قبلاً مطلبی نوشته بودم و در آن، اشاره کرده بودم که کاش، به جای اینکه برای مردگانمان یادبود بگیریم، برای زندگانمان یادهست برگزار کنیم.
خودم هم، در حد توان و با ملاحظهی همهی دشواریها و محدودیتها و چالشها، در این زمینه کوشیدهام.
که از این جمله میتوان به مطالبی که در مورد استاد شفیعی کدکنی، عباس کیارستمی، محمود دولت آبادی، استاد شجریان، علیرضا قربانی و برخی از اساتید بزرگواری که مستقیماً در خدمتشان بودهام اشاره کرد.
این بار، برای جستجوی ترجمهی یک واژه، به سراغ فرهنگ علوم انسانی داریوش آشوری رفتم و احساس کردم که شاید بهانهی خوبی است تا خیلی کوتاه و مختصر به این اندیشمند معاصر بپردازم. البته کوتاه و مختصر، به خاطر محدودیت دانش من و حوصلهی مخاطب است، وگرنه در توصیف ایشان و زحماتشان، میشود به سادگی ویژهنامههایی بلند و مشروح تدوین و تنظیم و منتشر کرد.
ممکن است برایتان این سوال ایجاد شود که آیا در دوران اینترنت و ترجمه های آنلاین و سرویسها و نرم افزارهایی مانند Google Translate، آیا هنوز هم لازم است فرهنگ واژه به دست بگیریم و برای ترجمه، به سراغ چنین منابعی برویم؟
من هم مثل بسیاری از خوانندگان عزیز این نوشته در موارد بسیاری برای یافتن ترجمه واژهها، به سراغ نرم افزارها و سرویسهای آنلاین میروم. اما آنچه در فرهنگ علوم انسانی داریوش آشوری یافت میشود، چیزی نیست که به سادگی در فضای وب، قابل جستجو باشد.
ایشان با دقتی شگفت و شگرف، تلاش کردهاند برای بسیاری از واژگانی که در حوزهی علوم انسانی مورد استفاده قرار میگیرند، معادلیابی و معادلسازی کنند.
طبیعی است که زبان مسیر تکاملی خود را طی میکند و برخی از این واژهها، احتمالاً در زبان ما باقی خواهند ماند و برخی دیگر، کنار گذاشته خواهند شد. اما کافی است این تلاش ارزشمند را با تلاش برخی متولیان رسمی ترجمه و فرهنگسازی مقایسه کنیم تا عظمت آن را بهتر و بیشتر بیابیم.
گفتمان، درسنامه، همه پرسی، آرمانشهر، رهیافت و هرزه نگاری تنها بخشی از مجموعهی گستردهی واژگان و تعابیری است که او خلق کرده است. ضمن اینکه برای گسترش به کارگیری مجموعهی بزرگی از واژگان موجود نیز تلاش کرده است. او در ترجمه و معادلسازی، صرفاً به انتقال مفهوم توجه نمیکند و میکوشد واژههایی را به کار گیرد که با ساختار زبان فارسی هم همخوان باشند.
تسلط داریوش آشوری به زبان فارسی شگفت انگیز است. این را شاید بیش از هر جای دیگر، بتوانید در ترجمههایی که از آثار #نیچه انجام داده است حس کنید.
برای من و کسانی چون من که سررشتهای از ادبیات ندارند، مقدمهی داریوش آشوری بر کتاب چنین گفت زرتشت، میتواند معرفی خوبی از عمق و وسعت نگرش او باشد.
در اینجا صرفاً چند سطر از مقدمهی او را نقل میکنم:
کوشش من برای آراستن و پیراستنِ زبانِ ترجمهی آن [کتاب چنین گفت زرتشت]، داستان کوششِ درازِ سیواند سالهی من برایِ جذب و فهم جانمایهی اندیشهی این کتاب و گنجانیدنِ آن در قالبِ زباني بوده است که زبانِ من است؛ هم زبان مادریِ من و هم زبانِ شخصیِ من.
او در کلمهی زبانی، ی را با دو نقطه مینویسد (که من اینجا به علت محدودیت فونت، نمیتوانم آن را به همان شکل بیاورم). داریوش آشوری معتقد است که وجود «ی»های مختلف در فارسی، خوانایی متنهای فارسی و فهم آنها را دشوار میکند و به این منظور، یای نکره و یای وحدت را با ي نشان میدهد و سایر انواع یا (نسبت، مصدری و جز اینها) را با رسمالخط متعارف مینویسد.
از این تلاشها در کار داریوش آشوری بسیار است و کمتر کسی را میتوانید بیابید که تلاش او را برای فهم و درک و بازآفرینی و زایش و توسعهی ظرفیت زبانِ فارسی (که آن را زبان مادری و زبان شخصی خویش میخواند) انکار کند یا نپذیرد.
من همهی آثار و نوشتههای او را نخواندهام و صرفاً کتابهای زیر را از او خواندهام:
- ترجمه کتاب چنین گفت زرتشت نیچه (اولین مواجههی من با کارهای آشوری)
- ترجمه کتاب غروب بتها از نیچه
- کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ (این را دو بار خواندهام)
- ما و مدرنیت (مجموعه مقاله و بسیار دوستداشتنی)
- کتاب شعر و اندیشه (یک بار خواندهام. اما هنوز با این کتاب دوست نشدهام)
- زبان باز (این را کامل و دقیق نخواندهام)
- پرسه ها و پرسشها (مجموعه مقاله – بسیار خواندنی)
- بازاندیشی زبان فارسی (این کتاب را هم پراکنده شاید چند بار خواندهام. اما نه از اول تا آخر به صورت پیوسته)
کتابهای داریوش آشوری، برای خواندن در تخت و تن رها کردن روی مبل چندان مناسب نیستند (بر خلاف سه تفنگدار که وقتی خوابتان هم ببرد و ناخودآگاه ورق بزنید و بیدار شوید، میتوانید از همانجا که هستید ادامه دهید. مثل برنامههای صدا و سیما). کتابهای او را باید نشست و تمرکز کرد و خواند و جرعه جرعه نوشید و جلو رفت.
قاعدتاً کسانی که متخصص باشند، میتوانند در مورد او بسیار بگویند و البته کم هم نگفتهاند. اما من صرفاً خوانندهی او هستم و وقتی از کسی جز چند کتاب نخوانده باشی، بعید است بتوانی بیشتر از توصیه به مطالعه، نکتهی دیگری در موردش بگویی و بنویسی.
این متن را صرفاً از این جهت نوشتم که بهانهای باشد تا از بزرگانمان که هنوز در کنارمان هستند، حتی اگر در همین حد ساده و کوتاه، یاد کنیم.
اولین باری که با داریوش آشوری آشنا شدم به پیشنهاد استاد ادبیات ترم اول دانشگاه بود. قرار بر این بود که در ازای خواندن کتاب «زبان باز» نمره اضافی به دانشجوها تعلق بگیره. البته خیلیها با در نظر گرفتن این جایزه تشویقی باز هم کتاب رو نخوندن.
من با هدف گرفتن نمره بیشتر خواستم این کتاب رو بخونم و یادمه بعد از این که شروعش کردم هدفم رو فراموش کردم. در آخر نتونستم توی تاریخ مقرر بیشتر از ۵۰ درصد کتاب رو بخونم ولی مهم برام این بود که بفهممش.
دغدغه داریوش آشوری با تفکر رایج خیلی فرق داشت. تفکری که یا به دنبال کنار گذاشتن کامل زبان فارسی هست یا به دنبال پیرایش کاملش. داریوش آشوری عقیده داره که یک زبان مثل هر سیستم دیگهای اگر بخواد زنده بمونه و رشد کنه باید درهاش رو به روی دنیا باز کنه و با زبانهای دیگه در تعامل باشه. مثالهای قوی که از زبان انگلیسی میزدن و مقایسههایی که انجام میدادم برای من خیلی آموزنده بود.
بعدها مقدمه کتاب «چنین گفت زرتشت» رو که خوندم فهمیدم که تلاش ایشون خیلی بالاتر از یک نظریه صرف بوده. البته چنین گفت زرتشت رو هنوز نخوندم و از آثار کم حجمتر نیچه شروع کردم مثل «غروب بتها». اونجا بود که فهمیدم ترجمه خوب یعنی چی. از اون روز به بعد داریوش آشوری تبدیل شد به یک ایدهآل توی ذهنم. بقیه ترجمهها رو با کارهای ایشون مقایسه میکردم. البته شاید کار اشتباهی میکنم.
وقتی که کتاب «شهریار» به ترجمه ایشون رو خوندم دقیقن همون تجربهای رو داشتم که شما میگین «یک نفر زبان خودم را از خودم بهتر میفهمد» و به هیچ وجه به خوندن کتاب زبان اصلیش یا زبان انگلیسیش علاقهای نداشتم. چون میدونستم نسخه داریوش آشوری بهترین چیزی هست که میتونسته باشه.
ممنون به خاطر این یادهست. از خیلی وقت پیش میخواستم این نظر رو بنویسم اما الان فرصت شد.
من خودم تا حالا ترجمه خاصی انجام ندادم ولی می دانم که کار مترجمان خیلی سخت است. ویرایش هم خودش زمان و حوصله زیادی می طلبد.
در مورد نکته ای که در مورد یادهست گفتی، باید بگم که:
من خوشحالم که ما یکی مثل تو را داریم.
۱. سپاس و قدردانی شخصی
محمد رضای عزیز،
از اون شبی که همدیگر رو دیدیم و تو کتاب The Singularity is near ری کرزویل و کتاب مذاکره خودت رو بهم هدیه دادی و صحبتهات در مورد متمم، چند ماهی میگذره. بدون اغراق میتونم زندگیم رو به قبل و بعد از آشنا شدن با شما و متمم تقسیم کنم. شناختنت برای من طوفانی بود در زندگیم که برای همیشه مسیر زندگیم رو تغییر داد و همون شدم که هاروکی موراکامی گفته:
از طوفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهادی؛
معنی طوفان همین است…
۲. یادهست محمد رضا شعبانعلی
به بهانه این پست من هم می خواهم اینجا سپاس و قدردانی خودم رو با تمام وجود برای بودنت، برای خلق متمم و برای تمام درسهایی که به من و دوستان متممی آموخته ای و می آموزی ابراز کنم و اینکه تلاش میکنم عضوی فعال و مفید از خانواده بزرگ متمم باشم و هرکاری که بتوانم برای گسترش این جنبش دانایی انجام بدم. امیدوارم که قدر بودنت را بدانیم.
دانا جان.
من هم اون شب خوب رو فراموش نمیکنم. چند روز پیش داشتم به یکی از دوستانم میگفتم که دانا، جزو اون افرادی هست که اسمش بهش میاد یا به شکل بهتر، اسمش، صفتش هم هست.
برای من هم تاثیر اون شب این بود که گوش دادن کتابهای صوتی انگلیسی که قبلاً بخش بسیار کوچکی از برنامهام بود (در واقع تا مجبور نمیشدم سراغش نمیرفتم) به بخش مهمتری از برنامهام تبدیل شد. Audible هم به نرمافزارهای مورد استفادهام اضافه شد.
از اینکه اخیراً در بحثهای متمم به شکل منظم شرکت میکنی خوشحالم و هر فرصتی پیش میاد حتماً کامنتهات رو میخونم.
پی نوشت نامربوط: ببین. این ایمیلی که در متمم و اینجا داری، از متمم ایمیل نمیگیره. نمیدونم مشکل ایمیل تو هست یا احیاناً با دامین متمم مشکل داره. به هر حال، لطفاً اگر وقت کردی ایمیل دیگهای در پروفایل متممت به جای این بذاری ممنون میشم.
اولین آشنایی من با داریوش آشوری در اوایل دبیرستان بود و با دانش نامه سیاسی.
قطعا نظر من در مورد ترجمه، نظر غیر کارشناسیه و صرفا به عنوان یک خواننده میشه روش حساب کرد. تا به امروز، ترجمه های خیلی زیادی از کتابهای مختلف رو خوندم و اگه بخوام به عنوان خواننده در مورد این ترجمه ها نظر بدم، میگم : بدون اغراق، زیباترین ترجمه ای که تا به حال خوندم، ترجمه چنین گفت زرتشت داریوش آشوری بوده.
فکر نمیکنم زیبایی این ترجمه فقط به تسلط آشوری بر زبان فارسی مربوط باشه. من فکر میکنم یکی دیگه از دلایل زیبایی این اثر، آشنایی بسیار زیاد آشوری با نیچه و آثارش باشه( در حدی که گاها میشه به عنوان نیچه شناس روش حساب کرد) و باز هم فکر میکنم یکی از دلایل افتضاح شدن بسیاری از ترجمه های موجود در بازار کتاب، تعطیل بودن مترجم در زمینه محتوای اون کتاب و افکار نویسنده ست.
پی نوشت: رتبه دوم ترجمه هایی که خوندم رو به ترجمه کتاب”درد جاودانگی” اونامونو میدم که زحمت ترجمه ش رو آقای بهاالدین خرمشاهی کشیدند که واقعا ترجمه ی فوق العاده ای شده. برای رتبه سوم، هنوز ترجمه ای که در حد و اندازه این دوتا باشه نخوندم.
من چند دفعه کار ترجمه رو انجام دادم نمیخوام بگم کارسختیه اما کار هرکسی نیست. و من شخصا بعید میدونم دیگه به صورت جدی به این کار دست بزنم.ظاهرا چیزی که ما تو ترجمه هایی که می خونیم میبینیم انگار هرکسی که دلش خواسته ترجمه میکنه. یه مترجم حداقل باید به چند موضوع مسلط باشه برا ترجمه به زبان فارسی لااقل باید به زبان و ادبیات فارسی مسلط باشه چیزی که به ندرت توی ترجمه ها میبینیم و واقعا برا مخاطب زجر دهنده است. علاوه بر این زبان وادبیات مبدا و موضوع مورد ترجمه و بستگی به موضوع کتاب آداب و رسوم و فرهنگ اون ملت. و به سختی دیده میشه که این ویژگی ها حتی در سطح حداقلی تو یه مترجم دیده بشه یا بعضی ازونا هست یا اصلا هیچکدومش نیست. من گاهی وقتها که یه ترجمه رو میخونم حتی از یه مترجم مطرح با خودم میگم بیچاره نویسنده و بیچاره مخاطب،چند وقت پیش تویه ترجمه واژه قوه ثقل سنگ رو دیدم. برام واقعا جای تعجبه چرا مترجم از قوه جاذبه استفاده نکرده که قشنگترم هست. و یا اینکه عبارت در شما چه رعونتی خفته است؟ راستش من این کلمه رعونت رو اصلا نشنیدم که اون به بیسوادی من برمیگرده البته از چندنفر دیگه هم که اهل مطالعه هستند پرسیدم نشنیده بودن. یه سرچ کردم دیدم یعنی خودپسندی. میخوام بگم مترجم چه اجباری داره که از کلماتی به این سنگینی که کمتر به گوش خورده استفاده کنه. این البته مثالهای خوبشه. چیزهایی از قبیل بسیار کمیاب نادر است. با این اوصاف به نظرم تعداد مترجمان خوب به اندازه انگشتان دست نباشن و فکر میکنم حضور اونا در جامعه غنیمت بزرگیه…
سلام محمد رضا ی عزیز
خوشحالم که حرکت یادهست را به عنوان حرکتی در خصوص تقدیر از زندگان به جای یادبود از مردگان را ادامه می دهید سجاد سلیمانی هم در این مسیر با راه اندازی سایت http://www.yadhast.com به همت چندی از متممی ها مطالب ارزشمندی در این راستای تولید نموده است . در ضمن من خیلی از داریوش آشوری مطلبی نخوانده ام ولی با توجه به علاقه ام به این بزرگان حتما در خصوص تهیه کتابی با نویسندگی ایشان اقدام می نمایم ،زیرا تسلط کلامی ایشان بر واژه ها ،چیزی است که سخت به دنبالش هستم . این این اقدام و برگزاری یادهست تشکر می کنم .
این جمله از ویکی پدیا رو وقتی در مورد داریوش آشوری میخونم با خودم میگم چطور یک نفر در زمان دانشجویی چنین اثر عمیق و ماندگاری مینویسه ؟
ویکی پدیا:
نخستین کتاب او، به نام فرهنگ سیاسی، در روزگار دانشجویی از او منتشر شد که هنوز هم، با نام دانشنامهٔ سیاسی، در ایران در زمینهٔ علوم سیاسی کتاب مرجع است و تاکنون بیش از سی چاپ از آن منتشر شدهاست
————–
یا وقتی میبینم نجف دریابندری در زندان چنین اثری رو ترجمه میکنه باز هم بهت زده میشم:
ویکی پدیا:
در زندان به مسائل فلسفی علاقهمند شد و در مدت حبس، کتاب تاریخ فلسفه غرب اثر برتراند راسل را ترجمه کرد
—————
این نسل مترجم ها فوق العاده باسواد و عمیق بودند .
امروزه با این همه دیکشنری و ابزار آنلاین و اینترنت و منابع و امکانات رایگان ترجمه های بد واقعا برای مترجمین جای خجالت و سرافکندگی داره
مترجم نیستم ولی گاهی ترجمه کردم. ترجمه کار بسیار سختی هست بعد از چند ماهی که ترجمه می کردم و چشمم به خاطر ترجمه مشکل پیدا کرده بود، دیگه کم کم کنار گذاشتمش. ایشون رو نمی شناختم. امروز قبل از اینکه بیام اینجا، داشتم دنبال چند تا کتاب می گشتم که ببینم ترجمه شده هستند یا خیر که چیزی پیدا نکردم. احساس کردم اگر بخوام شروع کنم زبان اصلی کتاب رو بخونم، احتمالا چشم هام از بین می رند.
یاد کتاب “وقتی نیچه گریست” افتادم که با وجود اینکه کتاب ترجمه شده اش رو خوندم، هر وقت می خواستم از کتاب تعریف کنم می گفتم کتاب خیلی خوبیه، وقتی شروع کردم نتونستم زمین بگذارمش ولی بعدش سریع می گفتم خیلی هم خوب ترجمه شده. نمی دونستم از هنر نویسنده بگم یا هنر مترجم. کتاب های این چنینی که واقعا آدم از خوندنشون شگفت زده میشه که چقدر خوب ترجمه شدند.
به نظرم، ارزش ترجمههای خوب و تلاشی که یک نفر در چند دهه برای ترجمه انجام میدهد وقتی مشخص میشود که کار اینگونه افراد را با «تولیدکنندگان زبالهی فارسی» مقایسه کنیم.
چند وقت پیش، کتاب «…» را خریدم که آقای ….. ترجمه کرده بود (به نظرم نام بعضی مترجمها را هم باید در حد مجرمین شطرنجی کرد و نشان نداد تا خوانده و شنیده نشوند. چون تجاوز به عرف هم گاهی در حد تجاوز به عنف، زشت و کریه است).
کتاب را ورق زدم و یقین دارم که مترجم نه تنها به دانش انگلیسی و دیکشنریهای روز و حتی گوگل Translate، بلکه به کتب فارسیِ مدرسهی خودش هم دسترسی نداشته است تا بفهمد که آنچه مینویسد، حداقل به زبان فارسی نیست.
ترجمه، عشق ورزیدن با «نویسنده» و «خواننده» و «زبان مبدا» و «زبان مقصد» را میخواهد. ویژگیهایی که امروز کمتر و کمتر دیده میشوند.
چند جمله از این کتاب را برای شما میگذارم تا خودتان قضاوت کنید:
ما امکانات کلمه را برای شما میآوریم. آنها را بپذیرید. آنها مفردند. تفرد حرکت گفتگو، توطئه چینی رمان نویسی است. و سادهتر از همه، تمامی اعصاری است که هیچ گسستی در آفرینش همیشگی وجود نداشته است.
————-
هنر روایت کلود سیمون ممکن است به عنوان نمایش چیزی ظاهر شود که با ما زندگی میکند چه بخواهیم چه نخواهیم، چه بفهمیم چه نفهمیم، چه باور کنیم چه باور نکنیم – چیزی امیدبخش بر خلاف تمام ستمگری بیهوده که به خاطر آن استاد به نظر میرسد موقعیت ما را مشخص میکند و اینکه بسیار هوشمندانه، زیرکانه و کاملاً از نو خلق شده در رمانهایش میباشد.
پی نوشت: من همیشه از جملهی مخالفان این ادعا هستم که مردم ما اهل مطالعه نیستند. مردم ما عموماً چیزی برای مطالعه در دسترس ندارند. چقدر کتاب تالیفی یا ترجمهی خوب داشتهایم که فروش نرفتهاند؟ اصلاً اگر بخواهیم به زبان مادری چیزی بخوانیم، باید چه بخوانیم؟ از هر صد کتابی که در پیشخوان کتابفروشیهاست، چند مورد آنها را میتوان با لذت خواند؟
در چند مورد میتوان در کتاب غرق شد و گذر زمان را نفهمید؟
آن هم وقتی که مشخص است نویسنده و مترجم هم، خود حال و حوصلهی غرق شدن در اثر خود و عشقورزی و همآغوشی با آن را نداشتهاند.