پیش نوشت: این مطلب – مثل بسیاری از نوشته های دیگر من – از ساختار و انسجام کافی برخوردار نیست. تداعیهایی است که در اثر مرور تیتر رسانهها در ذهنم شکل گرفته و بدون «آداب و ترتیب» آنها را در اینجا مینویسم.
جایزه صلح نوبل: متفاوت با سایر جایزه های نوبل
از سال ۱۹۰۱، تقریباً هر سال، دانشمندان و بزرگان علم در استکهلم سوئد جمع میشوند و یکی از نامآورترین مراسمهای علمی به عنوان نوبل و بر اساس وصیت آلفرد نوبل برگزار میشود.
اگر نگوییم مهمترین، اما بیشک میتوانیم بگوییم مشهورترین جایزه علمی جهان جایزه نوبل است.
تقریباً تمام نهادهایی که درگیر تصمیم گیری و اعطای جایزهی نوبل هستند، در سوئد مستقرند. البته باید جایزه صلح نوبل را یک استثنا دانست که تصمیم گیری در مورد آن در نروژ انجام میشود و جایزهی آن هم بر خلاف سایر جایزهها در اسلو (Oslo) اعطا میشود.
به طور دقیق مشخص نیست که چرا آلفرد نوبل، نروژ را برای جایزه صلح انتخاب کرد (+). اما قطعاً میتوان این را از تصمیمهای هوشمندانهی نوبل دانست. چرا که بیشترین چالشهای جایزه نوبل مربوط به نوبل صلح بوده است و اگر چه نارضایتیها از نوبل صلح، به هر حال روی نوبلهای دیگر تاثیر میگذارد، اما حداقل افراد مطلعتر در جهان همیشه به خاطر دارند که جایزه صلح نوبل، در ساختاری متفاوت مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
چالشهای جایزه نوبل در رشته های غیرصلح
در گذشتههای دور، مواردی بوده که جایزه نوبل به کسانی اعطا شده است که بعداً مشخص شده نظریهها یا کشفیات آنها اهمیت و اثرچندانی نداشته و یا کاملاً نادرست بودهاند.
امروز این اتفاق کمتر میافتد. چون معمولاً کمیتهی نوبل چند دهه صبر میکند تا مطمئن شود که فعالیتهای دانشمندان، از اعتبار کافی برخوردار بوده و به اندازهی کافی بر دنیای علم اثر گذاشته است.
اگر چه هنوز هم، مسائلی هست که در ذهن مردم به شکل ابهام (يا دلگیری) باقی میماند.
استیون هاوکینگ هنوز جایزه نوبل نگرفته است. اگر چه خودش به شوخی میگوید که مشکل در این است که نظریهاش جلوتر از زمان خودش است و «هنوز» شواهد کافی برای آن یافت نشده و اگر به اندازهی کافی عمر کند، ممکن است شواهدی پیدا شود که کمیته نوبل هم اهمیت کارش را بفهمند.
در بحث جیمز واتسون از روزالیند فرانکلین نام برده بودم. کسی که در کشف ساختار هلیکس و مارپیچی DNA نقش کلیدی داشت و در کمال شگفتی جایزه نوبل را دریافت نکرد.
البته شانس کمیته نوبل این است که تا ۵۰ سال پس از اعطای جایزه، کاندیداهای جایزه افشا نمیشوند و این مسئله کمک میکند تا کسانی که جایزه را اعطا میکنند فرصت پیدا کنند تا قبل از اینکه لازم شود به خاطر انتخابشان پاسخگو باشند، بمیرند.
در مورد روزالیند هم (که سال ۱۹۵۸ فوت کرد) این گمانه زنیها وجود داشت که احتمالاً در فهرست نامزدها بوده و در سالهای ۱۹۶۲ که واتسون نوبل گرفت، به علت فوت کردنش جایزه را دریافت نکرده است (قانون نوبل این است که جایزهی نوبل به زندگان تعلق میگیرد).
سال ۲۰۰۸ بود که با انتشار فهرست نامزدهای نوبل تا ۱۹۵۸ مشخص شد که کمیته نوبل اساساً از روزالیند فرانکلین غافل بوده است.
در واقع آنچه ما در مورد نامزدهای نوبل میشنویم، عمدتاً یا حدس و گمان است و یا مربوط به فهرست اولیه (شامل صدها و گاه هزاران نفر) میشود و فهرست نهایی نامزدها را کسی نمیداند.
گاندی و جایزه صلح نوبل
اما شاید کمتر اتفاقی برای جایزه صلح نوبل به اندازهی نوبل نگرفتن ماهاتما گاندی شرم آور باشد.
اکنون که بیش از پنجاه سال گذشته و فهرست نامزدها افشا شده، میدانیم که گاندی در سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹ و ۱۹۴۷ در فهرست نامزدها بوده. اما جایزه را دریافت نکرده است.
این ماجرا آنقدر سوال برانگیز بوده که بنیاد نوبل صفحهای را در سایت خود به توضیح و تشریح ماجرا اختصاص دهد و بکوشد جزئیات آن را (بیشتر شبیه ابراز ندامت تا شبیه توجیه) منتشر کند (+).
محدود بودن نگاه کمیته نوبل به اروپا و آمریکا میتواند یکی از علتهای این مسئله باشد.
مسئلهای که باعث میشود بعضی نویسندگان تراز دوم جایزهی نوبل ادبیات را بگیرند و کسی مانند تولستوی در فهرست برندگان نوبل ادبیات نباشد.
بحرانهای هند و پاکستان و ملی فرض کردن گاندی (به جای اینکه او را شخصیتی جهانی در نظر بگیرند) میتواند از جمله ریشههای دیگر باشد.
به هر حال، به یادآوردن اینکه کسی مثل هنری کیسینجر جایزهی صلح نوبل دریافت کرده (و دو نفر از اعضای کمیته نوبل برای همیشه از آن استعفا دادهاند تا در لحظهی اعطای جایزهی کیسینجر در سالن نباشند) ماجرا را تلختر میکند.
قطعاً کیسینجر را میتوان از هوشمندترین تحلیلگران سیاسی جهان دانست. اما جایزه صلح نوبل مشخصاً جایزه هوش سیاسی نیست و به تعهد به صلح اعطا میشود.
دنیا شاید کیسینجر را بیشتر به خاطر مشارکت در کودتای شیلی دوست ندارد. ولی ما ایرانیها او را بیشتر به خاطر مواضعش در جنگ ایران و عراق دوست نداریم. جملهی معروفی که در مورد جنگ ما گفته بود هنوز هم برایمان تلخ است: متاسفم که در جنگ ایران و عراق، نمیشود هر دو طرف ببازند.
جایزه صلح نوبل برای کیسینجر از این جهت عجیب است که کیسینجر به صورت اتفاقی خشونت آفرین نشده. بلکه جنگ منطقهای و استهلاک داخلی، در مدل ذهنی او از جمله ابزارهای قدرتمند (و مشروع) برای تغییر ساختار نظم در جهان است.
کیسینجر در نظریههای خود مستقیم و غیرمستقیم، از یک ایدهی مهم دفاع میکند: در برخی منطقههای دنیا، در هر جنگی باید آمریکا طرف کشور ضعیفتر را بگیرد. تا جنگ زود به پایان نرسد.
شاید همین موضع بود که در زمانی که به سنا دعوت شد تا در مورد JCPOA (که ما به آن برجام میگوییم) نظر دهد، با برجام مخالفت کرد. او معتقد بود که همین الان هم ایران از عربستان قویتر است و منطقی است که توافق جدیدی که باز هم ایران را قدرتمندتر کند انجام نشود. در واقع معادلات کیسینجر اینجا هم حمایت از طرف ضعیفتر را – برای مستهلک شدن منابع منطقه – توجیه میکرد.
مکانیزمی که گاه و بیگاه در مواضع امروز آمریکا در کشورهایی مانند سوریه هم میبینیم (خصوصاً در مورد تغییر مواضع ناگهانی آنها با تغییر دینامیک قدرت در سوریه).
بگذریم.
اینها قاعدتاً کار متخصصان علوم سیاسی است. اما شاید ما هم به عنوان انسان عادی با سواد کوچه و خیابانی خودمان، حق داشته باشیم از اینکه کیسینجر را در فهرست برندگان جایزه صلح نوبل میبینیم و مثلاً گاندی را در آن فهرست نمیبینیم، ناراحت شویم.
اما به هر حال، شاید برای من و خوانندگان این وبلاگ که جایزهی نوبل احتمالاً قرار نیست به بسیاری از ما اعطا شود، هنوز هم این داستان بتواند الهام بخش باشد.
این که گاندی جایزه صلح نوبل را دریافت نکرد، به هیچ وجه از اعتبار او، از نام او، به قول امروزیها از برند شخصی او نمیکاهد.
این بنیاد نوبل است که هنوز باید برای غفلت آن سالها بهانه تراشی کند.
این بنیاد نوبل بود که در سالی که گاندی ترور شد، نتوانست (یا خجالت کشید) جایزه صلح نوبل را به هیچ فرد دیگری اعطا کند و صرفاً اعلام کرد: امسال، هیچ فرد زندهای وجود نداشت که شایستهی دریافت جایزهی صلح نوبل باشد.
گاندی حتی از نوبل هم بزرگتر است. همچنانکه هاوکینگ. همچنانکه روزالیند فرانکلین.
همچنانکه به اینشتین، با گرفتن نوبل فیزیک در ۱۹۲۱ چیزی اضافه نشد و اگر هم جایزه را به او نمیدادند چیزی از او کم نمیشد. در بهترین حالت، بنیاد نوبل برنده شد که توانست نام اینشتین را در فهرست خود داشته باشد.
شاید مسیر رشد، توسعه، موفقیت و پیشرفت از زمانی شروع میشود که هر یک از ما، نگاه از تشویقهای بیرونی میگیریم و بر درون خود متمرکز میشویم.
میپذیریم که قرار نیست کسی در بیرون، ما را به خاطر دستاوردهایمان تشویق کند. اگر چنین تشویقهایی رخ داد، آرام از کنارشان عبور میکنیم (در حد نسیم خنکی که به تصادف و ناخواسته در هوای گرم بر چهرهی ما وزیده) و اگر هم رخ نداد، بی آنکه افسوس بخوریم به مسیرمان ادامه میدهیم.
نوبل جایزهی بزرگی است.
اما در زندگی هر یک از ما، جایزهها و قدردانیها و رقابتهای زیادی هست.
از رتبه بندیهای مدرسه تا رتبه بندیهای دانشگاه. تا المپیادها. تا انتخاب کارمند نمونه. تا انتخاب بهترین شرکت. تا انتخاب موفقترین کسب و کار. تا انتخاب بهترین برند از نگاه مشتریان و هر چیز دیگر.
اگر از این ارزیابیهای بیرونی فاصله بگیریم و مسیر خودمان را ادامه دهیم (چنانکه گاندی این کار را کرد)، روزی میرسد که دیگران، باید به خاطر اینکه ما را در فهرستهایشان ندیدهاند عذرخواهی کنند یا برای اشتباههایشان بهانه بیابند.
اگر شرکتی، امروز نتوانست ما را برای خودش حفظ کند، میتوان به شکلی کار و تلاش کرد که روزی به خاطر نداشتن ما و نبودن ما در آن مجموعه، ابراز تاسف کند.
و عجیبتر اینکه مطالعهی زندگی کسانی که با این مدل ذهنی زندگی کردهاند نشان میدهد، این نوع نگرش آنها را چنان به سرعت از دغدغهی فهرستها و رتبه بندیها و نشانها و نمایشها دور میکند که حتی، میل و رغبت دیدن آن پشیمانیها و عذرخواهیها و بهانه جوییها هم در دلشان میمیرد و رنگ میبازد.
الان که دارم این کامنت رو میگذارم معلوم شده که برنده نوبل ادبیات امسال باب دیلان هست. در همین حین بحث شدیدی در گرفته که باب دیلان نویسنده جدی نیست و بیشتر موزیسین و شاعر هست. اما وقتی داشتم این اخبار رو مرور میکردم همش مطالب این مقاله شما توی ذهنم میومد که الان بنیاد نوبل میتونه افتخار کنه که کسی مثل باب دیلان رو توی لیستش داره و به خالق آثاری مثل Blowin’ in The Wind و Hurricane توجه داشته. مهم نیست که افراد وسواسی امروز چی فکر کنن و اعتراض کنن که باب دیلان نویسنده نیست اما چندین سال بعد و وقتی که باب دیلان به یک خاطره مثال زدنی و اسطوره تبدیل بشه (همین الان هم اسطوره هست ولی به نظرم گذر زمان اینجور آدمها رو توی ذهن مردم بزرگتر و دست نیافتنیتر میکنه) اونوقت همه با خودشون میگن که باب دیلان جایزه نوبل هم داشت. حتی همین الان هم میشه گفت که نوبل روی نسلهای جدیدتر سرمایهگذاری کرده با این کارش.
امین جان.
خوشحالم که تحلیلت رو خوندم. همیشه از سبک نگارش تو لذت میبرم و امیدوارم بیشتر فرصت کنی و در مورد مسائل مختلف، تحلیلهات رو اینجا بنویسی.
با خوندن حرفهای تو و مثالهای مشابه دیگری که در ذهنم تداعی شد، داشتم فکر میکردم که شاید، اگر قراره خودمون رو به تاریخ و آیندگان پاسخگو بدونیم، یک راه مناسب این باشه که سهم کمتری رو برای نقدهای معاصران قائل باشیم.
چون ظاهراً قضاوتهای کوتاه مدت و بلندمدت در بسیاری از موارد، الزاماً همگرا و حتی نزدیک نیستند.
سلام محمدرضا جان،
ممنون از لطفت. راستش دلیل این که کمتر کامنت میذارم اینه که با خودم عهد کردم تا وقتهایی که احساس میکنم خیلی با استانداردهای متممی بودن فاصله دارم چیزی ننویسم. مثلن وقتهایی که کم کتاب میخونم یا توی متمم کم فعالیت میکنم و اینجور وقتها اصلن روم نمیشه جلوی دوستهای متممی و معلم عزیزم حرفی بزنم. بگذریم که قبلتر هم گفتم خوشبختانه فضای روزنوشتهها به قدری با کیفیت هست که آدم احساس میکنه اگر حرفی بزنه از این کیفیت کم شده. به همین خاطر بیشتر سعی میکنم یاد بگیرم و وقتی که برای یادگیریم میگذارم رو بیشتر کنم تا بیشتر بتونم اینجا تعامل کنم و این واقعن زندگیم رو خیلی تغییر داده و هیجان عجیبی رو وارد زندگی من کرده که خیلی دوستش دارم.
پ.ن : امروز که دیدم برام کامنت گذاشتین مثل شاگردهای قدیمی که وقتی استادشون بعد از مدتها تلاش یک نصیحتی میکردشون دنیاشون عوض میشد احساس خیلی کمیابی رو تجربه کردم و چندین بار پاسختون رو خوندم و سعی میکنم به توصیههاتون عمل کنم. خواستم بگم این فضایی که توی متمم و روزنوشتهها به وجود آوردین خیلی چیز با ارزشی هست و ازتون ممنونم.
باسلام
ممنون برای مطلب زیبایتان ، بسیار هم ساختار درستی دارد و بدل می نشیند .
هر زمان که به نوع تفکر و تلاشهای این مرد بزرگ. ،، گاندی ،، برای ایجاد صلح و کرامت انسانی فکر میکنم احساساتی میشوم ،ممنون از شما که یاد انسانهایی مانند او را زنده می کنید.
سلام به همه
محمدرضا مطلب آموزنده ایی بود و مثل همیشه خوراک خوبی برای فکر.می دانی برداشت من اینکه که این کار جز با تمرین و تلاش قابل حل نیست درست مثل یک مهارت و مسلما کار یک روز و یک هفته و یک سال نیز نیست،جز برای انسان های بزرگ.به نظر میاد انسان ذاتا دنبال تشویق دیگران است و انگار در تک تک اعمال و صحبت های ما این قضیه نهفته است.شاید بتوان این را حتی به بحث انگیزش و سلسه نیاز ها که از طرف فروید و بعدها مازلو مطرح شد ربط داد.اینکه افراد مثلا شاید حتی ناخودآگاه دنبال تشویق و مورد توجه قرار گرفتن باشند. یا مازلو که که دنبال نیازهای مختلف انسان در زمان های مختلف بود.آخر حرفم اینکه که به نظرم انسان در سطوح مختلف دنبال تشویق و توجه دیگران است ولی همانطور که گفتم کنار گذاشتن ایم میل یک روند دارد که باید در طول عمر انسانها و میزان دستیابی به اهدافشان طی شود.شاید من در این سطح مثلا با گذاشتن این کامنت به دنبال همین باشم (مثال در این زمینه بسیار زیاد است و به نظرم رایج ترین آنها را در شبکه های اجتماعی به راحتی میتوانیم تشخیص دهیم)
گاندی همیشه برای من در مقایسه با تمام بزرگانی که سبک و مدل ذهنی و هدف صلح داشته اند، یک تفاوت بزرگ داشته است، گاندی معاصر با من هست و بسیار قابل لمس و نزدیک. پس هر وقت درباره اش فکر میکنم، متوجه میشم که هر دوره ای با تمام جهش ها و تفاوت ها ، نمیتواند اهداف بزرگ و واقعی رو عوض کنه و عذر بهانه ای برای کاری نکردن باقی نمی مونه و تلاش برای رسیدن به این اهداف هست که انسان را جاودانه می کند ، نه تشویق ها.
بنظرم محمدرضا شعبانعلی نیز شایسته دریافت جایزه صلح نوبل هستند.
علی عزیز ، با کمال احترام
خواهشمندم یکبار دیگر زحمت خواندن مطلب بالا را با دقت بیشتر بر خود هموار کنید و سپس به نقطه نظرات دوستان خوب قبل از خود توجه نمایید از جمله آقای علی کریمی و فواد انصاری و سرکار خانم شهرزاد .
امیدوارم که با نگاه مثبت این یادداشت را نوشته باشید . یک مقداری ملاحظه فضا و اتیکت محیط را بیشتر داشته باشید . اینجا دوست داریم از نگاه دوستان بیشتر استفاده کنیم و سبک زندگی خود و عادتهای غلط مان را تصحیح کنم . با مدل قهرمان پروری هیچ ملتی براستی رستگار و موفق نشده است باید از خود شروع کنیم و با رشد خود و جامعه خود بستر توسعه همه جانبه جامعه را فراهم آوریم . و اصولا” نویسنده شاید براستی دنبال جا انداختن این مدل برای حرکت است و ممکن گاهی این ادبیات شما و برداشت اینگونه ،تفکر نویسنده را به سمتی سوق دهد که می بایست در این فضای تنگ برای حرکت قلم ، پس چه باید کرد.
محمد تقی عزیز. از یادداشت شما ممنونم.
به دلیل تراکم کاری این روزها، ذهنم خستهتر از آن بود که مطلبی بنویسم که خوشبختانه شما بار نوشتن را از دوشم برداشتید.
در شرایطی که بخش قابل توجهی از وقت روزانهی من در روزنوشتهها، به پاک کردن و آرایش و پیرایش نوشتههای قدیمیام میگذرد تا مطمئن باشم که همه چیز آنچنان که هست (یا باید باشد) میماند، گاهی اوقات برخی بیملاحظهبودنها بار سنگین خستگی را بر دلم سنگینتر میکنند.
من واقعا بابت مزخرفاتی که بعنوان کامنت میگذارم متاسفم و امیدوارم با در نظر گرفتن ملاحظه ها چیزی بنویسم و نه فقط فکرهای(سطحی) خودم تا زمان باارزش شما رو برای پاک کردن کامنت هام نگیرم.
راستی کاش یک مهارتی هم با نام تحمل در بیان ایده ها و نظرات وجود داشت
یا مهارت تشخیص زمان مناسب برای بیان ایده ها(اینها رو توی بحث مربوط توی متمم میگذارم)
میشه لطفا دلایلتون رو هم جهت این پیشنهاد ذکر کنید!؟
من به شخصه خیلی خیلی زیاد علاقمند و متاثر از ایشون هستم، اما آیا منطقیه که مثلا بگم باید نوبل فیزیک امسال رو به آقای شعبانعلی میدادن!؟
چیزی که شما گفتی در این حد بود.
محمدرضای عزیز
با خواندن این مطلب، خستگی ناشی از روزی چند بار سرزدن به mrshabanali.com و مطلب جدیدی ندیدن کاملا از بین رفت.
اما شاید قسمت تاریک این ماجرا(برای من و احتمالا بعضی از دوستان دیگر) راجع به به چگونگی شکل گیری این مدل ذهنی ارزشمند (فاصله گرفتن از ارزیابی های بیرونی و نگاه به درون) باشه. من پس از خواندن مجموعه مطالب ارزشمند “دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم” نتیجه ای تقریباً مشابه با این مطلب را گرفتم. اما (تو که غریبه نیستی) دست آخر نتیجه ای که مدنظر معلم (محمدرضا) بود در شاگرد (محمد) ایجاد نشد.
انگار یک قطعه از پازل کمه. اما من نمیدونم اون قطعه کجاست (و حتی چیه).
این روزها برای کار درست به تو جایزه می دهند.اگر با جنگ مخالف باشی برنده صلح می شوی و بی دلیل نیست که به زنده ها جایزه می دهند زیرا صلح جانباختگان زیادی دارد که به واقع بازندگان صلحند.
. . .
و اما چه آرامش عمیقی را تجربه خواهی کرد ،زمانی که بی نیاز باشی .
دنیایی که در آن نه صدای تشویق دیگران گوش تو را آزار می دهد و نه چنگال بغض و حقد بدگویان روحت را می خراشد.
زندگی برایت همان خنکای دم صبح است در کوچه پس کوچه های شیدائی در راه رهائی از تمامی قید و بندها، بایدها و شایدها.
باید صدای زندگی را قطع کرد از هرآنچه من را به غیر از خودم وصل می کند.
حالا یک موزیک ملایم وتجربه ناب رضایت از خودی که خودت برای خود خودت ساختی .
http://dl.bikalammusic.com/06-irani/karen-homayoun-far/20-Ghesey-paria.mp3
محمد رضای گرامی
فکر میکنم این پست ارتباط وثیقی با بحث عزت نفس که همین روزها در متمم در جریان است دارد.شاید خالی از فایده نباشد که نوعی ارتباط بین این دو بحث باشد.
اون موقع که نوشتم توجهی نداشتم بهش.
الان که میگی میبینم درست میگی.
میگردم ببینم کجای بحث عزت نفس میشه ارتباطش داد که کسانی که بعداً عزت نفس رو میخونن ارجاع بدیم این رو بخونن.
ممنون که تذکر دادی.
با خوندن این مطلب یادم اومد که قبلا در ایمیلهای هفتگی درباره گاندی یه مطلبی داشتیم درباره ۷ ریشه خشونت در جامعه از نگاه گاندی که شامل:
۱- سیاست بدون وفاداری به اصول ۲- ثروتاندوزی بدون کار کردن ۳- لذت و خوشی بدون داشتن وجدان ۴- دانش بدون داشتن شخصیت و منش ۵- تجارت و کسب و کار بدون اخلاق ۶- علم بدون انسانیت ۷- عبادت بدون فداکاری برای دیگران.
من دوست دارم یک نتیجه اضافی دیگه هم از این ماجرا بگیرم.
علاوه بر اینکه خودمون رو در چارچوب فهرستها و رتبهبندیها و نشانها محدود و مقید و تعریف نکنیم به این نکته هم توجه داشته باشیم که افراد با اندیشههای والا رو فارغ از هر فهرست و رتبهبندی و نشان، دوست داشته باشیم و بیشتر ازشون یاد بگیریم.
سلام.
… روزی میرسد که دیگران، باید به خاطر اینکه ما را در فهرستهایشان ندیدهاند عذرخواهی کنند یا برای اشتباههایشان بهانه بیابند.
و البته آن روز نه ما خشنود می شویم، نه آنها سبکبار.
باید عرض کنم که اتفاقا، متنی که خوندم بسیار ساختارمند بود.
چقدر زیبا از این نوشته نتیجه گیری کردی محمدرضا.
از ابتدای متن تا بعد از نیمه های اون، وقتی می خوندمش، هنوز فکر می کردم که تا انتهاش فقط شاهد روایت هایی تاریخی پیرامون جایزه صلح نوبل هستم، ولی بعد کم کم، نرم و آروم، خودم رو توی فضای دوست داشتنی و الهام بخش دیگری پیدا کردم و لذت بردم. و چقدر زیبا گفتی و چه خوب میشه اگر همیشه: “از این ارزیابیهای بیرونی فاصله بگیریم و مسیر خودمان را ادامه دهیم…”
همونطور که خود گاندی هم گفته بود:
“هر آدمی باید صلح را در درون خود بیابد. و صلحی که واقعی باشد، هرگز از شرایط بیرونی تاثیر نمی پذیرد.”
ممنونم محمدرضا – نگاه کردن به درون و بی توجه شدن به تشویقهای بیرونی دل شیر میخواهد.
————-
سالها پیش ژان پل سارتر نویسنده ی مشهور فرانسوی به عنوان برنده ی جایزه ی نوبل انتخاب شد ولی آن را نپذیرفت و دلیلش را هم این طور ذکر کرده :
دلایل شخصی: این نپذیرفتن من بیمقدمه نیست. من همیشه از امتیازهای رسمی روگردان بودهام. پس از جنگ، در ۱۹۴۵ به من پیشنهاد «لژیون دونور» شد، اما با وجود دوستانی که در دولت داشتم، آن را نپذیرفتم. همچنین با وجود تلقین بعضی از دوستانم، از تدریس در «کولژدوفرانس» سر باز زدم.
این مربوط است به استنباط شخصی من از کار نویسنده. نویسندهیی که جهت سیاسی یا اجتماعی یا ادبی میگیرد، نباید جز با وسایل خاص خود، یعنی کلام مکتوب، عمل کند. نویسنده، هر نوع امتیازی را که بپذیرد، خواننده را مقید میکند؛ و این برای من قابل پذیرش نیست. یکسان نیست اگر پای نوشتهام ژان پل سارتر بگذارم یا ژان پل سارتر برنده جایزه نوبل.
نویسندهیی که امتیازی از این نوع را میپذیرد، خود و نیز مجمع یا مؤسسهیی را که به او این افتخار را میدهد، متعهد میکند. علاقه من به پارتیزانهای و نزویلایی تنها مرا متعهد میکند، اما اگر ژان پل سارتر برنده جایزه نوبل از مقاومت ملی و نزویلا طرفداری کند؛ همراه خود جایزه نوبل و فرهنگستان سویدن را نیز کشانده است.
نویسنده هرگز نباید این اجازه را بدهد که به یک «مقام رسمی» تبدیلش کنند. هرچند این کار، همچون مورد من، به صورتی آبرومند انجام پذیرد. بدیهی است که این روش شخص من است و هرگز شامل خردهگیری در مورد برندهگان پیشین جایزه نوبل نیست. من برای بسیاری از آنها که افتخار آشناییشان را داشتهام، ارزشی بسیار قایلم و تحسینشان میکنم.
فکر کنم محمدرضا در مورد عنوان دکتر بودن هم همین اتفاق میافتد. وقتی میگویی دکتر کریمی یعنی کریمی خالی به تنهایی ارزشی ندارد، یعنی در ظرفی بنام دکتر است که او ارزش پیدا میکند و دیگران او را به حساب میآورند.
ولی برای کسی دیگر، نام اوست که به عنوان دکتر و دکتری خواندهها ارزش میدهد. یعنی وقتی میشنویم دکتر شعبانعلی، به هم میگوییم: ببین ایشان با این عظمت و دانش، رفتهاند و فرایند دکتری را گذرانده “پس” این عنوان دکتری چقدر بزرگ است. و بیا بعد از نتیجه بگیریم که هر کسی را در کوچه و خیابان دیدیم که دکتر است “حتما” بدانیم باسواد هم است.
به “نظر”م هر وقت پسوند و پیشوند به اسم خودمان اضافه میکنیم قبل از آن پذیرفتهایم که از آن کلمات پایینتریم. مثل تصویری نازیبا که سعی میکند برای دیده شدن خود را در “قابی” زیبا جا دهد تا شاید مورد پسند تماشاگران قرار گیرد.