نخستین بار که پا به بیرون از مرزهای کشور گذاشتم، به کشور اتریش رفتم. یادم نمی رود، وقتی برگشتم هزار نوع «نقد و تحلیل» داشتم. که اروپا اینگونه است و ایران آنگونه و این ویژگی در ایرانیان بهتر است و آن ویژگی در مردم اتریش بهتر است و این را باید از رفتار اینان حذف کرد و آن را باید به رفتار آنان افزود و … این داستان اما مربوط به سال ۲۰۰۰ بود. امروز در سال ۲۰۱۲ با سابقه دیدار از تعداد زیادی از کشورها در نقاط مختلف جهان، آموخته ام که در دیدن کشورها «تحلیل گر» نباشم، بلکه «مشاهده گر» باشم. دیگر رفتارها برایم خوب و بد ندارند. دیگر قضاوتی ندارم. می بینم و می آموزم و تجربه میکنم و می فهمم که ملل مختلف، هر یک قلمرو خود را به شیوه ای […]
گفتگوی درونی
شیطان درون من میگفت: برای رشد و پیشرفت تلاش نکن. مقاومت مردم مثل مقامت هوا میماند، تا ایستاده باشی وجود ندارد، اما هر چه سرعتت بیشتر شود، آنها هم بیشتر مقاومت میکنند و آزارت میدهند. فرشته درونم پاسخ میداد: مثل بهمن باش. راه بیفت و شتاب بگیر. آنها کنار میروند و راه را برایت باز میکنند… با متمم:درباره انتخاب کتاب و قضاوت دربارهٔ اعتبار آن زنده شدن الیزا | قدیمیترین چت بات جهان تعریف اعتماد چیست؟ (شکنندگی و آسیبپذیری) رزومه نویسی با هوش مصنوعی | خطری که اکوسیستم کاریابی را تهدید میکند ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش مصنوعی در جنگ سرد زندگی در کشورهای کمونیستی | گاوی که شیر ندهد در خدمت امپریالیسم است چشمتان را ببندید و فکر کنید | چند جمله از […]
فیلمی که دوست داشتم – قسمت اول
پای شکسته و وقت آزاد، فرصتی شد تا یک فیلم خوب ببینم. فیلم Extremely Loud, Incredibly Close فیلم در پس زمینه خود داستان حملات تروریستی یازدهم سپتامبر را دارد اما زیبایی فیلم در چیز دیگری است. فیلم به زیبایی هر چه تمام تر، یک پدر خوب و یک مادر خوب را تصویر میکند اما خارج از مفاهیم و تصاویر کلیشه ای که از مادر و پدر میشناسیم و می بینیم. حیفم می آید که حرفی بزنم و از داستان فیلم بیشتر بنویسم. حتماً فرصت دیدن آن را از دست ندهید. شاید مدتی دیگر – که همه فیلم را دیدیم – در مورد آن بیشتر بنویسم. فعلاً یکی دو هفته صبر میکنم… یکی از جملات زیبای فیلم: I’m even glad to have my disappointment. Which is much better than having nothing. با متمم:درباره انتخاب کتاب […]
پی نوشتی بر نوشته قبلی: ما همچنان ساده اندیشیم…
خوشحالم که نوشته قبلی من در خصوص تغییر کارکرد فیس بوک به عنوان یک مدیا و نواقص آن در کشورهای دارای محدودیت رسانه ای، طی سه روز اول بیش از ۱۰۰۰۰ بار مستقیماً خوانده شد و در شبکه های اطلاع رسانی دیگر نیز، از طریق ایمیل منتشر گردید که نسخه هایی از آن نیز تصادفاً برای خود من ایمیل شد. کامنتهای متعددی از دوستان دریافت کردم که پاسخ بسیاری از آنها را در بخش کامنت ها دادم. اما نکته مهمی به نظرم رسید که احساس کردم بهتر است اینجا بنویسم. در هنگام مطرح کردن یک ایده یا انتقاد یا طرح جدید، گاهی مفید واقع میشود که به منظور تأکید بیشتر و جلب نظر و توجه مخاطب، برخی از مطالب پررنگ تر و بزرگتر – یا بسته به نیاز کوچکتر – از حالت عادی ارائه شوند. […]
همچنان ساده اندیشیم…
امروز صبح ۳۰ کامیون پر از سکه های ۵ سنتی به دفتر اصلی شرکت اپل در کالیفرنیا ارسال شده است. در نگاه اول کارمندان بخش حفاظت اپل فکر کردند اشتباهی روی داده است ولی چند دقیقه بعد تیم کوک مدیرعامل اپل طی تماسی از مدیرعامل شرکت سامسونگ متوجه میشود که این شرکت کره ای، جریمه را طبق سلیقه خود پرداخت کرده است. بخش خنده دار موضوع این است که در سند امضاء شده، روش پرداخت مشخص نشده و شرکت سامسونگ میتواند به هر نحوی که دوست داشته باشد، جریمه را به سازنده اپل پرداخت کند. حالا شرکت اپل روزها نیازخواهد داشت تا این پولها را شمارش کند، ضمن اینکه ممکن است هیچ بانکی این حجم سکه را از آنها نپذیرد. مدیرعامل سامسونگ اعلام کرده کارکنان اپل میتوانند با این سکه ها، تنقلات بخرند! حالا باید […]
سرزمین جادو (از وبلاگ برای فراموش کردن)
این متن را مدتی پیش در وبلاگ برای فراموش کردن نوشتم. میدانم خوانده اید احتمالاً. اما دیشب که دوباره میخواندمش، دیدم که چقدر دوستش دارم. معلمی داشتم در دوران راهنمایی. معلم پرورشی بود. از معدود معلمانی که هنرش پرورش دادن بود. بعضی حرفهایش را تازه می فهمم. هنوز هم زنگ پرورشی من با آن معلم عزیز به پایان نرسیده است… یک روز عصر، بعد از کلاس، داستانی تعریف کرد. داستان سرزمین جادو… روزی روزگاری، در سرزمینی دور، شاهزاده ای زندگی میکرد که به همه چیز اعتقاد داشت جز سه چیز: وجود خدا، محدود بودن حکومت پدر و وجود شاهزاده های دیگر. پدرش، که میگفت پادشاهی جهان را بر عهده دارد، به او آموخته بود که به خدا، قلمرو محدود و وجود شاهزادگان دیگر اعتقاد نداشته باشد. شاهزاده هم، در تمام آن سالها نه شاهزاده ای […]
صندوقچه عکس های من – تصویر اول
من یک انسان «بصری» محسوب میشوم. عکسها و تصاویر تأثیری انکار ناپذیر و بادوام بر روی احساس و انگیزه من دارند. از سال ۷۰ که عکسهای دیجیتال به تازگی رواج پیدا کرده بودند تا امروز، مجموعه ای از عکس ها را جمع کرده ام و در کنار هر عکس هم چند جمله برای یادآوری به «خودم» نوشته ام. هر وقت انرژی و انگیزه ام کم میشود به سراغ آن عکسها میروم. عکسها را میبینم و نوشته ها را میخوانم. تصمیم گرفتم به تدریج این صندوقچه را برای شما باز کنم و با هم نگاهی به درون آن بیندازیم. در زیر این عکس نوشته ام که: یادم باشد، اگر به اندازه کافی بالا رفته باشم، انسانها و خانه ها و شهر و شلوغی، نباید مانع «دیدن» من باشد. یادم باشد، اگر به اندازه کافی بالا بروم، […]
در مورد: یک معما!
چند پست قبل، مطلبی نوشتم با عنوان «یک معما» و از دوستانم خواستم که روی آن فکر کنند. برخی از دوستان خارج از حوزه تعریف و چارچوب مسئله، راه حل ارائه داده بودند. اما در مورد سایر جوابها لازم است نکاتی را ذکر کنم: قبل از هر چیز لازم به توضیح است که این یک مسئله ریاضی است و در صورتی که علاقمند به تئوری احتمال باشید میتوانید با مراجعه به این آدرس، جزئیات ریاضی آن را بخوانید. برای من جزئیات ریاضی راه حل مهم نیست. فقط توجه شما را به این نکته جلب میکنم که: از نظر ریاضی، برای اینکه بهترین شانس را داشته باشیم میتوان اثبات کرد که باید ۳۶% (یک تقسیم بر عدد نپر) افراد را ببینیم و تحت هیچ شرایطی انتخاب نکنیم و پس از آن، هر کسی که از تمام […]
توضیحاتی در مورد پروژه فایلهای صوتی مذاکره
پنجمین فایل صوتی در حوزه مذاکره را نیمه شب گذشته روی سایت قرار دادم. ایمیلهای مختلفی دریافت کرده ام که عمده آنها ابراز لطف دوستان بوده و در برخی ایمیلها، توصیه هایی نیز برای بهبود شده که من به تدریج به آنها عمل خواهم کرد. اما لازم میدانم گزارشی را – تا همین مرحله – خدمت شما دوستان و مخاطبان عزیز (که کارفرمایان این پروژه محسوب میشوید) عرض کنم: – این سایت، با زیرساختهای معمولی و به عنوان یک وبلاگ ساده طراحی شده و پیش بینی استقبال در این حد از آن نمیشده است. اولین فایل مذاکره (که به دلیل قدیمی تر بودن رکورد دانلود را دارد) تا این لحظه حدود ۸۳۰۰۰ بار مستقیماً دانلود شده است. به همین مدتی در گیر و دار توسعه زیرساختهای سایت بودیم تا بتوانیم پاسخگوی این حجم مخاطب باشیم. […]
ما بخشیده خواهیم شد…
ما، بخشیده خواهیم شد. اگر چه هدیه ندادیم، آنگاه که میتوانستیم و هر چند هدیه نگرفتیم، آنگاه که میخواستیم… اگر چه تخم نفرت در دل کاشتیم، هرچند لبخند مهر بر لب داشتیم. اگر چه گاه پای هم را گرفتیم، هرچند که میشد دستهای هم را بفشاریم. اگر چه گاه تردید کردیم، تردید در آمدن روزهای خوب، تردید در مهربانی که آسمان در پس غرش سهمگینش پنهان کرده بود، تردید در وجود گوشی که صدایمان را می شنید، اما ما بخشیده خواهیم شد، به خاطر سکوت در دشواریها و لحظات سخت، آن هنگام که در میانه دشواریها، کوشیدیم در آرامش و سکوت، تخم مهر بکاریم. هدیه دادیم و هدیه گرفتیم، دست یکدیگر را گرفتیم آنگاه که پای در گل و خاک مانده بودیم. و به خاطر اینکه در لحظات سخت، تردید نکردیم. تردید در آمدن روزهای […]
آخرین دیدگاه