان زندگي ميكرديم و با اينكه جنگ تموم شده بود ولي درگيري ها و پس لرزه هاش هنوز توي كردستان پابرجا بود. با وجود اين مسائل و ريسك هايي كه وجود داشت هر معلمي قبول نميكرد كه به اون مناطق بياد و معلمي كنه. معلم كلاس دوم ما يه خانمي بود به اسم فرانك رحيميان كه اين ريسك رو قبول كرده بود(اون موقع به دليل محدوديتها! خانمها هم ميتونستند معلم پسرها هم باشند!)
    خانم رحيميان خيلي معلم دلسوزي بود،درسهايي به ما ياد داد كه هنوزم تو زندگيم خيلي بيشتر از قلمبه گويي هاي آموزش مابانه به دردم خورده و ميخوره.صادقانه بگم شخصيت اون بود كه به من فهموند كه جايگاه يه معلم چقدر ميتونه والا و سازنده باشه و واژه معلم واژه اي نيست كه بشه به هر كسي نسبت داد.
    يكي از روزهاي پر برف زمستان بود كه من مشغول برف بازي بودم و از دور ديدم كه خانم رحيميان داره به سمت اتاق اجاره ايش برميگرده. شيطنتم (كه تركيبي از شور و بيشعوري بود) گل كرد و يه گوله برف خيلي بزرگ(تقريباً دو برار يه توپ فوتبال) درست كردم و رفتم روي پشت بام خونه اي كه مشرف بود به راهي اون ازش عبور ميكرد،
    درست مثل احمقها ،احمقها،احمقها رفتم و گوله برفي رو پرت كردم و درست خورد به فرق سر خانم رحيميان…
    يه گوشه قايم شدم كه منو نبينه ولي من ميتونستم ببينمش كه اون ضربه زمين گيرش كرد،شايد حدود نيم ساعت رو زمين نشسته بود و گريه ميكرد …
    الانم كه فكر ميكنم ميبينم كمتر نيم ساعتي توي عمرم پيش اومده كه به اندازه اون نيم ساعت رنج كشيده باشم
    خلاصه ديدم كه ديگه تحملشو ندارم و پا شدم كه از اونجا دور بشم ،يه مقدار كه دور شدم برگشتم ببينم كه خانم رحيميان رفته يا نه. ديدم كه رسيده دم خونه ش و درست وقتي كه من برگشتم اونم يه لحظه برگشت و منو ديد.
    ما معمولاً شيفت صبح ميرفتيم مدرسه و فردا صبحش بايد با خانم رحيميان روبرو ميشدم، يه حس دوگانه داشتم هم ميترسيدم و اين حسم بهم ميگفت كه منكر همه چي بشم! و هم انقدر از اون كارم رنج كشيده بودم كه ميخواستم برم و دستشو ببوسم و ازش معذرت بخوام
    صبح شد و منم رفتم مدرسه و رديف اولم نشستم !
    خانم رحيميان اومد و مثل هميشه احوالپرسي كرد و رفت نشست روي صندليش. در سكوت كامل حدود پنج دقيقه فقط منو نگاه كرد.اول بد جور خجالت ميكشيدم ولي بعدش فهميدم نگاهش از هميشه مهربون تره و توي اون پنج دقيقه كه براي من مثل پنج روز گذشت خيلي حرفها بهم زد…
    بعدش گفت سامان روي اون قضيه اي كه بهت گفتم فكر كردي؟ گفتم كدوم قضيه؟ گفت قرار بود فكر كني كه امروز كه خيلي درس نداريم كجا بريم يا چه تفريحي انجام بديم؟ منم بدون معطلي گفتم آره فكر كردم و به نظرم بهترين تفريح براي امروز اينه كه بريم برف بازي!
    رفتيم برف بازي. خانم رحيميان هم يه گوشه وايساده بود و به بازي ما نگاه ميكرد. من يه گوله برف كوچيك! درست كردم و براش بردم و گفتم شما نميخواي برف بازي كني؟ ميخواي اين گوله رو بهم بزني كه شما هم بياي تو بازي!
    گفت چرا. تو برو منم گوله رو پرت ميكنم سمتت. انقدر منتظر موند تا اون گوله برفي توي دستش آب شد…

    نتيجه اخلاقي قصه با خودتون.
    ولي من هر وقت كه توي اين سالها خواسته يا ناخواسته باعث شدم كه معلمي از معلمهام (كه لايق اين واژه بوده) ناراحت بشه يا از دست من غصه بخوره همون حس رنجي سراغم مياد كه توي اون نيم ساعت تجربه كردم
    كسي رو كه بعد از سالها پيدا كردم كه واقعاً شايسته اين واژه بوده و هست هم، چند بار مستقيم و غير مستقيم رنجوندم…

    محمدرضا بابت اينكه منم با نوشتن نظرم در اين رنجشت نقش داشتم ازت معذرت ميخوام
    شك ندارم كه نيت دوستانمونم خير بوده و صرفاً براي خوشحال كردن معلمشون ولي به دليل ندونستن همه جوانب طرحشون همه با هم به بيراهه رفتيم.(همون قضيه سنگفرش و نيت و اينها!)
    اميدوارم اين اتفاق درسي بشه براي بهتر شدن هممون و اينكه پختگي هممون توي اين خونه اميد يه پله بالاتر قرار بگيره

    • محسن رضایی گفت:

      چقد حس کردم صحنه ها رو…وچه حرکت زیبایی…می تونه سکانس زیبایی از یه فیلم بشه…

      راجع به رنجی که نوشتی خیلی سخت نگیر.کاری بوده که زحمتش کپی پیست بوده،همون نیت خیر و توجه عزیزان منو به این حرف وا میداره

    • سمانه عبدلی گفت:

      سامان عزیز
      با خوندن این داستان و روایت خیلی نه ، اما کمی گریه کردم ، کم اما عمیق.بعضی وقت ها تو زندگی ما آدما ،زخمی که خودمون به خودمون میزنیم ، عمیق تر و دردناک تر از هر زخم دیگه ای .
      طی مدت زمانی که دوستان در تکاپوی انجام دادن کاری بودن که محمدرضا رو خوشحال کنن ، دسترسی به اینترنت نداشتم ،و همراه دوستان نبودم . اما نگرانی عجیبی همراه من بود .نگرانی از همین جنس که محمدرضا در پی نوشت سوم و در کامنت دوست خوبمون محسن نوری نوشتن.
      چون تا حدودی اخلاق محمدرضا دستم اومده و میدونم چیزهای کوچیکی هستن که خیلی زیاد خوشحالش میکنن ، و چیزهای کوچیکی هم هستن که خیلی زیاد ناراحتش میکنن.
      امیدوارم سهممون در ناراحت کردن محمدرضا به اندازه ای کم باشه ،که اگه یه روز کار خیلی کوچیک و خوبی انجام دادیم ،زیاد خوشحالش کنیم… به اندازه ای زیاد ، که اون ناراحتی رو فراموش کنه

      • آزاده م گفت:

        سمانه عزیز
        من همیشه کامنتهایی که مینویسی رو دوست دارم و با دقت میخونم و میدونم یکی از شاگردان و دوستهای قدیمی این خونه و خونه قبلی هستی.
        سمانه جان میخواستم بگم کاش از یه طریقی از نگرانیت برای انجام این برنامه به دوستانمون میگفتی.
        من به شخصه از یکشنبه تا حالا تمرکز رو کارهام ندارم و همچنان خجالت زده و ناراحتم.
        و اینکه من هم امیدوارم یه روزی معلم ما این ناراحتی رو فراموش کنن و بیاین بگن که بچه هاشون رو بخشیدن.

  • سمانه هرسبان گفت:

    این کامنت ربطی به این پست نداره، ولی روزی چندبار میام اینجا دنباله روزنوشته بعدی…

    • سمانه‌ی عزیز.

      این مطلب من هم ربطی به این پست نداره.

      فقط خواستم بگم که چه اینجا، چه توی متمم، همیشه نوشته‌ها و تمرین‌هات رو نگاه می‌کنم و اگر چه اینجا خیلی کوتاه کامنت می‌گذاری اما همیشه می‌خونمشون.

      یه اعتراف هم بکنم و اون اینکه مدت‌هاست این لغت «سوفکتان» که توی این تمرین متمم:
      http://www.motamem.org/?p=7239

      نوشتی تو مغزم مونده و می‌خوام بپرسم چیه. توی متمم که نمیشه یه همچین چیزی رو پرسید.

      بعدا‍‍ برام توضیح بده لطفا.

      • سمانه هرسبان گفت:

        معلم عزیزم
        اول: با عرض معذرت و شرمندگی فراوان، من لغت سورفکتانت رو اشتباهی “سوفکتان” تایپ کردم . سورفکتانت و به فارسی “ماده فعال سطحی” هم احتمالا بدونید چیه ولی توضیحات بیشتر رو از دو لینک زیر میتونید ببینید:
        http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87_%D9%81%D8%B9%D8%A7%D9%84_%D8%B3%D8%B7%D8%AD%DB%8C
        http://en.wikipedia.org/wiki/Surfactant
        یک مثال از مصارف عمده سورفکتانت ها هم انواع شوینده ها میباشد. تولید و شناسایی و کاربرد درست سورفکتانتها تا جایی که من میدونم علم وسیعیه و بسیاری از سورفکتانتها به ایران وارد میشه.به نظرم اگه بشه تو ایران سورفکتانتها وارداتی رو تولید کرد خیلی خوب میشه.
        دوم: من از دوران مدرسه این مشکلو داشتم، که همیشه کوتاه پاسخ میگفتم.حتی تو حرف زدنم هم هست خیلی وقت ها میخوام یه چیزو توضیح بدم ولی خیلی کوتاه میشه یا حتی نمیتونم. یادمه این قضیه باعث میشد تو درس هایی مثل تاریخ و جغرافی نمره کم بگیرم، گرچه پاسخو مینوشتم درستم مینوشتم ولی خب کم میشد. حتی یادمه یه بار یه معلمم بهم گفت درست نوشتی ولی سیرداغ پیاز داغش کمه. این قضیه با من رشد کرد یعنی هرچی سنم بیشتر شد این قضیه در من بزرگتر شد. من تا قبله ۱۳، ۱۴ سالگی عالی مینوشتم، بهترین انشاهای کلاس همیشه برای من بود، حتی قصه مینوشتم، یادمه تا قبله ۱۰ سالگی حتی شعرم میگفتم، ولی الان اصلا نمیتونم بنویسم که هیچی پاسخ خیلی چیزها رو هم میخوام بدم خیلی کوتاه میشه هم تو نوشتار هم گفتار. البته تصمیم گرفتم بعد از توضیحی که در خصوص نوع جواب دادن به تمرینها در متمم گذاشته بودید حداقل تو متمم جوری پاسخ ندم که انگار عجله دارم 🙂
        (طولانی نوشتم 🙂 )
        ممنون معلم عزیزم

  • مهران مداحی گفت:

    روزتون مبارک استاد عزیز،امیدوارم در عمل هم بتونیم قدردان شما باشیم ♥

  • عرفان شریفی گفت:

    سلام.
    روزتون مبارک .خیلی باحالین در کل …

  • مائده گفت:

    ممنون بابت تمام مطالب آموزنده ای که بهمون یاد دادی

  • سهيل گفت:

    اون روزها وقتي دانش آموز بوديم، يکي از ترسناک ترين جملات دنيا، اين بود که : “معلم مي گفت يک برگه از کيفتون بياريد بيرون”، معلم عزيز روزت مبارک

  • MaReza گفت:

    سلام محمد رضا

    روزت مبارک. بدون شک یکی از بهترین معلم هام بودی، خیلی نکته ازتون یاد گرفتم. ممنون که هستی 🙂

    پ.ن. ببخشید دیر شد 🙁 ، معمولا چند روز یکبار به روزنوشته ها سر میزنم. وقتی که آمادگی داشته باشم فکر کنم و لذت ببرم. مثل الان که داره نم نم بارون میاد 🙂

  • محمد یوسفی گفت:

    تولدت مبارک محمد رضا ، یه متن خیلی طولانی برات نوشته بودم ، اما دستم روی اینتر نرفت و منتشرش نکردم. دلیلش هم اینه که منتظر می مونم ،بالاخره روز ملاقات ما هم فرا می رسه …

  • هیوا گفت:

    “شاگردي که از معلمش بزرگتر نشه قدردان معلم نبوده.”
    داشتم کامنتهای سالهای قبل محمدرضا رو میخوندم رسیدم به این جمله. گفتم به جاست که بگذارمش اینجا…

    • هیوا گفت:

      راستی یک نکته غیر مهم -که در گفتنش تردید دارم – ولی به دلیل خاصی دوست دارم بگم:
      روز معلم، روز کشته شدن یک معلم به اسم ابولحسن خانعلی هست که در جریان یک تحصن به دست نیروی ضد شورش-یک سرهنگ- کشته شد. مرتضی مطهری روز ۱۱ اردیبهشتِ ۱۸سال بعد از آن ماجرا ترور شد.

  • javad گفت:

    داشتم‌به‌این‌فکر‌میکردم‌‌چه‌لذتی‌داره‌برای‌اقای‌محمد‌رضا‌که‌اینهمه‌جوان‌ازش‌بابت‌علمش‌‌ازش‌ممنونن
    واقعا‌شاید‌این‌حس‌خوب‌بهترین‌پاداش‌ایشون‌باشه‌

  • مهتاب گفت:

    «ظلم است که معلم را به شمع تشبیه کرد زیرا شمع را می‌سازند که بسوزد ولی معلم می‌سوزد که بسازد.»دکتر علی شریعتی
    روز معلم بر همه انان که صادقانه و خالصانه دانش خویش را از ما دریغ نساختند مبارک باد چه انان که زنده و پایدارند مث استاد شعبانعلی و چه انان که در میانمان نیستند اما سالهاست که با اثارشان زندگیمان را هدایت می کنند مث دکتر علی شریعتی .

  • امین رضا گفت:

    فعلا که تو این ایام صرفا شاهد بحث تکریم و بزرگداشت مقام معلم هستیم…اگر بخواهم سره رو از ناسره جدا کنم، جدا از آموزگارانی دلسوز و متعهد، به شخصه معلم هایی هم داشته ام که تاثیرهای مخربی روی تفکر و شخصیت داشن آموزان شان ، من جمله خود من، داشتند….القای ترس از اشتباه و گرفتن نمره ی کم، پدیده ی آقازادگی و خوش خدمتی به طبقه ی بورژوای حاضر در کلاس و تعیض های اجتماعی، کم فروشی معلمان در هنگام تدریس در کلاس جهت رونق کلاس های خصوصی شان درخارج از کلاس و …. مثالهایی هستند که بنده تو این سیستم آموزشی به وفور دیده ام….
    کلا باید گل گرفت در آن سیستم آموزشی ای که بعد از ۱۲ تا ۱۶ سال صرف وقت، نمیتونه انسان های توانمند و با دانا به مهارت های مشخص بده بیرون ….

    • امین رضای عزیز.

      جدای از مواردی که شما گفتید و در کنار اونها، من همیشه اعتراضم رو به سیستم آموزشی به شکل دیگری هم مطرح می‌کنم. اینکه هر سال آموزش رسمی حدود ۱۰۰۰ ساعت وقت ما را می‌گیرد و دیپلم یعنی ۱۲۰۰۰ ساعت و کارشناسی یعنی ۱۶۰۰۰ ساعت و …

      هر کسی تجربه‌ی محیط کار اجرایی را داشته باشد می‌داند که ارزش آموزشی این حجم زمان چقدر است.
      من برای آموزش مفاهیم PLC و نقشه‌خوانی برنامه نویسی آن و درک منطقش و عیب‌یابی سیستم‌های بسیار پیچیده‌ی PLC با حدود ۵۰۰ ورودی و خروجی، برای تعداد زیادی از افرادی که دیپلم داشتند و زبان انگلیسی را در حد کمتر از متوسط می‌خواندند،‌ حدود ۲۰۰ ساعت وقت گذاشتم و بارها هم این کار را تکرار کردم و دیده‌ام که چقدر تسلط پیدا می‌کنند.
      مطمئنم برای حوزه‌های دیگر هم همین بحث مصداق دارد.

      این فقط در حوزه‌های مهارتی نیست. در حوزه‌های دانش محور هم، مثال‌های مشابه کم نیست. ده یا دوازده هزار ساعت یا بیست هزار ساعت (برای اخذ مدرک دکترا) باید یک موجود عجیب و خارق العاده بسازد. نه کسی که نان روزانه‌اش را هم گدایی می‌کند و برای پیدا کردن شغل به دامن و این و آن آویزان می‌شود.

      البته این فقط مشکل کشور ما نیست. ما بخشی از صحبت‌های کن رابینسون در نقد تفکر حاکم بر نظام‌های آموزشی در سراسر جهان را هم در متمم منتشر کرده‌ایم (تحت عنوان: نظام آموزشی چگونه خلاقیت را نابود می‌کند):
      http://goo.gl/eG7VQM
      مشکل در اینجاست که عموم ما که در صنعت آموزش فعال هستیم، نسلی را تربیت می‌کنیم که برای موفقیت در دنیای دیروز آماده‌ شده اند و نه موفقیت دنیای در فردا.
      در گذشته فاصله‌ی دیروز و فردا زیاد نبود. اما امروز، بین این دو، شکافی است که به هر شیوه‌ی پر شود، با شیوه‌ی آموزش رایج، قطعا‍ پر نخواهد شد.

  • یاور مشیرفر گفت:

    سلام استاد

    روز معلم برای من، یادآور روزی است که خودم روزی قرار است در آن قرار بگیرم. بنابراین با گوشت و پوست و استخوان، برخی دغدغه های شما را درک می کنم و امیدوارم واقعا روزی برسد که معلم در جایگاهی که شایسته اش است قرار بگیرد.

    این کامنت را در حد «نقد» نوشته شما نمی دانم ولی معتقدم نوشتنش میتواند بار فکری خودم را سبک کند.

    – دوست عزیز. ما در جامعه «ذره ای شده» زندگی میکنیم.هنوز تا «فرد گرایی» فاصله زیادی داریم. جامعه ذره ای شده نمادی است از هزاران سال زندگی در فرهنگی استبداد زده که مجبور به پنهان کردن همه تمایلات سیاسی اجتماعی اش شده است؛در چنین فرهنگی، هر کدام از ما برای خودمان یک جامعه هستیم،یعنی تمامی کارکردهای جامعه محور را در درون خودمان خلاصه کرده ایم؛ هر چیزی را باید از ابتدا تا انتها، خودمان تجربه کنیم. اگرچه اساسا تجربه دیگران، هم برآیند «روزمرگی» آنان است و راهگشای ما نیست.

    بدین سان ما از سه عرصه اصلی زندگی انسانی، شامل حوزه شخصی – حوزه اجتماعی و حوزه سیاسی فقط دو حوزه را داریم. حوزه شخصی ما شامل مجموعه ای از عادات، رفتارها و آموخته های به شدت ذره ای شده و لاک دفاعی است که در برابر جامعه داریم و طبیعتا این لاک دفاعی مسئولیت ناپذیری و عدم جامعه پذیری ما در برابر رفتارهای آسیب رسان به جامعه را تا زمانی که به «خودمان» آسیبی نرسد، توجیه می کند و معمولا در برابر رفتارهایی که کل جامعه را زیر سوال می برد، ساکت می شویم.

    – از سوی دیگر گاها بسیار مشاهده می شود که دانشگاه های غربی هم برای انتخاب دانشجو، به دنبال Mountain of Certificates هستند. درست است که استانداردهای آموزشی مان با هم بسیار متفاوت است، اما همین مسئله هم مصداق همان واردات بی حد و حصر و بی تفکر «اندیشه» از غرب است. ما بیشتر اندیشه هایمان ترجمه شده اندیشه های متفکرین بنام تاریخ غرب است. تا کنون هیچ کداممان فکر نمی کنم (البته غیر از نوشته های این صفحه و برخی نوشته های پراکنده نظیر فهرست های دکتر سریع القلم) خواسته باشیم برای برخی مسایل و مشکلات و مدل های زندگی اجتماعی و سیاسی مان الگوی بومی و تحقیق شده ای ارائه کنیم که دربرگیرنده برآیندهای فرهنگی جامعه ایرانی باشد.

    – نظام آموزشی ما با یک مورد بسیار بغرنج آلوده شده است. ما همواره بهترین و باهوش ترین دانش آموزان را در رشته های ریاضی و فنی به رشته های مهندسی پیشرفته، در علوم تجربی به سوی پزشکی و در علوم انسانی به سوی حقوق و روانشناسی هدایت می کنیم. اخیر فرید زکریا مجری CNN کتاب جالبی در این زمینه نوشته است (اطلاعات من مربوط به پست خبری هافینگتون پست دراین زمینه است و طبیعتا نتوانسته ام به خود آن کتاب دسترسی داشته باشم) مبنی بر این که برترین دانشجویان آمریکایی رشته های STEM (رشته های مهندسی، علوم، تکنولوژی و…) برای آمریکا موشک ها و جنگ افزارهای بسیار پیشرفته و هدایت شونده و هوشمندی طراحی می کنند که توانست باعث پیروزی نظامی آمریکا در عراق و افغانستان شود؛ اما چرا پدیده هایی مثل داعش با ترک صحنه به وجود می آیند؟

    فرید زکریا علت را در نشناختن اندیشه های معاصر خاورمیانه، فرهنگ زندگی و نداشتن الگویی برای مطالعه از سوی غربی ها ارائه میدهد و معتقد است، تا زمانی که نخبگان علوم آمریکا به رشته هایی نظیر فلسفه، انسان شناسی، زبان شناسی یا جامعه شناسی و هنر گرایش نداشته باشند، وضعیت تفکر در جهان به نفع آمریکا نخواهد بود؛ من همین استدلال را برای رشته خودم در جامعه ایران دارم. ما دانش آموز رشته تجربی بودیم، بهترین معلمان مدرسه در آن سال ها سهم بچه های ریاضی فیزیک بودند و به جرئت می توانم بگویم که در مقایسه با هم رشته ای های من، در کنکور سال های ۸۳ و ۸۴، آن ها ۶۰ درصد قبولی بیشتری داشتند. در رشته ای که من انتخاب کردم (زمین شناسی) اکثریت دانشجویان توانمندی های ذهنی خوبی نداشتند و در دروسی مثل ریاضی، ژئوفیزیک، ژئوشیمی، لرزه زمین ساخت، مهندسی زمین شناسی و… همواره کُمیتشان میلنگید و اساتید هم بنا به همین فرمایش خود شما، مجبور به نازل کردن سطح دروس و تنظیم آن با مغزهای ما می شدند. (اگرچه خود آن اساتید هم قربانی سیستم بودند.)

    این رویکرد، خود ناقض توسعه پایدار می شود. به این ترتیب که رشته های مهندسی نظیر برق، الکترونیک، مکانیک، هوا فضا و مهندسی شیمی، به طرز سرسام آوری پیشرفت می کنند (و متأسفانه عمدتا پیشرفت های ترجمه شده) و علوم پایه (زمین شناسی، زیست شناسی، شیمی، ریاضی و فیزیک) در حدی با دانشجویان نخبه سر و کار پیدا نمی کند که بخواهد پا به پای مهندسی و تکنولوژی گام بردارد. وضعیت علوم انسانی از این هم وخیم تر می شود، زمانی که ما هم اکنون شاید بتوانیم شاهد این باشیم که دانش آموختگان جامعه شناسی و فلسفه ما از بحث «مدرن و پست مدرن» دست کشیده و مشغول توسعه راهکارهایی برای استفاده بهینه و صحیح و انسانی از تکنولوژی های پیشرفته باشند. توسعه علمی و اجتماعی این کشور اصلا هم راستا نیست. ما به آخرین تکنولوژی ها مجهزیم، ولی بیشتر استفاده ما از تکنولوژی در راستای «اتلاف وقت» است. به جای داشتن ارتباطات اجتماعی، به شبکه های اجتماعی روی می آوریم و البته در این راه روز به روز «ذره ای تر» می شویم و در گوشی ها و تبلت ها و لب تاب هایمان بیشتر فرو می رویم. چرا نباید دانشجویان نخبه را راهی رشته هایی نظیر زیست شناسی، زمین شناسی، جامعه شناسی یا فلسفه کنیم؟

    – شنیده ام در فنلاند قرار شده است سیستم آموزشی جدیدی مستقر شود که در آن به جای دروسی نظیر شیمی، ریاضی یا فیزیک حداقل بخش های کاربردی آن ها را به کودکان بیاموزند و اساسا در دبیرستان و دانشگاه هایشان «رشته» موجود نباشد و مثلا در ساعت خاصی ، استاد از «فرهنگ خاورمیانه» برایشان صحبت کند. البته هنوز جزییات کامل این طرح مشخص نشده است، ولی فکر می کنم که این طرح برای آموزش و پرورش هم میتواند خلاقیت دانش آموزان را بیشتر شکوفا کند و هم میتواند افراد کارآفرین و نخبه را سریع تر شناسایی کند. مثال اصلی در نحوه گزینش دانش آموزان مدارس تیزهوشان ایران است. درست است که درصدی از این دانش آموزان واقعا توانایی های ذهنی قدرتمندی دارند، اما درصد بسیاری به دلیل آشنایی با تست های تیزهوشان، از طریق اصرار والدین بر تیزهوش بودن کودکانشان، و تمرین و ممارست وارد این مدارس می شوند و البته پس از مدتی اذهان خسته آن ها نمی تواند ظرفیت بالای مطالب را بیاموزد و معمولا در کنکور رتبه های خوبی از این مدارس در دست نیست.

    – معلم عزیز. رویکردی از صفحه شما که مرا به خودش جذب کرده است، این است که بر طبق سلیقه مخاطب نمی نویسید و نوشته هایتان فقط و فقط بر اساس تفکر خودتان است. من قویا این رویه شما را دوست دارم و فکر می کنم که بهترین رویه هم همین باشد. به هیچ عنوان نباید تفکرات معلمی خودتان را تا سطح دیگران تنزل دهید. شما بنویسید، هرچه دارید و نه لزوما بهترین و مردم پسندترین و لایک خور ترین افکارتان را. تاریخ در مورد شما قضاوت خواهد کرد؛چنانچه هم اکنون هم در حال قضاوت در مورد متفکرین گذشته است. من به شدت از رویه «نوشتن خودمان به دور از قضاوت دیگران» حمایت می کنم. و خواهشمندم این رویه را هرگز تغییر ندهید.

    از طولانی شدن نوشته عذر می خواهم، دردی بود که باید می نوشتم و نیک می دانستم که این جا، برای گوش کردن جایی هست.

  • منیراحسان گفت:

    با نام پروردگار و با یاد آنکه آموختتنم آموخت.
    سلام
    ازشما می آموزم که باید آموخت. نخست از آموزگار و آنگاه از روزگار….

  • سعید محمدی گفت:

    سلام محمدرضا
    من ازت خیلی چیزها یاد گرفتم، بابت همه چیز ممنونم؛
    چیزیکه برام جالبه اینه که من بیشترین چیزهای زندگیمو از معلمی یاد گرفتم(محمدرضا) که هنوز از نزدیک ندیدمش،
    روزت مبارک معلم.

  • محمد گفت:

    سلام معلم عزیزم
    چه متن خوبی
    چه کلام نافذی
    با خوندن اون پاراگرافش که در خصوص استخدام نیروهای دارای مدرک بهتر(و نه داراری درک بهتر) نوشتید ؛ گریستم
    نمیدونم چرا
    راستی منم یه چیزی اضافه کنم(این نظر شخصی خودمه). شما حساب معلم های دبستان و دبیرستان رو از بقیه جدا کردید و فرمودید این دسته از معلمان از این اتهام مبرا هستند . اما من بین همین دسته هم افراد زیادی رو سراغ دارم که فقط نام معلم رو یدک میکشند. اون معلمایی که توی همون سالهای اول تحصیل که قرار بود پایه های زندگی آینده بچه ها شکل بگیره ، با نا آگاهی(و نه از سر حب و بغض) روح سرکش و نا آرام و خلاق بچه هارو میکشن و حتی برای یادگیری اندک مفاهیم درسی که وظیفه اصلیشونه کوتاهی میکنند و از سر ناچاری برای تامین نان به امید کلاس خصوصی درس را آنطور که باید به کودکان نمی آموزند و ….(بغض میکنم…)
    ذهنم سرشاره از صدها مورد ظلم ، تحقیر ، تمسخر ، فریب و چندین فعل ناپسند دیگه که از کسانی مشاهده کردم که شغلشون معلمی بوده ولی معلم نبودند
    معلمی که به گفته خودش دیپلم ردی بود و بعد سربازی به خاطر “ارزشی” بودن استخدام آموزش و پرورش شده بود و تعداد کثیری از هماکانش رو نام میبرد که مث خودش فق به خاطر اعتقادات(البته به ظاهر) پاکشون استخدام شده بودند تا افراد (به قول خودش) غرب زده نتونن به مدارس راه پیدا کنن و بچه های مردم رو منحرف کنن. جالب این که این معلمین گرام در جواب دانش آموزی که درس را نفهمیده بود و پرسش میکرد ، جواب میدادند: هر وقت دولت به ما دوبار حقوق داد ما هم دوبار توضیح میدهیم!!! درس یکبار گفتنش مال سر کلاس مدرسه ست و توضیح بیشترش مال کلاس خصوصی.
    حال تصور کنید حال اون دانش آموز فقیری که پول کلاس خصوصی نداشت و با شنیدن این حرفها یک بار دیگه گزینه ترک تحصیل براش پررنگ میشد….
    دست همه معلمها درد نکنه . فرقی نمیکنه توی کدوم مقطع تحصیلی تدریس کرده باشند . کافیه وجدان و انسانیت و مسئولیت داشته باشند و دنبال رفع تکلیف نبوده باشند.

  • رویا گفت:

    سلام،روزتون با کمی تاخیر مبارک . فکر کنم دیگه خیلی تکراری شده که بنوسیم شما بهترینی، شما زندگیه منو متحول کردین ولی هر چی فکر می کنم چیزی به ذهنم نمیرسه فقط ازتون ممنونم.همیشه وقتی می خوام دعا کنم شما اولین کسی هستین که یادتون میکنم.

  • حسین شکوری گفت:

    سلام استاد .روز معلم راخدمت شما تبریک عرض میکنم.حدودا چهار پنج ماهه که باهاتون آشنا شدم وروزی نیست که به سایتتون سرنزنم وسر به بالین بذارم.در وبگردیهام که دنبال کتابهای سودمند بودم با اسمتون برخورد کردم ووارد سایتتون شدم. وفکر میکنم اونروز خدا دری از درهای رحمتش رو بروم باز کرد.وبابت این آشنایی هرروزخداراشاکرم.

  • حسین گفت:

    سلام آقای حس خوب
    روزت مبارک

  • پیمان گفت:

    سلام استاد
    روزتون مبارک باد
    من تقریبا از بهمن ۱۳۹۲ هر روز اولین سایتی را که باز می کنم و مطالعه می کنم سایت شما می باشه و از آن استفاده می کنم. و چون دوست دارم محتوای این مجموعه غنی تر بشود چند تا نکته کهبه نظرم می تواند مفید واقع شود را اینجا برایتان می نویسم
    ۱- بعضی از موضوع ها که توسط جنابعالی ارائه می گردد بسیار جذاب تر و غنی تر میباشد که من خودم آن نوشته ها و یا فایل های صوتی چند بار مرور می کنم. احساسم به من می گوید که خود شما هم با این موضوعات بسیار درگیر میباشید و احتمالا دغدغه های اصلی شما دراین روز ها می باشد برای مثال مطالبی را که در موضع استراتژی محتوا و مدیریت منابع ارائه شده است از این جنس است و البته به نظر من مطالب ارائه شده در مورد مهارت سخنرانی که به شدت این روز ها برایم لازم است ، مربوط می شود به دغدغه شما در سال های بسیار دور
    ۲- یکی از جذاب ترین برنامه های شما برای من فایل های صوتی رادیو مذاکره که گفتگو محور بوده است می باشد که متاسفانه چند وقتی است که از آن خبری نیست. به ویژه فایل گفتگوی شما با جناب آقای سهیل رضایی و دکتر شیری
    ۳- یک پیشنهاد داشتم مبنی برا راه اندازی بخشی در سایت متمم، که کاربران سایت بتوانند تجربه های خودشان را در مورد استفاده از مطالبت سایت متمم را آن جا منعکس کنند. دوست دارم بدانم آیا کسانی که هر روز به سایت شما مراجعه می کنند و تمرین های شما را انجام می دهد، احساس موفقیت دارند و یا که نه ؟ و اگر دارند چه طوری به این مهم دست پیدا کرده اند. من خودم بیشتر از اینکه از مطالب شما استفاده کنم از خواندن آن ها لذت می برم که خود این هم در من احساس خوب ایجاد می کنی ولی دوست دارم که این مهارت ها در من هم ایجاد بشود.
    ۴- یاد است چند وقا پیش در مورد مهمترین تصمیم های زندگی خود مطلبی را نوشته بودید و در آن به این اشاره کرده بودید که مهمترین تصمیم زندگی تان این بوده است که تصمیم گرفتید هر شب مطلبی را بنویسید. دوست دارم از شما درخواست کنم که همان طور تجربیات خودتان را در مورد یادگیری زبان انگلیسی برای ما بیان کردید، تجربیاتتان را در مورد مهارت نوشتن را نیز بیان نمایید.
    بسیار سپاس

  • سمی گفت:

    سلام. روزتون مبارک استاد. فرصت نشد که همه کامنتها رو بخونم اما مطمئنم که این مطلبم تکراریه اما دوست دارم که بگم. من زندگی و حال و هوای این روزام رو مدیون شما و تیمتون هستم. انقدر تو این مدت از شما یاد گرفتم که بتونم ادعا کنم روند زندگی و تم فکریم به طور کامل تغییر کرده و همیشه خدا رو بابت این آشنایی شاکرم. از صمیم قلبم براتون آرزوی رسیدن به آرزوهاتون رو می کنم (هر چند به قول خودتون آرزو چیزیه برای نرسیدن) و امیدوارم همه آنهایی که طالب تغییر و پیشرفت هستند با شما و همکاراتون آشنا بشن. ممنون که هستین

  • رضا انصاری گفت:

    محمد رضای عزیز روزت مبارک
    تو این سه سال خیلی چیز ها ازت یاد گرفتم .
    ازت ممنونم.

  • محمد صادق اسلمی گفت:

    سلام معلم عزیزم

    احساس میکنم خیلی دیره واسه تبریک.اصلا مگه روز معلمه؟؟هه .واقعا که بابامم معلم بود یادم رفت بهش بگم.محمد رضا تو ب من حسادت نمیکنی؟اخه من ی معلم دارم ب نام محمد رضا شعبانعلی.اما تو چی………
    میدونم بچگانه مینویسم.ولی امیدوارم ی لبخند هر چند کوچیک رو لبهات اورده باشم.من از همون دسته ادماییم ک جایی زندگی میکنه ک حتی اسمشم نشنیدی همیشه حسرت میخوردم بقیه میبیننت باهات حرف میزنن ولی حالا ارومم اروم اروم.
    دست تمام معلمامو میبوسم و البته پدرم.خدانگهدارت

  • حسین گفت:

    سلام محمد رضای عزیز
    من دیروز هرچقدر سعی کردم برای تبریک روزت چیزی بنویسم مطلبی به ذهنم نیومد , یعنی حرفی که از ته دل باشه پیدا نکردم , امروز داشتم برنامه ماه عسل تو رو میدیدم , جایی که مجری ازت پرسید فکر میکنی خدا از تو راضیه یا نه و گفتی نمی دونم و نمیتونم خودمو جای خدا بزارم احساس خوبی به من دست داد که شاید به اندازه سهمی از روح خدا که در وجود هر انسان هست بهت بگم اگه میدونستی چه گره هایی از من و امثال من باز کردی یقین پیدا میکردی که خدا ازت راضیه و با خودم گفتم اگر خدا از تو راضی نیست پس اونی که ازش راضیه چه فاکتورایی داره که تو نداری , امیداوارم با کمک تو و سایر عزیزانی که تو این کشور بدون منت و با صبر و فقط به خاطر کمک به رشد دانش تلاش میکنند روزی شرایطی بسیار بسیار بهتر در انتظارمون باشه .
    استاد عزیزم روزت مبارک

  • امیر حسین گفت:

    روز معلم و هفته معلم هر ساله برای من تداعی گر سالهای اول و دوم دبستانه
    یادش بخیر
    دنیا رو چه جوری می دیدیم الان چه جوری میبینیم
    امیدوارم لحظات خوبی داشته باشی همه چیز از لحظات خیلی خیلی خیلی کوچک سرچشمه میگیرند
    شایسته ترین تقدیرها تقدیم تو باد

  • امید گفت:

    محمدرضا نمیدونی چقدر خوشحالم وقتی میبینم اینقدر آدم مجذوب تو هستند و همه این دوستان سعی میکنند ارادتشون رو بهت ابراز کنند،من برای تو و مردمم خوشحالم.برای چون تویی که عاشق این هستی که مردم ات رو یک پله ببری بالا و شاگرد های علاقه مندی که دورت جمع شدند و دوست دارند پله ها رو برند بالا ،در عین حال سپاس گذار استادشون هم هستند.
    همه ای کامنت ها رو خوندم حسم به مردم کشورم بهتر شد!و نباید فراموش کنیم که لیاقت تو مسلما بیشتر از درکی است که ما ازت داریم.ممنون که هستی و برامون مینویسی

  • خسرو گفت:

    آقا روز معلم رو به شما تبریک میگم و امیدوارم خوب و خوش باشی.

  • علی انصاری لاری گفت:

    محمد رضای عزیز…..قشنگ گفتی اونجا که مدرسان کشور ما میگن ” باید دید مردم از چی خوششون میاد ” این حرف رو من زیاد شنیدم.البته با کمال تاسف ذات بزینس همچین رنگ و بوی بدی هم داره که میخواد نیاز رو پر کنه.همونطوری که کسی نمیاد کمپانی کوکاکولا رو تعطیل کنه و لی همه میدونن یکی از خطرناکترین اما خوشمزه ترین نوشیدنیها رو تولید میکنه..متاسفانه نیاز در جامعه باعث رواج کتابهای زرد شده.
    من خاطرم میاد یه روز با یکی از سخنرانای معروف کشور صحبت میکردم ایشون خیلی راحت برگشتن همین حرف به من زدن که باید دید مخاطب چی میخواد و ما اون بهش بدیم.و بعدش هم برگشت کل علم روانشناسی رو توی MBTI و کتاب برندن و سلیگمن و آنتونی رابینز خلاصه کرد و گفت بقیه روانشناسی همش چرنده…..( بیچاره فروید و آلپورت و کتل و اریکسون….)متاسفانه راست میگی شما همچین جوی رایج شده که دیگه فقط خوندن کتابهای برایان تریسی به ما مجوز آموزش دادن میده

  • مینا گفت:

    شتابزده وارد کلاس می شد.
    زیر لب جواب سلام بچه ها را می داد و برای فرار از نگاه شاگردان مشتاقش در پشت لپ تاب خود پنهان می شد.

    مدتهاست ته آن کوچه بن بست، در آن کلاس،جای تو و هیاهوی حضورت خالیست.
    اما تو همچنان می خوانی و می نویسی…
    کمی صبر کن،
    شاگردانت به احترام سالها تلاش مداوم و خستگی ناپذیرت در پیش پایت ایستاده اند.
    صدای دستانشان را می شنوی؟

  • دانش خواه گفت:

    سلام شب شما بخیر
    جناب شعبانعلی عزیز روز معلم بهتون تبریک میگم. طی این دوسال آشنایی حق استادی بر من را به حق دارید هرچند حضور فعال ندارم ولی هرشب از گفته هاتون استفاده کردم حداقل تغییردیدگاه رو تونستم داشته باشم
    سپاس از حضور گرم و پرثمرتان

    • سلام. وقت شما بخیر باشه.
      از لطفتون ممنونم.

      ممنونم که وقت گذاشتید و برای من پیام نوشتید. همین که حس می‌کنم دوستانی دارم که در سکوت، به اینجا سر می‌زنند و حرف‌ها را پیگیری می‌کنند، انرژی و انگیزه‌ی خوبی برای من ایجاد می‌کند.

      چون همیشه به من سر می‌زنید، مطمئن هستم که می‌دانید که به صورت جدی باور دارم که شاید سهم زیادی از حرف‌هایی که اینجا مطرح می‌کنم، کاملاً درست نیستند یا حتی اصلاً درست نیستند. اما همیشه تلاشم این بوده که بهانه‌ای برای فکر کردن باشند.

      برای اینکار گاهی اوقات، نسبی‌ها را به صورت مطلق و شدید بیان کرده‌ام و گاهی اوقات، مطلق‌ها را با نسبیت و به همراه تردید.

      اما فکر می‌کنم برای همه‌ی ما، همین که فرصتی باشد که خارج از روزمرگی‌ها، کمی فکر کنیم و با خودمان و دنیای اطرافمان در چالش و حتی تعارض باشیم، کمک می‌کند که روزمُردگی را تجربه نکنیم…

      امیدوارم شاد و موفق باشید.

  • رسول ايرانشناس گفت:

    محمدرضاي عزيز
    مقدمه :
    ۱- چقدر براي روز معلم و خوندن دل نوشته ويژه اين روز لحظه شماري كردم ولي به خاطر كسالت بدني در دو روز گذشته سعادت نداشتم زودتر خدمت برسم و اداي دين كنم و البته اين شانس رو پيدا كرده ام كه يك جا اين همه شيريني احساس رو در كامنتهاي خودت و دوستان قبيله سر بكشم و مست بشم .
    ۲- از هومن عزيز هم ممنونم كه بخشي از حرفهاي من رو در مورد هويت ديجيتال در خانه ديجيتالي و دوستيهاي ناب ديجيتالي در دنياي دوست داشتني شعبانعلي دات كام مطرح كرد .
    اما اصل حرف :
    ميدونم كه اصلا از تملق و مرشد پروري خوشت نمياد . ميدونم كه امضاي نوشته هام رو در اينجا و متمم مي شناسي . ميدونم كه با قوانين زندگي سازي كه در مورد مهارت يادگيري و آموزش برامون نوشتي زندگي كرده اي . ميدونم كه در تك تك كامنتهات يك “نخ تسبيح” رو دنبال مي كني، چه اون وقتي كه براي من در پست”نقطه شروع” كامنت گذاشتي و ستاره قطبي من رو گرم تر و پرنورتر كردي و چه وقتهايي كه در توضيحاتي براي دوستان ديگر اين خونه دل مشغوليهاي من رو جواب دادي .
    آرزو مي كنم روزي تمايز و تفاوتم رو در شاگردي تو ، همين جا گزارش كنم .
    دوست عزيز مايه افتخارم صميمانه يادروزمعلم رو تبريك عرض نموده و با افتخاردر لحظه ارسال اين پيام برايت به احترام ايستاده ام.

  • مهدی عرب گفت:

    منم با تاخیر به سهم خودم بهت تبریک بگم روز معلم رو
    یادمه وقتی آرشیو وبلاگ برای فراموشی رو می خوندم یه جایی در مورد نامهای بزرگی که توی ذهن هر آدمی هست یه مطلب نوشته بودی
    امروز به جرات می تونم بگم که محمدرضا شعبانعلی یکی از ۵ نفر اولی هست که فونداسیون فکریم رو تشکیل میده
    ممنونم ازت معلم عزیز

  • مریم گفت:

    روزتون مبارک، ازتون ممنونم که فکر من رو عوض نکردید، نحوه ی فکر کردن رو در من تغییر دادین و دعا میکنم خدا بهتون عمر طولانی و سلامتی همیشگی بده.

  • حامد تبریزی گفت:

    متاسفانه من در طول زندگی ام معلم های خوبی نداشتم، معلم های بد و سیستم آموزشی بدتر و همه کدهای منفی در یادگیری و زندگی. بعضی وقت ها احساس میکنم خیلی فرسوده شده ام. فرسودگی بی حاصل و رنج هایی سوزنده

    محمدرضا جزو معدود انسان هایی هست که هر روز از او می آموزم. در این بیست و هفت سال زندگی ام معلم ها و استادهای زیادی داشته ام. محمدرضا یکی از بهترین هاش هست اگر بهترینش نباشه

    من هم امیدوارم روزی معلمی خوبی مثل محمدرضا بشوم. بزرگترین رویای زندگیمه و سعی میکنم هر روز در مسیر این رویا حرکت کنم

  • سپیده.ر گفت:

    سلام،
    روزتون مبارک.
    خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم. این آشنایی در من افق های روشن زیادی پدید آورده …
    سلامت باشید همیشه و پر توان و خستگی نا پذیر، شما واقعا شمع وجود خیلی ها رو روشن میکنید.
    در مورد مسئله نوشته شده هم بعد از تفکر یشتر کامنت میگذارم.
    سپاس که می آموزید به ما.

    • سپیده‌ی عزیز سلام.

      از لطفت و تبریک روز معلم ممنونم.
      مستقل از تعارفات و بحث‌های رایج، به ندرت پیش میاد که مسیر یادگیری یک طرفه باشه. لااقل در دوستی‌هایی که کمی طولانی‌تر می‌شن، به سادگی نمیشه مشخص کرد که «چه کسی» داره از «چه کسی» یاد می‌گیره.

      یه بار داشتم فکر می‌کردم که اگر ده دوازده‌تا از نوشته‌هام رو که دوستشون دارم – و معمولاً هم اونهایی که خودم دوستشون داشته‌ام خواننده‌های بیشتری هم داشته – انتخاب کنم، یک ویژگی مشترک بین اونها هست:

      ایده‌ و ساختار و حتی محتوای اونها، حاصل بحث‌ها و حرف‌ها و نکته‌هایی بوده که اینجا از بچه‌ها شنیدم.
      اتفاقاً‌همون متن دکترا که اولین چیزی بود که تو از من خوندی هم شامل همین ماجراست.

      مدت‌ها بود که بچه‌ها در این باره به شکل‌های مختلف حرف می‌زدند و اظهار نظر می‌کردند و من – به عادتی که هنوز هم دارم و از روی کامنت‌ها یادداشت برمی‌دارم – یادداشت‌برداری می‌کردم تا اینکه یک روز احساس کردم میشه همه‌ی اون حرف‌ها را جمع بندی کرد و در قالب پاسخ به یک سوال «چرا دکترا نمی‌خوانی» منتشر کرد.

      همه‌ی اینها رو گفتم که بگم شاید کم کم باید به جای رابطه‌ی «معلم و دانشجو» باید یک تعریف دیگه از رابطه‌ها کرد:
      «رابطه‌ی آموزنده» و «رابطه‌ی کمتر آموزنده یا غیرآموزنده».
      و اگر رابطه‌ای به رابطه‌ی آموزنده تبدیل بشه، حتی شاید محتوای پیام‌هایی که در اون رابطه رد و بدل می‌شه خیلی مهم نباشه.

      اگر یک رابطه یا یک فضا به فضایی برای یادگیری تبدیل شد، ساده‌ترین پیام‌ها هم می‌تونه آموزنده باشه و اگر فضا فضای یادگیری نبود، میشه همین دانشگاه های ما که همیشه فکر می‌کنم یکی از بزرگترین اتلاف منابع ملی محسوب می‌شن

      (گاهی تو دلم می‌گم همونطور که یک ساعت در سال ساعت زمین اعلام می‌کنند و چراغ‌ها رو خاموش می‌کنند، کاش یک روز رو در ایران روز علم اعلام می‌کردند و دانشگاه‌ها رو به صورت نمادین اون‌روز می‌بستند!).

      راستی امیدوارم هنوز هم گاهی فرصت کنی و با برادرت یا هر کسی که دوست داری روپولی بازی کنی و این بار، کمی بیشتر مراقب تو باشند. هر چند که در بزرگترین روپولی‌های دنیا هم، ظاهراً کسانی که قوانین رو نادیده‌ می‌گیرند موفق‌ترند و حتی می‌تونن با پولی که از بانک برای خودشون برمی‌دارن، قوانین بانکداری رو هم به نفع خودشون عوض کنن!

  • سمانه عبدلی گفت:

    روزهای نخست ،ولع بیشتر خواندن بود و کم خوابی و بی خوابی
    چند وقتی که گذشت ، درک درد تنهایی
    و هنوز ترس روبه رو شدن با من است ، نه ترس رو به رو شدن با محمدرضا شعبانعلی که یک معلم است
    ترس روبه رو شدن با تمام نادانی هایم ، تمام نادانسته هایم ،تمام نافهمیده هایم ، تمام ناکرده هایم و تمام ادعاها و قضاوت هایم.
    ترسی که سه سال است به واسطه ی بودنش ، خواب هایم را به یاد نمی آورم .شاید هم خواب نمیبینم اصلا ،و فقط یک رویا دارم.
    معنای واقعی درد را تو به من آموختی و حالا خیلی خوب میدانم که “درد من ،درد جامه و چکامه نیست ”
    هنوز هم واژه ها را به هم می بافم ، میبینی و میدانی که چیزی جز این برای گفتن در برابر تو را ندارم .اما مدت زمانی است که همین واژه ها را هم گم کرده ام انگار
    با این حال
    ایمان دارم به تمام روزهای خوب نیامده ….

  • باران گفت:

    سلام استاد و معلم گرامی….جناب شعبانعلی…هرروزتان مبارک….ممنونم از اینکه هستین و امیدوارم همیشه باشید….شاد و پیروز باشید

  • ابراهیم حیدری گفت:

    سلام بر عزیزترین معلم زندگی‌ام، محمدرضای عزیز.

    روز معلم رو به شما تبریک میگم و امیدوارم سایه شما حالا حالا بالای سر ما و صنعت آموزش کشور باشه. استاد فرمودید که مخاطب گلایه‌هاتون ”معلمانی که در صنعت آموزش قبل از دانشگاه در مقاطع مختلف زحمت میکشند و اتفاقاً مظلوم ترین و محروم ترین هم هستند” نیست. من به عنوان کوچک‌ترین عضو این جامعه دوست دارم چند کلامی از تجربیات و در دل‌های خودم رو برای شما بگم.

    استاد عزیزم، من دبیر زبان انگلیسی مقطع متوسطه اول (راهمنایی سابق) هستم با سابقه ۱۰ سال تدریس. خاطرم هست اوایل استخدام با چه شور و انرژی در منطقه ای محروم در خوزستان که نزدیک به ۷۰ کیلومتر با محل زندگی‌ام فاصله داشت و روزانه مجبور به رفت و آمد بودم، تدریس می‌کردم. دقیقا یادمه روز اولی که از مینی بوس پیاده شدم و به سمت مدرسه حرکت کردم لات و لوت‌های روستا که سر خیابون ایستاده بودن، با گفتن یه سری حرف‌های نامربوط به من توهین کردن و من هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم جز نشینده گرفتن و ادامه دادن به راهم. به مدت ۵ سال تو اون روستا تدریس می‌کردم و رویاهای زیادی داشتم مثل تغییر کتاب درسی، ساخت نرم‌افزاری برای طراحی خودکار سوال به صورت تصادفی، اثر گذاری روحی مثبت روی بچه‌ها و … با تمام توان کار می‌کردم. اون سال‌ها به غیر از امر آموزش زبان انگلیسی، نکات اخلاقی و آداب اجتماعی رو هم با بچه‌ها کار می‌کردم؛ گاهی اوقات برای اونا داستان گویی هم می‌کردم تا یک سری مفاهیم اخلاقی اجتماعی رو هم به اونا آموزش بدم. شاید خنده دار باشه ولی احساس می‌کردم گفتن اون نکات برای ‎اون بچه‌ها خیلی ضروری تر از یادگیری زبان انگلیسی بود؛البته وقت داستان گویی عذاب وجدان داشتم که آیا دارم وقت کلاس رو تلف می‌کنم؟ آیا دارم از کار خودم می‌زنم و کم کاری می‌کنم؟!

    دقیقا یادم هست تو سال چهارم پنجم آرزو می‌کردم ای کاش تعداد نفرات کلاس کمتر بود تا می‌تونستم به همه به خوبی برسم. فکر می‌کردم اگه نفرات کمتر باشه می‌تونم همه رو تو زبان انگلیسی نخبه کنم! چهار سالی هست به منطقه‌ای نزدیک‌تر به محل زندگی‌ام منتقل شدم و در حال حاضر در سه روستا تدریس می‌کنم. تو یه مدرسه دانش‌آموزای ۲ کلاس ۱۶ نفری میشن. با این که یکی از آرزوهای ده سال پیش یعنی کم شدن نفرات کلاس محقق شده اما متوجه‌ شدم این به تنهایی کافی نیست. خیلی از روند‌ها باید اصطلاح بشه تا هدف محقق بشه. بحث‌های شما در مورد تفکر سیستمی همه چیز رو برام زیر سوال برد و باعث شد نگاهم به همه چیز تغییر کنه.

    آشنایی با شما موهبتی بود تا بتونم همه چیز رو از نو ارزیابی کنم و بسنجم که آیا در حال گام برداشتن در مسیر درسی هستم؟ رفته رفته متوجه شدم سیستمی که در حال حاضر در اون مشغول به کار هستم ایرادات جدی داره و کسی که در همچین سیستمی تربیت میشه و آموزش میبینه اون طور که باید و شاید پیشرفت نمیکنه. منظورم از پیشرفت، تعالی چند جانبه هست نه تنها طی مقاطع تحصیلی، اخذ مدرک، شاغل شدن و …

    متوجه شدم دانش آموزام به جای حفظ کردن صرف دانسته‌ها و نمره ۲۰ آوردن نیازمند مهارت‌هایی برای زندگی هستن… به همین خاطر با یقین و نه تردید به آموزش اصول زندگی مشغول شدم… فهمیدم دانش‌آموزی که مثلا در زبان انگلیسی ضعیفه در زمینه خطاطی مهارت داره به همین خاطر کتاب خوشنویسی هدیه میدادم… یکی دیگه از دانش‌آموزام علاقه عجیبی به نقاشی داشت واسش کتابی معتبر در زمینه نقاشی تهیه کردم… بعضی از بچه‌ها رو تشویق می‌کردم استعداد خودشون رو در حوزه‌ فناوری ادامه بدن و شکوفا کنن و … اما استاد به نظر شما من نوعی چند نفر رو می‌تونستم یا می‌تونم به این شکل پشتیبانی کنم؟

    استاد عزیزم وقتی تونستم کاری کنم دخترم در ۹ ماهگی اولین جمله انگلیسی رو بگه تا به امروز که یک ماهه دیگه ۴ ساله میشه و کلا به انگلیسی تفکر میکنه و تو خونه و هر جای دیگه‌ای که با هم هستیم با من فقط انگلیسی حرف میزنه و حتی تو این زمینه از من هم جلوتر رفته و جلوش کم میارم، فهمیدم اون سال‌ها چقدر اشتباه می‌کردم… افسوس می‌خورم که چرا اون موقع تجربه الان رو نداشتم تا بهتر عمل کنم. استاد یه جا گفتید اگر وارد سازمانی بشید و ببینید کارمندا قبل از ورود به محل کار چند دور، دور خودشون می‌چرخن به جای این که اونا رو زیر سوال ببرید ابتدا اون کار رو چند وقتی انجام می‌دید و سعی می‌کنید فلسفه‌اش رو بفهمید و بعد اگه نقدی داشتید مطرح می‌کنید. استاد عزیزم، درد دل زیاده و اینجا جای مناسبی برای پرحرفی نیست ولی دوست دارم بعضی از نقاط ضعف مناطقی که شخصا تدریس‌ داشتم و به عینه دیدم و لمس کردم رو براتون بگم:

    بعضی از مدیرها از معلم‌ها فقط لیست قبولی دانش‌آموزها رو می‌خوان (به خاطر ترس از بازخواست از طرف اداره)، اکثر مدرسه‌ها مشاور ندارن و اگه هم داشته باشن کاری ندارن جز سنجاق کردن چند کاغذ پند و اندرز روی برد، نمایشی بودن اکثر فعالیت‌ها مثل برگزاری آیین‌ها و مراسمات، ساعات کم تدریس بعضی از دروس، محیط بسیار خشک مدارس، عدم وجود تجهیزات صوتی تصویری و آزمایشگاهی، عدم دنبال شدن اهداف آموزشی و تربیتی بلند مدت، آموزش مستقیم مفاهیم به بچه‌ها و … (این مشاهدات مربوط به بعضی از شهرها و روستاهای خوزستان هست و من از شرایط و وضعیت آموزشی سایر مناطق کشور اطلاع دقیقی ندارم).

    استاد تنها دلخوشی من اینه که در جلسات آخر سال تحصیلی، بچه‌ها این آرزوشون که سال بعد هم معلم‌شون باشم رو بهم بگن. واقعا لذت بخشه و شاید نشونه‌ای از این باشه که اگه ضعفی تو تدریس داشتم حداقل تونستم تو دل بچه‌ها جایی داشته باشم.

    از شما و سایر دوستان بابت زیاده گویی پوزش می‌طلبم.

    • ابراهیم عزیز.
      ممنونم که وقت گذاشتید و سر حوصله اینجا برای من و بچه‌ها این روایت رو نوشتید. نمی‌تونم بگم می‌تونم شرایط شما رو تصور بکنم. اما فضای فرهنگی خوزستان و چالش‌هاش و سختی کار در فضای روستاهای اونجا رو به واسطه‌ی یکی از دوستان نزدیکم که پزشک هستند و در اون منطقه کار می‌کنند می‌شناسم.

      فکر می‌کنم همه‌ی ما انسانها، به نوعی دغدغه‌ی بیشترین تاثیرگذاری رو داریم.
      اگر چند سال پیش بود و من داشتم نوشته‌ی شما رو می‌خوندم، احتمالاً با خودم فکر می‌کردم که اگر شما در یک دبیرستان بزرگ در اهواز بودید، تاثیرگذاری شما بیشتر نمی‌شد؟
      یا اگر در تهران فعالیت می‌کردید، افراد بیشتری از نگاه و نگرش عمیق شما و عشق شما استفاده نمی‌کردند؟

      شبیه همین حرف را ممکن است کسی در تهران هم بزند. بگوید که اگر در آسیای جنوب شرق بود، تاثیرگذاری بیشتری داشت. کسی هم که آنجاست بگوید که اگر اروپا یا آمریکا بود تاثیرگذاری بیشتری داشت.
      در آمریکا هم دوستانی دارم که شرکت‌های آموزشی خوبی دارند و با دانشگاه‌های خوبی مشارکت دارند اما همیشه به من می‌گویند که اگر مثلاً استفورد روی آنها سرمایه گذاری می‌کرد، تاثیرگذاری بیشتری داشتند…

      اما چند سال قبل، به طرز عجیبی این مسئله برایم کمرنگ شد. پنج شنبه عصر در یک کلاس داشتم مذاکره درس می‌دادم. شصت نفر بودیم و در کلاسی جا گرفته بودیم که شاید چهل نفر هم جا نداشت. این همان کلاسی است که مینا هم در کامنت خودش به آن اشاره کرده است:
      http://www.shabanali.com/ms/?p=5504&cpage=8#comment-58013

      مردی با چهره‌ای جاافتاده و حدود شصت یا هفتاد سال سن، بعد از کلاس آمد و ایستاد. دانشجوی کلاس نبود. متشخص و متین بود. من را بغل کرد و بوسید و جملات محبت آمیزی گفت. به من گفت: شریعتی را دوست داری. می‌دانم. نوشته‌هایت را خوانده‌ام. من شاگردش بودم.
      گفتم: حسینیه ارشاد؟ گفت نه. طرق.
      گفتم نمی‌شناسم. گفت: روستایی در خراسان است. وقتی از زندان آزاد شد، به او که به تازگی دکترایش را از سوربن گرفته بود، مجوز تدریس در دانشگاه ندادند و پس از مدتی بیکاری، او را به سمت معلم انشا در مدرسه‌ی ما منصوب کردند. مدتی گذشت تا شریعتی توانست به دانشگاه راه پیدا کند و مدرس دانشگاه شود.
      شاید نیم ساعتی برایم حرف زد. پختگی عجیبی داشت. هنوز می‌شد حس کرد که کلاس انشای او، بیشتر از تمام دوران مدرسه و دانشگاه، زندگی و اندیشه‌اش را ساخته‌است. شما که معلمید و بسیار معلم‌تر از امثال من، مطمئنم تجربه کرده‌اید که رد پای فکر و اندیشه‌ی دیگران را به خوبی می‌توان در رفتار و گفتار هر کسی دید و شناخت.

      حرفهای زیادی زدیم که جای آن اینجا نیست. اما یک حرف او را مناسب اینجا می‌دانم. او از بقیه‌ی همکلاسی‌هاش گفت و اینکه آن نسل بچه‌ها، به چه انسانهای عجیب و بزرگ و تاثیرگذاری تبدیل شده‌اند.

      او می‌گفت همه‌ی ما آرزو داریم که بیشترین تاثیررا بگذاریم. اما گستردگی تاثیر و عمق تاثیر را با هم اشتباه می‌گیریم. همیشه لازم نیست تاثیری گسترده داشته باشیم. تاثیر عمیق هم به همان اندازه ارزشمند است.

      او را بعداً هرگز ندیدم. اگر چه امیدوارم در لا به لای این همه کامنت، اگر هنوز این وبلاگ را می‌خواند، فرصتی پیدا کند و این کامنت را هم بخواند.
      اما او تاثیر عمیق خودش را در من ایجاد کرده و مطمئنم خودش هم این را می‌داند. دیگر دنبال تاثیرگذاری گسترده و برنامه های رادیو و تلویزیون و نوشتن در سایت‌های بزرگ خبری و روزنامه‌های پرتیراژ نیستم. حتی دنبال نوشتن مطالب شلوغ و پرخواننده.
      زندگیم عموماً در لا به لای همین کامنت‌ها می‌گذرد. با معدود دوستانی که می‌دانم حوصله‌ی خواندن این نوشته‌ها را دارند و آنها هم می‌دانند که نوشته‌هایشان را می‌خوانم و آموختن از یکدیگر را هم آموخته‌ایم. همچنانکه شما هم وقت می‌گذارید و برایمان می‌گویید و ما هم با شور و اشتیاق، می‌شنویم و لذت می‌بریم.

      می‌دانم که شاگردهای شما هم سالهای بعد، همین خاطره‌ها را خواهند گفت و به اینکه نزد شما بوده‌اند، افتخار خواهند کرد.
      و باور قلبی دارم که هیچ جامعه‌ و فرهنگی، با یک یا دو یا ده ابرانسان به سمت اصلاح و سعادت و رستگاری پیش نخواهد رفت. بلکه با صدها و هزاران و ده‌ها هزار انسان آزاده و کوشا و امیدوار، به تدریج راه رشد و تکامل را طی خواهد کرد.

      همانهایی که مثل شما، بپذیرند که دستاوردهای مثبت تلاش‌شان قرار نیست یک روزه و یک شبه، رویت شود و حتی در دوران زندگیشان، دیده شود. و این دور بودن «حاصل تاثیر» از «نقطه‌ی اثر»، برایشان سخت و رنج آور نیست.
      قطعاً با مطالعه و دانشی که دارید بسیار بهتر از امثال من دیده اید که همه‌ی تمدن‌هایی هم که رشد و توسعه را تجربه کرده‌اند، حاصل زحمت و تلاش و حرکت عده‌ای بوده که پذیرفته‌اند نتیجه‌ی کوشش‌هایشان را فرزندهایشان یا حتی فرزندان فرزندهایشان تجربه کنند و فساد، همیشه حاصل تفکر بوده که می‌خواسته خود، نخستین خوشه چین تلاش‌هایش باشد.

      عمرتان طولانی و باعزت و سایه‌ تاثیرتان بر سر همه‌ی شاگردانتان مستدام…

      • مجتبی مهاجر گفت:

        سلام
        همیشه آرزو داشتم که ای کاش یه معلم شبیه شما عزیزان داشتم.
        خاطره و مستی کلاسهای معلمانی چون شما تو دوران کودکی،تا آخر عمر به سادگی از سر آدم نمیپره…

  • عطیه جانی گفت:

    معلم خوب من سلام

    از روزی که شما رو شناختم هر روز من متفاوت شده ، اونقدر که همه چیز برام معنای دیگه ای پیدا کرده …
    می دونم حرفام برای همه ی دوستان آشناست ، اما دوست دارم اینجا بنویسم.
    تو همایش هوش مذاکره بود که اولین بار شما رو دیدم و برای اولین بار بود که می دیدم یه آدم بزرگ با همه ی مشغله هاش با علاقه تا چند ساعت، تک تک با بچه ها حرف زد ،به حرفاشون گوش کرد و لبخند زد…
    اینقدر حس خوبی داشتم که واقعا نمی تونم وصفش کنم. اون روز من لبخند واقعی رو از نزدیک می دیدم…
    و بعد از اون روز وارد یه بهت زدگی شدم، یه شوک… وشاید پر شدم از شک. همه ی چیز هایی که قبلا فکر می کردم نقض شده بود…و داشتم پیدا می کردم چیزی رو که دنبالش می گشتم.

    محمدرضای عزیز می خواهم دوباره از جمله ای که روز همایش برای برادرم، محمد جواد نوشتید بگویم، “اینکه در زندگی احساس خوب را به هیچ بهایی نفروشد…”
    هیچ وقت و هیچ وقت حس زیبای امید را در چشمهای برادرم در حالی که نوشته ی ” آن روز های سخت” شما را برایش می خواندم فراموش نخواهم کرد، روزی که یک بار بزرگ ذهنی از رویش برداشته شد… ومن آن روز همه ی معلم بودن را دیدم. همان لحظه ای که مسیر یک پسر ۱۱ ساله اینگونه تغییر کرد….

    استاد عزیز من
    شما همان قدر که برای انسان هایی با دستاورد های بزرگ ،”معلم “هستید، برای آدم هایی چون من که هنوز در آغاز راهی متفاوت هستند هم اینگونه اید و ساخته اید…..
    ساخته اید تمام آن چیز هایی را که هم اکنون کلماتم برای گفتنشان کم می آیند… ممنونم از اینکه هستید.

    معلم خوب من روزت مبارک

  • مونا برهانی گفت:

    از اولین باری که با شما و اینجا آشنا شدم نزدیک به دو سال می گذره،دوست دارم اعتراف کنم که تو این مدت اینقدر از شما آموختم که تا آخر عمر بهتون مدیون باشم. تک تک پست ها، فایل های صوتی که مدت ها همدم شبانه من و همسرم بود، مقالات متمم، مصاحبه ها و…. همه و همه زندگی من رو متحول کردند،باید به جرات بگم که رضایتی که امروز از زندگیم دارم و آدمی که رویای رسیدن بهش رو در سر می پرورونم، بدون زحمات شما لحظه ای و ذره ای ممکن نبود.
    علاوه بر همه ی اینها، منش شما دیدگاه من رو نسبت به شغلم به عنوان یک معلم به شدت تحت تاثیر قرار داد. معلمی کردن شما، به اندازه هزاران برابر چیزی که در دانشگاه، و همه ی دوره های آموزشی گذرانده بودم برایم الهام بخش بود. امروز واقعا به این باور رسیدم که برای جبران این دین وظیفه دارم اونقدر تواناییهام و عمق نگاهم رو بالا ببرم که بتونم در حد توانم این آموخته های ارزشمند رو به دیگران انتقال بدم، که سهم خیلی خیلی کوچکی داشته باشم در این حرکت با عظمت شما.
    محمدرضا شعبانعلی عزیز، استاد خوبم، ممنونم که با حضورتون دنیا رو جای بهتری کردید برای زندگی!
    رها باشید و پاینده.

  • حسین گفت:

    جناب شعبانعلی عزیز! روزت مبارک .
    همه ما در چرخه ای معیوب و بیمار در همه عرصه ها عمر تلف میکنیم. مردم ما که بلانسبت شما معلم و اساتید هم جز آنها هستند به این منش زندگی میکنند که تمام راهها باید ختم به پول شود. با این دیدگاه نه آموزش جایی دارد ؛نه طبابت؛نه وکالت ؛نه مدیریت ؛نه سیاست و نه هیچ امر انسانی دیگر . انسان سالم که محرک اصلی جوامع است در ایران به دستگاه شمارش و انباشتن پول تبدیل شده است. جسارت کردم . موفق باشید

  • علی گفت:

    فرهیخته ای را گفتند : چگونه است که استادت را بیشتر از پدرت احترام میکنی؟
    گفت : از آنرو که پدرم به من حیات فانی بخشید و، استادم حیات باقی.
    محمد رضای عزیز ، معلم دانا و توانا و سخاوتمند، مصداق بارز و شاخصِ “انسان والایی که دوست دارد شاگردانش روزی از او جلوتر باشند” ، روزت مبارک.

  • آزیتا نجف زداه گفت:

    روزتون مبارک، معلم عزیزم 🙂

  • زهرا گفت:

    سلام آقای شعبانعلی عزیز روزتون مبارک!!

    خوشحالم که تو این روزایی که همه دنبال کپی برداری و تقلید از کارای دیگرانند با شخصی و جایی آشنا شدم که هر وقت

    میام سراغش حداقل یه حرف تازه واسه یادگیری ام داره. من این رو لطف خدا به خودم می دونم!!

    از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت روز افزون رو دارم.

  • سعید هاشمی گفت:

    همیشه فکر می کردم چیزی که باعث ماندگاری کسانی مثل خیام و دیگر بزرگان میشه چیه که پس از چند قرن همچنان در ذهن مردم ماندگار شده ؟
    به نظر میاد علاوه بر استفاده مناسب از کلمات و زیباییهایی که خلق کردند یه چیز دیگه هم هست و اون چیزی نیست جز این که پس از این همه مدت اونها دارن معلمی می کنن و همیشه حرف هاشون کاربرد داره کهنه نمی شه
    محمد رضا هم به نظر من همون معلمی است که همیشه حرفهاش تازه است و گذشت زمان باعث کهنه گیش نمشه .
    در آخر هم به نظر میاد برای کسانی مثل محمد رضا جفا باشه که یک روز رو بهش تبریک گفت بنابراین می خوام بگم برای تمامی لحظات و ساعاتی که برای من یادگیری رو هدیه دادی ممنونم

  • پسرک خامه فروش گفت:

    برای کسی که افتخارش معلمی ست،
    هر روز، روز معلم است.
    روزهایت مبارک محمدرضای عزیز…

  • محمدحسن بهرامی گفت:

    با سلام،

    ای کاش معلم ها هم درجه بندی داشتند من به شما بالاترین درجه را می دادم ای کاش من تواناتر از این در استفاده از کلمات بودم تا احساساتم را بیان کنم ای کاش می دانستی که چقدر شاگردانت دوستت دارند ای کاش تعداد شاگردانت را می دانستی تا با انرژی و توان بیشتری می نوشتی (البته می دانم تعداد و ارقام برای تو هیچ خاصیتی ندارند لااقل در این مقوله)

    خیلی در مورد تعریف معلم فکر کرده ام (در این دو روز) معلم کیه و چی باعث می شه که ما شخصی را معلم تر از اون یکی بدونیم من معلم خیلی داشته ام اما از تعداد انگشتان یک دست هم بیشتر نبوده اند شخصی که دغدغه دانستن و درک مرا داشته باشند. بله پیدا کردم شما دغدغه ما را دارید همین دغدغه باعث شده این قدر حرف هایتان بر دل شاگردهایتان بنشیند

    بله دغدغه در انتقال مطلب، آنقدر زیبا مطلب را بیان می کنی که لذت خواندن آن چند روزی در قوۀ چشایی ذهنم می ماند (یاد شریعتی می افتم).

    می خواستم چند موردی که مستقیماً روی زندگی ام موثر بوده اند را بنویسم اما فرصت نیست خیلی مواقع با استعاره های دلنشین ات آدمی را مجبور می کنی که متوجه شود مثل همین اسب تروا که با این استعاره باعث شدی تلویزیون هم از نوع داخلی و خارجی را کلاً کنار بگذارم

    تفکر سیستمی باعث شد که به چیزهایی که خارج از اختیارم هستند فکر نکنم

    تاکیدت روی تاثیر کلمات باعث شد که بدانم کلمات و ترکیب آنها هم دنیایی هست

    موضوع مدیریت منابع و همچنین یادگیری هم از آن بحث هایی هستند که بسیار روی من موثر بوده اند

    سواد عددی ، مدل ذهنی ، روانشناسی مثبت وکلی مطالب دیگر که اگر اینجا نیاوردم به علت ذیق وقت بود

    امیوارم روزی برسد که از ذهن پراکنده فاصله بگیریم و این جز با کمک معلم امکان ندارد

    باز هم سخن عین القضات همدانی (هم مسلک حسین بن منصور) را اینجا می آورد که آدمی دو بار متولد می شود یک بار از مادر خویش و باری دیگر از خویشتن خویش

    با تشکر و تبریکی دوباره

  • میثم باوفا گفت:

    سلام محمدرضا
    روزت مبارک!

    به نظر من یکی از مهمترین کارکردهای یک معلم اینه که به فرد نگاه به یک مساله از زوایای مختلف رو نشون بده، و بهش بفهمونه راهی که اون می دونسته تنها راه نیست.
    بعبارت دیگه کار معلم زدن جرقه و ایجاد شوق یادگیریه. بقیه یادگیری واقعی وقتی انجام میشه که فرد این رو بفهمه و خودش بره دنبال یادگیری بیشتر اون مطلب.
    و تو توی این کار استادی!
    ازت ممنونم که علاوه بر مطالب زیادی که مستقیما از خودت یاد گرفتم، مسیرهای زیادی رو به من نشون دادی که دنبال کردم و توش کلی چیزهای جدید یاد گرفتم.
    من همیشه این نگاه متفاوت تو رو تحسین کرده ام، و خوشحالم که دیدت رو راجع به مسایل مختلف سخاوتمندانه با ما در میون میگذاری.

    به امید اینکه هر روز بیشتر از پیش تاثیر تلاشهات رو روی هموطن هات ببینی.

  • حمزه دهنوی گفت:

    سلام بر محمدرضای عزیز و دوستان
    پروژه پس ناموفق شد اشکال نداره 🙂
    محمدرضا جان روزت مبارک و شرمنده تمامی زحماتی که قابل جبران هم نیستند
    هستیم،آرزو و دعا میکنم پدر و مادر گرامی و البته خودتون همیشه در سلامتی کامل باشید

  • مجتبی مهاجر گفت:

    سلام.
    محمدرضاجان با تاخیر دیروز رو تبریک میگم:(
    تو تنها معلمی هستی که بجای آموختن پاسخ سوالهای تکراری و یافتن جوابهای پیش پا افتاده و قانع بودن به اونها،در من «فرشته ی» پرسشگری و ابهام رو ایجاد کرده…
    برقرار و سربلند باشی.

  • محمد گفت:

    سلام / چند وقت پیش با یادداشتی که درباره ی نقد ادامه تحصیل عرفی و بی نتیجه نوشته بودید با این سایت آشنا شدم و از اون به بعد جذب نوشته هاتون شدم. خیلی ذوق کردم وقتی فهمیدم شخصیتی مثل شما از بچه محل های سابق یا فعلی ام در حد فاصل میدون شهدا و میدون خراسونه. نکته ی مهم این سایت اینه که برخلاف خیلی فضاهای رسمی و غیر رسمی دیگه، اینجا کار خیلی خیلی جدیه. یه سوال دارم و فعلا رفع زحمت می کنم: سوابق ارزشمندتون رو خوندم اما نکته ای که خیلی دوست دارم بدونم اینه که این قلم روان و به دور از زائدنویسی و از همه مهمتر مهارت نوشتن آینده نگر بدور از پیچیدگی اون هم برای کسی که تحصیلات آکادمیک رو با مهندسی شروع کرده چطور و با چه تمریناتی حاصل شده؟ همه ی امور زندگیتان توام با عافیت با احترام – محمد

    • محمد عزیز.

      بله کاملاً هم محلی محسوب می‌شویم. خانه‌ی ما در نزدیکی تقاطع هفده شهریور و اتوبان محلاتی است. الان هم که در نقطه‌ی دیگری از تهران زندگی می‌کنم، هنوز طبیعتاً به صورت منظم به پدر و مادرم سر می‌زنم و به آنجا می‌روم.
      البته به خوبی می‌دانید که آن روزها، به آنجا آهنگ می‌گفتند و خیابان باریکی بود و هنوز اتوبان نشده‌ بود. هنوز هم آنجا را دوست دارم و وقتی می‌روم احساس خوبی را تجربه می‌کنم. شاید تداعی تمام آرامش و امنیتی که آن زمان در کنار پدر و مادر تجربه می‌شد و امروز، باید خود در حسرت داشتنش و در تلاش برای ساختنش، زندگی کنم.

      واقعیت این است که خودم را در نوشتن، قوی نمی‌دانم. اما از تو چه پنهان که جزو آرزوهایم هست. باید اعتراف کنم که اگر دو یا سه آرزوی بزرگ در زندگی داشته باشم، یکی از آنها داشتن «حرفی برای گفتن» و «قلمی برای نوشتن» است.
      این دو را با هم گفتم چون یکی بی دیگری، بیش از آنکه رحمت باشد، زحمت است. یا برای خود. یا برای دیگران.

      من هم مثل هر کس دیگری، برای رسیدن به آرزویم تلاش می‌کنم.
      هنوز باور دارم که خواندن – کتاب، مجله، مقاله و حتی نوشته‌های روی بسته‌بندی محصولات – می‌تواند کمک بسیاری مهمی برای یادگیری هنر نوشتن باشد. علاوه بر اینکه تسلط در سخنرانی و سخنوری را هم افزایش می‌دهد. به همین دلیل، تلاش می‌کنم عادت خواندن را بیشتر از همیشه در خودم تقویت کنم.

      هر وقت هم مطلبی می‌خوانم که برایم جذاب است، یک بار دیگر می‌کوشم آن را به صورت خلاصه با کلمات خودم بازنویسی کنم. این بازنوشته‌ها را عموماً دور می‌ریزم و نگه نمی‌دارم، اما تمرین جالبی برای بهبود مهارت نوشتن است.

      راستش را بخواهی، من تجربه‌ی قرار گرفتن در نسیم – یا حتی طوفان – افکار دیگران را خیلی دوست دارم. وقتی کتابی می‌خوانم، معمولاً فضای ذهنی‌ام، فضای یک جلسه‌ی مباحثه‌ی سنگین نیست که جمله جمله، در پی تحلیل و نقد و بررسی و ارزیابی باشم.
      خواندن را بیشتر مانند تئاتر می‌بینم. می‌نشینم و تسلیم در برابر نویسنده، بی کوچکترین مقاومتی، می‌خوانم. انگار که روبرویم ایستاده و نمایشی از زندگی و نگاه خود را به تصویر می‌کشد. قطعاً بعدها می‌نشینم و روی حرف‌ها فکر می‌کنم. اما یا کتابی را نمی‌خوانم یا اگر بخوانم، آنقدر اعتماد می‌کنم که برای چند ساعت جریان ذهنم را در اختیار نویسنده بسپارم.

      یادم هست با دوستی به مسافرت به کشور دیگری رفته بودم. از داخل فرودگاه شروع کرد به مقایسه با ایران:

      جالب است! اینها همه‌ی تابلوها را سبز رنگ زده‌اند. کار خوبی نیست. کاش مثل ما از رنگ‌های مختلف برای پیام‌های مختلف استفاده می‌کردند. بعد به خیابان آمدیم. گفت: اینها نباید اینطوری لباس بپوشند. ما که آنطوری می‌پوشیم بهتر هستیم. به هتل رسیدیم گفت: نباید انقدر مدرن طراحی کنند. فلان هتل ما در فلان شهر که وسایل سنتی دارد بهتر است و این کار تا لحظه‌ی بازگشت ادامه داشت. وقتی از تاکسی پیاده شدیم که وارد فرودگاه شویم گفت: نباید از ترک‌های مهاجر برای رانندگی تاکسی‌ها استفاده کنند. کشور خودمان که همه‌ی راننده‌ها ایرانی هستند بهتر است!
      به او گفتم: صادقانه بگو. از سفر چیزی فهمیدی؟ گفت: تجربه به من نشان داده که در چند مسافرت اول، چیز زیادی دستگیرت نمی‌شود. باید بیشتر بیایم و بروم.
      معلوم است که چرا چیزی دستگیرش نمی‌شد، چون نیامده بود که تسلیم فضا باشد. خودش را در فضا گم کند و از این گم شدن لذت ببرد.

      ماجرای کتاب خواندن ما هم همین است. وقتی تسلیم نمی‌شویم، اولین همسفری با کتاب و نویسنده، بی نتیجه می‌ماند و عموماً فرصت تنگ زندگی، مجال سفر دیگری را هم فراهم نمی‌کند.

      وقتی به این شکل کتاب می‌خوانم، احساس جالبی را تجربه می‌کنم. جدای از لذت زیاد از تجربه‌ی دنیای دیگران، می‌توانم طعم و رنگ تک تک کلمات آنها را بچشم. نوعی عشق‌بازی با کلمات.

      یادم نیست حرف چه کسی بود که می‌گفت: کتابخوان، فقط برای خواندن کتاب و گرفتن یک مفهوم کتاب نمی‌خواند. او تک تک کلمات را مزمزه می‌کند و می‌نوشد و با آنها زندگی می‌کند.

      وقتی به این سبک کتاب می‌خوانم، یک بازی جدید هم شکل می‌گیرد: تشخیص تفاوت کلمات مشابه!

      کاری که تقریباً هر روز انجام می‌دهم. بسته به کتاب و موضوعی که خوانده‌ام، در یک حوزه‌ی خاص، تا جایی که می‌توانم کلمات مشابه – نه الزاماً هم معنی – را می‌نویسم (مثلاً‌ اگر در حوزه‌ی افسردگی کتاب خوانده باشم):

      غم. اندوه. ناراحتی. دلگیری. دلزدگی. ملال. غصه. حزن. افسردگی. پریشانی

      حالا می‌شود فکر کرد و تفاوت‌های آنها را حدس زد. یا مطالعه کرد. یا تحلیل کرد. یا از دیگران پرسید.
      کشف‌های جالبی اتفاق می‌افتد. مثلاً می بینی که مشکل چند روز اخیر همکارت، ناراحتی نبوده بلکه پریشانی بوده. یا از دوستانت، دلگیر نیستی، بیشتر دلزده‌ای و …

      فکر می‌کنم این بازی‌ها، نرمش فکری خوبی است. من که به خاطر یکی از شغلهایم که مذاکره برای شرکت‌ها است، تا حدی هم لازم دارم این بازی‌ها را به خاطر تقویت مهارت شغلی‌ام انجام دهم. اما به نظرم اساساً تمرین خوبی است.

      همه‌ی اینها را گفتم تا لااقل نشان دهم که «به دور از زائدنویسی» شاید صفت مناسبی برای نوشته‌های من نباشد. اگر چه «زائد نویسی» و «زیاد نویسی» هم خود، داستان و ماجرای دیگری دارد!

      امیدوارم هر جا که هستی، خوب و خوش و سلامت زندگی کنی.

      • شهرزاد گفت:

        چقدر لذت بردم از خوندن این کامنت و نکته هایی که گفتی. ممنون که تجربه های خوبت رو با ما هم به اشتراک میگذاری.
        راستی محمدرضا جان، اون چیزی که گفتی و واقعا هم حرف دوست داشتنی ای هست، حرف «مارشال مک لوهان» نبود؟:)
        “او در مورد کتاب خواندن می‌گفت: «عاشقان مطالعه، فقط برای محتوا کتاب نمی‌خوانند. آنها برای مزمزه کردن تک تک واژه‌ها و کلمات می‌خوانند. یک عاشق کتاب،‌ هرگز نمی‌تواند کتاب را سریع بخواند». خواندن و فکر کردن روی کلمات شیرین است. «هر کلمه در هر زبانی به تنهایی خود یک استعاره است».”
        منبع: http://www.motamem.org/?p=3164

    • محمد گفت:

      سلام و ممنون از اینکه وقت گذاشتید و به این کیفیت پاسخ دادید. راستش نمی دانم اگر بنویسم “حظ کردم” مشمول جملات ممنوعه بند یک سیاست های کامنت گذاری می شوم یا نه؟! خب حق را به این حقیر بدهید که تصور می کند “لایک” مفهوم این جمله را نمی رساند. به این تازه وارد ببخشایید، قول می دهم تکرار نشود (قابل توجه آن پنج عزیزی که کامنت ها را بررسی می فرمایند!) با احترام- محمد

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    تبریک را گفته ام؛ نکته ای هست که دوست دارم بدانید:
    روزی آرزویم این بود که پاسخ همه ی سوال های دنیا را بدانم. هر سوالی که از من می پرسند را.
    هنوز هم هست. گرچه خیلی آموخته ام.
    روزی آرزویم این بود که کار علمی انجام بدهم.
    هنوز هم هست. گرچه کارهای کوچکی می کنم.
    روزی آرزویم این بود که معلم باشم.
    هنوز هم هست. گرچه تدریس می کنم.
    همیشه آرزویم این بوده که «بهترین معلم» یک عنوان واقعی باشد و قابل اطلاق به من.
    هنوز هم هست.
    حالا می خواهم به جایی برسم که خودم هم بتوانم این عنوان را به خودم اطلاق کنم.
    دشواری امروزم متفاوت است. شاخصی از یک «بهترین معلم» دارم که دست یافتن به آن برایم غیر ممکن است:
    محمدرضا شعبانعلی.
    تنها دلخوشی ام در این روزهای جواب نگرفتن، این است که می دانم میدانی اینها نوشته ی دل است نه دست و کی برد.
    خدا را شکر.

    • محمد تقی امینی گفت:

      داداشی عزیز
      من بی صبرانه منتظر مقایسه دو مراسم بزرگداشت هستم :
      ۱- مراسمی که شما برای بزرگداشت معلم خودتان جناب شعبانعلی می گیرید
      ۲- مراسمی که شعبانعلی برای بزرگداشت معلم خودشان استاد حیدری گرفتند .
      از هم اکنون در حال تهیه جدول مقایسه هستم ولی معیار اولم تازه های و یافته های دو دانش آموز است
      امیدوارم که حتما برنده شما باشید

  • مریم .ر گفت:

    بزرگترین نعمت های من در زندگی داشتن معلمان خوب بوده. اولین و بزرگترین معلم من پدرم بود. داشتن پدری اهل مطالعه و دارای بینش در یک جامعه ی سنتی و مذهب زده و درگیر خرافات, والاترین نعمتهاست. معلمان دوران دبیرستان من معلمان بعدی من بودند. معلمانی باسواد که بزرگترین درسی که ازشون گرفتم درس زندگی و انسانیت بود. و بالاخره زندگی با قرار دادن محمدرضا شعبانعلی در سر راه من نعمت رو بر من تمام کرد.
    محمدرضای عزیزم من نه تبریکات مناسبتی رو دوست دارم و نه تمجید و تعریف های کلیشه ای رو. فقط خواستم به این بهانه بگم که برام عزیزی و قدرت رو میدونم.

  • معصومه گفت:

    ازتون بخاطر همه خوبیهاتون و حضورتون ممنونم. خیلی اوقات ازتون می آموزم. معلم زندگی روزتون مبارک. دعاگوتون هستم. پایدار و سلامت و سرشار از آرامش باشید.

  • آرزو کربلای قربان پور گفت:

    همیشه به این فکر می کردم که آدم ها یه وقتی جوانه می زنن و بعد می شکفن و رشد می کنن و بزرگ و بزرگتر می شن.
    هر سال که می گذشت از خودم می پرسیدم “آرزو جوانه زده یا هنوز توی خاکه؟” ، ولی برا جواب این سوالم این حس رو داشتم که توی خاکم.
    از وقتی که شاگرد خورشیدی چون شما شدم، شروع به جوانه زدن کردم و سر از خاک بیرون آوردم و دارم رشد می کنم و تمام تلاشم رو می کنم که شکوفه بزنم و میوه های این شاگردی، میوه هایی باشن که برای همه ی اطرافیانم و کسایی که باهاشون در ارتباط هستم، مفید باشه.
    خورشید خیلی سخاوتمنده، چون حتی به ته دره هم می تابه…
    روزت مبارک معلم

  • اکبر گفت:

    من به جای شعر و تبریک و تهنیت یه سوال دارم :
    راه حل چیه؟؟؟
    امیدوارم یه قسمت از نوشته هاتون رو به این اختصاص بدین که چجوری میشه این چرخه معیوب رو اصلاح کرد.
    ممنون آقا معلم !

  • محمد مهدی مسیبی گفت:

    دروود بر محمد رضای عزیز خوبی معلم پر تلاش خیلی خوشحالم که در بازه زندگی در این دنیا فرصت آشنایی با نگرش ها و دیدگاه ها ی یکی دو نفر مثل تو را دارم ، من این روزها به دنبال مثل تو شدن نیستم چون تو محمد رضا شعبانعلی و من محمد مهدی مسیبی هستم و لی از اونجایی که می دونی ذهن من درست مثل همه اتسانهای دیگه برای انتخاب یک نگرش نیاز به گزینه های روی میز تصمیم گیری داره و از اونجایی که من هم درست مثل همه انسان های دیگه بیشتر از میانگین جامعه ارتباطیم نخواهم شد بسیااااار بسیااار خوشحالم که آدم هایی با نگرش و دغدعه هایی شبیه تو که این روزها بیشتر از قبل دغدغه ام شده اند را به عنوان الگو در این بازه کوتاه عمر در کنارم دارم و ذهن من هم به انتخابی با خرد نسبی بیشتری در راستای معنی گزینی این زندگی دست خواهد زد … به هر حال خوشحالم که این روزها با تمام وجود تلاش می کنم نه برای مثل تو شدن بلکه با نگرشی نسبتا مشابه محمد مهدی مسیبی بشوم 🙂 امیدوارم در آینده نتایج تلاش امروز این شاگرد کوچک باعث ایجاد حسی خوب در تو معلم پر تلاش بشه …. دوست دارم محمد رضای عزیز 🙂 روز معلم بر تو مبارک

    پی نوشت ۱ : محمد رضا من به اندازه تو کتاب نخوندم و قلمم به زیبایی قلم تو نیست چون تو بیشتر از من برای نوشتن تمرین کردی ،کار کردن موسیقی به من یاد داد که فرایند یاد گیری هیچ راه میانبری ندارد جز تمرین های پیوسته روزانه و خوشحالم که من هم بیشتر تمرین کردن را از معلمینی چون تو آموختم .

    پی نوشت ۲ : درسته که زیاد کامنت نمیزارم چون می دونم که به سهم خودم باید کمک کنم که وقتت برای انجام کار های آموزشی خرج بشه و به جای قربوون صدقه ات رفتن و ذوب در تو شدن ازت یاد بگیرم و روی ساختن خودم سرمایه گذاری و می دوونم که منظورم را می فهمی و از حس قلبی من به خودت آگاهی

    پی نوشت ۳ : چندی پیش در متمم یک متنی از گودریچ گذاشته بودین که به صورت دکلمه با صدای خودم و نوای ساز زیبای ویولنسل که ،به عنوان هدیه کوچک و ناقابل روز معلم به تو دوست خوب و معلم عزیزم تقدیم می کنم 🙂 ولی نمی دوونم چطور به دستت برسونم
    چون می ترسم ایمیل کنم و در لابلای ایمیلهای زیاد روزانت به دستت نرسه
    ولی واست میل می کنم .

    ببخش اگه زیاده گویی کردم 🙂
    دوست تو محمد مهدی مسیبی

  • سارا گفت:

    شايد معلمي سخت ترين شغل باشد چون قرار است در سيستم اموزشي كار كني كه باور داري درست نيست من هم در اين سيستم درس خوانده ام و اكنون دارم كار ميكنم ولي تلاش ميكنم انديشيدن را نيز در كنار انديشه ها بياموزم از شما وسايت خوبتان و تفكرتان و انرژي كه منتقل مي كنيد متشكرم و روزتان مبارك.

  • سهیلا.ش گفت:

    عارفان علـم عاشـق مي شوند

    بهـترين مردم معلـم مي شـوند

    عشق با دانش متمم مي شود

    هر که عاشق شد معلم مي شود

    روز معلم مبارک باد بر شما استاد بزرگوار و سایر اساتید
    من هم مثل بقیه دوستان میگم که از نوشته هاتون نهایت استفاده رو می کنم با وجود این که تازه به جمع شما اومدم.

  • سجاد گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    روز معلم رو بهت تبریک میگم
    همیشه فکر میکردم یه معلم مثل شریعتی یا دکتر حسابی دیگه تو ایران دیگه به دنیا نخواهد آمد و دیگه نسل این طور معلما منقرض شده (شرمنده به خدا چون ندیده بودم)، ولی وقتی تو کلاس مذاکره دشوار دیدمت و دیدم چقدر به فکر پرورش آدمهایی و برای شاگردات چقدر وقت میذاری فهمیدم هنوز هم از این معلمای گل تو این مملکت هست
    امیدوارم همیشه سالم، سلامت و شاد باشی و همیشه حال خوبی داشته باشی
    خلاصه در آخر بگم خیلی مخلصیم

  • حسین گفت:

    محمدرضای عزیز روزت مبارک , با آرزوی سلامتی و بهروزی

    • ممنونم ازت حسین عزیز.
      من هم برای تو آرزو دارم که سلامت و سعادت رو تجربه کنی.
      کاش دوباره فرصتی بشه و به مشهد سر بزنم.

      درسته همیشه کوتاه و کم کامنت می‌گذاری اما همین هم، حس من رو خوب می‌کنه. ببخش. آدم نباید درس و مشق پس بگیره. اون هم در شرایطی که بیشتر حال و هوای مهمونی و خوش و بش داره.

      اما چون فیدبکی ازت نداشتم می‌گم. امیدوارم بعد از عزت نفس فرصت کرده باشی فایل‌های صوتی دیگه رو هم گوش بدی. رادیو مذاکره‌ها رو که حدس می‌زنم گوش دادی چون خودمون هم اولین بار به بهانه‌ی مذاکره با هم آشنا شدیم.
      اما اگر فرصت کنی و فایل‌های رادیو متمم‌ رو هم – البته اونهایی که به علاقه‌ی شخصی‌ات مربوطه – گوش بدی، فکر کنم از بعضی‌هاش راضی باشی.
      خصوصاً فایل‌های صوتی درس مهارت یادگیری رو:
      http://www.motamem.org/?p=7627

      قربانت محمدرضا

  • محمد جعفری گفت:

    سلام بر معلم من.
    در تکمیل صحبت های شما، تا معلم جایگاه رفیع خود را نشناسد خیلی از مشکلات هم در کنارش رشد می کند.
    همیشه خوشحالم که شغل خود را معلمی می دانی و آن را با بلندترین صدا فریاد میزنی و به بهترین شکل معلمی می کنی.

  • محمدحسين رستگاري گفت:

    با سلام
    معلمي موهبتي است كه خداوند به انبياي الهي و آنان كه در مسير انها گام مي نهند عطا كرده است. بنده و همه كساني كه از مطالب حضرت عالي استفاده و كرده و مي كنيم خود را شاگرد و شما را معلم خود ميدانيم و”من علمني حرفا فقد صيرني عبدا” آن معلم بزرگ و پدر با عظمت آويزه گوشمان است. سلامت، موفق و سربلند باشي

  • بهرام سعدیان گفت:

    سلام محمد رضا عزیز
    روز معلم را به تو تبریک میگویم که بعد از سالها دوری از فضای مدرسه و دانشگاه و میز و نیمکت ، حس زیبای شاگردی و لذت آموختن را به من یاد آوری کردی .
    امیدوارم که همواره تنت سالم و در این مسیر سخت و زیبای آموزش ثابت قدم باشی.

    ای ابر پرسخاوت دانش!
    باز هم فرو ببار و دل به روزهایی ببند، که نهال هایی را که درزمین دانایی به دست تدبیر و مراقبت وخون دل کاشتی ثمر دهند
    این برترین پاداش معلمی است.

  • نیره گفت:

    روزتون مبارک ودمتان همیشه گرم باد.

  • سمیه امینی گفت:

    روزتون مبارک. بی هیچ بزرگنمایی، شما یکی از موثرترین معلمان و بلکه هم موثرترین در زندگی من بودید. متاسفانه به علت سفر و عدم دسترسی به اینترنت، با تاخیر این روز رو خدمت شما تبریک عرض می کنم. امیدوارم همیشه همینطور پرتوان باشید.

  • علی معصومی گفت:

    سلام محمد رضا جان
    برات آرزوی بهترین ها رو دارم، امیدوارم لحظه لحظه های زندگیت پر از آرامش باشه
    هر روزت مبارک

  • مهدی گفت:

    محمدرضا روزمون مبارک …
    معلم نیستم و ولی برای آرامش دل خودم معلمی میکنم…

    تا قبل از آشنایی با روزنوشته هات خودمو سرزنش میکردم (و البته همچنان میکنم…!) که چرا احساسی وارد رشته ای شدم و در سخترین دانشگاه مملکتمون عاشق رشتم شدم و خوندم و خوندم . و برای خودم خوندم … از دیدگاه یک “م مکانیک” به تو افتخار میکنم (البته مثل خیلی ها به تو حسادت میکنم… البته از اون مدل حسادت ها که خودت میدونی 🙂 ) که به قول خودت عصیانگری میکنی در این جامعه و با به رشته تحریر درآوردن شعور و تفکرات و مدل ذهنی جنس خودمون، تصور قشنگی و اصلاح شده ای از ما مهندسین عاشق فریبخورده سیستم آموزشی در ذهن بچه های متمم میسازی …

  • مهدی گفت:

    محمدرضا روزمون مبارک …
    معلم نیستم و ولی برای آرامش دل خودم معلمی میکنم.

    تا قبل از آشنایی با روزنوشته هات خودمو سرزنش میکردم (و البته همچنان میکنم…!) که چرا احساسی وارد رشته ای شدم و در سخترین دانشگاه مملکتمون عاشق رشتم شدم و خوندم و خوندم … واقعا برای خودم خوندم … از دیدگاه یک “م مکانیک” به تو افتخار میکنم (البته مثل خیلی ها به تو حسادت میکنم… البته از اون مدل حسادت ها که خودت میدونی 🙂 ) که به قول خودت عصیانگری میکنی در این جامعه و با به رشته تحریر درآوردن شعور و تفکرات و مدل ذهنی جنس خودمون، تصور قشنگی و اصلاح شده ای از ما مهندسین عاشق فریبخورده سیستم آموزشی در ذهن بچه های متمم میسازی …

  • feri گفت:

    ممنون برای دانش ات وصفا و صداقتت ممنون برای نو بودن حرفهایت و شجاعتت برای قدم در راههای جدید گذاشتن وشکستن کلیشه های اموزشی

  • رحيمه سودمند گفت:

    جناب شعبانعلى عزيز شما عجيبترين و بهترين معلمى بوديد كه تا بحال داشتم . شايد به جاى عجيب بايد مى گفتم خاص ولى وقتى با خواندن هر كدام از نوشته هاتون انواع احساسات از گيجى گرفته تا شعف و همدلى و…به سراغم مياد ، نمى دونم صفت كسى كه خالق اين حس بوده چيه. كتاب جستار هايى در رهبرى رو اخيرا تموم كردم و شما رو داراى اين توانمندى ميبينم كه به راحتى توانسته ايد به گونه اى آموزش دهيد كه مالكيت معنوى هم در كنار آموزگارى داشته باشيد. شاد باشيد و روزتون مبارك.

  • shobbar گفت:

    قبل از تبریک گفتن روز معلم به معلم عزیزمان به خودم تبریک میگم که بالاخره بعد از ۲۵ سال از عمرم یک معلم واقعی مثل استاد شعبانعلی دارم.

  • کمال حیدری گفت:

    تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

    وجود نازکت آزرده گزند مباد

    سلامت همه آفاق در سلامت توست

    به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

    مرد کمیاب روزگار و معلم نازنین هر دو روزت و همه روزت شاد باد و مبارک

  • وحید مهدوی گفت:

    روز معلم بر شما معلم زندگی آموز مبارک

  • آزاده اَم گفت:

    هرچند بنظر میاد نوشتن تبریک بمناسبت روز معلم با متن اصلی این نوشته در تناقض است و شاید برداشتن گامی در زمینه آموزش صحیح، هدیه بهتری از کلمات پرطمطراق زیر باشد:
    سلام معلم گرامی،
    کلامت از دل بلند می شود و بر جانم می نشیند.
    امید که این مشعل در دستانت روشن و پایدار باقی بماند.
    ممنونم که اندیشیدن و تغییر را به ما یاد می دهی.

  • ایمان گفت:

    سلام معلمم
    مطمئنم روزی نتیجه تلاش و زحمت هاتون برای ما فرزندان این سرزمین به بار خواهد نشست. براتون آرزوی موفقیت می کنم و بابت این سالها که معلم کار و زندگی من بودید صمیمانه تشکر می کنم.

  • محسن ملک پور گفت:

    سلام معلم عزیز و ارجمند محمدرضای عزیز روز معلم رو تبریک میگم و امیدوارم رنج آموزگاری هیچوقت تو رو خسته نکنه و مثل همیشه با عشق باشی
    من سه بار متن بالا رو خوندم و هر بار که خوندم بیشتر به عمق فاجعه پی بردم و بدور از احساس باید بگم که اشکهای شور نه بلکه اشکهای تلخی ریختم چون چند وقتی هست که با این موضوع درگیرم و تو آب پاکی رو روی دستهام ریختی
    اگر صراحت و نوع نگاه تو نبود شاید هیچوقت نمی تونستم خیلی از تلخی ها و شیرینی های محیطی که توش هستم رو بچشم .
    شاگرد تو بودن همیشه برام یه افتخاره گرچه میدونم شاگرد خوبی نیستم
    آرزوی سلامتی و لحظاتی پربار برای تو دارم
    از تیم متمم هم که با تلاش شبانه روزی و خستگی ناپذیر سعی در ایجاد آگاهی دارند تشکر میکنم

  • alireza گفت:

    روزتون مبارک باد استاد گرامی.
    امیدوارم در راهی که انتخاب کرده ای موفق باشی.
    یک سوال داشتم،در این سالها که تدریس کرده ابد آیا شاگردانی داشته اید که از شما جلو تر باشد یا احساس کنید زوزی می توانند از شما جلو تر باشد و رویای شما آموزگاران را تحقق بخشند؟

  • فریده گفت:

    محمدرضای عزیز روزت مبارک
    خیلی دوست دارم بیشتر از این بنویسم ولی تا وقتی نتونستم چیزایی که ازت یاد گرفتمو به عملی موثر تبدیل کنم بهتر میدونم حرفای بیشتر و بذارم برای وقت بهتر.

  • مهناز گفت:

    سخن از معلم و مقام معلمی است.
    معلم آیت جمال، شمع کمال و بوستان معرفت است؛
    معلمی سوختن و ساختن است؛ اندیشه ای وسیع و توانا چون کوه می خواهد.
    معلم سازنده و خلاق است. معلمی هنر آراستگی و پیراستگی است.
    معلمی شیدایی و دلداگی و عاشقی می خواهد. باید عاشق بود تا معلم شد.
    آری ظرافت، صداقت، صراحت، امانت و درستکاری سرلوحه ی کار معلمی است.
    حرفه ی معلمی برترین و مشکلترین حرفه هاست…
    معلمی رسالت است، رسالتی بزرگ…

    امیدوارم معلمی را – آن طور که دوست می داری– پیدا کنی !
    و من خوشحال که معلم و دستی چون شما را دارم که برای رویای اینکه دیگران جلوتر از تو باشند تلاش می کنی و دست به قلم می بری 🙂

    یادمه تو یه کتابی خوندم که فرق دبیر و معلم اینکه که دبیر فقط تدریس می کنه ولی معلم تاثیر درسش و آینده دانش آموزاش براش همه. و تو این چند سال این را در مورد محمدرضا عزیز درک کردم…

  • R norouzinia گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    گرچه دیر شد برای تبریک گفتن روز معلم اما به نظر میرسه ایرادی نداشته باشه گفتنش پس روزت مبارک
    امیدوار هستم در مسیری که قرار گرفتی همچنان عاشقانه گام برداری و ما هم بر دانسته هامون به لطف تو عزیز افزوده بشه.
    در سایه لطف خداوند منان پاینده و تندرست و شاد باشی و در پناه حق.

  • مصطفی هادیان گفت:

    سلام و درود خدمت استاد گرانقدر و عزیز.
    در سالی که گذشت،
    تو در عمیق تر اندیشیدن مرا کمک کردی.
    تو همدلی را به من آموختی.
    تو در سنجیده تر حرف زدن مرا کمک کردی. مرا به دنیای کلمات خودت مهمان کردی.
    تو در هدف محور بودن بجای ترس محور بودن مرا کمک کردی. اولین بار بود که شکست خوردم ولی چون شکستم مبتنی بر هدف بود خوشحال شدم.
    تو مرا تصمیم گیری مسئولانه و هدفگرا آموختی. و یاد دادی که تصمیمات در طی یک روند و به صورت ریز ریز و معمولا ناخودآگاه گرفته میشوند. و کمک کردی که اختیار و انتخاب بیشتری در لحظه حس کنم. تو مرا قادرتر ساختی.
    تو در تقویت عزت نفس مرا کمک کردی. صراحت را به من یاد دادی.
    تو توقع مرا از یک معلم به آسمان رساندی. در همین یک سالی که تو را پیدا کردم به اندازه پنج سال یاد گرفتم و تغییر کردم.
    باورم نمیشد روزی چنین معلمی داشته باشم.
    روزت مبارک معلم عزیز من.

  • آلما گفت:

    روزت مبارک محمد رضای عزیز، معلم خوبم
    به خاطر همه چیزهایی که ازت یاد گرفتم ممنونم

  • مهدی نوری اظهر گفت:

    معلم عزیزم سلام و خداقوت . محمد رضای عزیز روزت مبارک هر چند تبریک واژه کوچکی است در مقابل بزرگواری چون تو . افتخارم آشنایی با آموزگاری است که یاد دادن مسئولانه و هنرمندانه جزیی از وجودش است در این غریبستان بی مسئولیتی و بی هنری . آموزگاری که نه به جبر دانشگاه و کلاس که به اختیار خود برگزیده ام ، گر چه متاسفم به خاطر دیر آشنایی .برآرورده شدن آرزوهایت را آرزومندم.
    باد صبحی به هوایت ز گلستان برخواست ** که تو خوشتر ز گل و تازه تر از نسرینی .

  • فرخ گفت:

    سلام
    روزت مبارک محمد رضا جان
    من این افتخار رو داشتم که در آخرین دوره ی حضوری شما شرکت کنم.
    به امید دیدار

  • محمد فرازی گفت:

    سلام محمد رضای عزیز
    امیدوارم شاد باشی و همیشه لبخند روی لبانت باشه
    امروز بهانه ی بود برای تشکر از تو بهترین زندگیم
    تویی که باعث شدی طور دیگری به این زندگی بنگرم
    تو باعث شدی زندگی من تغییر کند،تغییری شگفت که تنها از وجود بی نظیر تو می توانست اتفاق بیفتد برای من.
    خوب نمی تونم بنویسم و همیشه حسرت خوب نوشتن داشتم و دارم
    زندگی الان و آیندم را مدیون وجود نازنیم تو هستم
    از صمیم قلب دوست دارم
    این روز زیبا بر معلم عزیزم مبارک
    پاینده و شاد کام باشی
    شاگرد همیشگی شما-محمد فرازی

  • راضیه گفت:

    من هنوز یک سال نیست با سایتتون آشنا شدم و توی این مدت فکر کردن رو یاد گرفتم
    ممنونم بابت چیزهای زیادی که ازتون یاد گرفتم
    ممنونم بابت رفتارهایی که با کمک مطالب شما تونستم داشته باشم
    روزتون مبارک معلم خوبم

  • هومن کلبادی گفت:

    سلام محمدرضا جان ، معلم عزیزم
    میدونم که به خوبی از جایگاهت در قلب و فکر و ذهنمون باخبری و نیازی به توضیح نیست . امیدوارم در راه معلمی ، تنت سلامت و دلت آروم باشه و بهترینها در انتظار خودت و عزیزانت باشه . میدونم که خوب میدونی که تمام تلاشهای بچه ها برای این بوده و هست که حال دلت رو برای چند لحظه هم که شده بهتر کنن و اگه اشتباهی هم در این راه مرتکب شدیم ، دلیلش علاقهء زیاد بوده و تعمدی در کار نبوده . شاید هم علتش کم بودن شناخت از حساسیتها و خطوط قرمز بوده . درهر صورت امیدوارم هم تو و هم دوستانم ، اشکالات رو به حساب من بنویسین و مثل همیشه ، با بزرگواری ، چشم پوشی کنین . سخنم رو کوتاه میکنم و امیدوارم هر چه پیشتر میریم ، شاگرد بهتری برای تو معلم عاشقم باشم و کمتر باعث رنجشت بشم . این اولین کامنتم بود که علیرغم میلم و علیرغم احترام و ارادت قلبی که بهت دارم ، شما رو تو خطاب کردم و با اجازت میخوام این رویه رو ادامه بدم . بهترینها رو برات آرزو میکنم محمدرضا جان و همیشه شاگرد کوچکت خواهم بود . برای همه خوبیها و بزرگواریها و درسهایی که ازت یادگرفتم و دوستانی که به واسطهء حضور در خونت افتخار آشنایی باهاشون ، نصیبم شد ، تا زنده هستم ، مدیونتم . با تواضع و احترام دستات رو میبوسم
    ارادتمند

  • ایمان میرزایی گفت:

    سلام
    نمی دونم که شما رو باید به رسم ادب استاد صدا بزنم یا محمدرضا همانطور که خودتان دوست دارید، اصلاً نمی دونم چه چیزی بگم که شاید به درد شما یا دوستانی که دراین خانه هستن بخوره!اما به هر طریق باید سکوت رو شکست و چیزی گفت گاهی!

    من معلم هایی داشتم که طبیعتاً همه نه فرشته بودن و یا نه دیو صفت! خیلی هاشون معمولی بودن بعضی ها فقط برای کسب همان حقوق ناچیز اومده بودن، تعداد کمی برای گذارن عمر! ناچیزی هم از روی عشق یا مسئولیت یا هر چیز دیگه ای، به هر حال اونها هم بر آیندی از همین جامعه هستن.
    بعضی دلسوز بودن(یا فقط به خیال خودشون) ،یا صبور،مصمم،لجباز،یا اصلاً ترسو،و یا کلا بی خیال یا هر چیز دیگه ای.
    ولی اونهایی رو که دوست داشتم، نه کاملاً:
    شجاج بودن
    یا نه مصمم بودن
    نه خیلی دلسوز بودن
    و نه کامل بودن
    و یا نه نمره ی خوب می دادن.
    اونهایی رو دوست داشتم که شاگرداشون رو هر کدوم شخصیت های جدا می دونستن!
    اونهایی رو دوست داشتم که شکاک بودن رو یاد می دادن
    اونهایی رو دوست داشتم که اندیشیدن رو نشون می دادن و نه اندیشه هاشون رو(این جمله روی دیوار مدرسمون بود!.)
    اون معلمی که اندیشیدن، روشش بود.
    بله!من آزادگی رو از این معلم آموختم، نه از معلمی که آزادگی فقط موضوع درسی اش بود!
    خلاصه چیزی که اونها رو برام ماندگار کرد این بود که دانش رو به عنوان یک بسته ی دربسته!و بی نقص به بچه ها نمی خوروندن.
    نمی دونم چطور باید به کسانی که باید احترام گذاشت(مثل معلم ها) ،حرمت نهاد، اما حداقل شاید بشود با زندگی به روشی که خود با وسواس برامون پایه ریزی کردن بهشون نشون بدیم که برای هیچ تلاش نکردن.
    تمام

  • آنت گفت:

    سلام
    محمدرضا یادته روی دیوار آرزوهای متمم چی نوشتم؟

    “قبل از اینکه بمیرم دوست دارم:

    حس داشتن پدر و یک حامی واقعی تو زندگی رو تجربه کنم!”

    اومدم بگم الان دارم تجربه میکنم ..خیلی بهتر از اونی که تصورشو میکردم!
    آخه شاید بعضی پدرها برای بچه هاشون معلم نباشن و بعضی معلمها برای شاگرداشون پدری نکنن.
    اما من معلمی دارم که محبت پدرانه ش رو از صمیم قلبم احساس میکنم و پدری دارم که بهترین معلم زندگیمه.

    من وجود نازنین تو رو هدیه بزرگ خداوند میدونم و اینکه شاید بهترین تشکر از تو و خدای خوبم این باشه که:
    قهرمان دنیای خودم و شاگرد اول کلاس زندگیم باشم!

    پی نوشت: نمیدونم بیان این نکته اینجا بجاست یا نه اما مدتهاست که دغدغه منه و فکرکردم الان شاید فرصت خوبی باشه.اگردیدی مناسب نیست لطفا حذف کن.

    راستش من برای نوشتن کامنت در سایت قبلی خیلی مردد بودم. باهمه احترام و علاقه و اطمینانی که به دوستان عزیزم دارم اما دوست نداشتم کسی غیر ازشما ایمیل منو داشته باشه و از هویتم باخبربشه.
    اما به احترام شما و احترام به عشق شاگردات و همراهی با این عشق و شور، قانع شدم که بنویسم اما با یه ایمیل دیگه!
    متاسفم که روح کوچک من شجاعت و جسارت ابراز وجود نداره و ممنونم که اجازه میدی در کنارت قد بکشم و بزرگ بشم.
    و حالا سوالی مهم: داشتن هویت مشخص در فضای مجازی به چه معناست و چقدر مهمه؟ آیا اسم شناسنامه ای ما معرف هویت واقعی ماست؟
    نمیشه با اسم مستعار حرفامونو بزنیم؟ نمیخوام خودمو با انسانهای بزرگی که شاید در برهه ای بانام مستعار نوشتن مقایسه کنم چرا که شاید درد اونها جامعه بوده اما درد من شاید نشناختن خودم یا نداشتن جسارت برای پذیرش خودم باشه یا نرسیدن به هویتی مشخص یا…نمیدونم چی.
    برای همین اغلب احساس کردم این مدل رو نمی پسندی و حالا میخوام بدونم آیا این احساسم درسته؟

    • هومن کلبادی گفت:

      سلام آنت جان
      اولِ حرفم باید از لطف و اعتمادتون تشکر کنم و تصریح می کنم ، علیرغم اینکه مخاطبتون محمدرضا جان هست ، من فقط نظر شخصیِ خودم رو می گم .
      من فکر می کنم ، چیزی که هویتِ ما رو میسازه ، نام و نام خانوادگیِ ما نیست بلکه فکر ما ، باورهای ما ، اعمال و رفتار ما ، منشِ ما ، تصمیماتی که میگیریم ، تعاملاتی که با محیطِ پیرامونمون داریم ، تاثیراتی که از حضور و وجودِ ما بر زندگیِ اطرافیانمون به وجود میاد و بسیاری از موارد دیگه هست که خودمون مستقیماً و با اختیارِ کامل در به وجود اومدنشون ، دخیل هستیم و عملاً مسئولیتِ تمامِ اونها ، بر عهدۀ ماست .
      فکر می کنم ، هیچکس نمیتونه ما رو بر اساسِ نام و نامِ خانوادگیمون تحلیل و ارزیابی کنه که اگه چنین کاری بکنه ، به نظرِ من ، فردی سطحی نگر و ظاهر بین به حساب میاد . این ما هستیم که به نام و نام خانوادگیمون ، هویت میدیم دوست من . ما هستیم که برندِ شخصیِ خودمون رو میسازیم . در واقع ، این محتوایِ شخصیتیِ ماست که به ما هویت میده ، چه در دنیایِ واقعی و چه در دنیایِ مجازی . . .
      ببخشید طولانی شد

    • آنت عزیزم.

      من خیلی خوب می‌شناسمت و تک تک جمله‌ها و حرف‌ها و تمرین‌هات یادمه.

      در مورد این دغدغه‌ی تو که دغدغه‌ی من هم بود،‌ کامنت جداگانه‌ای گذاشتم که شاید بخونی کمی آروم بشی. چون دوستان دیگر هم به من حرف‌هایی شبیه حرف تو رو زده‌اند:

      http://www.shabanali.com/ms/?p=5504&cpage=1#comment-57937

      به هر حال. ظاهراً تکرار روندی که نادرستی و خطرات آن را قبلاً تذکر داده‌ام، نشاندهنده‌ی این است که عمدی در کار است. اگر حرفی برای من داری، اینجا و متمم جاهای درست برای بیان آن هستند.

      ما از هیچ طریق دیگری با هیچ کس حرفی نمی‌زنیم و پیامی نمی‌فرستیم.
      من حتی تمام ارتباطات و پیام‌های تلفنی و پیامکی را از طریق شادی قلی پور ارسال می‌کنم و نمی‌گذارم چند کانال شکل بگیرد که فضای سو استفاده فراهم نشود.

      بگذریم از این حرف‌ها.
      یادت باشه که تک تک حرف‌هات رو می‌خونم و منتظرم که همیشه اینجا حرف‌های غیررسمی‌تر و در متمم، تمرین‌ها و مشق‌هات رو ببینم.

      ما باید کنار همدیگه زندگی کنیم و درس بخونیم و دنیای بهتری رو بسازیم. برای چنین کاری هم معجزه لازم نیست. فقط کافیه که شب که می‌خوابیم، کمی بیشتر از دیروز بدانیم و بفهمیم.

      شاد باشی دوست خوب من

  • آذرخش اولادزاد گفت:

    روزتون مبارک معلم عزیز و سخاوتمند، سایه تون سال های سال بر سر آموزش این مملکت مستدام. تندرست باشید و شاد.

  • ليلي گفت:

    محمدرضاي خوب و نازنين
    تصور من اينه كه يكي از بزرگترين دارايي هاي ما آدمها همين معلمين واقعي هستند. همين هايي كه هراونچه كه دارند رو خالصانه و با عشق در اختيار ديگران قرار ميدن. از معلم كلاس اول گرفته تا معلميني كه شايد هيچوقت ديده نشوند ولي براحتي دريادل بودن رو حتي در لحن نوشته هاشون حس ميكنيم.ميگم “لحن” چون من هر نوشته اي رو با لحن خودش ميخونم . همين هايي كه براشون مهمه چه چيزي رو ميخوان در اختيار ديگران بزارن حتي بدون اينكه بفكر منافع شخصي خودشون باشن..
    ياد پي نوشت متن خيانت سفيد و سياهت افتادم:
    به یکی از دوستانم که مرکز آموزشی بزرگی را مدیریت می‌کند، گفتم می‌خواهم هر آنچه را آموخته‌ام، بنویسم و در وب منتشر کنم. یا حرف بزنم و ضبط کنم و منتشر کنم یا به هر شیوه‌ی دیگری منتشر کنم. او به من گفت: محمدرضا. می‌دانی که دوستت دارم. این کار را نکن. تو امروز اگر چشم و گوشت را هم از دست بدهی، با تکرار همه‌ی آنچه می‌دانی، یک عمر ثروت و سعادت را تجربه می‌کنی. دانش ما محدود است. اگر همه‌ی آن را در دسترس دیگران بگذاری، خودت چه خواهی کرد؟ اینها سرمایه‌های توست. سالها برایش زحمت کشیده‌ای. هر ساعت تکرارش سر هر کلاس، برای تو صدها هزارتومان پول است. ما هیچکدام چنین کاری نکرده‌ایم. اگر هم چیزی منتشر شده، تبلیغی است برای درسهایمان و مشاوره‌های سازمانی‌مان. تو هم نکن. بهتر است ریسک نکنی. هیچکس به تو نخواهد گفت چرا تمام آنچه را آموخته بودی ننوشتی. همان لحظه، یک لغت بود که در مقابل تمام آن وسوسه‌ها که می‌شنیدم ایستاد: خطای سفید!
    و همينطور تلاشت براي نوشتن كتاب مذاكره كه گفتي:
    به يكي از همكاران دانشگاهي گفتم براي تاليف يك كتاب جمع و جور سيصد صفحه اي فنون مذاكره سه سال شبي دو ساعت تحقيق و مطالعه كردم.فرمودند تو هوشمندي نداري و فقط خركاري ميكني، در همون مدت ميشد ده تا كتاب ترجمه كني. هم منافع مالي جدي داشت و هم جايگاه اجتماعي بهتري برات ايجاد ميكرد!
    براي تمام اينهاست كه بي اغراق ميگم تو جزو همين دسته معلمين هستي و بدنبالش يكي از بهترين دارايي هاي ما..!
    خوشحالم كه هستي.

  • زینب دست آویز گفت:

    محمدرضا جان، معلم عزیزم سلام.
    راستش را بخواهی همیشه وقتی میخواهم برایت بنویسم انگار کلمات از من فرار میکنند! حسی ته دلم بی سوادیم را به رخم می کشد و به سکوتم وامیدارد…
    سکوت در برابر معلمی ارزشمند که از عشق و اردات ما شاگردان به انسان بودن باخبر است و همیشه با منطقی رسا و استدلال عقلی و زبان روز انسان بودن را بهتر و ارزشمندتر و مترقی تر از دیگران به ما معرفی میکند و روز به روز هم به عقیده و عشق مان به خودش می افزاید. معلمی بزرگ و متواضع و مهربان که با اندیشه های حکیمانه خویش، در بن بست ها و هنگامه های انتخاب بر سر دوراهی ها به یاری مان آمد و شجاعانه تنهایمان نگذاشت و هر روز با علاقه مندی و اشتیاق و پشتکاری بی حد و حصر، کمک به روشن شدن تاریک خانه های وجودمان و ضعفهایمان میکند و رشد و ارتقای شان و شخصیت و منش ما را عاشقانه میخواهد و در برابر زحماتش هم انتظاری از ما شاگردان به جز کمک به تعالی خودمان و جامعه مان ندارد.
    محمدرضا جان، معلم عزیزم… روزت مبارک.

  • محسن قهرمان گفت:

    سلام معلم عزیزم
    با اینکه لیاقت زیارت حضوری شما رو نداشته ام تا این لحظه, ولیکن فردی تاثیرگذارتر از شما بر زندگی خود ندیدم.روزت مبارک.

  • آترین گفت:

    ن اردیبهشت ۱۲, ۱۳۹۴ در ۱۰:۵۸ ق.ظ
    سلام به معلم و پدر معنوی عزیز آقای شعبانعلی گرانقدر
    پیش از اینکه شما رو بشناسم خیلی حسرت اون جوان هایی رو می خوردم که دوران جوانیشون رو با صدای شریعتی آن معلم شیرین بیان سپری کردن و همیشه در این فکر بودم که آیا میشه در دوران ما هم یکی بیاد مثل اون و راستشو بخواین اصلا به تحققش هم فکر نمی کردم و هنوزم فکر نمی کنم چرا که روزگار به رسم دیرینه اش فقط یک شریعتی را برخود خواهد دید. روزها و سال ها گذشت و شریعتی برایم معلم بزرگی ماند و مانده همواره سعی می کردم و می کنم سخنانش را با حال و دوران امروزم تطبیق دهم و بسیار می دادم و می دهم و سخنانش هیچ گاه برایم رنگ کهنگی نگرفته اما در پس ذهن خودم می دانستم به معلمی دیگر برای ادامه راه او نیاز است که منطبق با زمان و فکر ما باشد از جنس خودمان باشد شریعتی برایم یک معلم دست نیافتنی با اندیشه های متعالی است و همذات پنداری با او برایم بسیار مشکل است که این شاید برای منی که هیچگاه او را درک نکردم و پیش از امدنم به عرصه هستی او سالها پیش رخ از جهان فرو برده بود قدری عادی باشد. اما شما اینگونه نیستی در دورانی زیست کردی و می کنی که من هم در آن هستم، لحظاتی از عمر را در این کشور به سر بردی که آن لحظات برای من هم آشناست، مشکلاتی(به لحاظ اجتماعی ،فرهنگی، اقتصادی، سیاسی) را لمس کردی که من هم اما با اندکی تفاوت با آن مواجه بوده ام خلاصه آنکه با تمام غم ها و شادی هایمان تو هم بودی و هستی و به خاطر آنها مثل ما واکنش نشان دادی از آنجمله نوشته هایت در خصوص مریم میرزا خانی، هسته ای، نوروز، یلدا و مواردی مشابه این. ادبیاتت هم مثل همه ما ها ساده و خودمانی اما با حفظ حرمت ها و حذف زواید خودمانی سخن گفتن، مطالب بسیار سنگین را ساده و روان می ساختی و می سازی تا برایمان قابل فهم و درک شود هرچند میدانم ذهنت و اندیشه ات آنچنان گوی سبقت از بیانت را گرفته که کلمات را یارای رسیدن به آن نیست و من نیز توان هم گام شدن با اندیشه ات را ندارم اما سعی دارم در آن ته صف اندک اندک ردت را بگیرم و نشانه هایت را دنبال کنم تا خیالم راحت باشد که در مسیری که تو گام بر می داری گام برمی دارم هرچند با فاصله ای بسیار طولانی.
    هیچ گاه در ذهنم تصور نمی کردم که صدای پخته نشده و پر از خش(از نظر من) نه یک جنس لطیف بلکه یک مرد کم مو لالایی شبها و زینت بخش لحظاتی باشد که در آرامش به سر می برم صدایی که هر لحظه که احساس می کنم الان ذهنی ارام دارم بدون فوت وقت سراغ آن را می گیرم. صدایی که هر لحظه سراغ آن را می گیری حرفهای تازه برای گفتن دارد، صدایی که پر از حس زندگی و زنده بودن است، صدایی که طنین انداز تلاش های بی وقفه و خستگی ناپذیر است و در پس خود به من می گوید برخیز اکنون وقت عمل با فکر است، وقت تلاش کردن است، فرصت هایت را از دست نده حرکت کن و روبه جلو برو تامین علمی و پشتوانه فکری ات با من خیالت راحت من هر زمان که لازم باشد از چیزهایی می گویم که مشکلت را (گاها به صورت بنیادین و گاها به طور موقت ) حل خواهد کرد، صدایی که می گوید بنیان فکری را که قبلا ریخته بودی را سامان خواهم داد و می دهم. و این همان صدایی است که در کامنتی که در زیر نوشته شب یلدای ۹۳ ات به آن ایراد گرفته بودم و مفتخر به دریافت بیشترین منفی شد.(هرچند در آن مورد هنوز نظرم عوض نشده)
    معلم عزیز همواره در پس تمام گرفتاری ها یادت هست به ما چه گفته ای و قول هایت را فراموش نمی کنی گویی تو سعی داری نکاتی که استاد سریع القلم در کتابش بدان اشاره می کند و برآنها انتقاد وارد می کند را عملی کنی و به ما نشان دهی که می توان اینگونه هم ایرانی و مسلمان زندگی کرد.
    شاید باورش برایت سخت باشد که من همین که می دانم در همان هوایی نفس می کشم تو هم نفس می کشی خیالم راحت می شود و مواجه با مشکلات برایم ساده تر می شود و اطمینان خاطر می یابم که شعبانعلی با آن ذهن و اندیشه فوق العاده و توانایی های بالا می تواند در این شرایط زندگی کنم پس من هم خواهم توانست.
    بدون شک تو عاری از خطا و ایراد نیستی، ما هم عاری از خطا نیستیم چرا که تو پیامبر نیستی اما گام در راه پیامبران گذاشته ای قدم در مسیر نهاده ای که راهی بس دشوار و پر ملالت است و می دانم که من نیز نمی توانم از آن مرارت ها بکاهم چرا که مسیر تو مسیر بزرگان است (من خیلی هنر کنم شاید بتونم خودم را در مسیر نگه دارم که اطمینانی هم به ماندن در مسیر نیست). برای من تو شریعتی زمانم هستی( هر چقدر هم که بگویی که من و شریعتی قابل قیاس نیستیم) اما چه بخواهی چه نخواهی در راه او گام برداشته ای.
    اما یک نکته که شاید اندکی بتواند از بار مسئولیتت بکاهد و آن اینکه، من در عصری زندگی می کنم که دسترسی ام به اقصا نقاط جهان با هزارم ثانیه اندازه گیری میشه و یافتن فردی که نیکو سخن می گوید و عمل می کند شاید سخت باشد، شاید زمان ببرد اما غیر قابل دسترس نیست
    اما سخن آخر اینکه نمی دانستم معلمی شغل انبیاست یعنی چی؟ اما فکر می کنم آهسته آهسته دارم به آن پی می برم.
    سلام بر تو باد استاد عزیز.
    آترین
    پی نوشت۱: مدتی بود دلم می خواست برخی نکاتی را که در ذهنم می گذشت را برای شما بازگو کنم و دنبال فرصت مناسب، روز نوشته مرتبط و … بودم. بعد از اینکه هومن خان کلبادی اقدام به آن کار زیبا و قابل تحسین کرد بسیار خوشحال شدم و نوشته ام را برای او ارسال کردم. راستش برام مهم نیست که بماند یا نماند، منفی هایش رکورد شکن باشد یا نباشد، مهم آن بود که آن را برایتان ارسال کنم و آن را با شما در میان بگذارم.
    پی نوشت ۲: میلاد امام علی ع و روز مرد بر شما تهنیت باد.

    • محمد تقی امینی گفت:

      آترین عزیز سلام :
      خواهشمندم یک نگاهی به یادداشتی که برای داداشی گذاشتم داشته باش به نظر می رسد که کار شما دو نفر به همراه هومن بسیار مشکل است مخصوصا شما که یکی از الگوهای معلمی شعبانعلی را خوب می شناسی و از فریاد آری اینچنین بود برادر او تا ….. را خوب درک کرده ای و باری بدرستی گفتی که تاریخ هرگز دکتر شریعتی ها را بخود نخواهد دید اما حتما آترین ها و داداشی ها و …را خواهد دید .
      پی نوشت : مطمئن در ارزیابی برگزاری مراسم تعداد نفرات شرکت کننده نخواهد بود چون از هم اکنون شما برنده اید.

  • گلاره گفت:

    سلام
    فکر کنم همه تمام حرف هایی که دلم می خواست بگم رو بهتر از چیزی که من در ذهن داشتم نوشتن….من از تاثیر تو و متمم ممنونم..از اینکه وقتی می خوام رو خودم کار کنم به فکر متمم و فایلای صوتی می افتم ممنونم…از اینکه این صوت ها و نوشته ها یکم حتی یکم منو از خودخواهیم جدا کنه و بهم نشون بده به آدمای دیگه هم فکر کنم راضیم..این اثر پذیریا خیلی حس خوبی میده حس آدم بودن و زنده بودن..
    ممنونم که این حس کمیاب رو بما دادی

  • مهشید گفت:

    سرت سبز و دلت خوش باد جاوید…

    خوبترین معلم دنیا
    روزت مبارک

  • شیما گفت:

    روزت مبارک محمدرضا جان
    کلمه مربی به نظرم از معلم بار معنایی بیشتری داره، هرچند از دیدگاه عمومی اینطور نیست. از نظر من تو یه مربی واقعی هستی، حتی اگه هیچ وقت دیگه آموزش رسمی رو دنبال نکنی

  • احسان م گفت:

    سلام معلم عزیز و بزرگوارم

    آشنا شدن با تو یکی از بهترین اتفاقهایی بود که در زندگی‌ام رخ داد
    نگاه متفاوت و علمی که به مسائل داری همیشه برایم جالب و الهام‌بخش بوده است
    دقایق و ساعتهایی که در این سایت و سایت متمم گذراندم جزو مفیدترین ساعتهای عمرم بوده است

    ممنونم برای مطالب ارزشمندی که به من یاد دادی

    امیدوارم که روزی بتوانم این لطف تو را به جامعه برگردانم

  • روح اله گفت:

    سلام استاد گرامی محمدرضا،
    از صمیم قلب خوشحالم که هستی . وجودت و افکارت ،عشق واحساست به آموزش و رشد انسانها ستودنیست .
    نمی دانستم چگونه در اینجا ،تبریک تقدیمت کنم که خوشحال شوی، با اینکه می دانم درد آگاهی و دانستن ، سنگین است بخصوص که با دغدغه رشد دادن دیگر انسانها هم می آمیزد .

    معلم عزیز و گرانقدر ،
    روزت مبارک و به احترامت سر تعظیم فرود می آورم و دستانت را می بوسم.سایه شما مستدام.

  • سعید عباسپور گفت:

    سلام .. روز معلم همیشه برای من معنی هدیه یک شاخه گل رو داشته اما دنیای دیجیتاله دیگه کاریش نمیشه کرد و صرفا به یک تبریک دلی و گرم به بهترین معلم زندگیم بسنده میکنم. امیدوارم سلامت باشید و بمانید و بتونیم به بهترین شکل ممکن از تفکرات و تجارب و دانسته‎هاتون بهره‌مند بشیم.
    @};-

  • غزل گفت:

    سلااااام محمد رضا جان معلم خوبم
    تقریبا ۱ سالی میشه باهات آشنا شدم و کلی حس خوب از نوشته هات گرفتم. درد رشد,درد جامعه ,اندیشیدن و … تو نوشته هات حس کردم. بهترین چیزی که بهم یاد دادی اندیشیدن بود و بابت تنها همین تا پایان عمر سپاس گذارتم( به بیان کوچه بازاری میشه چاکرتم :D)
    چراغ خونت همیشه روشن…
    جاده ای که میسازی ماندگار…
    کلی دوست داریم
    کلی ممنوووون واسه همه چی
    روزتم مباااااااااارک

  • سیمین ابراهیمی گفت:

    سلام به محمدرضای عزیز
    هر روز روز توست. هر روزت مبارک باد.
    به جرات می تونم بگم شما یکی از تاثیرگذارترین معلم ها در اواخر دهۀ سوم زندگیم بودی و هستی.
    معلمی برازندۀ وجودته.
    سخاوت و مهربانی و عشق ، توی هر دو خونه ای که بنا کرده ای موج می زنه.
    خوشحالم که من هم یکی از کسانی هستم که به آسودگی می یام اینجا و دوستان و همراهان نازنینی دارم که هر کدام دنیای خاص خودشون رو دارن و می دونم که هر کدام از اونها هم عاشق خصوصیات ناب معلم خودشون هستن.

    جا داره از نظر و پیشنهاد خوب مریم هومن تشکرکنم،
    همچنین از زحمات بی دریغ و مسئولانۀ دوستان خوبم آقای هومن کلبادی و محسن نوری که در این دو سه روزه تلاش بی منتی رو تقبل کردند و عاشقانه شاگردانی وظیفه شناس بودند.
    از سمیه تاجدینی و شادی عزیزم نیز ممنونم به خاطر تلاش های شبانه روزی یشان.
    ممنونم ، برقرار باشید.

  • الف گفت:

    سلام
    روزتون مبارک.البته هنوز کسی نمی دونه ،راه درست چیه؟ به تعداد آدم ها راه حل هست.
    شما به نتیجه ای رسیدید؟

  • سپیده گفت:

    سلام معلم عزیزم. روزت مبارک باشه. خواستم در یک جمله خلاصه کنم که از نظر من تو مصداق بارز عالم عامل عاشق هستی. من در هر نقشی از تو غلم و عمل و عشق رو به وضوح می بینم.
    خداوند بهترین ها در هر دنیا رو نصیبت کنه معلم خوبم. آمین

  • باران گفت:

    استاد عزیز این روز رو به شما تبریک میگم
    امیدوارم لحظه به لحظه به رویاهاتون نزدیکتر بشید

  • محمدرضا گفت:

    سلام استاد محمدرضا شعبانعلی عزیز و دوست داشتنی :
    من پارسال به طور معجزه گونه ای با سایت شما (shabanali.com) اشنا شدم ، به طوری که پارسال دقیقا در روزهای ناراحت کننده ای به دلیل نا امیدی ، نداشتن هدف ، بی انگیزی ، … قرار داشتم. در یکی از همین روزها چندین سایت را از search گوگل باز کردم و بعد از بستن سایت هایی که باز کرده بودم و به درد حتي نگاه كردن نداشتن فقط سایت شما مانده بود که وقتی چندخطی از نوشته هایتان را خواندم خیلی حال کردم و با خودم گفتم بالاخره یک سایت درست درمان پیدا کردم و زمانی که یکی از فایل های صوتی شما که مربوط به maharat fardi بود گوش دادم دکتر خودم را پیدا کردم و بعد هرچی فایل صوتی بود از رادیو مذاکره و متمم تا TRUSTZONE همه را دانلود کرذم ( در واقع به جز فایلهایی که برای کاربران ویژه بود همه را دانلود کردم). از فردا صدای ثابت داخل “سالار” صدای حرفای نه چندان به درد بخور رادیو نبود و به صحبتهای محمدرضا شعبانعلی تبدیل شده بود و زندگی من و طرز فکر و دید زندگیم روز به روز در حال عوض شدن بود و به لطف خدا تا به امروز هر روز خدا را بابت اینکه من را با بنده ی عالیش اشنا کرد شکر میگویم.
    به قول بچه های متمم ” پی نوشت ” :
    اسم من محمدرضا است از اینکه هم اسمیم خوشحالم .یکی از بچه های بنیاد کودک و دانشجوی نرم افزار به همراه ماشین پیکانی که همدم همیشگیم است و اسمش سالار است. شغلم جا به جایی هموطنانم به مقصد مورد نظرشان است ، البته گاهی توریستی هم به مقصد میرسونیم که البته در این مدت که تحریم بوده توریستی غیر از افغان های عزیز که پای ثابت هستند به مقصدشان نرساندم و البته در آرزوی اینکه روزی محمدرضا شعبانعلی را سوار کند هنوز هستم.
    خیلی دوست داشتم در کلاسهایتان یا سمینارهایتان شرکت کنم ولی میسر نشد. تنها کاری که کردم این بود که هموطنان عزیزی که داخل سالار میپرسیدن این اقاهه کیه داره حرف ميزنه؟ کاملا معرفی میکردم از اسم تا رشته ودانشگاه و ادرس سایت.
    به دلیل کندی خودم خیلی از مطالب سایتتان را هنوز نخوندم (برای رفع این مشکل یه خیالی که دارم اینه که روزی در پیکان اینترنت نامحدود داشته باشم که هروقت بیکار در ایستگاه نشسته بودم سايت شما را باز کنم و ادامه مطالب را بخونم) ولی همون یه ذره ای هم که خوندم + تمام فایل صوتیهایی که گوش کردم کلی زندگیم را تغییر داد که از شما کمال تشکر و سپاسگذاری میکنم و برایتان آرزوی سلامتی و شادی و موفقیت روز افزون در کنار خانواده محترمتان را دارم.
    در اینجا گفته بودن که به خاطر روز معلم به شما تبریک بگم ولی تقریبا همه چیز گفتم به جز تبریک !!!
    اقای محمد رضا شعبانعلی روز معلم را تبریک میگم و در واقع دوست دارم روز مرد را تبریک بگم و بگویم در مدتی که عمر از خداوند بزرگ گرفتم مردان واقعی زیادی دیدم که به لطف خدا یک مرد واقعی دیگری را هم دیدم و به مردانی که میشناختم اسمتان را اضافه کردم و تا آخرین روزی که عمر دارم شما را فراموش نخواهم کرد.
    خلاصه اگر روزی از من بپرسند محمد رضا شعبانعلی برایم چه کسی است خواهم گفت :
    ((محمدرضا شعبانعلی = فرشته ایست که حرفاش تو رو به بهشت میرسونه.))
    در آخر بابت وقتی که صرف خواندن حرفایم کردید ممنون و سپاسگذارم.
    استاد :
    محمدرضا یعنی ————–> محمد :‌ ستایش شده
    رضا : خشنود
    (( همیشه سلامت و با شوق باشید استاد محمدرضا شعبانعلی ))

    • هومن کلبادی گفت:

      محمدرضای عزیز که هم اسم معلممون هم هستی
      به داشتن دوستِ فرهیخته ای مثلِ شما ، افتخار می کنم و خیلی خوشحالم که انقدر صادقانه ، زیبا و از دل ، برامون نوشتی دوست من . همیشه سلامت باشی دوستِ خوبم . مشتاقِ دیدارت هستم

    • محمد معارفی گفت:

      چقدر خوب بود کامنت شما، آقا محمدرضا
      به نظرم یه معلم باید واقعا خوشبخت باشه که شاگردی مثل شما داره
      همیشه سلامت باشی و راضی و شاد

  • رضاسبحانی گفت:

    سلام محمدرضا، معلم عزیز و مهربانم..
    ۳سال از اولین باری که وارد سایتت شدم و دنیایی از علم و عشق رو توش دیدم میگذره..نمیدونی چه حسی داشتم وقتی دیدم یکی هست که عاشقانه و دلسوزانه داره واسه هموطناش مینوسه..با تک تک جملاتت زندگی کردم..تا وقتی که کتاب شاهکارت رو نوشتی و بلافاصله گرفتمش،چون میدونستم دریایی ازعلم و هنر و تجربه ست..منتظر بودم تا سمینارت برگزار شه و از نزدیک ببینمت..تا وقتی که در آخرین کلاس مذاکره حرفه ایت شرکت کردم..افتخارم اینه شاگردتم..کنارتم..
    محمدرضا روزت مبارک..معلم خوبم..امیدوارم حالا حالاها کنار ما دوستدارانت باشی..
    به امید دیدارت

  • رها راد گفت:

    سلام

    در مقابل نوشته های زیبای دوستان و معلمی که به زیباترین حالت ممکن کلمات را به بند می کشد و قهرمان کلمات است…. فقط می توانم بنویسم :سپاسگذارم
    شما نگاه متفاوت به زندگی را به من آموختی….و تا همیشه مدیون شما هستم و امیدوارم که لیاقت شاگرد شما بودن را پیدا کنم…روزتان مبارک

    همچنین از شادی عزیز و اقای کلبادی و آقای نوری و مریم عزیز که این حرکت زیبا را مدیریت کردند ممنونم….
    و آزاده عزیز که باعث شد بنویسم..چون تا قبل از ایمیل آزاده فکرمیکردم نمی توانم نوشته ای بنویسم که حسم را از آشنایی با این خانه و این دوستان خاص بیان کنم…ولی اکنون نوشتم هرچند نتوانستم تمام حسم را بیان کنم…ارهمه شما متشکرم

  • فرزانه ایپکچی گفت:

    استاد مدت زیادی نیست که به واسطه ی یکی از آموزگاران زندگی ام با جامعه ی مجازی شما آشنا شدم . جامعه ای با آرمان ها یی از جنس خود زندگی . جایی که با آن که خیلی چیز ها و کسان را نمی بینم چقدر همه چیز برایم آشناست . و چقدر حرف ها همه حرف دل اند .
    اینجا آموزگاری دارم که هرگز ندیدمش ، اما چه خوب می شناسمش و چه خوب می شناسد همه ی شاگردانش را .
    از تو ممنونم ، آگاهانه مرا از آنچه که هستم به سمت آنچه که می توانم باشم هدایت می کنی . مرا به سمتی می خوانی که نه از مسیر خارج شوم و نه عقاید تو را دنبال کنم کمکم می کنی تا بهترین خودم باشم .
    بخشندگی ویژگی توست ، ویژگی آموزگاران است . آن هایی که همواره وجودشان را می بخشند . پس در روز بزرگداشتت هم می خواهم ببخشی … بودنت را به ما ببخش . باش . خوب باش . که شاگردانت خوب می شوند و خوب هستند در کنارت .
    روزت مبارک

  • سمانه هرسبان گفت:

    بچه که بودم از پشت بام خانه مان حیاط مدرسه ای رو می شد دید. رو یه دیوارش یه جمله از امام علی نوشته بود: “هر کس یک لغت به من بیاموزد مرا بنده خود کرده” اون روزها معنی این جمله رو نمیفهمیدم.پیش خود فکر میکردم پس معلم کلاس اول من که این همه لغت به من یا داده پس اون چی میشه؟؟!!! ولی حالا پس از گذشت روزها خوب میفهمم معنی لغت در آن جمله “آّّب، بابا، نان و ..”نبوده و اگر معلمی باشد که آن لغت را به تو بیاموزد چقدر زندگی ات تغییر خواهد کرد…
    معلم عزیزم، به بهانه روز معلم میخواهم بگویم که تو نه یه لغت بلکه چندین هزار لغت به من آموختی…
    روزت مبارک

  • عظیمه گفت:

    استاد عزیز، محمدرضا جان سلام
    روز معلم را به شما معلم و استاد عزیز تبریک میگویم و سلامتی، آرامش، سربلندی و شادی‌های روز افزون را برایتان آرزو دارم.
    گفتم از چه بنویسم که ارزش آن برای گفتن باشد و دیدم حرفی و هنری در نوشتن ندارم؛ جز گفتن حرف دل…
    حدس میزنید اولین بار شما را کجا دیدم؟! در ایستگاه اصلی مترو، در حالی که کنجکاوانه و با دقت از پشت شیشه اتاق نظارت من را نگاه میکردید…! آنقدر عکس العمل تان عجیب بود که خوب به خاطرم هست در دلم میگفتم “این چرا اینجوری نگام میکنه…؟؟!!” انگار که برای شما آشنا آمده بودم و یا شباهتی داشتم، یا چیزی شبیه اینها… البته فکر میکنم زمان ورود به سالن مترو هم داشتید ارتباطات بین انسانها رو بررسی میکردید..؟؟! 😉
    بعد مدتها اولین جلسه کلاس مذاکره که دیدم‌تون، صادقانه بگم که به خودم گفتم، اِ اِه ه ه این (ببخشید ایشون) بود…؟؟!! و اینگونه بود که فهمیدم استاد بی آلایشی هستید… 🙂
    تواضع و فروتنی تان همیشه برایم قابل تحسین هست…؛ مرا ببخشید که هنوز انسان متواضع و فروتنی نشده ام…!
    هر زمان به یاد “هواپیمای معراج” می افتم، کلی خنده ام می گیرد… و خدا رو شکر که آخرش هم به خیر گذشت 🙂
    آنچه از خاطره به یادم می آید، روز همایش برندینگ هست که از برخی سخنرانی ها بی‌حوصله شده بودم و گفتم که جای سخنرانی استاد شعبانعلی اینجا خالییههه… و آخرین خاطره، “حسین” و “آزادگی” حسین است، که اسارت را سخت تر و تلخ تر از آزادگی حسین آموختم؛ که اسارت آفتی است برای انسان، چه در ذات آفرینش او و چه در ادامه حیات او؛ و اینگونه شد که آزادگی را بهتر میدانم و میفهمم…
    من خاطرات زیادی ندارم، اما درس های بزرگی از شما آموختم؛ اینکه تکیه بر استعدادها و پتانسیل هایمان، رشد و موفقیت نمی آورد؛ بلکه با تلاش مستمر هست که بکارگیری استعدادها و توانمندی هایمان را به ثمر می نشاند و منجر به رشد و موفقیت هایمان میشود.
    مذاکره و ارتباطات بخش انکارناپذیر و پایان ناپذیر در زندگی ما است و مهارت در این دو، زندگی را برای خود و اطرافیانمان ساده‌تر و راحت تر، همراه با آرامش خواهد کرد…
    آنچه ارزش می آفریند، مدرک تحصیلی، جایگاه و موقعیت اجتماعی و سپری نمودن مرحله به مرحله از مراحل زندگی و امثال اینها نیست؛ ارزش آفرینی در نگرش ها، نگاه ما به زندگی و سبک زندگی، عملکرد و رفتار ما و شخصیت و فرهنگ سازی های ما است که به انجام می‌رسد…
    اینکه سبک زندگی ما، نه فقط بر زندگی ما، بلکه بر زندگی کسانی که در کنار ما هستند نیز تأثیر میگذارد… پس سبک زندگی مان را درست کنیم و بعد انتخاب کنیم که میخواهیم آن را با چه کسی سهیم شویم.
    اثری مفید و هر چند کوچک از من، حتی برای یک انسان در دنیا باقی بماند؛ اینکه دنیا با بودن و نبودن من فرق داشت…
    “حسی” که به طرف مقابل می دهیم، نتیجه ی بسیاری از تلاش های ما را مشخص می کند و شاید پرکاربردترین و مناسب ترین راه کار در بسیاری از موارد و مراحل زندگی ما انسان ها، همین ایجاد “احساس خوب” باشد…
    گذشته را که مرور میکنم، میبینم که بیشتر مسیر و سرنوشت زندگی ام را معلمین ام تغییر دادند و اگر اکنون رضایتی در دلم نسبت به خودم هست، مرهون و مدیون زحمات معلمین بزرگی از جمله شما بوده و امیدوارم همواره بتوانم قدردان تان باشم…
    سر تعظیم فرود می آورم و دستان پر مهرتان را می بوسم معلم عزیز، که همواره انسان‌سازی سرمشق زندگی ام هست…
    شاگرد کوچک شما، عظیمه

  • ali sheikhpour گفت:

    سلام اقای شعبانعلی بسیار خرسندم که افتخار اشنایی با شما و مجموعه تان نصیب بنده شده است .درس های فراوانی از شما اموخته ام و این روند را دنبال میکنم بعنوان یکی از حامیان شما .امیدوارم از نزدیک بتوانیم در خدمت شما باشیم در مجموعه دانشگاه ازاد امل .روزتان مبارک

  • امید گفت:

    اسم معلم کلاس اولم را همیشه به خاطر دارم.خانم آموزگار.او به حروف بی معنا در قالب کلمات جان داد و توانستم زندگی و هر آنچه در اوست نه در صحنه زندگی که بر پهنای صفحه کاغذ جاودانه کنم.نام معلمان دیگر را نیز به یاد دارم .دوم ،سوم و…حتی معلم نه چندان مهربان شیمی در دوران راهنمایی. برایم نام معلم پس از آن سالها دیگر مفهومی نداشت.کسی نبود که در مقابل دانشش احساس ناتوانی کنم، کلمه کلمه حرفهایش برایم تازه و شیرین باشد و حضورش را در زندگیم و بهبود کیفی آن حس کنم.هرچه می گذشت جنس سوالاتم عوض می شد.دیگر اعداد و ارقام و فرمولها پاسخگو نبود و هیچ مداری مرا به هدف نمی رساند و راهی پیش پایم روشن نمی کرد.به کتاب پناه بردم. کتابهای دکتر همیشه در خانه بود ولی حالا دیگر حرفهایش برایم ثقیل نبود و میتوانست جواب خیلی از چراها باشد.
    پس ازآن محمدرضا تو برایم یک بار دیگر به کلمه معلم مفهومی زیبا و ارزشمند دادی.از قوانین یادگیری گفتی تا قوانین زندگی.در راه موفقیت از نقطه شروع و برنامه ریزی گفتی.از دنیای کسب و کار گفتی، میزهای مذاکره و گفتگوهای دشوار.با ما دلنوشته هایت را خواندی و برایمان از رها گفتی ، شاید آرزویت این است که همه روزی رها شوند.رها از تمامی بندهایی که ما را از هویت انسانیمان دور می کند.محمدرضا تو حتی چرکنویس هایمان را دور نریختی. هر آنچه از تو آموختیم در رفتار و تفکراتمان جاری است و این خانه شرح حالی از رشد و بلوغ شاگردانت .

  • Pouya sheikh گفت:

    سلام معلم زندگی، من هم میخوام نق و نوق بنویسم، به رسم استادم، از حرف های تکراری عبور میکنم ولی حرف های جدید میزنم
    اتفاقا من این نوشته ی عکس را قبلا در روزنوشته هاتون خوانده بودم، بهش فکر کردم، من معلمانی میشناسم که رویاشون همینه که روزی بقیه ازشون جلوتر باشند، ولی اون روز برای اونها تقریبا روز مرگشونه، واقعیت من به این رسیدم که کسی که ادعای حقیقی معلم و آموزگار بودن داره (و کلا کسی که در صنعت آموزش خصوصا علوم انسانی فعالیت میکنه، چون واقعا تو علوم انسانی استاندارد نداریم، چه برسه به متر و خطکش، کاری هم با بقیه مترها مثل متر مهندسی و پزشکی نداریم) “”” منافع بلندمدت دیگران و جامعه اش را به منافع کوتاه مدت خودش ترجیح میده””” ،بنظرم شاید عمق فهم تفکر سیستمی همین باشه، جواب این سوال هم مسلما هر کی خودش را معلم میدونه بهتر میتونه به خودش بده، راستی طبق پی نوشت۲ من حداقل انصاف هم ندارم، چون من دارم میبینم کم نیستند مدارس و موسسات و دبیران دوره متوسطه که از خیلی از اساتید دانشگاه حتی بیشتر شهریه دریافت میکنند، در حد باور نکردنی، من کم ندیدم مشاورین پیش دانشگاهی که طوری ” رقابت با دیگران” را بجای “رقابت با خود” و بدون درنظر گرفتن شرایط فردی هرکس برای راه اندازی جو و تب و هیجان و به اصطلاح نتیجه گرفتن عددی مدرسه و موسسات ایجاد میکنند، که بعضی دانش آموزان و اولیا باور میکنند اگر همکلاسیشون به مشکل بخوره راه برای اونها هموارتر میشه، واقعیت اینکه تا این حرفها تبدیل به رفتار بشه خیلی فاصله ست، یه بخش قابل توجه مشکل هم مخاطبینی هستند که تنور آموزش را انقدر داغ نگه داشتند،واقعا آموزش را مقدس میشمارند، ای کاش مخاطبان عزیز این سایت سه تا مطلب راجبه آموزش و صنعت آموزش هم خوانده باشند، شما که اگرچه میگید رویای معلمی را فروختید، ولی خودتون بهتر از هر کسی دیگه میدونید که آموزه های این سایت و متمم شما را از هر کس دیگری در این حوزه به معنای واقعی معلمتر کرده، معلم درس گفتگو! گفتگو با خود و دیگران !
    http://www.shabanali.com/ms/?p=3153
    http://www.shabanali.com/ms/?p=3178
    http://www.shabanali.com/ms/?p=2010
    نوشته های شما خواننده را وادار به اندیشیدن میکنه، بومی سازی هم شده، نه مثل خودکفایی ! فقط امیدوارم در توسعه مدل ذهنی و نگرشمون اثربخش باشه و علاقه مندم و ممنون میشم خودتون جواب این چالش را بدید.
    شاید مهمترین کاری که امثال من میتونند انجام بدند، کمک به ترویج و فراگیری عمیق همین آموزه هاست…
    با آرزوی امید و آرامش برای شما، مخاطبین این سایت و متممی ها

  • سارا نادری گفت:

    جناب آقای شعبانعلی سلام
    هفته ی گرامیداشت مقام معلم رو خدمت شما تبریک عرض می کنم.
    بسیار ممنون که می نویسین، که شیوا می نویسین و با سخاوت مارو هم بهره مند می کنید.
    آرزومندم که خداوند همواره یاری رسان شما در این راه ارزشمند باشد.

  • bio student گفت:

    سلام
    عنوان معلمی شایسته شماست. بهتون تبریم میگم و ازتون به خاطر همه سوالات و پنجره های جدیدی که با نوشته هاتون برام به وجود میارین متشکرم…

  • یاسین اسفندیار گفت:

    سلام محمدرضا جان
    در ماههای پایانی سال ۹۲ که با شما در همایش گرگان آشنا شدم. تا به امروز ۱۱اردیبهشت۹۴ تفاوتی در شما احساس نکردم
    در آن روز شما با تمام داشته هایت در آن همایش شرکت کردی و تمام آنها را بدون کوچکترین فیلتر در اختیار دانشجویان گذاشتی و امروز هم، چنین هستی با سایت متمم و روزنوشته هایت
    در آن روز من مانده بودم و این همه اطلاعات که از جانب شما به سمت ما می آمد . به خودم گفتم . این دیگر چیست و کیست؟
    از صبح تا غروب صحبت کرد بدون اینکه موضوعی را دو بار تکرار کند! برخلاف همایش های دیگر که شخصی می آید و چیزی نگفته میرود.
    با متانت تمام با دوستان عکس یادگاری می انداختی و دست در دستشان می گذاشتی . (استادی چنین برجستگی و این سادگی و بی آلایشی!)آن دو روز را در شوک بودم.
    فردای آن روز به سایت روزنوشته هایت مراجعه کردم و آن روز به بعد شد سایت روزانه من . هر روز به سایت شعبانعلی مراجعه می کردم و از آن چشمه زلال و جوشان جرعه ای می نوشیدم.
    خداوند را شاکرم واحه ای بنام محمدرضا را در سر راه من قرار داد. http://www.shabanali.com/ms/?p=12
    یادم است وقتی مقاله اسب تروا http://www.shabanali.com/ms/?p=2306 را خواندم یکی از سریالهای جذابی که هر شب مرا پای تلویزیون میخکوب می کرد را ترک کردم از همان شب، آن سریال شد برای من مایه انزجار . بجای آن مشغول خواندن ۱۰۰۰لغت انگلیسی شدم.
    یادم است وقی مقاله نامه به رها را مطالعه کردم http://www.shabanali.com/ms/?p=4387 شد زمزمه هر روز من
    ….. که روز قیامت، تو را لایق قیام هم نبینند……. که روز قیامت، تو را لایق قیام هم نبینند.
    در اول هر سال اهداف خودم را می نگاشتم . یادگیری زبان انگلیسی …
    امسال بعد از ۱۰سال بصورت جدی پیگیر یادگیری زبان انگلیسی هستم. و همه اینها را مدیون تو هستم محمدرضا
    و عادات خوب و مفید دیگر که تو با فایلهای مدیریت منابع (فایل اول، فایل دوم، فایل سوم) در اختیارم گذاشتی
    محمدرضای عزیز روزت مبارک و روز معلم بر تو و همه معلمان دلسوز گرامی باد.
    به قول استاد اخوان ؛ دمت گرم و سرت خوش باد.

  • سکینه گفت:

    سلام محمد رضای عزیز!

    شاید از آشنایم با شما، از سمینار ۹۳/۶/۶ و بعد با روزنوشته ها و متمم ، مدت زمان زیادی نگذشته باشد اما برای من انگار ،نه هشت ماه شاید هشت سال و یا بیشتر گذشته باشد . چون تمام ساعات این هشت ماه، برایم پر بار تر از هشت سال بوده، که قابل بیان نیست .
    شما آینه ای بودید در مقابلم و من با نوشته هایتان تمام کاستی ها و ضعف هایم را می دیدم . مدتها، بعد از خواندن روز نوشته هایتان در خودم فرو می رفتم و به حال خود گریه می کردم ، چون طاقت دیدن این همه نقص در وجودم را نداشتم . به مرور بعد از حدود چهار ، پنج ماه کم کم آرام شدم و سپس توانستم نقاط قوتم را هم ببینم و این باعث شد تا امیدوارانه به اصلاح خود و ارتقاء شخصیت خود بکوشم و تلاش کنم تا انسان مفید تری باشم .
    گاهی برای نوشتن نظرم زیر روزنوشته ها ساعتها و گاهی روزها فکر می کردم و در آخر شاید چیزی نمی توانستم بنویسم، اما همین که باعث شده بود روشنی ای در ذهنم احساس کنم برایم کافی بود.
    شما معلم بی نظیری هستید که تا کنون داشته ام ، برای شما و گروه محترمتان آرزوی روزهای پربارتر را از خداوند خواهانم.
    روزتان مبارک!

    • سکینه‌ی عزیز.

      کاملاً یادم هست که در برنامه‌ی گنبد مینا یک لحظه‌ فرصت شد خدمت شما باشم و احوال پرسی کنم. کامنت‌های شما را هم در اینجا هم روی متمم می‌خوانم.
      راستی.
      ظاهراً لطف کرده‌اید و برای حمایت از متمم، اشتراک خود را تا ۱۴۰۴ شمسی تمدید کرده‌اید.
      در این کشور فکر کردن به ایران ۱۴۰۴ بیشتر در حد مسئولین است و برایش سند توسعه نوشته‌اند!

      ممنونم از اینکه به متمم لطف داشته‌اید و امیدوارم که ما هم تا آن زمان زنده و سالم بمانیم و شرمنده‌ی شما نشویم.
      دستوری هم که به بچه‌ها برای حمایت از دیگران دادید، اطاعت می‌کنیم.

      همچنان از لطف شما ممنونم و امیدوارم که مشارکت جدی شما در اینجا و متمم باقی بماند.

      پی نوشت: من هم مانند شما دغدغه‌ی محیط زیست را دارم و در این زمینه با هم مشترک هستیم. همیشه با خودم فکر می‌کنم که چگونه می‌توان این کار را از سطح یک کار ترویجی لوکس به یک کار عملی فراگیر و اثربخش تبدیل کرد. امیدوارم بتوانیم زمینه‌آی را آماده کنیم که در آینده دقیق‌تر و بهتر در این مورد حرف بزنیم.
      حتی به ایجاد یک سری درسی در متمم هم در این زمینه فکر کرده‌ایم اما کسی را که بتواند استاندارد متمم را رعایت کند و نخستین محتواها در این حوزه را تولید کند، هنوز پیدا نکرده‌ایم.

      برایتان آرامش و آسایش آرزو می‌کنم.
      تا همیشه مصداق همان نامی باشید که برایتان انتخاب کرده‌اند.
      محمدرضا

      • سكينه گفت:

        سلام محمدرضاي عزيز
        اين كار كوچك، موضوع قابل بياني نبود كه نياز به تشكر داشته باشد . وقتي پيام تشكر آميزتان را خواندم در مقابل بزرگواريتان و زحماتي كه براي ما مي كشيد ، كوچكي خود را بيشتر احساس كردم . اميدوارم كه شما و همكارانتان هميشه سالم و سلامت باشيد و بتوانيد به خواسته ها و آرزوهايتان جامعه عمل بپوشانيد.
        از اينكه منو در برنامه گنبد مينا يادتون هست در تعجبم! چون اصلا يادم نيست ، كه من خودم را معرفي كردم يا نه ؟ ولي خوب يادم هست كه مدت زماني را بهت زده به نحوه رفتارتان با بچه ها ، مادر بزرگوارتان و ديگران نگاه مي كردم و همزمان نوشته هايتان چون برگ برگ كتاب جلوي چشمم ورق مي خورد و چنان در فكر بودم كه نمي توانستم هيچ صحبتي كنم . ولي بعد از چند دقيقه براي عرض تشكر نزديك تر آمدم و صحبت خيلي كوتاهي هم در مورد برنامه داشتيم .
        واقعا حافظه قويي داريد كه قابل ستايش هست و ممنون كه به فكر همه چيز هستيد حتي محيط زيست كه درد مشترك بسياري از ماهاست .

        • سپیده گفت:

          استاد عزیزم و سکینه جان محیط زیست دغدغه جدی من هم هست. خوشحال میشوم اگر دغدغه جدی متمم هم باشد. قطعا اگر تلاش جدی بکنیم می توانیم موثر باشیم. کشورمان واقعا ضعف آموزش در این حوزه دارد. نا آگاهی در این زمینه بیداد می کند.
          وقتی به پیک نیک یا کوه میروم با دستکش شروع به جمع آوری زباله ها در اطرافم می کنم. این حرکت با توجه به انبوه زباله ها مثل قطره ای در دریاست ولی حداقل تاثیرش روی اطرافیان این بوده که دیگر خجالت می کشند خودشان آشغال بریزند. نتیجه اینکه اگر ما از نظر اطرافیان انسان های محترمی هستیم و حداقل قدری آبرو و ارزش داریم می توانیم از آن برای تاثیری هرچند اندک بر آن ها استفاده کنیم.

          • سكينه گفت:

            سلام ، سپيده جان ! از اينكه مي بينم شما با ديدن چنين مناظري آزرده خاطر مي شويد و تنها به تاسف خوردن خشك خالي بسنده نمي كنيد و دست به عمل مي شويد ، خيلي خوشحالم . به قول صاحب اين خانه بسياري از ما فقط يادگرفتم ايم كه غر بزنيم و هيچ راهكاري هم ارائه ندهيم. من واقعا كسي كه در اين زمينه بتواند كمك كند نمي شناسم ، ولي من به سهم خودم تلاش مي كنم و جستجو مي كنم ، ببينم آيا كسي هست كه در اين زمينه بتواند به متمم كمك كند . البته با مشورت و هماهنگي با گرو متمم .
            كاش مي شد بتوانيم، با كمك هم و ديگر دوستاني كه در اين زمينه آگاهي كافي دارند، باري اندك از دوش معلم عزيزمان برداريم. باز تاكيد مي كنم با هماهنگي! چون ديگه دوست ندارم باعث ناراحتي استادم بشوم.
            مشتاق ديدارتون هستم!

  • هیوا گفت:

    ۱٫ گاهی به این فکر میکنم که من در تمام دوره تحصیلم حتی یک معلم خاص نداشتم. همیشه هم وقتی حرف معلم میشه، یه خشم مزمن نیمه پنهانی دارم نسبت به کسایی که از ۷ سالگی به بعد، مخصوصاً تا قبل از دانشگاه سر کلاسشون رفتم. تعدادی از اونها که رسماً سایکوپت بودند و بقیه هم فوقش آدمهای nice معمولی کم سوادی بودند که به خاطر سیر کردن شکمشون تدریس میکردند.
    شاید برای همینه که همیشه یکی از آرزوهام این بوده که معلم دوره ابتدایی بشم تا برای یکی مثل ۷ سالگی خودم معلم خوبی باشم و اون حس و خاطرات بد رو با این کار پاک کنم.
    ۲٫ تبریک گفتن تولد و روز های خاص رو واقعاً دوست ندارم. نمیدونم چرا ولی برام بی معنیه. میتونم چندتا دلیل هم بتراشم براش اما دلیل واقعیشو نمیدونم.
    در این ۲-۳ سال روزهای خیلی زیادی برام مبارک بوده به خاطر وجود تو و درسهای بزرگی که ازت یاد گرفتم، مستقیم و غیر مستقیم، چیزهایی که جای دیگه نمیشه یادشون گرفت (هرچند شانس حضور در کلاسهاتو نداشتم)
    به خاطر تکراری شدن این مدل حرفها و اینکه میدونم از بس از این حرفها شنیدی اشباع شدی، بیشتر از این حرف نمیزنم

    فقط به جای تبریک، بهت قول میدم که چند دهه از عمرمو معلمی کنم. شاید این بزرگترین درسیه که باید از تو یاد بگیرم…

  • flh گفت:

    استاد عزیزم روزتون مبارک…

  • شهرزاد گفت:

    محمدرضای خوب …:)
    روز معلم رو به تو معلم خوب، خیلی تبریک میگم.
    میدونی …به نظرم معلم بودن شاید آسون باشه. اما معلمِ خوب بودن، اصلا آسون نیست.
    معلم خوب به نظرم کسیه که شاگردهاش رو به کسب دانش علاقمند کنه. باهوش باشه. به روز باشه. دنیا رو جور دیگری ببینه. دوست داشتنی باشه. نوشته ها و گفته هاش به دل بشینه. از زمان خودش جلوتر باشه و مهم تر از همه، اون که، به دانش آموزهای خودش کمک کنه که هیچوقت ازش عقب نمونن و …
    و تو تمام اینها و حتی بیشتر از اینها رو داری و بارها و بارها به ما ثابت کردی.
    باز هم بهت تبریک میگم و سلامتی و شادمانی و موفقیت های روزافزونت رو از خدای بزرگ و مهربون میخوام.

    • شهرزاد گفت:

      راستی …یک چیزی محمدرضا جان…
      من دیشب، پستی رو توی وبلاگم گذاشتم که از چند روز پیش، بدون اینکه به مناسبت روز معلم فکر کرده باشم، به جمع آوری اطلاعات و تدوینش مشغول بودم تا یه جوری حسم رو از همراهِ متمم بودن توی این مدت، توی وبسایت خودم بیان کرده باشم.
      و امروز که روز معلم بود، با خودم گفتم چه بهتر که اون رو به این مناسبت بهت تقدیم کنم.
      اما اگر فکر می کنی اون پست هم نباشه بهتره، لطفا بهم بگو تا با کمال میل برش دارم. اگرچه چند روز براش وقت گذاشتم…:)

      • هومن کلبادی گفت:

        شهرزاد جان سلام
        اون متن زیبایی که نوشتید رو چند بار خوندم و واقعاً لذت بردم . به عنوانِ یک مخاطب و خواننده ، آدرسِ اون پُست رو در اختیارِ دوستانمون میذارم که اگه دوست داشتن ، اون مطلب رو بخونن تا ببینن چقدر حرفه ای ، لحظه لحظۀ پیش از تولدِ متمم ، زمانِ تولد و ۵۰۸ روزِ اولِ زندگیِ متمم رو ، به رشتۀ تحریر در آوردید دوست من
        http://1newday.ir/?p=3663

  • مریم گفت:

    استاد عزیزم محمدرضای بزرگوار، میخواهم برایت بنویسم از خودت و سپاس‌گزارت باشم
    میخواهم تو را از نگاه خود به تصویر بکشم. تصویری که با کلمات تداعی بخش قسمت‌هایی از تلاشت برایمان باشد. تصویری که افق دیدش با دید شاگردت و دامنه کلماتش محدود شده. پس انتظار خلق اثری شکرف را با تمام محدودیت هایم نداشته باش. بدان که حداکثر قابلیت‌هایم را در این نوشتار به کار گرفتم. ایمان دارم که تمامی کلمات از دل برآمده و سخت امیدوارم تا این متن بر اقیانوس دلت بنشیند.
    همه فکرم این بود که چگونه می‌توان تو را توصیف نمود یا به تصویر کشید. راهش را در نگارش گزاره‌هایی یافتم که هر یک هدف اصلی را دنبال کنند. درست مانند اجزاء هر تصویر، پس لطفا هر گزاره را جزئی از تصویرم تصور کن.
    • محمدرضا معلمی که تلاشش را بر توانمند ساختن شاگردانش متمرکز نمود و همه توصیفش از خود کلمه “معلم” بود. به حق که معنای این کلمه را در ذهنم تغییر دادی و درک کردم که این حروف نیستند که کلمات را می‌سازند یا علم زبان شناسی، بلکه این افراد هستند که میزان عظمت و مفهوم عمیق واژه‌ها را مشخص می‌سازند و تو واژه معلم را برایم زنده‌کردی.
    • محمدرضایی که با پشت کردن به بازار تقاضای کلاسهای مذاکره و ارتباطات برای قشر خاصی از مردم، تفکر سیستمیش را در وبگاه هایش جاری کرد و به متمم روح بخشید.
    • محمدرضایی که زندگیش را وقف توانمندساختن و توسعه مهارت مردمانش نمود. بدون اینکه بسیاری از آنها را حتی از راه دور هم بشناسد. تو متمم را هم به مفهوم کلمه کامل کننده و هم محل توسعه مهارت‌های من، خلق کرده و عامل رشدش شدی.
    • محمدرضایی که در دنیای بی اعتماد وبگاه تراست زون را پایه نهاد و سخاوت مندانه محصولاتش را برای دانلود همگانی قرار می‌دهد و شاید بهانه نیاموختن یا نشنیدن را از بسیاری گرفتی. اگر گوش شنوایی باشد مطالب شنیدنی زیادی بر اساس اعتماد وجود دارند.
    • محمدرضایی که نبودن زیرساخت‏های مناسب فضای مجازی و مسائل مشابه را دلیلی برای عقب انداختن طرح متمم ندانست و همگان را شریک مسیر تکامل متمم دوستداشتنی نمود.
    • محمدرضایی که نشان داد میتوان کمال طلب بود اما متمم را شروع کرد و کمال طلبی را پله رشد متمم نمود.
    • محمدرضایی که به هر بهانه، شارژ هایی رایگان به حساب‏های کاربری واریز نمود در حالتی میتوان مطمئن بود درآمدهای متمم صرفا کفاف برخی هزینه‌هایش را خواهد داد.
    • محمدرضایی که کیفیت زندگیش تحت تاثیر کیفیت زندگی دیگران قرار گرفت. اما بازهم تولید محتوای فارسی را در اولیت کاریش قرار داد.
    • محمدرضایی که تفویض اختیار را آنقدر پررنگ و دقیق انجام داد تا حضور یا عدم حضورش در ایران تغییری در فعالیت متمم و محتوای آن ایجاد نکند.
    • محمدرضایی که طرفدار و غیرطرفدار همگی پشتکارش، دغدغه‌هایش(آموزش رایگان) و تواضعش در برابر افراد به مراتب پایین تر را ارج می‌نهند.
    مطمئنم که در نقاشی کودکان دیده‌ای که بعضا خود را نیز در کنار عزیزانشان نقاشی می‌کنند. حال وارد این بخش از نقاشی گشته‌ایم.
    • محمدرضایی که آشنایی با وی تاثیرات بسیاری و تغییرات فراوانی در زندگیم ایجاد نمود. کاش فرصتش را داشتی تا از امروزم برایت بگویم تو حاصل بذرهایی که در فکرم کاشته‌ای را به نظاره بنشینی.
    • محمدرضایی که آغاز و پایان هر هفته را با دریافت نامه‌ای برایم جذاب تر ساخت.
    • محمدرضایی که جای خالیش در بهار، بهاری بودن بهار را تحت الشعاع قرار داده.
    • محمدرضایی که این روزها تنها توفیق خواندن جملاتش را دارم هرچند در ذهن آن‌ها را با صدای تو میخوانم. اما بدان که بسیار بسیار دلتنگ دیدارت هستم.
    بر زمین زانو زده و بر دستتانت بوسه میزنم که واژه معلم را در حجمی بسیار وسیع تر از یک کلمه معنا ساختی. تنت سلامت و عمرت دراز باد.
    و به رسم نقاشی‌های کودکان
    شاگرد کوچکت، دوستدار و ارادتمندت
    مریم ۲۸ ساله از مشهد 🙂

  • مریم محمودی گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    راستش وقتی نوشته های دوستان رو دیدم حسرت خوردم که چرا هیچوقت از نزدیک شاگردتان نبوده ام ،
    راستش من یک آلرژی دارم نسبت به بزرگ کردن ادم ها برای خودم، چون هر وقت این اتفاق افتاده خیلی زود ادم ها شکسته اند برایم .
    راستش دلم میخواست شاگرد مستقیمتان میبودم تا به جای الگویی دور از دسترس ، برایم دوستی نزدیک میشدید چون دوستی است که درونش هزاران بار آموختن و یادگرفتن دارد بی ترس از بیش از خد بزرگ شدن و دست نیافتنی شدن. دوستی است که در موقعیتی برابر ادم ها درونش رشد میکنند، لذت میبرند و زندگی میکنند .
    راستش من این روزها حالم خیلی خوب نیست و میخواستم اکتفا کنم به تکرار همان آرزویی که در دفترچه کادوی تولدتان کرده بودم که «امیدوارم که روزگاری نه چندان دور از امروز، همه ما در ایرانی زندگی کنیم که رعایت اخلاق و دانش و انسانیت، در نظر امری ممکن‌تر و در عمل کم‌هزینه‌تر باشد. ایرانی که بی‌شک بهتر از ایران امروز خواهد بود» . آرزویی که شما هم در پاسختان تکرارش کرده بودیدو صادقانه بگویم که کلی ذوق کرده بودم از ان تکرار . آرزویی که این روزها امیدم به محقق شدنش کمی کمرنگ شده .
    اما راست تر از همه اینهایی که گفتم به خاطر اون جمله ای که گفتید “حتی دربیابان خشک هم قلمی که از باران مینویسد ، مقدس تر از قلمی است که سراب را تصویر میکند ” بسیار ممنونتون هستم . چرا که در لحظات سخت ناامیدی هم ، وادارم میکند که امیدوار باشم و ادامه بدهم و فکر میکنم این مهمترین کاریه که معلم میتونه برای شاگردهای خودش بکنه .
    روزتون مبارک و امید بخشیدن مرام همیشگیتون !

  • محمدجواد مقومی گفت:

    معلم عزیزم،استاد بزرگوارم روزتان مبارک.ممنونم که هستید

    با هرچه عشق
    نام تو را می توان نوشت
    با هر چه رود
    راه تو را می توان سرود
    بیم از حصار نیست
    که هر قفل کهنه را
    با دست های روشن تو
    می توان گشود.

    برای رعایت نتیکت باید عرض کنم شعر بالا از آقای محمدرضا عبدالملکیان هست ؛) و منحصرا وقتی به نام محمدرضا شعبانعلی فکر کردم اومد واسم.

  • امیرسالار پورحسن گفت:

    سلام به استادی که تا به حال از نزدیک ندیدمش اما حرفاشو کاراشو که دیدم فهمیدم چطور تو ی چیز میشه شد بی نهایتش. خیلی دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم و باهاتون یک گپ دوستانه بزنم اما میدونم که الان نمیشه. پس میذارم وقتی بی نهایت چیزی که میخوام بشم و بعدش درخواست گرفتن وقتتون رو داشته باشم. شما جز اون دسته از آدمایی هستین که همین الان باید قدرشو دونست همین الان نه بعدا

    امید وارم زود تر ببینم شما رو ….

  • سجاد مقومی گفت:

    سلام معلم عزیز
    محمدرضا
    خوشحالم که در تقویم روزی به نام معلم هست که میشه به واسطه اون به معلم دوست داشتنی و عزیزی مثل تو این روز رو تبریک گفت.از صمیم قلب آرزوی سلامتی دارم برات.مرسی که هستی،مرسی که محمدرضا شعبانعلی هستی.روزت هزاران بار مبارک معلم مَرد

    دلم را که مرور می کنم؛

    تمام آن
    از آن ِتوست …

    نقطه ای،
    از آن ِخودم …

    بر آن نقطه هم
    میخ می کوبم و
    قابِ عکسِ تو را
    می آویزم …

  • الهام صفری گفت:

    امام علی(ع): هر کس کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده ی خود کرده است.
    معلم…
    بزرگترین درسهای زندگی را از تو آموخته ام.
    با آرزوی بهترین ها برایت

    پ.ن: میدونم که شاگرد خوبی نبودم…

  • میثم حسنی گفت:

    در سپیده دم ازل آن زمان که سازندگی کائنات آغاز می گردید و کتاب تکوین گشوده مى شد نخستین کلمه ایی که با قلم تقدیر بر دیباچه قاموس هستی نقش بست واژه ی زیبای معلم بود.
    و سر فصل کتاب تعالى انسان به تعلیم و تربیت اختصاص یافت.

    مهندس شعبانعلى عزیز، همیشه معلم من باقى خواهى ماند.

  • عبداله ایپکچی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز، خسته نباشی .
    من همواره یک احساس غریبی نسبت به شیوه تشکر کردن و سپاسگزاری کردن رایج عموم مردم از عزیزانشان داشته ام .فکر میکنم که نباید مداوم گفت محمدرضا جان، محمدرضا جان و از او تقدیر کرد . کسانی که مرا از نزدیک میشناسند میدانند که زندگیم و کارم چقدر به منش و نوع رفتار پدرم وابسته بود و تا حدودی بیشتر دوست بودیم تا پدر و فرزند . رابطه دوم کاملا جبری است ولی اولی کاملا اختیاریست و متاسفانه خیلی ها این نوع رابطه را با پدرشان ندارند .یکی از دوستان مشترک من و پدرم میگفت تو آجودان پدرت هستی ! با این وجود تشکر کردن از او بدین طریق رایج برایم همواره دشوار بود.
    من همیشه فکر میکنم که باید کمتر آفرین آفرین گفت و بیشتر به گفته هایش فکر کرد و عمل کرد . بیش از سی سال است که از قهرمان ساختن میترسم . اینکار از سویی بار مسئولیت ما را در زندگی کم میکند و هر جا که کم میآوریم به جای سعی وتلاش مضاعف به قهرمانمان تکیه میکنیم و از سویی دیگر او را بیشتر تحت فشار قرار میدهیم . محمدرضا میخواهد ده ها و صد ها مثل خودش پشتوانه فکر و عمل اش باشند.
    محمدرضا وظیفه خود میداند که اینچنین عمل کند و همچون مادری توقع سپاسگزاری ندارد . او کارش وقتی در عمل و زندگی ما متجلی شود ، خستگی از تنش بیرون خواهد رفت و سرمایه اش چندین برابر خواهد شد.
    پس هر روز که بارقه ای در زندگی ما و کسب و کار ما نمایان شود روز اوست .
    پس هر روز را برایش مبارک کنیم .

    از کلیه عزیزانی که امکان ارائه دل نوشته هایمان را فراهم کردند متشکرم

  • هما ایپکچی گفت:

    خوشحالم از اینکه جوانان ما در راه پیدا کردن خود هستند. بعد از ۵۰ یا ۷۰ سال کوبیدن سر به در و دیوار . البته که هر نسل فرزند زمانه ی خود بوده و هست. برجسته ترین نقطه ی قوت آنها واقع بینی است. وقتی برای اولین بار در تبریک عید علاوه بر آرزوی سلامتی و شادکامی ،ثروت هم به آرزوها اضافه شد، دیدم که گفتن کلمه ی ثروت که منفور گذشتگان بود با شجاعت و به سادگی ی خوردن یک لیوان آب مطرح می شود. جناب شعبانعلی جدا به شما تبریک می گویم که چنین آموزشی را بنیاد نهاده اید. راه آموزشی ای که در آن هیچ ذره ای به هدر نخواهد رفت.
    پاینده باشید

  • صدف گفت:

    معلم بودن خطرناک ترین شغل دنیاست.
    شاید خطرناک تر از شغل آتش نشانان!!
    یه آتش نشان رو شعله های آتش تهدید می کنه
    ولی یه معلم رو آه سرد دانش آموزش
    آه سرد یه آدم از شعله های آتش هم سوزاننده تره
    مواظب باش معلم

  • امین حسینی گفت:

    اموزش سهل نیست و پرورش هنر میخواهد، هردو برازنده شماست، روزتان مبارک معلم عزیزم
    ممنون که هستید و بی دریغ، آموخته هایتان را نشر میدهید .

  • آتبین مقصودی گفت:

    درود

    محمدرضای عزیز، روشنگر فکور و فرزانه، معلم گرانقدرم
    روزت مبارک
    به حق نامدار هستی و با حق پایدار باشی

    سپاس

  • مجتبی گفت:

    سلام محمدرضا،معلم “متفاوت” من!
    دوران ابتدایی توی مدرسه ای درس می خوندم که معلماش خانم بودن و حس معلم دلسوز رو بهتر می شد لمس کرد.همه چیز خوب بود بجز هفته ی معلم!پر از استرس!می دونی چرا می گم استرس؟وضع مالی خونواده من آنقدر خوب نبود که بتونم یه هدیه حتی در حد یه ساعت رومیزی عادی واسه معلمم بخرم و چون پدرم در کنار کارش کشاورزی هم می کرد به توصیه ی پدر و مادر تنها چیزی که می تونستم برای معلمم ببرم محصول این فصل باغ یعنی آلوچه (گوجه سبز) بود.هرسال هم وقتی به مادرم می گفتم که بذار یه چیز دیگه بخرم می گفت”الان آلوچه گرونه.کسی نمی تونه بخره.هدیه ی تو هدیه ی متفاوتیه.اگه تو ساعت بخری واسه ی معلمت شاید یه نفر دیگه هم ساعت خریده باشه اما کسی آلوچه نمی بره.”آلوچه رو کادو می کردم و می بردم مدرسه.حالا استرس اینجا بود که من از اینکه بچه ها بفهمن که من آلوچه هدیه آوردم نمی ذاشتم کسی هدیه ی من رو ببینه و مستقیم می بردم روی میز معلم می ذاشتم.استرس به اینجا ختم نمی شد.فردا هم که معلم می اومد سر کلاس می ترسیدم بگه که”کی واسه من آلوچه هدیه آورده بود؟”این روزا نه تنگی مال به اون شکل هست نه استرسی.من فکر می کنم بهترین هدیه به یه معلم دیدن به ثمر نشستن آموزش ها و زحماتش باشه.امیدوارم یه روزی بتونم طعم آلوچه رو به تو هدیه کنم.روزت مبارک معلم.

  • Yassamin گفت:

    Dear Mohammad Reza
    You made me think out of the box and it means so much to me.
    Many Many Thanks To You
    I would like to share one of my favorite poems with you
    شعری از یغما گلرویی
    تقدیم به یکی از بهترین معلم های زندگی ام، محمدرضا شعبانعلی عزیز

    هر چیزی در این جهان به دردی می‌خورد
    گیتارهای آندولسی
    به کارِ مجنون کردنِ آدم می‌آیند
    وقتی پاشنه‌های بلندِ کفشِ زنی زیبا
    پا به پاشان
    بر کفپوشِ بلوطیِ کافه‌ای پرت
    در غرناطه ریتم بگیرد

    سیگارهای زر به دردِ پدر بزرگ‌ها می‌خورند
    تا بر نیمکتِ پارک‌ها دودشان کنند
    هنگامِ فکر کردن به دختری
    در روپوشِ خاکستریِ دبیرستانِ “شاهدخت” که
    هرگز پیر نخواهد شد

    «چاپلین» و «هیتلر»
    با سبیل‌های هم‌گونشان لازمۀ جهانند
    تا اولی بر پردۀ جادو
    جار بزند گرسنگی عشق را از یادِ انسان نمی‌برد
    و عکسِ دومی در کتاب‌های تاریخ چاپ شود
    تا به کودکان بیاموزد
    سرخوردگیِ نمره نیاوردن را
    بر سرِ اسباب‌بازی‌های خود خالی نکنند

    سوسکِ حمام کاری می‌کند زن‌ها
    جیغ‌های فراموش شده‌شان را به خاطر بیاورند
    و مردِ خانه برای چند دقیقه
    نقش امیرزاده‌ای را بازی کند
    که با یک دمپایی
    دخترشاه پریان را
    از دستِ اژدهای قهوه‌ای نجات می‌دهد

    حتی «کیهان» با دروغ‌هایش
    به دردِ برق انداختنِ شیشه‌ها
    در هفته‌های آخرِ سال می‌خورد
    و «ملا عمر» هم
    به دردِ لای جرزِ دیوار

    هر چیزی در این جهان به دردی می‌خورد
    من به این درد می‌خورم که شب‌ها
    رصد کنم کوچکترین حرکاتِ تو را در خواب
    غلتیدنت در موجِ ملافه‌ها
    زمزمه‌های زیر لبت
    و تکان خوردنِ آرامِ مردمکانت را
    تا از ابریشمِ مژه‌هایت شعر ببافم تا صبح

    تو هم
    با اولین لبخندِ صبحگاهی‌ات
    به دردِ درمانِ تمامِ دردهای من می‌خوری

    • یاسمین عزیز.

      از لطفت ممنونم.

      چقدر شعر زیبایی بود. نخونده بودمش و نشنیده بودمش.

      واقعاً لذت بردم ازش.
      ممنونم که لذتش رو با من هم به اشتراک گذاشتی.

      می‌دونم با کامنت نوشتن راحت نیستی. اما لااقل اگر چنین شعرها یا متن‌هایی دیدی که دوستشون داشتی، برای من هم بنویس لطفاً.

  • امیر فصیح گفت:

    سلام محمدرضای عزیز

    از تو بسیار آموختم که نیاز به بازگویی ندارد.
    محمدرضا جان، فقط اینو بدون که وقتی در زمینه های مختلف زندگی متهم میشم به یه آدم رویایی، فقط صحبت های تو، مخصوصا در مورد تفکر سیستمی، بهم آرامش میده.
    شاید خیلی از چیزایی که تو ذهن منه همیشه تو ذهنم بمونه و رنگ واقعیت نگیره ولی تو به خیلی از رویاهای من رنگ واقعیت دادی.
    محمدرضا، شاید که اینگونه بنظر برسد که تو از آندسته انسان های معدودی هستی که کار می کنی تا ما عموم مردم زندگی کنیم ولی این را بدان که ما مردگی می کنیم.
    من باور دارم که زندگی را کسانی می کنند که امید میدهند؛ که عشق می دهند؛ که باور می دهند؛ نه؛ بگذار بگویم که “جان” می دهند.
    مردگان را توان جان بخشیدن نیست و تویی که زندگی می کنی… آری، تویی که جان میدهی تا جان بدهی.
    معلم روزت …. بی خیال “دوستت دارم”
    امیر فصیح

  • رامین ضیافت دوست گفت:

    نمیدونم استاد صدات کنم ، مهندس ، معلم ، به اسم کوچیک و…..ولی این رو خیلی خیلی خوب میدونم که تا حالا نشده کسی رو که حتی یکبار هم از نزدیک ندیدم و فقط و فقط با نوشته ها و افکارش و صداش تونستم اونقدر رابطه برقرار کنم ، اونقدر حس خوب داشته باشم و اونقدر ردپای فکریش و نگاهش رو توی زندگیم حس کنم که به هیچ وجه برای خودم قابل تصور نیست گاهی داشته های آدم فراتر از بعد مادی و اون چیز هایی تکراری هستش در کنار خودش میبینه تو یکی دیگه از اون داشته های با ارزش ،کمیاب و عزیز من هستی که کمتر میشه توی زندگی ازش پیدا کرد ، امیدوارم این آرامش و حس خوبی رو که بدون چشم داشت نه تنها برای من و دیگر دوستان هدیه میکنی توی تک تک لحظات و ثانیه های زندگی داشته باشی و ازش لذت ببری دوست دارم محمدرضای عزیز
    پ.ن ۱: خدا وکیلی نوشتن برات خیلی خیلی سخته
    پ.ن ۲ : الان متوجه شدم که بهترین نامی که میتونم صدات کنم و حس خوبی ازش دارم همون محمدرضا هستش

  • moji گفت:

    از این فکرهایی که محمدرضا توی سرش دارد من اگر بیشتر نداشته باشم کمتر هم ندارم.
    در مقام عمل آنچه انرژی من را در راهی که پیش گرفته ام اتلاف میکند این است که از آن عناوین و القابی که دهن پر کن هستند همچون رتبه عالی و مدرک دانشگاهی سطح بالا محرومم.

    خدا حفظت کند و توفیق اقدام سالم و سازنده را از همه مان نگیرد ان شالله

  • محسن رضایی گفت:

    یه دیالوگی تو فیلم بوی خوش زن هست که منو به فکر فرو برد.جایی که آلپاچینو میخواست خودکشی کنه و پسره نذاشت و…آلپاچینو به پسره گفت : اگه تو یک روزتو به من بدی من تا آخر بهت مدیونم.

    یکی از مشغله های فکری من اینه که محبت دیگران چقد مهمه؟توجهشون و…

    فکر میکنم وقتی یه نفر “متوجه” تو میشه ، بک گروند وجودش رو ، و قسمت زیبای اونو ،به تو نشون می ده و این در حالیه که زمانش می گذره و به نقطه آخر نفس کشیدنش نزدیک میشه

    چقد ارزش داره مکثی که با تو میکنه،مشقی که با تو داره،عشقی که با توقسمت میکنه…وه که چه زیباست و تامل برانگیز…

    ومحمدرضا شعبانعلی مدام ازین قسمت کردنها و مشقها و مکثها و عشقها داره…وبه نظر میرسه خوب قدر زمانش رو میدونه واین ارزش کارش رو بیشتر میکنه.

    و همونجور که خودت دوس داری معلم نامیده بشی روزت مبارک باشه معلم عزیز و بخاطر همه خوبیهات سپاس.

    از همه عزیزانی که زمانشون رو برای این محبت به محمدرضا گذاشتن صمیمانه قدردانم.

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام معلم .
    این که شما هستید؛
    این که روزی که می توانستید بروید، نرفته اید؛
    این که در مسیر آموختن ِ چیزهایی قرار گرفته اید که حتی برای بعضی شان شاید تصمیم خاصی هم نداشته اید؛
    این که با آدم هایی سروکار داشته اید که بعضی شان شاید حتی انتخاب شما نبوده اند؛
    این که در این سو و آن سوی دنیا آدمهایی هستند که ارتباطی با شما دارند؛
    این که کتابهایی و فایلهایی و دانش هایی به دستتان می رسد که بسیار مفیدند؛
    این که اهل تلاش بسیارید و خستگی ناپذیر؛
    همه از خوشوقتی من است.
    من خوشوقتم که روزی، از جایی، دعوتنامه ای برایم می آید و به سمیناری دعوت می شوم.
    خوشوقتم که در آن ساعت، در آن سالن نشسته ام و شما سخنران هستید؛
    خوشوقتم که یکی دو روز بعد صدایتان را در برنامه ای رادیویی بدون اطلاع می شنوم؛
    خوشوقتم که در همان روزها در وب گردی هایم، اطلاعات بیشتری از شما پیدا می کنم.
    من،
    پیش از آشنایی با شما، «مذاکره» نمی دانستم؛
    «استراتژی» می دانستم ولی نه این گونه که از شما آموختم؛
    ارتباط داشتم ولی «ارتباطات» نمی دانستم؛
    «برنامه ریزی» برایم، کوتاه مدت بود و غیر علمی؛
    «منایع معتبر خارجی» برای هیچ موضوعی به دستم نمی رسید.
    «برند» و «بازاریابی» و «ارزیابی» و «تبلیغات» و «مدل ذهنی» و «زبان زندگی» و ……
    ممنونم از خدا که این قدر خوشوقتم.
    ممنونم از شما که هستی و این قدر مهربان.
    ممنونم از دنیایی که سماجتم را بی پاسخ نگذاشت.
    ممنونم.
    هر روزی که من چیزی می آموزم، روز معلم من است.
    هر روزت مبارک.

  • م وحید گفت:

    به باور من، در جهان واژگان، بی شک انچه چون لطفات بهاری نوید بخش رویش و باور رستن است، انست که اموزگار را به تصویر میکشد. و انکس که جهانی از واژگان باور بود و نسیم بهاری شد و وزیدن اغاز کرد ، تو بودی.

  • میلاد حسین زاده گفت:

    سلام
    محمدرضای عزیز.
    تو بهترین معلم دنیا هستی.
    من فقط یک بار تورو از نزدیک دیدم اما واقعا احساس صمیمیت و دوستی باهات میکنم و انگار از دوستای قدیمی من هستی.
    به نظرم تو معلم هنرمندی هستی.
    روزت مبارک.

  • سیری گفت:

    سلام به معلمم

    م: مدیری باتدبیر
    ع:عشق بی غل و غش به جلال خداوندی
    ل:لاینحل در عصر روزگار بی رحمی
    م:مهربان به وسعت آسمان بیکران

    سپاس خداوند عالم که اندیشمندان را برای هدایت بندگانش آفرید
    میدانستم زندگی احتیاج به دانش و مهارت دارد . ولی نمیدانستم نزد چه کسی بروم تا ذهنم را دراختیار معلوماتش قرار دهم .
    شما را اولین بار سال ۹۱ در نبوغ زندگی در خانه توانگری دیدم.
    بار دوم درسمینار مذاکره دروغ
    بار سوم در سمینار همایش کسب وکار صداوسیما سال ۹۲٫، و زمانی که استاد پروفسور حیدری راازجایگاه سخنران بسمت استراحت همراهی میکردند. شما پشت تریبون درجایگاه سخنران ایستاده بودید فقط بغضتان را درون ریزی میکردید .تا استاد در جایگاه استراحت ننشستند . به احترام پروفسور حیدری سکوت اختیار کردید.
    دران لحظه حس احترام شما را ستودم ، اماگریستم از عظمت فهم شما…
    شاگردشما بودن افتخار من است.

    دارم تلاش میکنم ، تمرین میکنم ،و می آموزم رسم زیستن را درعصر امروز از زاویه دید سایت متمم که بسیار برایم مفید و با ارزش بوده .

    استاد مهندس شبانعلی روزت گرامی باد

  • حمزه دهنوی گفت:

    سلام محمدرضا جان
    به واقع کلمات هم در برابر وجود نازنین و ستایش این معلم عزیز کم میاره…
    برای کسی مثل من که سوادی نداره نوشتن سخت میشه
    و فقط میتونم تشکر کنم به خاطر بودنت،ما همیشه شرمنده ی زحمت های شما هستیم
    امیدوارم این حرکت بسیار زیبا ی آقای نوری و هومن عزیز و تمامی دوستان در شان و منزلت شما باشه
    این لحظه تمام درس هایی که بهم دادی رو میذارم کنار،و تنها از خدا آرزوی سلامتی پدر و مادرتون و خودتون رو دارم
    در آخر بسنده میکنم به یکی از نوشته های خودتون که همیشه همراه دارم
    ***در هر کسب و کاری، رویای تو این است که روزی جلوتر از دیگران باشی.
    اما رویای یک معلم، این است که دیگران روزی جلو‌تر از او باشند.***

  • آرام گفت:

    به غیر از گفتن سلام، تقدیم سپاس و آرزوی سعادت چه نمیتوانم بگویم…
    جایی که معلمم هست زبان بستنم شایسته تر است…

    روزت مبارک معلم بزرگ …

  • حسین حاجیان گفت:

    با سلام خدمت معلم عزیزم،

    چقدر زود گذشت از اون جلسه ای که بدلیل ناهماهنگی از طرف دانشکده، نیم ساعت دیر رسیدید سر کلاس و چقدر عجیب بود برخورد شما با این تاخیر در جلسه اول برای من و خیلی های دیگه. اون هم به این دلیل که این همه سادگی و بزرگواری رو نمیشد یکجا تصور کرد. از اون روز به بعد حضور شما و آموخته هاتون هر روز تو زندگیم پر رنگ تر میشه و باعث تحول در زندگی خودم و خانواده ام شده. بسیار از زحمات بی دریغ شما سپاسگزارم و آرزوی بهترینها رو برای شما دارم.

    هر روز، روز توست معلم عزیزم. فقط امروز بهانه ایست برای با هم یک صدا گفتن که دوستت داریم و همیشه قدردان زحمات شما هستیم.

  • شراره ش گفت:

    سلام به معلم بزرگوار و گرامی ، آقای محمدرضا شعبانعلی

    روز معلم را به شما و تیم متمم تبریک می گویم و بسیار قدر دان زحمات شما هستم . شما با بیان صادقانه خیلی از موارد جرات من را افزایش دادید.

    من هم می خواهم صادقانه بگویم که بنظرم عبارت ” تشکر و قدردانی از زحمات شما و تیم متمم “، واقعا نمیتواند وسعت میزان تاثیری که در تغییر برخی روشهای فکری و رفتاری من داشته اید را بیان کند.
    سلامت ، پیروز و سربلند باشید

  • ثریا خدایی گفت:

    محمدرضا عزیز
    من مهمترین درسی که از تو آموختم رسم شاگردی بود، یاد گرفتم که قدردان آموزگارانم و آموخته هام باشم.
    سپاس از زحماتت
    روزت مبارک

    • ثریای عزیز.

      از لطفت ممنونم.

      امیدوارم همیشه شاد و آرام و موفق باشی و شرکتت هم خوب و موفق جلو بره.

      تو به من لطف داری. اما مطمئنم خودت هم می‌دونی که در این فضا، من از تو و بقیه‌ی دوستانم، چیزهای تازه یاد می‌گیرم.

      برای من یک مدرسه‌ی واقعیه.

      قربان تو
      محمدرضا

  • milaaaaaad گفت:

    سلام استاد
    من پارسال یه موضوعی رو تو گوگل سرچ کردم و کاملا اتفاقی به روزنوشت ها رسیدم. به نظرم اتفاق خیلی خوبی بود و هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم با انسانی آشنا بشم که اینقدر اظلاعات داره و با تواضع اطلاعات و دانش خودش رو در اختیار بقیه قرار میده.
    به خاطر اینکه هستی از خدا ممنونم و امیدوارم همیشه سالم و شاد و پرتوان باشی.
    روز معلم رو تبریک میگم و ممنونم که مفهوم این واژه رو در ذهن ما زنده و ماندگار کردی.

    پی نوشت: استاد من تو اینستاگرام یک بار از شما خواسته بودم بحث “مدیریت تغییر و ناحیه امن” رو ادامه بدید و شما گفتید به زودی می نویسین. خواستم یاد آوری کنم چون خیلی بحث خوب و کاربردی بود و به نظرم حیفه که ناتمام بمونه. با توجه به مشغله ای که دارید فقط خواستم لطف کنید و ادامه ی این بحث رو در اولویت بذارید. خیلی ممنونم

  • سامان عزیزی گفت:

    یاد گرفته ام که معلم بودن آسان نیست
    ولی تو سختی مضاعفی را به جان خریده ای و آن پدرانه معلمی کردن است.
    امیدوارم به همان خوبیی که تو معلمی میکنی ما هم بتوانیم شاگردی کنیم، که شاگرد خوب برای معلم شاگردی است که بتواند اندیشیدن را بیاموزد
    محمدرضا ، تو معلم خوبی هستی و بدون که ما قدرتو میدونیم . همین!

  • رضا گفت:

    محمدرضای عزیز ، نمیدونم چی بگم یا چجوری بگم.
    من شاگرد یک طرفه ای برات بودم و از این بابت از خودم ناراضیم.
    از وقتی باهات آشنا شدم سمینار آزادی برگزار نکردی که توش شرکت کنم و از دیدنت لذت ببرم ، بنا به بهانه هایی هم که همیشه داشتم اونقدر فرصت دست نداده تا با کامنت هام باهات مشارکت کنم .
    اما بزرگترین چیزی که میتونست تو فضای الانم به من داده بشه ، شخصی مثل تو بود که یه مدل ذهنی متفاوت برام ایجاد کنه ، تو زمینه های مختلف.
    اکثر معلما به شاگرداشون ماهی میدن اما من خوشحالم که معلمم ماهی گیری تو شرایط مختلف رو به من یاد داده.
    نمیدونم بتونم زحماتتو جبران کنم یا نه ، منظورم اینه ابزارهای جبرانم برای درس های تو تقریبا وجود نداره ، اما بدون با انرژی همیشه برات ارزوهای خوب میکنم و تو هر جمعی همیشه صحبت از خوبی های تو و اشنایی با تو دارم.
    ببخش با متن تقریبا بلند و بدون محتوام اذیتت کردم.
    پایدار باشی معلم بزرگم ، روزت مبارک.

  • فواد گفت:

    من توی این دو سال خیلی چیزها از شما یاد گرفتم در مورد زندگی کسب و کار ننوع فکر کردن و چیزهای دیگری که توی دانشگاه به ما یاد ندادند شما خلا خیلی از قسمتهایی که داشتم پر کردید . این روز رو به شما تبریک میگنم و امیدوارم روزی از ننزدیک شما رو ببینم یا بتونم هزینه شرکت در سمینارهای شما را پرداخت کنم و بیام 🙂 به هر حال خوشحالم که وقتی مطالب شما رو میخونم احساس نمیکنم که وقتم توی اینترنت تلف میشه …بدون شک شما بهترین معلم مجازی هستید که من دیدم و شک نکنید که کارتون بسیار تاثیر گذار بوده …… هر چند دوست دارم توی متنی بنویسید که دلیلتون از نوشتن چیه کارتون قابل تقدیره ولی چرا می نویسید ؟

  • روناک گفت:

    روز معلم رو بهتون تبریک میگم . بابت مطالبی که از شما آموختم همیشه قدردان هستم .

  • گلاله یزدان پناه گفت:

    سلام
    روزتون مبارک.
    همیشه سعی میکنم زحمات شما و همکارا و همراهانتون رو ببینم، استفاده کنم و به اشتراک بزارم. چرا که فکر میکنم بهترین راه قدردانی، توسعه و به اشتراک گذاشتن اون چیز خوب و افکار اون شخصه خوبه، چون باعث میشه که یه دنیای هماهنگ تر که زبان مشترکی درش وجود داره برامون ایجاد بشه و اونوقت زندگی کردن خوشایندتر میشه.
    دانایی و توانایی رو دارم ازتون یاد می گیرم. مچکرم.

  • آزاده م گفت:

    سلام معلم مهربونم
    معلم بودنتون بر ما مبارک.
    حرفهای زیادی دارم که براتون بنویسم ولی سعی میکنم خلاصه بنویسم.:)
    من اول از همه باید از دکتر شیری تشکر کنم که با لینکی که در سایتشون از روزنوشته ها گذاشته بودن(مربوط به اون هشت نفر) من رو وارد دنیای شعبانعلی دات کام کرد. دکتر شیری معلم بزرگی هستن و به حق من رو هم با معلم بزرگ دیگری آشنا کردن.
    من تو روزنوشته ها دارم بزرگ میشم استاد. تو روزنوشته ها با رها دارم بزرگ میشم. تو روزنوشته ها دارم زندگی کردن رو یاد میگیرم. تو روزنوشته ها دارم قواعد یادگیری رو یه بار دیگه تو دهه ۴ زندگیم یاد میگیرم. تو روزنوشته ها دارم نفس میکشم. همین.
    روزنوشته ها شده خونه واقعی من. من تو روزنوشته ها حالا چندین دوست خوب و مهربون دارم که برام خیلی با ارزشند.
    من همه اینها رو از شما دارم استاد.
    یه خاطره هم بگم از همایش شهریور ماه:) .اولین باری بود که میخواستم ببینمتون. من و شهرزاد و سیمین صندلیهامون رو طوری تنظیم کرده بودیم که کنار هم بنشینیم. سیمین قبلا شما رو دیده بود ولی من و شهرزاد برای بار اول میخواستیم شما رو ببینیم. شهرزاد رو نمیدونم ولی من یک کلمه از حرفهایی که تو همایش گفتین رو یادم نیست. همه وجودم شده بود چشم.:)) آخه فقط برای دیدنتون اومده بودم.:)
    وقتیکه برای بار چندم من و شهرزاد خواستیم بیایم جلو تا با شما حرف بزنیم اولین جمله تون رو هیچ وقت یادم نمیره. سه بار بلند گفتید بچه های من.:) از اون همایش چند ساعته فقط همین دو کلمه یادم مونده.;)
    مراقب خودتون باشید. خیلی دوستتون دارم. و با احترام دستتون رو میبوسم.

    • شهرزاد گفت:

      آزاده ی عزیزم …
      راست میگی … من هم هیچوقت یادم نمیره … و مهم تر از گفتن اون دو کلمه، لحن صدا و نگاه فوق العاده مهربونی بود که توش وجود داشت، و زنگ صدایی که موقع گفتن اون دو کلمه، برای همیشه توی گوشم باقی مونده…:)

  • صادق شهیدثالث گفت:

    صادق شهیدثالث اردیبهشت ۱۱, ۱۳۹۴ در ۱۲:۱۷ ب.ظ
    سلام
    محمدرضا شعبانعلی برای من از آن دست انسانهایی است که جدای از مهارت و دانش تخصصی در زمینه کاری خودش، بذر امید در دل می کارد. کسی که در این تنگنای انسانیت که سرزمینمان را فرا گرفته بر پایه ی اعتماد متقابل حرکت می کند و دانسته یا ندانسته با این کار گروهی از انسانها را به هم نزدیک تر می کند. کورسوی امیدی ایجاد می کند که «می شود به همدیگر اعتماد کنیم» و این اعتماد حس زیبایی در زندگی ایجاد می کند.
    محمدرضا شعبانعلی، معلم عزیز، روزگارت مملو از شادمانی و امید
    روزت مبارک

    • صادق عزیز.

      از اینکه وقت گذاشتی و اینجا کامنت گذاشتی ممنونم. اگر چه همیشه از خوندن کامنت‌هات در متمم، یاد می‌گیرم.

      همینطور از لطفی که نسبت به من داشتی ممنونم. یک بار در گذشته – به سبک همیشگی که همه چیز را به دو دسته‌ی سیاه و سفید تقسیم می‌کنم – درباره‌ی امید سیاه و سفید هم نوشتم:
      http://www.shabanali.com/ms/?p=621

      امروز که حدود سه سال گذشته است و طبیعی است که هر یک از ما با گذر زمان، دنیا را بهتر و شفاف‌تر می‌بینیم، هنوز همان حرفها را – با وجود ادبیات ساده‌‌اش – قبول دارم. تنها چیزی که من را می‌ترساند باور جدیدی است که در وجودم شکل گرفته‌ است:

      همیشه احساس می‌کرده‌ام که آخرین نقطه‌ی دنیای دوست داشتن، با سرزمین نفرت هم مرز است.
      اکنون احساس می‌کنم که آخرین نقطه‌ی دنیای امید هم با سرزمین ناامیدی هم مرز است.

      آنها که زندگی روزمره را می‌گذرانند، نه امیدوارند و نه ناامید، و صرفاً گرفتار روزمرگی.
      در پایان بازی زندگی هم، نه برنده‌اند و نه بازنده. می‌آیند و می‌مانند و می‌روند.
      اما آنها که امیدوارند و همسو با امیدی که دارند تلاش می‌کنند،
      اگر شکست بخورند، اگر به هر دلیلی از ادامه‌‌‌‌ی بازی باز بمانند،
      بی امید نمی‌شوند، ناامید می‌شوند.
      و این بسیار تلخ‌تر است.
      آنها دیگر حتی به زندگی معمولی هم باز نخواهند گشت. نابود خواهند شد.

      این است که شاید علاوه بر امید سیاه و امید سفید، این روزها شکل سومی از امید را هم باید به تعریفم اضافه کنم. امید هوشمندانه. شکلی از امید که خطر ناامیدی را کاهش دهد.
      آن را می‌فهمم اما هنوز بلد نیستم در قالب کلمات بیانش کنم. قطعاً روزی که بتوانم، اینجا خواهم نوشت.

      به هر حال.
      درد و دل نامربوطی بود. اما چون کم فرصت می‌شود که تو را پیدا کنم و برایت حرف بزنم گفتم اینجا بنویسم.
      راستی «نبات» هنوز پابرجاست؟

  • کیانوش گفت:

    معلم عزیرم محمد رضا معلمی شایسته توست از صمیم قلبم امید وارم برایت مبارک باشد

    متشکرم به خاطر ترکه های تیز حقیقت که در روحم زدی و بیدار شد
    متشکرم به خاطر اینکه هلم دادی به سمت جلو درمسیر رشد و آگاهی
    تو فوق العا ده ای و تفاوت های فوق العاده ای در زندگی ام ایجاد کرده ای
    متشکرم به خاطر اینکه هستی و اینی که من الان هستم .
    از نظر من تو یک لوتوس بسیار مفید و موثری
    قسمتی از شعر یکی از شاعران خوبمان را تقدیمت می کنم

    ما موظف به نیلوفر آبی بودنیم
    چه در مرداب لجن بسته
    چه در آب نمای یک پارک
    باید گل کنیم و عطر بپاشیم
    وگرنه عفونت جهان را ویران خواهد کرد
    و من
    با دوست داشتن تو
    رویش جفتی بال را حس می کنم
    بر شانه های خود

  • مهدی خانی گفت:

    سلام بر محمد رضای گرامی و تیم محترم متمم

    هرجمله ای در توصیف تو بگوییم کلیشه ای می شود
    واقعیت این هست که زبانمان قاصر است از این که بگوییم چقدر مدیون شماییم
    دوستت داریم وهمیشه ارزوی سلامتی و سر بلندیت را داریم.
    روزمعلم بر محمد رضای بزرگوار بهترین وسخاوت مند ترین معلمی که میشناسیم مبارک.
    خانواده خانی

  • shirin گفت:

    سلام به معلم عزیزم
    همیشه دوست داشتم بتونم ازشما قدردانی کنم ولی میدونم تلاش های شما آنقدر ارزشمند و گرانقدر است که در توان من نیست..
    سایتی که دوستان زحمت کشیدن تا بتونیم کمی فقط کمی از حرف های دلمان روبه معلم خوبمان بگوییم .. من هم به نوبه ی خود دوست داشتم در این سهم شریک باشم و دوست داشتم به شما بگویم که همیشه و همیشه قدردان و سپاسگزار معلمی چون شما هستم … دوست دارم اونها حرف ها رو اینجا براتون بنویسم ..

    معلم عزیزم
    قدردانی کردن از شما واقعا کار ساده ای نیست .. تشکر از زحمات معلمی که با تمام وجودش برای دانشجویانش وقت می گذاره .. معلمی که بی چشم داشت تلاش می کنه تا هر آنچه که سالها با رنج و زحمت بدست آورده رو به دیگران یاد بده … حتما خودتون می دونید که توی زندگی خیلی از ماها تاثیر گذاشتین و مسیر زندگی ما رو تغییر دادین و این برای ما بدون شما اگر نگیم غیر ممکن , کار سختتر و مسیر طولانی تری بود. شما به ما زیبا تر فکر کردن و زندگی کزدن رو یاد دادید.
    احتمالا شما یادتون نیست ولی من خوب یادمه وقتی برای اولین بار بهتون ایمیل دادم که من نگران آیندم هستم بهم کمک کنید و شما با تمام خستگیتون جواب من رو دادید و گفتید خوشحالم که به آینده فکر می کنی … هیچ وقت فراموش نمی کنم روزی رو که ازم خواستید تا بیام و حضوری باهاتون صحبت کنم و برای منی که فقط خواننده خانه ی مجازی شما بودم اون روز برای من وقت گذاشتید و مهربانانه به دغدغه ها و حرفام گوش دادید ( نوشتن اینها برام سخته چون نمی تونم تمام حسم رو توصیف کنم )… همه ی اینها برای من انگیزه شد تا ادامه بدم …
    ادامه بدم تا نگاهم رو به شما نزدیک کنم تا بتونم مثل شما فکر کنم و راهم رو درست انتخاب کنم …
    دراین سه سال آشناییم با شما خیلی چیزها بدست آوردم .شما برای من معلم زندگی بودید و هستید … برای تمام محبت هاتون سپاسگزارم .
    جبران تمام زحمات شما واقعا امکان پذیر نیست فقط بدونید ما شاگردان شما تا همیشه قدردان زحمات شما خواهیم بود .. امیدوارم ماهم بتونیم شما رو در رسیدن به هدف های بزرگتون یاری کنیم .
    راهتان سبز…

  • معلم اینده گفت:

    سلام به معلم عزیز و دلسوزم که تقریبا ۱ سالی ایست که از طریق فضای مجازی که به نظرم از فضای حقیقی گاهی حقیقی تر هست اشنا شدم
    روزنوشته های شما امروز با اطمینان میگویم که تمام و کمال خواندم و با سبک ان اشنا هستم مثل همیشه از درد ها گفتید و از تاریخ و سیستم و…
    داشتن معلمی چون شما از افتخارات من محسوب میشه و امیدوارم هستم و تمام تلاشم رو میکنم که در اینده نه چندان دور(پایان دوره کارشناسی)همچون شما بتونم در قامت یک معلم بر خلاف سنت های رایج عمل کنم و به اندازه خودم بتونم تغییر ایجاد کنم
    خواهش از شما این هست که در روز نوشته هاتون یه بخش رو به ویژیگی ها و روش ها و رفتارهایی که یک معلم باید داشته باشه به طور خاص اختصاص بدید تا من و امثال من به عنوان معلمان اینده از ان بهره مند بشیم
    ممنون

  • سپید گفت:

    محمدرضا،یه معلم عزیز،یه رفیق دوست داشتنی

    • سپید گفت:

      دوست داشتم منم اولین و تنها خاطره دیدار محمدرضا رو بنویسم (البته من همیشه ایشون رو در تک تک کلماتشون دیدم بعد از اون دیدار)،شب قصه بود، محمدرضا و دکتر شیری و آقای رضایی و خانوم کریمی،من از رشت رفته بودم،سالن شلوغ و برنامه عالی پیش رفت و من با کل وجودم کلام شیوای این عزیزانو میشنیدم،محمدرضا(که قبلش تو دنیای مجازی همینقدر صمیمی خطابش میکردم و تو مراسم اصلا نمیشد!! ) برامون صحبت کرد از خوردن ملخ تو شرایط گرسنگی تو کویر وتبدیل شدنش به لذت بخش ترین غذای دنیا، از خوندن زبان به صورت متمرکز و فقط با یه کتاب که کلش رو کلمه کلمه خونده بود(من تازه این کارو شروع کردم! )،از دوستش که سرطان داشت ولی دنیا رو خیلی زیبا میدید و…و انقدر خوبو خلاق صحبت کرد که من واقعا اون شب متوجه زمان نشدم،برنامه تموم شد و من تازه انگار شاگردی کردنم شروع شد،هیچ وقت یادم نمیره با این که کلی از بچه ها دور تا دورش بودن دونه دونه به اسم صداشون می کرد و سعی داشت حتی اونهایی هم که دورترن از قلم نیوفتن، وقت گذاشتن برای شنیدن حرفاشون تا زمانی که خودشون خداحافظی کنن و برن نه اینکه محمدرضا از جمعشون بره،و من از دور نظاره گر این همه تواضع بودم،سالن که خالی شد رفتم جلو خودمو معرفی کردم و جالب بود برام که با وجود همه بچه هایی که کامنت میذارن تو سایت منو با اسمم شناخت و چقدر این برام ارزشند بود،دفترچه یادداشتمو بهش دادم و ازش خواستم برام بنویسه،یکی از دوستای تهرانی اونجا بودن با تعجب پرسید محمدرضا چپ دستی؟! من گفتم نمیدونستین چپ دستن ! محمدرضا خندیدو گفت از رشت اومده میدونه من چپ دستم تو چطور نمیدونی 🙂 و برام نوشت: “سپید جان،مشکل اکثر ما این است که کارهای خودمان را کوچک میبینیم.شاید ویژگی انسان های موفق این است که کوچک ترین کارها را هم چنان جدی انجام می دهند که گویی قرار است دنیا را عوض کنند.محمدرضا-اسفند ۹۲” و این جمله به غیر از دفترم تو وجودم حک شد،و تا جایی که تونستم بهش عمل کردم.و یه عکس یادگاری هم گرفتیم که بهم افتخار داد واقعا و دیدار سمیه جان و شادی جان که چقدر دوست داشتنی و متواضع بودن، شب به یاد ماندنی شد، که یاد معلمی که نه فقط از کلامش بلکه از رفتارش هم میشه آموخت هیچ وقت از یادم نره،امیدوارم بتونم تو متمم تبدیل به یه دانشجوی فعال بشم و مرتب تر بخونمش چون تو روزنوشته ها اگر چه اونقدر کامنت هام دیده نمیشه ولی همه ی مطالبش رو خوندم و میخونم و با این وجود بعید بود که بتونم با شناختی که نسبت به شخصیت محمدرضا پیدا کردم ناراحتش کنم ولی خب این اتفاق افتاد.هر تصویرسازی یا عکسی که کار کردم فقط از رو علاقه بود و مطمئنا دیگه تکرار نمیشه،حداقل فقط یه بار اگر برنامه ای جایی داشتی یه پوسترو بده من کار کنم که دلم آروم بگیره 🙂 ،خوب باشی دوست و معلم عزیزم.

  • محسن نوری گفت:

    محمد رضای عزیز روز معلم بهانه‌ای است برای تقدیر از تمام زحماتی که عاشقانه برای افزایش سطح علم و آگاهی ایرانیان میکشی.
    آشنایی با تو یکی از مهم‌ترین اتفاقات زندگی من بود.
    ممنونم که با وجود فرصت‌های متعدد در خارج از کشور هنوز و همچنان در ایران هستی.
    اما روز معلم برای من یادآور معلمی دیگری هم هست. کسی که محمدرضا روی اون لقب معلم رو گذاشته.
    شادی عزیز روز معلم رو به تو که یکی از پرافتخارترین معلمان هستی تبریک میگم.
    سمیه عزیز و تمام دوستانی که در متمم همکاری میکنید. روز معلم رو به تک تک شما تبریک میگم. همیشه قدردان زحمات شما عزیزان که در پشت صحنه‌ی این پروژه بزرگ و دوست داشتنی آموزشی فعالیت دارید هستیم.

  • كيان گفت:

    محمدرضای عزیز
    روزت مبارک .
    حضور در کلاسهای تو نقطه ی عطفی در زندگی من بود ،
    و خاطره ی آن در ذهنم نقاطی را ساخته که می درخشند تا همیشه و فراموش نمی شوند به هیچ بهانه ای …

  • mehdi askari گفت:

    درود بر معلم عزیزمان
    محمدرضا عزیز
    تاثیرات آموزش های شما بر زندگی و کسب و کار من غیر قابل توصیف هست استاد.
    امیدوارم فرصت برای جبران همه محبت های شما پیدا کنم.

  • صابر گفت:

    استاد من فكر ميكنم شماها كه اشراف بيشتري در زمينه صنعت آموزش دارين بعد اين تلنگر ( در نگاه من فيدبك ) لازمه رفرانسهاي استانداردهاي بين المللي آموزش و سنجش كيفيت آموزشي رو به ما بگيد ( لازمه كه ما هم به دنبالش باشيم ) تا به اميد خدا يه حركتي رو از متمم و يا همينجا جهت نيل به اين دغدغه و فيدبك بجاي شما آغاز كنيم. به هر حال به عينيت در آوردن ايده آلهاست كه مرزهاي انسان بودنمون رو گسترش ميده. ممنون

    • صابر عزیز.
      قطعاً من و همه‌ی دوستانم هم علاقمند به این کار هستیم. همیشه هم در برنامه‌ی مطالعاتی ما بررسی شیوه‌های آموزش و مدل‌های آموزش اثربخش وجود داشته است.

      بدیهی است که – همانطور که می‌دانی و دیده‌ای – هر وقت هم به دستاوردی می‌رسیم یا چیزی یاد می‌گیریم یا با منبعی آشنا می‌شویم، بلافاصله آن را به دیگران معرفی می‌کنیم. فکر می‌کنم همه کسانی که در این سالها به شکلی خدمتگزارشان بوده‌ایم، هر ایرادی در کار ما دیده باشند و هر نقدی داشته باشند، به این ماجرا اذعان دارند که چه من و چه سایر کسانی که من در کنارشان فعالیت می‌کنم، حاضر نیستند هیچ دانش یا منبعی را در اختیار بگیرند و با دیگران به اشتراک نگذارند.

      اما باید اعتراف کنم که تجربه‌ی یک فرایند یا یک فرهنگ با شناخت و توسعه آن تفاوت دارد و ما هنوز خودمان هم به سطحی نرسیده‌ایم که بتوانیم ادعای بزرگی در این زمینه داشته باشیم.

      ما تازه در حال یادگیری تولید محتوا با استاندارد جهانی هستیم که آن هم در نخستین گام‌هاست (اگر چه معتقدیم در متمم مطالب متعددی هست که در کل فضای وب فارسی و انگلیسی مطلب با آن کیفیت و شیوه تدوین، کمیاب یا نایاب است و مواردی مانند درسهای گیمیفیکیشن از این دست هستند).

      ضمن اینکه در حوزه آموزش ماجرا کمی پیچیده‌تر است و بخشی از آن به «فرهنگ کمی» رایج در میان ما باز می‌گردد که ترویج «فرهنگ کیفی» در کنار آن، چندان ساده نیست.

      به هر حال هر وقت کمی اطلاعات کامل‌تر داشتیم و از صحت و دقت و کاربردی بودن آنها مطمئن بودیم، مانند همیشه با شما به اشتراک خواهیم گذاشت. البته کارهای کوچکی را در متمم در دست انجام داریم که فکر می‌کنم اولین ثمرات جدی آن را در آغاز تابستان ببینید و امیدوارم بتواند به شکل‌گیری فضای بهتری برای یادگیری و تعامل منجر شود.

  • محسن نوری گفت:

    محمدرضای عزیز از اینکه مخاطب پی‌نوشت سوم شما هستم شرمنده‌ام. قصد جسارت نبود. صرفا میخواستیم شما رو خوشحال و سورپرایز کنیم 🙂 امیدوارم جسارت شاگردان جسور خودت رو ببخشی

    • سپید گفت:

      آقای نوری و آقای کلبادی (اونطور که من در جریان بودم) چند روزه خیلی زحمت کشیدن و برای کسی که دوستش داشتن بی دریغ وقت گذاشتن ،حقیقتش از دیدن امتیاز منفی ناراحت شدم

      • محسن نوری گفت:

        سپیده جان حقیقتش خودم اگه اجازه دادن امتیاز منفی داشتم به جای تک تک کامنت‌هایی که تو اون سایت نوشته شده بود هر کدوم یه امتیاز منفی برای خودم میذاشتم.
        شرمنده‌ی محمدرضا و همه‌ی بچه‌هایی که کامنت گذاشتن شدیم. ممنونم که ما رو میبخشی.

        • شهرزاد گفت:

          خیلی معذرت میخوام. من زیاد کامنت گذاشتم توی این پست.
          اما نتونستم که از دوستان خوبمون در این خونه، یعنی محسن نوری عزیز و هومن کلبادی عزیز، تشکر و قدردانی نکنم که وقت گذاشتند و بچه ها را گرد هم جمع کردند… و همچنین از خانم مریم هومن، به خاطر پیشنهاد مهربانانه شون.
          ولی خوب … دوستای خوبم … اینکه حرف ها و تبریکهامون آخرش همونطور که محمدرضای عزیز خواست، مثل همیشه توی همین خونه ی همیشگیمون انجام شد و به گفته ی خود او، به عنوان یک یادگاری خوب در همینجا باقی میمونه، خیلی بهتر شد… نشد؟:)
          باز هم ازتون ممنونم و بخاطر بودنتون خوشحالم و همچنین خوشحالم بخاطر اینهمه موج انرژی مثبت و مهربونی که تک تک میهمانان این خانه مثل همیشه در کنار صاحبخونه ی خوب و مهربون و البته معلم فوق العاده شون آفریدن …

        • یاسین اسفندیار گفت:

          سلام
          خوشهالم
          خوشهالم از آشنایی با محمدرضا .
          خوشهالم که به واسطه این آشنایی با دوستانی مثل آقای نوری عزیز و هومن جان اشنا شدم
          خوشهالم از اینکه دوستانی دارم، برخلاف خودم که برای خوشهالی محمدرضا آرزو میکنم که ای کاش چنین میکردم، چنان می کنند. بعبارتی آرزوی ما را جامه عمل می پوشانند.
          لیک میدانم که تلاش این دوستان فقط فقط برای خوشهالی شخصی بوده که لحظه لحظه زندگیش را برای شاگردانش بدون مزد و منت گذاشته است.
          شاد کردن این شخص آروزی من و آرزوی تک تک شاگردان این خانه است .محمدرضا جان
          آرزو می کنیم همیشه همیشه خنده برلبانت باشد معلم عزیز

          • محسن نوری گفت:

            ممنونم شهرزاد و یاسین عزیز. بعد از آشنایی با محمدرضا یکی از بزرگترین افتخاراتی که تو این خونه مجازی نصیب من شده داشتن دوستانی مثل شماست که بهترین دوستان من هستید.
            برای محمدرضا و خونه مجازیش و همه شما دوستان بهترین ها رو آرزو دارم.

        • محسن عزیز.

          من در لطف همیشگی تو به خودم تردید ندارم. همینطور سایر دوستانی که چنین برنامه‌هایی را تدارک می‌بینند.

          آنچه هم در اینجا می‌نویسم، خطاب به تو نیست. اما چون قبلاً برای دیگران گفته بودم و ذره‌ای تغییر در رفتارها ایجاد نشد، مجبور شدم به بهانه‌ی حرف تو در اینجا بنویسم.

          صادقانه بگویم، روز معلم امسال، تلخ‌ترین و دردناک‌ترین روز معلم برای من در طول ده سال اخیر بوده است. آنقدر که دیشب برای اینکه خوابم ببرد، ساعتها در خیابان گشتم و رانندگی کردم و آخرش هم با خوردن قرص خوابیدم!

          مواردی که در اینجا می‌گویم دلایل پنجم و ششم و هفتم و … است. چون دلایل اول و دوم و … را قبلاً به صورت خصوصی گفته بودم و خطرات آن را هم گوشزد کرده بودم که متاسفانه هیچ وقعی بر آن نهاده نشد.

          به طور خلاصه چند نکته فرعی را می‌گویم:

          * مدیریت فضایی که چندصدهزار بازدیدکننده دارد، کار ساده‌ای نیست. پیچیدگی‌های زیادی دارد که ممکن است گوشه‌ای از آن هم در ذهن کسی که الان این نوشته‌ها را می‌خواند قابل تصور نباشد. حفظ این فضا و پاک نگه داشتن آن کار ساده‌ای نبوده و انرژی و زمان زیادی را از من گرفته است. هر نوع هدایت بازدید کنندگان و دوستان این وبلاگ به سایت‌های دیگر، کاری بسیار نادرست و پرخطر است.

          اگر کس دیگری به جای من در سایت تو، جواب کامنت بچه‌ها را بدهد، چگونه می‌فهمی که من بوده‌ام یا نه؟ آن بچه‌ها که از روی صمیمیت و صداقت و محبت، اعتماد کرده‌اند، چگونه متوجه بشوند؟
          من در طول سالهای گذشته، درگیر چند پرونده‌ی جدی تقلب و کلاه برداری جدی در این زمینه بوده‌ام و زمان و انرژی زیادی برد تا افراد متقلب را به سزای کارشان رساندیم.

          اینجا در این سایت، «محمدرضا شعبانعلی» یعنی خودم. و این امنیتی برای مخاطب است.

          بگذریم از اینکه وقتی من خودم حضور آنلاین خوب و فضای بزرگی برای این بحث و گفتگو دارم، چنین رفتارهایی به هیچ وچه قابل درک نیست.

          شبیه اینکه روز پدر، من خانه‌ی بزرگ پدری را که برای ده‌ها هزار نفر جا دارد رها کنم و با صد نفر از دوستانم، بدون حضور او – یا حتی با حضور او – در یک کافی شاپ کوچک دوردست، برایش مراسم روز پدر را بگیرم.

          گفته بودند هدف سورپرایز کردن است. جدا از اینکه سورپرایز کردن و این کارها هم، کارهای تینیجری است و قاعدتاً در شان من نیست و اگر هم صد تا کامنت سورپرایز محسوب شود، من هر روز در سر زدن به سایت خودم سورپرایز می‌شوم!

          من سال گذشته هم، اگر به خاطر هدیه‌ی تولد از تک تک دوستان تشکر کردم، از روی ناچاری بود و نه رضایت. ترجیحم این بود که اگر کسی حرفی دارد همان اول بیاید و همینجا بنویسد. نه اینکه با ایجاد شبکه‌های ارتباطی فیزیکی در بیرون این فضای مجازی، تبعیض ایجاد کنیم.
          صد نفر را خوشحال کنیم و ده‌ها هزار نفر را از خودمان برانیم. ما که نمی‌دانیم چه کسانی اینجا می‌آیند و می‌روند. وقتی صد یا دویست یا هزار یا پنج هزار نفر، با هماهنگی داخلی – و به شیوه‌هایی به دور از اتیکت و نتیکت – با هم هماهنگ می‌کنند و هدیه ‌ای می‌دهند، آن دوست عزیز من در دورترین روستای این کشور که اطلاعاتش در هیچ جا ثبت نشده و با او تماس گرفته نشده، می‌آید و می‌بیند که بزمی برپاست که او در آن هیچ نقشی ندارد.
          حتی خجالت می‌کشد کامنت بگذارد چون می‌بیند که بقیه، ظاهراً جمعی نزدیک و صمیمی هستند و هدیه هم داده‌اند. حالا او باید یک تبریک خشک و خالی بگوید!

          هزار تفر می‌آیند محبت کنند، ده هزار نفر را دلگیر می‌کنند.

          بگذریم از اینکه من قبلاً بارها تذکر داده‌ام که از ارتباطاتی که بیرون از فضای سایت شکل می‌گیرد به هیچ وجه رضایت ندارم.
          هر کس با هر کس آشنا و دوست است باشد. اما اینکه به خاطر برنامه‌ای که به من مربوط است (چه تولد و چه روز معلم و …) ایمیل یا پیامک به دیگران بزنیم و حتی پنج ثانیه وقتشان را بگیریم، تجاوز به حریم مردم است.

          این هم که بالای ایمیل یا اس ام اس بگوییم: اگر مزاحم شما هستیم، بگویید که دیگر ایمیل نزنیم
          مشکلی را حل نمی‌کند.

          شبیه اینکه به کسی تجاوز کنیم و بگوییم اگر دردت می‌آید بگو که ادامه ندهم!
          ضمن اینکه بعضی‌ دوستان، ممکن است خجالت بکشند این را بگویند و به ناچار گرفتار این بازی‌ها بمانند. چنانکه بارها و بارها به من گفته‌اند و من هم این پیام را منتقل کرده‌ بودم.

          اگر من در پایین ایمیل‌هایم می‌نویسم که: اگر مزاحم هستم به من بگویید.
          یادمان نرود که: اولین درخواست برای دریافت ایمیل را دریافت کننده داده است. یا از طریق ثبت نام در اینجا یا در متمم.
          من نمی‌توانم خودم همینطوری برای ملت پیام و پیامک بفرستم و بگویم اگر ناراحتید بگویید.

          این پیامک‌های وایبری و تلفنی که اول برای یک میلیون نفر مسیج می‌فرستند و بعد می‌گویند اگر ناراضی هستید بگویید که نفرستیم، شاید شیک و باکلاس باشد، اما نوعی هرزگی آنلاین است و در شان من و دوستان من نیست.
          (بگذریم از آنهایی که تبلیغات گسترده می‌کنند و همین جمله را هم نمی‌نویسند و فکر می‌کنند شعور کسب و کار هم دارند!)

          ضمن اینکه من اساساً از هر فعالیت و فضایی که شبیه روابط «مرید پروری» باشد، نفرت دارم. من بازیگر زن زیبای سینمای ایران نیستم که عکس‌هایم را یک جا جمع کنند و فن پیج بسازند.
          فوتبالیست هم نیستم که به خاطر گل زدن و ایجاد هیجان و ترشح کورتیزول و آدرنالین مورد احترام باشم.

          یک نویسنده‌ی ساده هستم. اگر کارم ارزشی دارد به نوشته‌هایم است. اگر هم بی ارزش است به دلیل نوشته‌هایم است. نوشته‌های من هم اینجاست.

          وقتی سایت دیگر یا صفحه‌ی دیگری می‌سازیم که صرفاً یک عده‌ علاقمندان و کسانی که لطف دارند بیایند چیزی بگویند، جنس رابطه دیگر جنس رابطه‌ی نویسنده و خواننده یا معلم و دانشجو نیست.

          بنابراین، کامنت گذاشتن در سایت من و لطف دوستان، تفاوت ماهوی جدی با جمع شدن کامنت‌ها در سایت دیگر دارد. اینجا سالانه صدها مطلب منتشر می‌شود و یکی از آنها هم ممکن است به حواشی روز معلم بگذرد. اما در سایت دیگر که محوریت تعریف و تمجید باشد، به هیچکس احساس خوبی القا نخواهد شد.

          اساساً من با «واتیکان ساختن» در داخل «رم» مشکل دارم. چیزی که عادت تاریخی ماست.
          من ارتباط سالم شفاف داخل سایت بین بچه‌ها را بیشتر دوست دارم. اگر دوستی‌هایی بیرون این فضا هست به من ربطی ندارد، اما اگر موضوع دوستی‌ها من باشم، فکر می‌کنم حق دارم اظهار نارضایتی کنم.

          بگذریم از اینکه مثلاً در مورد دیروز، من دو هفته بود که نکات زیادی را جمع کرده بودم که به مناسبت روز معلم بنویسم. از همان مطالب شش هفت هزار کلمه‌ای درست و حسابی با طول و تفسیر و مثال و نکته.

          اما دیروز، وقتی دیدم که باز – به رغم تذکرات متعدد من البته نه به تو – چنین بازی‌هایی شکل گرفته است، فقط برای اینکه جایی برای تبریک روز معلم ایجاد کنم، مجبور شدم این نوشته را در چند دقیقه بنویسم و منتشر کنم و اصل حرفم ماند.

          که چون یک قسمتش را گفته‌ام و قسمت‌های زیادی هم مانده، عملاً حرفم زخمی شده و به سادگی نمی‌توانم آن را در قالب یک نوشته‌ی اثربخش بنویسم.

          تازه همانطور که گفتم اینها بخشی از نکات است.
          من سال گذشته همه‌ی اینها و موارد ناگفتنی دیگری را توضیح داده بودم که البته تغییری در شرایط ایجاد نکرد.

          امیدوارم بچه‌ها کمک کنند که من از حالا برای تولدم استرس نگیرم و نگران نباشم که چه بازی پیچیده‌ای در کار است.
          امسال که گذشت، در مناسبت‌های بعدی و در روز معلم سال بعد – اگر مانده بودم – با کامنت گذاشتن در همین وبلاگ، لذت خواندن پیامهای محبت آمیزشان را به من هدیه کنند.

          هر یک جمله‌ای که هر کدام از شما برای من در زیر تک تک نوشته‌های این وبلاگ می‌نویسید، یک سورپرایز است. با تک تک آنها زندگی می‌کنم. لحظات تلخ و سخت و چالش‌ها و تنش‌ها را به کمک آنها می‌گذرانم.

          به سورپرایزهای جدی‌تر فکر نکنید لطفاً.

          من باز هم از تو و همه‌ی بچه‌ها ممنونم و می‌دانم که در لابه‌لای نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی که می‌نویسم، نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی را که نمی‌نویسم می‌خوانید و می‌فهمید.

          همیشه گفته‌ام که و در بالای همین نوشته هم بود که: جاده‌ی جهنم را با نیت‌های خیر سنگفرش کرده‌اند. مراقب باشیم…

          • ياسين اسفنديار گفت:

            سلام محمدرضا
            حرفي براي گفتن ندارم
            جز اينكه تلاش كنم ديگر موجب رنجش خاطر شما نشوم

          • محسن نوری گفت:

            محمدرضای عزیز از اینکه چنین جسارتی کردیم و این طور باعث دلخوری شما شدیم، عذر خواهی میکنم.
            برای مخاطبان آن صفحه هم برخی نکاتی که شما یادآوری کردید رو درج کردم.
            ممنونم از اینکه شیطنت‌های شاگرد بازیگوشت رو محبت آمیز تذکر میدی.

          • کیانوش گفت:

            محمد رضای عزیز فرمایشتان کاملا درست است ( یک نیت خیرهمه گانی با نتیجه گیری اشتباه ) تفکر سیستمی که باید عواقب هر طرح رو در نظر گرفت روخوب یاد نگرفتم شاگرد خوبی برات نبودم این جور جاها حرف تا عمل مشخص میشود
            من هم درگیراحساسات خیر دوستان که زنجیره پیوندمان تو هستی آنجا کامنت گذاشتم
            واین جا پیش همه دوستان معذرت می خواهم که دوست نادانی برایت بودم متاسفم والان متوجه شدم که حق داشتی ناراحت بشوی دوستت دارم وناراحتیت برایم سنگین تموم شد …
            وتشکر می کنم که باز هم یک بار دیگر با ترکه تیز حقیقت بیدارم کردی تا راهنمایم باشی که اشتباه نروم . خوش حال باش که حداقل یکی مثل من ازاین بابت کلی چیز یاد گرفتم هرچند با هزینه بالای ناراحت شدن تو !
            معلم شایسته یعنی همین تو ناراحتیت هم درسه درس عبرت … ممنون

          • آزاده م گفت:

            سالها پیش وقتی دانشجوی دوره کارشناسی بودم، یه روز سر یکی از کلاسها من و دوستانم انتهای کلاس نشسته بودیم. استادمون یکی از برجسته ترین اساتید رشته ما بودند و از نظر سنی مسن. پروفسور هستن. اون روز (برای اولین بار تو دوره تحصیلی خودم) بخاطر موضوع بی اهمیتی ما دو سه نفر سر کلاس خندیدیم صد البته نه به استادمون که بینهایت دوستش داشتیم. این خنده ما یواشکی ولی طولانی شد. استادمون انگار حواسشون به ما بود و ما متوجه نبودیم. یه دفعه درس دادن رو قطع کردن و با ناراحتی گفتن چرا من پیرمرد رو اذیت میکنید؟ به من میخندید؟
            این حرفشون مثل یه سیلی محکم بود برام. متاسفانه استادمون سر یه حادثه ای حافظه شون آسیب دیده ولی حافظه من …
            استاد امروز از عصر که حرفهاتون رو خوندم خیلی خجالت کشیدم. خیلی..ببخشید لطفا.
            دوستمون که ایمیلها رو هماهنگ میکردن هم با توجه به درخواست جمعی از ما بوده و تنهایی تصمیمی نگرفته بودن. خواستم از طرف خودم این رو گفته باشم خدمتتون.
            باز هم عذر خواهی میکنم و سعی میکنم تو متمم فعالتر باشم و درسهام رو خوب بخونم تا دیگه اینطور نشه.

          • مریم گفت:

            استاد عزیزم سلام
            بسیار پوزش میطلبم از این اشتباه.
            اما حقیقتا نمیدانستم حتی روز تولدت هم عامل رنجش تو شدیم یا سایر مواردی که بیان فرمودی. که شک نداشته باش اگر میدانستم هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکردم. با خواندن این توضیحات به اشتباه خودم پی بردم.
            میدانم که تاسف من هم دردی را دوا نخواهد کرد. فقط میتوانم بگویم که تلاش خواهم کرد تا دیگر اسباب ناراحتی شما استاد بزرگوار را فراهم نکنم و البته امیدوارم تو هم با بزرگی از اشتباه مان بگذری.

          • هومن کلبادی گفت:

            سلام به محمدرضای عزیز و دوستانم
            با توجه به اینکه مخاطبِ اصلیِ این کامنت ، من بودم و هستم ، از پریروز و در پی اتفاقاتی که افتاد ، اول ، خیلی احساسی برخورد کردم و اصلاً نتونستم خودم و احساساتم رو مدیریت کنم و تحت تاثیرِ چندین عاملِ مختلف و به دلیل اینکه باورِ قلبیِ من این بود که ۱۰۰ در ۱۰۰ ، اشتباه کردم (هنوز هم بر این باور هستم) ، تصمیم گرفتم که خودم رو تنبیه کنم و خاموش بشم . اما پس از همدلیِ دوستانِ عزیزم و شنیدنِ نصایحشون و بررسیِ مورد به موردِ صحبت های دوستانم ، امروز به این نتیجه رسیدم که اگر من مدعی هستم که شاگردِ محمدرضا هستم و از ۱۱ خرداد ۹۳ ، دارم در فضایی متفاوت (روزنوشته + متمم) زندگی می کنم و از هوایی متفاوت ، تنفس می کنم و درس های زیادی ازش یاد گرفتم ، این رفتارم صحیح نیست . پس تصمیم گرفتم بیام و با شهامت ، مسئولیتِ اشتباهم رو بپذیرم چون همونطوریکه اینجا یاد گرفتم ، اولین گام برایِ حلِ یک مسئله ، اینه که بپذیرم اون مسئله وجود داره . اما کاری که من داشتم انجام میدادم ، پاک کردنِ صورتِ مسئله بود ، نه چیز دیگه .
            سالِ گذشته و در جریانِ تولدِ محمدرضا جان ، ایشون مستقیماً نکات و تذکراتی رو به من داده بودن و قرار بر این شده بود که به دلایلِ بالا و دلایلِ دیگه ، چنین حرکت هایی ، از سویِ من و دیگران ، انجام نشه . اما در چند روزِ گذشته و به دلیلِ اینکه باور داشتم برایِ ارج نهادن به مقامِ والایِ معلم و اینکه محمدرضا جان رو ، مصداقِ عینیِ یک معلمِ دلسوز ، عاشق و بزرگوار ، در جامعۀ خودمون میدونستم و میدونم ، تصمیم گرفتم که با همراهیِ دوستان ، ترتیبی ایجاد کنیم که به ایشون بگیم که چقدر دوستشون داریم ، چقدر برامون مهم هستن ، چقدر برایِ تمامیِ درس هایی که ازشون یاد گرفتیم ازشون ممنونیم و . . .
            اما متاسفانه ، این علاقۀ زیاد ، باعث شد که (ناخواسته) مرتکبِ اشتباهِ بزرگی بشم و حرکتی رو تدارک ببینم که در نهایت ، نه تنها حالِ دلِ معلممون رو خوب نکردم ، بلکه به اذعانِ خودشون ، چنان تجربۀ تلخی براشون ایجاد کردم که در ۱۰ سالِ اخیر ، سابقه نداشته و علیرغمِ اینکه قلباً نیتم خیر بود ، اما چون راه درستی برای به اجرا دراوردنِ نیتم ، انتخاب نکرده بودم و هماهنگیِ لازم رو با خانم قلی پور انجام نداده بودم ، منجر به نتیجه ای شد که تکرارش به زبان هم آزار دهنده هست .
            در نهایت خواستم به عنوان کسی که مسئولِ اصلیِ این اتفاق هست در این خونه حاضر بشم و از محمدرضای عزیز ، تیم محترمشون و تمامِ دوستانی که با بی تدبیریِ خودم باعث شدم ، حالِ دلشون بد بشه ، عذرخواهی کنم و متعهد بشم که دیگه چنین حرکاتی ، از طرفِ هومن کلبادی ، انجام نخواهد شد . امیدوارم بتونم با درس گرفتن از درس هایِ معلمِ عزیزم محمدرضا ، در راستایِ بهبودِ کیفیتِ زندگیِ اطرافیانم قدم بردارم و اشتباهاتِ قبلیم رو جبران کنم .
            امیدوارم این تعهد از سویِ محمدرضایِ عزیز پذیرفته بشه و من رو ببخشن
            از همۀ دوستانِ عزیزی که در دو روزِ گذشته با نصایح و حمایت هاشون من رو موردِ لطف و محبتِ قرار دادن ، تشکر می کنم

          • محسن رضایی گفت:

            عجب.متاسفانه این متنو تازه خوندم و هرچند جزنظر دهندگان هماهنگی نبودم ولی بصورت فوریتی نظر داده بودم تو اون وبلاگ،ولی به هرحال چون جای محمدرضا نیستم نمیتونم این عمق ناراحتیشو بصورت کامل درک کنم.”بصورت کامل”.

            باخودم فکر میکنم این همه حساسیت برای چیه؟چرا محمدرضا اینقدر حساسه؟وخلاصه خیلی جای بحث هست ولی به هرحال این نکته خیلی مهمه که :

            “محمدرضا بخاطر همین چهارچوب شخصیتیه که ما جذبش شدیم.همین حساسیتهاست که فهمش رو از مسائل خاص کرده ووو….”

  • مهدی گفت:

    سلام استاد عزیر روز معلم مبارک

    • ممنونم مهدی جان.

      اگر حوصله داشتی، سری به اینجا بزن و به صدای مجتبی کاشانی گوش بده.
      خود سایتش هم مطالب خوبی داره که با نوع نگاه تو که سعی می‌کنی تفکر منطقی و به دور از پیش داوری داشته باشی همسو هست و فکر کنم به پرورش توانمندی ما برای بهتر فکر کردن کمک کنه.
      http://goo.gl/CQY2jZ

  • zeynab گفت:

    روزتون مبارک معلم عزیز

    • زینب عزیز ممنونم.
      همینطور ممنونم که وقت می‌گذاری و میای اینجا برام می‌نویسی.

      یادمه وقتی از استاد زبانم آقای ساعتی نوشتم، چند وقت بعد اومدی برام زیرش یه جمله نوشتی.
      مفهوم جمله یادمه اما کلمات دقیقش یادم نیست. آخرش این بود:

      there are people who simply appear in our life and they mark us forever

      چقدر اون موقع آرومم کرد. نه فقط راجع به آقای ساعتی. بلکه راجع به محمد ایوبی و باقر دزفولیان و بسیاری از معلمان خوب دیگری که شانس داشتم شاگردیشون رو بکنم.

      امیدوارم تو هم آروم تر باشی. یلدای سال قبل، لحظات سختی بود برات.

  • بهرام (پخش) گفت:

    روزت مبارک باشد معلم عزیزم…
    داشتن معلمی مثل شما جزو یکی از با ارزشترین منابع دنیا می باشد.

    • بهرام عزیز. از تو ممنونم.

      قبلاً یادمه که می‌گفتی هفته‌ای دویست صفحه مطالعه می‌کنی.
      امیدوارم هنوز هم عادت مطالعه رو حفظ کرده باشی.
      البته به نظرم برای زندگی عموم ما، این حجم ممکنه کمی زیاد باشه و شاید عدد‌های کمتر باعث بشه که در بلندمدت خسته نشیم.
      به هر حال، برات آرزوهای خوب زیادی دارم.

      یه جورایی ایجاد تمایز با امکانات محدود رو هم خوب بلدی. هر وقت این (پخش) رو بعد از اسمت می‌بینم و یاد اولین کامنت‌هات می‌افتم کلی می‌خندم.

      بهتره برای بچه‌هایی که خبر ندارن بگم که بهرام در اولین کامنتش که شهریور پارسال برام گذاشت نوشته بود:
      من حرف‌هات رو دوست دارم و هر جا می‌رم اونها رو پخش می‌کنم!

      بعد از اون، برای اینکه با بقیه قاطی نشه، همیشه داخل پرانتز می‌نویسه: پخش!

      شاد باشی و آرام و امیدوار.
      امروزت بهتر از دیروز و بدتر از فردا.
      😉

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser