دیشب باز هم بیداری نیمه شب را به عکس انداختن از ماه گذراندم.
تصمیم نداشتم آن را اینجا بگذارم. اما وسوسهی به اشتراک گذاشتن لذت دیدن ماه هم، چیزی نبود که بشود در برابرش مقاومت کرد.
این بود که یاد توصیهی مرحوم اسکار وایلد افتادم که میگفت: بهترین راه رهایی از یک وسوسه، تسلیم شدن در برابر آن است.
عکس را گذاشتم.
امیدوارم دوستانی که چنان در جزئیات غرق هستند که توانایی لذت بردن و غرق شدن در جلوهی ماه را ندارید، ما را در ناتوانی خود شریک نکنند.
پی نوشت: این عکس را هم محمدرضا زمانی عزیزم، انداخته بود و در کامنت پست قبل گذاشته بود که ظاهراً با خودش قرار گذاشته بود تا پروژهی یکی از درسهای متمم را انجام نداده، آن را با ما به اشتراک نگذارد. اتفاقاً برای پروژه هم زحمت کشیده بود (پروژه محمدرضا برای تفکر سیستمی)
پی نوشت: محمدرضا جان. از زمان بحث یاکوب، یه جمله توی کامنت تو بود که هر روز و شب در ذهن منه و دوست داشتم در موردش بنویسم و وقت نشده. حتماً در زمانی که برای هما مینویسم، بهش اشاره میکنم. وقتی از حال یاکوب حرف زدیم، یادم نیست چه گفته بودم اما تو نوشتی که نمیدانم این نوع خدمت در همدان مشتری دارد یا نه. میخواستم بگویم که چرا فرض را بر این گذاشتهای که خدمات آنلاین یا دیجیتال تو، باید از نظر جغرافیایی هم با محل اقامت تو نزدیک باشد. زیر این مطلب، جای خوبی برای آن نیست. اما حتماً زیر بحثی که برای هما و تو مینویسم، امیدوارم بتوانیم بیشتر و بهتر در این زمینه گپ بزنیم.
سلام محمد رضا عزیز. تصویر زیبایی از ماه ثبت کردی. هربار که عکس از ماه میذاری من یاد این شعر از خیام میفتم.
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
پ.ن:
البته اگه بازم وسط همت عکس گرفتی خیلی به توصیه خیام گوش نکن. ما دوستت داریم. 😉
مرسی از این همه ماه
الان فکر کنم حال بعضی ها گرفته شده از این همه ماه، آنها که خواستار پایان دادن پروژه ماه گزاری بودند.:-)
راستی این حرف اسکار وایلد رو چقدر جدی بگیریم. خطرناکه ها!
سلام
من هر فرصتی پیش بیاد به ماه نگاه می کنم و خیلی نگاه کردن به ماه رو دوست دارم. ولی نگاهم از دور بوده و تا حالا نشده که ازش با این دقت عکس بگیرم. انگار از دور موزون تر به نظر می رسه و انقدر جزئیات نداره. ولی از نزدیک پر از پیچ و خم و می شه براش یه عالمه داستان سرایی کرد.
سلام
اول مرسی از اینکه عکس من رو اینجا گذاشتید! و اینکه پروژه من رو خوندید و خوشحالم که – لاقل تا حدودی – تونسته رضایتتون رو جلب کنه.
اما درباره پینوشتی که برام نوشتید؛ یاد جملهای که بتازگی در یکی از پستهای موقت نوشته بودید افتادم: “وقتی چیزی را نمیفهمی، دفاع یا حمله به آن، به یک اندازه احمقانه است.” (نقل به مضمون)
این مفهوم (به عنوان یک نتیجه) در ذهنم تداعی شد که احتمالا وقتی چیزی را نمیفهمی، هر اظهار نظری هم دربارهی آن، احمقانه است! از خودم پرسیدم: تو با اینکه نمیدانی “حوزه کسبوکارهای دیجیتال” دقیقا چه حوزهای است، چطور نتیجه گرفتی که کار در این حوزه باید نزدیک محل سکونت باشد!؟ و خلاصه اینکه، خودم رو در همون “دام اظهار نظر نسنجیده” دیدم…
از یادآوری مجددت خیلی ممنونم و امیدوارم، و تلاش میکنم، اطلاعاتم در این حوزه بیشتر بشه.
راستی، ممنونم که قراره در این باره بیشتر برامون بنویسی.
پینوشت. مریم و سمانه (ع) عزیز.
امیدوارم من رو بچه درس خون تصور نکنید (چون – متاسفانه فعلا- نیستم!). اما بهرحال (حتی اگر هم تصور کنید!)، توصیه میکنم حتما یک محدودیت زمانی برای خودتون در نظر بگیرید و پروژه رو تحویل بدید. هم حس بعد از فرستادن پروژه خیلی خوبه (شبیه حس بعد امتحان یا کنکور!) و هم باعث میشه توی چالهی پروژه گیر نکنیم. ( رونوشت به خودم، برای پروژههای بعد ؛) )
پیش نوشت: برای اسم خودم یه پسوند گذاشتم که اگه فرصتی برای چک کردن ایمیلها نبود با دوستان دیگه اشتباه گرفته نشم 😉
اولش ع پسوند رو گذاشتم تو پرانتز بعد که خودم داشتم نگاهش میکردم گفتم همین مونده که از طرف دوستان خارج نشین! سمانه علیهسلام خونده بشه! منصرف شدم و با یه نقطه اسم و پسوند رو از هم جدا کردم. اما اگه کسی خواست درودی بر من بفرسته خوشحال خواهم شد همون سمانه (ع) بخونید 🙂
پیش نوشت دوم: یادمه بعد از قضییه “هلیکس” و “تخمک” و ماجراهایی که به وجود اومد. جدای از اینکه تصور میکردم بیولوژیست هستم! و به نجوم هم علاقه دارم، روحیه آریایی من این اجازه رو نمیداد که در برابر #شباهت این دو دنیا سکوت کنم. حالا با دیدن این ماه کامل که شما ثبت کردین، شاید بد نباشه بگم که این تصویر هم بیشباهت به مراحل میوز و میتوز چرخه سلولی نیست.
دقیق تر بخوام بگم شبیه مرحله متافاز میتوز . باور کنید خیلی قشنگ میشه رشتههای دوک و سانترومرها و یکی از قطبهای تقسیم رو تو این تصویر ماه دید 😉
اصل مطلب: ۱۹ آگوست روز عکاسی رو به همهی کسانی که برای خوب شدن حال خودشون و بقییه تصاویری رو ثبت میکنن و این کامنت رومیخونن تبریک میگم. شاید خیلیها دوربین حرفهای نداشته باشن و عکاس حرفهای نباشن اما لذت ثبت برخی تصاویر و به اشتراک گذاشتن و یا به یادگار گذاشتن اونها با دیگران و برای دیگران، براشون عزیز و دوست داشتنیه.
روزتون مبارک.
راستی، چقدر خوبه که یک نفر با دست چپ یه همچین تصویر زیبایی از ماه ثبت کرده. امیدوارم هیچ وقت دست چپتون رو شاتر دوربین نلرزه و عکسهای خوبی ثبت کنید : )
پی نوشت: خیلی باخودم قرار گذاشتم که برای متمم بیشتر وقت بگذارم وحواسم بهش باشه. خودم هم میدونم کار بدی میکنم و یه روزی بابت این کم کاریها پشیمون خواهم شد. اما چه کنم که حتی مثال زدن از محمدرضا زمانی عزیز هم باعث نشد یه کم خجالت بکشم و اسکار وایلد لعنتی هم که همهش میگفت سمانه تنها راه رهایی از وسوسه کامنت گذاشتن اینه که ثبتش کنی و خلاص
شاد باشید و شادیبخش
عکسهای ماموریت آپولو را نگاه کرده اید؟عکس هایی که وقتی روی سطح ماه ایستاده اند گرفته اند؟چطوری دلشان برای آن جا تنگ نمیشود؟سکوت ، شب خالص.دقیقا ویژگی های کویر زمینی را دارد.من عاشق آن محیطم.مزیت اصلی اش نسبت به زمین این است که هیچ جانوری روی آن پیدا نمیشود و این بزرگترین موهبت دنیاست.این که جایی باشد که هیچ چیز نباشد ، فقط خاک باشد و آسمان عاشقانه است. من جای آرمسترانگ بودم بقیه را برمیگرداندم خودم روی ماه می ماندم تا اکسیژنم تمام شود و همانجا بمیرم.تنها
پی نوشت: بخشی از یک نوشته ی قدیمی، دیدم مناسبت داره:). همیشه حسم به ماه عاشقانه بوده. عکسها خیلی خوبند.
بالاخره ماه هم کامل شد.
عکس بی نظیر تو و در ادامه خوندن پروژه محمد رضا (که البته چند ماهیه قصد انجامش رو دارم و فکر کنم منم باید یه تنبیه برای خودم در نظر بگیرم) من رو یاد زمان دبستانم انداخت.
تابستون ها میرفتم کانون پرورش فکری، کلاس آسمان نما ، عاشق اون چتره کوچیک و بی نظیر بودم. کلی با دیدن دب اکبر و دب اصغر و خرس قطبی اون زیر کیف میکردم.
کاش زمان میتونست به عقب برگرده، روزایی که دنیای من نه تنها اندازه کره زمین که حتی به کهکشان ها هم میرسید، به هر چیزی که دوست داشتم فکر میکردم و هیچ اتفاقی برام غیرممکن به نظر نمیومد.
ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید، شد ضیا اندر ضیا
“مولانا”
من توی گردی ماه، تکاملش رو حس میکنم.