در گذشتههای دور (از حدود سه هزار سال پیش تا حدود ده سال پیش) وقتی انسان در مورد کسب و کار فکر میکرد، دیگران را به سه دسته تقسیم میکرد:
- آنها که مشتری هستند.
- آنها که مشتری نیستند و نخواهند شد.
- آنها که مشتری نیستند و ممکن است مشتری بشوند.
دوران جدید، مفهوم دیگری را در کنار مشتری و شاید به جای مشتری مطرح کرده است: مخاطب.
امروز، سازمانها با مخاطب خود حرف میزنند.
مخاطب ممکن است هرگز مشتری نباشد. اما مخاطب است.
مشتری هم ممکن است مخاطب نباشد.
سازمانها با مخاطب حرف میزنند و به مشتری میفروشند.
البته این دو گروه، میتوانند با یکدیگر همپوشانی داشته باشند. شاید هم تا حد زیادی نزدیک باشند.
اما به نظر میرسد که دنیای جدید و فرهنگ جدید و ابزارهای جدید، فاصلهی بالقوه بین مخاطب و مشتری را هر روز و هر لحظه بیشتر میکند.
مجموعهای که امروز مثلاً یک اکانت صد هزارنفری در یک شبکه اجتماعی یا تلگرام دارد، با مخاطب حرف میزند.
ممکن است مخاطب، مشتریاش باشد یا مشتریاش بشود.
ممکن است مخاطب پیام او را به مخاطب دیگر یا مشتری فعلی یا مشتری بالقوه برساند.
ممکن است مخاطب، صرفاً پیام را هضم، جذب و دفع کند!
چند درصد کسانی که اکانت یک بازیگر تلویزیونی را فالو میکنند، فیلم او را هم خواهند دید؟
چند درصد کسانی که اکانت خودروسازهای بزرگ جهان را پیگیری میکنند، تا قبل از مرگ، صندلی آن خودروها را لمس خواهند کرد؟
چند درصد از کسانی که فیلم یک بازیگر را میبینند یا یک خودرو لوکس را سوار میشوند، پیامهای رسانهای مربوط به آن فرد یا سازمان را هم تعقیب میکنند؟
به نظر میرسد که تقسیم بندی مخاطبان و برنامه ریزی برای آنها، بتواند ایدههای ارزشمندی برای توسعهی کسب و کارها ایجاد کند. خصوصاً کسانی که در فضاهای رسانهای جدید (خرده رسانهها یا رسانههای اجتماعی یا رسانههای مجازی یا رسانههای پویا یا هر چه دوست دارید بنامید) فعالیت میکنند.
یک تقسیم بندی پیشنهادی (صرفاً پیشنهادی) میتواند این باشد:
- کسانی که پیام من را دریافت خواهند کرد، اما امروز مشتری من نیستند و ممکن است مشتریام بشوند.
- کسانی که پیام من را دریافت خواهند کرد و آن را بررسی میکنند تا ایرادها و ضعفهای من را پیدا کنند (منتقد من هستند) و به هر حال مشتریام نخواهند بود
- آنها که رقیب من هستند و میکوشند نقاط قوت من را بررسی و تقلید کنند و البته باز هم، مشتری من نخواهند بود.
- کسانی که پیام من را دریافت میکنند مشتریام بودهاند یا دوست دارند باشند، اما هنوز نتوانستهام پیشنهاد جدیدی بدهم که آنها را به خرید ترغیب کند.
- کسانی که پیام من را دریافت میکنند و در هر فرصتی بتوانند محصول من را تهیه میکنند. حتی اگر لازم نداشته باشند (مشتریان اپل، مثال خوبی هستند. یا عاشقان یک بازیگر سینما یا تئاتر)
همین تقسیم بندی را با کمی اصلاح و تغییر و تعدیل، میتوان در مورد اشخاصی که رسانه در اختیار دارند هم به کار برد:
- کسانی که پیام من را دریافت میکنند اما مخاطب من نیستند (البته شاید بشوند).
- آنها که منتقد من هستند.
- آنها که رقیب من هستند.
- آنها که دوست من هستند.
- آنها که طرفدار من هستند
تفاوت مورد چهارم و پنجم، در تعصبی است که طرفداران دارند و دوستان کمتر دارند.
چه در مورد عرضه محصول و چه در مورد برندسازی شخصی، به نظرم سوال مهمی که میتوانیم به صورت دائمی، در انتخاب رسانهها، در تدوین استراتژی محتوا برای آنها، در تنظیم سیاستهای روابط عمومی، در تولید محتوا، در تبلیغات و در هر نوع تعامل با مخاطب در ذهن داشته باشیم این است که: سبد مخاطبان من چگونه است؟ این پیام خاص، برای کدام مخاطبان است؟ معمولاً به کدام مخاطبان فکر میکنم؟ چه سهمی از توانم را برای کدام گروه از مخاطبانم صرف کنم؟












