امروز سالروز روز مرگ لیدی گدایوا است. حدود هزار سال پیش، لیدی گدایوا همسر یکی از بزرگان انگلیس، در اعتراض به افزایش بی رویه ی مالیات برای مردم شهر خود، هر روز به سراغ همسرش می رفت و عاجزانه تقاضا میکرد که مالیاتها کاهش پیدا کند. همسر او که سیاست و تصمیم های سیاسی خود را بر خواسته ی همسر خود ترجیح میداد، به همسرش گفت: اگر یک روز، برهنه سوار اسب شوی و تمام شهر را از سمتی به سمت دیگر بروی، مالیاتها را کاهش خواهم داد. گدایوا دو سوال پرسید: تو مشکلی با این کار نداری؟ و آیا واقعاً به وعده ی خود عمل میکنی؟ پاسخ هر دو سوال مثبت بود. گدایوا اسبش را زین کرد. لباس هایش را بر زمین ریخت. در شهر گفتند: گدایوا در حمایت از مردم، برهنه در میان شهر میگردد! تمام مردم، مغازه …
اجتماعیات
میگویند قرنها پیش، در زمانی که خاندان بلینو بر ایتالیای فعلی حکومت میکرد، رافائل رهبر مخالفان حکومت بود. ماجرای مخالفت با حکومت هر روز جدی تر شد به حدی که بلینو پذیرفت با رافائل بر سر در اختیار گرفتن حکومت دوئل کند. رافائل دو بشقاب غذا آماده کرد و در حضور نمایندگان مخالفان و موافقان، اعلام کرد که در یکی از آنها زهر ریخته است. رافائل به بلینو گفت که یکی از بشقابها را شما بردار و آن دیگری را که ماند، من بر میدارم. هر دو غذا را میخوریم و آنکس که زنده ماند، دولت را به دست میگیرد. دوئل به این شکل اجرا شد و زمانی که دو نفر غذا را خوردند، هر دو روی زمین افتادند. بعدها در دستنوشته های رافائل متنی با این مضمون پیدا شد: آقای بلینو! دوئل. مربوط به کسی است که با تو …
واژه: «حماقت جمعی» معادل انگلیسی: «Collective Stupidity» نخستین کسی که به صورت جدی این واژه را به کار برده: Karl Albrecht مثال و مصداق: نخستین ساعات بامداد روز 30 سپتامبر 1999 بود. پروژه 125 میلیون دلاری ناسا در حال آزمایش بود: فضاپیمای کوچکی برای سنجش و کنترل وضعیت جو مریخ. فضاپیما با سرعت بیش از 20 هزار کیلومتر بر ساعت به سمت مریخ نزدیک میشد. دانشمندان در ناسا و نیز پیمانکاران وابسته، همگی منتظر بودند تا فضاپیما وارد مدار مریخ شود و نخستین اطلاعات را از جو مریخ ارسال کند. اطلاعاتی که از سوی فضاپیما ارسال میشد، به صورت ناگهانی قطع شد. هیچکس نمیدانست چه بلایی بر سر فضاپیما آمده است. چند روز مطالعه و بررسی و تحقیق، ظاهراً نشان میداد که فضاپیما به جای اینکه در مدار 150 کیلومتری مریخ قرار بگیرد در مدار 60 کیلومتری یا کمتر قرار …
خبر کوتاه و واضح است: «توسط وزارت علوم، ظرفیت پذیرش دانشجو در مقطع ارشد و دکترا برای دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف صفر شد». مدرسه مدیریت برترین دانشگاه کشور، که بخشی از برترین مدرسان حوزه مدیریت این مرز و بوم را پناه داده بود، بسته میشود تا یکپارچگی مورد انتظار در نظام آموزش تحصیلات تکمیلی، سریع تر میسر گردد. «بهانه» را همین امروز می شود حس کرد اما «بها» را نه هنوز!
دو خاطره از گذشته های دور در ذهنم مانده و پاک نمیشود: صحنه اول – انباری برای گندم در حوالی میدان راه آهن بود و موشهایی که هر روز به گندمها دستبرد میزدند. دوستان من به هیچ روشی نتوانسته بودند محل ورود موشها را کشف کنند. دوستم تعریف میکرد که شبی انبار از گندم خالی بوده و گندم ها را روی میزی گذاشته بوده که می بیند، موشها از چراغ بالای میز، آویزان شده اند. هر یک دم دیگری را میگیرد و زنجیری ساخته اند تا سایر موشها بیایند و گندم ها را ببرند… صحنه دوم – که قبلاً در وبلاگم تعریف کرده بودم – مغازه فروش حیوانات دریایی بود و خرچنگهایی که همه زنده در یک ظرف بودند و هیچکدام فرار نمیکردند، چرا که هر کدام پا بر روی پشت دیگری میگذاشت، دیگر خرچنگ ها او را پایین میکشیدند …
جردانو برونو از بزرگان علم و فلسفه قرن 16 بود. از جمله کسانی بود که معتقدند زمین مرکز عالم نیست. حتی خورشید نیز مرکز عالم نیست و ستاره ای است مانند سایر ستارگان. میگفت که احتمال حیات در سایر کره های آسمانی نیز وجود دارد و ده ها حرفی که آن روزها، معنی کفر داشت. در سال 1600 تصمیم گرفتند، اعدامش کنند. تصمیم مشترکی از اهل زور و تزویر (حکومت و کلیسا). درباریان نگران بودند و به حاکم گفتند: گیرم که او را کشتیم، حرفهایش را چگونه از ذهن مردم پاک کنیم؟ حاکم گفت: او را به فجیع ترین شکل بکشید. مرگ فجیع عوام را بیشتر از کلام فصیح تحت تأثیر قرار میدهد. پ.ن.1: او را به چوب بستند و یک شبانه روز روی زغال کباب کردند. میگویند تا آخرین لحظه ها جان داشت اما ناله نکرد. پ.ن.2: به حاکم …
دیروز برای سخنرانی در حوزه مذاکره به مرکز آموزش وزارت نیرو در مهرشهر کرج میرفتم. مدتی بود که به دلیل پای شکسته رانندگی نکرده بودم. یا خانه بودم یا دوستان و همکارانم مرا از جایی به جای دیگر می بردند. وقتی بعد از مدت طولانی، دوباره رانندگی میکنی، به رفتارها و سبک رانندگی انسانها حساس تر میشوی. زمانی مقاله ای خوانده بودم – اصلاً یادم نمی آید در کجا – که عنوان زیبایی داشت: Covered Bodies, Naked Personalities بدن های پوشیده و شخصیت های عریان! نویسنده مقاله توضیح داده بود انسانها به اندازه ای که پوشیده میشوند و کمتر دیده میشوند، شخصیت واقعی خود را بهتر بروز میدهند. این بحث را در حوزه های مختلف بسط داده بود. مثلاً در مورد پدیده Groupshift حرف میزد و میگفت انسانها در گروه، کمتر دیده میشوند و توسط اطرافیان پوشیده میشوند، به همین …
در روزی که گذشت، رویدادهای زیر به وقوع پیوست: 1.200.000.000 جرعه نوشابه در سراسر جهان نوشیده شد. 882.000.000 نخ سیگار مارلبورو از آمریکا به سایر کشورها صادر شد. 41.000.000 مشتری در رستورانهای مک دونالد غذا خوردند. 14.000.000 خودکار بیک دور انداخته شد. 6.200.000 کیلو پلاستیک صرف درست کردن بطری های آب معدنی شد. 43.000 هکتار جنگل از میان رفت. 26.500 کودک زیر پنج سال از فقر مردند. 7.400 نفر به دام ویروس ایدز گرفتار شدند. 2.800 کودک آفریقایی از مالاریا مردند. 73 گونه جاندار منقرض شدند. اخبار دیروز هم همین بوده. اخبار فردا هم همین خواهد بود. ————————————————————————————————————————- پ.ن.1: مرجع کتاب Do Good Design نوشته David Berman پ.ن.2: یکی از ویژگیهای ذهن مهندسی، داشتن حس نسبت به اعداد است. استاد طراحی ما در دانشگاه از ما می پرسید: «چرخ یک تاکسی در طول عمر تاکسی چند بار می چرخد؟». لازم …
چند سال پیش به مناسبت 13 آگوست روز جهانی چپ دستها، متنی نوشته بودم که اینجا مرورش میکنم. چپ دستها اقلیتی هستند که کمتر از 8% جمعیت جهان را تشکیل میدهند و من هم جزو آنها هستم. ظاهراً هر جا اقلیتی هست ما هم هستیم. خدا را شکر که طعم اقلیت بودن را بر ما چشاند تا هیچگاه از حق اقلیت چشم نپوشیم.زمانی فهمیدم در اقلیت هستم که در کنکور، در مقابل معلولیتها برای خودم در مقابل چپ دستی علامت زدم.زمانی فهمیدم در اقلیت هستم که دیدم انگشتان قدرتمندم تنها بر روی پیانو آکورد میزنند و دست ضعیفم، بار نواختن مانده آهنگ را تحمل میکند. زمانی فهمیدم در اقلیت هستم که نتوانستم مانند خواهر و برادرم، با چاقو میوه پوست بکنم. هم اکنون هم که چاقوی دو لبه آمده، توان یادگیری من مانند سابق نیست! زمانی فهمیدم در اقلیت هستم …
از نخستین لحظات زندگی، طبیعت ویژگیهایی را در نهاد ما قرار میدهد که ما آنها را تا واپسین لحظات با خود حفظ میکنیم. روانشناسان این ویژگیها را «کودک» نام گذاری کرده اند. کودک ویژگیهای زیادی دارد: کودک خودخواه است. وقتی تکه نانی به او می دهی، آن را با حرص میخورد و به هیچکس نمیدهد. ولی وقتی شکمش سیر شد، آن را به زور در دهان اطرافیان فرو میکند… کودک بر اساس حس کار می کند نه منطق. گاه با هزار زحمت از آغوش پرمهر کسی فرار میکند و گاه به هزار زور، صورت خود را به چهره اخم آلود میهمانی می چسباند. کودک مصلحت نمی شناسد. ناگهان در مقابل مهمان فریاد میزند: «چرا اینها نمی روند؟» و زمانی که مادر و پدر به زحمت او را در یکی از اتاقها پنهان میکنند فریاد میزند: «مامان. تو خودت هم همیشه …
