خبرنگار پرسید: فرض کنید خانه شما در حال سوختن در آتش است و میتوانید فقط یک چیز را برای خودتان بردارید. چه چیزی را برمیدارید؟
ژان کوکتو گفت: آتش را.
***
پی نوشت یک: میدانم که دو سالی است این جمله در شبکه های اجتماعی دست به دست میشود. اما گاهی زیبایی برخی مفاهیم در حدی است که حتی وقتی میدانی در آغوش هزاران ناقل و گوینده بودهاند، باز هم نمیتوانی از فکر کردن به آنها و خیال پردازی در مورد آنها صرف نظر کنی.
پی نوشت دو: روایت فارسی این نقل قول، طولانیتر است که از ترکیب عمدی یا سهوی پاسخ ژان کوکتو در سالها قبل با سوالی که در سال ۲۰۱۴ در کتاب When your house is on the fire مطرح شده ایجاد شده است. این کتاب توسط اریک کولبل و با الهام از ژان کوکتو تنظیم منتشر شده و سوال طولانیتری را با جزئیات بیشتر از ۱۳ نفر پرسیده است.
پی نوشت سه: ژان کوکتو خودش از حرف خودش در آن مصاحبه الهام گرفته و چهار مونولوگ تنظیم کرده که عنوان آنها Take The Fire است. آنها را میتوان در کتاب سیزده مونولوگ (Thirteen Monologues) خواند.
پی نوشت چهار: این جزئیات را همینطوری گفتم که این نوشته کوتاه نباشد. وبلاگ من از نوشتههای کوتاه تعجب میکند. شما همان دو خط اول را بخوانید.
بین این همه آدم و کامنت جدی انگار فقط من بودم که پی نوشت ۴ رو خوندم و قهقهه زدم :))
شاید نامربوط:
به تازگی فیلم ملبورن را دیدم.فیلم خوبی بود ولی آخرش . چرا؟
داستان مهاجرت بود.وقتی دوستم نقد خودش از فیلم را گفت دیدم چقدر زیبا ،با یک داستان ساده می شود یک پدیده اجتماعی را به تصویر کشید.
با ادای احترام به ژان کوکتو ،جمله را کمی تغییر می دهم
فرض کنید خانه ( میهن) شما در حال سوختن در آتش است(رکود،بیکاری،فساد، فقرفرهنگی،تعصب) و میتوانید فقط یک چیز را برای خودتان بردارید( جان، مال، خانواده، دوستان، بوی بهارنارنج با پس زمینه نخل های سربریده ،ریشه ها، ). چه چیزی را برمیدارید؟
بی شک اگر ژان کوکتو بود می ماند و آتش را از این تصویر زشت پاک می کرد.
سلام
فکر کردن به این موضوع هم برایم شیرین است و هم تلخ و رنج آور ،تکرار جمله در ذهنم برایم دشوار است اگر آتش همان آتشی باشد که قرار است کلیه دستاورد های که از باور و دانش و ارزش هایم ساخته شده است بسوزاند و تنها آتش سوختن باشد دشوار است ،شاید من جای ژان کو کتو بودم از وحشت صحنه ای که ایجاد شده بر جایم خشک می شود و نا خودآگاه جمله ای از میلان کوندرا (کتاب جاودانگی )به یاد می آورم .
“فقط زندگی را در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد و تو درباره صورتت خیالبافی می کنی و تصوراتت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون توست و بعد وقتی که چهل ساله شدی کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد و حشت خودت را تجسم کن تو صورت یک بیگانه را خواهی دید،به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی صورت تو خود تو نیست .
حال آیینه همان آتش ژان کوکتو باشد.
من هرچی گشتم از این کتابها ترجمه ای پیدا نکردم. ترجمه نشدند؟
فکر میکنم اگر کسی به عزت نفس خیلی بالایی برسه و خودش رو بالاتر و مقدم بر هر وسیله و متعلقاتی بدونه میتونه نگران نیست و نابود شدن و یا آتش گرفتن زندگیش نباشه. یک جایی خوندم که یک نویسنده قبل از چاپ کتابش آتش گرفت و چند سال زحمت کشید و دوباره کتاب رو بهتر از اولش نوشت و جایزه بهترین کتاب رو هم برد.
به قول هیتلر All depends on me .
یاد یه داستان واقعی از یه شخص افتادم . دقیقا یادم نیست کی بود (شاید ادیسون ) . تویه شبی بهش خبر میدن که خونه ات آتش گرفته داره میسوزه . شتابان خودش رو میرسونه و میبینه تمام خونه آتش گرفته و با شعله های بلند و پر حرارت و درخشنده داره میسوزه . آرام گوشه ای نشست و با خونسردی نگاه میکرد. گفتند: گرفتی نشستی داری نگاه میکنی؟! گفت:من که دیگه کاری ازدستم بر نمیاد . حداقل ازین صحنه پر تلالوء لذتم رو ببرم!
مشابه همین اتفاق برای دیوید هافمن فیلسماز هم افتاده
در سخنرانی تد زیر درباره اثرات مثبت سوختن خانه اش و چیزهایی که در چند دهه جمع آوری کرده بود در آتش حرف میزنه:
What happens when you lose everything
https://www.ted.com/talks/david_hoffman_on_losing_everything?language=fa
طبق شواهد نا متقن ، مشابه اين داستان يك نسخه ايراني هم داريم كه براي محمد غزالي اتفاق افتاده .
زماني كه پس از عمري تحصيلات و كسب علم داشت به خونه ش برميگشت و راهزني به كاروانشون حمله كرد .اشياء گرانبهاي هر كسي رو برداشت تا به غزالي رسيد و غزالي با عجز و لابه ازش خواست همه چيزشو بگيره بجز كتابها و جزوه ها و نوشته هاشو كه حاصل عمري كسب علمش بود. و اون راهزن باصفا (علامت تعجب:) )-كه ديگه جرات گذاشتنشو ندارم- جلو چشمش گنجينه گرانبهاي غزالي رو به آتش كشيد.
و بعدها غزالي از اون اتفاق به عنوان يكي از اتفاقات تاثيرگذار عمرش ياد ميكنه كه باعث تغيير بزرگي در اون شده.
پي نوشت اول: اين اتفاق براي غزالي به وسيله يك عامل بيروني رقم خورد ولي روي اون ، اون تاثيري رو كه بايد گذاشت
پي نوشت دوم: مطمئنم كه توي اون مرحله نيستم كه آتش رو انتخاب كنم ولي اين آرزوييه كه دنبالش ميكنم (آرزو هم كه بر جوانان عيب نيست-هرچند كه ما ديگه جوان به حساب نمياييم و طبق آزمايشات و محاسباتم(دوباره علامت تعجب)،حداكثر در دهه آخر عمرم هستم-ولي اگه حتي يك روز هم اين تجربه رو داشته باشم حاضرم براش تلاش كنم. اگه اين وسط يك عامل بيروني هم بهم اصابت كنه كه چه بهتر (با يادآوري اين نكته كه مركز كنترلم خيلي هم درونيه)
پي نوشت سوم: در ذيل همين دسته كامنت كه از عليرضا شروع شده و به اينجا رسيده منتظر موارد مشابه بعدي از طرف دوستان هستيم(اي بابا دوباره علامت تعجب)
سلام هیوا جان
من همیشه از شما هم می آموزم.
سپاسگزارم.
مردی در راه میزند نی
و آواش فسرده بر می آید.
سلام به معلم عزیزم،
این جمله هنوز بدست من نرسیده و خوشحالم که اولین بار اینجا خوندمش اگه جای دیگه ای بود به احتمال زیاد ازش رد میشدم، می رفتم. با اینکه درست و حسابی هم نفهمیدم ژان کوکتو چی گفته ولی اینجا و متمم مثل ایستگاه فکر کردن شده برای من و بقول شما نمیشه درباره پست هایی که میذارین، فکر و خیال پردازی نکنم حتی اگه یه عکس با ایزوی مشکل دار بذارین!(حالا ایزو چیه اونم نمیدونم 🙂 )
کاش دوستانی که متوجه شدن کامنت بذارن و یا شما بهشون جواب بدین تا حداقل از جمع بندی دیدگاه های شما چیزی به ذهنم برسه. ضمن اینکه بیاد ویدیویی از دیوید هافمن افتادم، که در یک آتش سوزی همه فیلم ها، نگاتیوها، دوربین، مقالات و عکس هاش و … در بیست دقیقه سوخت و پس از آتش سوزی به تعبیر خودش بهش وحی شد که: از یک چیز بد، باید یک چیز خوب بسازی. و یه جمله دیگه ای که پس از جمع کردن تیکه های سوخته ی بجا مونده میگه، اینه: زندگی همین تکه ها و خرده ریزه هاست.
لینک ویدیوی حدودا ۴ دقیقه ای در تد:
http://tinyurl.com/jz7touc
فکر میکنم خوندن متن انگلیسی این جمله کمک کنه درک بهتری ازش داشته باشیم. حد اقل برای من این طور بود.
An interviewer once asked jean cokteau, ” If your home was on fire and you could only save one thing from it, what would it be?”
Cocteau replied: “I would save the fire!”
شیرین. فردا صبح – اگر عمری بود و زنده بودم و فرصت و امکانش هم بود – برای تو یه مطلب مینویسم به بهانهی این حرف ژان کوکتو.
حرفهایی که شاید بخش قابل توجهیش تکراری باشه. اما برای خودم خیلی مهمه و به خودم در تجربه کردن و “لذت بردن” از مطالعه و خوندن آدمها، خیلی کمک کرده.
امیدوارم برای تو هم این طور باشه.
خواستم امشب بنویسم. نشستم. اما ذهنم جمع نشد. در همون چند کلمهی اول متوقف شد.
عادت ندارم که وقت مطلب نوشتن، هیچوقت بین کلمات و جملات صبر کنم.
از اولین کلمه تا آخرین کلمه رو بدون توقف و برداشتن انگشتانم از روی صفحه کلید مینویسم.
اما امروز نمیشد. این بود که در اولین جمله متوقف شدم و الان نوشتم شاید، فردا متعهد باشم به نوشتنش.
به هر حال، اگر بنویسم منطقی است که به اسم تو بنویسم. چون شیرینی نوشتههای تو رو دوست دارم.
پاسخ هوشمندانه ایه.
دوست داشتم بدونم وقتی زلزله میزد چیو ورمیداشت؟ 🙂
استاد شما چیو ورمیداشتید؟ 🙂
در فرض شاید گزینه هایی مانند پاسخ ژان کوکتو به ذهن برسه، اما در موقعیت واقعی، دیدن گزینه ها و انتخاب یکی خیلی سخت میشه.