پیش نوشت صفر: میگویند سالها پیش، در جایی از این دنیای بزرگ ما، شهر کوچک و دورافتادهای بود که به علت شرایط خاص آب و هوایی و کوهستانی بودن و گونههای حیوانی در اطراف آنجا، سانحه خیز بود.
با همکاری چند سازمان بین المللی، یک هلی کوپتر امداد با خلبان آموزش دیده به این شهر کوچک اختصاص داده شد.
تیم امداد هم از میان مردم همان شهر تشکیل شد و قرار شد که با این سرمایهی ارزشمند، به کسانی که در این شهر و شهرهای کوچک همجوار، محتاج کمک بودند کمک رسانی شود.
هلی کوپتر مدرن بود و خلبان آموزش دیده.
اما به هر حال، تیم امداد، از مردم همان شهر کوچک و دورافتاده بود و آنها چندان با شیوه های جدید و علمی امداد آشنا نبودند.
یک بار سانحه روی میداد و اعضای تیم امداد خواب بودند و دیر میرسیدند.
یک بار، سانحه روی میداد و ابزارهای امداد را گم کرده بودند.
یک بار، سانحه روی میداد و لباس امداد پیدا نمیشد.
یک بار، سانحه روی میداد و هلی کوپتر سوخت نداشت.
به هر حال، چون تیم امداد وظیفه شناس بود، همیشه به محل سانحه میرسید. اما همیشه دیر!
یا فرد سانحه دیده با کمک افراد محلی خوب شده بود و یا جان خود را از دست داده بود.
تنها دستاورد حضور هلی کوپتر، عکسهایی بود که پس از سانحه ثبت میشد و همیشه در قاب آن، یک هلی کوپتر هم بود.
مردم هم دیگر، به این دستاورد راضی بودند و گاهی پس از حل و فصل مشکل و رفع سانحه، منتظر میماندند تا هلی کوپتر برسد و عکسهای یادگاری را بگیرند و هر یک به سراغ کار و زندگی خود بروند.
پیش نوشت یک: من از ورزش سررشتهای ندارم. اخبار آن را هم پیگیری نمیکنم. مگر وقتی که به اجبار و لطف دوستان، وادار میشوم اخبار ورزشی را در قالب پیامکهایشان بخوانم.
دوری از ورزش نه کلاس دارد و نه پرستیژ میآورد که بخواهم به این مسئله و اقرار کردنش، مغرور باشم.
اما به هر حال، هر کس در زندگی خود اولویتهایی دارد که در فهرست اولویتهای من، ورزش و تلویزیون قطعاً جایی ندارند.
دوستی یک بار در پاسخ به این توضیح من میگفت: محمدرضا! پس سلامت چه میشود؟
مجبور شدم دوباره برایش توضیح بدهم که هر کس در زندگی خود فهرست اولویتهایی دارد و ممکن است زندگی، خود در صدر فهرست اولویتها نباشد!
پیش نوشت دو: با وجود همهی بیخبری از دنیای ورزش و المپیک و بحثهای حاشیهای آن، اینکه خبر مدال گرفتن کیمیا علیزاده را نشنوی چندان ساده نیست.
حتی اگر به ورزش هم بیعلاقه باشی، نمیتوانی بزرگ بودن کار او در کسب مدال برنز تکواندو را انکار کنی.
لااقل در نگاه من، دستاورد هر انسانی، معادل مجموع شادی و شادمانی است که در دنیا آفریده و خواهد آفرید.
هر حرکتی، در نقطههایی از زمین و زمان، غم میآفریند و در نقطههای دیگری از زمین و زمان شادی. و اگر برایند دستاوردهای یک حرکت، از این لحظه تا ابدیت، مثبت باشد میتوان شاد بود که دستاوردی ارزشمند ایجاد شده است.
مدال کیمیا علیزاده به احتمال زیاد به شادی کل دنیا اضافه کرده است.
اگر چه رقابت، ناگزیر از برد و باخت هست، اما با مقایسهی مردمی که این مدال را به دست آوردند و مردمی که این مدال را از دست دادند، میتوان حدس زد که مردم ما – به دهها دلیل – بیشتر نیازمند این مدال بودند و در مقایسه با ناشادی که در نقطههای دیگری از دنیا ایجاد شده، شادمانی بیشتری را کسب و تجربه کردهاند.
اما در این میان، نکتهای باعث دلگیری شده که انعکاساش را در بعضی رسانهها (مثلاً ایسنا یا خبر آنلاین) میتوان دید و آن، حضور نداشتن مسئولان دولتی در زمانی است که کیمیا علیزاده با افتخار با پرچم ایران در اطراف سالن میدویده است و البته سوال پرسیدن از اینکه مسئولان در آن موقع کجا بودند و چرا نبودند و بحثهایی از این دست.
اصل حرف من:
دولتها، هلی کوپترهایی هستند که همیشه دیر میرسند.
این نه اختصاص به دولتهای امروز دارد و نه اختصاص به دولتهای دیروز یا فردا.
نه اختصاص به ایران دارد و نه اختصاص به آسیا یا آمریکا.
دولتها، همیشه دیر میرسند. هر یک به قد و قوارهی خودشان.
دولتهای اروپایی در شرایطی دعوای آنتی تراست را با گوگل و فیس بوک شروع کردند که شناخت بسیار کمی از فضای دیجیتال داشتند.
حالا باید مدام، حرفهای غیرتخصصی و نادرستی را که در سالهای قبل گفتهاند ماستمالی کنند.
از جمله درخواستهای آنها این بود که گوگل، الگوریتم اولویت بندی خبرها را به اتحادیه اروپا تحویل دهد. مدتها طول کشید که مفهوم یادگیری ماشینی برای این دوستان تفهیم شد و متوجه شدند که الگوریتم، شکلات نیست که در بسته بندی و با احترام، به آنها تحویل داده شود.
اوباما هم که بارها به سو استفاده شرکتهای تکنولوژی محور از سواد کم دولت در حوزهی تکنولوژی اشاره کرده است و خلق شرکتهایی مثل پالانتیر و یا تلاش اوباما برای فعال شدن در حوزهی تکنولوژی پس از دوران ریاست جمهوریاش (که نوعی ارتقاء شغلی برای او محسوب میشود!) تاییدی بر این مسئله است.
هر جای دنیا دغدغهای دارد و بر اساس همان دغدغه و معمولاً در زمینهی همان دغدغه، دولتها عقب هستند و دیر میرسند!
آیا این خبر بدی است؟
به نظرم خوب یا بد بودن، صفت مناسبی نیست و اساساً آن سوال، سوال خوبی نیست.
بخشی از این کُند بودن، به ویژگی ذاتی (Inherent Characteristic) دولتها باز میگردد.
ربطی هم به بزرگ یا کوچک بودن، متصدی یا ناظر بودن، چپ یا راست بودن، رادیکال یا محافظه کار بودن ندارد.
دولت در ذات تعریف خود (به مفهوم کلاسیک آن از زمان لویاتان تامس هابز تا امروز) یک نهاد کُند و محافظه کار است.
رادیکالترین سیاستمداران، از محافظه کارترین مدیران کسب و کارها، محافظه کارتر هستند و این هم ایرادی نیست.
هر شخص (حقیقی یا حقوقی) در ساختار جامعه، کارکردی دارد. کارکرد دولت هم همین محافظه کاری است تا شالودهی اجتماع را حفظ کند.
همچنانکه در حوزهی خبر و رسانه، کارکرد شبکه های اجتماعی، نشر سریع و غیردقیق اخبار است و کارکرد رسانه های کلان، نشرِ کُند و مصلحت اندیشی شدهی اخبار بر پایهی اصول و ارزشها و ارزیابیها.
در بسیاری از نقاط دنیا هم، وقتی پروژههای مورد حمایت دولتها و پروژههای موفق و بزرگ را میبینیم، الزاماً این دو دسته با هم، هم پوشانی ندارند.
اگر هم پروژهی بزرگی را میبینید که دولتها به آن لبخند میزنند، ابتدا پروژه بزرگ شده و سپس دولت به آن لبخند زده است (از گوگل و اریک اشمیت بگیرید که امروز، عضو ارشد مشاوران پنتاگون است تا پروژه های اقتصادی و فنی داخلی و شرکتهای موفق دانش بنیان ایرانی).
فکر میکنم کیمیا و کیمیاها، در ورزش و اقتصاد و صنعت و دانش و آموزش، باید بیاموزند که هلی کوپتر امدادی در کار نیست.
آنها به اتکای خودشان و با دیدن همهی سختیها تلاش کنند. بکوشند و رشد کنند. تا روزی دیده شوند و دولتها و مردم (که دولت، عصارهی نگاه و منش آنان است) آنها را جدی بگیرند.
البته در میان دوستان و بستگان، تعدادی از عاشقان ورزش قهرمانی را دیدهام و فضای آنها را میشناسم وحدس میزنم که کیمیا علیزاده، اینها را بسیار خوب میفهمیده که امروز در این جایگاه است. چون بسیاری دیگر، قبل از اینکه کیمیا شوند، به همین بهانهها (نبودن حمایت و امکانات و …) دست از بازی کشیدهاند و امروز نام آنها را نمیشنویم.
اما به هر حال، خبر خوب این است که عموماً – و البته نه همیشه – هلی کوپتر میرسد. حتی اگر شده تنها برای عکس یادگاری!
محمدرضا یه مسئلهای مدتیه ذهنم رو درگیر کرده:
موضوعی که راجع به اولویت ورزش گفتی کاملاً قابل درکه. اول دبیرستان بودم به خاطر یه سری از کارام موقتاً ورزش رو کنار گذاشتم و بعدش اینقدر فعالیتها و کارهام بیشتر شد که حس کردم وقتی که برای ورزش میذارم رو میتونم به کارهای دیگه بگذرونم و الآن هم که اصلاً دلم نمیاد از وقت برنامههای دیگهم بزنم برای ورزش! حالا این منم؛ برای آدمی با اولولیتها و مشغلههای تو که دیگه کاملاً مشخصه…
اما یه مسئلهای هست: به احتمال زیاد تو ارزش زیادی برای فکر کردن و تجزیه و تحلیل و کلاً مهارتهای شناختی قائلی؛ سر دستهشون حل مسئله، توجه و تمرکز. و از طرف دیگه الآن مطالعات خیلی زیادی دارن نشون میدن که تمرینات، خصوصاً تمرینات هوازی اثر زیادی روی مهارتها شناختی میذارن. بحث کار تیمی تو ورزشهای گروهی به کنار، الآن معتقدن فعالیتهای ورزشی رو جنبههای مختلف مغز مؤثرن و جملهی What’s good for the hear, is good for the brain کمکم داره از جنبهی شعار و حرف غیر دقیق خارج میشه.
قبول دارم که به هر حال راه رفتن و از خواب بیدار شدنی یه کش و قوس اومدن و پله بالا و پایین رفتن هم در مقایسه با پشت میز نشستن فعالیت بدنی محسوب میشه و بالاخره یه ذره گردش خونو میبره بالا ولی احتمالاً اگه بخوایم رو فرایندای شناختیمون اثر مثبت محسوسی ببینیم لازمه فعالیت بدنی با فشار مشخص و مدت زمان برنامهریزیشدهای باشه.
با این وجود چیزی که اذیتم میکنه اینه که واقعاً کنار گذاشتن ورزش به قیمت کارهای ذهنی، همون قدر که انتظار داریم به ذهن کمک میکنه یا بیشتر شبیه داستان اون مردیه که درختا رو با ارهی کند میبرید و میگفت وقت ندارم تیزش کنم؟
خوشحال میشم با توجه به این اثرات روی ذهن، نظرت رو راجع به اولویت آخر بودن ورزش بدونم….
بحث تلخ اولویت ها!
شاید مانند تو، ورزش در اولویت دولت نیست! اما شک ندارم که دغدغه بقای خود را دارد.
نمیدانم چرا یک جا سلامت جسم در حاشیه است و جای دیگر آوای روحبخش و دلنواز موسیقی که موجب راحت جان است ، مطلوب نظر دولت نیست !
نمیدانم چرا پس از هر پیروزی به یاد خاک خسته ایران و بغض خفته ی دماوند می افتیم اما تاب شکست
را نداریم
امیدوارم دولت نه به خاطر خود، بلکه برای میلیون ها انسانی که زندگیشان در گرو سلامت اوست در اولویت های خود تجدید نظرکند.
سلام
چند نکته به ذهنم رسید که با دوستان در میان بنهم
نکته اول: یکی از دوستان ما می گفت اگر موضوعی رو مسلط هستی و دوست داری در آن خصوص صحبت کنی هرگز از این که عنوانی که برای سخنرانی به تو داده اند با موضوع مورد علاقه و اشراف تو تفاوت دارد نترس، چند جمله از موضوع سخنرانی که تقریبا بدیهی است بگو و زیرکانه در میانه کلامت به موضوع مطلوب خودت بپرداز، شور و تبحر تو مخاطبان را مجذوب خواهد کرد.
نکته دوم: عرصه المپیک و مسابقات جهانی را منبع غنی و سرشار از الگوهای الهام بخش و انگیزاننده می دانم خصوصا برای افرادی که حمایت های ویژه نهادهای رسمی و یا جیب پرپولی ندارند زیرا دیدیم که در این عرصه کسی که حتی برای تمریناتش مربی نداشت (کیانوش رستمی) با عزم و تلاش وصف ناپذیر هم برنده طلای المپیک شد و هم رکورد تازه ای ثبت نمود
کسی که یک بار از ورزش حرفه ای کناره گیری کرده و وداع نموده بود (سهراب مرادی ) بازگشت و با کسب طلای المپیک، حماسه ای خلق کرد
نمایندگان کشتی شهری که حتی یک سالن سینما هم ندارد (حسن یزدانی و کمیل قاسمی از جویبار) یک مدال طلا و یک نقره برای تیم ایران به ارمغان آوردند و دختر خانم جوان و باانگیزه ای که قطعا در فضای کشورمان از بسیاری از حمایت ها و امکانات ورزشکاران سایر نقاط جهان محروم است (کیمیا علیزاده) مدال برنز المپیک را کسب کرد، همه اینها باعث شادی، دلخوشی و کاشتن بذر امید در دل تمام انسان هایی می شود که هدفی ارزنده و شادی آفرین دارند و برای آن تلاش می کنند
نکته سوم: مروری بر گذشته، فعالیت ها و تمرینات قهرمانان المپیک از سر تا سر جهان تاییدی بر سازنده تر و کارآمدتر بودن سیستم کنترلی درون نگر در مقایسه با سیستم برون فکن می باشد، زیرا اگر هر کدام از این عزیزان می خواستند منتظر شوند تا دولت و اجتماع، زمینه موفقیت آنها را فراهم کنند بایستی نام خود را تنها بر قبض موبایل خود می دیدند نه سایت المپیک!
نکته چهارم: احساس می کنم به طرز نامتوازنی نخبگان و افرادی که قابلیت تاثیرگذاری بسیار بالایی دارند در این کشور نه تنها به سمت رشته ها و تخصص های تاثیرگذارتر و کلیدی تر (مدیریت، اقتصاد، علوم اجتماعی، حقوق و سیاست) هدایت نمی شوند بلکه حتی پس از آن که مراتبی را در دانشگاه در رشته های فنی طی می کنند، وارد بازار کار می شوند و می بینند که عملا نقش پررنگی در سرنوشت و شرایط کشور ندارند تنها زبان به گلایه از شرایط نه چندان مطلوب حرفه مهندسی می گشایند و نمی کوشند که لااقل از این پس ماهی توسعه مهارت های تاثیرگذارتر را صید نمایند و بر سر برکه کم ماهی مهندسی می مانند و با حسرت و حسادت به صیادان دیگر برکه های پربرکت می نگرند
چقدر خوب شد که به ما این تلخی را یادآوری کردین که به دولت ها دل نبندیم. یاد این تیکه از کتاب نان و شراب افتادم
دن: شنیدم در این کوه معدن هست
بونی: خدا نکند معدن باشد
دن: نمی فهمم،برای چی؟!
بونی: مادام که کوه فقیر است، از آن ماست،
اما همین که معلوم شد غنی است، دولت آن را تصاحب خواهد کرد
دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه
دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است
و دست کوتاه برای دادن است
و فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیکند
بر گرفته از کتاب “نان و شراب”
به قلم “اینیاتسیو سیلونه”
سلام محمدرضا.
پیشاپیش عذر میخوام که این کامنت را در اینجا مینویسم و لطفا بعد دیدنش کامنت من را پاک کن.
برایت یک کامنتی در زیر پست ?Definition: What Is a Complex System نوشتم که بعد از گذشت چندین روز هنوز تأیید نشده است و در کنارش “Your comment is awaiting moderation” نوشته شده. میخواستم ببینم که مشکل از فرستادن کامنت من بود و آن را باید دوباره بفرستم یا هنوز فرصت این را نداشتهای که کامنتهای آن سایت را که سیستمی شبیه روزنوشتهها برای تایید کامنت ندارد، تأیید کنی؟
پینوشت: نمیدانستم که این کامنت را در آنجا باید بنویسم یا اینجا! به این دلیل که فکر کردم شاید وقت نکردی در این چند روز کامنتهای آنجا را بررسی کنی، اینجا نوشتم.
امیر محمد جان.
جای غلطی ننوشتی.
کلاً هر جا مینوشتی غلط نبود.
یه کم وقتم برای رسیدن به وبلاگ انگلیسی کم بوده.
بخش قابل توجهی (تقریباً همه!) از مطالبی که الان منتشر میشه Schedule شده بوده.
یه بار هم رفتم ببینم دیدم شده ۸۴ تا کامنت ترسیدم.
بنابراین، مشکل از منه. شما به کامنت خودت دست نزن!
در مورد تایید و بررسی کامنتها، یه مشکلی هم در اونجا داشتم.
بعضی دوستان احساس میکردن من کامنتها رو اونجا ممکنه زودتر از اینجا ببینم.
اینه که درد و دل و صحبت و حرفهاشون رو اونجا مینوشتن.
الانم اگر به سمت سیستم Automated برم، همین نگرانی وجود داره.
ولی یه کاریش میکنم. به هر حال، توپ این مشکل در زمین منه و باید راهکاری براش پیدا کنم.
از اینکه در وضعیت Pending مونده عذر میخوام.
دو سه تا از اون کامنتها که گرفتار شده مال منه آقای شعبانعلی 🙂 اتفاقا چند روز پیش با خودم فکر میکردم که چرا آقای شعبانعلی این کامنتها رو بلاک کرده ! بعد به این نتیجه رسیدم که کامنتهای ما اینقدر اشتباه گرامری و لغوی داره که حالش بهم خورده و کامنتها رو بسته٫ فکر کردم چون آقای شعبانعلی بازدیدکننده های اجتمالی شاید داشته باشه از خارج کشور این کامنتها کلاس مقاله ها رو آورده پایین 🙂 و دوست نداره اونها کامنتها رو ببینن. یعنی همه جور فکر عجیب و غریبی کردم به غیر از مشکل فنی! یعنی تقصیر خودته آقای شعبانعلی بعضی وقتها اینقدر کارهای پیچیده انجا میدید یا دور اندیشی میکنید که همیشه فکر میکنم کاسه ای زیر نیم کاسه است . شبیه همون عوض کردن کت و شلوار شما توی درس مذاکره . :))))
ممنونم که جوابم رو دادی. نگرانیات رو درک میکنم محمدرضا. حق داری.
راستی در اونجا یادم رفت که تشکر کنم. خیلی خوشحالم که بحث Complexity رو شروع کردی. ممنونم واقعا.
۱- داستان هلی کوپتر منو یاد داستان هایی انداخت که همیشه پلیس دیرتر از هم وارد صحنه میشه و وقتی می رسه که تقریبا همه آب ها از آسیاب افتاده.
۲- در مورد اخبار المپیک هم این روزها بیشترین جمله ای که می شنوم اینه که:”هیچی از ارزش های ما کم نمی کنه” 🙂
و تلخ ترین خبر برای من، خبری بود که گزارشگری در رسانه ملی به شکل احمقانه ای به یک ورزشکار ملی، برچسب بی غیرتی زد.
همیشه از کسانی که در سختی و مشکلات و دور از انتظار ظاهر شدند و ناممکنی رو ممکن کردند خیلی بیشتر خوشم میاد – حسن یزدانی و کیمیا علیزاده این حکم رو برای من داشتند تو این المپیک.
بهترین کار برای کسی که میخواد پیشرفت کنه اینه که منتظر تشویق و تایید دولت یا رسانه نباشه و مسیرش رو تا آخر بره و بهتر از اون اینه که وقتی هم موفق شد بازهم از دولت و پروپاگاندا دوری کنه یعنی وقتی هم که هلی کوپتر رسید سوار نشه و پیاده با پای خودش و با غرور بره.
“……… مردم (که دولت، عصارهی نگاه و منش آنان است)”
راستش حيفم اومد كه اون عبارت داخل پرانتز بين متن و ساير پيامهاي نوشته گم بشه يا كمتر خونده بشه، بنابراين جسارت كردم و مجدداً اينجا كپي اش كردم .
پي نوشت: چيزي كه در اين دوره المپيك توجه منو خيلي به خودش جلب كرد، اين بود كه ديدم ، ما مردم غيور ايران، براي اشتباه داوري يا احياناً ظلم و بي عدالتي اي كه به يكي از ورزشكارانمون شد، چه ها كه نكرديم، حتي تا كله پا كردن وبسايت فدراسيون هم پيش رفتيم تا ثابت كنيم شور ايراني يعني چي. اما براي بي عدالتي هايي كه ممكنه تاثير خيلي زيادي روي ما و جامعه مون،آينده خودمون و فرزندانمون، آينده جامعه انساني و آينده زمين بگذاره، چقدر بي تفاوتيم. هنوز در تشخيص يا پيش بيني كانال هايي كه “شور “مون در اونها جاري ميشه كمي مشكل دارم.! نميدونم ، شايد اگر روزي تصميم گيري ها و قانونگذاري هامون در سطح ملي رو در شبكه هاي اجتماعي مورد علاقه ايرانيان جاري و ساري كنيم، همين قدر شور از خودمون نشون بديم. اي بابا چقدر نق زدم!
پي نوشت دو: منم خيلي خوشحال شدم كه كيميا عليزاده به چيزي كه شايسته ش بود رسيد. مدال طلاي حسن يزداني هم خيلي به من چسپيد (اصلاً كشتي اولشو كه ديدم، گفتم اين اومده طلا بگيره. به نظرم توي فينال، اگه بعضي ديگه از ورزشكارانمون جاي اون بودن (در مقابل كارهايي كه حريفش و مربيش ميكرد) چنان احساساتي از خودشون بروز ميدادن كه باختشون حتمي بود.واقعاً از متانت و حرفه اي گريش خوشم اومد .غير از مدالش، نوع برخوردش با حريف هاش و زماني كه مدالها رو دادن خيلي خوب و برازنده بود). البته من همينجا بايد اعلام كنم كه “چيزي از ارزش هاي ساير ورزشكارنمون هم كم نشده” 🙂
سامان.
یه نکتهی کوچیک اما جالب برای من.
زمانی که سربازهامون رو در سانحهی رانندگی از دست دادیم، همهی جامعه تا ۴۸ ساعت شدیداً تب سربازها رو داشت و یه جوری از سربازها حرف میزدن که احساس غرور میکردیم که این “سر باختن برای کشور” بالاخره برای ساکنان کشور مهم شده.
همون موقع یه طنزی – که کاملاً شوخی بود – در فضای مجازی میگشت که:
عدهای در جایی در تهران، خواستهاند برای سربازان فوت شده شمع روشن کنند و سربازی که آنجا بوده، به علتی، مانع شده.
مردم فریاد زدهاند: برو آش خور!
این طنز خیلی تلخ است و تلخترین بخش آن اینکه – لااقل در نگاه من – طعمی از واقعیت دارد.
تمام کشور، هفتهی پیش شاکی بودیم که چرا به یکی از ورزشکاران عزیزمان تهمت “بی غیرتی” زده شده و اصلاً در کجای جهان، غیرت را بر حسب متر و سانتی متر (فاصله پرتاب وزنه) اندازه میگیرند.
حالا میبینم که هر کس مدال میگیرد، زیرش در اینستاگرام و توییتر، هشتگ میزنند که باغیرت! آفرین با غیرت و …
خلاصه حکایت تلخ آشها، ماجرایی بس دراز دارد و ریشهای که گاه احساس میکنی به سادگی از جنبههای مختلف زندگی ما رخت بر نمیبندد.
حرف های تو و سامان رو مترادف با این مصرع از مولانا میدونم:
ای بیخبر از مغز شده غره بپوست …
یک مورد از همین تب هایی که گفتین، این روزها میشه پس از انتشار آلبوم اخیر محسن چاووشی و در سایت “گنجور” دید.
برام جالب بود که به راحتی می شد تفاوت کمی و کیفی کامنت های اشعاری که از مولانا در این آلبوم خونده شده رو با اشعار قبل و بعد، متوجه شد. به طور میانگین کامنت های بسیار کمی برای هر شعر وجود داره که اون هم مربوط میشه به توضیحاتی برای درک بهتر برخی از کلمات و ابیات. ولی کامنت های اشعار مولانای این آلبوم حداقل ۱۰ برابر بیشتر از سایر اشعار هستن.
برخی از افراد حتی اگر به خواننده هم می خواستن فحش بدن، اومدم پایین شعر این کار رو کردن. دریغ از اینکه این افراد فکر کنن که آیا اینجا جای درست و مناسبی برای بیان چنین احساساتی هست یا نه؟
و این نوع عملکرد برای من این مفهوم رو داره که اگر یک رفتار غلط در جماعتی شکل بگیره و رایج بشه، خودی و غیرخودی، خارجی و داخلی، قدیمی و معاصر، براش هیچ فرقی نداره.
طاهره جان.
در بحث چهار رساله افلاطون که در متمم بهش اشاره شده بود، تو یک مطلبی نوشته بودی و محمد تقی امینی عزیز هم مطلب دیگری در پاسخ نوشته بودند و البته سمانه عزیز هم در زیر آن مطلبی را اضافه کرده بودند که برای من خیلی جالب و الهام بخش بود و از زمانی که حرفهای شما سه نفر را آنجا خواندم، داشتم با خودم فکر میکردم که به عنوان یک تمرین یا شاید بتوان گفت چالش ذهنی، کمی با خودم فکر کنم و ببینم که آیا میتوان ویژگی یا ویژگیهایی را تعریف کرد که کاربردهای نوع اول ابزار و کاربردهای نوع دوم آن را از هم تفکیک کند؟
حتی فکر کردم شاید بتوان از مدل مک لوهان برای تحلیل تکنولوژی استفاده کرد و به طور خاص سوال دوم و سوم آن: که ابزار جدید چه چیزی را از ما میگیرد و چه چیزی را که کمرنگ یا منقرض شده بود باز می گرداند.
هنوز نتوانستهام درست فکر کنم و حرف درست و حسابی از آن در بیاورم، اما به عنوان دو مصداق، دو سایت را دائماً مد نظر داشتم:
یکی واژه یاب و دیگری گنجور.
هر دو کار، کارهای بزرگ و ارزشمندی هستند و به نظرم باید دست دستاندرکارانشان را بوسید که چنین خدمتهایی را ارائه دادهاند.
مستقل از ارزشمندی کار، صرفاً به عنوان یک بازی تحلیلی، به نظرم رسید که میشود تفاوتی را در اثر آنها به عنوان دو ابزار ارزشمند در فضای وب فارسی مشاهده کرد.
در واژهیاب، محتوا تا حد زیادی خرد شده (اصطلاحاً میگویند: Atomized Content) و وقتی به سراغ آن می روی، خودت اطلاعات اولیهای داری و آنجا میروی تا دیکته را یاد بگیری یا از معنا مطمئن شوی یا واژههای هم خانواده را ببینی.
در گنجور، اطلاعات ترکیب شده و واحدهای بزرگتری را تشکیل میدهد (در حد غزل و قصیده و حتی اطلاعات تکمیلی خوانندگان که البته سنجش هویت و دانش آنها چندان ساده نیست و مکانیزم اعتبار سنجی برایشان وجود ندارد).
بارها دیدهام که برخی دوستان، در نوشتهها چنان بسته به تناسب از اشعار این و آن نقل میکنند که میمانی اینها چه مؤانست و مجالستی با اهل ادب این آب و خاک دارند، اما وقتی حضوری با آنها صحبت میکنی، کوچکترین گرد و غباری هم از خاک ادبیات و نگارش، بر دامنشان ننشسته است.
به همین علت، مثلاً وقتی از اختیار در ادبیات مثال می زنند، همیشه در ابیاتشان واژهی اختیار وجود دارد یا وقتی از مستی میگویند، حتماً واژهی مستی در ادبیاتشان هست. بعید است از این گروه افراد، مثلاً در توصیف مستی و سرمستی چنین شعری را بشنوی: چنان پر شد فضای سینه از دوست، که نقش خویش گم گشت از ضمیرم. چون کسی در گنجور برای یافتن حال و هوای مستی و سرمستی و بی خودی، “فضا” را جستجو نمیکند!
با مزه اینجاست که مثلاً فوربس کتابی از نقل قولها دارد که در آن، نقل قولها نه بر اساس کلمات کلیدی، بلکه بر اساس موضوع مرتب کرده. مثلاً در زمینهی انگیزه، مجموعهای از جملات بزرگان را نقل کرده که عموماً مفهوم انگیزشی دارند اما واژهی انگیزه در آنها نیست!
یکی از کارکردهای این ابزار (البته کارکرد فرعی آن) این است که خردمندی را بدون “تابلو شدن!” تجربه کنیم.
همهی اینها را گفتم که بگویم، شاید گنجور مصداقی از حرف تو در آنجا باشد و شاید واژه یاب، مصداقی از حرف محمد تقی.
این را هم بگویم که من هم آن حکایت افلاطون را برای اولین بار و قبل از چهار رساله، در کتاب تکنوپولی خوانده بودم. اما کامنت قبلی سمانه را ندیده بودم.
با هیجان آمدم کامنت بگذارم و دیدم که سمانه قبلاً به این مسئله اشاره کرده.
ناراحت شدم که دیر رسیدهام و البته خوشحال از اینکه سمانه تکنوپولی را خوانده.
خلاصه اینکه خواستم این دغدغه را با شما هم به اشتراک بگذارم و بگویم که اگر چیزی در این حال و هوا، در اینجا یا متمم نوشتید، به من هم بگویید. اینجا را که میبینم. متمم را چون ممکن است از دستم در برود، لطف میکنید لینکش را اینجا برایم بگذارید. 🙂
سلام
چقدر از این کامنت و تحلیل لذت بردم.
یه نکته که اخیرا واژه یاب داره باهاش دست و پنجه نرم میکنه و منم از زبون که نه از دستای رئیس مجموعه شنیدم اینه که «شاید باید مسئولانش برن دادگاه» واسه اینکه چرا از فرهنگ دهخدا دارن استفاده میکنن شاید هم منحل بشه اونو دیگه نمیونم و باید ببینیم مسئولان واژهیاب چه تصمیمی میگیرن.
تفاوت نگاه در تحلیل شما و تحلیل برخی افراد برام چقدر الهامبخش بود.
واسه نوع برخورد و مواجه با اون یکی تحلیل اگه پیشنهادی دارید ممنونم بشنوم تا به گوش که نه به چشم مدیر واژه یاب برسونم.
سلام
یکی از کامنتهایی که قبلا در چرا باید وابستگی به موبایل را کاهش دهم؟متمم گذاشتم و احساس کردم شاید بتونه مفید باشه، معرفی یکی از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز به اسم هملت بلک بری نوشته ویلیام پاورز بود که آسیبها و مزایای دنیای دیجیتال و تکنولوژی رو بررسی و تحلیل کرده. خودم چندصفحه بیشتر از این کتاب رو نتونستم بخونم، چون سواد خوندنش رو نداشتم واقعاً : ( گفتم شاید کامنتم رو ندیده باشین برای همین لینکش رو اینجا هم میگذارم تا به کمک شما بفهمیم قصه این کتاب چیه و چه کمکی میتونه ما بکنه.
ممکن میشه دید روزی رو که دولت ها از الانشون خیلی کوچک تر شدند و به سمت یک دموکراسی مستقیم(یا حداقل یه سیستم تصمیم گیری بهتر از دموکراسی نیابتی -مثلا ترکیبی از سیستم های شبیه سازی، داده کاوی، هوش مصنوعی و دموکراسی-)بریم؟
یک چیزی که همیشه تو ذهنمه (دلیل مدرک خاصی براش ندارم) اینه که مثلا آمریکا (فارغ از بد و خوبش) یکی از دلایل قدرتمند شدنش اینه که تازه شکل گرفته. یعنی یه سری انسان(از قضا پیشرو ترین هاشون) رفتن یه تیکه زمین پیدا کردن گفتن آقا اینجا یه کشور جدیده. جنگیدن، کشتن و خیلی چیزهای دیگه اما زمانی که نوبت به تشکیل دولت رسیده و وقتی که همه باهم متحد شدن، اون دیرتر شکل گرفتنشون و تاریخ نداشتنشون در این که تصمیم های منطقی بگیرن خیلی کمکشون کرده.قانون بهتری نوشتن و در نتیجه دنیای نسبتا بهتر و قدرتمندتری ساختن. سوالم اینه: یک دولت پسادموکراسی چگونه خواهد بود؟ و آیا شانس تشکیل شدن چنان شبه دولتی، بیشتر از همه جا در سیاره بعدی که کلون کنیم نیست؟ چون به هر حال پیشرو ترین آدم ها، با باز ترین مدل ذهنی ها و بدون گذشته دارن میرن یه جای جدید بسازند.