بردهای کوچک، باختهای بزرگ
آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)
دوره های توسعه فردی
۶۰ نکته در مذاکره (صوتی)
برندسازی شخصی (صوتی)
تفکر سیستمی (صوتی)
آشنایی با پیتر دراکر (صوتی)
مدیریت توجه (صوتی)
حرفه ای گری (صوتی)
هدف گذاری (صوتی)
راهنمای کتابخوانی (صوتی)
آداب معاشرت (صوتی)
کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی
کتاب های روانشناسی
کتاب های مدیریت
[…] شعبانعلی در جایی گفته […]
[…] شعبانعلی در جایی گفته […]
[…] الان یاد این جمله از محمدرضا شعبانعلی […]
یه زمانی پیش خودم می گفتم این شکست ها خیلی هاش بالفعل نیستند و عوامل بیرونی تاثیر حداکثری داشتند ولی وقتی با خودت روراست بشینی موارد رو مرور کنی می فهمی چقدر تاثیر بسزایی در روند هرچه سریعتر رسیدن به اون شکست داشتی.
جمله هات دردناکه محمدرضا شعبانعلی
دردمون اومد D:
بعد از خواندن این جمله، یاد آزمایش مارشمالوی والتر میشل افتادم
[…] شعبانعلی در جایی گفته […]
اولین باری بود که پس از خواندن مطلبی از این سایت، احساس خوبی بهم دست نداد. البته راستش احساس تلخ و ناخوشایند و به قول شاعران سوزناکی بود! انگار یکدفعه کسی انبار کُلشم را آتش زد و دود شد و رفت هوا (کُلش: ساقه گندم و جو که پس از برداشت محصول بر زمین باقی می ماند و برخی افراد آن را برای مصارف دامداری جمع آوری می کنند و ارزش ریالی چندانی ندارد).
فرصت های زیادی را از دست داده ام و شاید از این جمله اشتباه نتیجه گیری کردم.
ممنونم، خیلی عالی بود.
فکر می کنم به تعداد آدم ها، ترجمه و تفسیر برای این متن وجود داشته باشه. شکست، دستاورد، فرصت، نزدیک و دور و همه این ها برای هر آدمی معنای متفاوتی داره و هر کس با توجه به مدل ذهنی خودش میتونه درک و معنای مختلفی از این متن داشته باشه. جالبه، خودم هم که داشتم به این متن فکر می کردم هر بار برام معنای جدیدی به همراه داشت و با کلی سوال جدید مواجه میشدم. اینکه معیار برای شکست چیه، اینکه تو زندگی چیو واقعا فرصت میدونیم، اینکه دور واقعا چقدر دوره و کلی سوال دیگه.
ارادتمند شما
محمدرضا
فکر می کنم خودمون متوجه می شیم که داریم کارهای کوچک انجام میدیم و موفقیت های کوچکی بدست میاریم و می دونیم که کارهای بزرگتر هستند که می تونیم انجام بدیم ولی از ترس انجام نمی دیم و خودمون رو مشغول موفقیت های کوچک کردیم و به همین دست آوردهای کوچک دلخوش هستیم. یعنی فکر می کنم آگاهانه هست. هر دو حالت رو می بینیم و اون که دم دست هست رو انتخاب می کنیم. نمونه اش همین که من نوعی تقریبا می دونم باید چیکار کنم ولی خودم رو به کتاب خوندن مشغول می کنم و به دلیل اینکه کتاب خوندن و دانستن رو عملی مثبت می دونم، از دست دادن فرصت های بزرگ رو این طور توجیه می کنم و خودم رو با همین دلیل آرام می کنم.
من یاد ماتریس فوریت و اهمیت آیزنهاور افتادم. جایی که با وسوسه بهره وری بالاتر سراغ کارهای مهم وفوری می ریم اما کارهای مهم اما غیر فوری رو رها می کنیم.
که خیلی ازین لحظه ها به دلیل ترس بیرون رفتن از منطقه امنی هست که داخل ذهن هر یک از ما ساخته میشه. اما تا ازین فضا بیرون نریم، متوجه تفاوت بین دنیای زیبای بیرون و دنیای تاریک و امنی که همه ۹ ماه قبل از به دنیا اومدنمون اونو تجربه کردیم، نمی شیم.
امیدوارم افرادی که زندگی خودشون رو بر اساس قسمت دوم جمله جلو میبرن، انقدری عمر و زمان داشته باشن که دستاوردهای بزرگشون رو لمس کنن. تا هم بتونن از انتخابهایی که در زندگی داشتن، دفاع کنن و هم التیامی باشه بر زخمهای عمیق و چرکینی که در زندگی از افراد قسمت اول جمله خوردن.
داشتم امشب این جمله از بیل گیتس رو توی متمم میخوندم:
“من در مورد محصولات جدید در نهایت به شهودم مراجعه میکنم. معمولا هم اشتباه از آب در می آید اما اصلا مهم نیست. معدود مواردی که درست کار کرده، انقدر موفقیت های بزرگی خلق کرده که باز هم به ان اعتماد میکنم”
محمدرضا، شاید شناسایی فرصت های بزرگ و عالی برای فردی مثل من دشوار باشه؛
اما فکر می کنم در پس زمینه ی هر فرصت بالفعل کوچک نزدیک که برای همه چشمک می زند، یک فرصت بالقوه ی بزرگ دور در تاریکی پنهان شده است.
من اگر فرصت های کوچکی دارم که چند مقاله را در عرض شش ماه به هر ضرب و زوری در یک ژورنال معتبر خارجی چاپ کنم (و احتمالا این مقالات کاربردی نخواهند داشت جز فریب دیگران در پذیرش من بعنوان دانشجو یا کارمند یا استاد). در پس زمینه ی این کار، فرصت بزرگی هم هست که چند سال روی یک مساله و مشکل واقعی که واقعا دغدغه ی آن را دارم تحقیق کنم و در نهایت مقاله ای ارائه دهم که ارزش واقعی ایجاد کند و بسیار مفید واقع شود.
می خواهم بگویم شاید بتوانیم به “هر کاری که انجام می دهیم”، به دو صورت نگاه کنیم، در افق کوتاه مدت و فرصت طلبانه یا در افق بلندمدت و ارزش آفرینانه.
البته نمی دانم این دیدگاه چقدر با منظور تو در جمله بالا مطابق است.