آنچه در ادامه میآید، مطلبی است که برای عصر ایران نوشتهام (لینک نوشته در عصر ایران) و در آن کوشیدهام معنای کلمهی «سیستمی» را که در اصطلاحاتی مانند «فساد سیستمی» و «مشکلات سیستمی» به کار میرود توضیح دهم.
سالهاست استفاده از این تعبیرها تصریحاً یا تلویحاً ممنوع بوده و رسانههای رسمی کوشیدهاند آنها را به کار نبرده یا بهکارگیری آنها را نقد کنند. این در حالی است که به گمان من، چنین برخوردی صرفاً ناشی از درک نادرست از واژهی «سیستمی» بوده است.
بیتردید اگر چنین مطلبی را از ابتدا برای مخاطبان روزنوشته مینوشتم، ساختاری محکمتر را به کار برده و جزئياتی بیشتر را مطرح میکردم.
اما مخاطبان این نوشته، گروه دیگری هستند و برایم مهم بوده که پیامِ کلام، ولو به قیمت قربانی شدن برخی از ظرافتهای علمی و فنی، به گروه هدف منتقل شود. ممنون میشوم اگر هنگام خواندن متن، این نکتهی مهم و نیز ملاحظات ناگزیری را که به علت حساسیتها [ی غالباً بیمورد] در نگارش آن وجود داشته مد نظر داشته باشید.
این را هم میدانم که اگر درسهای تفکر سیستمی در متمم را خوانده باشید، قاعدتاً این نوشته حرف چندان جدیدی برایتان نخواهد داشت.
از کلمهی سیستمی نترسیم
چند سالی است کلمههای «سیستمی» و «سیستماتیک» را بیش از گذشته در رسانهها میخوانیم و در گفتگوها میشنویم. این واژهها معمولاً به شکل صفت به کار میروند و با آن ترکیبهایی مانند «مشکل سیستمی»، «مشکلات سیستماتیک» و یا «فساد سیستمی» را میسازند.
در طول این سالها، بارها پیش آمده که دیدهایم عدهای در توصیف برخی مشکلات کشور، گفتهاند این مشکلات «سیستمی» هستند و یا دربارهی یک فساد، تعبیر «فساد سیستمی» را به کار بردهاند.
اما اتفاق جالب، عکسالعملی است که نسبت به این تعبیر وجود داشته است. بسیاری از تصمیمگیران و سیاستگذاران، با این واژه با روی تلخ برخورد میکنند. در حدی که حتی به کار بردن آن را جایز نمیدانند.
به عنوان یک علاقهمند به مدیریت، همواره این سوال برایم وجود داشته که چرا باید تعبیر سیستمی اینقدر ترسناک یا خشمبرانگیز باشد؟ در حالی که فعالان مدیریت و دانشآموختگان این حوزه، این واژه را به سادگی به کار میبرند. مثلاً درست به همان سادگی که برخی مشکلات را به «بازاریابی» و برخی دیگر را به «استراتژی» ربط میدهند، برخی مشکلات را هم «فردی» و برخی دیگر را «سیستمی» میدانند.
در طول این سالها، سعی کردهام از لابهلای سخن مدیران و تصمیمگیران کشور، کشف کنم که آنها کلمهی سیستمی را چگونه درک کردهاند. چون قاعدتاً اگر با معنای علمی این کلمه آشنا باشند، نباید چنین هراسی از به کار بردن این تعبیر به وجود بیاید.
به عنوان شاهدی بر ادعای خودم، به صحبتهای آقای رحیمپور ازغدی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، اشاره میکنم که قاعدتاً میتواند نمونهای از تصویر و تصور واژهی سیستمی در ذهن برخی از سیاستورزان کشورمان باشد.
ایشان در واکنش به انتشار کلیپهایی از زندان اوین، این رویداد را به فال نیک گرفته و اقدامات پس از آن را به عنوان مصداقی از اثرگذاری نهی از منکر دانستهاند.
اما نکتهی کلیدی، تعبیری است که این عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در انتهای توییت خود به کار بردهاند: «بسیاری از مشکلات در نظام مدیریت کشور، نه سیستماتیک، که حتما اصلاحپذیر است.»
همانطور که میبینید، از تقابلی که ایشان در جملهی خود به کار بردهاند مشخص میشود که در ذهن ایشان، اصطلاح «سیستمی» یا «سیستماتیک» به معنای «اصلاحناپذیر» جاافتاده است. به همین علت، اکنون میگویند بسیاری از مشکلات، سیستماتیک نیست، بلکه اصلاحپذیر است.
در این نوشته قصد دارم کمی دربارهی واژهی سیستمی و معنای آن در حوزهی مدیریت و سیاستگذاری بنویسم و امید دارم عزیزانی که نوشتهام را میخوانند، پس از این با خیال آسودهتر این واژه را به کار ببرند یا بشنوند و نیز چشمشان برای دیدن مشکلات سیستمی بازتر شود.
این دغدغه، از جنس دغدغههای ادبی و فرهنگستانی نیست که بگوییم این واژه را به کار ببرید یا نبرید یا کدام واژه و تعبیر، مأنوس یا نامأنوس است. مشکلات مدیریتی، از جنس موجوداتی مشهود و ملموس (مثلاً فیل و اسب) نیستند که حتی اگر نام آنها را ندانیم، همچنان پیش روی ما باشند و راه بروند و به چشم بیایند.
مدیریت، قلمرو حکومت واژگان و اصطلاحات است و اگر نتوانیم نام مناسبی را برای مشکلات و چالشها به کار ببریم، غالباً در دیدن آنها و به تبع آن در حلشان هم ناتوان خواهیم بود. به همین علت است که «تعریف و صورتبندی مسئله» یا اصطلاحاً «فرمولاسیون مسئله» را بخشی از راهحل آن دانستهاند.
لازم به تأکید است که آنچه در ادامه میآید، روایتی ساده و ابتدایی از این مفهوم است و علاقهمندان این مباحث، میتوانند با مراجعه به کتابهای تخصصی اطلاعات کاملی به دست آورند.
طی چند دههی گذشته در این باره آثار فراوانی منتشر شده که از جملهی آنها میتوان به کتاب مقدمهای بر نظریه عمومی سیستمها (جرالد واینبرگ، ۱۹۷۵)، رویکرد سیستمی به استراتژی و برنامهریزی و مدیریت (استیون هینز، ۲۰۰۰) و دورهی سهجلدی عارضهیابی برای مانایی سیستمها (ولفگانگ لسل، ۲۰۲۰) اشاره کرد.
در توضیح اینکه «سیستم چیست» بسیار گفتهاند و تعریفهای فراوان ارائه شده است. با وجود تمام تفاوتها، برخی ویژگیها در تمام این تعریفها مشترکند. از جمله اینکه: «سیستم از اجزاء یا المانهای مختلف تشکیل میشود» و «بخش مهمی از ماهیت سیستم، به نحوهی ارتباط میان این المانها آن باز میگردد.»
پس مثلاً وقتی از سیستم آموزش و پرورش حرف میزنیم، معلمان، دانشآموزان، وزارتخانه آموزش و پرورش، مدارس، تدوینکنندگان کتابهای درسی، سازمان نوسازی مدارس، ادارات گزینش، انجمنهای اولیاء و مربیان، ادارات امور حقوقی و قضایی، روابط عمومی، ادارات فناوری اطلاعات، ادارات سنجش و ارزیابی تحصیلی و دهها مجموعهی دیگر، «المان»های این سیستم را تشکیل میدهند.
واضح است که همهی این المانها در یک سطح نیستند و برخی زیرمجموعهی دیگری هستند. اساساً سیستمهای بزرگ، معمولاً زیرسیستمهای متعدد هم دارند. و نیز این هم واضح است که المانهای دیگری هستند که بسته به نظر سیاستگذاران و هدف و نوع نگرش تحلیلگران، میتوان آنها را بخشی از این سیستم، یا بیرون از مرز سیستم در نظر گرفت (مثلاً ناشران کتابهای کمک درسی).
اکنون میتوانیم به سراغ موضوع اصلی بحث برویم.
منظور از مشکل سیستمی چیست؟ چرا بعضی از مشکلات را سیستمی مینامیم؟
برای درک بهتر مشکل سیستمی، اجازه بدهید از یک نمونه مشکل غیرسیستمی شروع کنیم. مشکلی که به یک فرد خاص برمیگردد.
فرض کنید معلمی در کلاس درس خشمگین شده و چند نفر از دانشآموزان را کتک میزند. چنین مشکلی پیش از آن در مدرسه روی نداده است. ضمن اینکه غالب معلمان هم، زحمتکش و مهربانند و اساساً همین مهربانی و عشق به رشد و یادگیری آنها را به این سمت سوق داده است.
ما در اینجا با یک «مشکل فردی» روبهرو هستیم. فرد باید تنبیه شده یا تغییر کند. وقتی هم که چنین شد، قاعدتاً چنین مشکلی تکرار نشده یا احتمال تکرارش کاهش خواهد یافت.
نمونههای این نوع مشکلات فردی را در بسیاری از سازمانها دیدهایم. فردی مشکلی دارد و با تغییر او مشکل حل میشود.
اما همهی مشکلات، فردی نیستند. مشکلات سیستمی هم فراوانند. مشکلات سیستمی معمولاً به سه علت روی میدهند و دقیقاً بر همان پایه هم «قابل حل» هستند:
علت نخست، مشکل در المانهای سیستم است. یعنی برخی المانها زائد هستند و باید حذف شوند. یا برخی المانها وجود ندارند و باید اضافه شوند. یا اینکه المانهایی مستقل هستند و باید ترکیب شوند و نیز اینکه برخی المانها، بهتر است تفکیک شوند.
علت دوم شیوهی تعامل المانها با یکدیگر است. یعنی مثلاً به واحد الف گفتهاند باید همهی کارهایش را با واحد ب هماهنگ کند، در حالی که این کار صرفاً واحد الف را کُند کرده یا قدرت نفوذ واحد ب را بیدلیل افزایش میدهد. یا بالعکس، به واحد الف (يا سازمان الف) استقلال نسبتاً زیادی دادهاند و واحد ب (یا سازمان ب) هیچ نوع امکان یا فرصتی برای بررسی عملکرد واحد الف یا دسترسی به اطلاعات آن واحد را ندارد. و همین منشاء مشکلات متعدد شده است.
علت سوم هم، فرایندها است. گاهی در سیستمها فرایندهایی تعریف میشود که ضعیف یا ناکارآمد هستند. مثلاً میبینید یک سازمان کارهای خود را الکترونیکی کرده است. اما نهایتاً نامه را پرینت میگیرند و تحویلتان میدهند و شما باید خودتان نامهی کاغذی را به شکل فیزیکی از یک شعبه به شعبهی دیگر ببرید و به واحد اداری آن شعبه – که اتفاقاً آنجا هم الکترونیکی است – تحویل دهید.
وقتی میگوییم یک مشکل سیستمی است، منظورمان این است که مشکلاتی در تعریف المانها، تعامل المانها و یا فرایندها وجود دارد.
چالش در مشکلات سیستمی این است که ممکن است فردی کاملاً سالم، خیرخواه و کارآمد، وقتی کاملاً بر اساس وظایف خود و در چارچوب مسئولیتهایش کار میکند، به علت تعریف نادرست المانها و روابط و فرایندها، در نهایت کارش اثربخشی چندانی نداشته باشد یا حتی ممکن است ناخواسته به مانعی در مسیر پیشبرد کار تبدیل شود.
ایراد دیگر هم این است که ممکن است برخی مشکلات، تکرار شوند. نگارنده، سازمانی را میشناسد که کارکنانش، کارهای روزانه (مکاتبات، ایمیلها و …) را در ساعات اداری بسیار کُند انجام میدهد. زمانی یکی از کارکنان گفت: ما اگر کارمان را زود انجام دهیم، عصر باید به خانه برویم و دیگر حق ماندن برای اضافهکاری نداریم. پس باید مراقب باشیم حتماً مجموعهای از کارها برای عصر باقی بماند تا مجوز ماندن داشته باشیم. آنها درون مجموعهی خود، این ساعات اضافه را «اضافه بیکاری» مینامند.
همکاری که به تازگی وارد آن مجموعه شده بود، بارها از این روند گلایه میکرد و ناراحت و بیانگیزه شده بود. چند ماه بعد، وقتی او را دیدم، انرژی و انگیزهی مضاعف داشت. پرسیدم مشکل حل شد؟ گفت نه. در ساعات روز برای مطالعهی شخصی خودم وقت میگذارم و سرگرم معاملهی بورس هستم، عصرها هم اضافهکاری میمانم و به نامهها و ایمیلها پاسخ میدهم.
این ویژگی دیگر مشکل سیستمی است. به این معنا که در نهایت، سیستم خود را به فرد تحمیل میکند. او وقتی میبیند که فشرده کار کردن در طول روز، منافع مالی او را کاهش داده و ضمناً جوّ همکاران را هم به زیانش تغییر میدهد، رفتار خود را با «سیستم» تطبیق خواهد داد.
حالا بیایید به گزارههایی که در ابتدای این مطلب بیان شد فکر کنیم.
آيا سیستمی بودن به معنای فراگیر بودن است؟ الزاماً نه. همین سازمان که در بخش ستادی و ارتباط با تأمینکنندگان و توزیعکنندگان خود ناکارآمدی دارد (انجام کار با تأخیر و هزینهی بالاتر)، ممکن است در بخش تولید عملکرد قابلقبولی داشته باشد. سیستمی بودن، ماهیت یک مشکل را بیان میکند و نه گستردگی قلمرو آن را.
آیا سیستمی بودن به معنای غیرقابلحل بودن است؟ الزاماً نه. ویژگی مهم مشکلات سیستمی در سازمانها این است که معمولاً باید با دخالت مدیران لایههای بالاتر حل شوند. مثلاً در همین سازمانی که به آن اشاره کردم، اگر شاخصهای ارزیابی عملکرد تغییر کرده و یک سیستم حرفهایتر برای اتوماسیون اداری طراحی شود، ردیابی و ثبت و ضبط عملکردها دشوار نخواهد بود. ضمن اینکه با تغییر نظام جبران خدمات، میشود به کسانی که وظایف محولهی خود را در طی ساعات رسمی به پایان رساندهاند پاداش داد. با این شیوه، حتی به فرض اینکه هزینههای منابع انسانی در بخش ستادی کاهش پیدا نکند (پاداش عملکرد به جای ساعات اضافهکاری)، سرعت پاسخگویی و راندمان عملیاتی سازمان افزایش پیدا خواهد کرد.
در میان سیستمهایی که توسط انسانها بنا شدهاند (حکومتها، سازمانها، پلتفرمها، اکوسیستمهای اقتصادی و …) به ندرت میتوانید مشکلاتی سیستمی را پیدا کنید که قابل حل نباشند. از این نظر، وضعیت کاملاً با سیستمهای طبیعی (مثلاً کل کرهی زمین یا کل عالم هستی) متفاوت است. شما هر چقدر هم دلتان برای موشهایی که گربهها میخورند بسوزد یا برای آهوهایی که توسط شیرها دریده میشود گریه کنید، در نهایت نمیتوانید تغییری بنیادی در این ساختار ایجاد کرده و تمام موشها و آهوها را نجات دهید).
اما نباید یک نکته را فراموش کنیم: مشکلات سیستمی قابل حلاند، به شرطی که بپذیریم آنها «سیستمی» هستند و بر این اساس به سراغ راهکارهای سیستمی هم برویم.
ما گاهی برای حل مشکلات سیستمی به سراغ راهکارهای فردی میرویم. مثلاً در همین سازمان مورد اشاره، وقتی متوجه میشویم که فردی در طول روز کار مردم را راه نینداخته یا نامهای را دیر ارسال کرده است، او را اخراج میکنیم.
ممکن است با چنین کاری، چهرهای مردمی و دلسوز هم از ما به وجود بیاید. عدهای هم خوشحال شوند که برخوردی قاطع صورت گرفته است، اما سیستم به گونهای است که در نهایت، افراد دیگر همان الگوی رفتاری را تکرار خواهند کرد.
چه بسا مدیر سازمان بتواند با تغییر سیستمهای سنجش عملکرد و جبران خدمات، نهایتاً همین فرد خاطی را هم به رفتار درست وادار کند. هیچکس هم اخراج نشود. اما فرایندها و شیوههای تعامل به شکلی اصلاح شوند که زمینهی تکرار خطا وجود نداشته باشد.
مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که معمولاً رفتار انسانها بیشتر از ساختار سیستمها به چشم میآید. برای تشخیص انسانی که رفتار نادرست انجام داده، پدر کمسواد من هم کافی است. اما برای تشخیص مشکلی که در طراحی یک سیستم وجود دارد، ممکن است به چند نفر محقق یا مشاور نیاز داشته باشید یا لازم باشد چند هزار صفحه از کتابی مثل عارضهیابی سیستمهای مانای لَسل را دقیق بخوانید و عمیق درک کنید.
به همین علت، بسیاری از ما به سراغ راهکار سادهتر میرویم و ترجیح میدهیم مشکلات را در انسانها دیده و به تغییر آنها اکتفا کنیم.
تعبیری که در سالهای اخیر رواج یافته و مدام میگویند که فلانی پاکدست است، از همین جنس است. بیتردید پاکدستی، شرط لازم است اما کافی نیست. درست مانند اینکه بگوییم «از مزایای فلان شخص که رانندگی خودرو شما را بر عهده دارد این است که در جمجمهاش مغز قرار دارد.» این ویژگی مهم است. اما چیزی نیست که آنقدر روی آن تأکید کنیم.
کسانی که با مدیریت آشنا هستند، انتظار دارند بشنوند: «فلانی، متخصص تشخیص مشکلات سیستمی و فسادهای سیستمی و اصلاح سیستمها است.» البته که این چیزی از اهمیت داشتن مغز در جمجمه کم نخواهد کرد.
چرا ما این تعبیر و توصیف را کمتر میشنویم؟ چرا نگاه سیستمی به عنوان یک تخصص یا توانمندی مطرح نمیشود؟ به گمان من، بخشی از ماجرا به همین نکته باز میگردد که به علت درک نادرست کلمهی سیستمی، اساساً حاضر به پذیرش مشکلات سیستمی نیستیم و وجود آنها را انکار میکنیم.
در اینجا لازم است اشارهی کوتاهی هم به کلمهی فساد داشته باشم. بسیاری از ما معمولاً فساد را به معنای دزدی در نظر میگیریم. مدیران فاسد هم در نگاهمان معمولاً کسانی هستند که اختلاس یا رانتخواری کردهاند.
این در حالی است که در نگاه سیستمی، هر شکلی از ناکارآمدی و فاصله گرفتن سیستم از ظرفیت اصلی عملکرد خود، میتواند نمونهای از فساد باشد.
وقتی ما میگوییم این سیب فاسد شده است، سیب نه اختلاس کرده و نه رانتخواری. صرفاً دیگر طعم قبلی خود را ندارد و کارایی خود را – برای خورده شدن – از دست داده است.
پس اگر مثلاً یک سیستم ظرفیت آن را دارد که کار مردم را در سه روز راه بیندازد اما این کار در پنج روز انجام میشود، این سیستم فاسد است. چون به سمت ناکارآمدی حرکت کرده است. و نیز اگر فردی در سیستمی به جایگاهی رسیده که شایستگی آن را ندارد، میتوان آن را مصداق فساد دانست. چاره چیست؟ اینکه ما در سیستم فاسد، صرفاً به دنبال فرد فاسد نگردیم. بلکه به این فکر کنیم که آیا میشود با راهکاری سیستمی، این فساد را کاهش داد یا از بین برد؟
این نگاه قطعاً عمیقتر است و اثر ماندگارتری دارد.
طی سالهای اخیر، هزاران نمونه از تغییرات سیستمی در کشور روی داده است. یعنی مدیران و تصمیمگیران به نتیجه رسیدهاند که یک مشکل سیستمی یا فساد سیستمی وجود دارد و کوشیدهاند با راهکار سیستمی این مشکلات و فسادها را کاهش داده یا حل کنند.
اجازه بدهید چند مثال بزنم. برای پیدا کردن مثال، باید به مواردی فکر کنیم که المانی به سیستم افزوده شده، یا المانی حذف شده، یا المانها ترکیب و تجزیه شده، یا تعامل المانها تغییر کرده و یا فرایندها تغییر یافتهاند.
در دوران کرونا، ستاد کرونا تشیل شد. این ستاد در واقع اضافه کردن یک المان به سیستم مدیریت کشور است. پس راهکاری سیستمی برای مواجهه با یک مشکل سیستمی به کار گرفته شده است. قاعدتاً هدف از تأسیس این المان جدید، افزایش کارایی و کاهش ناهماهنگیهای موجود در سیستم کشور بوده است (چون طبیعتاً سیستم عادی کشور برای مواجهه با چنین بحرانی طراحی نشده بوده است).
تشکیل شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران قوا، یک ابتکار سیستمی بوده است. پس قاعدتاً مشکلی سیستمی دیده شده که رهبری به سراغ راهکاری سیستمی رفتهاند.
به عنوان نمونهای دیگر، ادغام وزارتخانه راه و ترابری با وزارتخانه مسکن و شهرسازی و تشکیل وزارتخانهی راه و شهرسازی هم، یک راهکار سیستمی بوده که قطعاً برای رفع یک مشکل سیستمی و با هدف کاهش ناکارآمدیهای سیستمی به کار گرفته شده است.
در سطح عملیاتی، وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات، طی سالهای اخیر، پایگاههای دادهی بسیاری از سازمانها را به یکدیگر متصل کرد. بسیاری از ما نشانههای این یکپارچگی را در هنگام استفاده از خدمات دولتی تجربه کردهایم.
در سطح فرایندی، اخیراً اعلام شد که ترخیص کالاها از گمرک، بیستوچهار ساعته شده و نظارتهای پیشین به نظارتهای پسین تبدیل شده است.
حتی خروجی طرح صیانت هم – که بسیاری از مردم از جمله نویسندهی این مطلب منتقد آن هستند – مجموعهای از اقدامات سیستمی خواهد بود. چون در قالب آن، احتمالاً نهادها و بازیگرانی به بخش حاکمیتی فضای دیجیتال کشور اضافه شده و نیز روابط و فرایندهای جدیدی تعریف خواهد شد.
اقدامات سیستمی – بسته به عمق نگاه و نوع نگرش اقدامکنندگان – میتوانند مثبت یا منفی، کارآمد یا ناکارآمد، مخرب یا سازنده باشند. اما هر چه هستند «سیستمی»اند و قاعدتاً به زعم مدیران و تصمیمگیران و سیاستگذاران، در مواجهه با مشکلات و فسادهای سیستمی شکل میگیرند و انجام میشوند.
پس ما نمیتوانیم هر روز اقدامات سیستمی انجام دهیم و راهکارهای سیستمی به کار بگیریم، اما همزمان هم بگوییم هیچ نوع مشکل سیستمی یا فساد سیستمی وجود ندارد.
اتفاقاً باید همهی ما، چه در سطح مردم چه در سطح مسئولان، مدام بر این نکته تأکید کنیم که «مدیریت اثربخش، یعنی جستجوی فسادها و مشکلات سیستمی و تمرکز بر روی اقدامات سیستمی برای حل پایدار آنها.»
اینکه در سالهای اخیر، بارها اصطلاح سلطان نفت و سلطان سکه و سلطان مرغ و تخم مرغ را شنیدهایم و به اندازهی یک سلسلهی طولانی، پادشاه کشف کرده و اعلام کردهایم، نشانهای از تمرکز بر روی افراد به جای حساس شدن به سیستمها بوده است.
طبیعی است که مسئولین کشور باید «فسادهای فردی» را جستجو کرده و چنین افرادی را به جامعه معرفی نموده و مجازات کنند. اما نباید مطالبههای ما مردم و رسانهها به شکلی باشد که مدیران احساس کنند خواستهی جامعه، صرفاً «حذف این» و «مجازات آن» و «کنار گذاشتن آن دیگری» خلاصه میشود.
چقدر خوب خواهد بود اگر بحثهای ما در جامعه، به جای اینکه له و علیه افراد باشد، بر روی نقد و ارزیابی سیستمها و راهکارهای سیستمی متمرکز شود.
و چقدر زیبا خواهد بود اگر مدیران و سیاستگذاران، بیشتر از همیشه روی «مشکلات سیستمی» و «فسادهای سیستمی» متمرکز شوند و هر بار در گزارشهای خود بگویند که در راستای افزایش کارآمدیها و کمک به رشد و بالندگی کشور، چه تغییراتی در ساختارها و فرایندها دادهاند. بیتردید چنین شیوهای برای جامعه امیدبخشتر بوده و اثرات ماندگارتری خواهد داشت.
حرفم را با یک مثال ساده به پایان میبرم و پیشاپیش از پیشپاافتاده بودن آن عذر میخواهم.
فرض کنید یک خودرو بنزینی را در اختیار کسی قرار میدهید و به او میگویید با این خودرو به سفر برو، اما مراقب کلمهی «بنزین» و «پمپ بنزین» باش. هر جا که این کلمات را روی تابلو دیدی، به سرعت فاصله بگیر و دور شو. این راننده، اگر به این توصیه گوش دهد، در نهایت از گرسنگی تلف خواهد شد.
در دنیای مدیریت، «مشکل سیستمی» و «فساد سیستمی» دو کلمهی کلیدی هستند. به همان اندازه که راننده باید همواره چشمش به دنبال «بنزین» باشد، مدیر هم باید هر روز به دنبال مشکلات سیستمی و فسادهای سیستمی بگردد.
این نه فقط برای ساختارهای کلان اداری، بلکه برای یک شرکت کوچک چنددهنفری هم مصداق دارد. بیایید ترس از این واژهها را کنار بگذاریم. با آنها کنار بیاییم و دربارهشان حرف بزنیم. حرکت به سمت یک سیستم کارآمد، جز از این مسیر نمیگذرد.
سلام محمدرضا جان. امیدوارم خوب باشی.
عارف تاسا، یکی از دوستان عزیز متممی سوالی مرتبط با این نوشته داشت که ظاهرا به دلیل اینکه امتیاز کافی در متمم نداره نتونسته اینجا کامنت بذاره و از خودت بپرسه، در نتیجه با من توی وبلاگم مطرح کرد که من هم متاسفانه نتونستم کمکش کنم.
کامنتش رو اینجا برات میذارم:
"اون کتاب عارضهیابی برای مانایی سیستمها اثر ولفگانگ لسل که آقای شعبانعلی در اون مطلبشون اسم برده بودند رو هر کاری کردم نتوستم نسخهی انگلیسیش رو پیدا کنم. اگه بتونی راهنمایی کنی ممنون میشم."
میتونی لطفا دوستمون رو در این زمینه راهنمایی کنی؟
شهرزاد خانم
سلام
هنوز اطمینان کامل ندارم که پاسخ درست سوال شما رو پیدا کرده باشم، ولی گمان کردم اگر اینجا پاسخ شما رو بنویسم، زودتر از بلاگ خودتون چک میکنید. اگر اینطور نبود، اطمینان دارم که به بزرگی خودتون میبخشید.
دوره سه جلدی به این اسم قابل دسترسی هست.
The Viability of Organizations by Wolfgang Lassl
من به طرق غیرقانونی، هر سه جلد رو در اختیار دارم. اگر محمدرضا از این صحبت ناراحت نمیشه و اجازه میده، شما یک ایمیل به بنده بزنید تا من فایل رو برای شما ارسال کنم.
mr.mrmahmoodi@gmail.com
محمدرضا جان. ممنون که زودتر از من جواب دادی. دقیقاً همین کتابه.
شهرزاد جان. ارجاع به مطلبی که به اسم اهمیت مدلهای مدیریتی در مشاوره مدیریت داریم، من فکر میکنم شاید بخشهایی از این کتاب، برای کسی که با نظریه سیستمها آشناست، چندان تازه نباشه. اما «صورتبندی بحث» در این کتاب خیلی خوب انجام شده. یعنی اگر کسی بخواد بگه من مشاوره مدیریت میدم، و رویکردم سیستمی هست، این کتاب یکی از منابعی هست که میتونه بهش متکی باشه.
طبیعتاً ایدهآل اینه که چنین کتابهایی کامل خونده بشن، اما اگر کسی بخواهد بسته به نیاز، فقط بخشهایی از این کتاب سهجلدی رو بخونه، یا مطالعهٔ نامنظم داشته باشه، همچنان پیشنهاد من اینه که سه فصل اول از جلد اول رو در ابتدای مطالعه بخونه.
توی فصل اول مفهوم «Viable» بودن رو گفته. و Viable در این کتاب، کمی با اون مفهومی که در گفتگوهای روزمره به کار میبریم فرق داره (از آنالوژی حیات استفاده کرده).
فصل دوم، خلاصهٔ کل مدل VSM هست.
و فصل سوم داره راجع به اهمیت Product در این مدل حرف میزنه.
اگر کسی خواست خیلی حرفهای به سمت مشاوره بره، پیشنهاد من اینه که کتاب گرت مورگان به اسم Images of Organizations رو هم بخونه. ما درسش رو آماده کردیم که توی متمم هم معرفی کنیم. اما باید فرصت شه من کمی مثال بهش اضافه کنم. اینه که فعلاً همینطوری معلق باقی مونده.
کتاب مورگان قدیمیه، اما خیلی ارزشمنده. هنوز هم توی کتابفروشیهای خوب دنیا، کنار کتابهای روز توی ویترین هست و همه میخوننش. کمک میکنه استعارههای مختلف در مورد سازمان رو بشناسیم. و VSM رو میشه در قالب یک استعاره از سازمان، بررسی کرد.
محمدرضا جان. خیلی ممنون از توضیحات مفیدت.
شاید دوستمون عارف خودش اینجا رو زودتر چک کنه، اما حتما لینک کامنتت رو توی وبلاگم براش میذارم که بیاد و راهنماییهای خوبت رو بخونه.
راستش نمیدونم او مطالعه این کتاب رو دقیقا به چه منظوری نیاز داره، اما من فکر میکنم این توضیحاتی که اینجا دادی چه برای او و چه کلا برای هر کسی که قصد داره به صورت حرفهای به مشاوره مدیریت بپردازه مفید و موثره.
امیدوارم عارف بتونه بعدا به کتاب مورگان هم که بهش اشاره کردی دسترسی پیدا کنه، و البته منتظر انتشار درس مربوط بهش در متمم هم باشه.
باز هم ممنونم که این توضیحات خوب رو دادی.
دوست عزیز، محمدرضا. خیلی ممنونم بابت کمکت به من، و البته خصوصا به دوستمون عارف که دنبال نسخه انگلیسی این کتاب برای مطالعه میگشت.
عالی شد. حتما ایمیلت رو با اجازه در پاسخ به کامنتش توی وبلاگم در اختیارش میذارم که بتونه به لطف شما به نسخه الکترونیکی این کتاب دسترسی داشته باشه و اون رو مطالعه کنه. (به خصوص به توصیه محمدرضا، خوبه که سه فصل اول از جلد اول رو در ابتدای مطالعه بخونه)
باز هم بسیار ممنون از لطفتون.
سلام آقای شعبانعلی
امیدوارم خوب و سلامت باشید.
قبل از هر چیز میخواستم تشکر کنم بابت هدیه نوروزی امسال و امیدوارم فرصتی پیش بیاد تا مباحث مربوط به تفکر سیستمی را ادامه دهید.
در درس هم پایانی سیستمها در متمم جملهای از برتالانفی در مورد سیستمهای باز آمده با این مضمون که “ … وضعیت امروز سیستم تابع آینده آن است”.
اینکه خروجی یک سیستم میتواند علاوه بر ورودی بر روی وضعیت یک سیستم تأثیر بگذارد را تا حدودی متوجه میشوم و به نظرم آقای نیکزادفر در جلسه اول درس کنترل اتوماتیک « سیستم و دینامیک آن» در مکتب خونه این مطلب را به خوبی توضیح میدهند. اما اینکه وضعیت یک سیستم تابع آینده باشد را متوجه نمیشم. چون فکر کنم منظور از آینده خروجی ای باشد که هنوز محقق نشده البته شاید هم مفهوم آینده رو در سیستمها بد متوجه شده باشم. ممنون میشم اگر ممکن بود، هر وقت فرصت داشتید کمی بیشتر این مفهوم را در سیستمها توضیح دهید.
در آخر از اینکه بحث مربوط به دروس متمم را در این جا مطرح کردم، عذرخواهی میکنم.
محمدرضا جان
چند بار متن خوندم، چندباری خواستم چیزی بنویسم اما گفتم شاید مطرح کردنش اینجا درست نباشه.
چند سال پیش آقای مشایخی تعریف میکرد:
یکی از دانشجوها بهم ایمیل زد و در انتهای ایمیل گفت من متعجبم که شما تو کشوری موندین که داره به حال و روز همسایههاش دچار میشه. ایشون در جواب گفتن شاید یکی از دلایلی که به این روز افتادن، رفتن کسایی که می تونستن به بهبود شرایط کمک کنن.
شاید اگر تو نبودی و متمم نبود من سراغ تفکر سیستمی نمی رفتم. بابت همه چیز ممنون.
تولدت مبارک محمدرضا
[…] از کلمهی «سیستمی» نترسیم […]
فکر کنم تنها نوشته شما تو این چند ساله بود که کامل نخوندمش و بیشتربه کامنتها توجه کردم. چون بنظرم رسید مخاطبش من نیستم. ظاهرا داری سعی میکنی یه موضوع نه چندان پیچیده رو به یه عده حالی میکنی، همین.
گاهی وقتها فکر میکنم چرا اینقدر در مورد فساد سیستمی و مفاسد اقتصادی و اینها صحبت میشه و ما هم بهش توجه میکنیم در حالی که بنظرم مسئله اصلی این کشور قبل از فساد سیستمی و چیزهای دیگه، حماقت سیستماتیک هست. بنظر میرسه خیلی از مسائل تو این کشور هستن که اصلا احتیاجی به اینهمه جلسه و دکتر و مشاور و ستاد اجرایی و قرارگاه و اینها ندارن، حتی خیلی وقتها درایت و زیرکی زیادی هم نمیخوان، همین که حماقت رو کنار بگذارن، اونها حل میش یا حداقل تو مسیر حل شدن قرار میگیرن. نمونه اش همین قضیه واکسن و فاجعه ای که رخ داد و البته ادامه داره.
امیر جان.
اگر بخوام بر اساس این چند سطری که نوشتی قضاوت کنم، میتونم بگم به دو نتیجه رسیدهام.
یکی اینکه تو تقریباً متوجه شدی که من این متن رو با چه هدفی نوشتهام و برای چه این حرفها را زدهام.
دیگر اینکه تو تقریباً متوجه نشدی که من کلاً در طول این سالها با چه هدفی مینویسم و این حرفها را میزنم.
در اولین فرصت در روزهای آتی، مطلبی مینویسم و کمی این موضوع رو توضیح میدم. از اهمیت فعالیتپروژهمحور، تا نقش مفهومپردازی در پابلیک دیکسورس.
گمان میکنم بخشهای زیادی از مطلبی که خواهم نوشت، برای تو و بچهها تکراری باشه که احتمالاً هست. اما حدس میزنم در لابهلای اون، ممکنه چند جمله مطرح بشه که گناهِ سوزاندنِ وقتِ تو و بقیهی بچهها رو بخشودنی کنه.
محمدرضا یکی از نزدیکانم چند سال منتظر یه فرصت مناسبِ که خونه اش رو نقاشی کنه. روزی که این کامنت رو نوشتم قبلش به دیدنش رفته بودم. بهش گفتم حالا که این چند وقت موقعیتش پیش اومده، تا فرصت از دست نرفته، چرا خونه ات رو نقاشی نمیکنی؟ با تعجب بهم گفت بذار این روزها بگذره، تو این ماه (قمری) که نمیشه از این کارا کرد. بعد از چند دقیقه بحث بیفایده، بقیه روز کلی به این فکر کردم که چطور میشه انتظار تصمیم منطقی و عقلانی از کسایی داشت که تو خیلی از موقعیتها اصلا عقل رو به رسمیت نمی شناسند.
بعد از این ماجرا هم، وقتی طبق عادت به اینجا سرزدم، راستش یه جورایی هم ناامید بودم و هم لجم گرفته بود از اینکه مسئله اصلی مملکت چیزهایی نیستن که معمولا بیشتر اوقات بهشون توجه میکنیم، مسئله خیلی عمیقتر و دردناکتر از این حرفهاست (همونطور که خودت بارها مستقیم و غیرمستقیم عنوانش کردی). خلاصه اینجوری شد که اون کامنت رو به خاطر اون اصطلاح (احتمالا غیردقیقِ) حماقت سیستماتیک نوشتم و ابدا منظور خاصی از حرفهای ابتدای کامنت نداشتم، فقط تو اون لحظه به نظرم رسید به عنوان مقدمه بد نیستن.
مثل همیشه مشتاقانه منتظر نوشته جدیدت هستم. مخلص
محمدرضا جان
این متن رو که خوندم یاد یکی از متنهای قبلیت افتادم. اونجا دربارهی «ذینفعان ناکارآمدی سیستم» صحبت کرده بودی. فکر میکنم هنگامی که با چنین ذینفعانی طرف هستیم، تلاش ما برای بهبود در سیستم دوچندان میشه. چون همینقدر که ما تلاش میکنیم سیستم رو کاراتر کنیم، افرادی هستند که در حال تلاش برای ناکارامد کردن سیستم هستن تا نفع ببرن.
این وضعیت شاید یه مقدار معادله رو پیچیده کنه. یعنی ما باید علاوه بر نقد و ارزیابی سیستمها و راهکارهای سیستمی، به نقد و ارزیابی ذینفعان ناکارآمدی و راههای مقابله با اونها هم فکر کنیم.
علاوه بر این یه نکتهی دیگه یادم اومد که فکر میکنم گفتنش خالی از لطف نباشه.
یادمه یک روز آقای علی میرزاخانی در دانشگاه صحبت میکردن و یه جمله دربارهی سیاستگذاری گفتن که من به مضمون نقل میکنم:
خیلی وقتها ما از برخی شکایت میکنیم که به خاطر سود شخصی، بر خلاف قواعد و سیاستگذاری عمل کرده و به نوعی قوانین رو دور زده. من معتقدم در این مواقع نباید تقصیر رو گردن اون افراد بندازیم بلکه باید تقصیر رو گردن سیاستگذاری غلط بندازیم. وقتی سیاستگذاری درستی ایجاد بشه، حتی این افراد هم سود شخصیشون رو در اجرای اون سیاستها میبینن نه دور زدن اون!
این عبارت یه اصل برای من شده. هر وقت به چیدن یه سیستم فکر میکنم، این نکته رو در نظر میگیرم که چطور شیلهپیلهدار ترین انسان هم نفعشو توی حرکت در راستای سیستم ببینه نه دور زدن اون 🙂
ممنون از پاسخی که دادی
هرچند میدونم خیلی تمایلی به کش دادن بحثها نداری منتها اجازه بده یه کوچولو دیگه ادامه بدم
ببین محمدرضا
الان شما فرض کن مدیر کل تامین اجتماعی فلان استان هستی . اداره کل با وزارتخانه در ارتباطه ؛ با ادارات دیگر استانها در ارتباطه ؛ با سایر ادارات استان در ارتباطه ؛ با دفتر امام جمعه در ارتباطه ؛ با سپاه در ارتباطه ؛ با فلان شرکت بزرگ در ارتباطه با فلان اتحادیه در ارتباطه و …قس علی هذا
میخوام بدونم یه مدیرکل تماما حرفه ای با این کلاف میخواد چیکار بکنه ؟! ببین! اصلا بحث بهانه برای فرار از مسئولیت مطرح نیست بحث اینه که تلاش شما در نهایت به چه نتیجه ای ختم میشه. درسته که باید رسالت خودت رو اجرا کنی اما باید واقعیت رو بپذیریم .
خیلی شنیدیم که گاها صحبت از این میشه که در این شرایط سخت و ناامیدی، هرکس تلاش کنه تا امید بده ؛ خب این خیلی خوبه! اما مثل شهابهایی در تاریکی شب میمونه؛ شهاب هایی که هر کدوم میان روشنایی میدن و میرن ولی تاریکی شب همچنان پابرجاست. یا این شهابها باید سینرژی ایجاد کنن و سیستمی و هدفمند جلو برن یا باید منتظر خورشید باشن.
وقتی من صحبت از یه فونداسیون واحد و اصولی میکنم هرچند با تعریف و کارکرد سیستم جور در نمیاد ولی به نظرم برای سوپر سیستمی مثل حکومت، این لازمه. نمی دونم ؛ شاید هم چاره کار تلاش برای ایجاد همون سینرژیی باشه که گفتم یعنی : ایجاد و تقویت تشکلها و احزاب و گروههای منسجم با رویکردی حرفه ای و مطالبه گر
ببخشید طولانی شد
ببین. من راجع به بخشهای اول حرفت، نکاتی در ذهنم هست که بگم.
اما چون جملهی آخر صحبتهات برام شفاف نیست، ممنون میشم اول اون رو برام توضیح بدی.
واقعیت اینه که من به رغم تلاش فراوان، هنوز معنی کلمههای «مطالبه» و «مطالبهگر» رو نمیدونم. یعنی چند ساله سعی میکنم از روی جملهها و حرفهایی که میشنوم، سعی کنم حدس بزنم که معنیش چیه. اما موفق نشدهام.
مثلاً میبینم در مورد پایینترین ردههای اجتماعی که از شغل و قدرت و ثروت محروم هستند، این اصطلاح به کار میره که «این طبقات، مطالباتی دارند» یا «فلان خواسته، باید به مطالبهی اجتماعی تبدیل بشه.» از اونور میبینم شخص اول کشور هم مطالبهگر هستند و مطالبههای فراوانی رو در زمینههای مختلف مطرح میکنند.
اینه که نهایتاً متوجه معنای این کلمه نشدم.
ممنون میشم برام توضیح بدی تصورت از یک تشکل یا حزب «مطالبهگر» چیه. چنین تشکل یا حزبی چگونه رفتار میکنه و چه ابزارهایی برای اعمال فشار جهت تأمین خواستهها و مطالباتش داره.
بعد من بتونم حداقل همهی توضیحاتم رو تکمیل کنم و با هم بنویسم.
***مثال میزنم : گروه اصلاح طلبان رو در نظر بگیریم . با توجه به اقبالی که بخشی از جامعه به این گرایش سیاسی دارن میشه گفت واجد وزن سیاسی قابل قبولیه اما به لحاظ تشکیلاتی ، این گروه چه ساختار و چارچوبی داره ؟ جایگاه روابط عمومی و سخنگو کجاست ؟ آیا فعالیت رسانه ای تعریف شده و هدفمندی داره یا فقط تنورش فصل انتخابات روشن میشه ؟ چه نوع موضع گیری در قبال رخدادهای داخلی و خارجی داره ؟ چه برنامه و دستورالعمل مشخصی برای آگاهی بخشی و تنویر اذهان حامیان خودش به لحاظ موضوعات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی داره ؟ آیا برنامه ای برای بالا بردن وزن سیاسی خودش از طریق نفوذ بیشتر بین اقشار مختلف جامعه داره ؟
تعیین تکلیف حصر خانگی رو بعنوان مطالبه مطرح میکنه اما آیا واقعا مطالبه گر هم هست یا نه ؟ یا فقط دلخوش به حرف و حدیثهای گاه و بیگاهه؟
ابزار یک تشکل برای اعمال فشار :
انسجام داخلی قوی
بالا بردن وزن سیاسی
آگاهی بخشی
تعهد و پیگیری نسبت به خواسته ها و مطالبه ها ازطریق به چالش کشیدن هوشمندانه لایه های قدرت
بین موارد بالا تلاش برای آگاهی بخشی و افزایش وزن سیاسی ،اهمیت بالاتری دارن.
محمدرضا . اعتراف میکنم سوال هوشمندانه و کلیدی مطرح کردی
سلام محمدرضا
عنوان جایگزین برای مقاله ای که نوشتی میتونه این باشه : دغدغه نگاه سیستمی از منظر حکومت داری
به نظرم شما در برخورد با موضوع ، مفهوم "سیستم" رو با رنگ و لعاب اکوسیستم کسب و کار بکار بردی و بهمین خاطر تصویری که از اون ساختی به مراتب ساده تر از همون تصویرترسناکی ست که در اذهان مدیران وجود داره.
میخوام بگم درسته که معمولا مدیران نگاه سیستمی کمرنگی دارن اما وقتی پای سیستمهای حکومتی و دولتی به میان میاد ، المانها و روابطشون و همچنین فرآیندها ، اونقدر چند جانبه و چند لایه میشن که در فضایی آمیخته از سیاست و فرهنگ و اقتصاد ، واقعا معجون تلخی رو میسازن . به نظرم تا زمانی که تمامی سیستمهای حکومتی بر مبنای یه فونداسیون واحد ودرست شکل نگیرن ، همچنان باید از این سیستمها ترسید.
حمیدرضا جان.
حرفت رو میفهمم. اما چند نکته وجود داره.
نکتهی اول اینکه سیستمهای حکومتی به شکل ارادی و لحظهای بر مبنای یک فونداسیون واحد شکل نمیگیرن. حتی آمریکا به عنوان یکی از بزرگترین شکلهای پیادهشده از لیبرال دموکراسی، در فرایندی طولانی از چانهزنی و جنگ و تعارض سنگین بین ذینفعان مختلف و نهادهای متعارض، به تدریج تونسته به سمت سیستم دموکراتیک فعلی با انواع ساز و کارهای checks& balances بره. در واقع، تعادل سیستمی، evolve میشه. Create نمیشه. اما چون درک این شکل از evolve شدن، برای ما که در بستر فرهنگی متفاوتی بزرگ شدهایم دشواره، چشمانمون برای دیدن روندهای تدریجی بالندگی یا افول سیستمها به اندازهی کافی تیزبین نیست (که امیدوارم فرصت بشه و در آینده بیشتر در اینباره حرف بزنیم).
نکتهی دوم اینه که به گمان من – حداقل بر اساس مشاهدات محدود خودم – ما در سطوح بسیار متفاوتی با فسادهای سیستمی روبهرو هستیم. در واقع در بسیاری از Sub-systemها هم گرفتار هستیم. این موضوع رو میفهمم و میپذیرم که در بسیاری از موارد، مشکلات سیستمی به شکل آبشاری یا Cascading به وجود میان و وقتی در یک سیستم بزرگتر، فسادی وجود داره، فسادهای دیگری هم در زیرسیستمها شکل میگیره. اما اینکه چنین حکمی رو به شکل مطلق بدیم و در هر جایی هر شکلی از فساد سیستمی دیدیم، به این بهانه که «چون کل سیستمها هنوز شکل نگرفتهان یا سالم نیستن، ما هم نمیتونیم سالم باشیم» از زیر مسئولیت شانه خالی کنیم یک بهانه است.
مثالهای بسیاری در ذهن دارم و مطمئن هستم تو هم در ذهن داری که فسادهایی از زیرسیستمها، فارغ از فساد در سیستمهای بزرگتر، قابل تغییر و اصلاح هستند. اما به واسطهی این باور که «افراد منشاء مشکلات هستند» عملاً کسی به تغییرات سیستمی توجه نمیکنه. یا اینکه مشکل سیستمی وجود داره، اما مدیری که ذینفع این فساد در زیرمجموعهی خودش هست، مشکل رو به لایههای بالاتر نسبت میده تا بتونه همچنان وضع موجود رو حفظ کنه.
نکتهی سوم اینکه من بعد از تجربهی مشاهدهی از فاصلهی نزدیکِ صدها میلیون دلار تعامل اقتصادی با ساختارهای دولتی و دیدن شیوهی فعالیت شرکتهای بزرگ فراملی برای تأثیرگذاری بر مناسبات اقتصادی و ساختارهای سیاسی، به گمان خودم، تصویر نسبتاً قابلاتکایی از سیستمها در سطح کلان دارم (حداقل در حد خودم). به همین علت، سیستم حکومتی و دولتی برام چیز غریبه یا دور از دسترسی نیست و برخلاف بسیاری از تحلیلگرها یا روزنامهنگارها که حداکثر تعاملشون با این سیستمها، این بوده که چک حقوق آخر ماهشون رو شادمانه گرفتن و باهاش اجاره خونه دادن، مصداقهای رشد، افول و همینطور Manipulation رو در این سیستمها رو به شکلی ملموس و به گمان خودم تا حدی قابلقبول میشناسم. و اگر ملاحظات نباشه، میتونم به سادگی مثالهای متعددی بزنم و نشون بدم که همهی فسادهای سیستمی ماهیت مشابه ندارند (و نمیشه همه رو به سوپرسیستمها ربط داد).
نکتهی آخر هم که مهمه اینه که امیدوارم اصل موضوع که اشارهوار در ابتدای متن نوشتهام یادت باشه. کلمهی «فساد سیستمی» یک کلمهی ممنوعه در ادبیات رسانهای ما بوده. یعنی به کار بردنش در هر شکلی (حتی در این جمله که در فساد سیستمی در مجموع سه حرف سین وجود دارد) متضمن دردسر و هزینه بوده.
پس روش واقعبینانه اینه که اول در مورد بعضی واژهها تابوشکنی بشه و جرأت به کار بردنشون به وجود بیاد. قطعاً در طول زمان، میشه در مورد مصداقها و ریشهها و راهکارها بیشتر حرف زد.
فکر می کنم گذشته از کسانی که به دلیل درک نادرست از واژه ی "سیستمی" رویکرد درستی در پرداختن به مشکلات سیستمی و حل آن ها ندارند، افراد زیادی هم هستند که محل ورود و رشدشون دقیقا همان مشکلات سیستمی بوده و هست، و حالا با وجود اینکه می دونند ادامه حیات سازمانی که در اون کار می کنند و رسیدن به اون اهدافی که برای سازمان متصور بوده اند، نیازمند رفع اون مشکلات سیستمی هست ترس از حذف خودشون باعث میشه توجه ها را به سمت تجویزهای مقطعی و غیرسیستمی جلب کنند و هر کاری حاضر اند بکنند تا کسی نگاه درستی به این سازمان ها نداشته باشه.
یه مساله هم به نظرم اومد که مسئولین ما فکر میکنند خروجی سیستم و سازوکارش و همهچیش ربط مستقیم به راهبر اون سیستم داره (و این ایده که اصلا تو سیستمها یه المان مهم راهبره و همچین چیزی هست اصلا).
برا همین مثلا این ایده که سیستم فلان میتونه بهتر بشه، یعنی راهبر اون سیستم کارش درست نیست.
چه متن خوب و روان و مفید و کارآمدی بود. تشکر و سپاس از معلم عزیز و گرامی مون به خاطر این متن. با اینکه درس های تفکر سیستمی متمم رو مرور کردم اما این متن باز هم خیلی عالی و مفید بود.
با خودم تکرار می کنم قسمت هایی از متن رو:
کسانی که با مدیریت آشنا هستند، انتظار دارند بشنوند: «فلانی، متخصص تشخیص مشکلات سیستمی و فسادهای سیستمی و اصلاح سیستمها است.» … چرا ما این تعبیر و توصیف را کمتر میشنویم؟ چرا نگاه سیستمی به عنوان یک تخصص یا توانمندی مطرح نمیشود؟ به گمان من، بخشی از ماجرا به همین نکته باز میگردد که به علت درک نادرست کلمهی سیستمی، اساساً حاضر به پذیرش مشکلات سیستمی نیستیم و وجود آنها را انکار میکنیم…
در دنیای مدیریت، «مشکل سیستمی» و «فساد سیستمی» دو کلمهی کلیدی هستند. به همان اندازه که راننده باید همواره چشمش به دنبال «بنزین» باشد، مدیر هم باید هر روز به دنبال مشکلات سیستمی و فسادهای سیستمی بگردد.
این نه فقط برای ساختارهای کلان اداری، بلکه برای یک شرکت کوچک چنددهنفری هم مصداق دارد. بیایید ترس از این واژهها را کنار بگذاریم. با آنها کنار بیاییم و دربارهشان حرف بزنیم. حرکت به سمت یک سیستم کارآمد، جز از این مسیر نمیگذرد.
… ما نمیتوانیم هر روز اقدامات سیستمی انجام دهیم و راهکارهای سیستمی به کار بگیریم، اما همزمان هم بگوییم هیچ نوع مشکل سیستمی یا فساد سیستمی وجود ندارد…
باید متن رو چندبار دیگه بخونم و روی تک تک پاراگراف ها دقیق بشم تا بیشتر یاد بگیرم.