حرفهایی که میخواهم اینجا بنویسم، از یک جنس نیستند.
شاید میشد آنها را در قالب دو یا سه یا پنج مطلب مستقل نوشت.
اما هم به علت فرصت و حوصلهی کم و هم به علت ارتباط ماهوی آنها، تصمیم گرفتم همه را یک کاسه کنم و در قالب این نوشته، تحویل شما دهم.
به اندازه کافی از پلتفرم های اجتماعی صحبت کردهام و صحبت کردهایم.
پلتفرم های اجتماعی، همچنانکه از نامشان پیداست، برای ارتباط اجتماعی و ارزش آفرینی بر پایهی تعامل اجتماعی مناسب هستند.
این پلتفرمها البته به ابزار اطلاع رسانی هم تبدیل شدهاند و یک کانال ارتباطی ارزان و سهل الوصول را برای ارتباط میان اشخاص حقیقی و حقوقی و مخاطبانشان شکل دادهاند.
اما آنچه میتواند نگرانکننده باشد، این است که کاربران پلتفرمهای اجتماعی ممکن است به سادگی میان “ارتباط اجتماعی و اطلاع رسانی” با “عرضه و نشر خبر” تمایل قائز نشوند.
در این میان، دو اتفاق میافتد:
- مردم به جای ارتباط اجتماعی (و اطلاع رسانی در موارد ضروری) عملاً به خبررسانی و خبرپراکنی و خبرگزاری تبدیل میشوند.
- سایتها و رسانههای خبری و خبرگزاری هم، به جای خبررسانی و نشر اخبار به اطلاع رسانی و پیگیری رسانه های اجتماعی مشغول میشوند.
حاصل هم تقریباً همان چیزی میشود که میبینیم.
چون چند سال پیش هم، بارها مطالب مشابهی در این زمینه نوشتهام، در اینجا فقط به چند مورد محدود از نشانههای این فضای وارونه بسنده میکنم:
نظر سلبریتیها، زودتر و بیشتر از نظر صاحبنظرها نشر و شنیده میشود. البته ممکن است با خود بگویید که این مسئله کمابیش در تمام جهان وجود دارد. اما فراموش نکنیم که در اطرافمان به خوبی میبینیم که صاحبنظرها هم تقریباً نظر خود را – یا لااقل دغدغههای خود را – از همان فضای اجتماعی که سلبریتیها بازیگر اصلی آن هستند، اخذ میکنند.
اخبار خرد بیشتر از اخبار کلان مورد توجه قرار میگیرد. ما انسانها، نسبت به چیزی که تجربهی روزمره در موردش داریم، پاسخ احساسی شدیدتری نشان میدهیم. اگر به ما بگویند که نرخ بیمه باربری دریایی از یک بندر به یک مقصد مشخص تغییر کرده است، احتمالاً از کنارش عبور میکنیم. اما اگر بگویند یک کودک خردسال به علت سقوط کانتینر در هنگام باربرداری در همان بندر، فوت شده و به یک گوشتی با ضخامت یک برگه کاغذ تبدیل شده است، اندوه تمام جانمان را در بر میگیرد. چون تعداد کمی از ما حتی یک قرارداد بیمه باربری را دیدهایم، اما تقریباً همهی ما خندههای شاد یک کودک و گریههای دردناک او را شنیدهایم. پس با خبر دوم، رابطه احساسی بهتری برقرار میکنیم.
کمتر کسی دقت میکند که اثرات تغییر نرخ بیمه در حمل دریایی، در افق زمانی میانمدت و بلندمدت میتواند سرنوشت و جان صدها کودک را – در جهت مثبت یا منفی – تحت تاثیر قرار دهد.
البته فراموش نکنیم که هرگز انتظار نمیرفته ما انسانها تا این حد کلان فکر کنیم. آنهایی که تا این حد کلان فکر میکردهاند معمولاً مسئولیتهای کلان سیاسی و اقتصادی و فرهنگی را برعهده میگرفتهاند و ما هم مشغول زندگی خودمان میشدهایم.
اما یکپارچگی حاصل از ارتباط اجتماعی، باعث شده که بسیاری از رویدادها و خبرها و حرفها، وارد شبکه های اجتماعی شوند و نهایتاً میزان نشر و بازنشر آنها، اهمیت آنها را مشخص کند.
در گذشتههای دور (ده سال پیش یا بیشتر) سایتها و نشریات خبری، وظیفهی تعدیل سبد اخبار را بر عهده داشتند. به این معنا که صفحهای از یک روزنامهی ۳۲ صفحهای به حوادث اختصاص پیدا میکرد. صفحهی اول به خبرهای کلان. صفحههای داخلی بر اساس موضوع به مقالات تحلیلی یا گزارشهای اجتماعی و در نهایت، یک سبد محتوای خبری به مخاطب ارائه میشد و ذهن مخاطب را هم به صورت غیرمستقیم، سامان میداد.
البته روند جایگزینی شبکه های اجتماعی به عنوان منبع خبری در بسیاری از نقاط دنیا قابل مشاهده است. نزدیکترین نمونهی آن انتخابات آمریکاست که هم برنده به رسانههای خبری و اجتماعی اعتراض دارد و هر روز آنها را با نام News Factory و Fake News صدا میکند و هم بازنده، به رسانهها اعتراض دارد که در جهتدهی و هدایت ذهن مردم موفق عمل نکردهاند.
اما در کشور ما، به علت فاصله گرفتن برخی از منابع خبری رسمی از فضای واقعی کشور – در حدی که جهانی متفاوت با جهان واقعی را پیش چشمان ما ترسیم میکنند – طبیعتاً اعتماد به رسانههای اجتماعی و اطلاعات پخش شده در شبکه های اجتماعی، بیشتر از رسانههای رسمی است.
رسانههای رسمی کلان که ظاهراً ماموریت دیگری دارند و برای نشر اخبار واقعی و اطلاع رسانی طراحی نشدهاند، اما رسانههای خصوصی کوچکتر و سایتها هم، در این میان به این باور رسیدهاند که اگر قرار است مورد اقبال مردم باشند، باید به دنبال مردم راه بیفتند. حاصل هم اینکه چند سایت خبری بزرگ کشور را باز کنید و سعی کنید تایم لاین صفحه اول آنها را بخوانید و به اهمیت هر خبر، نمرهای بین صفر تا صد بدهید.
به سادگی میبینید که خبری با ۲ یا ۳ امتیاز – از لحاظ ارزش خبری – صرفاً به علت وایرال بودن یا عکسالعمل احساسی مردم در شبکه های اجتماعی، دو یا سه تیتر را به خود اختصاص داده و دقیقاً در کنار خبر دیگری که شاید ارزش آن ۲۰ یا ۳۰ یا ۶۰ امتیاز است قرار گرفته است.
در بسیاری از فرهنگهای توسعه یافته، همچنان بخش قابل توجهی از جریان خبری و تحلیلی، از سمت موسسات خبری و تحلیلی و روزنامهها به شبکه های اجتماعی است. اما در ایران، ظاهراً این جریان معکوس شده یا در حال معکوس شدن است.
نگاه تلگرامی به اخبار باعث شده که ما بیشتر با قطعهی خبری مواجه باشیم تا خبر. در مورد بحث های تحلیلی هم که تقریباً باید چنین انتظاری را فراموش کنیم.
برخی دوستان من، زمانی تاکید میکردند که ما تحلیلی-خبری هستیم و خبری-تحلیلی نیستیم و مراقب باشید که این دو اولویت را جابجا به کار نبریم. اما امروز، به نظر میرسد که خرده خبر، وجه قالب رسانهها شده است.
چنین رویدادی میتواند خطرات متعددی داشته باشد که من برخی از آنها را – از نگاه خودم – مورد اشاره قرار میدهم:
- ایجاد اختلال در سیستم ارزیابی ما از حوادث محیطی. این اختلال از گذشته وجود داشته. مثلاً بعد از سقوط هواپیما، مردم تا مدتی فکر میکنند که اگر در اثر سانحهای بمیرند، آن سانحه سقوط هوایی است و بعد از پلاسکو، کم نبودند کسانی که تا مدتی، آتشسوزی را مهمترین سانحهی در کمین میدانستند. الان هم اگر زلزله در شهری بیاید، احتمالاً تا چند شب رختخواب خود را زیر چارچوبها و کنار ستونها پهن میکنند تا حادثهی دیگری پیش بیاید و وزن هر یک از حادثهها را در ذهن آنها تغییر دهد.
- ایجاد احساسات منفی و ناامیدی نامتناسب با واقعیتهای بیرونی. خبرهای خوشیها کمتر نشر میشوند و اگر هم نشر بشوند در حلقهی دوستان نزدیک است (بگذریم از بندهخدایی که در سوییس داشت خوشی میکرد و حالش گرفته شد). اما ناخوشیها سریعتر نقل میشوند. وضعیت امروز خبری ما شبیه گروهی شده که در کنار گورستان ایستادهاند و بر تک تک جنازههای غریبه و آشنایی که دفن میشوند میگریند. اما عروسیهای خود را جداگانه و بیخبر از دیگران برگزار میکنند. این تفاوت نرخ نفوذ (Penetration Rate) خبرهای خوب و خبرهای بد، میتواند جامعه را به سمت افسردگی یا اضطرابهای مخرب ببرد (يا باید بگویم برده است).
- رواج “ماجرا”جویی خبری. با توجه به علاقه و میل و رغبتی که ما مردم در شبکه های اجتماعی به ماجراهای روزمره با پایهی احساسی داریم، رسانههای بزرگ هم عملاً به ماجرا-جویی تشویق میشوند. آنها ماجراهای وایرال و دارای بار عاطفی را به خبرهای غیرجذاب اما اثرگذار ترجیح میدهند. اگر هم خبری را نقل کنند، بسیار خلاصه و کوتاه است. همان چیزی که باعث میشود فاصلهی بین خبرها و فهم ما بیشتر و بیشتر شود که چون گاوین اشمیت این بحث را به خوبی مطرح کرده، لازم نیست آن بحثها را اینجا تکرار کنم.
- کاهش فرصت فعالیت فکری. فکر کردن کار سادهای نیست. این را همه میدانیم. خود مغز هم که مسئول فکر کردن است، در طول تکامل خود، انبوهی از روشهای میانبر را برای فکر نکردن کشف و طراحی کرده است (بحث معروف هیوریستیک). ما ساعات کمی در روز، فرصت داریم که فکر کنیم. به خودمان. به دنیا. به زندگی. به آنچه میخواهیم. به آنچه نمیخواهیم. فکر میکنم کمتر کسی باشد که به صورت منظم و هر روز، یک ساعت به این سوالها فکر کند. اما هر یک از ما چند ساعت در روز، برای شنیدن، خواندن، نشر و بازنشر و فکر کردن و تحلیل کردن رویدادهای دور صرف میکنیم. اتفاقاً همین بیخیالی و فکر کردنهای بیهوده و درگیری با رویدادهای زودگذر ما را از تشخیص روندهای بزرگ و کلان غافل میکند و جامعهای را میسازد که فرزندانمان هم، عملاً در باتلاق همین بیهودگیها که ما به ارث بردیم و در آن غرق هستیم، غرق خواهند شد.
اما همهی این حرفها را گفتم که به این چند سطر برسم.
دوستی دارم که اتفاقاً در حوزهی کسب و کار فعال است و فضای بینالمللی را هم به واسطهی کار خود میشناسد.
صبح زود برایم یک پیام تلگرامی فورارد کرده که: ترامپ گفته، من دفعهی بعد تمایلی به تمدید برجام ندارم.
زیر پیام هم برای من نوشته: این چی میگه؟
برای دوستم نوشتم: چرا از من میپرسی؟ من که خوابیده بودم. حرفی هم نزدم. برو و از همون کسی که این پیام رو داده بگو چی میگه.
گفت: آدم نیست. کاناله.
گفتم: خوب. برو ببین در موردش دیگه چی نوشته.
گفت: همین. دیگه زیرش خبرهای دیگه بود. بالاش هم حرفهای دیگه.
پرسیدم: پس ارزش خواندن این خبر چیست؟
گفت: نمیخواهم از دنیا بیخبر باشم. تو هم سرت را از کتابها بیرون بیاور و به اطراف نگاه کن. خبرها را پیگیر باش.
گفتم به سایتهای خبری سر بزن.
گفت: تقریباً همین متن را – چند جمله کمتر یا بیشتر – نوشتهاند.
ادامهی آنچه مینویسم، جواب همان سوال این چی میگه است که دوستم فرستاد. گفتم شاید کس دیگری هم حوصلهی خواندنش را داشته باشد.
زمانی که دولت اوباما در حال مذاکره هسته ای با ایران بود، این مذاکره در آمریکا موافقان و مخالفانی داشت.
مشهورترین موافقان اوباما و جان کری بودند. مخالفان هم را تقریباً بخش عمدهای از حزب جمهوریخواه و آی پک تشکیل میدادند.
آی پک (AIPAC) مخفف American-Israel Public Affairs Committee است و یک نهاد تاثیرگذار در سیاست داخلی و خارجی آمریکا محسوب میشود (شاید سخنرانی انتخاباتی ترامپ در آی پک را به خاطر داشته باشید).
بخش قابل توجهی از مذاکرات منتهی به برجام، در دوران کنگرهی ۱۱۴ آمریکا انجام شد. کنگرهی ۱۱۴ از نخستین روزهای ۲۰۱۵ تا نخستین روزهای ۲۰۱۷ فعال بوده و جو بایدن، در آن مقطع ریاست سنا را داشت.
اکثریت این کنگره هم در سنا و هم در مجلس نمایندگان، در اختیار جمهوریخواهان بود.
در دو کنگرهی قبلی (۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵)، سنا در اختیار دموکراتها و مجلس نمایندگان در اختیار جمهوریخواهان بود و در کنگرهی قبل از آن (۲۰۰۹ و ۲۰۱۰) اکثریت مطلق مجلس نمایندگان و سنا، هر دو در اختیار دموکراتها بود.
به عبارتی، اوباما زمانی در مورد ایران مذاکره میکرد که برای نخستین بار در چند سال اخیر، اکثریت مطلق در هر سنا در اختیار جمهوریخواهان قرار گرفته بود.
طبق قانون اساسی آمریکا، اگر معاهدههای ملی بین دولت آمریکا و سایر دولتها منعقد شود، باید اکثریت قاطع کنگره آن را تصویب کنند. اکثریت قاطع، با اکثریت مطلق تفاوت دارد و به جای نصف به علاوهی یک، شامل دو سوم آراء میشود.
گاهی در زبان خودمانیتر، به این اکثریت Veto-proof Majority هم میگویند. چون میتوانند دستور رییس جمهور را وتو کنند. رییس جمهور را استیضاح کنند. قانون اساسی را تغییر دهند و خلاصه، در تصمیمهای بنیادین دخالت کنند.
اوباما و جان کری، اصرار داشتند که برجام یک توافق است. گاهی اصطلاح Deal و گاهی Agreement را در موردش به کار میبردند.
ویژگی توافق این است که مانند معاهده، جنبهی حقوقی و تعهد رسمی ندارد.
آنها میگفتند که این توافق، بیشتر از جنس یک برنامه است. برنامهای که ممکن است در پیکر آن، تعهداتی هم ایجاد شود.
سنا، مک کین و اسرائیلیها توضیح میدادند که شما در این میان، به رفع تحریمهای هستهای متعهد شدهاید. پس این معاهده است. اوباما و مک کین میگفتند که: ما قبلاً تحریم کردهایم. در تحریم ذکر شده که هر وقت علت تحریم برطرف شد، تحریم لغو میشود. این طبیعت تحریم است. بنابراین، تعهد به لغو تحریم یک تعهد جدید نیست.
آن زمان، مک کین در سنا فریاد میزد: شما به آن بگویید موز. اصلاً هر چه میخواهید بگویید. اما این یک معاهده است و ما وارد تعهد جدیدی شدهایم (+).
اوباما و کری که میدانستند دو سوم رای را کنگره را در اختیار ندارند، با این بحث میکوشیدند برجام را بدون دخالت کنگره تصویب کنند.
از سویی کنگره (۱۱۴) هم میدانست که ۴۶ عضو سنا دموکرات هستند. اگر چه اینها از نصف کمتر هستند، اما باعث میشوند که سنا نتواند یک مصوبهی وتو-پروف (غیرقابل وتو) داشته باشد.
در آن زمان، تنها کاری که سنا توانست انجام دهد، تصویب طرح اینارا بود (Iran Nuclear Agreement Review Act). این طرح رییس جمهور را ملزم میکرد تا هر ۹۰ روز یک مرتبه، پایبندی ایران به برجام را مجدداً تایید کند.
به این شکل، کنگره عملاً از سقف توانایی خود (که در حد نظارت بود اما در حد لغو نبود) استفاده کرد و رییس جمهور را به این گزارش مقید کرد.
این کار از یک سو به نفع جمهوریخواهان و آی پک بود. چون میتوانستند با فشار به رییس جمهور از او بخواهند که پایبندی ایران را تایید نکند.
از سوی دیگر، به نوعی امتیاز برای ایران خلق میکرد. چون ما به هر حال، در چارچوب برجام فعالیت میکردیم و هر ۹۰ روز یک بار باید رییس جمهور آمریکا اعلام میکرد که ما به این توافق وفادار بودهایم.
از زمانی که ترامپ وارد کاخ سفید شده، تا کنون دو دورهی ۹۰ روزه گذشته و هر بار، ترامپ پایبندی ایران را تایید کرده است.
اگر رییس جمهور آمریکا طبق اینارا، در پایان دورهی ۹۰ روزه، تایید نکند که ایران در چارچوب توافق فعالیت کرده است، کنگره ۶۰ روز فرصت دارد که در مورد تحمیل مجدد تحریمها مذاکره کرده و رای گیری کند.
نکتهای که در اینجا هست این است که ترامپ، شخصاً موافق تایید پایبندی ایران نبوده است.
این مسئله هم بیشتر به زمان انتخابات باز میگردد که ترامپ و آی پک، بارها اعلام کردند که این توافق – که شاید ترامپ هنوز آن را نخوانده بود – بدترین توافق تاریخ آمریکاست و بیشترین امتیازها در آن به ایران داده شده است.
در کل، ظاهراً رییس جمهورهایی که توافقها را از جنس کاغذ میبینند (چه کاغذپاره / چه اینکه بگویند توافق را پاره میکنند) معمولاً فرصت نکردهاند محتوای توافقها را بخوانند. یک بندهخدایی زمانی گفته بود اگر بستهی پیشنهادی جدیدی برای مذاکره فرستادند، بگویید پست تحویل نگیرد.
ترامپ فعلاً در ۱۷ جولای مجدداً تایید کرده است که ایران به اصول خود پایبند است و این کار مجدداً در ماه اکتبر تکرار خواهد شد.
در ۱۷ جولای (حدود ده روز قبل) هم، ترامپ اصرار داشت که پایبندی ایران را تایید نکند و به روایت نیویورک تایمز، حدود ۵۵ دقیقه طول کشید تا مشاوران، نمایندگان سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و کارشناسان مطلع به او توضیح دهند که ایران به حرفهایش پایبند بوده و برای اعتبار ما خوب نیست که بگویند آمریکا به حرفهایش پایبند نیست.
البته تقریباً بلافاصله بعد از این تایید، کنگره به نوعی یک طرح تجمیعی از تحریمهای قبلی منتشر کرد و آنها را تمدید کرد (به قول آقای لاریجانی: همان تحریمهای قبلی با پیاز داغ بیشتر).
اصرار کنگره و دولت این بود که برجام در زمینهی تحریمهای هستهای است و ربطی به سایر بحثها و تحریمها ندارد. اگر چه میتوان کاملاً حس کرد که چنین کاری، نوعی اقدام تحریک آمیز هم محسوب میشود.
ایران هم، در اقدامی که مشابه و هم اندازه – و قابل دفاع – محسوب میشود، موشک ماهوارهبر سیمرغ را به فضا پرتاب کرد.
حالا آمریکاییها ابراز نگرانی میکنند و ایران میگوید که این مسئله ربطی به برجام ندارد.
ما تا اینجا میبینیم که طرف آمریکایی، امتیازی را از زمین بازی بیرون میکشد و طرف ایرانی هم، همین کار را تکرار میکند. کاری که در عرف مذاکره، سیاست و دیپلماسی، قابل درک محسوب میشود.
اما سوال مهمی باقی میماند: اگر ترامپ، در دورهی بعدی، اصرار مشاوران را نپذیرد و پایبند بودن ایران به برجام را تایید نکند چه اتفاقی خواهد افتاد؟
قاعدتاً ما نمیدانیم (از رفتارهای تکانشی ترامپ میتوان حدس زد که احتمالاً خود ترامپ هم نمیداند).
اما یک نکته را میدانیم. اینکه تصویب مجدد تحریمهای هستهای در سنا هم چندان ساده نیست. توافقهای متعددی که اروپاییها و آمریکاییها در حوزههای اقتصادی با ایران داشتهاند، باعث میشود که شرکتهای بزرگ – که بخش مهمی از سیاست را در اختیار دارند – به نفع ایران لابی کنند. به عبارتی، هر توافق بلندمدتی (از خرید هواپیما تا قراردادهای نفتی) عملاً بیش از گذشته دست ترامپ و کنگره را برای رفتارهای ماجراجویانه میبندد.
شاید بتوان گفت، همهی مذاکره در میدان سیاست اتفاق نمیافتد. سرنوشت بسیاری از مذاکره های سیاسی امروز جهان، پای میز مذاکرههای اقتصادی تعیین میشود.
آخرین دیدگاه