به بهانهی عکسی از خانه موریانه ها، مطلبی بسیار کوتاه درباره زندگی موریانه ها نوشته بودم و در آنجا در پاسخ به سجاد سلیمانی عزیز، گفته بودم که کمی بیشتر (و البته همچنان کوتاه) درباره زندگی موریانه ها و انواع موریانه ها بنویسم.
قبلاً هم توضیح دادهام که پست نوشتن خطاب به یک فرد مشخص را دوست دارم.
معنای این نوع نگارش، آن نیست که مطلب محدود یا متعلق به فرد خاصی است و یا دیگران نباید آن را بخوانند یا اگر بخوانند برایشان جذاب یا مفید نیست.
بلکه، در نوشتن برای یک مخاطب مشخص، چون دغدغههای او و سابقهی او را میدانی، میتوانی در مورد انتخاب مثالها، توضیحات و حتی تکرار مطالب یا مثالها یا اشارهها، تصمیم بهتری بگیری.
اصل ماجرا درباره زندگی موریانه ها:
سجاد عزیز.
موریانه ها یکی از میلیونها و میلیاردها مثالی هستند که برای درک سیستم های پیچیده در دنیای اطراف ما وجود دارند.
سیستم های پیچیده، سیستم هایی هستند که از تعداد زیادی اجزای سادهتر با قواعد رفتاری و تصمیم گیری و فیزیکی مشابه (و گاه یکسان) تشکیل شدهاند.
تعامل تعداد زیادی از این اجزای ساده، پیچیدگی هایی را میسازد که ممکن است در نگاه اول قابل درک به نظر نرسند.
اگر بخواهیم پیچیدگی سیستم ها را بهتر درک کنیم، پیشنهاد من، این است که به جای مطالعه و بررسی صدها سیستم پیچیده، صرفاً یکی را انتخاب کنیم و بکوشیم تا آن را عمیقتر بشناسیم.
در این حالت درک سایر سیستمها چندان دشوار نخواهد بود.
اگر کل جامعهی انسانی روی کرهی زمین را یک سیستم پیچیده در نظر بگیری، این سیستم از اجزای ساده تری به نام انسان تشکیل شده است.
اگر کل ترافیک یک اتوبان را یک سیستم پیچیده در نظر بگیری، این سیستم از اجزای سادهتری به نام خودرو تشکیل شده است (اینکه خود خودروها صاحب عقل هستند یا اینکه خودروها رانندگانی را به استخدام درآوردهاند تا به آنها کمک کنند و به جای فکر کنند، تاثیر چندانی بر صورت مسئله ندارد).
اگر انسان را یک سیستم پیچیده در نظر بگیری، این انسان از المان سادهتری به نام سلول تشکیل شده است.
اگر اقتصاد یا سیاست در سطح جهان را یک سیستم پیچیده در نظر بگیری، اقتصاد یا سیاست هر کشور، یک المان سادهتر محسوب میشود و این المانها در کنار یکدیگر، به پیکر اقتصاد یا سیاست جهانی، “روح” میدمند و از آن پیکری پیچیده و شگفت انگیز میسازند که رفتارها و اراده و خواستههایش، به سادگی قابل درک نیست و چه بسا که ما انسانها، اگر درک و فهمی فراتر از این دغدغههای روزمره پیدا کنیم، به جای مسائلی ساده و بدیهی در حد “جبر و اختیار انسان” به مسائلی مانند جبر و اختیار برای پیکر اقتصاد و سیاست در جهان، بپردازیم.
گاهی دیدهای که جایی در اتوبان ترافیک میشود و تو فکر میکنی تصادفی یا مشکلی پیش آمده، به آن نقطه میرسی و میبینی هیچ خبری نیست و ترافیک از نقطهی مشخصی به بعد، کاملاً روان میشود.
دینامیک به وجود آمدن این تراکم با دینامیک به وجود آمدن تراکم سلولی در پوست به عنوان یک جوش یا زگیل، تفاوت جدی ندارد.
شاید نگاه کردن به انسان به عنوان زگیلی بر تن عالم هستی بتواند درک و شهود جالب و عمیقی ایجاد کند.
اگر عمری و فرصتی و “شرایطی” بود، به نظرم باید برای این الگوی متشابه اسم Emerged Complex Congestion را انتخاب کنم و در موردش بیشتر بنویسم.
حرفم این بود که حالا که این جهان، به طرزی زیبا و کریستالی (و اگر علمیتر بگویم فرکتالی) خودش را به شکلهای مختلف و در مقیاسهای متفاوت، تکرار و تقلید میکند، موریانهها مورد مناسبی برای شروع تفکر بیشتر و بهتر در مورد سیستم های پیچیده هستند.
البته راستش را بخواهی، فکر میکنم یکی از بهترین مثالها بعد از جامعه موریانهها، جوامع انسانی مجازی یا همین شبکه های اجتماعی خودمان باشد. اما معمولاً مطالعه و اندیشیدن به چیزی که خود در آن نقش مستقیم نداریم، از سوگیریهای کمتری برخوردار است و سادهتر خواهد بود.
گاهی فکر میکنم مفهوم مهاجرت هم چیزی شبیه این است.
کسانی بهتر و بیشتر میتوانند محل زندگی خود و جامعهی خود را بشناسند و بفهمند که برای مدتی، از آنجا مهاجرت کرده باشند.
فکر میکنم بزرگترین کشف کریستوف کلمب، آمریکا نبود.
بلکه کشور خودش اسپانیا بود، وقتی پس از بازدید از آمریکا، به آنجا بازگشت و با نگاهی متفاوت، به جایی که همیشه در آن زیسته بود، نگریست.
بنابراین، با فهم امروز من (که نمیدانم تا چه زمان چنین بماند و در آینده چگونه توسعه پیدا کند) درک انسان و جوامع انسانی و تعامل اقتصادی و اجتماعی انسانی، پس از مهاجرتی عمیق و جدی به جهانهای پیچیدهی دیگر (از جمله دنیای موریانهها) چندان دشوار نیست. یا بهتر بگویم به طرز شگفت آوری ساده و واضح است.
در موریانه ها میتوانی ساده ترین سطح زندگی اجتماعی را ببینی. به این سطح سادهی زندگی اجتماعی Eusocial Life گفته میشود (نمونهی سطح پیچیدهتر، همان زندگی اجتماعی یا Social Life است که برخی از موجودات از جمله انسان، به آن سطح رسیدهاند).
ساده ترین سطح زندگی اجتماعی (که موریانه ها هم شامل آن هستند) با رفتارهای شاخص زیر تعریف میشود:
- آمادگی برای حمایت از نوزادان و کودکان حتی وقتی فرزند خودشان نیستند (موجودی که فقط از فرزند خودش حمایت میکند و سرنوشت و وضعیت فرزندان دیگران برایش مهم نیست، در سطوح اولیهی حیوانی است و هنوز نمیتوان گفت به سطح شعور زندگی اجتماعی دست یافته است).
- توانایی تقسیم کار و پذیرش تقسیم کار
- هم پوشانی عمر نسل بعد با نسل قبل. به عبارتی، پدرها و مادرها قبل از تولد نوزاد خود نمیرند. در این شکل از زندگی، بخشی از دستاوردهای نسل قبل میتواند از طریقی غیرژنتیکی به نسل بعد منتقل شود (هر چه این توانمندی بیشتر باشد، تطبیق پذیری و هوشمندی آن موجودات بیشتر خواهد بود و به آن گاهی، توارث افقی یا توارث اُریب هم میگویند).
اگر چه مورچه ها و موریانه ها و زنبورها، همگی نمونههایی از موجودات اجتماعی ساده (Eusocial) هستند و مطالعات زیادی در مورد آنها انجام شده، اما به نظر میرسد موریانه ها از لحاظ سیستمی و مقاومت و قدرت سیستم اجتماعی (Strength & Robustness) در موقعیت برتری قرار داشته باشند که مطالعهی آنها را آموختنیتر و جذابتر میکند (البته در مورد اینها بحثهای بیشتری لازم است. اما قطعاً فراتر از وبلاگ نویسی روزمره آن هم در تاکسی است که من الان مشغول آن هستم!).
موریانه ها حدود سیصد میلیون سال بر روی زمین زندگی کردهاند و نژادهایی از دایناسورها بودهاند که فقط از موریانهها تغذیه میکردهاند.
لازم به توضیح نیست که دایناسورها مردهاند و موریانهها ماندهاند تا همیشه به ما یادآوری کنند که قدرت و بزرگی، رمز ماندگاری نیست.
راستی همان روزها که قول داده بودم برایت بنویسم، تصادفاً دایناسوری را دیدم و عکسش را انداختم تا برایت بیاورم. دیر شد اما هنوز بیات نشده:
دانش و تحلیل امروز ما نشان میدهد که احتمالاً موریانه ها هم در کنار خرس آبی، از جمله موجودات متواضع و بیادعایی هستند که بدون این همه جان کندنهای ما و ابزارسازی و درس خواندن و ایجاد ساختارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و دموکراسی و جنگ و خونریزی و از بین بردن همنوع و غیرهم نوع، بعد از انقراض ما به زندگی خود ادامه خواهند داد و احتمالاً در دل خود، به حماقت و ساده اندیشی ما موجودات خنگ احمق بیشعوری که با این همه جان کندن، هنوز برای زنده ماندن راهی جز دریغ کردن زندگی از هم نوعان خود نمیدانیم، میخندند.
صادقانهتر بودم، حتی نمیخندند. خندیدن هم از ساده اندیشی ما نشات میگیرد و عادتمان به مقایسه کردن خود با دیگری یا وضعیت موجود با وضعیتی که نیست یا وضعیتی که میتوانست باشد.
موریانهها انواع متعددی دارند که سه نوع آنها بسیار زیادند و عملاً میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد.
موریانه های سرباز که با مورچه های مهاجم میجنگند. موریانه های سرباز عموماً نابینا هستند و موارد بسیار معدودی مشاهده شده که دیدی بسیار محدود داشته باشند.
این موریانه ها، حتی توانایی هضم چوب و سلولز هم ندارند. اما جامعهی موریانگان از آنها حمایت میکند. موریانه های کارگر (که دستهی دوم هستند) معدهی خوبی دارند. آنها سلولز را میخورند و هضم میکنند و هضم شدهی آن را از طریق دهان یا مقعد، به موریانه های سرباز میدهند تا وقت آنها به این کار گرفته نشود.
موریانه های ملکه هم هستند که روزانه بیست تا سی هزار تخم میگذارند تا نسل موریانه ها را حفظ کنند.
اما همین المانهای ساده (میلیونها نفر موریانه در سه شکل و به سه وظیفه) به چند دستاورد مهم رسیدهاند که انسان، هنوز نتوانسته آنها را به دست بیاورد:
- آنها در بین خود جنگ و نزاع ندارند و کاملاً همکارانه و بر اساس تعامل زندگی میکنند.
- آنها بیش از سیصد میلیون سال بر روی زمین زندگی کردهاند و جامعهای گستردهتر از جامعهی انسانی دارند. وزن موریانههای روی کره زمین از وزن انسانهای روی کره زمین بیشتر است.
- پیچیدگی یک مجتمع موریانه ای یا شهرک موریانه ای یا شهر موریانه ای، بر اساس استانداردهای شهرسازی، در حد پیچیدگی یک شهر چند میلیون نفری انسانی است. به عبارتی در دانش معماری و شهرسازی، از انسانها پیشرفتهتر هستند.
- در صورت بروز تهدید بیرونی که میتواند از حملهی لشکرهای بزرگ مورچه یا سیلابهای ناشی از باران نشات بگیرد، میتوانند به سرعت، تمام شهر خود را به نقطهی دیگری منتقل کنند. اگر ابعاد شهر آنها را با شهرهای خود بسنجیم، شبیه این است که در اثر سیل در تهران، همهی مردم در کمتر از یک روز تهران را به جایی دورتر از کرج منتقل کرده و فردای آن روز، بدون هر گونه اختلال یا مشکل، زندگی روزمره خود را ادامه دهند.
آیا باید در برابر این عظمت و دانش و تطبیق پذیری این موجود پیچیده، سرتعظیم به فرود آورد؟
لااقل به نظر من بله.
اما اگر میخواهیم سر تعظیم به فرود آوریم، صرفاً به دلیل دانش معماری یا شهرسازی یا هم نوع دوستی یا تقسیم کار و تعهد یا مدیریت بحرانهای شهری نیست.
شگفت انگیزی این ماجرا در این است که موریانه ها سیستم تصمیم گیری مرکزی ندارند.
وقتی باران میبارد و سیلاب میشود، هیچ موریانهای وجود ندارد که تصمیم بگیرد جابجا شوند. و یا حتی در مورد محل جدید تصمیم بگیرد.
هر کس، به همان اندازه که میفهمد و میداند و بر اساس قوانینی که آموخته است، تصمیم میگیرد و رفتار میکند و حاصل، این میشود که ما میبینیم.
موریانه ها دانشگاه ندارند تا بخشی از عمر کوتاه چند سالهی خود در این جهان را مانند ما برای شنیدن حرفهای پوسیده و خریدن کاغذ صرف کنند.
به عبارتی، دانش آنها، تصمیم گیری آنها و رفتار آنها توزیع شده یا Distributed است.
سجاد جان!
اگر میخواهی لذت بیشتری از این نمایش زیبای عالم هستی که موریانه ها آن را بر روی صحنه بردهاند ببری، پیشنهاد میکنم به جای جامعهی موریانهها نام دیگری به کار ببر. پیشنهاد من مورسان است. مورسان، از ریشهی موریانه و انسان است و میتوانی فرض کنی که یک پیکر واحد است.
احتمالاً موریانه ها هم وقتی سلول های تن من و تو را میبینند، به سجاد سلیمانی یا محمدرضا شعبانعلی، جامعهی سلولی نمیگویند. بلکه انسان میگویند.
تنها ویژگی مورسان در برابر انسان این است که سلول های مورسان میتوانند با کمی فاصله نسبت به یکدیگر هم زندگی کنند که متاسفانه هنوز در توانمندی ما انسانها نیست.
از اینجا به بعد، ترجیحم این است که فکر کردن و تحلیل کردن باقی ماجرا را بر عهدهی خودت یا زمان دیگری بگذارم.
اما فراموش نکن که اگر به مورسانها فکر میکردی، آنها را بر اساس معیارهای خود نسنجی.
انسانها، انبوهی از کلمات بیمعنا را اختراع کردهاند که جبر و اختیار و آگاهی و خودآگاهی، تنها بخشی از این مصنوعات بی خاصیت و گمراه کنندهی آنهاست.
اگر خودآگاهی یا آگاهی یا جبر یا اختیار را بخواهی در میان کلمات، طبقه بندی کنی، نه اسم هستند. نه فعل. نه قید. نه صفت.
بلکه آنها را میتوان تجلی وحدت اجزای سادهتر دانست. مورسان هم که من گفتم، در کنار انسان، به خانوادهی مصداقهای تجلی تعلق دارد.
[…] روزنوشته های آقا معلم که تحت عناوین مختلف از جمله “درباره زندگی موریانه ها و سیستم های پیچیده“، “آیا اقتصاد جهانی یک سیستم پیچیده است؟” و […]
محمدرضای عزیز سلام
در همین اول نوشته، قبل از تشکر می خواهم معذرت خواهی کنم. معذرت خواهی به دلیل تاخیری که در نوشتن کامنت برای تو دارم. درگیری کاری من بعلاوه ایده ال نگری من برای نوشتن زیر این پست (چون مخاطبش خودم بودم) دو دلیل اصلی تاخیرم برای کامنت گذاشتنم بود. (و الان واقعا فکر میکنم که این ایده آل نگری، نه تنها مزیتی نیست، بلکه فرصت های حداقلی رو هم از ما میگیره). هرچند این دومین بار است که مطلب را می خوانم تا درک بهتری از آن داشته باشم، اما فکر میکنم بحث بسیار گسـترده تر از «این شروع» باشد.
معلم عزیزم، میخواهم همینجا به عنوان یک «شاگـرد چموش» یک قراری با شما بگذارم، با کسی قـرار می گذارم که دنیای من رو بعد از آشنایی با خودش عوض کرده و روز به روز برای مسیر جدید من، راهنمایی های فراوانی ارائه می کنه. کلاس درسِ مجازی شما برای من بسیار ارزشمنده و من همیشه توی کلاس سعی میکنم حاضر باشم. ولی اگر وقت نمیکنم یا تنبلی می کنم که پای درس ها بنشینم لااقل بیرون کلاس پشتِ پنجـره چشم به کلاس و درس هاش دارم و «دغدغه دائمی من»، چشم انتظار اولین فرصت برای حضور در این کلاس هست. (متمم و روزنوشته هایت)
و تازه دارم یاد اون جمله از دیرآموخته هاتون می افتم که «روزگاری می رسد که به تعداد کتابهایی که خوانده ایم، افتخار نمیکنیم، بلکه به تعداد کتابهایی که میتوانستیم بخوانیم و نخوانده ایم، حسـرت می خوریم» (نقل به مضمون) و من واقعا این روزها همین احساس را دارم که چرا خیلی بیشتر وقت نگذاشته ام برای تو و درس های بی نظیرت.
—————————-
اما در باب موریانه ها،
من چند مطلب فارسی در این باره خواندم (متاسفانه انگلیسی نمیدانم) اما به هیچ یک از سوالات خود نرسیدم. آن ها را اینجا می نویسم. امیدوارم بشود در شناخت این دنیای پیچیده سوالات بهتر و جدیدتری پیدا کرد.
.
یک) فکر میکنم روش شناخت عمیق یک سیستم پیچیده و تعمیم آن به سیستم های پیچیده دیگر، نیازمند یک «نگرش» و یا یک «فن» باشد که ارتباط زیادی با سلسله درس های استعدادیابی (درکِ ساختارها و استقـرا) دارد. مثلا بار اول که مطلب شما را خوانده بودم و در ذهنم با آن بازی می کردم، تلاش می کردم آن را به «سیستم پیچیده کوچ جمعی پرندگان» ربط بدهم و اجـزای ساده تر «پرنده» و مثلا نوع سیستم تصمیم گیری که می گویند بر اساس خـرد جمعی است. اما در بازگویی این مثال پیش دوستان، نتوانستم آنها را قانع کنم که این دو بهم ربط دارند!
این را به عنوان پایه فـردی که درگیر این شناخت می شود، میدانم.
.
دو) کاملا واقفم که بحثِ شناخت عمیق تا پیش نیاید، نمی توان آن را به سایر سیستم ها تعمیم داد و آن ها را فهمید یا تحلیل کرد. اما داشتن سوالاتی در ذهن می تواند در مسیر شناخت، کمک شایانی به ما بکند.
برای نمونه، من سیستم اقتصاد جهانی را وقتی سیستم پیچیده در نظر می گیرم، با یک ناهماهنگی مواجه می شوم که شاید دنیای موریانه ها، آن را ندارند و آن «اندازه و قدرت هر اقتصاد» است. مثلا توانمندی های آلمان و ژاپن و چین به عنوان اجزای ساده، با توانمندی های افغانستان و کوبا و سودان یکی نیست اما در کل، اقتصاد جهانی را ساخته اند. آیا کشورهای تولید کننده ثروت و دانش، حکم ملکه را دارند!؟ آیا کشورهای مصرف کننده، حکم موریانه کارگر را دارند که مصـرف میکند؟
.
سه) در ادامه بخش دوم، میخواهم بگویم که در سیستم پیچیده، گاهی انتخاب اجزای ساده تر (که تمام راه حل مسئله هستند) گاهی دشوار به نظر می رسد. آیا معیاری برای انتخاب جزء ساده وجود دارد؟
برای نمونه من میخواهم غول اقتصادی چین را به عنوان یک سیستم پیچیده بشناسم. المان های محدود من برای این شناخت چه می تواند باشد؟ (مثلا ۵ المانِ مهم و اصلی) تا وقتی من به سیستم اقتصادی چین اسم «چیــسان» گذاشتم، بتوانم آن را بفهمم و تحلیل کنم.
.
چهار) در مطلبی می خواندم که موریانه گرسنه، در میان جامعه موریانگان وجود ندارد. گرسنه وقتی به سیری می رسد، اعلام می کند و از معده او استفاده میکند، و مثلا اگر یک موریانه ۶۰ درصد سیر باشد و دیگری ۳۰ درصد، موریانه اولی مقداری از محتویات معده خود را در اختیار دومی قرار میدهد تا در یک حد سیر بمانند. این همه هماهنگی و همدلی را چگونه می توان در سیستم های انسانی دریافت؟ آیا خیـریه و صدقه و زکات و… از جمله این بخشندگی ها هستند؟ پس چرا کارامد نشده اند و هنوز گرسنه وجود دارد؟ آیا سیستم های پیچیده تر امروزی مثل مالیات و ساختارهای توزیع ثروت می توانند جایگزین بهتری باشند؟ و در مثلا کلان تر و میان کشورها آیا می شود که کشوری سیر، کشوری گرسنه را سیر کند بدون هزینه های پنهان و آشکار؟
.
پنج) در این سیستم پیچیده، اجزای ساده «سطحی از فهم و وظیفه» را دارند. دوست خوبمان آقای روح اله هـم اشاره خوبی به موضوع داشتند. فکر میکنم به مورد دوم که نوشته ام هم مربوط باشد. من اکنون فکر میکنم که هر سه وظیفه موریانه ای که گفتید، باعث شده در همان حد بفهمد و عمل کند. مثلا الان نمی دانم اگر کارگرهای ملکه (در نوشته ای می گفت تا ۵۰ سال عمر میکنند) در حمله مورچگان و یا سیل به یکباره نابود شوند آیا کارگر سرباز می فهمد که باید ملکه را جابجا کند یا نه!؟ (ببخشید اگه مثالم کامل نبود) منظورم اینکه آیا ممکن هست یا متصور می تونیم باشیم که سطحِ درک و عمل اجزای ساده این سیستم، تغییر کند؟ تحت چه شرایطی؟
مثلا ارتش در هر کشوری وظیفه برخورد با متجاوز را دارد و کلیه آموزش ها و سلاح هایش هم در همین زمینه شکل گرفته اما وقتی سیل می آید-آتش سوزی گسترده رخ می دهد و…… ارتش (به واسطه نیروی آماده به کار و جوانی که دارد) وارد شده و مشکل داخلی را حل میکند
چنین امکان و توانی، آیا اصل Headless بودن را مخدوش می کند؟ چه حـدی از وظایف را میتوان در این سیستم بدون راس در نظر گرفت.
موضوع غیرمتمرکز بودن تصمیم گیری ها، انجام دقیق و به موقع و با کیفیت کارها فکر میکنم اصلی ترین بخشی باشه که تلاش کردی به ما نشون بدی و روش مانور بدی. کاملا میتوانم بزرگی این روال را درک کنم، یک میلیون واحد زنده در حال تکاپو و زندگی، بدون مرکز فرماندهی و آموزش سراسری، کاملا پویا در مقابل تهدیدات، بدون تداخل و تضاد بین اعضا و…. سیستمی کاملا پیچیده را تشکیل داده اند.
به نظرم با سرعت و ابعادی که دنیای امروزی داره تغییر می کنه، این روش و متدی مناسب برای دنیای جدید باشه. اعضایی ریز از یک پیکـره عظیم و تلاش برای کل، اما با کارهای خرد و کوچک (که برآیند آن بسیار عظیم است) ضمن تعیین و تقسیم کار فردی و گروهی، تعامل بالا بین اعضا (که در برخی قسمت ها کار این قسمت نیاز حیاتی اعضای دیگر مثل سربازهاست) و… همه و همه نویدبخش شناختِ یک سیستم و متد مطلوب است.
من به شدت احساس خلا می کنم و نمی توانم آن را بفهمم و تعمیم بدهم. خراوارها باور و روش و شنیده هایی که در ذهنم انبار شده، اجازه تعمیم را نمی دهد. فکر میکنم که تعمیم این سیستم در جامعه انسانی، پس از تربیت نسل جدید انسانی (اجزای ساده یک سیستم) یک گام سخت و مهم دیگر دارد: «اجرای جامعه غیرمتمرکز با حذف ساختارها و جایگاه ها شروع می شود» .
.
شش) این نکته برای من اهمیت دارد. فکر می کنم «سازگاری» باعث شد موریانه ها میلیون ها سال باشند اما بزرگانی چون دایناسورها هم مجبور به ترک صحنه دنیا شوند. در نوشته ای، می گفت که در هر اجتماع یا شهر موریانه ای، حدود ۵۰۰ هزار یا یک میلیون موریانه باهم زندگی می کنند. خیلی دوست دارم بدانم اصل سازگاری (و جلوگیری از زیادی بزرگ شدن) باعث می شود که اینها با هم ادغام نشود و جامعه بزرگتری را بسازند یا دلیل دیگری (مثل نقشه های جغرافیایی و دین و زبان و نژاد در میان ما انسانها) باعث آن شده است؟
و پیرو این موضوع، آیا می شود جامعه موریانه ای که ملکه خود را از دست داده است (و دیگر قادر به زایش نیست) مهاجـرت کند و به جامعه دیگری پیوند بخورد و از فـردای آن روز همه خوش و خـرم در کنار همدیگر (ولی با تعداد بیشتر) زندگی کنند؟
.
هفت) اصلاح یک فهم و فرهنگ غلط. فکر میکنم دیدن تنها کارکرد موریانه ها و تجلی زندگی جمعی آنها، در قالب پوسیدگی، نفوذ، حمله پنهان، خطر یک از اشتباه ترین برداشت های ما از موریانه هاست. بجای آنکه فریاد بزنیم: «کار تیمی ما به اندازه موریانه ها هم نیست» که مثالی سازنده و عاملی برای شناخت و دقت است فریاد می زنیم «مراقب باشید فلانی مثل موریانه ها، پایه ها را سست نکند و از درون نپوسیم و….». هـ
به نظر میرسه مطلبی که شروع کرده ای، اشتباهات و مدل ذهنیِ صدها ساله ما از یک دنیا و اجتماع عجیب را اصلاح کند و ما در آینده ای نزدیک، به جای اشاره به پوسیدگی (به عنوان نتیجه زندگی موریانه ها) به نوع زندگی و تعامل موریانه ها دقت کنیم و مثلا فرهنگ غلط اندر غلط کار تیمی را در این کشور کمی بهبود بخشیم.
.
——————————————————
در پایان باید بگویم، همانطوری که قبلا خودت گفته بودی که لزوما قرار نیست تمام کلماتِ کتابی که می خوانیم در ذهن ما بماند و حاشیه هایش و نکته هایش، می تواند جرقه ترقی در ما باشد، باید بگویم سبکِ رفتار تو و نوع تعاملی که با دوستان خود داری، درس بسیار بزرگ تری برای من است. من هم سیستم پیچیده نظام آموزشی و معلمین کشورم را در نظر میگیرم و تک تک سلول هایش را (در یک تقسیم بندی) معلمین می بینم و آنگاه بین آن همه تلاشگر و فرهیخته، ستاره های بی نظیری چون تو را می بینم و تاثیری که در کل این سیستم پیچیده داری.
خوشبختانه دوستانم وقتی نوشته تو را دیدند بجای اینکه به من بگویند خوشبحالت! گفتند دمش گرم! همین که برای دیگری چنین ارزشی قائل است، خود الگوی بزرگی است. امیدوارم جدای از مفاهیم آموزشی که برای ما فراهم می کنی، بتوانم الگوی رفتار و اندیشه ات را هم بفهمم و به آن عمل کنم.
من اینجا پای درس های تو هستم، حتی اگر به سکوت، پشت پنجره کلاسِ تو یا داخل کلاس پرسـروصدا و پرغلط!
مرسی از همه کلی چیز یاد گرفتم.
موضوعی ذهن منو مشغول کرد:من همیشه فکر می کردم در صورتی یک سازمان می تونه موفق باشه که همه بدونن هدف کلی سازمان چی هستش و در اون مسیر حرکت کنند .حالا اگر بخواهیم یک سازمان رو با بدن انسان و سلول های بدن انسان مقایسه کنیم کار پیچیده تر میشه.چه طور میشه یک سیستم(سازمان)رو ساخت و به این حد زیبا وظایف و اطلاعات رو تقسیم کرد که هر عضو از سازمان فقط به همون فکر کنه و فقط کاره خودش رو انجام بده
با سلام و عرض ادب،
در جاییکه اشاره شد به اینکه سلول های بدن ما نمی دونن در حال انجام چه کاری هستند و نیتجه عملکرد و وجودشون انسانی با این پیچیدگی است و یا مثال زندگی اجتماعی (Eusocial) مورچه ها ،برای سادگی شاید درک یک ماشین یا کامپیوترکه تک تک اجزای اون سیستم نمی دانند در حال انجام چه کاری هستند ،همچنان که از هدف نهایی نیز بی خبرند ، اما بخاطر قرار گرفتن صحیح درکنار هم و مشخص بودن ارتباطات آنها ، قتی همه با هم کار میکنند ، سطحی از هوشمندی در کل اون سیستم دیده میشود . در واقع با قوانین ساده میشه نوعی از هوش یا یک حرکت جمعی معنی دار به وجودآورد .
شاید این استنباط و الگو برداری صحیح باشه که این مدل رو برای یک سازمان یا شرکت هم می توان در نظر گرفت .یعنی افراد در موقعیت های درست چیده شوند و ارتباطات و وظیفه اونها مشخص باشد ،نتیجه ی خوبی حاصل خواهد شد. به نظر میرسه که این مدل در سازمانها و شرکت های غربی به خوبی دیده میشود. یعنی هرشخص وظیفه خاص خودش را انجام میدهد و شاید حتی اگر دستورالعملی غلط هم به اونها داده شود ، آن را انجام میدهند،این تابع قوانین و ضوابط بودن ، نظمی درون سازمانی و یک انسجام رو بوجود می آورد، بطوریکه مشخص نیست که رییس ت شرکت چه کسی هست ویا حضور دارد یا خیر ،ولی کارها به خوبی انجام میشود.
حدس میزنم که این نوع سیستمها که قوانین ساده ای را پیروی میکنند، در طول زمان و البته شرایط متفاوت ،تغییری نخواهند داشت و شاید زندگی موریانه ها و رفتار اجتماعی مخصوص موریانه ها یا مثلا نوع خانه سازی انها در طول قرنها به همین صورت بوده و تغییری نکرده است.
همچنین در رابطه با این جمله که :” با بررسی سیستم های پیچیده ی اقتصادی و سیاسی جهان ، میشود قوانین ساده ی بوجود آورنده آنها را بدست آورد یا تحلیل کرد” ، این نقل قول آقای دکتر اختیاری رئیس آزمایشگاه عصبی شناختی مرکز ملی مطالعات اعتیاد را در مورد آقای Gred Gigerenzer را فکر میکنم میشود به این موضوع ربط داد.
آقای Gred رییس مرکز مطالعات” رفتارهای شناختی و تطبیق پذیر” در موسسه ماکس پلانک است و اخیرا پروژه ای با رویال بانک داشتند ، در مورد اینکه چه هیوریستیک های ساده ی اقتصادی به افراد یک جامعه آموزش بدهیم که با عمل به آن ،درنهایت هم خودشان و هم جامعه رشد اقتصادی داشته باشند و مشابه مشکلات اقتصادی ای که در آمریکا در سال ۲۰۰۸ در مورد مسکن شروع شد ، اتفاق نیافتد .واقعه ای که افراد با دریافت وام در آمریکا ،خانه ای می خریدند و اجاره میدادند وقیمت خانه هم در حال رشد بود تا اینکه بعداز مدتی ، قیمت خانه ها شروع به کاهش کرد ،ارزش خانه ها کم شد و قیمت کل خانه از وام دریافتی هم کمتر شده بود ، خانه ها فروش نمی رفت ، مردم توان بازپرداخت قسط ها را هم نداشتند، بانکها ، خانه ها را باقیمت کمتر از قیمت خرید مصادره می کردند و مردم هم به بانک ها بدهکار شده بودند و در نیتجه سیستم اقتصادی آمریکا دچار مشکل شد. پس از بررسی به این نتیجه رسیده بود که اگر مردم آمریکا این هیوریستیک را که ” تمام تخم مرغ هایت را در یک سبد نچین “، را رعایت می کردند ،این اتفاق نمی افتاد چرا که طبق یک مطالعه نشان میداد که قدیم ها در آمریکا این شیوه یا گفته بسیار رعایت می شده ، ولی از سال حدود ۱۹۹۰ این هیوریستیک کمرنگ شده بود و انجام نمی شد.شاید گاهی یک ضرب المثل ساده ،یک سیستم پیچیده ای اقتصادی یا سیاسی ای را رقم میزند که بسادگی قابل تحلیل نباشد.
به نظر میرسد در یک جامعه ی پویا ،شاید این چنین رفتارها و هیوریستیک های ساده نیز در گذر زمان ،نیاز به تغییر و اصلاح دارند،از جمله هیوریستک هایی که شاید در ایران لااقل تا امروز وجود داشته است، بحث ملک وزمین هست که مصطلح است که هیچگاه ملک ضرر نمیکند و اگر سرمایه ای داریم در ملک و زمین سرمایه گذاری کنیم و چنین رفتارهای ساده در زمینه های متفاوت را در جوامع و فرهنگهای مختلف قابل مشاهد اند .
خیلی عالی بود روح اله گرامی استفاده کردیم . ممنون
ممنونم از لطف شما
روح اله عزیز.
من هم میخواستم به نوبهی خودم از این توضیحات خوب و ارزشمند تو تشکر کنم. برام خیلی آموزنده و الهام بخش بود.
در مورد سازمان، شاید همینه که خیلی وقتها ترجیح میدن از لغت Superorganism براش استفاده کنند و به عنوان موجودی پیچیدهتر از انسان، بهش نگاه کنن. نه صرفاً مجموعهای از انسانها یا ساختاری استاتیک و خلق شده توسط انسان.
در مورد آخرین نکتهای که گفتی (هیوریستیکهای ساده بر انسانها و شکلگیری رفتارهای اقتصادی پیچیده) تا به حال بهش فکر نکرده بودم.
کمی مطالعه و فکر میکنم و در ماههای آتی، اگه چیزهایی به ذهنم رسید و فهمیدم، میام گزارشش رو اینجا مینویسم.
باز هم به خاطر این توضیحات ارزشمند و آموزنده، ممنونم.
میگم کاش، متمم بود، یه امتیازی چیزی میدادیم حسمون بهتر بود 😉
پی نوشت: به خاطر اسم بردن از دکتر حامد اختیاری هم ممنونم.
متاسفانه اسم ایشون رو نشنیده بودم. الان سرچ کردم و امیدوارم بیشتر باهاشون آشنا بشم.
توی مکتب خونه هم، مجموعهای از ویدئوهای تدریس ایشون رو دیدم هست:
http://maktabkhooneh.org/course/ekhtiari419
تاسف انگیزه که آدمهایی هوشمند و ارزشمند در اطرافمون هستند و بی صدا فعالیت میکنند و عدهای “خود دکتر خوانده” با انواع القاب و رزومهها و ادعاها، گوش ما پر کردهاند…
استاد عزیز و بزرگوار ،
از پاسخ شما و توضیحات و محبت تون ممنونم .
و این رو اضافه کنم که واقعیتش آنقدرها از شما آموخته ام و می آموزم که تشکر کردن به آن اندازه رو نمی دونم .
محمدرضای عزیز
مطالب شما درباره موریانه ها را که خواندم ، به ذهنم رسید که شاید موریانه ها خیلی بیشتر از ما آدم ها نگاه سیستمی دارند !
و شاید مغز اونها “روحی” است که از روابط حاصل از یکپارچگی و تمامیت کلونی اونها بدست میاد
هیوا و بابک عزیز . ممنونم از اطلاع رسانی تون . پاینده باشید.
آقای شعبانعلی نمیدونم با ریاضیدانی به اسم جان کانوی (conway) آشنایید یا نه؟ ایشون در سال ۱۹۷۰ یه بازی خلق کرد به اسم بازی زندگی . برای شروع بازی فقط ۳ تا قانون ساده گذاشت . اما وقتی بازی رو با زمان پیش میبری و سیکلهای زیادی رو طی میکنی میبینی از چندتا المان ساده و دو سه تا قانون ساده به مرور چه سیستم پیچیده و به نظر زنده و پویا درست میشه. کسی که از اینجا به بازی نگاه کنه شاهد یک پیکر زنده و در حال فعالیت با تولید ومثل و انگار با حاکمیت یک شعور مواجه میشه. هدف این ریاضیدان همین بود که جمع جبری چند جزء ساده و لحاظ اندرکنش اونها و برآیندشون میتونه منتج به یک کل پیچیده باشه.
حتما سرچ کنید و مطالعه کنید مطمئنم لذت میبرید .
به دوستان هم تاکید زیاد دارم این بحث آقای شعبانعلی رو خیلی جدی پیگیری کنید اسرار زیادی از دنیا براتون روشن میشه …
علیرضا جان؛ محمدرضا یک پست در همین باره در وبلاگ انگلیسی شون دارند با عنوان “John Conway and The Game of Life” که در آدرس زیر قرار دارد:
http://www.shabanali.com/en/?p=660
علیرضا، ایشون قبلاً در وبلاگ انگلیسیشون در این مورد مطالبی نوشتن:
John Conway and The Game of Life
http://www.shabanali.com/en/?p=660
علیرضا. آدم اینجا از بقیهی بچهها خیلی عقبتره.
اومدم جواب بنویسم میبینم بابک و هیوا قبل از من نوشتن.
من یه شانسی در دوران راهنمایی داشتم که با یکی از بچههای دانشگاه شریف (و فارغ التحصیلان مدرسه خودمون) به نام کیارش بازرگان آشنا شدم.
اون آدم وقت و حوصلهی زیادی برای حرف زدن نداشت. الان ظاهراً از اساتید دانشگاه مینه سوتاست و چند سالیه ازش خبر ندارم.
اما با همون حوصلهی کم، به شدت کلمات کلیدی خوبی یاد میداد.
مثلاً داشت حرف میزد وسطش میگفت: Game of life چیز جالبیه. راجع بهش بخونین خیلی ایده میده بهتون.
اون سالها کلمههای Fractal و Chaos رو هم از اون شنیدم. همینطور ANN (Artificial Neural Network).
اون زمان تازه بعد از کمودور ۶۴، کامپیوترهای PC از نوع ۲۸۶ و ۳۸۶ رایج شده بود و البته من هنوز به خاطر محدودیتهام، با یک نسخهی ابتدایی C که برای کمودور نوشته شده بود و احتمالاً میتونی باگها و مشکلاتش رو حدس بزنی، سعی میکردم برنامه نویسی کنم.
دبیرستان بودیم که اینترنت سیاه و سفید اومد! (با اون سیستم عاملهای احمقانه VMS) و یادمه Altavista برای سرچ معروف بود.
هیچ وقت یادم نمیره که برای تست آلتاویستا، اولین کلمهای که زدم Game of life بود و بعد هم Fractal و chaos.
فقط یه مشت مقالهی دانشگاهی پیدا شد که پرینت گرفتم و به زور دیکشنری شروع کردم به خوندن.
دوستام بهم میخندیدن (کلن هم به خاطر همین دیوونه بازیها و درس نخوندنها و چیزهای نامربوط خوندن معدلم ۱۲ شد و از مدرسه اخراج شدم).
یادمه مهمترین استفادهی آلتاویستا اون موقع سرچ کردن متن شعرهای خوانندگان خارجی بود (اون موقع نوار کاست جرم بود و ویدئو هم با بقچه جابجا میشد چون جرم بود و حتی کسانی که اون موقع نبودن، میتونن تصور کنن که دسترسی به این “سیب ممنوعه”ی متن شعرهای خارجی چقدر شیرین بود!)
بگذریم.
همهیاینها رو به دو دلیل گفتم.
یکی یادآوری کیارش بازرگان که به خاطر شنیدن اون چند کلمه ازش، همیشه بهش مدیونم و تا امروز، فرصتی برای ادای احترام بهش پیدا نکرده بودم.
دیگری هم به خاطر اینکه بگم شانس بزرگ زندگی ما، گاهی در شنیدن – یا نشنیدن – یک یا چند کلمه است.
و آرزو کنم همه مون، در زندگی فرصت مصاحبت با کسانی رو داشته باشیم که کلمات بهتری رو از اونها بشنویم.
به قول عهد عتیق، در آغاز، فقط کلمه بوده.
محمدرضا حرفات به دلم نشست. انگار به این حرفا نیاز داشتم
این ویدیو رو دیدم گفتم شاید تو و بقیه بچه ها هم مث من خوشتون بیاد.
ببینید:
http://modiriran.ir/1393/11/کار-تیمی-فیلم/
من این نوشته شما رو پرینت گرفتم.بعد از چند دور خوندن، یه سری مفاهیم جدید دیدم که سرچ کردم از اون ها هم مقاله ها رو پرینت گرفتم(نزدیک صد صفحه و خوندم) . به یه سری کتاب رسیدم که به لطف تورنت تونستم دانلود کنم 🙁 مقدار زیادی حرف جدید تو کلمه که قطعا جاش اینجا نیست و از حجمش میشه فهمید بخاطر اینه که هنوز هیچی نفهمیدم:)) .
———————————
دلیل اصلی کامنت گذاشتنم این ریپلای شما بود. بعضی وقت ها که به دور بر خودم نگاه میکنم دلم میگیره از این همه ادم معمولی. از تعداد زیادی ادم که هیچ چیزی به من یاد ندادند.اما دلیل اصلی بغضم این هست که بعضا در اطرافم بودند انسان هایی تاثیر گذار ( به جادوی کلام و هزار چیز دیگر) و به چه ناکجا آباد هایی من رو هدایت کردند و چه مقدار زیادی از زمان روصرف تحقیق و خوندن در مورد چیزهایی کردم که در شکل دهی به جهان بینی من اگر مضر نبودند، ( که به یقیین بودند) قطعا عبث بودند.بعد که از اطرافیان محمدرضا شعبانعلی میخوانم یااطرافیان ادم هایی در ممالک دیگر و کویر دورم را نگاه میکنم دلم میگیرد.
—————————
حداقل اینقدر خوش شانس بوده ام که در زمانی بدنیا بیایم که به لطف تکنولوژی انسان کم کم میتواند اطرافیانش را خودش انتخاب کند و خوشحالم که محمدرضا آن برنامه ماه عسل را شرکت کرد تا من که آن زمان بچه شانزده ساله بودم،کلماتی زیادی را از دهان او بشنوم و امروز به او دنیایی از ادم هایی دیگر برسم.
————–
ضمنا من اون زمانی که هنوز از دانشگاه انصراف نداده بودم،چون کلاس نمیرفتم از اموزش های زبون سی پلاس پلاس کیارش بازرگان برای پاس کردن کمک میگرفتم:) جالب این که تو همون آموزش ها هم سرنخ های خوبی وجود داشت، تقریبا همون ویدیو ها هم غیر مستقیم باعث شد با زبون پرولوگ و هوش مصنوعی و سینگولاریتی و کورزوویل این داستان ها اشنا بشم.الان که فکر میکنم میبینم تقریبا آشنایی با AI مسیر شغلیم و حتا مسیر زندگیم رو عوض کرد. واکنش من به هوش مصنوعی مشابه واکنش این آقای جرج هاتز تو مقاله پایینه. با این تفاوت که ایشون تو کالیفرنیا و سیلکون ولی بدنیا اومده و من حتا تو پایتخت کشور منزوی خودمم نیستم-_- . نه این که ناامید باشم ولی ادم بعضی وقتا با خودش میگه شاید میشد جور دیگه ای باشه. نمیدونم.
http://www.forbes.com/sites/aarontilley/2016/03/08/george-hotz-comma-ai/#3cd8ed70493b
همچنین محمد رضا چند تا کتاب در همین مورد معرفی کرد و همون روز هم قول داد که در مورد پیچیدگی بنویسه که نوشت. من یک کامنتی گذاشتم و ایشون جواب داد شبیه همینجا اینم لینکش :
http://www.shabanali.com/ms/?p=6519
محمدرضاي عزيز سلام
خيلي جالب بوود، سيستم عجيب و غريب و دقيق موريانه ها توجهم رو جلب كرد.
يه تيكه نوشته ي شما رو كه فكر كنم خيلي مهم بوود رو خووب نمي فهمم.
اونجا كه گفتي “عبارتی، دانش آنها، تصمیم گیری آنها و رفتار آنها توزیع شده یا Distributed است.”
بازي اي كه براي درك حركت ماهي ها به آقاي انصاري پيشنهاد كردين هم فوق العاده ست. بايد امتحانش كنم.
و چه جالب كه يه قانون انقد ساده باعث حركت هزاران ماهي با دقت خيلي بالا ميشه.
سلام
اولین بار درباره سیستم های پیچیده اینجا خوندم و موجب شد که وقتی در برنامه چرخ شبکه چهار دراین باره صحبت میشه با یادآوری اشارات شما روبروش بنشینم. چه خوب که از اون بیشتر برامون بنویسید.
لحظه هایتان مهنا
سلام
جالب ترین قسمت ماجرا به نظر من این قسمت بود که بدون رهبر چه قدر هماهنگ کار می کنن. که این وضعیت در جامعه انسانی البته در حال حاضر امکان پذبر نیست، حتی در یک شرکت کوچیک!
همیشه احساس می کنم تو حرفاتون یجور کنایه هست به رفتار آدم ها. مثلا همین که نوشتید:
“موجودی که فقط از فرزند خودش حمایت میکند و سرنوشت و وضعیت فرزندان دیگران برایش مهم نیست، در سطوح اولیهی حیوانی است و هنوز نمیتوان گفت به سطح شعور زندگی اجتماعی دست یافته است”
یا جاهای دیگه ای در روز نوشته ها که الان به خاطر ندارم.
در فایل های مدیریت توجه هم چنین چیزی بود. دقیق به خاطر ندارم ولی داشتید توضیح می دادید که این فایل های صوتی رو برای چی آماده کردید و یک دلیل این بود که شاید انقدری ما وقت نداریم که کتابهایی بخونیم برای اینکه زندگی خودمون رو بهبود بدیم. وقتی این جمله رو شنیدم دیدم تلنگری بود به خود من. مگه میشه من انقدری وقت نداشته باشم که به دنبال این باشم که برای بهبود زندگی خودم تلاش کنم. وقت دارم ولی چیزهایی دیگری هست که ندارم.
یه سوالی برام پیش اومده، یا شایدم درست متوجه نشدم، چرا موریانه ها انقدر نمونه های خوبی برای زندگی اجتماعی میشوند ولی ما آدمها با این همه ادعا حتی در حد اونها هم زندگی اجتماعی نداریم؟؟؟؟
سلام به دوستان و محمدرضا . خواب جالبی بود نادر امیدوارم بقیش رو هم ببینی و بعدا بنویسی حالا فردا شب یا هفته دیگه! من یک بار بعد از بیدار شدن خوابم رو از اول تا آخر نوشتم سریع و مو به مو یه داستان خیلی عالی بود که هیچوقت نخونده بودم!
———-
در موردسیستم های پیچیده چیزی که برام عجیبه اینه که چطوری و با چه الگویی این اجزا به هماهنگی میرسند؟ وقتی هزاران ماهی در اقیانوس بعد از ۲ یا ۳ ثانیه به یک جور حرکت پیچیده ولی بسیار منظم می رسند چطوری می دونند که هر کسی کجا باید شنا کنه؟ و چطور حرکت کنه. حرکات پرندگان هم به همین شکل فکر کنم خیلی از چیزها در مورد سیستم های پیچیده هنوز کشف نشده و شاید اگر کشف بشه بتوان آن را فرموله کرد و به عنوان علم از آن استفاده کرد.
راستش فواد جان.
من احساس شخصیم اینه که درک امروز انسان از سیستمهای پیچیده درکی بسیار قوی و خوبه.
حتی در مقایسه با فیزیک و شیمی و زیست و پزشکی و جامعه شناسی و روانشناسی، ما پیچیدگی رو بهتر میفهمیم.
به عبارتی اگر قرار بود رشته هایی رو که کمتر میفهمیم از تدریس دانشگاهی حذف کنیم، همه رشته هایی که نام بردم قبل از پیچیدگی حذف میشدن!
شاید بهتر باشه بگم پذیرش فهم پیچیدگی یا complexity برای ما سخته. چون بخش زیادی از جهان از پزشکی تا سیاست و بسیاری از علوم انسانی از پیچیده کردن دنیا یا complicated بودن اون کسب درآمد میکنند.
بگذریم که خود این مفهوم هم در نگاه انسان ها دوست داشتنی نیست. چون اونها رو از مرکز جهان میندازه بیرون.
درک حرفهای کپلر و گالیله سخت نبود.
درد حرفهای اونها زیاد بود.
وگرنه امروز بچه ی خنگ مدرسه ای هم ساختار منظومه شمسی رو میفهمه.
یه اشاره ی نامربوط:
نیچه یه جا به افلاطون حمله ی شدیدی میکنه. میگه عزیز من! ما یه عالمه موجود در جهان داشتیم و نمیفهمیدیم.
تو مُثُل افلاطونی رو آوردی، چیزی که حل نشد هیچ، همه مجهولات ضرب در دو شد!
در این موضع گیری، خیلی با نیچه موافقم.
احمق های تاریخ از افلاطون تا امروز انقدر مجهولات ما رو در دو و سه و چهار و ده ضرب کرده اند که الان اصل مجهولات معلوم شده و حل شده و ما موندیم با انبوهی از مجهولات اضافی بی خاصیت!
راجع به حرکت ماهی ها.
پیشنهادم یه بازی ساده است.
پانزده یا بیست نفر بشین. توی پارکی جایی.
هر کس توی دلش دو نفر رو انتخاب کنه. تلاش کنه جوری وایسه که با اون دو تا مثلث متساوی الاضلاع بسازه.
قاعدتا بقیه هم دارن همزمان همین مسئله رو حل میکنن.
پس چند دقیقه طول میکشه.
بعد تصادفی یکی از آدمها رو جابجا کن. مثلا دو سه متر.
دوباره صبر کن ببین تعادل چجوری برقرار میشه.
اگه با موبایل از این بازی فیلم بگیری چیزی شگفت انگیزتر از حرکت ماهی ها میبینی.
من اسمش رو میگذارم شعور کور.
یعنی هر کس فقط یه قانون احمقانه رو دنبال میکنه.
اما در کل یه ساختار شگفت انگیز شکل میگیره.
سلول های تن من و تو دارن قوانین بسیااار ساده ای دنبال میکنن. روحشون هم خبر نداره که ترکیبشون چه زبان دراز و ادعای سر به فلک کشیده ای پیدا کرده!
ممنونم از جوابتون
بازی جالبیه . الان که فکر میکنم میبینم که میشه این بازی رو انجام داد
امروز چیز جدیدی یاد گرفتم 🙂
——-
در مورد پیچیده کردن مسایل هم روسو انتقاد شدیدی به پزشک ها داره و میگه که پزشکها فقط امور طبیعی رو پیچیده کردند ودردی رو به انسان اضافه کردند یعنی با کمی طولانی کردن عمرش در حالت بیماری اون رو زجر میدن.
——
اگر میخواهید مردان شجاعی را پیدا کنید نمونه آن را در جاهایی که پزشک یافت نمی شود خواهید دید زیرا در آنجا کسی از نتایج درد و بیماری خبری ندارد و هیچکس فکر مرگ را نمی کند …امیل اثر روسو
این جمله رو هم خطاب به معلمان گفته بود
ای معلمین و استادان پرشهامت ساده تر و محتاط تر و روشن تر باشید این نطق ها و خطابه های بلند و این کلمات شیرین را کوتاه کنید بگذارید کودکان به میل خود بزرگ شوند هر وقت از مشاهدات خود تعجب کردند درباره آن از شما خواهند پرسید………… از کتاب امیل اثر روسو
سلام.
من از این نوع نگاه و مطالب خیلی خوشم اومد.
میشه برای اشنا شدن من با این حوزه و این نحوه نگاه چند کتاب یا هر منبع دیگری بهم معرفی کنید؟
محمدرضا چند شب پیش خواب دیدم:
تو و دوستت -که من نمیشناختمش- در حال ضبط یه برنامه بودین. وقتی من سر رسیدم کارتون تمام شده بود و داشتین دکور رو جمع میکردین. من بدون هیچ صحبت و اجازه ای شروع به کمک کردن کردم. و اجزای دکور رو به سمت انباری که ته یه سالن خیلی بزرگ بود بردم. وقتی در انتهای سالن به تو نزدیک شدم، گفتی: چون آقای (اسمش رو فراموش کردم. چیزی شبیه انصاری یا نصیری و یا… بود) نیستن اجازه دادم کمکمون کنی! (ظاهرا انباردار بود) در انتهای سالن تو و دوستت مشغول بررسی و کار بر روی پروژه ای که داشتین شدین. یه سیستم پیچیده! اما تشکیل شده از اجزای ساده. داشتی یه پهپاد بزرگ درست میکردی! از چهار قسمت که هر کردم خودش میتونست مجزا عمکرد خاص خودش رو داشته باشه تشکیل شده بود. و در مواقع لزوم هنگام پرواز میتونستن از هم جدا یا به هم بپیوندن و فعالیت جدیدی انجام بدن. دوستت هم داشت در زمینه هالوگرافیک کار میکرد و به من گفت که هالوگرافیک از اون پهپاد جذابتره!
در نهایت وقتی که خواستم سوالاتمو از تو بپرسم، با صدای بقیه از خواب پریدم و این فرصت رو از دستم دادم.
چه جالب
من هم پریروز صبح قبل بیدار شدن خواب ایشون رو دیدم، برام عجیب بود که چرا این اتفاق افتاده
من خواب دیدم دارن میگن طبقه هشتم نشستم و منتظر وزیر و … که در مورد مشکل نفت با آقای شعبانعلی صحبت کردن، و داشتم میدیدم که با یه آقای دیگه یه جایی هستن یک سری کوه های بلند و سرسبز و دنبال یه چیزی بودن و یدونه از این کیف لوله ای های نقشه کشی(اسم دقییقش رو نمیدونم چیه) هم همراهشون بود، یه چیز دیگه هم یادم مونده، کتونیشون بود 😀 خوب بود 🙂