گفته بودم که قسمتی از وقتم را، به قهوه خوردن با مدیران و گفتگو در مورد کسب و کارشان میگذرانم. معمولاً تجربیات جلساتم را طبقهبندی و نگهداری میکنم. اخیراً به «داستان مدیریتی» جالبی برخوردهام که به نظر ميرسد هر روز بیش از پیش فراگیر میشود: مدیران تصادفی…
مدیران تصادفی کسانی هستند که به یک تصادف، به پست مدیریت رسیدهاند. برخی از این تصادفها که من با آنها مواجه شدهام به شرح زیر است:
– پدری که کارآفرین بوده و مدیر یک کسب و کار است، به صورت ناگهانی فوت یا مهاجرت میکند و فرزندی که تا دیروز سرگرم زندگی شخصی خود و گشت و گذار در خیابانها بوده است، ناگهان خود را پشت میز مدیریت میبیند.
– مدیر ارشد یک سازمان یا شرکت به دلایل سیاسی یا اقتصادی یا شخصی، ناگهان از کار برکنار شده یا شغل خود را ترک میکند و یکی از مدیران میانی، بدون طی شدن فرایند رسمی و توسعهی توانمندیها، ناگهان میزی بزرگتر از میز قبلی خود را تصاحب میکند.
– یک سرمایهگذار، سهام غالب شرکتی را میخرد و تصمیم میگیرد مدیر معتمد خود را در آن شرکت منصوب نماید.
– یک مدیر در سازمان با لابی کردن و تخریب دیگران، عملاً تمام گزینههای دیگر را حذف کرده و مسیر را برای تصاحب پستهای مدیریتی ارشد، تسهیل میکند.
– فردی به دلیل داشتن تعهد بالا و اعتبار زیاد، بدون داشتن دانش و تخصص، در یک پست مدیریتی قرار میگیرد.
مستقل از اینکه مدیران تصادفی با چه فرایندی در این موقعیت قرار میگیرند، ویژگی مشترک آنها این است که: در موقعیتی قرار گرفتهاند که به آن تعلق ندارند…
من در جلسات مشاوره، با مدیران زیادی برخورد کردهام که از «مدیران تصادفی همرده» یا «مدیران تصادفی زیردست» یا «ارشد» شکایت میکنند. مستقل از تاریخچه و جنس این مدیران، بر اساس آنچه تا کنون دیده و شنیدهام، رفتارهای زیر در میان مدیران تصادفی، زیاد دیده میشوند (الزاماً نه همهی آنها):
۱) مدیران تصادفی، بیشتر کارکنان سازمان را «تهدید» ميدانند و همواره احساس میکنند همه در صدد هستند جایگاه آنها را تصاحب کنند.
۲) مدیران تصادفی، تصمیمهای پراکنده میگیرند و روند یکسانی در تصمیمهای آنها مشاهده نمیشود. گاه برای یک بخش به طرز گستردهای هزینه میکنند و گاه برای مدت طولانی، سرمایهگذاری برای یک واحد را فراموش میکنند.
۳) مدیران تصادفی، بسیار دهن بین هستند. از آنجا که آنها تخصصی در حوزهی مدیریت خود ندارند، معمولاً نظرشان، نظر آخرین فردی است که از اتاقشان خارج شده است.
۴) مدیران تصادفی، تصمیمهای تکانشی میگیرند. به سادگی افراد را جذب یا اخراج کرده و گاه به سادگی ارتقاء یا تضعیف میکنند. آنها استراتژي بلندمدت ندارند و تصمیمهای آنها غیر قابل پیشبینی است.
۵) مدیران تصادفی، به نظام جاسوسی بسیار علاقمند هستند. آنها ترجیح میدهند هر یک از کارمندان، مدام اطلاعاتی از سایر کارمندان را برای آنها افشا کنند و حتی حاضرند سازمان را چاقتر کنند تا مطمئن باشند به ازاء هر کارمند، یک ناظر وجود دارد.
۶) مدیران تصادفی، معیار انتخاب اطرافیان خود را «وفاداری» میدانند و نه «تخصص». چرا که وجود نیروی متخصص، وجود آنها را زیر سوال میبرد اما وجود متعهدان بیتخصص، ميتواند چتر حمایتی مطمئن برای آنها باشد.
۷) مدیران تصادفی، تشنهی عنوان، مدرک، تقدیرنامه و … هستند و هزینههای جدی برای خریداری این نوع اسناد پرداخت میکنند.
۸) مدیران تصادفی، سازمان را محل تفریح میدانند و نه محل کسب و کار. به همین دلیل گاه کارمندانی را در اطرافشان میبینی که هرگز نمیتوانی توانمندی خاصی در آنها یافته و یا دلیل خاصی برای حضور آنها بیابی.
۹) مدیران تصادفی از کارکنان رده پایینتر فاصله گرفته و خود را ایزوله میکنند. چون درک چندانی از وضعیت سازمان، مشکلات، دغدغهها و … ندارند و عملاً زبان مشترکی بین آنها و کارکنان وجود ندارد.
۱۰) مدیران تصادفی از جلسات متعدد استقبال میکنند. در جلسههای میان کارکنان، ميتوانند لغتهای جدید بیاموزند و تا حدی با کار آشنا شوند و جملاتی را در حافظهی خود، برای استفادههای آتی و توبیخ سایر کارکنان ثبت کنند…
۱۱) مدیران تصادفی، کارکنان خود را فقط در زمانی که نیازمند آنها هستند، «میبینند». گاه کارمندی ماهها در محل کار دیده نمیشود. برای یک جلسه یا یک پروژه صدا زده میشود و به محض اینکه کار مدیر با او تمام شد به فراموشی سپرده میشود. جالب اینجاست که بسیاری از همین مدیران، انتظار اولشان از کارکنانشان، دیده شدن است. آنها بیش از اینکه نگران کیفیت کار، خروجی یک جلسه یا سود سازمان باشند، میخواهند دیده شوند.
مدیران تصادفی این روزها در کشور ما رو به گسترش هم هستند. تزریق نقدینگیهای زیاد به افراد و شرکتهایی با ظرفیت کم، موجب شده که از کنار هر شرکت و سازمانی که به رانت اقتصادی دسترسی دارد، دهها شرکت قارچ گونه سبز شده و در راس بسیاری از این سازمانها، مدیران تصادفی منصوب میگردند.
این مدیران را نمیتوان حذف کرد اما میتوان به مدیریت بهتر آنها فکر کرد. بحثی که در آینده در همینجا ادامه خواهد یافت…
سلام
ممنونم از شما برای وقت و انرژی ای که برای پیشرفت و رشد همه میگذارید و ممنونم از خدا که من رو با شما آشنا کرد .
خواهش می کنم به من بگید که ادامه ی این مطلب و روش مدیریت کردن چنین مدیرانی رو از کجا باید بخونم یا بشنوم .
با تشکر و آرزوی پیروزی و کامیابی یرای شما و همه ی دوستان همراه
محمد رضاجان , سلام مجدد و تشکر بابت توجه ات به پیشنهادی که مطرح شد .
با سلام ، از این متن شما بسیار لذت بردم ، متاسفانه چند وقتی بود که نمیتونستم به سایتت سر بزنم و این متن را دیر خوندم ، اما به هر حال تجربیات خودم از محیط کار را توی متنت دیدم . حالا چند تا سوال دارم که اگه راهنماییم کنی ممنون میشم : ۱- برخی از تفکرات به این ترتیب هست که مراتب رشد از جمله رشد شغلی باید سلسله مراتبی باشه ، حالا برای من این سوال پیش میاد که اگر قرار بر این باشد که هر کسی در هر جایگاهی سالها به کسب تجربه در اون رتبه داشته باشه احتمالا تمام مدیران لایق باید بسیار مسن باشند !!! و این تناقض را چگونه باید حل کرد؟ ۲- دیدگاهی وجود دارد که مدیر موفق نیازی نیست و یا حتی نباید از تمام جزئیات همه رده های کاری پایین تر از خود مطلع و مسلط باشد ، در این صورت نگاه کلان تری به موضوعات داشته و ضمن اینکه به نفرات پایین تر از خود امکان اعمال هوش (در حوزه کاری خود ) را فراهم می کند که در بحث خود باوری و احساس رضایت شغلی بسیار مثمر ثمر است. آیا با این شرایط یک مدیر فقط باید به کسب تجربه و دانش در حوزه های خاصی تمرکز کند و خود را برای کسب رتبه های شغلی بالاتر آماده کند و در صورتی که شانس به او روی آورد ، در مقام جدید اصطلاحا به میز خود بدهکار نباشد ، آیا شما هم این نگاه را تایید می کنید ؟ ۳ – آیا اساسا با وارد شدن افرادی که تحصیلات و تخصص شان در زمینه های فنی است ، به حوزه مدیریت را درست می دانید ؟ و تحلیلتان برای آن چیست ؟ (لازم به ذکر است که بنده خودم در زمینه برق – الکترونیک تحصیل کردم ، سپس در حوزه تخصصی خودم در صنعت مشغول شدم و در ادامه به دوره کارشناسی ارشد رشته برق – کنترل وارد شدم و در حال حاضر ضمن کار دانشجو هم هستم ولی به حوزه های مدیریتی علاقه مند شدم ، نظر شما را هم برای راهنمایی خودم می خواهم _ که آیا اساسا وارد این حوزه شدن برای من مناسب هست ؟ _ و هم برای این پرسش که در صورت مثبت بودن پاسخ ، راه ورود به این فیلد کاری برای امثال بنده چگونه می تواند باشد ؟) – بابت اینکه متن خیلی طولانی شد عذر خواهی می کنم و بابت حوصله ای که به خرج دادید بسیار سپاسگزارم.
با سلام و صبح بخير به محمدرضا جان
مطمئنا شما برخلاف ما تا پاسي از شب بيدار بوديد. هميشه شاد و پيروز باشيد.
چند سالي در كار اداري مشغول بودم و اين مديران تصادفي را هر روز و هر روز مي ديدم
گفتيم بياييم در بازار اوضاع فرق داره . ولي فرقي نكرد اينجا هم مثل اونجاست. البته شدتش كمتر شده و از طرفي بيشتر ما را با كارهايشان عصباني مي كنند . چراكه ارتباط مستقيم با درآمد ما دارد. (بيشتر رقبايمان را مي گويم)
مديران مدير خلي ناياب شده و اين دليل اصلي وضعيت نابسامان ماست
يكي هم پيدا بشه به عنوان كارآفرين ميخواهد كاري كنه . اونقدر سنگ اندازي مي كنند اين(مديران تصادفي) كه درصد زيادشون پا پس مي كشند. كه خيلي از ايده ها همين اول كار توقف ميشه . بايد قبول داشت كه هستند كساني كه همت بالا ندارد و … ولي ايده هاي خوبي دارند.
باتشكر از مطالب پرمحتوايتان .
سلام خیلی ممنونم که دیدگاه اینجانب را تکراری تشخیص دادید به هر حال می بایست از زحمات شما به نحوی تشکر می کردم و این مهم نیست که این دیدگاه تکراری است مهم این است که تشکر من از شما پایانی ندارد. یلدا هم مبارک و به همه قبیله خوش بگذره استاد جای منرا هم خالی کن. وحید
استاد من،
یک حرفی را تائید کردی که ناقصه! و خواننده چیزی ازش سر در نمیاره. این که گفتم برای نظری بود که آن را تائید نکرده بودی ، قبول …
ولی این حرف خودم بود با خودت، نیازی نبود که بیاد بالا!!!
خیلی دوستت دارم …
ولی این جور وقتها که میشه ، دلم میگیره !!!می گویم نکنه خودت آن ور خط نیستی؟؟؟ ))))))))):
خودم اونور خط هستم. اما من کامنت ها رو از آخر به اول میخونم و ضمناً حتی اگر یک کامنت رو نفهمم تایید میکنم تا بعداً ببینم ادامهی چی بوده!
من معیار مشخصم برای تایید کردن اینه که توش فحش رکیک نباشه! همین!
بنابراین داستان به تدریج و از آخر به اول کامل میشه 🙂
ولی این درست نیست ! شما حتی اگر از آخر میایید باید ببینید این حرف بی ربط به چی ربط داره!!!!!!!!
سلام
۹۸ درصد مدیران ایران مدیر تصادفی هستن.اینطوریه که ایران داره ویران میشه.
سلام فکر می کنم یکی از مشکلات اساسی کشور ما همین مدیران تصادفی هستند که این همه مشکلات در حوزه های مختلف داریم خیلی خوبه که راجع به این مدیران نحوه برخورد و کار با آنها بیشتر و زودتر صحبت کنید.
راستی خوش به حال آدمهای بی دغدغه آنهایی که نه با مدیران تصادفی کا دارند مدیران غیرتصادفی… و اصلا آنها را ازهم تشخیص نمی دهند رابطه قشنگ ترین راه حل برای زندگی آنهاست و به راحتی میانبرها رو پیدا میکنند.
واقعا از متن تان به اندازه یک متن ادبی لذت بردم
راستی شما از اینکه اینقدر ریز نکات را می بینید سردرد نمی گیرد من وقتی جدی به مسائل نگاه میکنم دچار سردردهای مزمن می شوم نسخه ای برای آن ندارید؟
شاید بعد از یک مدت برای من عادی شده. روزهای اول این تلخیها خیلی آزارم میداد…
من هم با اکثر دوستان موافقم در اکثر پست های مدیریتی چنین مدیرانی وجود دارند اما نه همشون.آیا واقعاً انتظار داریم با این شرایط فعلی جامعه و ناهنجاریهای موجود این تناقضات وجود نداشته باشه .به نظر من این یک نوع هارمونی است منتهی در عین بی نظمی
منم به همین دلیل گفتم به جای نقد کردن باید مدیریت کردن این افراد رو مورد توجه قرار بدیم
استاد گرانقدر سلام
محمدرضا ماه پیش بنا به اقتضای شغلی برای تدریس دوره ای به یکی از شهرهای جنوب کشور سفر کردم و سر کلاس اشاره ای به بعضی مطالب شما در خصوص مذاکره کردم که از اتفاق مدیر سازمان مربوطه شما را کاملا به نیکی میشناخت و سلام گرم به شما رساندند . برای من هم مایه افتخار است که در کشورم مدیران توانمند و لایق هم فراوان داریم .
ممنونم از لطف تو و همینطور اون دوست نادیده…
شاد باشی محسن جان.
راستی محمدرضاجون. تصویر این پستت خیلی قشنگه ها اما یه چیزی:
این تصویر تو بخش روز نوشته ها لوگوی محمدرضا شعبانعلی روش نوشته اما وقتی پست رو بطور کامل باز میکنی روی تصویر فقط یه علامت سواله!!!!
سلام؛
مریم جان جداً این تغییرات رو متوجه میشید؟ خوشبحالتون.
فکر کنم من مشکلم جدیه!
آخه نه غلط املایی های موجود در متن رو میتونم به درستی ببینم، نه تغییرات جزئی در تصاویر و حتی اتاق خودم!
نوجوان بودم کلاس خط میرفتم، یه خط نوشتم، دادم دست استادم، بهم گفت اینی که نوشتی «ترکیبش» خوبه، ولی مرده شور «تجزیه شو» ببرن.
دانش آموز و دانشجو هم که بودم همین مشکل رو داشتم، اکثر بچه ها روی تخته دنبال غلط املایی استاد میگشتن، من گیرم رو این موضوع بود که : استاد نوشتتون رو تخته داره کج میره.
اصلاً از بچگی با جزئیات مشکل داشتم.
عکس هم که ببینم یا سفر هم که برم، باید چندکیلومتر دورتر از دریا باشم که لذت بیشتری ببرم، داخل آب که برم فرق دریا رو با لگن آب نمیتونم تشخیص بدم! 🙁
سلام آقای مرتضی، نوشته ی جالبی بود …. اما نگران نباشید ما هر دو، در ۲ لبه ی دیواریم (واج آرایی داشت جمله م!) !!!! باید مواظب باشیم نیفتیم… من خیلی تو جزئیات و شما در کلیات!
ضمنا هر مهارتیم حتما یه جایی خیلی به درد میخوره…
“شاد باشی “
از انتخاب موضوع خیلی خوبتون ممنون…
این دغدغه تقریباً برای همه شاغلان بوده و هست که، واقعاً نیاز به آگاهی و مهارت برای اداره شرایط و حفظ ساختار مناسب غیررسمی در سازمان نیز هست.
ممنونم که به ما هم این آگاهی رو می دید که چگونه میشه در چنین ساختارهایی، شرایط را به خوبی اداره نمود و در زمان پیشنهاد اینگونه سمت ها نیز، آگاهانه از پذیرش سمت بالاتر از شایستگی خویش امتناع داشت.
از بودن شما استاد گرامی و دوستان گروه متمم در این خانه مجازی بسیار خرسندیم و آرزوی سلامتی و موفقیت های بیش از پیش را برای شما عزیزان داریم
تعبیر شما از مدیران تصادفی منو یاد یکی از اساتیدمون میندازه، روز معارفه ی ما که همه بچه بودیم و اغلب هم چیزی حالیمون نبود؛ یک جمله ای بهمون گفت که معنیش رو سالها بعد با گوشت و خونم لمس کردم. بهمون گفت شما میتونید از اینجا بی سواد هم فارغ التحصیل بشید. بهتون لیسانس هم میدن؛ هیچ مشکلی نیست. اما شما بعدا توی جامعتون منشا فساد میشید. چون وقتی رفتید جایی مشغول به کار شدین؛ اجازه نمیدین یکی با سوادتر از شما وارد اون جا بشه؛ یا اگر هم بشه به هر طریقی سعی می کنید طرف رو از محدوده ی خودتون بیرون کنید و اطرافتون رو با یک مشت آدم بیسوادتر از خودتون پر میکنید تا برای خودتون حاشیه امن بسازید.
من ۵ سال بعدش عینا همچین چیزی رو دیدم. نمیدونم چرا الان با این نوشته ی شما یادش افتادم! 🙂
عالي بود . خيلي حال کردم .
می خواهم یک قصه برایتان بگویم از زمانهای نه چندان دور…
یک بنده خدائی بود از شاگرد تنبل های دانشگاه و همیشه آویزان شاگرد اول کلاس و استادها، برای یک نمره قبولی. این شازده قبل از انقلاب عکس بزرگ شاه تو خانه شان بود و بعد از آن بزرگترها تشخیص دادند که عکس های دیگری باید برود روی دیوار. بعد از چند وقت کاملاً تصادفی این آقا شد سفیر و سالها دنیا را گشت و گشت و گشت… و این فرصتی شد برای فرزندانش تا در بهترین کشورها درس بخوانند و از زندگی لذت ببرند!!!
اما بشنوید از آن شاگرد اول کلاس. تو یک کارخانه مشغول به کار شد و بعد از چند سالی مدیر فنی قابلی شد. فردای یک شب طوفانی ! در یک صبح نه چندان روشن جوانی که تازه پشت لبش سبز شده بود از راه سررسید و سکان مدیریت کارخانه را در دست گرفت و در اولین تصمیم مدیریتی خود!!! خودی ها را آورد و عذر بی خودی!! ها را خواست.کارگر ها دست به دامن مدیرشان شدند، کسی که به قابلیت هایش ایمان داشتند . با مدیریت او سود کارخانه چندین برابر شده بود و آنها یکه تاز صنعت خود بودند. کسی که در کار شوخی نداشت اما مهربان بود و درد آشنا… آقای مدیر! حاضر به هم صحبتی با او نشد، چون چیزی برای گفتن به کسی که اولین نفر در لیست حذفی ها بود نداشت…
روزی که شاگرد اول داشت برای همیشه کارخانه را ترک می کرد، برگشت تا برای آخرین بار ثمره سالها دانش، تلاش و بیخوابی های خود را ببیند. ماشین بزرگ سیاهی وارد کارخانه شد و او را با خود به سالها قبل برگرداند.مدیر جدید به استقبال پدر زن مهربانش آمده بود!!!شاگرد تنبل دیگر حالا خیلی بزرگ شده بود …
همیشه پشت سر یک مدیر تصادفی، یک مدیر تصادفی دیگر است وووو…آخرش می رسی به یک آدم کاملاً معمولی که تو یک لحظه قلابش را خوب سفت کرده!!؟؟
وحید آقائی
محمد رضا جان سلام
منم تا چند ماه قبل با یکی از این مدیران کار می کردم که اتفاقا خودش را مدیر با تجربه و کاردانی می دونه و عقیده داره هر چی اون میگه درسته متاسفانه با این رفتارش خودش را مضحکه پرسنل کرده و هر وقت پرسنل باهم باشند نقل محفلشون حرفها و کارهای آقای مدیره و البته باعث بی انگیزگی کارکنان یا به قول شما استعفای عاطفی پرسنل شده و چقدر کار کردن با این جور افراد زجر آوره
در من هنوز منتظر جواب شما به ایمیلم هستم دوستدار شما
سلام جناب آقای شعبانعلی.ویژگی سوم مدیران تصادفی، من رو یاد بخش ۴۶ از کتاب “در باب شهریار ماکیاولی” انداخت.هنگامیکه ویژگی های امپراتور ماکسیمیلیان اول رو ذکر می کنه:”هیچ کس نمی توانست با او کار کند چون معمولا نظرش را متناسب با آخرین گفتگویی که کرده بود تغییر می داد.”
گواهی بر اینکه در حال انجام مشق های متمم هستم.
ممنونم…
سلام استاد عزیزم
جالبه ما در راس با یک مدیر تصادفی روبرو هستیم!! 😉 فک کنم واسه همینه که اینجا همهچی…!
ولی جدا از شوخی، … من تصمیم گرفتم از خودم شروع کنم، دنبال کار بهتری هستم برای گذران زندگیم. ساعتها با خودم خلوت کردم، به این فکر کردم که چقدر معلمی رو دوست داشتم و فراموش کرده بودم. خوشحالم که قبل از اینکه فرصت زندگیم تموم بشه، اینهارو به خودم یادآوری کردم. اینروزا با دلی پر از عشق و امید سرکلاسهام حاضر میشم و اینرو دانشجوها توی چشمام میبینن.
در ضمن همدم هر شبم فایلهای صوتی شماست…ممنونم بابت همهچیز.
پاینده باشید استاد.
سلام برمحمدرضا شعبانعلي عزيز
خدائيش سخته نميدونم بنويسم محمدرضا ؟بنويسم شعبانعلي ؟همش خاموش ميخونمتان نميدونم چرا ميخوام شروع به نوشتن پيام كنم اين اولش يه جوري سخته
اما در مورد مطلب واقعا گل گفتي از ط ۱۵ ساختمانمان كه مدير عامل هست بگير تا ط اول ۹۹%شان مديران تصادفي هستند و تمام خصوصيات ذكر شده را دارند . انگاري در عصر حجر و قجر هستيم نه عصر ارتباطات . چه فايده همشون هستند و خواهند بود روزگار ماهم در معيت با اينان ميگذرد .چگونه ؟خدا ميداند و كارمندان
به این باور رسیدم اگر به توانائی های خودت در مدیریت ایمان آوردی بهتره به سمت کارآفرینی و تولید مجموعه کاری خودت پیش بروی.
برای افراد جویای موفقیت یک سم در محیط های کاری – به ویژه دولتی – وجود داره و آن هم افرادی هستند که کار نمی کنند و چشم دیدن کار کردن تو را هم ندارند.
با این وجود بازار کاری ایران را خیلی خوب برای افراد جویای موفقیت می دانم چون به شرط جدی کار کردن هر روز رقیبان کمتری را در کنار خود می بینند – اگر برای خودت کار کنی – …
با سلام و سپاس
این موضوع را بهتر است اینگونه تقسم کنیم:
۱-مدیران تصادفی در سیستم های دولتی (و به ظاهر خصوصی هایی که رانت دولتی دارند )
۲- مدیران کسب و کارهای خصوصی
مدیران در کسب و کارهای خصوصی به ندرت تصادفی هستند و در مواقعی این تصور نادرست ما است که آنها را تصادفی می پنداریم . زیرا آنها بهتر مصلحت کار خود را میدانند تا ما.
اما مدیران دولتی اغلب تصادفی هستند و معضل اصلی آنها می باشند.
سلام محمدرضای عزیز
من ۲تا سوال داشتم اول اینکه چه کارهایی میتونیم انجام بدیم که مدیر تصادفی نشیم ( فارق از سطح تحصیلات که باید تو اون رشته داشته باشیم )
دوم اینکه با این مدیران و تیم اطرافشون چه جوری برخورد کنیم
سلام. بی نهایت خوشحالم از اینکه همچین فعالیت رو آغاز کردین!
حقیقتا نشستن پای صحبت کارآفرین های باتجربه برای کسایی مثل من که با رویای راه اندازی کسب و کار شخصی، تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شدیم و تنها چیزی که از کارآفرینی میدونیم یه سری تئوری هست (که معلوم نیست تا چه میزان در فضای کسب و کار ایران جواب میده) شدیدا ضروریه.
استاد پیش تر رو در رو راجع به برنامه صبحانه کارآفرینی که با هدف گفتگو در باب چالشهای کارآفرینی در یک فضای دوستانه هست، باهاتون صحبت کردیم. همین جا دوباره ازتون خواهش می کنم دوساعتی رو هم به ما وقت بدید، واقعا مشتاقیم از صحبت هاتون استفاده کنیم! 🙂
سلام
نظر اين مديران تصادفي و نحوه برخوردشون با آموزش هم جالبه.
يه مدلش كه من باهاش سرو كار داشتم اين جوريه:
در كل با آموزش رابطه اي ندارن و اصلا آموزش رو نوعي از سوسول بازي مي دونن. ولي رفتارشون اينطوريه كه وقتي ليستي براي سميناري چيزي بياد، اگه احساس كنن ميتونه دهن پركن باشه، اسم خودشون و چندتا دور و بري هاشون رو مي نويسن.
وقتي زمان سمينار برسه اگه بتونن مي رن پك هاش رو مي گيرن- كيف و كارت و سي دي و …- بعد از ناهار برمي گردن محل كارشون. درباره ش با هيچكس هم حرفي نمي زنن يا به دوستانشون مي گن كه مي دونستن اين سمينار ممينارها به درد نمي خورن.
بعضي وقتها هم زمان سمينار كه برسه اگه حال نداشته باشن شركت كنن، يكي از كاركنان رو به جاي خودشون مي فرستن و كلي هم سرش منت مي ذارن بعضي وقتها هم منتظرن اون كارمند پك مربوطه رو بهش تحويل بده و خودش برنداره.
در مورد كلاس و اين چيزها هم كه كلا با اعزام هركسي مخالفن مگر اينكه اون شخص رشته و تخصص و كارش به موضوع آموزش بي ربط يا ترجيحا بي ربط ترين باشه.
تو يادداشت هاي بعدي تون من هم درد دل بيشتري مي كنم.
برقرار باشيد.
محمدرضا ؟؟؟؟؟ چرا نوشتی : این مدیران را نمی شود حذف کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
معمولاً حمایت سرمایهگذاران اصلی و قدرت حاکم پشت اینهاست. ضمن اینکه اساساً مدیریت محدود به این نیست که من کسانی رو که توانمند نیستند حذف کنم. چون با چنین پیش فرضی در کشوری مثل ما، باید هر روز همه حذف شوند!
بهتره ما ساختارها و رفتارها رو جوری بچینیم که از این آدمها بهترین خروجی قابل تصور رو بگیریم.
من سال ۸۸ تو شرکتی کار میکردم که مدیرعاملش از این جنس بود اما به شکلی متفاوت عمل میکرد البته انسان شریفی بودن و خیلی اهل مطالعه. کتابهای مدیریتی زیاد میخوندن و همه رو اجرا میکردن رو ما. بعضی از تزهای مدیریتیشون، واقعا مشکل ساز شده بود. مثلا ایشون هر روز صبح بلا استثنا با مدیران میانی از ساعت ۹ تا ۱۰ جلسه داشتن به صرف صبحانه. صرفنظر از هزینه هایی که بابت صبحانه به شرکت تحمیل میشد ما هر روز یک ساعت بیکار بودیم چون مدیر بخش ما نبود. ما برای کارهامون نیاز به تایید ایشون داشتیم. کار شرکت هم اونقدر سنگین نبود که نیاز به یک ساعت گزارش دادن باشه. اتفاقا منم یکبار تو جلسه شون بودم. چه صبحانه ای! : )
کار دیگه شون در راستای ایجاد انگیزش، دادن سمت مدیریتی در سطوح مختلف به همه ی کارمندان بود. خب کار کردن تو محیطی که همه هم سطحن ولی اسمشون مدیره خیلی سخت بود. هیچ کس حاضر نبود به حرف دیگری گوش بده!
خوش به حالت فائزه ،که سال ۸۸ بود و الان دیگه گرفتار نیستی من متاسفانه در شرکتی با همین مشخصات مشغول به کارم و هر روز با خودم درگیرم الان نزدیک دو ماهه دنبال کار می گردم به طور جدی مصاحبه می رم حتی حاضر شدم با حقوق کمتر و یک روز در هفته بیشتر کار کردن از اینجا برم اما انگار همه چی دست به دست هم داده منو بچسبونه ایجا:(
از دیدن تصمیمات و نحوه برنامه ریزی هاشون بیشتر اوقات گریه ام می گیره گاهی هم خنده…
منم اون زمان همچین کاری کردم اما اگر الان دوباره به اون زمان برگردم تکرارش نمیکنم.
چون اگر تو سازمانی با مدیریت خوب و قوی کار کنی، شاید بتونی یک نکته یاد بگیری؛ ولی مدیر ضعیف بهت ده تا نکته یاد میده که برای آینده کاریت میتونه خیلی مفید باشه. ضمن اینکه انتقال اطلاعات هم تو چنین محیط هایی خیلی ضعیفه و خودت باید بری دنبالش. اینم میتونه حسن باشه.
موفق باشی.
اتفاقا این جلسه ها خیلی هم خوبه.
به احتمال زیاد مشکل در جای دیگه ای هست که اگر مدیر بخشتون نباشه، کار ها می خوابه
من با جلسات هفتگی موافقم نه روزانه! مگر در شرایط خاصی که واقعا نیاز باشه.
حدس میزنم تا به حال چنین محیطی رو تجربه نکردید.(به عنوان کارمند)
مشکل خاصی هم در کار نبود. من می بایست حتما ازشون تایید می گرفتم و شخص دیگه ای در اون جایگاه نبود که به نیابت از ایشون اینکارو برام انجام بده. حتی وقتی که مرخصی چند روزه میرفتن، ما به صورت موقت سند میزدیم.
سلام؛
محمدرضا جان؛
یک سوال نه در مورد «مدیران تصادفی»، بلکه در مورد خودم دارم البته در همین زمینه. صریح و خلاصه میپرسم.
کلاً برای اینکه بخوایم در «بلند مدت» یک مدیر خوب و لایق باشیم، اگر روزی پست گنده تر از دهن جلومون قرار گرفت، قبول نکردنش کار عاقلانه ای هستش و میتونه فایده آتی بهتری برای ما داشته باشه؟
مرتضی جان.
باور من اینه که پست بزرگتر بیشتر از کمک کردن به آیندهی من، میتونه در رزومهی من یک نقطهی تاریک بسازه. شاید به همین خاطره که بسیار دیدهام و دیدهای که وقتی میخوان یک نفر رو کلاً حذف کنند، سمتی به او میدهند که از محدودهی توانمندیهایش بیشتر باشد و در نهایت با طوفان انتقاد، او را برکنار میکنند.
اما اگر نگاه استراتژیک بلندمدتی وجود نداشته باشه و احساس کنیم که در یک مدت کوتاه ممکنه این کار برای ما سکوی پرشی باشه، ممکنه بعضیها قبول کنند. به هر حال، من جزو کسانی بودهام که چنین سمتهایی رو تا حالا قبول نکردم. قبلاً فکر میکردم به خاطر نگاه اخلاقی خودم بوده.
امروز میبینم که خودخواهی هوشمند هم باید به همین نتیجه میرسیده.
خودخواهی هوشمند!
محمد رضا، با اجازه شما من یک نظری داشتم!
مرتضی باید ببینه این پیشنهاد از طرف چه کسی به او شده ، دقیقاً در چه زمانی و اصولاً بلند مدت یعنی چند سال!! اینطوری می تواند حداقل برای مدت هشت سال یا شاید هم بیشتر (چون بعضی وقتها پیشنهاد دهنده مردی است برای تمام فصول) در آرامش بر مسند قدرت بنشیند…
دلت نمیاد پاکش کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سمینار دانشگاه علامه بسیار عالی بود . تازه تو این سمینار به این نتیجه مهم رسیدم که من از شما چیزهای زیادی یاد گرفتم تا بحال! و واقعا باید تشکر کنم و بگم از معدود معلمانی هستی که رسالت تعلیم و تعلم رو به معنای کلمه بجا می آری … سخاوت در یاد دادن به دیگران چیزی نیست که در وجود هر استادی باشه. ببخشید کامنت های بی ربط با متن میذارم! درضمن یکجورایی از بخت من، تمام انواع مدیران تصادفی رو تجربه کردم!
سلام
گذشته از این که افرادی که پست های مدیریتی را اشغال میکنند به چه شکل به اینجا میرسند و جایگاه چه کسانی رو اشغال میکنند.
یک مشکل دیگر هم وجود داره اونم اینه که این افراد نمی دانند که چه خسارتی رو به سازمان دارن وارد میکنند
این که اختیارات به مدیران بی تجربه داده بشه مثل این میمونه که بچه ی ۱۰ساله فرمانده ی پادگان باشه!!!!
اما مشکل همین جاست که بچه نمیدونه که نمیتونه و این وظیفه ی بزرگتر هاست که نگذارند اون فرماندهی کنه خوب
خیلی وقت ها بزرگتر ها به وظایفشون عمل نمیکنند
بچه که گناهی نداره.
محمدرضا چیزی هست که دوست دارم بهت بگم اونم اینکه سوای تحصیلات، تخصص و مهارتت در مذاکرده از صدای خوبی برخورداری دوست دارم ازت بپرسم آیا روی صدات هم کار کردی؟ منظورم لحن بیانت نیست منظور فرکانس صداته میدونی یکنواخت نیست یا حتی اگر یکنواخت هم بخوای صحبت کنی بازهم آدم راغب هست که گوش بده متاسفانه من فکر میکنم تن صدام یکنواخت و خواب آورده نمیدونم چطور باید درستش کنم شاید باید برم کلاسهای فن بیان
در هر صورت اینم نعمتیه که خدا بهت داده چند تا تار نازک کوچولوی متفاوت !!!! 🙂
شیوا. شوخی جالبیه! چون من اساساً از صدای خودم راضی نیستم اما از بد حادثه گاه مجبورم فایلهای صوتی بگذارم.
به هر حال از لطفت ممنونم. دوست مرا یاد کند حتی به صدایی که ندارم!
یک انتقاد! بعضی وقتها توی سخنرانی هات یا مثلا تو همین کامنتت خودت رو کمتر از چیزی که هستی بیان میکنی من نمیدونم این یک ترفند مذاکره اییه!!! یا چیز دیگه ولی خیلی وقته که یاد گرفتم در مورد ستایش نعمت های خدادادی خودم از جانب دیگران فقط بگم ممنون، مرسی، خودم میدونم، منم دوسش دارم ، یا … (و همون لحظه تو دلم از خالقش تشکر کنم) حالا میخواد درست باشه یا نه! من واقعا ناراحت میشم که شما تو بعضی جاها حالا مثلاً برای مثال خودت رو کم سواد میخونی یا هرچیز … فقط دوست داشتم از احساس مخاطبت در این مورد اطلاع داشته باشی.
آخه شیوای عزیز.
من واقعاً سواد رو با معیارهای خودم مقایسه میکنم.
آدم با ۱۰۰ تا کتاب مذاکره خوندن و ۲۰۰ تا کتاب روانشناسی خوندن و ۲۰ تا دونه کتاب نوشتن که با سواد نمیشه.
من هر وقت به استانداردهای خودم رسیدم، مطمئن باش ادعای باسوادی میکنم و هر کس دیگری رو که کم سوادتر از خودم باشه با سوادم خفه میکنم!
ﺑﺎ ﺳﻮاﺩ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻔﺶ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻋﺎاااﻟﻲ ﺑﻮد. 😀
!!! ” با سوادم خفه میکنم!” اون موقع چي مي شه؟آرامش پيدا مي كنين؟؟
حدس میزنم فارسی زبان اول شما نباشه.
چون در ادبیات فارسی، این جمله طنز تلخ داره و معنی مستقیم ازش استنباط نمیشه.
If English is your mother tongue, this sentence is kind of black humor not direct statement of the idea.
aha, you make me undrestood,thanks, by the way, my mother tongue is azari :D,
Dear Afsan.
The most sweet memories of my working era, happened in Tabriz.
I have helped installation of different production lines over there.
So I have a positive-bias regarding Azari people 🙂
😀
oh .. as i live in Tabriz , i am totally agree with mohamadreza…. the people of tbz are really nice, hardworking & cultural… as i see every day
خوشحالم که تهدیدت همین الان هم جواب داد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شیوا جان اشاره بسیار دقیق و جالبی کردی . چند روز پیش با یکی از دوستهای تئاتریم که سالهاست،هر روز به مناسبت شغلش و عشقش ( بازیگری تئاتر ) تمرین فن بیان میکنه داشتیم به یکی از فایلهای محمد رضا گوش می کردیم دوستم چند دقیقه یی که از صحبت کردن محمد رضا گذشت شروع کرد از صدای محمد رضا تعریف کردن و کلی استدلال اورد که ایشون حتما تئاتر کار کرده تمرین کرده این بیان به دلائل مختلف ( حداقل ۲۰ تا دلیل آورد ) که بیانی کار شده ست از تن صدا تا نحوه ی ادای کلمات تا اوج و فرود جمله ها و کلمه ها و ……. نمیدونم واقعا محمد رضا تمرین کرده یا نه ولی امیدوارم همیشه نفسش همینجوری گرم باشه . دمش گرم و سرش خوش باد
من هم جنس صدای محمد رضا رو دوست دارم-بخصوص سر کلاس هاش موقعی که از مدیرانی که داشته صحبت می کنه و میگه که اون ها چی میگفتن
سلام محمد رضای عزیزم
صدای تو تنها صدایی که من هیچ وقت ذهنم منحرف نمیشه و با اشتیاق همیشه دوست دارم بارها وبارها حرفاتو گوش بدم.
اول شدت ارادت و علاقه خودم رو تمام قد اعلام می کنم. و ضمن تاکید توانایی شما در بازی با فرکانس صدا برای یک نواخت نشدن کلامتون. جسارتاً چند حرف از حروف الفبا رو با مقداری زدگی بیان می کنید. البته از جذابیت کلام کم نمی کنه. اما خوب اگه درست ادا بشه خیلی هم عالی تر خواهد بود
سلام و وقت به خیر استاد
نظر من هم اینه که یکی از موثرترین موارد در فایلهای صوتی شما، همین صدای یک نواخت نداشتن هست و حتی کلمات هم نقش و اثرگذاری خاصی پیدا میکنن… میشه گفت که توانایی در بیان کلمات برای جهت دادن به مفاهیمی که در ذهن شنونده شکل میگره…
محمدرضا، اگر بدون تمرین این توانایی رو دارید یا خودآگاهانه نبوده، باید به شما تبریک گفت و بهتره بگیم این استعدادتون رو هم در نظر بگیرید… 🙂
تجربه ای که در شغلم داشتم: زمان متقاعدسازی، به هیچ وجه نباید لحن و صدای یکنواخت داشت؛ ولی زمانی که لازم هست شنونده خوبی هم باشیم، تا جایی که امکان داره صدای آرام و یکنواخت داشته باشیم، راحت تر به هدف متقاعدسازی یا اثرگذاری میرسیم… همینطوره؟!
مشکل اينه با اين افراد چگونه کار کرد؟ متاسفانه اکثر اين افراد محيط کار به سمت خبرچيني( خاله زنک بازي) و پاچه خواري ميبرند
معذرت می خواهم حالا که می خوانم میبینم غلط های نگارشی دارم) : باور کنید صرف فعلم خوبه ولی عجله می کنم. اگر حالتان را بهم میزنه تائید نکنین . مطمئن باشید دیگر نمی پرسم چرا ( :
سلام،
من میتوانم بر اساس شنیده هام از افراد با تجربه ، نمونه های از رفتار مدیران تصادفی را بگویم.
– مدیران تصادفی برای گسترش دامنه نفوذ خود و پوشش بی تجربگی و دانش خود به کارکنان قدیمی و البته غیر متعهد سازمان باج می دهد.
– مدیران تصادفی با برخورد تهاجمی سعی میکنند ، دیگران رغبتی به نزدیکی با آنها نداشته باشند. آنها به واسطه قدرت و مقام سازمانی خود، جو وحشت و ناآرامی را بوجود می آورند. همانطور که اشاره کردید ، در این فضا هیچ کس به دیگری اعتماد نمی کند زیرا هرکسی بالقوه قابلیت جاسوسی برای مدیر را دارد.
– مدیران تصادفی به دلیل عدم اعتماد به کارکنان قبلی، آنها را عامل دشمن می داندو آنها را یا در پست های پایین تر قرارداده و یا اخراج می کند و سعی می نماید از معتمدین خود(دانش کمتری بهتر) استفاده نماید.
– مدیران تصادفی با علم به اینکه صاحب این جایگاه نیستند و کاملاً تصادفی بر این مسند تکیه زده اند ، سعی می کنند تا در یکی دو سال اول نهایت سو استفاده از منابع را برده و یک ویرانه را به مدیر لایق /تصادفی بعدی تحویل دهند.
مدیران تصادفی مهر طلب بوده و در بدو ورود با اعطای پاداش و هدایا به کارکنان رده پایین سعی در جلب حمایت آنها دارد.
– مدیران تصادفی بر اساس شرایطی که آنها را در این جایگاه قرارداده سالها بر سر کار بمانند و کارکنان دلسوز و توانمند به خاطر شرایط بد اقتصادی مجبور به پذیرش این مدیران نالایق دارند.
ببخشید طولانی شد…
شبتون خوش
ربطی به موضوع پستتون نداره ولی من واقعا دوست دارم تو حوزه تحصیلی و کاری خودم بتونم انقدر با نکات دقیق مسائل رو بررسی کنم و روی کاغذ بیارم،اطلاعات شفاهی ، تجربه و قدرت نوشتار رو هر کسی ممکنه جدا جدا داشته باشه ،ولی داشتن همه اونها کنار هم هنره! به نظرم شما هنرمندی!
با سلام و احترام
اگر شخصی با چاپلوسی به مدیریت برسه، تصادفی محسوب میشه؟