در هر کسب و کاری، رویای تو این است که روزی جلوتر از دیگران باشی. اما رویای یک معلم، این است که دیگران روزی جلوتر از او باشند. —————– پی نوشت: آرزویم این است که روزی معلم بشوم. نه اینکه خودم بگویم که اطلاق عنوان به خود، ساده است. اینکه وقتی نبودم، بگویند: معلم بود. بدون یک کلمه بیشتر یا کمتر. دو نوشتهی مرتبط: نوشته روز معلم (سال ۹۶) نوشته روز معلم (سال ۹۷) با متمم:ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش مصنوعی در جنگ سرد زندگی در کشورهای کمونیستی | گاوی که شیر ندهد در خدمت امپریالیسم است چشمتان را ببندید و فکر کنید | چند جمله از کتاب فیزیکدانان مطرح جهان یک دانشمند به چه سطحی از هوش نیاز دارد؟ کتاب مردگان | افراد […]
دسته بندی: دل نوشته ها
اسرار جعبه فلزی نیوتن
این مطلب را برای عصر ایران نوشتم: جعبه فلزی را باز کردند. کاغذها، مانند اسناد با ارزش بانکی، یکی پس از دیگری بیرون آورده شدند. هیجان جمع را فرا گرفته بود. دست نوشتههای نیوتن پس از ۳ قرن، در حراجی در لندن در سال ۱۹۳۶ در حال عرضه بود. نوشتههایی که قبل از آن هرگز منتشر نشده بودند. جان کینز (که ما او را به بنیانگذاری یک مکتب اقتصادی میشناسیم) از عاشقان نیوتن بود. او خبر حراج را دیر شنید و وقتی رسید، بخشهای زیادی به فروش رفته بود. او تعدادی از برگهها را خرید و در همانجا به تبادل و معاملهی برگهها با کلکسیونرها پرداخت. آنقدر این کار را انجام داد تا بخشی از نوشتههای نیوتن به صورت پیوسته جمعآوری شد. بخشی که از نظر بقیه بیاهمیتتر بود و حاضر شده بودند با او […]
نامه به سقراط: ما را ببخش…
وقتی بلیط نمایش سقراط را هدیه گرفتم، خیلی خوشحال نشدم. سقراط را از زمان دبیرستان میشناختم. زمانی که ویل دورانت، تلخی زندگی سقراط را برایم به نمایش کشید. خوب به خاطر دارم که یک شب تا صبح، چشمانم خیس بود. سالها بعد، وقتی تایم، سخنرانی سقراط را برترین سخنرانی تاریخ بشر اعلام کرد، یک بار دیگر به خواندن آن متن، ترغیب شدم. خواندم و این بار بیشتر از قبل گریستم. اما به هر حال، بلیط نمایش را هدیه گرفته بودم و تصمیم گرفتم به دیدن آن بروم. نمایش ساعت هفت آغاز میشد. ساعت هفت و سه دقیقه رسیدم. درهای سالن بسته شده بود و مستقیم به بالکن هدایت شدم. رفتم و نشستم. صندلی خودم در بهترین نقطهی ردیف جلو، آن پایین، خالی بود و من سه منظره را میدیدم: سقراط را. مردم شهر خودم را […]
گزارش یک مذاکره: پرتقال یا شعبه؟
از همون وقتی که توی مدرسه، به ما گفتند «علی سه پرتقال دارد و دو پرتقال دیگر هم میخرد. حالا چند پرتقال دارد؟» بنیاد فکری ما خراب شد! هر کس یکی از سوالهای زیر را میپرسید به او میخندیدیم: – چرا پرتقال؟ سیب بهتر نبود؟ – چرا سه پرتقال؟ آنها را از کجا آورده؟ پرتقالها از کی دستش بوده؟ – مگر آن سه پرتقال کافی نبود که حالا دو تا پرتقال دیگر میخرد؟ – پولش را از کجا میآورد؟ – پرتقالها برای خوردن است یا تزیینی است؟ با متمم:ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش مصنوعی در جنگ سرد زندگی در کشورهای کمونیستی | گاوی که شیر ندهد در خدمت امپریالیسم است چشمتان را ببندید و فکر کنید | چند جمله از کتاب فیزیکدانان مطرح جهان […]
نقطه شروع: فایل تصویری محمدرضا شعبانعلی
این فایل ویدئویی، خلاصهای ۱۰ دقیقهای از ایدهی ما در مورد «برنامهریزی» است که تحت عنوان « نقطهی شروع » به صورت یک فایل صوتی دو ساعته روی سایت متمم عرضه میشود. این پست را به پرسش و پاسخ و گفتگو در حوزهی برنامهریزی آینده اختصاص میدهیم. به این شکل، کسانی که حرفهای من را در نقطه شروع شنیدهاند و سوالهایی دربارهی برنامه ریزی دارند، محلی برای مطرح کردن این سوالها خواهند داشت. دوستانی هم که در فایل صوتی جملاتی را شنیدند که به نظرشان خوب است بقیه بخوانند، خوشحال میشوم اینجا برای دیگران بنویسند. سرفصلهای اصلی نقطه شروع: ۱- دلایلی برای اینکه چرا نباید به فایلهای صوتی آموزشی از این جنس، اعتماد کنیم! ۲- امید، خوشبینی و انگیزه یکسان نیستند. این واژهها را به جای یکدیگر به کار نبریم. ۳- با گذشته خود آشتی […]
شرط میبندم که مستی…
صدای پیامک آمد. شمارهات را از دفترچه موبایل پاک کردهام. اما آن را فراموش نمیکنم. میدانم که تو هستی. شرط میبندم که مستی. شرط میبندم که گیلاس شراب در دست توست. شرط میبندم که صدای موسیقی بلند است. شرط میبندم که پاهایت توان ایستادن ندارد و کسی نیست که تو را به خانه برساند. شرط میبندم که در آستانهی افتادنی. حدس میزنم که چراغها را خاموش کردهاند. حدس میزنم که دست روی شانهات گذاشتهاند و میگویند: گیلاس دیگری در کار نیست. شرط میبندم که مستی.چون: من همیشه آخرین فرد در فهرست تماس تو هستم. وقتی که هیچکس پیامهای تو را پاسخگو نیست. نوشتهای که: همیشه عاشقم بودی و همیشه عاشقم هستی. شرط میبندم که مستی. این پیامکی است که هنگام مستی، دوباره برایم ارسال میکنی. آنها را فهرست وار دارم. یکی پس از دیگری. همه […]
شیطان و فرشته
من قبلاً بخشی از کتاب شیطان و فرشته را در این سایت برای دانلود گذاشته بودم. اما از روی کامنتهایی که اخیراً دریافت میکنم این حس به من دست داده که خیلیها هنوز آن فایل را ندیده اند. به همین دلیل لینک آن را دوباره اینجا میگذارم: لینک دانلود بخشی از کتاب شیطان و فرشته متن کامل این کتاب تا کنون به دلیل ده ترس من منتشر نشده. ۹ مورد اول ترس از مخاطب و سو برداشت اوست و دهمین ترس، از … شیطان گفت: ای فرشته از جان انسانها چه می خواهی؟ فرشته گفت: میکوشم آنها را به خودشان بهتر بشناسانم… شیطان گفت: بیهوده نکوش. انسانها تا خود را گم نکنند، به جستجوی خویش برنخواهند خاست… با متمم:ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش […]
تصمیم یارانهای من
عصرایران ؛ محمد رضا شعبانعلی – در همان سالها من و دیگران دولت آقای احمدینژاد را نقد میکردیم، نوشتم و هنوز هم معتقدم که مهمترین اقدام سازندهی ایشان، «هدفمند سازی یارانهها» بود. مستقل از بحثهای اقتصادی آن که پرداخت باید نقدی میبود یا به صورت کالا. به چه گروههایی تعلق میگرفت یا … مهم این است که تن رنجور اقتصاد این کشور سالیانه چنددههزار میلیارد تومان سوبسید میگرفت و دیده هم نمیشد. این سوبسیدها در لابهلای برچسبهای قیمت فروشگاهها و پمپ بنزینها و قبضهای آب و برق و … گم میشد. تصمیم ارزشمند و قابل تحسین دولت احمدی نژاد (مستقل از نیت ایشان در این تصمیمگیری) باعث شد این مسئله شفاف شود. از زیر میز به روی میز بیاید و همه متوجه شویم که در چه اقتصاد بیماری زندگی میکنیم و به سهم خودمان برای […]
چگونه در یک جامعه، همه مجرم میشوند…
پیش نوشت ۱: ملکه انگلیس زمانی گفته بود، قانون برای یک جامعه مثل یک لباس است، اگر آنرا زیادی تنگ درست کنیم، زمانی که جامه را بر تن جامعه میکنیم، از جاهای مختلف شکافته و پاره میشود… پیش نوشت ۲: اگر مصادیق جرم را افزایش دهیم، مجرمان را افزایش داده ایم بی آنکه ارتکاب جرائم واقعی، افزایش یافته باشد. متن: یادم می آید نخستین روزها که فیس بوک ف.ی.ل.ت.ر شد، من جزو کسانی بودم که استفاده از آن را کنار گذاشتم. حوصله مکانیزمهای پیچیده عبور از ف.ی.ل.ت.ر را نداشتم و عطای فیس بوک را به لقایش بخشیدم. اما زمانی که حلقه محدودیتها تنگ و تنگ تر شد، زمانی رسید که دیدم برای پیدا کردن تصاویر معمولی نیز با صفحه معروف «پیوندها» مواجه میشوم. به هر مصیبتی بود راهکارهای عبور از دیوار ف.ی.ل.ت.ر را یاد گرفتم […]
پدر! مادر! ما متهمیم (یک شکلات تلخ)
این متن را برای عصر ایران نوشتم. اینجا هم میگذارم تا با هم بخوانیم: تعطیلات نوروزی گذشت. مهمانیها برگزار شد. دید و بازدیدهای از سر اجبار و بعضاً از سر علاقه، انجام شد. نقدهای اجتماعی هم که بخشی از «نقل و نبات» مهمانیهای ماست و اگر بی همگان به سر شود، «بی آنها به سر نمیشود». بعضی از موضوعات هر سال عوض میشوند. از بحثهای «جسمانی» تا خواستههای «روحانی». از موضوعات «زشت و زمخت» تا موضوعات «ناز و ظریف». اما بعضی نقدها، تاریخ مصرف ندارند. حتی محل مشخص مصرف هم ندارند. همه وقت و همه جا، برای پر کردن سکوت مهمانیها، در لابهلای پوست کندن سیب و پر پر کردن پرتقال، میتوانند مورد استفاده قرار گیرند. از جملهی این بحثها «مدرک گرایی جامعهی ما» و «ظاهربینی جامعهی ما» و «عددی فکر کردن و پررنگ بودن […]
آخرین دیدگاه