بحثی را در پاسخ به یکی از کامنتها نوشته بودم که گفتم شاید همه نخوانند و ترجیح دادم اینجا هم بنویسم. آنهم در مورد موضع من و نقد است. مدتی است در وبسایت و روزنامه ها و سایر رسانه ها، نقدهایی در خصوص کارهای من منتشر میشود. گاهی در پاسخ به آنها چیزکی هم مینویسم. اما احساس کردم خوب است اینجا موضعم را نسبت به نقد بسیار مشخص بگویم: همانطور که من بسیاری از کلیشه های رایج را قبول ندارم، به «نقد» هم هیچ اعتقادی ندارم. نقد وقتی ارزش دارد که طرف مقابل، دنیای تو را بشناسد، تجربیات تو را بداند، فضای فکری تو را تجربه کرده باشد و دهها مورد دیگر که در اکثر منتقدان وجود ندارد. منتقد عموماً کسی است که چون خودش کار خاصی انجام نداده، از «کار خاص» دیگران ایراد میگیرد. […]
درباره تعادل…
یکی از بحثهای رایج روشنفکرانه این روزها، «تعادل» در «زندگی» است. هر جا مینشینی و با هر که حرف میزنی، از «تعادل» حرف میزند. وقتی میخواهند به تو حمله کنند و نمیتوانند، میگویند: چه فایده! یک ساعت برای استراحت خودت نداری! زندگیت تعادل ندارد! داشتم با دوستم راجع به تعادل حرف میزدم. گفتم: به نظر من مردمان دنیا به دو دسته تقسیم میشوند. اقلیتی که تعادل را کنار گذاشته اند تا دنیا را بسازند و اکثریتی که به لطف آن اقلیت، «تعادل» را در «زندگی» تجربه میکنند. بله. تعادل در زندگی یعتی اینکه بعد از کار روزانه، بیایی خانه و در کنار اعضای خانواده ات در تلویزیون LED خود، یک فیلم زیبا را تماشا کنی. اما باید به خاطر داشته باشی که این تلویزیون را احتمالاً یک «خوره تکنولوژی یا Nerd» طی کار سنگین روزانه […]
ما کامل نیستیم…
فردا صبح، در یک شرکت خصوصی، درباره رفتار سازمانی با نگرش تحلیل رفتار متقابل سخنرانی دارم. متن نخستین اسلایدم را گفتم برای شما هم بنویسم: ما انسانها، در طول عمر خود، به صورت یکنواخت و همه جانبه رشد نمیکنیم. بسته به شرایط محیطی، بعضی وقتها در یک جهت رشد میکنیم و بعضی وقتها در جهت دیگر. هیچیک از ما کامل نیستیم. در یک حوزه به بلوغ رسیده ایم و در حوزه دیگر، همچنان کودکیم. گاه گذشته مان، ما را در دام خود میاندازد. گاه آینده مان، بر امروزمان سایه میاندازد. و گاه، امروزمان، ما را از گذشته و آینده فارغ و غافل میکند. ما از لایه ها و بخش های مختلفی ساخته شده ایم و در هر لحظه، یکی از این بخشها بر ما حکومت میکند… با متمم:چشمتان را ببندید و فکر کنید | […]
گردشگری در جهان دیگران
نخستین بار که پا به بیرون از مرزهای کشور گذاشتم، به کشور اتریش رفتم. یادم نمی رود، وقتی برگشتم هزار نوع «نقد و تحلیل» داشتم. که اروپا اینگونه است و ایران آنگونه و این ویژگی در ایرانیان بهتر است و آن ویژگی در مردم اتریش بهتر است و این را باید از رفتار اینان حذف کرد و آن را باید به رفتار آنان افزود و … این داستان اما مربوط به سال ۲۰۰۰ بود. امروز در سال ۲۰۱۲ با سابقه دیدار از تعداد زیادی از کشورها در نقاط مختلف جهان، آموخته ام که در دیدن کشورها «تحلیل گر» نباشم، بلکه «مشاهده گر» باشم. دیگر رفتارها برایم خوب و بد ندارند. دیگر قضاوتی ندارم. می بینم و می آموزم و تجربه میکنم و می فهمم که ملل مختلف، هر یک قلمرو خود را به شیوه ای […]
گفتگوی درونی
شیطان درون من میگفت: برای رشد و پیشرفت تلاش نکن. مقاومت مردم مثل مقامت هوا میماند، تا ایستاده باشی وجود ندارد، اما هر چه سرعتت بیشتر شود، آنها هم بیشتر مقاومت میکنند و آزارت میدهند. فرشته درونم پاسخ میداد: مثل بهمن باش. راه بیفت و شتاب بگیر. آنها کنار میروند و راه را برایت باز میکنند… با متمم:چشمتان را ببندید و فکر کنید | چند جمله از کتاب فیزیکدانان مطرح جهان یک دانشمند به چه سطحی از هوش نیاز دارد؟ کتاب مردگان | افراد تأثیرگذاری که در زمان زندگیشان دیده نشدند کتاب ریویو برای محصولات آمازون | تجربه شانزده سال کامنتگذاری در سایت آمازون آينده هوش مصنوعی از زبان پیتر تیل آینده کتاب چیست؟ آيا کتابها باقی میمانند؟ ماریو بارگاس یوسا پاسخ میدهد تقلب تویوتا | تقصیر تویوتاست یا استانداردهای دولتی سختگیرانهاند؟ +۱۱۷ آموزش مدیریت […]
فیلمی که دوست داشتم – قسمت اول
پای شکسته و وقت آزاد، فرصتی شد تا یک فیلم خوب ببینم. فیلم Extremely Loud, Incredibly Close فیلم در پس زمینه خود داستان حملات تروریستی یازدهم سپتامبر را دارد اما زیبایی فیلم در چیز دیگری است. فیلم به زیبایی هر چه تمام تر، یک پدر خوب و یک مادر خوب را تصویر میکند اما خارج از مفاهیم و تصاویر کلیشه ای که از مادر و پدر میشناسیم و می بینیم. حیفم می آید که حرفی بزنم و از داستان فیلم بیشتر بنویسم. حتماً فرصت دیدن آن را از دست ندهید. شاید مدتی دیگر – که همه فیلم را دیدیم – در مورد آن بیشتر بنویسم. فعلاً یکی دو هفته صبر میکنم… یکی از جملات زیبای فیلم: I’m even glad to have my disappointment. Which is much better than having nothing. با متمم:چشمتان را ببندید […]
پی نوشتی بر نوشته قبلی: ما همچنان ساده اندیشیم…
خوشحالم که نوشته قبلی من در خصوص تغییر کارکرد فیس بوک به عنوان یک مدیا و نواقص آن در کشورهای دارای محدودیت رسانه ای، طی سه روز اول بیش از ۱۰۰۰۰ بار مستقیماً خوانده شد و در شبکه های اطلاع رسانی دیگر نیز، از طریق ایمیل منتشر گردید که نسخه هایی از آن نیز تصادفاً برای خود من ایمیل شد. کامنتهای متعددی از دوستان دریافت کردم که پاسخ بسیاری از آنها را در بخش کامنت ها دادم. اما نکته مهمی به نظرم رسید که احساس کردم بهتر است اینجا بنویسم. در هنگام مطرح کردن یک ایده یا انتقاد یا طرح جدید، گاهی مفید واقع میشود که به منظور تأکید بیشتر و جلب نظر و توجه مخاطب، برخی از مطالب پررنگ تر و بزرگتر – یا بسته به نیاز کوچکتر – از حالت عادی ارائه شوند. […]
همچنان ساده اندیشیم…
امروز صبح ۳۰ کامیون پر از سکه های ۵ سنتی به دفتر اصلی شرکت اپل در کالیفرنیا ارسال شده است. در نگاه اول کارمندان بخش حفاظت اپل فکر کردند اشتباهی روی داده است ولی چند دقیقه بعد تیم کوک مدیرعامل اپل طی تماسی از مدیرعامل شرکت سامسونگ متوجه میشود که این شرکت کره ای، جریمه را طبق سلیقه خود پرداخت کرده است. بخش خنده دار موضوع این است که در سند امضاء شده، روش پرداخت مشخص نشده و شرکت سامسونگ میتواند به هر نحوی که دوست داشته باشد، جریمه را به سازنده اپل پرداخت کند. حالا شرکت اپل روزها نیازخواهد داشت تا این پولها را شمارش کند، ضمن اینکه ممکن است هیچ بانکی این حجم سکه را از آنها نپذیرد. مدیرعامل سامسونگ اعلام کرده کارکنان اپل میتوانند با این سکه ها، تنقلات بخرند! حالا باید […]
سرزمین جادو (از وبلاگ برای فراموش کردن)
این متن را مدتی پیش در وبلاگ برای فراموش کردن نوشتم. میدانم خوانده اید احتمالاً. اما دیشب که دوباره میخواندمش، دیدم که چقدر دوستش دارم. معلمی داشتم در دوران راهنمایی. معلم پرورشی بود. از معدود معلمانی که هنرش پرورش دادن بود. بعضی حرفهایش را تازه می فهمم. هنوز هم زنگ پرورشی من با آن معلم عزیز به پایان نرسیده است… یک روز عصر، بعد از کلاس، داستانی تعریف کرد. داستان سرزمین جادو… روزی روزگاری، در سرزمینی دور، شاهزاده ای زندگی میکرد که به همه چیز اعتقاد داشت جز سه چیز: وجود خدا، محدود بودن حکومت پدر و وجود شاهزاده های دیگر. پدرش، که میگفت پادشاهی جهان را بر عهده دارد، به او آموخته بود که به خدا، قلمرو محدود و وجود شاهزادگان دیگر اعتقاد نداشته باشد. شاهزاده هم، در تمام آن سالها نه شاهزاده ای […]
صندوقچه عکس های من – تصویر اول
من یک انسان «بصری» محسوب میشوم. عکسها و تصاویر تأثیری انکار ناپذیر و بادوام بر روی احساس و انگیزه من دارند. از سال ۷۰ که عکسهای دیجیتال به تازگی رواج پیدا کرده بودند تا امروز، مجموعه ای از عکس ها را جمع کرده ام و در کنار هر عکس هم چند جمله برای یادآوری به «خودم» نوشته ام. هر وقت انرژی و انگیزه ام کم میشود به سراغ آن عکسها میروم. عکسها را میبینم و نوشته ها را میخوانم. تصمیم گرفتم به تدریج این صندوقچه را برای شما باز کنم و با هم نگاهی به درون آن بیندازیم. در زیر این عکس نوشته ام که: یادم باشد، اگر به اندازه کافی بالا رفته باشم، انسانها و خانه ها و شهر و شلوغی، نباید مانع «دیدن» من باشد. یادم باشد، اگر به اندازه کافی بالا بروم، […]
آخرین دیدگاه