مدتی بسیار شلوغ بودم و فرصت نشد مطلبی در روزنوشته منتشر کنم. از طرف دیگر، خبر مهمی هم در جامعه در جریان نیست که بهانهای برای نوشتن باشد.
این بود که گفتم بعد از مدتها، چند عکس و فیلم از کوکی و بلوط برایتان بگذارم. کیفیت عکسها چندان خوب نیست. اما خودم دوستشان دارم و در گوشهای از موبایلم آنها را آرشیو کردهام.
احتمالاً بدون توضیح من هم متوجه میشوید که در دو تا از عکسها، کبوتری بر پنجرهی واحد همسایه نشسته بوده و کوکی و بلوط به آن کبوتر خیره شدهاند.
در پایان هم دو کلیپ قرار دادهام. یکی از کلیپها مربوط به مراسم ماساژ دادن بلوط است که معمولاً روزانه چند بار تکرار میشود.
کلیپ دیگر هم مربوط به نوازشها و دعواهای کوکی و بلوط است. پیش از این، کوکی نمیگذاشت بلوط او را لیس بزند و فقط خودش حق داشت بلوط را لیس بزند (در غیر این صورت، بلوط کتک میخورد). حالا بلوط بزرگ و قوی شده و به جبران آن روزها، اجازه نمیدهد کوکی لیسش بزند. حاصل این تاریخچهی ناز و نوازش، چیزی است که در کلیپ انتهای این مطلب میبینید.
ضمنا به خاطر عمودی بودن و ابعاد نامناسب کلیپها عذر میخواهم. بهترین روش دیدنشان این است که آنها را در حال Full-Screen ببینید. الان بهتر میفهمم چرا شبکههای ماهوارهای هر روز به مخاطبانشان یادآوری میکنند که ای مردم! وقتی میخواهید گزارش بفرستید، موبایلتان را افقی بگیرید. 😉
سلام
وقتتون بخير
امیدوارم حالتون خوب باشه
یاد کوکی و بلوط افتادم،? دیگه ازشون خبری نیست ?
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود که این اتفاق افتاد.
آن سالها تمام وقتم را برای المپیاد خواندن گذاشته بودم و از دنیای کنکور و کنکوریها، بر خلاف تمام دوستانم، هیچ اطلاعی نداشتم. مادرم هم از این موضوع به شدن نگران بود برای همین «به زور» و به اصرار ایشان، کلاسهای ریاضی، فیزیک و عربی را آن سال شرکت کردم. عربی و فیزیک را از آخر تابستان دیگر ادامه ندادم و چون مدرسه شروع شده بود مادر را قانع کردم که با دروس مدرسه هیچ تفاوتی! نمیکند و بیشتر از این نمیخواهم وقتم را تلف کنم.
اما ریاضی را ادامه دادم. نه به خاطر ریاضی بودنش. به خاطر معلمش؛ که یکی از معدود و انگشتشمار معلمهای تاثیرگذار زندگی من بود: آقای آرش کمالی.
کلاسهای ریاضی آرش کمالی، اضطراب و استرس عجیبی داشت. مثلاً یکی از مسائلی که وجو داشت این بود که از بین ۳۰۰ تستی که برای یک هفته مشخص میکرد، اگر یک نفر از کلاس چهل نفرهمان، تنها یکی از آنها را حل نکرده بود؛ کل کلاس تعطیل میشد. و خوب کسانی را داشتیم که از راههای خیلی دور آمده بودند و این اصلاً اتفاق خوبی نبود. پس همهی ما از ترس این که نکند به خاطر ما کلاس کنسل بشود، همه چیز را مو به مو انجام میدادیم.
یادم میآید آخرای سال بود و قرار بود روزی ۲ تا از آزمونهای ریاضی نهایی سالهای قبل را حل کنیم و با خودمان به عنوان تکلیف ببریم. من همه را حل کرده بودم اما تصحیح نکرده بودم که به خودم نمره بدهم.
یادم هست که چقدر استرس گرفتم وقتی که گفت، تکالیف را روی میز بگذارید. نمیدانم به خاطر حرارت بالا و بدن سر-تا-پا خیسم بود که فهمید یا نه، وقتی به من رسید و برگههایم را گرفت، متوجه شد که آنها را تصحیح نکردهام. در اینجا انتظار یک جنگ حسابی و تعطیل شدن کلاس را داشتم؛ اما اتفاقی که افتاد این بود که تنها یک جمله گفت، برگهها را به من تحویل داد و رفت سراغ نفر بعد. با آن که در گوشم نگفته بود آن جمله را اما انگار فقط خودم توانستم آن را بشنوم: «هدفت از انجام این کار چه بوده است؟»
و این جمله کار خودش را کرد. تمام آن چیزی که نیاز داشتم از آن یک سال کلاس رفتن همین یک جمله هست. همین کافی بود.
***
محمدرضا، توی جلسهای که داشتیم، یک جمله گفتی، که حسابی من را به هم ریخت، اصلاً تبدیل به یک اثر پروانهای شد تا امروز که دارم برایت مینویسم. خطاب به همه گفتی: «از یک سالی که گذشت، بگید که چه کارهایی کردید؟»
همین یک جمله کافی بود که «ضربه فنی» بشوم. شانس من هم، همان اول جلسه بود که اتفاق افتاد. حالا داشتم به تمام کارهایی که کردم (و نکردم) فکر میکردم. تمام کتابها، خوابها، تصمیمات مهم و غیر مهم که برایش وقت گذاشته بودم، چیزهایی را که کنار گذاشتم یا از دست داده بودم…
آقای معلم، ازت ممنونم، حالا محمدرضا شعبانعلی هم یکی از نقاط پر رنگ زندگی من شده است که تغییر سطح زندگیام را در این برهه زمانی کاملاً مدیون او هستم. فکر میکنم تمام آن چیزی که باید را از آن جلسه گرفتم.
درود فراوان، سپاس بیکران
ارادتمند همیشگی
امیرعلی
——————————————————-
پینوشت: استوری «بالانشینی کوکی و بلوط» عاملی بود که این پست را برای نوشتن انتخاب کردم.
سلام محمد رضا ، چه تصاویر زیبایی و چقدر بلوط و کوکی باحال شده اند. من هم عاشق گربه هستم . هم گربه های بزرگ و هم گربه خانگی .
امیرحسین جان.
اصل مشکل از منه که باید یه کد TinyMCE برای کامنتهای روزنوشته بذارم که فیچرهای ساده مثل بولد کردن و لینک دادن و … رو داشته باشه. متأسفانه فرصت نشده و کمکاری کردهام. از همین تریبون از سمیه تاجدینی خواهش میکنم در روزهای آینده لابهلای کارهاش – که خیلی از من بیشتر و متراکمتره – یه وقتی بذاره و تا من با اقدام خودجوش و غیرحرفهای، کل تم روزنوشته رو خراب نکردهام، خودش این کار رو انجام بده. 😉
پیشنهادم اینه که تا اون موقع، از فیچر بولد کردن استفاده نکن و اجازه بده ما خوانندهها، خودمون بخشهای مهم کامنتهات رو حدس بزنیم :))
پینوشت: این سبک کامنت گذاشتن، یه لحظه من رو یاد امیر تتلو (مبلغ فرهنگی رئیسجمهور بعدیمون) انداخت که همکار گرافیستش دم دستش نشسته. بعد میخواد بگه رنگ کاور آلبوم رو از آبی به سبز تغییر بده، توی کانال تلگرامشون وویس میذاره و همین رو میگه. و با این روش عجیب، یک میلیون و سیصد هزار نفر دیگه هم بیخودی درگیر ماجرا میشن.
“از طرف دیگر، خبر مهمی هم در جامعه در جریان نیست که بهانهای برای نوشتن باشد.”
واقعاً این جملۀ نکتۀ مهمی در این روزها دارد.
ضمناً همیشه فکر می کردم گربه ها کمتر از سگ ها وفادار هستند اما سرچ کوچکی انجام دادم متوجه شدم:
C ats are just as loyal as dogs and children, according to new research. Although feline pets are seen as distant and aloof, researchers claim this is an unfair myth. Study leader Dr Kristyn Vitale of Oregon State University, said: “Cats that are insecure can be likely to run and hide or seem to act aloof.
واقعاً نمی دانم چقدر این ریسرچ ها قابل اتکا است؟ حداقل اینه که کمی مایندست من رو در این مورد تکان داد.
یکی از گربه ها (شاید بلوط) را وقتی در جلوی یک ساختمان در حال ساخت پیدا کردی یادم هست. بسیار رنجور و ضعیف. اون موقع گفتم محمدرضا چه حوصله ای داره. خب برو یه گربه خوشگل بخر. ولی وقتی شرایط رشد چه از نظر رفتاری چه خوراکی براش مهیا شده حتی از عکس هم میشه فهمید چقدر دوست داشتنیه. نکته دو هم اینکه این کلیشه وجود داره گربه بی چشم و رو هست. درصورتی که همین ماساژی که میده نشان از قدردانی داره :))
سلام عماد جان. البته با کلی تأخیر و #شرمندگی
آره عماد. درست یادته. کوکی اینطوری بود (بلوط توی پارک بود و داشت میمُرد). البته همونطور که قبلاً هم گفتهام، من عملاً مجبور شدم کوکی رو بیارم و تصورم هم از این کار خیلی سادهتر بود. حدسم این بود که کوکی زود میمیره. فقط میخواستم با عذاب نمیره. و گفته بودم اگر هم به احتمال کم، زنده موند. واگذارش میکنم.
اما خب. دلبستگیم زیاد شد و نتونستم و کوکی هم جوری خونه رو دوست داشت که اصلاً از نظر اخلاقی نمیشد این کار رو بکنم. الان حتی وقتی در خونه بازه، با وجود کنجکاوی ذاتی گربهها، کوکی بیرون نمیره. و ترجیح میده داخل خونه بمونه.
البته کلاً گربهها دنبال Explore کردن نیستن. برخلاف سگها که باید مدام بیرون رو ببینن، گربهها فقط برای غذا بیرون میرن (و البته جفتگیری در فصلهای جفتگیری). در واقع هر وقت یه گربه رو میبینی که توی خیابون داره قدم میزنه، به احتمال بسیار زیاد میتونی فرض کنی گرسنه است. البته ژستشون و غرورشون یه جوریه که معمولاً خودشون رو گرسنه نشون نمیدن. غذا رو که ببینن تازه میفهمی گرسنه بودهان یا نه.
در مورد خریدن هم، یه توضیحاتی پراکنده اینور اونور گفتهام. اما میخوام کامنت تو رو بهانه کنم و یه بار دیگه بگم.
در بین علاقهمندان به حیوانات، خرید و فروش حیوان خیلی کار بدی محسوب میشه. حتی علاقهمندان حیوانات معمولاً وقتی متوجه شن یه پتشاپ علاوه بر فروش محصولات و خوراکی و ابزارهای مرتبط با حیوانات، سگ و گربه و سایر حیوانات رو میفروشه، دیگه ازش خرید نمیکنن به امید اینکه ورشکست بشه (منم جزو همینها هستم).
کار پرورش حیوانات از جهات متعدد غیراخلاقی و غیرانسانیه. هم از نظر ذاتش که با تولهکشی یه ماده رو نابود میکنن (تصور کن نوزاد انسان رو میشد معامله کرد و تعدادی خانم رو حبس میکردن در سلولهای انفرادی تنگ و ۹ ماه یه بار مجبورشون میکردن باردار بشن. بعد وقتی به حد مرگ میرسیدن میکشتنشون یا ولشون میکردن از گرسنگی توی خیابون و جوی آب بمیرن).
ضمن اینکه شرایط نگهداری هم از نظر نور و فضا و رطوبت و غذا و … فاجعه است. بسیاری از این کسانی که تولهکشی میکنن (چه سگ و چه گربه) همون اول که بچهها رو تحویل میدن این بچهها بیماریهای پنهان دارن. مثلاً به جای غذای خوب بهشون آشغال میدن و انواع کارهای دیگه. در کل توی دنیا هم این کار، شبیه باغوحش که الان از مد افتاده و خیلیها بد میدونن، ناپسند شمرده میشه.
معناهای دیگه هم داره. مثلاً تأکید بر نژاد خاص و خالص که دیگه واقعاً توی دوران معاصر پذیرفتنی نیست. البته یه عده هم فکر میکنن ژست پولداری میتونن بگیرن با این حیوونهاینژاددار. چون سگ یا گربهی نژاددار الان میتونه چند میلیون (و حتی چند ده میلیون) معامله بشه. این در حالیه که کسانی که گربههای DSH یا گربههای شهری رو نگهداری میکنن یا سگ بومی دارن، الزاماً پول کمتری خرج نمیکنن. و هزینهی نگهداری حیوان خانگی در طول زمان خیلی بیشتر از هزینهی اولیهی خریدش هست.
یه چیز کوتاهی رو هم اینجا به اشاره بگم و رد بشم. چون بحثش خیلی طولانیه.
در کشور ما یک اختلافنظر جدی وجود داره بین دو گروه آدم. یه سری آدمهایی هستن که در حوزهی محیط زیست کار میکنن. یه سری آدمهایی که در زمینهی حیوانات شهری کار میکنن.
بخشی از محیط زیستیها (نه همهشون) اصرار دارن که مثلاً گربههای شهری باید از گرسنگی بمیرن و نباید بهشون غذا داده بشه. در مقابل، گروه دیگری (از جمله من) هستن که معتقدند حیوانات مثل هر موجود دیگه جان دارند و نمیشه اجازه بدیم از گرسنگی بمیرن. در نگاه تکاملی (از نوع داروینی – داوکینزی و نه نوع لامارکی) نوع آگاهی که در حیوانات وجود داره، قابل مقایسه با گونههایی مثل انسان هست و قتل اونها تفاوت ماهوی با قتل انسان نداره (کسانی که باورهای مذهبی دارن، همین منطق دوم رو از مسیر مذهب هم به دست میارن. خصوصاً در تشیع که روایات و نکات بسیاری دربارهی حفظ جان حیوانات هست و در مورد کشتن حیوانات برای خوراک هم، در مورد زجر کشیدنشون توصیههای بسیار محتاطانهای وجود داره و با انواع اخطار و اکراه همراهه و مرگ از گرسنگی به هیچ وجه تأیید نمیشه).
گروه دوم، معتقدند که باید جمعیت این حیوانات مدیریت بشه (با عقیمسازی) و از اونهایی که به هر حال، وجود دارند حمایت بشه. و اگر کسی میخواد حیوان خونگی داشته باشه، از گربههای شهری بیاره. و اگر سگ دوست داره، به شرطی که خونهی بزرگ و خوب داره، سگ بومی بیاره. با این کار حداقل یک حیوان از سرگردانی نجات پیدا میکنه.
اما گروه اول به دو علت با این مسئله مخالفن. بخشی از اونها، به قضاوت من، تأکید میکنم به قضاوت من، بیسواد هستن. مثلاً مقاله میخونن میبینن در استرالیا گربهها رو کشتند. فکر میکنن این کار باید در کشوری مثل ایران یا ترکیه هم انجام بشه (تنوع زیستی استرالیا خیلی فرق داره با منطقهی ما). عدهایشون هم بیسوادیشون به این نکته برمیگرده که متوجه تفاوت اکوسیستمهای طبیعی برونشهری و اکوسیستم شهری نمیشن و این دو تا رو با منطق و مبنای مشابهی تحلیل میکنن.
گروه دیگریشون ظاهراً بیسواد نیستن، بلکه چپ اقتصادی هستن (چپها آرمانهای خوبی دارن، اما به علت فهم کم و قدرت ضعیف تصور و تحلیل، متوجه نمیشن مسیری که ترسیم میکنن به مقصدی که مطلوبشون هست نمیرسه). یعنی میگن وقتی فقر و گرسنگی هست، کسی حق نداره پول رو برای حیوون خرج کنه. این گروه خطرناک بودنشون از این جهته که اگر قدرت پیدا کنن، تا ریزترین جنبههای شخصی زندگی انسانها رو تحت کنترل میگیرن. پسفردا اگر زورشون برسه میگن لباس زیرتون رو هم با کوپن بخرید ما بدونیم چندتا خریدید. از یه حدی بیشتر نخرید و در مسیری که ما میگیم خرج کنید (بحث دربارهی اینکه تفکر چپ چقدر دردسر داره، به نظرم دهها و صدها کتاب مطلب میشه).
اما گروه اصلی که صداشون این روزها بیشتر در شبکههای اجتماعی شنیده میشه، اگر چه دلم نمیخواد اسم افرادشون رو ببرم، کسانی هستند که در تولهکشیهای بزرگ ایران و واردات گونههای مختلف سگ و گربه سهام و سود دارن. هر یک گربهی بیپناه یا سگ بومی رو که از خیابون بیاری خونه، یه دونه از مشتریهای اونها کم میشه.
حتی اگر سگ و گربه نیاری و دلبسته به این بشی که هر روز برای سگ یا گربهای که در محلتون میبینی غذا ببری، نیازت به حیوون خونگی ارضا میشه و شانس اینکه بری محصولات وارداتی یا حاصل تولهکشی اینها رو بخری کاهش پیدا میکنه.
اما اینا هرگز نمیگن که در اون کسب و کارها سود یا سهم دارن. به جاش راجع به حفظ گونههای در حال انقراض حرف میزنن و اینکه این منابع بهتره اینجا صرف شه (که در این مورد هم بحثهای زیادی هست که جاش اینجا نیست).
اولِ حرفم هم گفتم. این حرفها ربطی به کامنت تو نداشت. اما دوست داشتم یه جا بنویسم. دادههایی که دارم، کاملاً معتبر، مستند و دست اوله و برای خودم شفافه. اما اعصاب و حوصله ندارم با کسانی که سودهای سنگین از این کسبوکار دارن دربیفتم. کسانی که تحقیق میکنن به سرعت متوجه میشن که Landscape این صنعت چهجوریه.
امیدوارم از کامنت گذاشتنت پشیمون نشی و بعداً هم با کامنتهای دیگه دربارهی موضوعات دیگه، فضایی ایجاد کنی که من حرفهای نامربوط خودم رو بزنم. 😉
هر وقت از تمام دنیا کلافه ام میام متمم و اینجا و شروع می کنم به خواندن…همین.
سلام آقای شعبانعلی.
این اولین کامنتم بعد از صدور مجوز ابراز وجود در روزنوشتهها هست.
راستش خیلی لذت میبرم و چیز یاد میگیرم وقتی در پاسخ به یه کامنت، میایید و یه عالمه اطلاعات جدید و ناب رو به خوانندههاتون منتقل میکنید.
تا تنورِ حیوانات خانگی داغه من هم یه ماجرای زنده و تازه در مورد گربه بگم شاید جالب باشه. شش هفت ماه پیش بچههای عَموم یکی گربه توی خیابون پیدا کردند و آوردنش خونه تا یه چیزی بهش بدن بخوره و باهاش بازی کنند و سریعا برش گردونند به کوچه؛ اما خیلی دوستش داشتند و وقتی عَموم اومد خونه بهش گفتند میخواهیم پیش خودمون نگهش داریم. عموم هم وقتی این گربه رو دید با صراحت و قاطعیت مخالفت کرد(فیلم اولین مواجههش با گربه رو دیدم) و گفت: “حواستون باشه! ما توی خونه گربه نگه نمیداریماااااا. و بعدش با همون ژستِ با جذبهش از اتاق رفت بیرون.”
اما بچهها گوش به حرف باباشون ندادن و گربه رو برنگردوندن به خیابون. کم کم عموم هم خیلی این گربه رو دوست داشت و بعد از دو سه روز، خودش رفت گربه رو برد پِت شاپ و غذای خشک براش خرید؛ همچنین بهش واکسن زد و حمومش هم برد و تر و تمیز با یه اسم جدید برای این بچهی ناخواسته?، گربه رو تقدیمِ بچههاش کرد.
اسمش هم شد گووربه(Goorbeh).
وجه تسمیهی این بچه هم این بود که پیدا شدنش و ورودش به زندگی عموم، مصادف بود با پخش شدن کلیپِ اون آقاههی پارک بان و “خانم شاکری” محفاظِ حقوق گووربهها.
از این بچه که بگذریم، میرسیم به قسمت جذّاب ماجرا. حدود یه ماه پیش خودِ عموم توی حیاط مجتمعشون یکی بچه گربه میبینه و از همونجا مستقیم بدون اینکه پسرعمو و دخترعموم بفهمند میبردش پت شاپ و واکسن و تر و تمیزش میکنه، میاردش خونه و با معرفی کردنش به بچهها(پسرعموم، دخترعموم و همچنین گووربه) به قول خودش بچهها رو سورپرایز میکنه(هرچند که هم ما و هم خود بچههاش میدونیم که «خودش» رو سورپرایز کرده نه بچهها رو??).
در همین حد بگم که الان عموم این دوتا گربه رو این قدر دوست داره و باهاشون کیف میکنه و صداشون میکنه: “بچهم بچهم!”
که بعضی وقت ها بچه های عَموم(منظورم بچه های از گونهی انسان هست نه گربه سان?) میان میگن “عجب اشتباهی کردیم اون شبی که گووربه برداشتیم آوردیم خونه.”
……………………..
تا قبل از این ماجرا واقعا برام خیلی نامأنوس بود که بعضیها چطوری این همه حیوون خونگی دوست دارند و مثلا بعضاً میشنیدم “فلانی حیوون خونگیش گم شده یا مُرده، افسردگی گرفته؛” یا یه همچین دلبستگی و شاید وابستگیهایی که برای من اصلا قابل فهم نبود.
اما الان دارم میبینم که (با اندکی اغراق،) عموم واقعا چهارتا بچه داره. و به قول خودش:
“بچههای خودم “برکت زندگیم” هستند. حیوونها هم “برکت جیب و کار و کاسبیم” هستند.”
البته نمیدونم این جمله رو کجا خونده یا شنیده. چون معمولا از این حرفهای سنگین و فلسفی نمیزنه.?
شاید هم گربهها باعث یه همچین تحولی در نگرش و فهمش نسبت به زندگی شدهان.?♂️
سلامتی همهی حیوونهای خونگی و صاحاباشون.✌️✌️ مخصوصا صاحب این خونهی مجازی و بچههای متمم و روزنوشتهها.?
محمدرضا جان؛
بعد مدتها تونستم سری به اینجا بزنم و با این کلیپهای کوتاه بخندم و شاد باشم.
جداً که چقدر حالم خوب شد وقتی بازی کوکی و بلوط رو دیدم.
مرسی که حوصله کردی و این آرشیو رو درست کردی داخل وبلاگ.
سلام محمدرضا
فیلم اول واقعا برام جالب بود. مخصوصا مکثهای کوکی و بلوط قبل از اینکه به سمت هم هجوم ببرن :)) ماشالا چه ابروها و سبیلای بلندی هم داره بلوط 🙂
محمدعلی جان.
روزهای اول خیلی به چشم خودم هم میومد. بالاخره بلوط دختره و آدم انتظار نداره اینطوری سبیل داشته باشه (مگر اینکه دخترهای مدرسهای همدورهی خودم رو در نظر بگیری زیر سایهی جمهوری اسلامی 😉 ).
اما مدتها بود که دیگه سبیلها و ابروهاش رو نمیدیدم و کاملاً برام عادی شده بود؛ با وجودی که زیاد پیش میاد سر و صورتش رو به صورتم بماله.
جالب اینجاست که از وقتی کامنت تو رو خوندهام، دوباره سیبیل و ابروهاش خیلی به چشمم میاد.
تازه مطلب «آشناسازی و آشنایی زدایی در نویسندگی» رو در متمم مرور کرده بودم و اومدم این کامنت رو خوندم. با خودم گفتم کامنت آقای عبدالعلی زاده، سبیل ها و ابروهای بلوط رو برای شما آشنایی زدایی کرده.
یک مصداق برای یادگیری بهتر و کریستالی مفهوم آشنایی زدایی 🙂
سلام
فیلمها و عکسها خیلی خوب بودن.
اول که توضیحات فیلم رو خوندم، فکر کردم که در روز سه چهار بار بلوط رو ماساژ میدی. اما فیلم آخری رو که دیدم، فهمیدم که بلوط خانوم در حال ماساژ دادنه. فقط نفهمیدم از کدوم سبک ماساژ استفاده میکنه?
خوب من کامنتم رو بذارم تا دیر نشده ?
عکس ها و فیلم هاشون خیلی قشنگ و خوبه، مخصوصا اون عکسی که دارند کبوتر همسایه رو می بینند، برای همین غُر پیدا کردن خیلی سخت شد، ولی یک چیزی پیدا کردم برای غر زدن ?
الان با اون ناخنش ماساژ میده، همه لباسو نخ کش می کنه که ??♀️
سمانه جان.
پیرو شوخیای که اون روزها باهات کردم، واقعاً همیشه فرضم بر اینه که اگر ماهها از سمانه خبری نباشه، عکس حیوون که باشه میای به یه بهانهای نق میزنی و میری :))
خلاصه اگر هم وقت نداشتی در چنین شرایطی بیا یه نقطه بذار و برو. وگرنه من نگران سلامتیت میشم 😉
باید ناخن بلوط و کوکی رو منظم و در فواصل مشخص بگیرم. به خاطر اینکه طبیعتاً ناخن گربهها برای حرکت در محیط خشن و ناهموار بیرونی (زمین، درخت و …) تکامل پیدا کرده و توی خونه فضایی نیست که ناخنهاشون به سرعت بیرون ساییده بشه. البته احتمالاً میدونی که گربهها خیلی دوست دارن توی خونه اسکرچر داشته باشن (توی یکی از عکس ها کوکی سرش رو گذاشته روی اسکرچر و خوابیده) و حتماً وقتی از خواب بیدار میشن میرن سراغ اسکرچر و ناخنهاشون رو سوهان میزنن و تیز میکنن (اگر جایی دیدی گربه داره مبل یا وسایل خونه رو با ناخن خراش میده، احتمالاً براش اسکرچر نگرفتن).
اما اسکرچر هم اگر چه حس گربه رو خوب میکنه، با این حال جای ناخنگیر رو نمیگیره. من گاهی ناخنهاشون رو میگیرم. اما بعضی وقتها که فرصت نمیکنم ناخنهاشون بلند میشه و در مورد بلوط، خطر نخکش شدن لباسها هم به وجود میاد.
البته این خطر فقط زمان ماساژ دادن هست. وگرنه خیلی پیش میاد که وقتی خواب هستم، کوکی یا بلوط دست روی چشمام و صورتم میکشن و ناخنهاشون رو هم کاملاً جمع میکنن و اصلاً هیچ آسیبی به پوست نمیرسه.
جهت اطلاع بچههایی که نمیدونن، یکی از فرقهای گربهسانان (شیر و ببر و پلنگ و گربه) و سگسانان (گرگ و روباه و شغال و سگ) اینه که گربهسانان ناخنهاشون رو میتونن کامل جمع کنن و فقط وقتی لازم دارن بیرون بیارن. اما سگسانان همیشه ناخنهاشون بیرونه.
من اصلا با حیوون ها بد نیستم، اسمم بد در رفته 🙂 من از وقتی که یادمه، چون برادرم خیلی به حیوون ها علاقه داشت، همیشه یه حیوونی تو خونه داشتیم. (بابابزرگم همیشه می گفت: حیوون تو خونه، بلا رو از خونه دور می کنه، برادرم هم به این بهونه هر حیوونی که می تونست، حتی پرنده های رها شده تو خیابون رو می اورد خونه) البته هیچوقت سگ و گربه توی خونه نداشتیم، چون مامانم خیلی مخالف سگ و گربه تو خونه بود، مخصوصا سر اینکه نماز می خوند. ولی خلاصه انواع پرندگان و ماهی ها رو به خاطر برادرم همیشه داشتیم و اگه پرنده تحمل آزادی رو داشت، هیچ وقت در قفس رو نمی بستیم. (همچین آدم هایی هستیم 😉 )
گرچه به واسطه برادرم، ماهی ها و پرنده ها تو خونه بودن، ولی همیشه بخشی از مسوولیتشون با من بود ??♀️. البته اون وقت ها هم، با اینکه دوستشون داشتم ولی یه وقت هایی نق می زدم :-))
سلام ? ! یکی از بازیهای کودکی من این بود کف دست گربه ها رو فشار میدادم ( اون گوشت وسطش رو) ، یهو ناخن هاش میزد بیرون . عین یه دگمه شستی ?. ول میکردم دوباره ناخن ها میرفت تو !
ممنون محمدرضا جان که جدیدترین عکسها و فیلمهای کوکی و بلوط، و حال و هواشون رو – چه با خودشون و چه با خودت – با ما به اشتراک گذاشتی.
دیدن تک تکشون لذتبخش و دوستداشتنی بود.
به خصوص اون مراسم ماساژ بلوط – ازش لذت ببر 🙂
سلام محمدرضا
دلم برای کوکی سوخت، که حالا دیگه زورش به بلوط نمیرسه. کاملا درکش کردم و یاد وقتی افتادم که برای اولین بار خواهر کوچکترم تو بازی شطرنج منو کیش و مات کرد. هیچوقت یادم نمیره انقدر بهم فشار اومده بود که دوست داشتم صفحه بازی رو به هم بریزم 🙂
بیچاره کوکی چه تلاشی هم میکنه 🙂