این مطلب، یک مطلب یا یک حرف جدید نیست.
صرفاً به علت اینکه دیدم مجبورم هر بار توضیحات ثابتی را در ابتدای بخشی از نوشتههام به عنوان پیش نوشت بیاورم، ترجیح دادم آنها را یک جا بنویسم و از تکرار بیهودهی آنها اجتناب کنم.
تصمیم گرفتهام در روزنوشته ها یک دسته بندی جدید به نام گفتگو با دوستان تعریف کنم.
اینها همان مطالبی است که مشخصاً خطاب به یکی از دوستانم یا در پاسخ به کامنت و صحبتها و نظرات یک فرد مشخص از دوستانم مینویسم.
همیشه این نوع مطالب را داشتهام، اما تا کنون آنها را در یک دسته بندی مجزا و مشخص قرار نداده بودم.
امیدوارم این دسته بندی جدید، مرا مقید کند که بیشتر از قبل، این سبک نوشتهها را در روزنوشته منتشر کنم و از سوی دیگر، توضیح در مورد ویژگی های نوشته های “گفتگو با دوستان” باعث شود که دیگر، مجبور نشوید توضیحات زیر را در قالب پیش نوشت، دوباره و ده باره و صد باره بخوانید:
- گفتگو با دوستان، عموماً پاسخ به کامنتها و نظرات دوستانم در مورد سایر نوشته های اینجاست که به علت طولانی بودن، تصمیم میگیرم آنها را در قالب یک مطلب مستقل منتشر کنم.
- در گفتگو با دوستان، از تکرار مطلبی که یک بار یا چند بار، قبلاً و به شکلهای مختلف گفتهام، ابایی ندارم. این مطالب بیشتر به نامه شبیه هستند تا درس و مطلب و مقاله و تکرار، اگر چه در درس و مطلب و مقاله نیز، میتواند توجیه پذیر باشد، اما در نامه قطعاً قابل درکتر و توجیهپذیرتر است.
- هر یک از مطالب گفتگو با دوستان، مخاطب مشخص دارد. چون دوستانم را از طریق نوشتههایشان در اینجا و متمم میشناسم، سعی میکنم بر اساس همان سابقهی ذهنی مشترکی که داریم بنویسم. بنابراین، پیشاپیش از اینکه سایر دوستان ممکن است مطلب یا اشاره یا جملهای را ببینند و برایشان ناآشنا یا نامربوط به نظر برسد عذر میخواهم.
- اگر چه هر کسی در هر جایی و هر زمانی و هر نقطهای از تاریخ و جغرافیا، هر چه میگوید نظر شخصی و سلیقه شخصی و ادراک شخصی او از دنیا و در دنیا است و من هم از این مسئله مستثنی نیستم، اما گفتگو با دوستان شخصیترین و سلیقهایترین نوشتههای من بوده و خواهد بود. بنابراین – مانند سایر نوشتههایم و بیشتر از آنها – هیچ نوع تاکیدی بر صحت و دقت آنها ندارم و حتی نمیدانم که در طول زمان و با یادگیری بیشتر، دیدگاههایم چه تغییری خواهد کرد. اینها را میگویم که بند ملاحظه های سنتی آکادمیک از پایم باز باشد و بتوانم راحتتر بنویسم.
تا کنون از سلسله نوشته های گفتگو با دوستان، مطالب زیر منتشر شده است:
برای سامان پیچیدگی و سیستم های پیچیده
برای سمیرا کرمی راد کشتی یا قلعه؟
برای باران تعادل در زندگی (قسمت اول و دوم و سوم)
برای مینا رهنما درباره معشوقه های حافظ
برای وحید نرم افزارهای مهندسی صنایع
برای علیرضا حق گو تصمیم مستقل یا تصمیم منفرد؟
برای دوست متممیام مهمانی در خانه دارم
برای محمد امجدی درباره مرز بین مربوطها و نامربوطها
برای مَرِضا نقطهی بهینهی این قصه کجاست؟
برای مهدی بازیار بحث چالشهای درونی و بیرونی در مدیریت توجه
برای سجاد سلیمانی زندگی موریانه ها – سیستم های پیچیده – توانمندی استقرا
برای سجاد سلیمانی درباره زندگی موریانه ها
برای بهروز ایمانی مهر نکاتی در مورد سئو و بحثهای پراکندهی دیگر
برای نیلوفر درباره ضرب المثلها و چیزهای نامربوط دیگر
برای محمد برای چه و برای که مینویسم؟
امیدوارم آنقدر که صلاح است عمر و فرصت باشد تا فهرست بالا آنقدر که لازم است، طولانیتر شود.
دوستان روزنوشته گفتهاند که راجع به موضوعات زیر هم خوب است حرف بزنیم (لطفاً مواردی که جا افتاده را یادآوری کنید)
(ترتیب و تقدم و تاخر زمانی ندارد و صرفاً نوشتم که فهرست شده باشد)
برای زینب درباره وبلاگ نویسی
برای مرتضی خیری و چند تا دیگه از بچهها درباره بازاریابی شبکه ای
برای سامان حباب = حامل بسته های اطلاعاتی به درد نخور
برای فواد ریشه های واقعی نبودن توجه / اگر اعتیاد به شبکه اجتماعی را کم کنیم، برایش جایگزینی نخواهیم یافت؟
برای محمدحسن در مزایای کمبود تمرکز و کمبود توجه
برای پیمان و صدرا و محمدصادق اسلمی رابطه بین توجه و تمرکز / چرا به جای تمرکز، بیشتر روی توجه تاکید میکنیم؟
برای علیرضا حقگو وقتی موازی کاری رضایتبخشتر است، چرا Single tasking؟
برای غزل استفاده از بازی برای افزایش تمرکز
جلیل شجاع زاده و بحث در مورد فلسفه تکنولوژی دیجیتال و نقشه راه یادگیری آن و البته بحث مهم هما که این نوع بحثها را که گاه مجرد و آسمانی به نظر میرسند، چطور میتوان به زمین و زندگی روزمره رساند.
توضیحات بیشتر در مورد اینکه چرا مطالب کوتاه مدت منتشر میکنم؟ (شیرین و خصوصاً هما)
زندگی کردن برای هدفی بزرگ یا زندگی متعادل (خدارحم کرمی و همینطور باران چون بحث او هم به موضوع تعادل، تنه میزد)
نرم افزار و تکنولوژی و درآمدزایی از طریق آن در سالهای آتی (بابک یزدی، وحید)
محمدصادق اسلمی و بحث در مورد رویکرد ما در رابطه با شبکه های اجتماعی با توجه به دو نگاه متفاوت به آن در متمم و روزنوشته ها
پیمان عزیز و مطالعات مناسب برای یک مدیر جوان (و البته دربارهی عشق به فلسفه)
برای سمانه در مورد انسان و عشق یه مقدار مزخرفات دارم که یادم باشه بنویسم!
کلاً بحث سجاد سلیمانی و پیچیدگی هم باقی مانده همچنان.
پی نوشت: لینک گفتگو با دوستان را کنار سایت گذاشتم که دسترسی راحتتر باشد.
[…] از این مثالها میتواند(نه لزوما) “ایدهی گفتگو با دوستان آقای شعبانعلی عزیز” در وبلاگهای شخصیِ نوپا باشد و دیگری نوشتهها را […]
سلام آقای شعبانعلی
سوالی در مورد قراردادهای تجاری داشتم و میخواستم نظرتون رو بدونم.
فرض کنید که ما قبل از عقد قرارداد یک یا چند ماه را صرف نوشتن پورپوزال برای کارفرما بکنیم و تمام طرح را با جزییات تحلیل و پیاده سازی و هزینه و زمان و …. بنویسیم . پر واقع میشود که از کارفرما درخواست مبلغی را برای انجام این طرح بکنیم یا نه ؟ و اگر صرفا قبول کنیم که این یک ریسک است و به هر حال رایگان انجام دهیم چطور میتوانیم مطمئن شویم که کارفرما طرح ما را به شرکت دیگر می دهد یا نه؟ یا اصلا میتوانیم جلوی این کار را بگیریم ؟ یا اینکار حرفه ای است اگر کل جزییات را به کارفرما ندهیم و کلیات طرح را فقط به او ارایه دهیم؟
میخواستم روال حرفه ای آن را بدانم و اگر وقت داشتید لطفا پاسخ دهید . متشکرم
سعی میکنم خلاصه بنویسم. شاید بیشتر یه درد و دل باشه تا سوال.
۱-اونطوری که شنیدم و تو خودم هم احساس میکنم، اینه که نسل ما جوون ترها به سمتی کشیده میشه که یا آرزوهامون کوچیکه یا شاید دنبال آرزوهای بزرگمون نمیریم یا هر چیز دیگه ای که باعث میشه به اندازه کافی کوشا نباشیم.
یه چیزی هم که شاید موازی با همینه، حس خستگی نسلمونه. اینو من از هیچ منبعی که اشاره کرده باشه، نمیگم. صرفا یه بازخوردیه که از دوستان گرفتم، یا از گشت و گذار تو توییتر و … فهمیدم. پس شاید اینطوری هم نباشه.
۲- نمیدونم معقولانه است این سوالو بپرسم یا نه(چون شاید هزاران بار پاسخ دادین بهش).
به نظرتون تو یه شهر کوچیک، چه راه هایی برای پول درآوردن(حتی در مقیاس خیلی کم) وجود داره که علاوه بر پول سازی، بشه ازش برای آینده های حتی دور هم ازش بهره گرفت. منظورم اینه که فقط یه کاری برای پول درآوردن نباشه، یادگیری هم توش باشه. دقیقتر اینکه شاید بیشتر کارهایی از جنس دورکاری مد نظرمه. گرچه من از هر پیشنهادی که شما بگید، سعی میکنم نهایت استفاده رو بکنم.
۳-یه چیزی که برای من و بعضی بچه های دیگه سخته، اینه که چطور بریم یه شرکت و بگیم میخوایم اینجا کار کنیم؟ اصلا ما چه میدونیم اونا چیکار میکنن؟ سوالم اینه که شما در اولین کارهای شرکتیتون، چطوری کار پیدا کردین؟ البته شاید شما سختی این مورد رو درک نکرده باشین. چون احتمالا همیشه آدم کاری ای بودین
سلام به همگی
دو سوال مدتیست ذهنم را مشغول کرده تمام تلاشم را برای پیدا کردن جواب کردم، که زحمت آن را به شما ندهم، ولی دست آخر مجبور شدم که آن را اینجا مطرح کنم.
سوال۱-
الف- محمدرضا من که در کسب و کار آنلاین هستم، به نظرم بهترین فرصت برای کار در وضع حاضر ایران و بالاترین پتانسیل برای درآمد زایی را، کسب و کار آنلاین دارد. از طرفی دیگر با پیشرفته ترین و پیشرو ترین تکنولوژی دنیا هم سرو کار داریم و همین خود دلیل بر درست بودن راه و کسب و کار است. ایران دارد به سمت آنلاین شدن می رود. آیا من که این طرز فکر را دارم، تحت تاثیر اثر مالکیت قرار گرفتم؟ به گفتاری دیگر، یا باید گفت آنقدر ها هم که من فکر می کنم این کسب و کار با پتانیسل و بی نقص نیست/
من رشته عمران خواندم و چون هیچ جا برای این کار راهم ندادند و سرمایه برای شروع عمران به صورت شخصی نداشتم رو به کسب و کار آنلاین آوردم (این تصمیم یک پاسخ بود نه اقدام). پیش خودم فکر می کنم چون آنجا نشد بروم می گویم اینجا خوب است.(ولی واقعا به نظرم اینجوری نیست و بسیار خوشحالم که امروز اینجایی هستم که هستم)
به دوستم که گفتم گفت حمید چون تو امروز روز با محمدرضا شعبانعلی آشنا شدی توی این زمینه موفق هستی، شاید اگر می رفتی در عمران و آنجا هم با شعبانعلی ای در عمران آشنا شده بودی خوب پیشرفت می کردی و راضی بودی. من گفتم شناخت محمدرضا در مدیریت و ادامه آن یک تصمیم استراتژیک بود برای من(بهترین انتخاب با منابع در دسترس). شاید هم در عمران می رفتم و با آدمی مثل او در حوزه عمران آشنا نمی شدم. ولی او را در قسمت مدیریت دارم که راهنماییم بکند. در ثانی تجارت الکترونیک را بیشتر از عمران قبول دارم و با روحیات من سازگارتر است و حیطه تاثیر گذاری آن بزرگتر و بازار کل دنیا را داریم. اگر من روزی بخواهم به کشور دبیگر بروم با زهم SEO همین است و ربطی به قوانین هیچ کشوری ندارد و این یک کسب و کار اینترنشنال است. یک متد برای همه دنیا.
ب-از کجا بفهمم که با این شدت که من روی کار خود تمرکز کرده ام دچار Focus Blindness نشده ام؟
۲- اگر الان من بگویم یک از بزرگترین مشکلات مردم ایران و دولت، عدم آگاهی به دانش مدیریت و نداشتن مطالعه است.
شما به من می گویی بروم و فایل” هنر شاگردی کردن” را گوش کنم؟(و در مورد کشور و مدیریت برم بیشتر بخوانم، بعد حرف بزنم) یا اینکه چون من می گویم این بزرگترین مشکل است، من دیدگاهم یک جانبه است و مهارت یادگیری ندارم؟(چون مهارت یادگیری باعث می شود به مسایل چند جانبه تر نگاه کنیم)
سلام به همه دوستان و آقای شعبانعلی
امروز کتاب مقدمه ای بر سیستمهای پیچیده رو خوندم و حسرت میخورم که چرا ادامه پیدا نمیکنه ولی تا همینجا هم برای من که تا حالا در این مورد چیزی نخوانده بودم جالب بود حتی باعث شد بیشتر در مورد این موضوع فکر کنم و با شناخت تقریبی مدل ذهنی شما در خصوص زندگی و هستی و…. کامنتهای شما رو بهتر بفهمم یعنی زاویه دیدتان برایم روشنتر شد.
آقای شعبانعلی یا سیار دوستان متممی ٫ من اگر بخواهم کتابی در این زمینه بخوانم چه کتابی پیشنهاد میکنید ؟ البته در حد مقدماتی چون تا حالا مطالعه ی من محدود به همین ۳۷ صفحه بوده است.
محمدرضا جان.
چند روزی هست که دلم میخواد بیام اینجا کامنتی بذارم و حرفی بزنم, ولی نمیدونستم که چطور بگم و چی بگم, ممنونم که حواست بود و این بهانه رو برام فراهم کردی ولی فکرم پریشان تر از اونه که بتونم درست و منسجم بنویسم بنابراین منو ببخش اگر خیلی پرت و پریشان می نویسم.
اینجا رو انتخاب کردم برای نوشتن که هم چون تنوع موضوعات مطرح شده زیر این پست زیاده, بی ربطی کامنت و حرفهای من خیلی توی ذوق نزنه و هم سوالی رو مطرح کنم.
محمدرضا, دلگیرم و ناراحت و ناامید و خسته و پریشان. حرفاتو خیلی میفهمم, خیلی. اینکه همه چیز, درسته و سر جای خودش. و همین آزارم میده. اینکه میدونم سیستم جهان جز این نیست, اینکه طبیعت همینه, اینکه مرگ سیستمها, شامل آدمها و رابطه ها اجتناب ناپذیره. این خیلی درد داره که مرگ یک رابطه تو رو بشکنه ولی از طرفی هم بدونی که باید اینطور باشه و جز این نمیتونه باشه.
خیلی درد داره که بدونی برای قوی تر شدن و زنده بودن باید رنج بکشی و بارها بشکنی, سخته بدونی که چاره ای جز سرپا شدن و ادامه دادن نیست. و خدا میدونه که من چقدر از این بیچاره گی بیزارم.
حرفاتو می فهمم محمدرضا. اینکه میگی همه چیز سیر طبیعی خودش رو داره و باید پذیرفت که همه چیز و هر اتفاقی طبیعیه. اما برای درک عمیق تر این حرفها میدونم که باید صبور باشم و با خوندن و فهمیدن مبحث پیچیدگیه که درک عمیق این حرفها برام بیشتر میسر میشه.
اما میخوام بدونم که برای داشتن آرامش و گذر کردن از این بحرانها و شکستنها چکار باید کرد؟
میدونم که باید بخونم و بنویسم و فعالیت فکری داشته باشم, اما حتی نمیتونم افکارمو متمرکز کنم که درسها و تمرینهای متمم رو انجام بدم.
ببخشید که نمیتونم بیشتر بنویسم و نتونستم حرفمو درست و کامل بزنم و نه سوالمو درست تر و بهتر مطرح کنم. در واقع این کامنت رو نوشتم که فقط ازت تشکر کنم و بگم حواسم هست که حواست بهم بود. ممنون که دردمو نگفته فهمیدی. و ممنونم به خاطر توجهت و حرفات که خیلی آرامم کرد.
این روزها یک مقدار ارتباط برقرار کردن با اطرافیان برام سخت شده، بهتر بگم ارتباط هست اما شاید چندان خوشایند نیست. دیگه تو جمع های خانوادگی یا دوستان مثل سال های گذشته یا حتی سال گذشته لذت نمی برم. میگن تغییر کردی خودم هم قبول دارم خواسته هام خیلی متفاوت تر از گذشته شده، شاید اغراق نکنم اگه بگم بیشترین انرژی رو از گذروندن وقتم در اینجا و متمم بدست میارم.
کتاب خوب خوندن هم برام لذت بخش هست ولی همه اینها باعث شده وقت کمتری رو در جمع بگذرونم. در طول هفته که اداره هستم و خیلی با تمرکز نمی تونم در متمم باشم. آخر هفته یا تعطیلات هم که می خوام به کارهام برسم بادعوت دوست یا خانواده اختلال ایجاد میشه. تو این مدت کوتاه می اومدم و به سبک رفتاری اجتناب برخورد می کردم و گاه در جمع حضور پیدا می کردم اما دلم و فکرم جای دیگه بود. گاهی سعی می کردم یک زمان هایی رو کاملا در اختیارشون باشم اما دیگه شنیدن صحبت ها و وقت گذروندنم در کنارشون، مثل گذشته نشاط آور و انرژی بخش نبود. تصمیم دارم این ارتباط ها رو کمتر کنم شاید به این شکل حداقل زمان هایی رو که در کنارشون هستم خوشایند و لذت بخش سپری کنم. نمی دونم تصمیمم به این شکل مفید تره یا نه. به هر حال هزینه این تصمیم کوچک نیست اما فکر می کنم دستاورد و نتیجه اش مفیدتر باشه.
سوالم اینه شما ارتباطاتتون رو چطور مدیریت می کنید؟ ممنون میشم اگه فرصت کردید برامون از مدیریت ارتباط با اطرافیانتون بنویسید.
پس از اینکه در جواب به کامنت یکی از دوستان خواستید که در سوال پرسیدن بیشتر دقت کنیم و تمرینی را در این زمینه پیشنهاد کردید. بیشتر فکر کردم و حاصل سوالات زیر شد؟
۱- سهم ارتباطات شما با اطرافیانتان به چه میزان است؟
۲- شما برای ارتباط با اطرافیانتان چه معیارهایی را در نظر می گیرید؟
۳- بطور کلی آیا ارتباط با اطرافیان جزو دغدغه های شما بحساب می آید؟
۴- کیفیت ارتباط با اطرافیانتان به چه شکلی است؟
۵- آیا ارتباط با اطرافیانتان بر اساس اولویت بندی خاصی صورت می پذیرد؟
۶- پیگیری اهداف تان در اولویت است یا ارتباط با اطرافیانتان؟
۷- در ارتباط با اطرافیانتان رضایت خودتان را بیشتر مدنظر قرار می دهید یا تائید و رضایت اطرافیان؟
۸- برای کاهش گله مندی و دلخوری اطرافیان از ارتباط کم با آنها چه تدابیری اندیشیدید؟
۹- هزینه و فایده ارتباط با اطرافیان در مقایسه با پیگیری اهداف و خواسته های شخصی بر اساس چه معیارهایی می سنجید؟
۱۰- در مسیر زندگی برای دستیابی به اهداف تان از یک سو و داشتن ارتباط با کیفیت مطلوب با اطرافیان از سوی دیگر چه راهکارهایی را پیشنهاد می کنید؟
۱۱- تا چه میزان توانستید ارتباط با اطرافیان را همسو و در راستای اهدافتان مدیریت کنید؟
۱۲- آیا مدیریت ارتباط با اطرافیان و پیگیری اهداف دو مقوله مستقل اند و ارتباطی با یکدیگر ندارند؟
۱۳- در صورتیکه بخواهم این دو مقوله (ارتباط با اطرافیان و پیگیری اهداف) را هم راستا با هم قرار دهم، چه فرایندی را جهت توسعه، تقویت و پیش روی آنها بایستی طی کنم؟
سوال آخر را بعنوان سوال اصلی انتخاب می کنم به این دلیل که فکر می کنم خواسته ام را همه جانبه تر مطرح کردم.
ببخشید فضای زیادی رو برای این سوال اشغال کردم، می خواستم نتیجه ی تمرینم را انعکاس دهم. هر چند برای طی کردن این مسیر (سوال پرسیدن) می بایستی شاگردی و تلاش بیشتری داشته باشم.
معصومه جان. خیلی ممنونم که وقت گذاشتی و من رو شرمنده کردی و اینطوری نوشتی (البته مطمئنم الان خیلی خیلی بهتر میفهمم که در ذهنت چی هست و چی میگذره).
این هفته بحثهای متمم بیشتر حول و حوش همین موضوع میچرخه. حداقل ۶ تا درسش رو میدونم و مطمئنم (بحث #حمایت اجتماعی).
قول میدم اولین روزهای هفتهی بعد، یک مطلب کامل بنویسم اینجا. فکر کنم اون موقع، ادبیات مشترکتری هم خواهیم داشت. اگر چه همین الان هم، ادبیاتمون بیش از حد انتظار شبیه و مشترک هست.
سلام محمدرضا
امروز که اون پست مربوط به کتاب پیچیدگی رو دیدم خواستم این سوال رو از شما بکنم که شما چطور برنامه ریزی میکنید و یا زمانتون رو مدیریت میکنید . آدم بعضی وقتها احساس نمیکنه که محمدرضا شعبانعلی ۱ نفر است.
یک بار پست شما رو در خصوص سبک زندگی دیدم ولی این نوع سبک برای من غیر قابل اجراست. آدم باید واقع بین باشه نمیتوانم مثل شما از زمانم استفاده کنم فقط میخوام کمی منظم تر بشم و به کارهام برسم الان کارهای عقب افتاده زیادی دارم و معمولا برنامه ریزی هام درست پیش نمیره. میشه در مورد مدیریت زمان و برنامه ریزی هر وقت فرصت کردید اینجا یا متمم برامون توضیح دهید یا اشاره ی کوچکی کنید که خودمون پیگیر بشیم و بفهمیم. ممنون
محمدرضای عزیز سلام
یه سوالی داشتم، یعنی بیشتر میخوام ازتون راهنمایی بگیرم اگر فرصت شد
برای انجام کارمون و جذب سرمایه گذار نیاز داریم که بیزینس پلن بنویسیم، من دیدم فرصت خوبیه که خودم هم به این فضا ورود کنم و بیزینس پلن نوشتن رو یاد بگیرم البته تا حدودی.
یه مقدار تحقیق کردم و از یکی از دوستام که تو دانشگاهی در المان درس میخونه هم خواستم که از استاد یکی از درس هاشون مشورتی بگیره ، خلاصه به مجموعه ای از کتاب ها و دوتا نرم افزار رسیدم.
که الان نمیدونم باید کدوم مسیر رو انتخاب کنم.
خودم حسم اینکه اگر یکی دو ماه وقت بذارم و ۲ ۳ تا کتاب خوب تو این زمینه بخونم اتفاق خوبیه (البته مشکلش اینکه نمیدونم کدوم کتاب ها رو انتخاب کنم، و یکی از خواهش هام این بود که بهم منبع معرفی کنید.)
نرم افزار business plan pro رو هم پیدا کردم که نسخه آنلاین هم داره، تو اینترنت هم مرور کردم دیدم خیلی ازش تعریف کردن. (همیشه این تعریف ها و ریوو های سایت های اینترنتی یه مدلی از تبلیغ میدونم و نمیتونم خیلی بهشون اعتماد کنم.)
خلاصه اگه فرصتش رو پیدا کردی لطف کن برامون راجب بیزینس پلن نوشتن بنویس و راهنماییمون کن که خودمون چطوری بتونیم اطلاعات کامل تری به دست بیاریم.
ممنون.
سلام محمدرضا
چطوری میشه یک انگیزه را برای مدت طولانی حفظ کرد؟ معمولا وقتی هدفهای کوچک و متوسطی برای خودم میگذارم و به آن میرسم بعد از رسیدن دیگر انگیزه ام را از دست میدهم و خیلی طول میکشد تا کار دیگری را شروع کنم. اگر هدف خیلی بزرگ و بلند مدتی هم انتخحاب کنم چون در توان خودم نمی بینم از شروع کردنش دلسرد میشم. به نظر شما چطور میشه بعد از وصال . بعد از گرفتن نتیجه دوباره سرد و بی انگیزه نشد؟
ممنونم
سلام. من هم به نوبه خودم ازت ممنونم که این وقت و موقعیت گفتگو رو فراهم کردی. در مورد سیستم های پیچیده منتظر شاخ و برگهایی که قراره به این درخت افزوده بشه مشتاقم بدونم و بخونم. امیدوارم که بتونم تا پایان بحث، مباحث سیستم ها رو در متمم بخونم تا بهتر از قبل، متوجه موضوعات مطرح شده باشم.
چند وقتی هست که دو تا سوال توی ذهنم دارم که می خواستم بپرسم، اما خب منتظر بودم کمی نشخوارش کنم و بعدش در جای مناسب بپرسم. فکر میکنم اینجا جای خوبیه برای پرسیدن.
اگر هر کدوم نامناسب یا خصوصی و غیرقابل قبول؛ بود، راحت از کنارش شما رد شو، منم صداشو درنمیآرم 🙂
سوال اول)
(البته خصوصی هم میتونه باشه، ولی خب تو کلاس درس جرات داریم از استاد بپرسیم)
محمدرضا این روزها، بجــز مطالعه کتاب و مقالات و سایتها، آیا استاد (یا اساتیدی) هم داره که حضوری ازش بهره مند بشه؟
ممنون میشم کمی در این مورد با توضیحات بنویسید. اگر نام اساتید مقدور نیست، میتونید به حوزه های مورد مطالعه اشاره کنید
سوال دوم)
در بحث گوسفندنگــری که در آدرس زیر مطرح شده بود:
https://goo.gl/w9tFdO
مدتها ذهنم درگیر شد و هست، اما واقعا امروز یک سوالی برای من پیش آمده و اون این هست که، با اصطکاک و توقفی که «گوسفندنگری» برای ما ایجاد میکند، چه کنیم؟
و اگر سوالم را بخواهم تکمیل کنم باید بگویم که این سبک نگاه، «عمق» می بخشد اما از شعاع و دامنه فهمیدن،کشف و حرکت بسیار میکاهد. چه محیط ها و کارها و رابطه هایی، ارزش آن را دارد که عینک «گوسفند نگری» را به خود بزنیم و از چه موقعیت ها و رابطه ها و فرصتهایی باید چشم بپوشیم
و بخش خصوصی این سوال می شود این: من که قصـد ندارم برای مدت طولانی در یک شغل بمانم، آیا واقعا ارزش دارد که «عینک گوسفندنگری» و استفاده از تمام ظرفیتهایش را به چشم بزنم؟
.
مجددا ممنونم که این فرصت گفتگو و فکرکردن و یادگرفتن رو برای من و ما فراهم کردی معلم عزیزم.
منتظرم و در کنارش امیدوارم بتونم درست فکر کنم و به جمعبندی این سوالها کمک کنم.
سلام
تا یکی دو ماه گذشته از کاری که در محیط سازمانم انجام می دادم رضایت داشتم و دلیل عمده عدم رضایت شغلی ام مربوط به برخورد نا مطلوب رئیس اداره بود و حالا پس از کنار رفتن آن شخص، رئیس اداره از نظر شخصیتی نقطه مقابل رئیس قبلی است. اما باز هم رضایت شغلی ندارم حتی احساس می کنم نسبت به قبل عدم رضایتم بیشتر شده دلیل آنرا هم می دانم صحبت های بیهوده، برنامه های شعاری و انجام کارهای غیر اثربخش و بی فایده، چطور می توانم رضایت شغلی و بصورت کلی مسیر شغلی مطلوب خودم را طی کنم؟ شما چطور موفق به این کار شدید؟ اینکه شغل برایتان شوق است و آنرا بعنوان کار نمی بینید؟ برای رشد و پیشرفت شغلی و داشتن رضایت شغلی، بایستی چه مسیری را در پیش بگیریم؟
سلام محمد رضای عزیز.
پیش نوشت۱: ممنون بابت جوابی که به سوال قبلیم دادی. راستش با خوندن اون یک جمله که برای سمانه نوشته بودی برداشتی از اون جمله کردم که با توضیح خوبی که دادی اون برداشت غلط بر طرف شد. ممنون.
پیش نوشت ۲: دیدم این مطلب گفت و گو با دوستان در حال تکمیله گفتم من هم از فرصت استفاده کنم و سوالمو بپرسم. تا اگر فرصت کردی و به نظرت ارزشش رو داشت بهش فکر کنی و اگر لازم دونستی منو راهنمایی کنی.
اصل سوال:
امروز از خواب که بیدار شدم با این این فکر و سوال روزم رو شروع کردم که کدوم یکی از این دوتا راه میتونه هم رضایت خاطر در طول زندگی رو برای ما داشته باشه هم در اخر عمر از زندگیمون راضی باشیم؟
اول : رفتن به راهی که دل میگه و صرف نظر کردن از مفروضات و هشدار های عقل.( احتمالا هیجان انگیز ولی پر خطر).
دوم : رفتن به راهی که عقل میگه و فراموش کردن چیزی که تو دلمونه (احتمالا در امنیت و ارامش ولی سرد و بی روح).
به این فکر میکردم که کدوم راه رو برم که نهایتا هم در طول و هم در انتهای مسیر از راهی که اتخاب کردم خوشحال باشم؟ چون به هر حال ما مسئول و محصول همین انتخاب هامون هستیم و یک جایی باید به خاطر این انتخاب ها به خودمون جواب بدیم. توی همین فکرا بودم که یه عکس نوشته از چارلز بوکفسکی برام اومد.
find what you love and let it kill you
این جمله به نظر من در بطن خودش به بهترین شکل جنگ همیشگی بین عقل و دل رو نشون میداد.
با خوندش سوالات زیادی برام بوجود اومد. این که ما در برابر کدوم مسئولیم؟ عقل؟ یا دل؟ و نهایتا باید به کدوم پاسخگو باشیم؟ و پاسخ گویی به کدوم راحت تره؟ عقل مفروضاتی داره که مبتنی بر اونها هشدار هایی میده که ای بسا فرض هایی خود انجام باشند یا در طول زمان به فرض هایی خود انجام تبدیل بشن. در این صورت پاسخگویی به عقل، وقتی که به راه دل رفته باشیم سخت تر نیست؟ از طرفی رفتن به راه عقل و در نظر نگرفتن دل هم نارضایتی درونی را در پیش داره و یک عمر شنیدن صدای منتقد درونی که هر کجا بریم مثل سایه دنبالمون خواهد بود. راه سومی هم هست ایا؟ یکی به میخ و یکی به نعل زدن ممکنه هر دو را راضی یا هر دو را ناراضی کنه. ایا نقطه ی بهینه ای برای این انتخاب ها میتونه وجود داشته باشه؟
محمدرضا جان در کتاب بیل اولت “راه اندازی کسب و کار در ۲۴ گام” https://goo.gl/ZlXh6z
یکی از رفرنسهایی که متمم در درس ارزش آفرینی معرفی کرده – فرایند شناسایی کاربر نهایی و ایجاد کاربرنما مشخصا توضیح داده شده است .
در مورد شرکتهای خدمات حسابداری و حسابرسی و صنایع مشابه ، پروفایل کاربرنهایی شامل چه کسی میشود ؟ از طرفی کسی که مستقیما با او درگیر هستیم حسابدار مجموعه است ، و از طرف دیگر گزارشات ما به مدیر بالادستی اوست . تصمیم گیرنده نیز همان مدیر است . حتی اگه ما با هزار بدبختی حسابدارها را هم شناسایی کنیم و با آنها ارتباط برقرار کنیم چون کار ما عملا نظارت بر فعالیتهای خود اوست ، به احتمال زیاد نمیخواهد ما آقا بالاسرش باشیم و خدمات ما را به مدیر مربوطه پیشنهاد نمیکند.
گیج شدهام ، نمیدانم در این مورد باید کاربرنما را آن حسابداری در نظر بگیریم که ما کار نظارت بر نحوه عملکردش را داریم یا مدیر مجموعه ، که ذینفع اصلی این خدمت است .
ببخشید که سئوالم خیلی شخصی شد اما حس کردم شاید صنایع و خدمات مشابهی نیز وجود دارد که جواب این مساله برای آنها هم راه گشا باشد . متشکرم
سلام محمد رضا
چند روزی بود که در مورد این متن و چرایی این مطلب فکر می کردم ،حس خوبی بود ولی نمی توانستم مطلبی بنویسم ،چند بار متن را خواندم دیدیم هر یک از دوستان به فراخور طبع حال و هوای خود مطالبی نوشته اند و دغدغه هاو آرزوهایشان ،تشکر هایشان را نثارت کردند ،من هم دوست داشتن حس خودم را بنویسم در جستجو بودم ،تا اینکه چند شب پیش تصمیم گرفتم قبل از خواب جهت خارج شدن از حال و هوای رسمی یادگیری کمی برای خودم خلوت کنم ، مطالعه کتاب آرش نراقی (آیینه جان ) را انتخاب کردم و به متن زیبایی از حال و هوای مولانا قبل از آشنایی باشمس رسیدم (البته هنوز این جسارت را ندارم که بتوانم خود را با خداوندگار عرفان مقایسه کنم )ولی راستش مطلبی که در توصیف آن روزگار قبل از آشنایی با شمس و روح بیقرار خود توصیف شده بود خیلی نزدیک به حال و هوای و حس من نسبت به این وبلاگ و متمم و خودت است ، باشد من هم جز شاگردان خلف تو قرار بگیریم و بتوانم از چشمه معرفت و بزرگی شما لیاقت استفاده را پیدا کنم .
مولانا در آغاز میانسالی و پیش از دیدار شمس درونی نا آرام داشت ،او احساس می کرد که بیماری جانکاهی خوره آسا سرمایه روح ا و را می بلعد .او نیک می داند که تن خوش دارد ،اما گرفتار دل است .از این رو از خداوند می خواست که ولی از اولیای خود را برای درمان روح بیمارو رنجور او بفرستد . مولانا وقتی که به احوال خویش نظر می کرد ،وجود خود را مانند کرمی می دید که در درون پیله اش پس از سال ها ریاضت و مراقبه رفته رفته تبدل یافته و به پروانه ای بدل شده است ،اما این پروانه خوش خط و خال و رنگارنگ هر چه می کوشد نمی تواند حصار پیله ای را که بر گردش تنیده بدراند و در فراخنای باغ دلگشایی که در بیرون پیله می بیند جولان کند . او به چشم خود می دید که این پروانه پرورده و زیبا زنده زنده در گور آن پیله می میرد . این احساس وحشت و خفقان روح حساس او را تشنه نفس کشیدن و رهایی می کرد . تمام وجود او تمنای حضوری بود که شمشیر آسا پیله خودی ها او را بدرد و پروانه گرفتار روح او را رهایی بخشد .
در طریق معنا وقتی سوز طلب و شوق به رهایی در وجود سالک سر می کشد تمام وجود او طالب دیدار “ولی” می شود و درد طلب او را به جستجوی ولی الهی بر می انگیزد .
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم
شعر و غزل و دو بیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست
جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم
محمدرضا در مورد سبک زندگی میخواستم سوال بپرسم. قبل از ادامه بحث، معذرت میخوام که کامنتم طولانیه، و وقت خیلی خیلی خیلی ارزشمندتو میگیرم و درک میکنم حق دیگر دوستان را، که بخاطر خودخواهی در خلاصه نکردن نوشته، پایمال میشه.
چند ماه پیش که تو بحث سبک زندگی را در روز نوشتهها مطرح کردی من سوال بزرگی در ذهنم ایجاد شد که واقعاً چی میخواهم؟ به چی علاقه دارم؟ چی رو دوست دارم؟ تا اون روز به این مساله فکر نکرده بودم فقط میدونستم آدمها شبیه هم هستند و هر چیزی که بقیه لذت میبرند من هم قطعاً لذت خواهم برد. مدرک خوب، شغل دولتی، ازدواج، بچه، خونه. زندگی همینه و فرمولش خیلی سادهاس.
همیشه احساس کردم فقط به بقیه نگاه کردم و رفتارهای اونها را تقلید کردم (حتی تو) و بعدش به خودم دلداری دادم که نه این همون چیزی که میخوام. لذت ببر. ببین بقیه چقدر دارن لذت میبرن. حتی فاجعه اینکه: کتاب فلان را بخون ببین همه متممی دارن ازش لذت میبرن. تو هم لذت ببر.
من خودم شعر و ادبیات را دوست ندارم یعنی از حالم از خوندن بعضی شعرها که اینجا یا تو متمم یا هر جایی میشنوم و میخونم به هم میخوره. نمیدونم حداقل میدونم تو این مقطع از زندگی این حس را دارم. ولی جرات ندارم تو یک جمعی اینو مطرح کنم. فقط خودخوری می کنم که: تو “باید” مثلا شعر ابتهاج دوست داشته باشی چه مرضی داری که این شاعرو دوست نداری؟ عالم دوستش دارن.
اگر برگردیم به نوشته تو، به طور مثال، تو مطرح کردی که در مورد تعداد دوستان سطحی و غیرسطحی فکر کنید و بگید در آینده میخوایین چند درصد دوستانتون سطحی و چند درصد عمیق باشن. -البته همون جا هم اشاره کردی که این یک نمونه است و هر کس میتونه سوالات خودشو مطرح کنه-. ولی واقعاً من موندم اصلا چه درصدی تعیین کنم؟ میتونم مکانیکی نگاه کنم، میتونم یک هدف گذاری بکنم و بهش برسم و به خودم فشار بیارم که ببین این همون جایی که باید لذت ببری. من حتی در اینکه چی بخورم مردد هستم از یک طرف، دوست دارم همه چی بخورم و از طرف دیگه اینقدر پیام و عادت و چیزهای دیگه (حتی تو متمم) میخونم که یک نوشابه هم که میخورم کوفتم میشه. یعنی میخوام بگم در همین مساله ساده هم موندم. یعنی من برعکس دارم عمل میکنم، یکسری شواهد علمی، یکسری رفتار آدمهای موفق، یکسری حرف هایی که تو رسانه می شنوم را بهش عمل میکنم و بعد میگم: ها، ببین چقدر لذت بردی.
تنها مسکنی که هم استفاده میکنم اینکه که: ول کن این سوالاتو. همین کارهاتو ادامه بده، بیشتر متمم بخون، بیشتر کتاب بخون. تازه چند درصد مردم چیزی را زندگی میکنن که واقعا میخوان؟ قانون دنیا همین بوده خیلی ایده ال نباش. مردم شب تا شب دنبال یک لقمه نونن بعد تو داری این مباحث لوکس را مطرح میکنی.
وقتی هم در پاسخ باران اشاره کردی که ترس از مرگ میتونه از نشانههای سبک زندگی نادرست باشه، من اینو حس میکنم. من خیلی خیلی از مرگ میترسم. وقتی فکر میکنم فردا می میرم به خودم میگم: زوده، من باید خیلی چیزها را تجربه کنم. فرشته مرگ، خواهش میکنم الان نیا، یه چند سالی بهم مهلت بده.
احساس من این است که با زحمات تو و متمم، اسب مو برای رفتن آماده کردم (قبلاً پیاده بودم کفشم هم نداشتم) ولی نمیدونم کجا برم؟ انرژی رفتن دارم ولی مقصدی ندارم.
جدیدا قصد دارم درس عزت نفس را از متمم پیگیری کنم. فقط از تو خواستم بپرسم به عنوان کسی که وضعیت مشابهی را تجربه کردی چطور از آن نقطه (سبک زندگی نادرست) به این نقطه (سبک زندگی درست) رسیدی؟ آیا نکاتی وجود داره که به ما کمک کنه؟ چه اشتباهاتی وجود داره که نباید انجام بدیم؟
علی.
راجع بهش باید بیشتر و بهتر حرف بزنیم و امیدوارم فرصت پیش بیاد و این کار رو بکنیم.
علیالحساب (علیرغم اینکه میدونم در ذهن خودت حواست هست) خواستم یه تاکید مجدد بکنم (در مورد خط آخر نوشتهات) که شاید تعبیر سبک زندگی نادرست و درست خیلی تعبیر خوبی نباشه.
سبک زندگی دوست داشتنی و سبک زندگی دوست نداشتنی (یا کمتر دوست داشتنی) احتمالاً میتونن تعابیر دقیقتری باشن.
به عنوان نکتهی فرعی دیگه (تا قبل از زمانی که با هم حسابی در موردش حرف بزنیم) فکر میکنم مثلاً دوست داشتن یک شعر یا شاعر و دوست نداشتنش، از لحاظ جنس بحث و دغدغه، شبیه انتخاب کردن یا نکردن ادامهی تحصیل هست.
به طور خاص منظورم فشار اجتماعیش هست.
همونطور که به صورت نادرست، ما خیلیهامون فکر میکنیم دانشگاه رفتن بهتر از دانشگاه نرفتن هست و یا اینکه کسی که لیسانس داره بیشتر از کسی که دیپلم داره میفهمه (یا حتی سواد داره). به صورت نادرست فکر میکنیم که دوست داشتن مولوی بهتر از دوست نداشتنشه. یا مثلاً دوست داشتن حافظ یا سایه بهتر از دوست نداشتن اونهاست.
البته طبیعتاً منظورم احترام گذاشتن نیست. اینها بزرگان تاریخ انسان هستند و قطعاً شایستهی تحسین. اما تحسین با دوست داشتن فرق داره.
فکر میکنم خیلی مهمه که در این نوع انتخاب هامون هم، به خودمون آزادی انتخاب بدیم.
این شاعران و نویسندگان، ممکن است در لحظاتی پاسخ یک نیاز درونی باشند. یا روایت زیبایی از یک حس درونی که تجربهاش میکنیم اما نمیتونیم به خوبی بیانش کنیم.
ممکنه زمان دیگری اصلاً مناسب حال ما نباشند.
همون آبی که قراره ما رو سیراب کنه اگر زیاد باشه خفهمون میکنه و اگر گاهی اجازهی دفع بهش ندیم، نابودمون میکنه.
هیچکس قرار نیست حال ما رو همیشه خوب کنه.
تو ممکنه الان با سر زدن به روزنوشتهها حس خوبی داشته باشی و لطف کنی هر روز سر بزنی.
یه موقع دیگه ممکنه با شنیدن یا خوندن اسم من یا چیزی که مربوط به من هست، احساس تهوع کنی.
این اتفاقاً نشونهی سلامت فکری ما آدمهاست.
میدونم از شعر بدت میاد.
اما میخوام مثال شعری برات بزنم:
این همه شاعر میان از زیبایی بهار میگن و روییدن طبیعت و این حرفها.
یه جوری که انگار کسی بگه من حالم از بهار به هم میخوره (یا خیلی دوستش ندارم) مریضه.
اما میبینیم اخوان میاد میگه: باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
بعد هم آخر حرفش، اشاره میکنه که پاییز رو پادشاه فصلها میدونه.
فکر کنم بخشی از فرایند توسعهی نگرش شامل توسعهی این توانمندی ارزشمنده که بتونیم خیلی از پیشفرضها رو زیر سوال ببریم یا لااقل، بپذیریم که قطعی نیستند.
زمانی که از حکیم شیفت نوشتم، به یکی از جنبههای منفی شاعرانگی در فرهنگمون اشاره کردم.
هنوز هم فکر میکنم روحیهی پوزیدونی در فرهنگ ما خیلی زیاده و البته خودش هم خودش رو بیشتر تقویت کرده.
بگذریم.
اصل حرف تو اینها نبود. حواسم هست.
راجع بهش گپ میزنیم.
اما دلم خواست کمی نق بزنم. بعضی حرفها رو توی کامنت راحتتر میشه نوشت تا توی پستها.
ممنون محمدرضا از تذکرت، الان احساس میکنم کمی سبک شدم. الان به خودم میگم من این روزها، “سبک زندگی کمتر دوست داشتنی” دارم. بابت بحث شعر این نکته را از حرفات برداشت کردم که شعر، گذشته از ابزاری خوب برای معنا دادن به دنیا (که درموردش با شیرین صحبت کردی) وسیلهای است برای به چالش کشیدن پیشفرضها و قطعیتهایی که میتوانند قطعی نباشند. امروز هم میرم حکیم شیفت رونویسی کنم.
علی جان ممنونم از نوشتهی خوبت .خیلی از حرفا و دردهای تو حرفهای من هم هست.گرچه در مورد شعر حداقل من از ابراز کردنش به دیگران نمیترسم و رک راست میگم که از شعر بدم میاد.ولی در بقیه موارد همیشه احساس کردم مشکل از منه.چرا من نباید از چیزی که همه ازش خوششون میاد و به به و چه چه میکنند خوشم نیاد.راستش در یک مورد هم هنوز دارم خودم رو گول میزنم که اره من ازش خوشم میاد.
در هر صورت بازم ازت ممنونم که جرات کردی و نوشتی،چون مطمنا من این شهامت رو نداشتم.
محمدرضاجان یه دغدغه ای داشتم.نمیدونم اصلا مهم باشه یا نه که بخوای جواب بدی ، اما فکر کردم بهترین جا همینجاست.
سوالم در رابطه با بازاریابی شبکه ای هستش.یکی از نزدیک ترین دوستانم این پیشنهاد رو به من داد. دیروز هم یه سر به شرکتشون رفتم و اومدن باهام حرف زدن.
سوالی که دارم اینه که آخر و عاقبت کسی که تو این کار باشه، حتی با فرض ثروتمندشدن چیه؟اصلا امکان موفقیت از هر لحاظی وجود داره(منظورم اینه که ممکنه فرد از لحاظ روانی درگیر یه سری چیزا بشه؟)؟فردی که بعد یک سال و نیم از طریق این کار ثروتمند میشه آیا با کسی که ۱۰ یا ۱۵ سال واسه اون ثروت زحمت کشیده ، تفاوت مهمی داره؟
مرتضی راجع بهش حتماً زود و زیاد مینویسم.
خلاصهاش اینه که به نظرم ضمن اینکه بازاریابی شبکه ای میتونه برای کسانی که زودتر وارد شبکه میشن پول آفرین باشه، اما ثروت آفرین نیست.
ضمن اینکه به نظرم سرقت از آیندگان (حتی اگر هرگز اونها رو نبینیم و ندونیم کی هستن) مشروع و اخلاقی نیست.
تئوریهای این افراد رو (چه در قالب توضیح و چه ریاضی) بهتر از خودشون بلدم. مطمئن هستم. روضههاشون رو هم شنیدم.
حداقل تا امروز، موارد متعددی رو شنیدهام و مطمئن هستم که MLM نیستند و صرفاً هرمی هستند. مستقل از اینکه چه لباسی بر تن این ماجرا بکنن.
ساده بهت بگم: کسی شعور بازاریابی MLM (چه پیاده سازی و چه طراحی) داشته باشه انقدر موقعیت بالایی در محیط کسب و کار و بازاریابی پیدا میکنه که نیازمندی فعال شدن در شبکه های بازاریابی پیدا نمیکنه.
بازاریابی شبکه ای و چندلایهای بحثی نیست که طرف از سر چهارراه بیاد و با دو سه سال ولگردی توی جلسههای پرزنت بگه: من بازاریاب شبکهای هستم.
به اینها معادلات دیفرانسیل بازاریابی MLM رو نشون بدی، از ترس چهار شب خوابشون نمیبره (و بعید میدونم هرگز بتونن دینامیک پشت این زنجیرهها رو درک کنن). اینها ته تهش، شبکه هرمی هستن. گاهی خودشون میفهمن. گاهی حتی این رو هم نمیفهمن و آینده و امید مردم رو به خاطر منفعت طلبی کوتاه مدتشون بر باد میدن.
اما یه بار در چند قسمت راجع بهش درست حسابی مینویسم. اینکه نوشتم فقط فحش بود. 😉
اما خلاصهی حرفم اینکه که اگر به بادبادک بگیم شاتل. بادبادک به شاتل تبدیل نمیشه. کسی هم که شاتل رو بفهمه، وسط خیابون بادبادک بازی نمیکنه.
در کل مطمئنم میتونه برای یه عده ثروت بیاره. اما اگر بخواهیم از راه نامشروع ثروت جمع کنیم، چرا این کار رو بکنیم. خوب بریم دزدی. راحت تره که. بازگشت سرمایه اش هم زودتره.
بعداً باید راجع به این هم توضیح بدم که شرع حداقلها را تعیین میکنه و نه حداکثرها رو.
بنابراین، اینکه مراجع و بزرگان ما به ما بگن کاری نامشروعه ما قطعاً باید از اون کار اجتناب کنیم.
اما اگر هم کاری رو – برخی از بزرگان – مشروع دونستن (یا نامشروع ندونستن)، ما هنوز باید معیارهای اخلاقی بزرگتری رو در نظر بگیریم و مسئولانهتر تصمیم بگیریم.
چنانکه سیگار کشیدن هم – طبق فتوای بسیاری از مراجع – صریحاً حرام نشده. اما این دلیل نمیشه که کار درستی باشه.
محمدرضا شرکتی که در طبقه دوم و پایین ما دفتر دارند یکی از این شرکتهای هرمی است که روزی ۱۰۰ نفر با کت وشلوار میان و میرن و همیشه مشغول گوش دادن به فایلهای انگیزشی هستند و مدام مشغول شوآف . یکی از اونها یه روز اومد و بالا و داشت من رو پرزنت می کرد من هم به صورت کامل لینکی که مال متمم بود براش گفتم و توضیح دادم :
http://motamem.org/%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%DB%B1%DB%B3-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%DA%86%D9%86%D8%AF-%D8%B3%D8%B7%D8%AD%DB%8C-%D9%88/
این رو برای چند نفر دیگه هم توضیح دادم و کلیات این مطلب متمم شاید بین چندین نفر دست به دست چرخیده و خیلی کاربرد داشته.
خواستم به این لینک مفید اشاره کنم و تشکر کنم .
من فقط نظر شخصی مو بگم. به نظرم هر یک روزی که دیرتر این نوشته رو بنویسید، تعداد بیشتری انسان به راه نادرستی میرن. نه که خدایی نکرده بخوام تعیین تکلیف کنم اما اولویت نوشتن در این باره زیاده به نظرم.
خلاصه این که، ای که دستت میرسد چیزی بگو، به حرف ما که گوش نمیکنند، گویی بر چشم و گوش آنان مهر زده اند. 🙂
اتفاقن یکی از دوستانم با استناد به درس بازاریابی چند سطحی متمم میخواست ثابت کنه که شرکت بیز فعالیتش خیلی خوب و عالیه. مدتی هم سعی کرد من رو قانع کنه و واقعن از دوستیمون به طرز بدی هزینه کرد برای این کار اما من هرچی سایت صنف بازاریابان شبکهای و قوانینش رو بالا پایین کردم دیدم که همه فعالیتها غیر قانونی هست.
مدتی قبل هم شروع کردم و میخواستم سری مطلب در مورد این موضوع بنویسم که دو قسمتش رو نوشتم : http://mooshekafi.blogsky.com/tag/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%B4%D8%A8%DA%A9%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C
اما مشکل پیش اومد و هنوز نتونستم ادامه اون رو بنویسم. ولی یادمه یک جایی قبلن هم گفته بودی که میخوای در مورد بازاریابی شبکهای بنویسی و خیلی خیالم راحت شد و هنوز هم منتظر هستم تا با جون و دل اون مطالب رو بخونم و مطمئن هستم از زوایای مختلف و خیلی عمیق بررسیش میکنی.
مشکلی که من داشتم یکی این بود که خوب خودم از این سیستم خوشم نمیاد و میدونم که لایههای اول شرکت ثروتمند میشن و بقیه نه. اما از دیدگاه کلان و سیستم اقتصادی یک کشور و همینطور جهانی و توی بلندمدت نمیتونم آثار این روش رو خوب بررسی کنم. اکثر منابعی رو هم که میخوندم از نظر اخلاقی و کوتاه مدت بررسی کرده بودن و یک سری هم با آمار میگفتن که خیلی افراد کمی موفق میشن توی این سیستم پس خوب نیست ولی از این بیشتر نمیرفتن.
اگر بشه به مدلهای ریاضیش هم بپردازی (هرچند از حوصله اکثر ماها خارجه) خیلی خوب میشه.
بحث جالبی که بهش برخوردم حمایت یک سری از سرمایهدارهای معروف مثل وارن بافت و رابرت کیوساکی و دونالد ترامپ از سیستم بازاریابی شبکهای بود که شرکتهای هرمی خیلی از این موضوع استفاده میکنن ولی خوب شاید سیستمی که اونها استفاده میکنن اصولی باشه و من بررسیش نکردم اما اگر هم نباشه به هرحال اونها جزو لایههای اصلی و صاحب شرکت به حساب میان و از جایگاه اونها این حمایت معنی داره.
و البته در پاسخ آقای کاکاوند باید بگم فقط لایه های اول ثروتمند نمیشن امکانش هست که لایه های پایینتر زودتر از بالایی ها به ثروت برسند. این شرکتها پلن های مختلفی و از جمله تعادل بازوها که ممکنه لایه پایینتر به اون برسه و لایه بالاتر نرسه. و ممکنه یه فردی که سه ماه وارد این سیستم شده زودتر از یه فردی که یکسال یا بیشتر توی این سیستم فعالیت کرده به درامد برسه بیشتر به زمان و توانی که برای این کار می گذاری بستگی داره.
سوال منم در خصوص بازاریابی شبکه ای بود. هر روز تعداد زیادی از دوستان و آشنایان جذب این سیستم می شوند و خوب بعضی از آنها هم به درآمد می رسند تعدادی از آنها که فرصت و تمرکز کافی برای این کار گذاشته بودند بعد از چهار پنج ماه درآمدشون حدود سه الی چهارمیلیون شده، البته اتفاقات زیادی که حول و حوش این سیستم میفته نیز قابل توجه هست کسانی که وارد این سیستم می شوند ساعات مطالعه شون هم خیلی بالا میره و رشد شخصیتی خیلی خوبی دارن من این رو در اکثر دوستانی که به این کار مشغول هستند دیدم. خیلی از مهارت هایی رو که در متمم هست و من اونها رو خوندم از زبان این دوستان میشنوم مثل هدف گذاری، برنامه ریزی، نظم شخصی و خیلی چیزهای دیگر خیلی از افرادی که وارد این سیستم شدند ضعف های شخصیتی زیادی داشتند که خیلی از اونها رو به واسطه این سیستم و آموزشهای آن برطرف کردند و کلا انگیزه شون برای درآمدزایی خیلی بالا رفته و خیلی چیزهای دیگر نمی دونم در این خصوص چی بگم یعنی عدو شود سبب خیر … به من هم بارها این پیشنهاد شده اما واقعا نمیدونم این کار درستیه یا نه ، با توجه به اینکه خیلی از آشنایان نزدیکم وارد این سیستم شده اند برام خیلی مهمه که راجع به این کار بدونم .من هم بی صبرانه منتظر پاسخ شما هستم و امیدوارم به زودی خیلی زود به این سوال پاسخ دهید.
من قبلا یه سری سوالات بیجواب پرسیده بودم. کمی فکر کردم و دیدم همشون ریشه این سوال مشترک هستند.
این سوال که: آیا از نظر محمدرضا شعبانعلی، چیزی به نام یک ندای درونی حقیقی که به انسان مناسب ترین مسیرش رو نشون میده وجود داره یا صرفا یکی از تخیلات عجیب ما هست ؟ این خیلی به نظرم مهمه. چون اگر چنین چیزی واقعا صحت نداشته باشه خیلی از صحبتهایی مثل دنبال علاقه رفتن و اینها سست میشه. اما سوال مهمتر من اینه که اگر وجود داره(که خودم هم چنین حسی دارم) چرا گم میشه و صداش انقدر کم میشه که نمیشنویم؟ و چیکار میشه کرد که دوباره صداشو بشنویم؟ چیزی که من فکر میکنم زیاد اتفاق میافته.
البته کاملا درک میکنم که این سوال خیلی عجیبه و شاید اگر کسی این سوال رو از خودم میپرسید میگفتم برو بابا زندگیتو بکن،فاز فلسفی برداشتی که چی.(البته من اصلا ساد جواب دادن به چنین سوالیو ندارم)
سوال دیگری که برام پیش اومده اما از پرسیدنش خجالت میکشیدم چون که احتمالا بعدش همه بهم میگن که تو مذهبی عقبموندهای اینه که وقتی مثلا یونگ صحبتهایی در زندگی داره ، من همیشه حس میکنم که من باید بجای مطالعهی یونگ اول منابع دینی خودم رو مطالعه کنم مثل نهجالبلاغه و قرآن و اگر راضی نشدم سراغ اونها برم واقعا آیا چنین کاری معقوله.(الآن اعتراف کردم که تو مطالعه کردن واقعا ضعیف عمل کردم و صد البته پشیمون هم هستم)
قبلا دو تا سوال پرسیده بودم که هنوز برام مهم هستند. گفتم از این بستر سواستفاده کنم دوباره بگم 🙂
۱- چی میشه که یه عده نیازهای مردم و راهکارهای اون رو به راحتی می بینند و من نمی بینم. مشکلات کسب و کار رو که ما براش راه حل مناسبی نداریم با راهکارهای ساده حل می کنند.من به فرمول ترکیبی شاگردی کردن و مطالعه عمومی و تخصصی در اون صنعت فکر میکنم اما سرعت پیشرفت ام کمه. نظر شما و دوستان در مورد کسب نگاه ارزش آفرین در کسب و کار چیه؟
۲-محمدرضا جان سلام یه مسئله ای دارم که جواب گرفتن اش خیلی به من (و شاید به دیگران) کمک کنه
مسئله: کتاب خارجی (چاپ شده یا pdf) که در ایران نیست یا ترجمه نشده رو چطور بخریم؟ (از آمازون یا هرجای دیگه)
من از خیلی ها پرسیدم و ساعت ها هم تو اینترنت گشتم و به روشهای مختلفی هم رسیدم اما واقعا برای من گرون هستند. (حدودا برای هر دلار کتاب نزدیک به ۱۰ هزار تومان) شما راه حلی ارزون تر برای این موضوع به ذهنت می رسه؟
در مورد مسئلهی اول قطعاً میشه مستقل و زیاد حرف زد مجید.
در مورد دومی، راههای متعددی هست که میشه کمک کنه. من قدیمها که فرصت یا شرایط برای کتاب خریدنم کمتر بود، از تورِنتها و گاهی هم نرم افزار Emule استفاده میکردم. در کل نرم افزارهایی که اصطلاحاً زیرمجموعهی نرمافزارهای Peer-to-Peer تلقی میشن.
فکر کنم اگر جستجو کنی بتونی به سادگی اطلاعات زیادی به دست بیاری.
من ترجیح میدم زیاد در این مورد خودم توضیح ندم و ننویسم.
در مورد اولی مشتاق شنیدن و در در مورد دومی ممنونم . اولین فرصت خالی ام میرم دنبالش
در موردِ موردِ دوم:
هیوا توی متمم این سایت رو به من معرفی کرد، خیلی خوب بود، تقریبا هر کتابی که بخوای می شه توش پیدا کرد:
http://gen.lib.rus.ec/
(البته من هم از نظر اخلاقی خودم رو موظف کرده ام حداقل اسمِ کتابایی که از این طریق می خونم رو بنویسم تا بعدا اگه تونستم هزینه اش رو بپردازم. مثلا به یه نفر که خارجه بگم برام اون کتاب رو بخره و بندازتش سطل آشغال. فکر می کنم محمدرضا هم به همین خاطر دوست نداره خودش در این باره بنویسه.)
محمدرضا سلام
راجع به فکر کردن برامون حرف بزن.
فکر یعنی چی؟
بگو چه چیزی فکر کردن نیست؟
بگو راجع به یک موضوع چقدر باید فکرکنیم؟
فکر کردن با چه مقوله های ذهنی دیگه خلط میشه ؟
کدوم کارکرد مغز فکرکردنه؟
ما همه ادعای متفکربودن داریم، اینهمه آدم متفکر خودشون و درواطرافشون رو و دنیارو دارند متفکرانه اداره میکنند؟
نسبت فکر کردن با مدل ذهنی چیه؟
نسبت فکرکردن با دنیای کیفی چیه؟
وقتی فکر میکنیم داریم چیکار میکنیم؟
به چی فکر کنیم به چی فکر نکنیم ؟
این کلمه ی فکر رو میشه خردش کرد میشه ریزش کرد ویا نه ؛ به عنوان یک کلمه عام به همه ی کاکردهای مغز میشه سرایتش داد ؟
فکر کردن و عمل کردن چه نسبتی باهم دارند؟
فکرخوب چیه؟فکر بد چیه؟
فکر باز و فکر بسته داریم ؟(در یک لحظه به یک موضوع واحد فکر کنیم یا به چند تا موضوع متفاوت )
فکرکردن رو چطوری آموزش بدیم؟
نسبت تجزیه و تحلیل کردن با فکر کردن چیه؟
متشکرم
این بخش خیلی خوبه،که به سوالات مبهم ما جواب می دید و نظرتونو می گید.
ممنون محمدرضای عزیز
“برای سمانه در مورد انسان و عشق یه مقدار مزخرفات دارم که یادم باشه بنویسم!”
مزخرفات؟ چرا به عشق و انسان که میرسید فکر میکنید دارید مزخرف میگید؟
هیچ سیستمی، نمیتواند در مورد کلیت خودش شناخت و اظهار نظر قطعی داشته باشد.
پس انسان در مورد انسان عموماً مزخرف میگه.
البته خیلیها حتی انقدر نمیفهمن که بفهمن دارن مزخرف میگن!
پی نوشت: بیان علمیتر و شیکترش اینه که ما به سختی میتوانیم در مورد انسان صحبت کنیم.
آنچه میشناسیم، «شناخت خودمان از انسان» است و نه «انسان».
فقط کسانی میتوانند از این مرز کمی عبور کنند که دلبستگیشان به این «مفهوم» (دقت کنید که واژهی مفهوم را به جای موجود، عامداً و آگاهانه به کار میبرم) در سطح حداقل باشد.
سئوالی درباره انضباط شخصی و قدرت اراده و عقب انداختن لذتهای فوری در اینجا پرسیده بودم :
http://mrshabanali.com/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%87%D8%A7-%D8%B4%D9%88%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D9%86-%D9%88-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3/comment-page-1/#comment-72003
سلام . از زحمات زیاد تون و وقتی که برای سوالات میزارید بسیار ممنونم . اگرچه در لیست سوالات آینده هستم ولی باز موضوعی رو میخوام باهاتون درمیان بگذارم .
حقیقتش من مدتیه روی موضوع مکانیزم تصمیم گیری در مغز تمرکز کردم . توی مطالب نوشتاری شما و فایلهای صوتی تصمیم گیری بنظرم جاش خالیه. بنظرم موضوع بسیار مهمیه . سوال اصلی اینه خلاصه عمل تصمیم گیری و انتخاب در لحظه انتخاب چگونه انجام میشه؟ مثلا وقتی میخوایم بین دو گزینه مهاجرت کردن و مهاجرت نکردن یکی از گزینه ها رو انتخاب کنیم آیا یه آدمک کوچولو تو مغز ماست و یکی از دگمه های انتخاب گزینه رو میزنه؟! و یا انتخاب یکی از گزینه ها، ماحصل نتیجه یک روند جبری علت و معلولی هستش ، و در واقع با برهم نهی دلایل مختلف درمغز و جلوه گری برآیند شون ،در نهایت لاجرم گزینه خاصی انتخاب میشه که در این صورت انتخاب مختارانه نبوده و صرفا “علت” آمد و “معلول ” هم به دنبالش .
جمعبندی من اینه اساسا چیزی با عنوان انتخاب اختیاری نداریم و هر انتخاب ما صرفا ناشی از برآیند آثار موارد مختلف در مغز ماست . یا بهتر بگم در ذهن ما . این موارد میتونه مدل ذهنی ما ،تجربیات قبلی ما ،سواد و آگاهی های ما ، فرهنگ ما،بستر رشد ما و … باشه . اینها همه روی هم تاثیر میزارن و مغز رو به سمت انتخاب خاص هدایت میکنن .
بنظرم انتخاب مختارانه نداریم . انتخابهای ما معلول جبریه علتهای از قبل حاضر در مغزه .
خیلی دوست دارم نظر شما رو هم بدونم . ارادت زیاد
سلام علیرضاجان، طبیعتا تو از محمدرضا سوال پرسیدی و منتظر جواب او هم هستی. اما با توجه به این که دغدغهای که درون سوالت بود جز دغدغههای خود من هم هست و تلاش کردهام تا پیرامونش به یک ساختار منسجم درون ذهنم برسم، دوست داشتم اشارهای کنم به یک سری نکات که توی مطالعات محدودم به آنها رسیدهام. ( و طبیعتا اصراری بر صحتشان ندارم.)
به نظر من (حداقل تا این لحظه) و همان طور که اندیشمندان زیادی به آن اشاره کردهاند. ذهن چیزی جز برآیند کنش و انفعالات درون مغز نیست و آن چیزی که مشخص است آدمک کوچکی(Homunculus) درون مغز ما قرار ندارد یا با وام گرفتن از تعبیرات خود محمدرضا مغز یک سیستم Decentralized و غیرمتمرکز است.
شبکهای از میلیاردها نورون که هر کدام از این نورونها میتوانند با تعداد بسیار زیادی نورون دیگر در ارتباط باشند و آنچه امروز فهم ما را میسازد حاصل از Fireکردن بین این نورونهاست. سوال جالبی که برای خود من مطرح میشود این است که آیا ما مجموعهای از نورونها هستیم و طبیعتا چون آنها را بسیار کمهوشتر و غیرارادیتر از خودمان میبینیم ما هم مانند آنها واکنشی و بیاراده هستیم؟
بازهم با تاکید بر شخصی بودن نظرم، احتمالا مساله به مدلسازی و تعریف ناظر بر میگردد. علیرضاجان حتما تو بهتر از من میدانی که طیف نور مرئی، طیف بسیار کوچکی از امواج مغناطیسی است طیفی که از حدود ۳۹۰ نانومتر تا ۷۰۰ نانومتر طول امواجش است. (خود این نکته برای من خیلی جالب است که بین طیف وسیعی از امواج مغناطیسی چشم فقط قادر به دیدن این طول موج هاست که شاید به مساله نور خورشید و فرکانس امواجی که قادرند از اتمسفر زمین عبورکنند هم بر میگردد و البته خیلی هم کار راهانداز است.) ما معمولا این طیف را با رنگهای قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی و بنفش نامگذاری میکنیم و یا بهتر است بگویم مدلسازی کردهایم. بیرون از ذهن ما هیچ نور قرمزی وجود ندارد. این برچسبی است که ذهن ما بر محدوهای از این طیف مرئی زده است. به هر دلیل و عمدتا برای سادهتر شدن در عین مفیدبودن این طیف را در شش رده جای دادهایم. میتوانستیم در صد رده ببینیم یا در یک میلیون رده. حال این سوال مطرح میشود که بالاخره نور قرمزی وجود دارد یا خیر؟ و همانگونه که محمدرضا هم بارها در مسائل مختلف به این نکته اشاره کرده است مسأله به ناظر بر میگردد. از دیدگاه من انسان (به عنوان ناظر) نور قرمز وجود دارد. از دیدگاه خفاش (به عنوان یک ناظر دیگر) احتمالا نور قرمزی وجود ندارد.
به نظرم باید در این گونه مسائل مانند تصمیمگیری مغز هم این گونه دیدگاه را در نظر گرفت. یکی از کتابهایی که در این زمینه به خود من خیلی کمک کرد Freedom evolves بود. نکته مهمی که به نظرم میرسد این است که ما نباید خودمان را از مغزمان جدا فرض کنیم، این نکته که تصمیمات ما بر اساس زنجیرهای از روابط علت و معلولی در مغز میافتد و بنابراین ما تسلطی بر آنها نداریم به نظرم صحیح نیست چون ما و مغزمان از هم جدا نیستیم. دنیل دنت جمله معروفی دارد که من خیلی این جمله را دوست دارم:
If you make yourself really small, you can externalize virtually everything
مثلا بگویی ” من”آمیگدالای درون مغر نیستم. “من” هیپوتالاموس نیستم. “من” نئوکورتکس نیستم و این روند را ادامه دهی در انتها هیچ چیزی باقی نمیماند و تو بیرون از خودت افتادهای. به نظرم “من” برآیندی از همه اینها در هر لحظه است. وقتی در حالت ماکرو و از دیدگاه من انسان به دنیا نگاه میکنیم: رنگها هستند، مادر هست، پدر هست، صندلی هست، محمدرضا شعبانعلی هست. در حالی که اگر از جایگاه یک مولکول اکسیژن به دنیا نگاه میکردیم دنیا مثلا چیزی نبود جز مجموعهای از مولکولها و فضای خالی یا مثلا از دیدگاه یک اتم دنیا تماما از اتم تشکیل شده بود.
همین گونه میشود که از دیدگاه من و در حالت ماکرو، من اختیار دارم و من هستم که بر روی این صفحه کلید انگشت میزنم و این مطالب را مینویسم، من هستم که سعی میکنم از خطرات دوری کنم، من هستم که به دنبال خوشحالی میگردم. در حالی که ممکن است از دید ناظری دیگر این جهان در هر لحظه در حال آفریده شدن باشد و از دیدگاه این ناظر تمام این فعل و انفعالات “باید” رخ میداده است.
علیرضاجان، اینها را تنها مقدمهای (پرخطا) فرض کن. من هم کنار تو منتظر میمانم تا روزی اگر محمدرضا دوست داشت ما را با دانستههای عمیقش در این حوزه آشنا کند.
سلام بابک عزیز !
ممنونم از نوشته خوب شما وتوضیحات مفیدتون. واقعیتش با کلیات فرمایش شما کاملا موافقم .فکر میکنم خیلی شبیه هم تو این مسایل فکر میکنیم . اگر اجازه بدی مطالب دیگری رو هم اضافه کنم .
بابک جان ! من هم با تو موافقم و خودم رو از مغزم جدا نمیدونم و اگه بخوام با ادبیات آقای شعبانعلی بگم این “من” وجودی رو در واقع تجلی(emerge) سیستم پیچیده مغز انسان میدونم. “من” هر کس چیزی جز جلوه گری اندر کنش میلیاردها نورون و اطلاعات داخل سیستم مغز نیست. به همین دلیل هم هست که من معتقدم انتخاب اختیاری بین چند گزینه معنایی نداره و اگر یک گزینه ایی مشخص انتخاب میشه در اصل این انتخاب ، خروجی جبری پردازش و اندرکنش یک سیستم پیچیده است .
اجازه بده مثالی بزنم : فرض کن مغز علیرضا حق گو رو کاملا از اطلاعات قبلیش پاک کنیم (کاملا پاک) و فقط سه دیتا رو براش تعریف کنیم .
اولی مفهوم عدد ۲
دومی مفهوم عدد ۳
سومی مفهوم جمع ریاضی
حالا به علیرضا حق گو میگیم بین چهار گزینه عدد ۴ و ۵ و ۶ و۷ تصمیم گیری کن و یکی رو انتخاب کن . کاملا واضحه انتخاب لاجرم این مغز گزینه دوم یعنی عدد ۵ هستش . چیزی غیر ازین هم نمیتونه باشه . به عبارتی اصلا انتخابی صورت نگرفته ، صرفا پردازش سه اطلاعات موجود و خروجی جبری اون هستش .
حالا در زندگی عادی ما هم همینطوره با این فرق که بجای سه دیتا ،مغز ما (یا حالا همون ذهن) سرشار از اطلاعات قبلی تجربه شده است . شامل تمام الگوها ، آگاهی ها ، تجربیات، محیط زندگی و … در طول عمر ما . لذا هر تصمیم ما در زندگی ، خروجی جبری پردازش این محتوای ذهنی است . منتهی این پردازش به دلیل تراکم زیاد نورونها و اطلاعات اونقدر پیچیدگیه زیادی داره که مثل مثال قبل نمیشه ریز محاسبات رو پرینت گرفت و مشاهده کرد و لذا ذهن یه برچسب بهش میزنه و ما اون رو به اسم “انتخاب با اختیار” ادراک میکنیم!
صدالبته بقول شما اینها برداشت شخصی من هستش و یک جمع بندی که با سواد کم ام انجام داده ام .
باید منتظر بمونیم ببینیم این نوشته های من و تو بابک جان ، به عنوان اطلاعات جدید آیا وزنی در برآیند “علت”های داخل ذهن محمدرضای عزیز داره که جبرا منتهی به “معلول” پاسخگویی بشه یا نه ؟!
بابک.
من هم مثل تو (و علیرضا) خیلی دوست دارم به این موضوعات فکر کنم و مثل تو همیشه یادم هست که ما داریم راجع به یک مدل حرف میزنیم و در واقع، نمیدونیم حرفی که میزنیم تا چه حد درست یا نادرسته (اگر اساساً تعبیر درست یا نادرست مناسب باشه که به نظرم نیست).
من هم مثل تو و هر کس دیگری، یک مدلی از انسان در ذهنم دارم که البته برای نیازهای خودم خیلی خوب کار کرده تا امروز و طبیعتاً به تدریج Evolve هم میشه.
امیدوارم یه بار راجع بهش حرف بزنیم (و زود این کار رو بکنیم).
دو تا نکتهی کوچولو:
* همیشه احساسم این بوده که عبور از ثنویت و دوالیسم، یکی از مهمترین گامهایی است که انسان باید برداره. سادهترین نمونهی قابل تصور و قابل بیانش، همین دوالیسم Mind و Brain هست.
خیلی جملهی ماروین مینسکی رو دوست دارم که میگه: Minds are simply what brains do
* اون جملهی دنیل دنت رو که نوشتی نخونده بودم یا خونده بودم و از روش سریع رد شده بودم. ممنونم که نوشتی. واقعاً الهام بخش بود. و متاسفم برای خودم که باید یه همچنین جملهی خوبی رو تو مینوشتی و میخوندم و خودم قبلاً دست اول نخونده بودم.
کار خیلی باارزشیه آقای شعبانعلی اونهم پاسخ دادن به سوالاتی پیچیده و نامشخص که پیدا کردن جواب براش اعصاب رو ضعیف میکنه.
معمولا در وبلاگ همه برای دلشون مینویسند ٫ از اینکه این فضای شخصی شما رو گرفتیم ازتون عذر میخواهم
سلام محمد رضای عزیز
وقتی این قسمت را خوندم که میتونیم سوالاتی از شما بپرسیم و شما به اون جواب بدید یاد ماجرای انسانها در دوران مختلف افتادم که با معلمان و دانشمندان وعالمان بزرگی هم دوره بودند و عده کمی تونستند از علم اونها بهره ببرند و اینکه چرا من الان که همچین موقعیتی دارم که سوال بپرسم و استاد ارزشمندی مثل شما هست که جواب بده چرا سوالی ندارم که شایسته پرسیدن از شما باشه در واقع از وقتی با متمم آشنا شدم هیجان یادگیری در من به قدری فعال شده که احساس سر درگمی دارم و گاهی اوقات یک درس را چند بار میخونم وشده که خیلی متوجه نشدم ودچار احساس ضعف توی یادگیری میشم .وقتی ضعفها و تواناییهای خودم را میبینم بیشتر از همه ناراحت ضعفها و کاستی هایی هستم که باهاش دیر مواجه شدم و اینکه الان که تو مسیر یادگیری با شما و گروه متمم عزیز هستم چطور متوجه بشم دارم درست حرکت میکنم ؟
محمدرضا، امروز روز جهانی عکاسیه (بود). امشبم قرص ما کامله. تو هم یه دوربین داری. منم عکس و عکاسی دوست دارم. خوشحال میشم اگه تونستی مجسمه Willow Tree رو در امتداد ماه قرار بدی و یه عکس زیبا بگیری برامون.
بی ربط نوشت:
اگرچه انگلیسیم خوب نیست. اما بر حسب کنجکاوی در مرود مطلب “Physics and Metaphysics” به وبلاگ انگلیسیت سر زدم. جمله بسیار زیبا و عمیقی بود.
در قسمت “about-me” نوشتی:
I’ve started blogging on 2004 and continued the habit till now.
جسارتا! چرا نوشتی ON؟ چرا ننوشتی IN؟
یا مثلا چرا ننوشتی: I’ve started blogging since 2004.
کم سوادی منو ببخش و به دل نگیر 🙂
نادر جان.
درست میگی.
چون وقتم گرونتر و ارزشمندتر از اینه که برای اصلاح اون وقت بگذارم.
تو هم یه روزی بزرگ میشی. رشد میکنی.
درکت از دنیا بیشتر میشه.
وقتت ارزش بیشتر پیدا میکنه.
انقدر که برای کارهای مهمتر میذاری و این چیزها رو نمیبینی.
من امید دارم بهت.
خیلی.
یه روز تو هم یه کامنت مثل بابک یزدی یا علیرضا یا پیمان یا طاهره یا هما یا اکثر بچههای من میذاری. اما امیدوارم به عمر من قد بده.
اگر هم اینجا برای تو کامنت گذاشتم.
به خاطر تعداد مخاطبها میارزید. به خاطر یک نفر، حتی جواب دادن این کامنت هم «گناه» و «اتلاف منابع» محسوب میشه.
ببخش صریح این رو میگم. امیدوارم بقیه عزیزان من، از اینجا به بعد رو نخونن. چون هرگز ادبیات من این نیست. اما با تو جز این ادبیات نمیتونم بگم:
داشتم فکر میکردم تو کلی امتیاز توی متمم گذاشتی. رسیدی اینجا.
میتونی بحثی رو مطرح کنی یا دغدغهای رو که اگر همین رو در دنیای واقعی میتونستی بپرسی (و اصلاً میتونستی من رو ببینی که خودش تقریباً غیرممکنه) حتی برای جواب غلط من هم باید ساعتی ۴ میلیون تومن میدادی. الان هم اونهایی که این پول رو به حساب میریزن برای بیش از یک سال توی نوبت میمونن.
بعد آخر آخر آخرش به اینجا رسیدی این سوالته؟
پی نوشت: نادر. کلن وقتی که برای این ریزبینیها میذاری. کمی برای چیزهای مهمتر بذار.
یادمه سر عکس به من گفتی که ایزو مشکل داره و نمیدونم دوربین ثابت نیست و …
بعد که عکسهای خودت رو دیدم گفتم طفلی نادر، انقدر درگیر ایزو بوده متوجه نشده دوربین یه چیزی به اسم لنز داره که میچرخه و میتونه باهاش فوکوس کنه (نادر اون سوراخ گرد جلوی دوربین رو میگم که شیشه داره).
هیچ کدوم عکسهات فوکوس نبود (دوربین همهی موبایلها تکنیکهای میترینگ ساده دارند. در بدترین حالت، مرکز رو معیار میترینگ قرار میدن).
اینجا رو میگم.
این فقط یک مثاله.
البته در مورد تو چند مثال دیگه هم دارم (یادت باشه سر عکس لبخند کودکان دنیا بهت گفتم. اما باز هم مثل همیشه نفهمیدی).
فقط خواستم بگم که هر وقت ریزبینی به خرج میدی، با خودت فکر کن: چه چیز درشتی بوده که ندیدم؟
تو دهها پست وبمایندست رو که بعضیهاش توی کل فضای انگلیسی هم وجود نداره و اگر اونجا نخونی (هیچ جا. تاکید میکنم: هیچ جا)نمیخونی ندیدی.
بعد یاد درسهای دبیرستانت افتادی.
تذکر بیشتر بهت نمیدم. چون قبلاً یه بار توی متمم بهت تذکر دادم و ظاهراً برنامهای برای فهمیدن در آیندهی نزدیک نداری.
خوشحال میشم به جای اینجا توی متمم کامنت بذاری (یا ترجیحاً هر دو جا نذاری) که وقت بچههای من برای پاک کردن حرفهات حروم نشه.
نمیدونم چرا از وقتی این قسمت رو ایجاد کردید همش دوست دارم سوال بپرسم !
توی درسهای مدیریت بازاریابی برای خوندن قسمت اول کارگاه بخش بندی بازار یه تمرین از نقشه سفر مشتری خواسته شده بود ، دیدم برای اینکه خوب یاد بگیرم و بتونم تمرین رو درست جواب بدم بهتره اول سری درسهای استراتژی محتوی را بخونم ، درحال مطالعه درسهای استراتژی محتوی یه سئوال برام ایجاد شد
سئوال : وقتی وارد بعضی سایت ها میشم نمیشه خیلی تحمل اش کرد ، بعضی سایت ها برام فرقی نمیکنه ولی توی بعضی سایت ها بیشتر میمونم . صفحه بندی ، رنگ بندی و آرامش سایت برام خوشاینده ، از چندتا دوستانم که پرسیدم تقریبا همه این سه جور سایت رو تجربه کردن .
اگه اینم در نظر بگیریم که ذهن انسان در تشخیص رویا از واقعیت ناتوانه
آیا میتونیم بگیم در آینده نزدیک مفهومی به اسم Content Hypnosis خواهیم داشت ؟
سلام آقای مطیع
دوست داشتم اینجا کامنتی بزارم در این مورد یعنی ساده سازی UI در آینده و شاید این موضوع سوال من هم باشه مثل شما.
من یک مقاله از سایت http://www.nirandfar.com خودم که اشاره میکرد رابط های گرافیکی معمول و داشبوردها کم کم از بین خواهد و آینده به سمت UI تعاملی و هوش مصنوعی خواهد رفت . یعنی لازم نیست من الان علامت X رو بالای پنجره ببینم یا چیزهای اضافه دیگه رو هر وقت لازم شد با فرمانهای صوتی و یا تشخیص حالات چهره منوها و ابزارها نشان داده شود و اگر چیزی لازم نبود چیزی هم نبینم.
این همه یک جمله کلیدی از مقاله:
However, tomorrow’s conversational interfaces will surface insights first, then back them up with data as needed.
رابط گرافیگی آینده میتواند گوش بدهد و یاد بگیرد و کاملا شخصی سازی خواهد شد و برای هر شخص متناسب او عکس العمل نشان خواهد داد.
و جمله کلیدی دیگر از مقاله :
It also promises to make solutions accessible to people who just don’t have the time to learn new tools
یعنی لازم نیست من ۱۰ تا کتاب برای یادگیری کار با فتوشاپ بخونم اصلا منطقی هم نیست چون کار این نرم افزار خلق آثار گرافیکی است و من که هنرمند است نباید در گیر Tool Box و Window های عجیب بشم باید هر کاری که لازم دارم سریع و به راحتی با هر نرم افزاری انجام بدم و نرم افزار به خواسته های من نه شبیه نرم افزار های کودن فعلی بلکه از طریق شنیدن و گوش دادن و بعد عمل کردن کار را برایم انجام دهد. وقتی ابزارها و منوها و چیزهای دیگه برداشته بشه توی زمان همه صرفه جویی میشه و هر کس دقیقا کاری میکنه که باید بکنه یعنی یک هنرمند درگیر خلق تصویر میشه و یک برنامه نویس فقز به راه حل فکر میکنه و جزییات براش قابل نمایش نیست .
مفهوم Encapsulation که در بحث شی گرایی برنامه نویسی هم هست همینه یعنی جزییات مخفی میشه و فقط به دو چیز باید فکر کرد . رفتار و خصوصیات. البته این دو بهم ربطی نداره ولی مفهوم مخفی کردن جزییات که یک از اصول شی گرایی Encapsulation است یک اصل پیشرو در علم کامپیوتر است یعنی وقتی برنامه نویسی ساخت یافته قرار شد پیشرفت بکنه و بهتر بشه شی گرایی یک راه حل پیشرو بود و به نظرم این ساده سازی با همون دیدگاه در UI اتفاق می افته.
می خواستم اگه لطف کنید در مورد اینکه، چگونه می توان واقعا، اولویت های ارزشی خود را تغییر داد.
اصلاٌ چطور می توان اولویت های ارزشیمون را شناساسی کنیم. صحبت کنید یا بهتر بگم بنویسید.
فکر می کنم، اولویت هایی ارزشی که داشتم یا مال دیگران بوده که به نام خودم حفظشون کردم، زیاد کارکردی برام نداشتن. الان دوست دارم تغییرشون بدم
پیش نوشت:
بعد از چند ده روز دوری از متمم که بخاطر مسائل مالی پیش اومده بود و الان تقریبا حل شده دوباره برگشتم به اینجا که شاید بتونم بصورت فشرده حداقل به درس های جدید منتشر شده برسم، خدا به دادم برسه 🙁
اصل صحبت:
معمولا وقتی سوالی چیزی برام پیش میاد توی ذهنم میدونم چی بنویسم ولی وقتی می خوام بنویسمش استرس می گیرم که نکنه چیزی بنویسم که پیام متفاوتی رو منتقل کنم(متاسفانه هنوز هم درس مهارت ارتباطی رو نخوندم).
اینو گفتم که بگم الان جمله بندی درست رو نمیدونم فقط یادمه که قرار بوده در مورد مفت خوری در عصر حاظر و تورنتیسم و از اینجور بحث ها بنویسی، کامنتت هم اینجاست:
http://www.shabanali.com/ms/%d9%84%d8%ad%d8%b8%d9%87-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%b3%da%a9%d9%88%d8%aa-%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%af%d8%b1%d9%88%d9%86%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%87%d8%a7/comment-page-1/#comment-70381
محمدرضا جان سلام یه مسئله ای دارم که جواب گرفتن اش خیلی به من (و شاید به دیگران) کمک کنه
مسئله: کتاب خارجی (چاپ شده یا pdf) که در ایران نیست یا ترجمه نشده رو چطور بخریم؟ (از آمازون یا هرجای دیگه)
من از خیلی ها پرسیدم و ساعت ها هم تو اینترنت گشتم و به روشهای مختلفی هم رسیدم اما واقعا برای من گرون هستند. (حدودا برای هر دلار کتاب نزدیک به ۱۰ هزار تومان) شما راه حلی ارزون تر برای این موضوع به ذهنت می رسه؟
اول اینکه ممنون به خاطر این فضای تعامل، انگار این فضا روح تازه ای به روزنوشته ها داده و شاید به خیلی از ماها در تصمیم گیری هایمان کمک کند.
دوم منم به دو تا مورد برخوردم که دوست دارم بیشتر در موردش بدونم.
۱- تفاوت کار در فضاهای دولتی و خصوصی البته می دانم ممکن است ملاحظاتی هم در این زمینه وجود داشته باشد.
۲- کسب و کاری که امروز در ایران خیلی رواج پیدا کرده network marketing می باشد و کمتر جایی به صورت علمی در خصوص آن صحبت شده و با توجه به اینکه جوانان زیادی امروزه جذب آن شدند امکان دارد از مزایا و معایب آن برای ما بگویید.
محمدرضاي عزيز
قبلا محبت كردي و در كامنتي ، زير پست مربوط به گام دهم سري با متمم تا نوروز در مورد دوستان متممي با شرايطي نزديك به خودم مطالبي رو نوشتي و ادامه آن رو كه براي امثال من خيلي مهمه به زمان مناسبي در آينده موكول كردي . به بهانه اين پست اين لينك رو مجددا در اينجا ثبت مي كنم تا با صلاحديد شما به ليست با لا اضافه بشه .
http://www.shabanali.com/ms/%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA-%D8%AA%D8%BA%DB%8C%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%B7%D8%B1%DB%8C%D9%82-%D8%AA%D8%B9%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%82%D8%B7%D9%87%E2%80%8C-%D8%A7%D8%AA%DA%A9%D8%A7/comment-page-1/#comment-69812
سلام محمد رضای عزیز
ممنون که برای ما متممی ها این همه وقت می گذاری
مشکلی با لینک شدن اسمم به پروفایلم ندارم و علت اینکه اسمم را در اینجا کامل نمی نویسم این است که در متمم تلاش دارم با دقت بیشتر و وقت بیشتر کامنت بگذارم و کامنت هایم تا جایی که میسر است علمی باشد ولی جنس کامنت هایم در روزنوشته ها از جنس درد دل و بیان خواسته ها و بعضی وقت ها هم نظرات شخصی ام می باشد.
سلام
اگه امكانش باشه و بحث “نظريه اطلاعات” بيشتر و بيشتر باز بشه خيلي عالي ميشه.
در مورد learning theme هم يه سري صحبتي پيش اومد ، اما بنظرم بد نباشه چون الان متممي زياده اينجا و همه هم با مقوله يادگيري درگير هستن، بيشتر بسط داده بشه.
پي نوشت بسيار نامربوط: اون فايل كار آفريني كه زبانش انگليسي بود و قرار بود ترجمه و زير نويس بشه رو كاش وقت تون اجازه بده و برامون اينجا بذارينش.
ممنونم
هر چی فکر کردم منم یه سوال بپرسم تا شاید اسمم تو لیست بیاد چیزی به ذهنم نرسید .
در کل برای من یا امثال من که به قول خودتون بیشتر تو مود دریافت و مشارکت منفعل هستند اگه موردی دارید بفرمایید.
نمیدونم خوبه یا نه،من اگر کسی را قبول داشته باشم (که در حال حاضر بیشتر از هر کسی شمایید)معمولا تمام حرفاشو را قبول میکنم اگر هم خیلی با مدل ذهنی من متفاوت باشه معمولا به حساب ناآگاهی خودم میگذارم. الآن چون یه مدته به این اصل زندگیم که بصورت ناخوآدگاه در وجودم هست شک کردم، ازتون راهنمایی میخوام.اگر هم قبلا در جایی بهش اشاره کردید لطفا بگید.
محمدرضای عزیز
لطفا به نوشتههایت در مورد مدل ذهنی ادامه بده. هنوز منتظر جوابت برای آن سوالی که مدتی پیش مطرح کردم هستم (سوال: آیا مدل ذهنی مخلوق دارای نقصهای مدل ذهنی خالقاش است؟ یعنی وسیلههای ساخت انسان، نقص های مدل ذهنی انسان رو دارند؟).
البته دلیل فکر کردنم به این سوال را پرسیده بودی که الان فرق کرده.
از وقتی میام اینجا هر روز داره توقعم بالا میره . نه از شما بلکه از انتخابهام و سلیقه ام دارم مینویسم .
نمونه اش وقتی به وبلاگهاو سایتهای دیگه سر میزنم نمیتونم زیاد بمونم . مگر در موارد استثنا .
خوب بالاخره برا من یک محاسنی داشته یه معایبی .
محمدرضا جان داشتم كم كم نا اميد مي شدم از جواب سوالم. اما با اينحال بهت حق مي دادم چون مي دونم سرت شلوغه و فرصت نمي كني به هر اسوال بي ربطي جواب بدي؟ ولي ممنون كه دغدغه هاي ما برات مهمه و گفتي قراره كه برام بنويسي.
اسمِ مصطفی هادیان رو نمی بینم.
(سوالش درباره ی نحوه ی استفاده از متمم، و به طور کلی استفاده از منابع علمی، در حالی که توی عملش مشکل داریم: http://www.shabanali.com/ms/%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85%D8%B1%D9%88-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D8%B8%D8%B1%D9%81%DB%8C%D8%AA-%D9%87%D8%A7%D8%9F/)
سلام و درود بر شما
چقدر خوب که عنوان جداگانه و مشخصی را برای سوالات دوستان اختصاص دادین. همیشه از پاسخ های شما در دیدگاه ها لذت بردم و استفاده کردم.
راستش را بخواهید مدتها بود که دلم می خواست سوالی را از شما بپرسم ولی احساس می کردم شاید پرسش مستقیم از یک رویداد که باعث زخمی شدن روحتون شده خیلی مناسب نباشه. آنجایی که نوشتید :
” بعضی ضربه ها، روح انسان رو «زخمی» میکنند. این زخمها اگر خوب هم بشن، جاشون تا آخر عمر میمونه. اگر هم ازشون خوب مراقبت نکنیم عفونت میکنن و تمام جنبه های وجود ما رو فرا میگیرن.”
و بعد اشاره ای به ماجرای اخراجتون از مدرسه داشتید. اما با اجازتون سوالم را نوشتم.
ماجرا را کم و بیش در جاهای دیگر خواندم و شوکه شدم. شوکه از اینکه چطور یک مرد بالغ در جایگاه مدیر یک مدرسه می تواند سرنوشت تحصیلی دانش آموز را به مخاطره بیاندازد و براحتی اخراجش کند. برایم جالب بود که در آن مدرسه حتی یک معلم وجود نداشت که از شما و استعدادهای شما دفاع کنه و پادرمیانی کنه؟ بنظر من معلمین براحتی می توانند هوش و توانایی های دانش آموزانشان را در طول سال تحصیل تشخیص بدهند. شاید هم چنین معلمانی بودند و حریف مدیر مدرسه و قوانین وضع شده نمی شدند؟ یا نمی خواستند با مدیر مدرسه درگیر بشوند و یا منافع و موقعیتشون بخطر می افتاده ( هر چند که متاسفانه در سطحی وسیع تر هم چنین رخدادهایی را دیدم و دیدیم)اما سوال اصلی من این است که من بعنوان یک خواننده از ماجرای اخراج شما احساس “نفرتی ” نسبت به آن مدیر پیدا کردم. اتفاق “اخراج” اتفاق کوچکی برای دانش آموز نیست. مساله زندگی و آینده او است.
در حال حاضر هم وقتی یک تصمیم گیرنده با سوءاستفاده از جایگاهش و قدرتی که بدنبال آن جایگاه بدست آورده حکم ناروایی صادر می کند که تبعات طولانی و سنگینی را ایجاد می کند، حس نفرت من بشدت بالا میاد و این نفرت بدلیل مشاهده روزانه آن افراد نه تنها کاسته نمی شه بلکه در خوشبینانه ترین حالت ثابت مونده و عصبانیت های آنی هم یکی از عوارض آن حس نفرت است و فکر انتقام سرد (چه تعبیر زیبایی داشتین)یک لحظه از ذهن دور نمیشه.
وقتی که شما گفتین بعد از ده سال آن مدیر مدرسه را دیدین و گفته که : مگه تو را اینجا راه دادند و از پدرتون حال و احوال کرده، نمی دونم شما چه پاسخی دادین ولی فکر می کنم اگر من بودم تاب نمی آوردم و جواب محترمانه دندانشکنی می دادم هرچند که موقعیت و دستاوردهای شما پاسخ یکی از آن رفتارهای نادرست مدیرتان بوده.
دوست دارم بدانم شما برای کاهش حس نفرتتون چه کردید یا چه می کنید؟ و یا پیشنهادتون چیست؟
سلام
میخواستم بپرسم به آدمی مثل من که فکر میکنه توی طراحی و برنامه ریزی میتونه خوب باشه ، اگه بتونه یه تیم خوب درحد دو سه نفر تشکیل بده – سرمایه و آورده تیم هم محدود باشه – راه اندازی چه بیزنسی رو پیشنهاد میکنید ؟
آخه اینجور ی به نظر میرسه که طراحی و برنامه ریزی نمیتونه به عنوان یه کار و کاسبی مطرح باشه و بیشتر به عنوان یه شغل توی سازمانها میتونه کاربرد داشته باشه
لطفا راهنمایی کنید . ممنونم
یک قولی هم فکر کنم به کاربر آرام(؟) داده بودید تو زمینه بهره وری و کمیت کار کردن خودتون بود. که گفته بودن یه هفته خواستن مثل شما باشن گردنشون درد گرفته و اینا.
من هنوز منتظر اون نوشته م:)
آرام نبودم و باران بودم که اومدم تقلید کنم، گردنم منفجر شد. البته زمان تقلیدم دو تا سه ماه بود!
منم فکر کردم قولشون رو به من یادشون رفته ولی وقتی دیدم اسمم توی لیسته خیالم راحت شد. مرسی که من رو یادتون بود 🙂
احتمالا بی دقتی کردم ندیدم تو لیست. یا شایدم بعدش اضافه کردن. اسم خوب یادم نمیمونه متاسفانه. تو اون پرانتزه اومدم بنویسم (همون همشهری من که تغییر رشته داد، رفت تهران مدیرعامل شد) گفتم چه کاریه حالا:).
سلامت باشید.
ممنون بخاطر ایجاد این بخش جدید توی روزنوشته ها.
محمدرضا. میخواستم ازت خواهش کنم یه بار هم – هر وقت که خواستی، حالا یا در آینده، هر وقت که دوست داشتی و هروقت که شد – در مورد “تجربه ی عشق و دوست داشتن” برامون بگی.
حرفهای منو که در این مورد زیاد دیدی و خوندی اینجا یا متمم…، برای همین دیگه توی این کامنت چیزی رو از نقطه نظر خودم تکرار نمیکنم و کامنتم رو کوتاه میکنم.
صحبتهای تو رو هم در مورد این موضوع، گاه اشاره وار، اینور و اونور، خوندم و میدونم.
اما دلم میخواد بتونی بیشتر در موردش حرف بزنی و برام قشنگه که نظر تو رو، بطور کلی، یا اگه دوست داشتی، کمی هم جزئی تر، در موردش بدونم و اینکه از دیدگاه تو، جایگاه چنین تجربه ای توی زندگی ما چیه و تا چه حد میتونه اهمیت داشته باشه.
ممنون. و ممنون بخاطر بودنت.
سلامممممممممممممم
ایشالله شما زنده باشی و ما زیر سایتون مدیریت یاد بگیریم
۱- ۳ سایت خبری داخلی و خارجی که شما بیشتر قبولشون دارید را معرفی کنید
۲- برای ورود به بورس چه کتاب یا کتاب هایی را پیشنهاد می کنید(الانم میدونم می پرسید تکنیکال یا فاندامنتال)نمی دونم فکر می کنم تکنیکال تو ایران بیشتر جواب بده(البته همینم رو هوا گفتم)
۳- سومین درخواستم اینه که لطفا همیشه باشید(این از همش مهمتر بود)
اصلا کلا بورس را تو ایران پیشنهاد می کنید؟
قلم بر دست می گیرم و کامنت نامربوط میذارم، چون جای دیگه که بدونم میخونیش، سراغ ندارم.
نامه به رها نداریم دیگه؟
دلش تنگ شده ها!