در همین وبلاگ دوستی پیدا کردم به نام شراره. به من توصیه کرد ادامه تحصیل بدهم (و البته چند توصیه شخصی دیگر که حتماً به آنها توجه میکنم). من هم جوابی برایش نوشتم. چون فکر کردم ممکن است همه، کامنتها را نخوانند اینجا دوباره آن دیالوگ را مینویسم: توصیه دوستم: از من به شما پیشنهاد:حتما دکتری بخونید.اونوقت میشین هیات علمی بعدش استاد تمام بعد پروفسور نهایتا هم میشین استاد اول مذاکره جهان.خیلی بهتر از اینه که آدم فقط تو ایران اول باشه.اونوقت از کل جهان میان دنبالتون.الانو نگاه نکنید!اگر تکی به خاطر اینه که مردم ما هنوز مذاکره رو علم نمیدونن.چند سال دیگه اوضاع عوض میشه طوری که زنها وشوهرها هم برای اینکه با هم حرف بزنن از اساتید مذاکره استفاده میکنن.البته به من ربطی نداره گفتم که در جریان باشی!!! پاسخ من: شراره عزیز٫ […]
نقشه راه موفقیت – قسمت اول
همه ما هر روزه داستان انسانهای موفق را شنیده ایم و میشنویم. داستان کسانی که از فقر و سختی شروع کرده اند و امروز صاحب کسب و کاری بزرگ و پردرآمد هستند. کسانی که روزی کارگری ساده بوده اند و امروز صدها کارگر در مجموعه های تحت مدیریت آنها فعالیت میکنند. روزنامه ها، مجله ها، رادیو و تلویزیون همواره با استفاده از این داستانها، تلاش کرده اند الگویی خوب برای ما ارائه کنند. الگویی که انگیزه تلاش و پیشرفت را در ذهن ما زنده کند و پرورش دهد. آیا شنیدن این داستانها کافی است؟ آیا به راستی با دانستن نام و سابقه مجموعه ای از افراد موفق، میتوان مسیر موفقیت را به سادگی پیمود؟ واقعیت این است که شنیدن این داستانها مفید است اما کافی نیست. شنیدن نتایج تلاش انسانهای موفق، دقیقاً شبیه دیدن تصویر […]
نقشه راه موفقیت…
شاید کلمه ای که بیش از هر کلمه دیگری در کامنتها تکرار شد، کلمه «امید» و در کنار آن کلمه «ناامیدی» بود. خیلی با خودم فکر کردم که چه می توانم بکنم برای دوستان خوبم که به من سر می زنند. یادم افتاد که زمانی مقاله هایی تحت عنوان نقشه راه موفقیت مینوشتم در نشریه «راه کمال». آنجا تا ده شماره نوشتم و تصمیم گرفتم که اینجا به تدریج آنها را ادامه بدهم. مقاله های اول را دقیقاً همانطور که در «راه کمال» می آمد اینجا قرار میدهم. امیدوارم مفید باشد… مجموعه نوشتههایی که تحت عنوان نقشه راه موفقیت طبقه بندی شده اند… با متمم:رزومه نویسی با هوش مصنوعی | خطری که اکوسیستم کاریابی را تهدید میکند ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش مصنوعی در […]
کودکی ملت ما
از نخستین لحظات زندگی، طبیعت ویژگیهایی را در نهاد ما قرار میدهد که ما آنها را تا واپسین لحظات با خود حفظ میکنیم. روانشناسان این ویژگیها را «کودک» نام گذاری کرده اند. کودک ویژگیهای زیادی دارد: کودک خودخواه است. وقتی تکه نانی به او می دهی، آن را با حرص میخورد و به هیچکس نمیدهد. ولی وقتی شکمش سیر شد، آن را به زور در دهان اطرافیان فرو میکند… کودک بر اساس حس کار می کند نه منطق. گاه با هزار زحمت از آغوش پرمهر کسی فرار میکند و گاه به هزار زور، صورت خود را به چهره اخم آلود میهمانی می چسباند. کودک مصلحت نمی شناسد. ناگهان در مقابل مهمان فریاد میزند: «چرا اینها نمی روند؟» و زمانی که مادر و پدر به زحمت او را در یکی از اتاقها پنهان میکنند فریاد میزند: […]
در رویدادها نمانیم…
ماه عسل تمام شد. دو روز کامل گذشت و من انبوهی از ایمیلها و اس ام اس ها دریافت کردم. بسیاری از آنها سرشار از ابراز لطف بود و برخی از آنها ناله و نفرین و توهین و تحقیر. از دوستانی که ابراز لطف کردند ممنونم و از آنان که توهین کردند ممنون تر. چه، گروه نخست بر غرور بی دلیل من افزودند و گروه دوم، یادآوری کردند که جز سلیقه ی من و اطرافیان من، سلیقه های دیگری نیز هست. اما به هر حال، ماه عسل، هر چه بود گذشت. معتقدم تصمیم من به شرکت در این برنامه، درست بوده. هر چند علاقه ای به دفاع از این تصمیم ندارم. در فرهنگ ما، عادت نادرستی وجود دارد و آن «ماندن» در رویدادهاست. گاه برای ماهها، سالها، یا قرنها در یک رویداد میمانیم و با […]
پروردگارا به تو پناه می برم…
بعد از شرکت من در برنامه ماه عسل شبکه ۳، یک دوست عزیز آمده و چنین پیغامی برای من گذاشته: خجالت نمیکشی؟ چرا صدا و سیما را تحریم نمیکنی؟ یا اگر رفتی چرا شجاعت نداشتی آنها را ضایع کنی؟ خاک بر سرت که خودت را معلم میدانی. شجاع باش. حرف بزن و پای حرفت بایست و بگو: «این من هستم. محمدرضا شعبانعلی و با صدا و سیما مشکل دارم» و … «ناشناس» اول خندیدم. بعد بغضم گرفت. کسی که شجاعت را به رخ من میکشد و میگوید برو و حرف بزن، زیر نوشته اش جرأت نمیکند حتی نام جعلی بنویسد! وای به روزگار ما. وای به حال ما. پروردگارا. به تو پناه می برم از «شور»ی که در پی آن «شعور»ی نباشد… با متمم:رزومه نویسی با هوش مصنوعی | خطری که اکوسیستم کاریابی را تهدید […]
صد نام برتر در ذهن من
فکر میکنم برای شناخت انسانها کافی است از آنها بخواهیم نام صد نفر را که می شناسند (بدون مراجعه به کتاب و کتابخانه و کامپیوتر) بنویسند. ذهن ما توسط انسانهایی که میشناسیم شکل میگیرد. از این به بعد بعضی شبها در مورد بعضی از کسانی که ذهن من را شکل داده اند می نویسم. یکی از این افراد Randy Pausch است. او استاد دانشگاه کارنگی ملون بود که در سال ۲۰۰۸ در سن ۴۷ سالگی به دلیل سرطان پانکراس فوت کرد. زمانی که در سال ۲۰۰۷ متوجه شد که به خاطر سرطان پانکراس به زودی می میرد، سخنرانی معروفی را تحت عنوان «دستیابی به رویاهای کودکی» انجام داد که فیلم آن را با جستجوی کلمات کلیدی Last Lecture و Randy Pausch در گوگل میتوانید به سادگی پیدا کنید. وی کتابی هم به همین نام نوشته […]
دنیای قمار یا قمار در دنیا
آیا تا به حال دقت کرده اید که «شاه دل» با تمام شاه های دیگر یک تفاوت اساسی دارد؟ شاه دل، شمشیرش را در پشت سرش پنهان کرده است. با متمم:رزومه نویسی با هوش مصنوعی | خطری که اکوسیستم کاریابی را تهدید میکند ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش مصنوعی در جنگ سرد زندگی در کشورهای کمونیستی | گاوی که شیر ندهد در خدمت امپریالیسم است چشمتان را ببندید و فکر کنید | چند جمله از کتاب فیزیکدانان مطرح جهان یک دانشمند به چه سطحی از هوش نیاز دارد؟ کتاب مردگان | افراد تأثیرگذاری که در زمان زندگیشان دیده نشدند کتاب ریویو برای محصولات آمازون | تجربه شانزده سال کامنتگذاری در سایت آمازون +۲۴۹ آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ […]
پیامی نه برای تو – ماجرای پیامکهای جنریک
امروز پیامک دریافت کردم که: «به ستاره ها خواهم گفت: تا آن زمان که سحر میدمد، بر جاده های شبت بتابند تا مسیر آرزوهایت بی نور نماند». روزی سی تا پنجاه عدد از این اس ام اس ها دریافت میکنم. چند بار جمله را خواندم و سعی کردم آن را به فارسی روان ترجمه کنم: «موفق باشی!» یا شاید «کامروا باشی!» یا شاید «آرزو میکنم به آرزویت برسی» یا … یکی از ویژگیهای زبان این است که میتوان با آن جملات زیبایی ساخت که معنا ندارند یا لااقل معنای عمیقی ندارند. این هم شده از مشکلات فرهنگ پیامک و فیس بوک: جملات پیچیده و مبهم. جملاتی که میدانی گوینده ساعاتی قبل دریافت کرده و خوانده و اکنون دست به دست میشود و به تو می رسد. نمیدانم چرا این جمله های بی مخاطب، هیچ حسی […]
درسهایی در اتوبوس و تاکسی
ساعتی پیش از برنامه سفر از جهنم برگشتم. در مسیر برگشت، هر یک از شرکت کنندگان از احساس خود نسبت به دوره میگفت. پس از مدتها، حدود سی دقیقه، در تمام مدتی که بچه ها حرف میزدند اشک ریختم. اشک شوق. علیرضا صائبی حرفی میزند که هیچوقت فراموش نمیکنم. او میگوید: گاهی در زندگی Success به دست می آوریم گاهی Satisfaction. این دومی صد پله ارزشمندتر از اولی است. موفقیت به خودی خود لذت ندارد. راست میگوید. آنچه من تجربه کردم رضایت بود نه موفقیت. *** امشب ساعت ۱۲ پس از دو روز برنامه سوار تاکسی شدم تا به خانه برسم. سرحال و با انرژی. به راننده ماجرای سفر را توضیح دادم و در پایان گفتم: عجیب است که خسته نیستم. راننده گفت: پسرم. جسم خستگی ناپذیر است. این روح است که خسته میشود. روح […]
آخرین دیدگاه