نوشتهها را از زوایای گوناگونی میتوان طبقهبندی کرد. یکی از تقسیمبندیها، در نگاه من، این است که نویسنده چقدر میتواند حضور احساسی در متن خود داشته باشد. از این منظر، نوشتن خاطره و جستار از جمله فضاهایی است که دست نویسنده را برای حضور احساسی در متن باز میگذارد. در چنین قالبهایی ما به راحتی میتوانیم حال و هوای خود و تجربههای احساسیمان را بیان کرده و آنها را در قالب کلمات جاودانه کنیم. در مقابل، برخی نوشتهها فضای کمتری برای حضور احساسی به نویسنده میدهند. مثلاً کسی که بودجهٔ یک سازمان را مینویسد، بعید است بتواند رد پای احساسی از خود در آن به جا بگذارد. حداکثر کاری که میتواند بکند این است که در گوشهای از متن یا شاید در مقدمه و پاورقی، به جای اینکه در توصیف تصمیم تصمیمگیران از صفت «غیرکارشناسی» […]
دسته بندی: دل نوشته ها
هنرِ فراموش کردنِ آنچه بر ما میگذرد
امیرمحمد قربانی توی یکی از کامنتهاش به کتاب «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی» اشاره کرد. متأسفانه هنوز این کتاب رو نخوندهام و قاعدتاً بعد از خوندنش، بسته به فضا و حال و هوای کتاب، در اینجا یا متمم دربارهاش مینویسم. اما مدتی پیش (شاید سه چهار روز قبل از کامنت امیرمحمد) مورد مشابهی رو در یک استوری اینستاگرامی دیدم که حیفم اومد با شما به اشتراک نذارم: من فکر میکردم خودم خیلی هنر کردهام که برای پرندهها و سگها و گربهها وقت میذارم و به نوعی، با تجربهی دنیای زیبای حیوانات، از تلخیهای بیپایانی که این روزها و این سالها (و شاید بشه گفت این دههها) بر همهی ما میره فرار میکنم. اما دیدم کسانی هستند که دنیاهای کوچکتر رو هم لمس کردهاند و تجربههای عمیق و ماندگار رو در کارهایی مثل بازگرداندن حلزونها […]
لحظات ناب، شکنندهاند
در بخشی از کتاب راز مانا مصاحبهکننده از شجریان دربارهی «تجربهی لحظات اوج» میپرسد. لحظاتی که «اوج پرواز احساسی» به وجود آمده و تجربهای رخ داده که بتوان گفت: «دیگر از این بالاتر وجود ندارد.» شجریان در پاسخ میگوید که چنین نقطهای را تجربه نکرده است. او توضیح میدهد که تجربههای خوبی داشته، اما همیشه حس کرده که میتواند چیزی بالاتر از اینها هم وجود داشته باشد. او میگوید که گاهی اوقات فضایی ایجاد شده که به نظر رسیده بسیار به چنین تجربهای نزدیک است. اما معمولاً اتفاقی افتاده و همه چیز را به هم زده است. به عنوان مثال، به یک کنسرت اشاره میکند که فضای شگفتانگیزی داشته و جای سوزن انداختن نبوده. در حدی که پشت صحنه هم عدهای نشسته بودند. به تعبیر او «یک معنویتی در سالن بود که نگو!» شجریان رابطهی آن […]
مهمان دنیا
نمیدانم وقتی غذایی که پیک موتوری رستوران برایتان میآورد سرد است، چه میکنید. نمیدانم وقتی سوار تاکسی میشوید و میبینید کولر را روشن نکرده، چه میکنید. نمیدانم وقتی کتابی را میخرید و میبینید که جلد آن تا شده یا صفحهای از آن کثیف است چه میکنید. نمیدانم وقتی از سوپر مارکت خرید میکنید و متوجه میشوید که یکی از اقلام، اشتباه ارسال شده چه میکنید. نمیدانم وقتی در کافیشاپ، کمی از چای در نعلبکی ریخته یا نانی که میآورند کمی مانده است، چه میکنید. من معمولاً چیزی نمیگویم، مگر اینکه مجبور شوم (مثلاً کفشی بخرم و کفش دیگری تحویلم شود که در آنجا هم تا حد امکان، ایراد را گردن میگیرم و مثلاً میگویم ظاهراً من در توضیح مشخصات کفش اشتباه کردهام یا خوب بیان نکردم). قدیمها چنین اخلاقی نداشتم. اما چند سال پیش، دوستی […]
دلتنگی
گاهی حس میکنم ما دو وطن داریم. دوتابعیتیها را نمیگویم. همین تکتابعیتیها را میگویم. کسانی مثل خودم. یک وطن در ذهنمان شکل گرفته. با همهی پیشینهی تاریخیاش. با همهی نمادهای جغرافیایش. با همهی قصهها و اساطیرش. با همهی افتخارات واقعی و غیرواقعیاش که در تمام این سالها در مغزمان جا دادند. یک وطن هم همان چیزی است که میبینیم. واقعیتی که هر روز بیشتر از دیروز، خودش را در چشممان فرو میکند. چقدر این دو تصویر از هم دورند. چقدر این دو وطن با هم بیگانهاند. چقدر هر روز از هم دورتر میشوند. چنین شده که حس بسیاری از ما، دلتنگی است. دلتنگی برای وطن. و بدترین حس، دلتنگی برای وطن است. آنهم وقتی که در وطنت باشی. پینوشت یک – ادگار هاو میگوید: The worst feeling in the world is the homesickness that comes over a […]
اگر به گذشته برمیگشتم…
ما هیچوقت به گذشته برنمیگردیم. اگر هم برگردیم، با همان سطح از دانش و شعور و نگرشی به گذشته باز خواهیم گشت که پیش از این، در آن نقطه داشتهایم. بنابراین، یک حرف احمقانه این است که بگوییم: «اگر به گذشته برمیگشتم این کار یا آن کار را انجام میدادم». و من قصد دارم در این نوشته، این کار احمقانه را انجام دهم: بیشتر برای یادگیری زبان انگلیسی وقت میگذاشتم. باز هم برای یادگیری برنامه نویسی وقت میگذاشتم. پیاده روی را زودتر و بیشتر در برنامههایم جا میدادم. آن یکی دو سال را هم، سیگار نمیکشیدم. باز هم با همین فرض جلو میرفتم که «همهی پولی که به دست ما میرسد متعلق به ما نیست.» همچنان به حیوانات توجه میکردم و بخشی از درآمدم را به آنها اختصاص میدادم. گوشم را بیشتر به شنیدن موسیقی […]
آن اولین کتاب | یادی از مهندس محمد حسین زارع
FEM یا Finite Element Method در سالهای نخست دانشجویی من، جذابیت زیادی داشت و نرمافزار ANSYS هم برای تحلیل المان محدود به تازگی وارد بازار ایران شده بود. اگر از معلمیهای قبل از دانشگاه صرفنظر کنیم، آموزش ANSYS در کارگاههای تابستانی دانشگاهها، اولین درآمد معلمی من محسوب میشود. به پشتوانهی آن کلاسها بود که تصمیم گرفتم اولین کتابم را در سال ۷۹ بنویسم. کتابی با عنوان «تحلیل المان محدود به کمک ANSYS». نمیدانستم صنعت نشر چگونه است و کتابها چگونه چاپ میشوند و قراردادها را چگونه مینویسند. خودم خجالت میکشیدم که به ناشران مراجعه کنم و دربارهی نشر کتاب از آنها بپرسم. دو نفر از دوستانم تحقیق کردند و گفتند: شاید انتشارات نص که کتابهای مهندسی خودمان را چاپ میکند، حاضر باشد این کتاب را چاپ کند. گفتند دفتر نص، در میدان انقلاب، بالای بازارچه […]
درگذشت دکتر مسعود حیدری – پدر فنون مذاکره ایران
متأسفانه دکتر مسعود حیدری، پدر مذاکره ایران را از دست دادیم. درد فقدان ایشان برای من، دوچندان است. چرا که در تمام این سالها، ایشان علاوه بر مقام استادی، مانند پدر، حامی معنوی من نیز بودهاند و چنانکه همیشه خدمتشان عرض کردهام، بخش مهمی از داشتههای امروزم را مدیون لطف و حمایتهای ایشان بوده و هستم. طی ماههای اخیر، بارها این سعادت را داشتم که خدمتشان برسم و پای تختشان زانو بزنم و از دغدغههایشان بشنوم. دکتر مسعود حیدری تا آخرین لحظهای که در میان ما بودند، عشق ایران را داشتند و همیشه تکرار میکردند: «من نگران ایرانم. اما میدانم که روزی، همهی آنها که از این کشور رخت بستهاند، به اینجا باز میگردند و در کنار همهی آنها که ماندهاند، این ویرانه را دوباره خواهند ساخت.» قطعاً روزی، شاگردان ایشان، آرزویشان را عملی خواهند […]
همه بندبازانی هستیم با تماشاچیانی چشمانتظار سقوط
چند ماهی است که اتفاقهای مختلف و چالشهایی که برای افراد و کسب و کارها به وجود میآید، مرا بیش از پیش به باوری که سالهاست در پس ذهنم دارم و آن را هر روز به خودم میگویم، مطمئنتر میکند. نه فقط مسئلهی دکتر نجفی – که من دِینِ شخصی هم به ایشان دارم – و نه مسائلی مانند ماجرای اسنپ که هر دو اردوگاهِ درگیر، در دفاع از عقیدهی خود، تحریم پلتفرم را درخواست میکنند؛ مثالها از این دست بسیارند و هر روز، نمونههای مختلفی را میبینیم و میشنویم و هر کس در زندگی شخصی و شغلی خود نیز، مصداقهای فراوانی از این جنس را تجربه میکند. همیشه هر وقت هر یک از دوستانم در زندگی شخصی یا کسب و کار خود، در حال رشد و پیشرفت است و لبخند و تشویق دیگران، چشم […]
تلخی آخرین تصویر
در دوران نوجوانی که شیفتهی #شریعتی بودم و اندک پساندازِ پرزحمتِ دوران دبیرستان را برای جمعآوری و خواندن مجموعهی آثارش صرف میکردم، عکسی از او را بر دیوار خانه آویخته بودم تا هر از چند گاهی، بتوانم چهرهاش را دوباره ببینم (این عکس). بارها به خود میگفتم که چقدر بهتر بود اگر شریعتی بیشتر عمر میکرد. او میتوانست همین الان زنده باشد، بگوید و بنویسد و در گفتهها و نوشتههای پیشیناش بازنگری کند. اما چنین چیزی شدنی نبود. لاجرم خودم را قانع میکردم که: «اما خوب شد که در همان ۴۴ سالگی مرد و نماند. نه فقط به خاطر اینکه سرنوشت هممسلکهایش را میدیدم، بلکه از آن رو که تصویر چهرهی جوانش در ذهن ما مانده و ثبت شده بود (خودش هم مرگ در آن سن و سال را نامبارک نمیدانست). البته متفکر میتواند پیر شود و […]
آخرین دیدگاه