قرار بود برای دوستم اهورا هاشمی طبق دستوری که داده بود و قولی که داده بودم درباره پرفسور حسابی بنویسم. نام پروفسور حسابی در فرهنگ ما با انیشتین و فیزیک و نبوغ و نوآوری گره خورده است و معمولاً شنیدن نامشان احساس لذت و غرور در بسیاری از ما ایجاد میکند. قبل از نوشتن این متن، سری به کامنتها زدم و حرفهای میسا و بانو و محمدمعارفی رو خوندم و دیدم که با لحاظ کردن حرف و دغدغهی دوستانم، نوشتن درباره پروفسور حسابی چقدر سختتره. به هر حال، به نظرمیرسد که اگر بخواهیم در مورد پروفسور حسابی فکر کنیم یا حتی یک جمله هم بگوییم، لازم است حداقل سه گزارش زیر را مرور کنیم: نخستین گزارش کتاب استاد عشق است که توسط آقای ایرج حسابی فرزند پروفسور حسابی تالیف و تدوین شده است. دومین گزارش، […]
دسته بندی: دل نوشته ها
علم، منطق، حکمت، فلسفه، ادبیات (قسمت اول)
پیش نویس: من تا قبل از ده سالگی، منظم تلویزیون میدیدم. خیلی برام جذاب و آموزنده بود. اون موقع هر وقت توی برنامهها میخواستن یک حرف خیلی حکیمانه بزنن، یا کنفوسیوس گفته بود یا در قالب نصیحتهای سرخپوستی توی نمایشها و کارتونها گفته میشد. کنفوسیوس یه چیزی بود تو مایهی همین پروفسور سمیعی خودمون. بنده خدا اون همه زحمت کشیده بود، اما بار حرف همه رو تحمل میکرد. دیگه جایی که به هیچ قیمتی نمیشد حرفها رو در دهان کنفوسیوس جا داد، سرخپوستها به داد میرسیدند! یادم میاد توی یه برنامه، یک سرخپوست داشت به فرزندش یکی از حکمتهای بزرگ سرخپوستی رو یاد میداد. اینکه چگونه میشه ۱۰ کبوتر رو در ۹ لانه جا داد، بیآنکه هیچکدوم بیلانه بمانند یا اینکه در یک لانه، دو کبوتر باشد (اعتراف میکنم که آن شب، تا صبح بیدار […]
باختن یک رویداد است اما بازنده بودن یک مدل ذهنی است
این متن رو حدود یک سال قبل برای یکی از ایمیلهای هفتگی شنبهها نوشتم. اون روزها خیلی درگیر تدوین درس #مدل ذهنی بودیم و احساس میکردم که شاید این روایت سادهای که تنظیم کردم بتونه به ایجاد یک تصویر اولیه از مفهوم مدل ذهنی کمک کنه. احساس کردم شاید بعد از یک سال (اگر چه فکر کنم بعداْ برای همهتون بارها و بارها در گروههای مجازی بازنشر و ارسال شده) فرصت خوبی باشه تا اینجا بگذارمش که به این بهانه، بتونیم با هم گفتگو کنیم و گپ بزنیم. البته دلیل دیگرش هم، انتشار متن داستان گرگها در سری پاراگراف فارسی متمم بود که دوباره این بحثها رو در ذهنم زنده کرد. ﺑﺎﺧﺘﻦ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﮏ ﻣﺪﻝ ﺫﻫﻨﯽ ﺍﺳﺖ.ﺑﺨﺖ ﺧﻮﺵ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﮏ ﻣﺪﻝ ﺫﻫﻨﯽ ﺍﺳﺖ.ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ […]
نامه ای به گذشته (مشق من در متمم)
پیش نوشت: این بار، از مطلبی که در متمم تحت عنوان نامهای به گذشته منتشر شد، چنان احساس خوبی داشتم که نتونستم در مقابل وسوسهی انجام دادن تمرینش، مقاومت کنم. چنان شتابزده نوشتم که حتی حوصله نداشتم دوباره بخونم و ویرایش و اصلاحش کنم. جواب تمرینم رو اینجا مینویسم. اما به توصیهی بچههای متمم (که بازنشر تمرینم رو در روزنوشتهها خیلی دوست نداشتند و منطقی هم هست) کامنت زیر این بحث رو میبندم که متمم گرفتار همجنس خواری نشود. ——— محمدرضا سلام. الان که این نامه رو میخونی، من دارم به یه عالمه اتفاقی که در ده سال آینده قراره برات بیفته نگاه میکنم. وسوسه میشم که برات توضیح بدم که چه چیزهای عجیبی رو میبینم. چه اتفاقات بدی که بهش فکر نمیکنی و چه اتفاقات خوبی که انتظارش رو نداری. چه موفقیتهایی که فکر […]
درباره ی مرگ مخاطب
میگویند: حرف نگفته را همیشه میشود گفت. این یکی از جملاتی بود که دوست خوبم حسن فرجی در یکی از کامنتهای مطلب قبلی (حرفها به سه دسته تقسیم میشوند) نقل کرده بود. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که یک کلمه یا یک جمله یا یک نقل قول، ناگهان شما را برای دقیقه ها و یا حتی ساعتها، متوقف کند و به فکر فرو برد. با هزار تداعی مربوط و نامربوط. با هزار خاطره ی تلخ و شیرین. با هزار حرف گفته و ناگفته در ذهن. این جمله هم برای من چنین حسی را داشت: حرف نگفته را همیشه میشود گفت. چند بار آن را با لحن خبری خواندم. چند باری هم با لحن پرسشی. گاهی هم با لحن تعجب و استفهام. شبیه این حرف را زیاد شنیده ایم. آن مثال قدیمی هم که میگوید: […]
درباره باختن
پیش نوشت صفر – به سختی میتوانید در میان نوشتههای من، ۲۴۰۰ کلمه متن مشوش و در هم ریخته مثل این بخوانید. اگر علاقمند به مطالعهی یک متن درست و حسابی و سامان یافته و ساختارمند هستید، مطالعه ی این متن هرگز توصیه نمیشود. این را گفتم که شرمندهی وقت ارزشمندتان نشوم. پیش نوشت ۱- چند وقت پیش، مطلبی نوشتم دربارهی یکی از شهیدانمان و در جایی از متن، این عبارت را به کار بردم: کسانی که تمام زندگی خود را برای آرامش دیگران باختند. یکی از دوستان خوبم (رُزا) نوشت: واقعاً آنها باختند؟ سوال کوتاهی است. اما اگر صورت آن را درست فهمیده باشم، شاید در نگاه دوستم، “باختن” برای آن جمله، فعلی دوستداشتنی نبوده است. پیش نوشت ۲- بعد از پایان صحبت در یکی از رسانهها، یکی از دوستانی که در آنجا مسئولیتی داشتند آمدند و […]
دربارهی تضاد و تعارض
یکی از مهمترین مشکلات ذهن انسان، باور به این است که هر چیزی متضادی دارد. و هیچگاه دو چیز متضاد در یک جا جمع نمیشوند. چنین میشود که نمیتواند بپذیرد اعتماد و بیاعتمادی را میتوان همزمان در یک رابطه تجربه کرد، همچنانکه پختگی و خامی را همزمان در یک نفر و همچنانکه حس نفرت و عشق را همزمان نسبت به یک فرد و همچنانکه آشنایی و بیگانگی را همزمان در یک گفتگو ———— پی نوشت یک: این متن ابتدای خبرنامهی هفتگی (مربوط به هفتهی جاری) است که احتمالاً بسیاری از شما دریافت کردهاید. پی نوشت دو: با این هفته، دقیقاً یکسال است که خبرنامههای هفتگی را ارسال میکنم و در بسیاری از هفتهها، ابتدای آنها متنی را مینویسم یا حرفی را از کسی نقل میکنم. تصمیم دارم همین روزها، تمام متنهایی را که در قالب جملات ابتدای […]
ماجرای پدر و مادر، فرزندان و خیارهای ارگانیک!
پیش نوشت منفی یک: آنچه میخوانید گزارش یک مهمانی دوستانه است. اصراری بر صحت و دقت اطلاعات آن نیست. گفتم شاید خوراکی باشد برای چند دقیقهای فکر کردن. اگر چنین شود، نگارش آن خیر بوده است. حتی اگر حاصل اندیشیدن شما، نفرین کردن بر نگارنده باشد. پیش نوشت صفر: امروز برای یک جلسه کاری، تصمیم گرفتیم با دوست خوبم امیر تقوی بنشینیم و صبحانهای بخوریم و گپ بزنیم. الیانا (دختر دوست داشتنی امیر) هم با آنها بود. دو یا سه ساعت نشستیم و گپ زدیم و صبحانه خوردیم. یا بهتر بگویم ما گپ زدیم و الیانا در کنار ما، صبحانه خورد و ما را نگاه کرد و همزمان با گریز از دنیای مجازی که من و امیر در کنارش ساخته بودیم، به زندگی واقعی بر روی صفحهی موبایل پرداخت (توضیح نامربوط: باور نمیکنم کسی که زندگی […]
دربارهی خودخواهی هوشمندانه – قسمت اول
پیش نوشت نامربوط صفر: معلمی داشتیم که سر کلاس تمرین جالبی به ما میداد. میگفت روبروی کلاس بایستیم و سعی کنیم ریتم و ملودی یکی از آهنگهایی را که بسیار دوست داریم برای بچهها اجرا کنیم. حق نداشتیم کلمهای بر زبان بیاوریم و تنها باید با “آم و اوم و دیدیم و دودوم” میکوشیدیم که به بقیهی بچهها بگوییم که چه آهنگی مد نظر ماست. با وجودی که تعداد آهنگها در آن سالها خیلی کم بود (بیست و دو بهمن، خمینی ای امام، پای به هر طرف بنه بهار را صدا بزن، ای مجاهد شهید مطهر، گل میروید به باغ گل میروید و چند مورد سرود دیگر)، معمولاً در انتقال پیام خود به هم کلاسیها موفق نبودیم. چقدر عصبی میشدیم وقتی که موسیقی با جزییات در ذهنمان نواخته میشد اما بر زبانمان جاری نمیشد و برایمان […]
خواب آسودهی تو، کابوس آشفتهی من
بعضی شعرها، شعر” فرض” میشوند، فقط به این دلیل که نام شاعری بر پای آنها خودنمایی میکند. بعضی شعرها، شعر “فرض” میشوند، فقط به دلیل اینکه آخر جملههایشان با کلماتی هم آوا به پایان میرسد. بعضی شعرها، شعر “فرض” میشوند، چون قابل فهم نیستند و مبهم به نظر میرسند. بعضی شعرها، شعر “فرض” میشوند، چون صفحه آرا، جملات آنها را شکسته، یا اینکه قبل از پایان سطر، ادامهی حرفها به سطر بعد منتقل شده است. بعضی شعرها، شعر “فرض” میشوند، چون شاعر یا نویسنده، فعل را به جای آنکه در آخر جمله بیاورد، در ابتدای جمله آورده است. همچنانکه مسند الیه را قبل از مسند. اما بعضی شعرها، شعر “هستند”. به همان معنای لغوی شعر. تجربههایی هستند از نوع احساس. دردها و شادیهایی متراکم در کلمات. بی نیاز به پای چوبی استدلال. این جنس شعر، […]
آخرین دیدگاه