پیشنوشت یک: مطلبی است که مدتهاست گوشهٔ ذهنم مانده و دوست داشتهام دربارهاش بنویسم. اما تا امروز فرصتی پیش نیامده است. این بود که تصمیم گرفتم کمالطلبی را کنار بگذارم و فعلاً – ولو در حد چند عنوان – نوشتنش را شروع کنم. شاید همین مکتوب شدن، انگیزهای شود تا آن را ادامه دهم و تکمیل کنم. پیشنوشت دو (موقت): یکی از نوشتههای مهمی که تکمیل کردن باقی مانده (مهم از نظر خودم)، توهم هوش مصنوعی است. بهویژه این که نگاهم به این بحث با روش و رویکرد تکنیکال فاصله دارد و برایم مهم است که آن را دقیقتر شرح دهم. اما وقتی تیتر چند نوشتهٔ آخر روزنوشته را دیدم، فکر کردم بهتر است چیزی این وسطها اضافه کنم تا همهٔ نوشتههای آخر روزنوشته خشک و جدی نباشند. *** روحیهٔ اَبَرانتقادی این روزهای ما یکی […]
دسته بندی: روزمرگیها
آخرین تعظیم | از ریچارد داوکینز (شعر طبیعت) تا شان کرول (طبیعتگرایی شاعرانه)
این نوشته، حاوی اطلاعات چندانی نیست. صرفاً وعدهای است جدید که به فهرست طولانی وعدههای جا مانده از قبل اضافه میشود. تعظیم آخر در روزهای آتی ریچارد داوکینز آخرین تور زندگیاش را برگزار خواهد کرد. او که عادت داشت هر بار با انتشار کتابهایش، به شهرهای بزرگ اروپا و آمریکا برود و سلسله سخنرانیهایی را در قالب رونمایی آن کتابها اجرا کند، این بار هم قرار است برای نوزدهمین و احتمالاً آخرین کتاب زندگیاش، یعنی The Genetic Book of the Dead همین کار را تکرار کند. بر خلاف بسیاری از کتابهای کلاسیک داوکینز که انتشارات دانشگاه آکسفورد آنها را منتشر میکرد، این بار این کتاب با همکاری انتشارات دانشگاه Yale منتشر خواهد شد (احتمالاً هفتهٔ بعد نخستین نسخهها عرضه میشوند). در بعضی از منزلگاههای این تور آخر، برخی از صاحبنظران و بزرگان معاصر میزبان آخرین […]
هر کس باید مسئله چه کسی را حل کند؟ | خاطرهای از کلاس مذاکره
مدتی پیش دیدم حسین آقایی عزیز خاطرهای را از کلاس مذاکره من – که چند سال پیش برای دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه شریف برگزار کردم – در لینکدین نقل کرده است. خود خاطره – حداقل برای من که حاشیههایش را به خاطر دارم – جالب بود و گفتم آن را اینجا نقل کنم. توضیحاتی هم لازم دارد که باید بعداً به متن اضافه کنم (لینک پست حسین در لینکدین). متن را بدون تغییر میآورم و چند عبارت تشکرآمیز را، برای این که به کلیت متن لطمه نخورد، حذف نمیکنم: فعلاً چند نکته را صرفاً در حد اشاره مینویسم تا بعداً بحثهای مربوط به آنها را در چارچوب یکی از مباحث بینایی اجتماعی، سیستمهای پیچیده، مذاکره و یا مهارت حل مسئله در روزنوشتهها یا متمم بنویسم و منتشر کنم. نکته ۱: همانطور که در متن به […]
ماجراهای یک روز عصر | از خانه تا خانه
«اینجاها همیشه همینقدر خلوته؟» گفتم: «بله.» پرسید: «اونوقت حوصلهتون سر نمیره؟» جواب دادم: «نه. من اتفاقاً جاهای خلوت رو دوست دارم.» رانندهٔ اسنپ ادامه داد: «آره. خلوتی که بد نیست. فقط خواستم بدونم.» معمولاً وقتی جلسهٔ مهمی دارم و میخواهم حتماً سر وقت برسم، ماشین نمیبرم. ترجیح میدهم ذهنم با رانندگی خسته نشود. آن روز هم به همین نیت اسنپ گرفته بودم. البته در عمل همیشه سر صحبت با رانندهها باز میشود و عملاً فرصتی برای استراحت پیش نمیآید. در حال جمع و تفریق بودم که ماشین بردن بهتر بود یا اسنپ گرفتن که راننده ادامه داد: «اجتماعی نیستید؟» گفتم: «نه چندان.» فکر میکردم بعد از چنین پاسخی گفتگو به پایان میرسد. اما پرسید: «پس در تنهایی وقتتون رو به چه میگذرونید؟ راستی شغلتون چیه؟» این واقعاً سختترین سوال است. هیچوقت دوست ندارم شغلم را […]
ماجرای کیارستمی و کوروساوا
نمیدانم شما هم مثل من فکر میکنید یا نه. اما برای من، خود کیارستمی از اکثر آثار هنری و دستاوردهایش جذابتر است. هر وقت میبینم جایی صدا یا تصویری از اوست و قصه یا خاطرهای نقل میکند، سراپا گوش میشوم. البته حواسم به این هم هست که جذابیت خودش به خاطر این است که در پس ذهنمان هست که پشت این سادگی گفتار و رفتار، کوهی از اعتبار و دستاورد قرار گرفته است. یک بار مطلبی از او با عنوان «استقبال غیرمنتظره» در یکی از گزارشهای هفتگی منتشر کردم. آنجا داستان حضور غیرمنتظرهٔ شترها در خیابان را شرح میداد. اخیراً هم کلیپ کوتاهی از او در اکانتی به اسم بانی کستر دیدم که خاطرهای از دیدار با کوروساوا را بسیار شیرین روایت میکرد. آن کلیپ را در اینجا میگذارم که اگر شما هم ندیدهاید، ببینید. […]
حساب کردن روی برتری در هوش هوشمندانه نیست
اول | مقدمه مطلبی که میخواهم بگویم پیچیده نیست. تازه هم نیست. نکتهٔ سادهای است که فکر میکنم بسیاری از ما آن را به نوعی تجربه کردهایم. اما چون در روزهای اخیر جلسات متعددی در موضوعات مختلف با افرادی بسیار متنوع داشتم و تصادفاً چند بار مصداق آن را تجربه کردم، گفتم بهتر است مطلب کوتاهی دربارهاش بنویسم. در شکل حداقلی، میتوانید این حرف را توصیهای در مذاکره در نظر بگیرید. اما باور من این است که در ارتباطات روزمره، کار تیمی و حتی طراحی و انتخاب استراتژی کسب و کار هم مصداق دارد و میتواند به یکی از اصول و پایههای مدل ذهنی ما تبدیل شود. دوم | چند مثال ?جملهای را در متن قرارداد یا توافقنامه مینویسیم که میدانیم درست و منصفانه نیست. اما معتقدیم که طرف مقابل وقتی این جمله را میخواند […]
زندگی و کار در دنیای بی در و دربان
مقدمه چند هفته پیش خبر یک سانحه در رسانههای داخلی پخش شد و حتی به بیبیسی فارسی هم رسید: «۱۰ گردشگر در کویر طبس گم شدهاند و نیروهای امداد هلالاحمر در جستجوی آنها هستند.» این اتفاق را مدیر یک بومگردی در ساعت یازده و بیست دقیقهٔ شب به هلالاحمر اعلام کرده بود. و رسانهها خبر را از هلالاحمر شنیدند. یعنی وقتی تیمهای جستجو به محل اعزام شده بودند. فردای همان روز، یعنی طی کمتر از ۲۰ ساعت، مشخص شد که گردشگران گم نشدهاند. این ۴ خانم و ۶ آقا خوش و خرّم و سرحال، مشغول گشتوگذار خودشان بودهاند تا نهایتاً هلال احمر آنها را پیدا کرده است. ماجرا از این قرار بوده که این گروه، به مدیر اقامتگاه گفته بودند که چه زمانی برمیگردند. اما مدیر اقامتگاه در ثبت یا بهخاطر سپردن زمان اشتباه کرده، […]
داستان صابون؛ آن را برای شستن دستهایم نمیخواهم
دختر فروشنده، چاقو را با دقت روی قالب صابون گذاشت و فشار داد. تکهای بریده شد. گفت همین تکه را میخواستید؟ گفتم بله. بله. بلافاصله طیف آبیرنگ در بخش بریدهنشدهٔ صابون، توجهم را جلب کرد. گفتم: ببخشید. میشود قسمتِ سرِ آن تکهٔ دیگر را بردارم؟ گفت: بله. دوباره با چاقو سراغ قالب رفت. برید و روی ترازو گذاشت. این بار نپرسید راضی هستی یا نه. شاید میترسید باز هم نظرم عوض شود. کاغذ را دور صابون پیچید و برچسب را روی آن چسباند و پشت به من، همانطور که دنبال پاکت میگشت تا صابون را در آن بگذارد، پرسید: برای مصرف روزانه میخرید؟ گفتم: نه. بلافاصله گفت: اه. واضح است. برای مصرف روزانه، شکل چندان مهم نیست. برای تزئین حمام میبرید. گفتم نه. در این فاصله پاکت پیدا شد و دیگر لازم نبود گفتگو ادامه […]
بازیهای کوچک زندگی | پیچ شُل ته خودکار
صحنهٔ ششم آچار آلن را که دو بار پیچاندم، پیچ ته رواننویس کاملاً سفت در جایش نشست. شد مثل یک رواننویس نو. درست در پیچ آخر بود که سروکلهٔ پسر فروشنده پیدا شد و پرسید: «میتونم کمکتون کنم؟» من هم لبخندی زدم و گفتم: «نه. فقط میخواستم ببینم به پیچ ته رواننویسم میخوره یا نه. ممنون.» خوب یادم هست که این بازی چطور شروع شد. فقط قبلش باید چیزهایی را توضیح بدهم. توضیح دوستان و آشنایانم میدانند که عاشق قلم هستم. خودکار، خودنویس، رواننویس و هر آن چیزی که با آن بشود روی کاغذ نوشت. تعداد قلمهایم را نمیدانم. حتی برآورد درستی هم ندارم. از برندهای مختلف. هم نمونههای گران دارم و هم ارزان. قیمت برایم مهم نیست. حسوحال هر کدام مهم است. هنوز هم یکی از خوشحالکنندهترین هدیهها برایم قلم است. حتی وقتی در […]
باز هم دربارهٔ اهمیت کلمات | شاید موقت
آنقدر دربارهٔ کلمات و اهمیت آنها گفتهام که میدانم حوصلهتان از تکرار دوبارهٔ این بحث سر میرود. اما چه کنم که نمیتوانم به سادگی از کنار این بحث بگذرم. بارها گفته و نوشتهام که کلمه و زبان، فقط یک ابزار برای گفتگو نیست، بلکه بستری برای اندیشیدن است. از این رو هر چقدر دربارهٔ کلمه و کلمات حرف بزنیم، باز هم حق مطلب را ادا نکردهایم. پیش از این که بحثم را ادامه بدهم و مثالهایی از اهمیت کلمات بزنم، تأکید میکنم که آنچه در ادامه میبینید، یک متن سیاسی نیست. اگر مثالها را از عالم سیاست انتخاب کردهام، چون جای دیگری نتوانستهام این حجم از مثالهای خوب و جذاب و آموزنده را یکجا بیابم. *** نیمههای اردیبهشت ماه، آقای رئيسی رئیسجمهور، قرار بود با شبکهٔ المیادین دربارهٔ آیندهٔ ایران صحبت کنند. فکر میکنم من […]
آخرین دیدگاه