گفته بودم که از قصه کتابهایم برایتان خواهم نوشت. با اولین کتاب شروع میکنم… هشت سالم بود. تا آن زمان بیشترین چیزی که میخواندم مجلات زن روز بود. مجلاتی که از دوران جوانی مادرم، باقی مانده بود و امروز که دیگر حال و هوای کشور و جامعه عوض شده بود در آب انبار کوچک انتهای زیرزمین، نگهداری میشد. خوب یادم هست که اجازه میگرفتم و آنها را بالا میآوردم و ورق میزدم. عکسهای نشریات دهه چهل و پنجاه، با عکسهای سالهای کودکی ما فرق داشت. شادتر و رنگیتر و طبیعتاً در تنها مجلات موجود در خانهی ما: زنانهتر! خوب یادم هست که تا چشم مادرم دور میشد، شیطنت آمیز، صفحههای خاص مجله را نگاه میکردم و سعی میکردم مدل سه بعدی تصاویر زیبای مجله را که آن زمان، دیگر دو بعد را هم کامل نداشتند […]
مطالب مرتبط با قصه کتابهای من
وقتی که اشیاء از زندگیت روایت میکنند…
شادی قلی پور، همکار خوب من است که هفت روز هفته را با حوصله، جوابگوی صدها نفر افرادی است که به هر دلیل با من کاری دارند و خوب میدانم که این کار، اعصابی از فولاد و صبر و حوصله ای چون ایوب میخواهد. امروز میخواستم برای یادگیری زبان، کتابی به او هدیه دهم. تمام خانه را گشتم و در نهایت کتابی پیدا کردم که هرگز نمیتوانم قیمتی روی آن بگذارم. ساعتی کتاب را پیش رویم گذاشتم و نگاه کردم. کتاب برایم داستانهای زیادی را تداعی کرد. روبرویم روی میز، ساکت و آرام، داستان زندگیم را روایت کرد… کتاب مربوط به سال ۱۹۸۸ است. دبستان می رفتم. ۱۷ تومان پولش را داده ام. شاید زیاد به نظر نیاید اما خوب یادم هست که برایم گران بود و مدتها فکر میکردم که آیا باید چنین هزینه […]
آخرین دیدگاه