همه کنار هم نشستند: هفده نفر گوش تا گوش. تا کلاس فارسی امروز هم، مانند هر روز آغاز شود. مدت زیادی بود که هر روز با آنها فارسی کار میکردم. اینها فرزندان مهاجران افغان هستند که «زنده» هستند، اما «وجود» ندارند. نه شناسنامه ای. نه مجوزی برای کار و نه امکانی برای آموزش.
گل آقا هم آمد. گل آقا، نه سال دارد. نان خشک میخرد و می فروشد. اگر در کشور دیگری بود، شاید «کارآفرین» محسوب میشد. اما اینجا به او «نون خشکی» میگوییم. برایم توضیح داده که نان خشک را صد تومان میخرد و چهارصد تومان می فروشد. مرا دوست دارد. همیشه به من میگوید که آدرس خانه تان را بدهید. نون خشک شما را همان چهارصد تومان می خرم و بدون سود می فروشم. آخر شما خیلی برای ما زحمت میکشید. گل آقا را دوست دارم…
گل آقا یک مداد تراش رومیزی دارد که تنها وسیله ی لوکس زندگی اوست. آرزوی خیلی از بچه های کلاس این است که یک بار مدادشان را با آن بتراشند. اما گل آقا همیشه مقاومت میکند. این اخلاقش را دوست ندارم. چند بار هم به او گفته ام که وقتی تو با همکلاسیهایت اینطور رفتار میکنی، از دیگران چه انتظاری داری؟ گل آقا همیشه سکوت میکرد و زمین را نگاه میکرد.
این بار اما، پس از کلاس، وقتی همه ی بچه ها رفتند. گل آقا هنوز نشسته بود. مدادتراش رومیزی را مثل یک گنج ارزشمند محکم در دست گرفته بود. آمد و روبرویم ایستاد. گفت: «خانوم! – مدتی سکوت کرد و ادامه داد… – خانوم! این مدادتراش خراب است. اصلاً مداد نمی تراشد. ولی من هر روز آن را با خودم می آورم تا به بچه ها نشان دهم که من هم مدادتراش دارم.من تا به حال به هیچکس نگفته ام. اما به شما میگویم. چون شما با مرام هستید. راستی آدرستان را ندادید. قول می دهم نان خشکتان را همان چهارصد تومان بخرم. بدون سود…»
——————————————————–
پی نوشت: این داستان را خانم مینا حاجی شفیعی نقل کردهاند. به امید روزی که حق آموزش و زندگی، برای هیچکس در هیچ کجای دنیا، «آرزو» نماند…
سلام
احساس کردم که بهتر هست این نکته را یادآور دوستان بشم که اهالی افغانستان بسیار بسیار بد و توهین آمیز می دونند که حرف “ی” را به آخر کلمه افغان اضافه کنی و آنها را افغانی صدا بزنی.
درستش اینه که بگویی “فلانی که افغان یا افغانستانی هست.” از آن زمان که متوجه این درجه از حساسیت آنها شدم هم خودم رعایت می کنم هم به دوستان دیگه می گم.
با خوندن این متن براحتی چند دقیقه گریستم
سالها بود که چشمه چشمانم خشک شده بود و هیچ چیز مرا به گریه نمی انداخت
ممنونم
با سلام به محمدرضای عزیز و دوستان هم خونه ای
متاسفانه در کشور ما نه تنها بسیاری از این افغانی های بیچاره حق تحصیل و شناسنامه ندارند ، بلکه خیلی از ایرانی ها هم به دلایل مختلف ایئولوژیک حق تحصیل و حتی حق حیات ندارند و اینها در حالی اتفاق میافتن که برای نمایش جهانی ، برای تشویق افراد در دور افتاده ترین مناطق دنیا به گرایش به دین مبین اسلام ، هزینه هایی بی حساب پرداخت میشه و هیچ دلیلی هم برای ارائۀ دلیل و توضیح به مردم کشور خودمون دیده نمیشه . به امید روزی که ملاک ارزیابی ، انسانیت و شرافت و کرامت انشانی افراد باشه ، نه دارایی و عقاید ایدئولوژیک
از دید بنده همه ما انسانیم و یک انسان حق زندگی دارد تا حالا فکر کردیم که چرا جرمی مرتکب می شود اگر در محیطی رشد کرده باشیم که آموزش های لازم به ما داده شود تلاش خود را کرده که درست عمل کنیم یا حتی یک حرف کوچک که یک انسان بزرگ می زند را پیگیری می کنیم و مانند یک انسان زندگی می کنیم . , به راستی جناب شبانعلی دلنشین می نویسید.ممنون از اینکه اینها رو در اختیار ماقرار می دهید .
راستش وقتي اين نوشته ها رو مي خونم خيلي ناراحت ميشم
آره قبول دارم، من يك كلاس كوچولو پايين حياط خونمون دارم و به افغاني ها فارسي درس ميدم، واقعا اكثر افغاني ها درس خون، پرتلاش، و صادق و خوش حساب هستند و منهم هميشه ناراحت از اينكه چرا به كشور ما راه داده شده اند و امكانات و احترام ندارند، اميدوارم قبل از ناراحتي از دست دولت به خودمون يه تلنگري بزنيم و بدونيم كه اونها هم انسانند و لايق احترام
نمیدونم این طفلکها چه گناهی کردن که از حداقل امکانات زندگی بهره مند نیستن و کسی هم به دادشون نمیرسه ؟بی عدالتی تا کی ؟
سلام به نظر من والدین این بچه ها اشتباه بزرگی کردن که به کشور ما اومدن..دولت افغانستان اشتباه بزرگتر…اصلا شوروی که به افغانستان حمله کرد اصلا هر کی که باعث بدبختی اینا و ما شد
روزی نیس که خبری از جرم هایی که این مهجران انجام میدن نشنویم
دلم برای این بچه ها میسوزه
جرم طبیعتا با توجه به میزان جمعیت و ثروت و سواد اتفاق می افتد ولی علی رغم تبلیغات و فرافکنی ها و تقصیر به گردن دیگران انداختن ها از هر کارفرمایی سوال کنی کارگران افغانی را مورد اعتمادتر و سالمتر می داند.
سید مهدی جان. من هم جزو اونهایی هستم که اگر «وطن پرستی» چشمم رو «کور» نکنه، ترجیح میدم نگهبانی کارخانهام رو به یک افغانی بدم. دروغ چرا.
من هم سالها تجربه دارم و حس تو رو دارم در این موضوع.
سلام
خيلي جالب بود
سلام و سپاس
من تا قبل از اینکه کتاب بادبادک باز و کتاب هزار خورشید رو بخونم تصورم این بود که افغانستان یک روستای بزرگ بوده با مردمی بی فرهنگ و بی سواد و …. در واقع بر اساس افغانی هایی که اینجا دیده بودم درباره اونا قضاوت کردم و تعمیم دادم. اما وقتی بادبادک باز رو خوندم دیدم اونا هم دانشگاه داشتن.وکیل و بازرگان و … .شاید باور نکنین که برام جالب بود. و ذهنم رو تغییر دادم.
وقتی هزار خورشید رو خوندم دیدم که زنهای اونجا و اینجا نداره و همه ی زنها در این دوتا کشور که من تو یکی ش زندگی کردم و راجع به دیگری یک کتاب فقط یک کتاب خوندم تو یک شرایط زندگی می کنن
بگذریم
خواستم بگم ما همه مون انسان هستیم
این زمین و امکانات مال من و مال اونا نیست
اگر قرار باشه من مثل ایکس نامی برخورد کنم من هم همان ایکس خواهم بود
پس خودم باشم
پس آدم باشم
متأسفانه این هم یکی از واقعیت های تلخه… خیلی هم کاری از کسی بر نمیاد…
خودشون که دولت درست و حسابی و محل زندگی و امکانات نداشتن که به ما پناه آوردن… از طرف دیگه، «کودکان کار ایرانی در ایران مشکل جدی آموزش و امکانات اولیه دارند.» وضع برای کودکان عادی هم جالب نیست. استاد خود شما حتماً می دونید که وضع سیستم آموزشی ما با ۵۰ سال پیش از نظر فلسفه و تئوری پشتش هیچ فرقی نداره. از نظر امکانات و روش و معلم هم که… دولت ما حتی سال تحصیلی قبل، سرانه رو به شماره حساب مدارس واریز نکرد… اون وقت ما که اتباع خودمون رو تأمین نکردیم، اصلاً ممکنه به این بنده خداها برسیم (به نظر من انسانی و اسلامی و ایرانی و… اینه که باید کمکشون کنیم) بعد مشکل بعدی مشکل حقوقیه… این مهاجران خیلی هاشون کارت هویت و ویزا و … ندارن که دولت ما بتونه پیداشون کنه و اعمال حق کنه. خانواده هاشون هم که خیلی وحشتناک فقیرن و رضایت نمیدن…
سازمان های بین المللی هم که حرکتی ازشون نمی بینیم…
خلاصه تو وضع فعلی حکایت ضرب المثل: «کوری عصاکش کور دیگر شد…» در این قضیه هست.
سلام محمدرضاجان وقت بخیرخداقوت اگر اجازه بدی یک مصاحبه از دکتر حسن عباسی باموضوع سبک زندگی بذارم البته برای خودت ؟
سلام؛
محمدرضا جان؛
اول صبح کامنت گذاشتم ولی ارور داد و دیگه ثبت هم نشد.
🙁
شايد ديگه نشه بيام اينجا مطالبتو بخونم.
اما، بهر جهت مدتي بود که همه نوشته هاي تو رو ميخوندم و خوشحال ميشدم از خوندشون و اگر ميشد نظري ميدادم.
اگر تو اين مدتي که مهمون اين خونه ات بودم، رسم مهمان بودن رو ادا نکردم، به بزرگواري خودت ببخش دوست من.
راستي يه بار براي دوستم خواستم کتاب مذاکره چاپ جديدتو بخرم، توش دي وي دي نداشت، از فروشنده دي وي ديشو خواستم، آخرش فهميديم يه مشتري ناشناس که معلوم نبوده کي بوده، دي وي دي رو برداشته، ولي کتابو نخريده.
کتاب رو بدون دي وي دي خريدم، اون طرف رو هم حلالش کردم. ولي دوستم حلال نکرد.
کتاب تصميم گيريت رو هم از انقلاب خريدم، طرف ۴۹۰۰ داد، بعدش فهميدم ۴۸۰۰ بوده، ۱۰۰ تومن ارزش نداشت کلي راه رو برگردم، پس ترجيح دادم، ۱۰۰ تومن رو حرومش کنم. ولي بعدش فهميدم چون اين امکان رو داشتم که برم بخاطر ۱۰۰ تومن شيشه مغازشو بيارم پايين و ۱۰۰ تومنو از حلقومش بکشم بيرون و کوتاهي از خودم بود، پس عملاً اون بنده خدا سلب مسئوليت شده ازش و امکان حروم کردن نداشت.
پس تصميم گرفتم همون کسي رو که دي وي دي کتاب رو دزديده بود رو حروم کنم. به دوستم هم زنگ زدم و باهم آرزو کرديم که اون دزد دي وي دي سرطان بگيره.
مجدداً فکر کردم فهميدم که ميتونستم کتاب بدون دي وي دي رو نخرم، درنتيجه خودم خواستم که خريدم. پس دوباره اون دزد رو حلال کردم.
ولي به دوستم گفتم بيا بريم يه کتاب فروشي يه دي وي دي بدزديم تا دلمون آروم بگيره. دوستم هم گفت اگر طرف ما رو حروم کرد چي؟ بهش گفتم نميتونه حروم کنه، چون خودش خواسته کتاب بدون دي وي دي بخره.
فعلاً داريم دنبال يه کتاب فروشي ميگرديم که توش دوربين نباشه.
راستي اگر شنيدي تو انقلاب شبونه شيشه يه مغازه رو زدن شکستن، بدون که من شکستمش، شک هم نکن مغازه هم همونيه که کتاب رو ۱۰۰ تومن گرون داد. اون موقع تو بازار آبروش رو ببر، به همه بگو متقلب بوده و اين هم سزاي اعمالشه.
محمدرضا جان، اينجا جايي بود که کنار تو و دوستان حس خوبي داشتم. ولي خب بعضي وقتها شرايط عوض ميشه.
اگر بدي ديدي از من حلال کن.
براي تو و دوستاي خوب اينجا آرزوي سعادتمندي دارم
خدانگهدار.
@};—–
مرتضی جون،
نوشته بودی نمی تونی بیای. مشکوک می زنه!
اولاً که اگه اسم مهندس شعبانعلی رو بیاری، میتونی از تسهیلاتی که بخش فرهنگی زندان داره، استفاده کنی و به اینترنت وصل شی.
ثانیاً، مگه چقدر برات بریدن؟
اونم میشه یه کاریش کرد. آدمشو دارم. خودت که میدونی، مایه میخاد. به خاطر مهندس، برا خودم چیزی ور نمی دارم.
تا ۲۲ بهمن پیش خودمونی.
مرتضی جون، بیرون که باشی یه شیشه میاری پایین میری تو. ولی تو که باشی، نمی تونی یه شیشه به پنجره زندان بندازی، بیای بیرون. قیمتا یه خورده توفیر داره. تو که معلومه حبس کشیده ای، خودت می دونی.
ثالثاً، ابد که نگرفتی، اینجوری خداحافظی می کنی؟! آدم دلش مالش می ره.
رابعاً، تو که اینقدر دست به پاره آجری، جاش بود، برا اون خورده حساب سه هزار میلیاردی هم یه فکری می کردی.
حالا ، از همه اینها گذشته ، خدا وکیلی، دوست داری رفتنت مرموز جلوه کنه؟ خب بگو موضوع چیه دیگه!
درسته ، یه جورایی، ارج و قرب آدم بیشتر می شه. حتی اگه دیگه آدم نباشه. ولی یه امیدی هم برا برگشتنت می ذاشتی.
می خامت.
سلام؛
خلاف ۲۳ جان؛
نه حبس کشیدم، نه حبس برام بریدن، نه شیشه ای قراره بیاد پایین، نه شیشه ای قراره نصب بشه.
حبس ابد قرار نیست بکشم، فقط مدتی احتمالاً گرفتاریام زیاد میشه، درست و حسابی وقت ندارم.
مدت ها بود که مهمون وبسایت محمدرضا بودم، گفتم به رسم ادب ازش تشکری کنم.
قسمت میانی کامنت من هم یک شوخی بود، ولی واقعاً DVD کتاب محمدرضا رو یک مشتری زرنگ! برداشته بود.
واقعاً برام سواله که چه فکری کرده بود. 🙁
خلاف عزیزم، این هم از دلیل رفتنم! الان دیگه از مرموز بودنش کاسته شد انشاالله؟ 😀
مرتضی، خیلی باحال گفتی . کلی خندیدم :)))
نوشته ت هم خالی از نکته هم نبود 😉
آدم وقتی با این گروه بچه ها – کودکان کار – مراوده می کنه و بهشون در حد توانش درس می ده احساس خاصی همه وجود آدم رو دربرمی گیره! احساسی که با یه حرفشون من رو تا هفته بعد که دوباره قرار ببنمشون تو فکر می بره! بعضی موقع ها اونقدر درگیر اونها می شم که هر اتفاقی مخصوصا اقتصادی که تو جامعه بیفته اولین فکری که برام تولید می شه اونا هستن! این که قراره با این شرایط جدید چه طور خودشون رو وفق بدن! اما بودن با اونها به من خیلی چیزها یاد داده ! مهمترین اون هم این بود که من خیلی ضعیف تر از اونها هستم! تا قوی شدن به اندازه اونها باید خیلی تلاش کنم…..
سلام دوستان
به نظر من وظیفه ما درست رفتارکردن واحترام گذاشتن به تمام انسانهاست بخصوص که مثلا مسلمانیم
واگه یه افغانی این بذه هارو انجام میده شاید به قول دوستمون به خاطر اینه که متوجه میشه که ما نپذیرفتیمش وچه دیدی نسبت به اون داریم اما خوب اینم که دلیل نمی شه یکی بیاد تو خونه یه نفر به زور مهمونی تازه اگه میزبان بهش جا وغذا هم بده وخودشم همچین وضعیت خوبی نداشته باشه وزیر لب غر بزنه مهمان بزنه میزبان رو بکشو وبره بعد بگه اون از من خوشش نیومد …
من این رو درک نمی کنم وقتی توی خونه افراد گرسنه است وبیمار وظیفه ماست بذاریم اونا بمیرند بعد غذاببریم بدیم بیرون خونه این فقط سواله ؟
نمی دونم شاید وقتی خودمون جای ….بذاریم توقع داشته باشیم یکی بیاد وبه ماکمک کنه
ولی دردناکتر اینه که توخونه بچه ها یه خانواده درحال مرگند پدرخانواده درامدشو خرج خوش گذرونیهاش می کنه
ولی
داشتم به این فکر می کردم که چه چیزی در ظاهر آن مداد تراش بوده که آن را آنقدر برای بچه ها هوس انگیز جلوه می داده؟! شاید من هم آنقدر فقیر بوده ام که تا به حال، یک مدادتراش لوکس را ندیده ام!
فکر کردم که اگر گل آقا آن مداد تراش را در کیسه دوستش که یک نان خشکی است دیده باشد، از آن خوشش آمده باشد و آن را برداشته باشد، چرا باید آن را به مدرسه ببرد؟ افغانی ها بر خلاف ما ایرانی ها، زیاد اهل این جور پز دادن ها نیستند!
قضاوت در این حد؟
افغانی ها بر خلاف ما ایرانی ها؟
من در میان ایرانی ها از بزرگترین اندیشمندان جهان با بی حیا ترین متجاوزین به عنف را می بینم. همچنان که در افغانیها.
حالا من همین مطلب را با دو جمله می گویم، تا دیگر حالت قضاوت نداشته باشد، یا لااقل شما در مورد آن، این چنین “قضاوت” نکنید.
من افغانی ها را دوست دارم . من ایرانی ها را دوست ندارم.
آیا این دو جمله، هنوز هم با معیارهای شما یک قضاوت است؟
آیا این ابراز احساس من، بد است؟
نه هر دوی اینها «بر طبق حس من» جملات قابل قبولیه:
(۱) افغانی ها را دوست دارم ایرانیها را نه.
(۲) ایرانیها را دوست دارم افغانی ها را نه.
وای به روزی که بگوییم: ایرانی ها از افغانیها بهترند یا افغانی ها از ایرانی ها بهترند.
دو جمله اول احساس هستند و دو جمله آخر قضاوت
البته یک اعتراف هم بکنم. کانتکست هم مهم است. اگر من و تو با هم دوست باشیم و زیاد حرفهای یکدیگر را شنیده باشیم، دیگر کلمات و ساختار جمله ارزش خودش را از دست میدهد.
من قضاوتهایم را هر چه در لفافه ی کلمات زیبا بپوشانم، تو چون زیاد نوشته های من را خوانده ای، می فهمی که قضاوت است و بالعکس.
یه بار با یکی از دوستام درباره شرایط زندگیه ایرانی ها در ژاپن پرسیدم.میگفت اینجا به ایرانی ها همون نگاهی رو دارن که ماتو ایران نسبت به افغان ها داریم.واین به خاطر قضایای مهاجران ایرانی هست که اونجا طی سالهای دهه ۷۰به فروش مواد و …پرداختن و به همین خاطر ژاپنی ها از ایرانی ها خوششون نمیاد.من یادمه حس بدی بهم دست داد وقتی این حرف رو شنیدم چون خیلی از مردم کشورم و خودم قاچاقچی وخرابکار نیستیم. حتی تصور اینکه یکسال برم تو اون کشور زندگی کنم در حالیکه از پیش درباره شخصیتم قضاوت شده دردناک بود…من هم از اون قاچاقچی ها بدم میومدو بخاطر کارای اونا شرمنده بودم چون باعث شده بودن چنین قضاوتی درباره مردم وکشورم بشه…
درباره افغانی ها هم این قضیه صدق میکنه.و این وسط بچه ها گناهی ندارن.اون ها هم انسانن و انسانیت ایجاب میکنه که ماهم انسانی تر برخورد کنیم.تو بحث های روانشانسی هم ثابت شده که شاکله شخصیت آدما تو بچگیشون شکل میگیره بچه ای که نه شناسنامه داره نه وطن داره نه سواد داره نه هویت داره آینده ی مبهم و پیچیده ای پیش رو خواهد داشت
نوع نگاه ما به افغان هايي كه تو ايران زندگي مي كنند خيلي بيشتر از اين محروميت براشون عذاب آوره.
دزد، متجاوز، كثافت، لجن و صد فحش ديگه… كافيه يه افغان تو خيابون ببينيم، تمام فحش هايي رو كه تا اين سن ياد گرفتيم نثارش مي كنيم و آخرش مي گيم شماها فقط لياقت همين ها رو داريد.
هيچ وقت يادم نمي ره روزي كه درگير و خسته تو خيابونهاي تهران راه ميرفتم، ميون اون همه آدم چشمم به زني افتاد كه براي رد شدن از كنار يه افغان بينيش رو گرفت.
نمي دونم شعور كجا رفته؟
چرا به افغان ها نه به عنوان يه دوست، كه به عنوان يه “انسان” نگاه نمي كنيم؟؟؟
دلم براي فرهنگ ايراني سالهاست كه تنگ شده، سالها يعني عددي برابر با سنم…
ای کاش در سرزمین ما برای همه ی کودکانی که زیر این آسمان نفس می کشند امکان آموزش و تحصیل رایگان با استانداری قابل قبول فراهم بود . ای کاش این کودکان می تونستند از رفاهی حداقلی برخوردار باشند که داشتن مداد تراشی رومیزی در روزگار آیفون و آیپاد و تبلت … حسرت بسیاری از اونها نباشه . کاش می تونستند آزاد و رها کودکی کنند و غم نان نداشته باشند . فارغ از اینکه ایرانی باشند یا افغانی.
آقای شعبانعلی به ایمیل هایی که به
info@shabanali.com
ارسال میشه جواب نمیدین؟
چرا. یک کم زیاد شده. اما این یکی دو روزه جواب ایمیل های مونده رو میدم میلاد جان.
سلام جناب شعبانعلی
یه سوال از حضورتون داشتم؟ من هر وقت مسئله ای برام پیش میاد از شما می پرسم و مشورت می گیرم، ممنونم از شما.
الان یه طرحی توی مجلس ارائه شده با عنوان طرح جامع «جمعیت و تعالی خانواده»، در یکی از مواد این طرح اولویت استخدام به ترتیب با مردان دارای فرزند، مردان متاهل فاقد فرزند و سپس زنان دارای فرزند و زنان بدون فرزند در نظرگرفته شده و پنج سال پس از تاریخ لازمالاجراشدن این قانون نیز، جذب افراد مجرد به عضویت هیات علمی در تمامی دانشگاهها و موسسات آموزش عالی و پژوهشی دولتی و غیردولتی و معلمان مدارس در مقاطع مختلف تحصیلی، ممنوع اعلام شده است. این طرح به نوعی برای تشویق به ازدواج و بچه دارشدن هست!! ولی آیا کسی که تحصیل میکنه توی رشته ای که دوست داره با سختی هایی که توی مسیرش هست،چون خانم هست یا چون مجرد هست نباید کار داشته باشه؟دوست دارم نظرتون رو بدونم، شاید بیشتر برام قابل درک باشه!!
ممنونم
سلام
محمدرضای عزیز.داستان قشنگی بود.
یه روز خوب می اد که من هم توی کلاسای شما شرکت میکنم.یاعلی
دم خانوم حاجی شفیعی گرم!
🙂
سلام
آخی !به قول خود گل آقا چه مرامی برای معلمش کذاشته
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
چراغ را در خانه بگذار، فقط اجازه بده که نورش از پنجره کمی به بیرون هم بتابد!
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
وهر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ییست
وقلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف،زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ییست
تا کمترین سرود،بوسه باشد
روزی که تو بیایی،برای همیشه بیایی
ومهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم
ومن آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که
دیگر نباشم … ( احمد شاملو )
ببخشید میدونم که همه با من مخالفت خواهند کرد اما حرفم را میزنم.
همین مهاجران بی قانون هستند که ببخشید خراب کردند این جا را…
من با این برخوردهای تند موافقم. هم.م بهتر که مجوز ندارند. فکر نمی کنم اگه ما هم به جایی بهتر از کشور خودمون با این شرایط مهاجرت کنیم شرایط خوبی داشته باشیم! گرچه اونا خیلی شرایطشون تو این جا بهتر از مملکت خودشونه.
با عرض معذرت از نویسنده ی سایت.
دیگه چه مجوزی برا کار بشون بدیم وقتی خودمون بی کاریم…
چه مجوزی برا درس خوندن وقتی خودمون مدرسه کم داریم…
ببخشیدا اما قانونی بیان قانونی زندگی کنن
نه اینکه اسلحه بیارن بزنن مردم ما رو بکشن بعدش به قول شما آرزوی تحصیلم داشته باشن…
میدونم الان میگید همشون اینجوری نیستن… اما همه ما هم خیلی کارارو نکردیم اما تاوانش را داریم هم چنان میدیم!
انشاالله که همه مهاجرای افغانی غیر قانونی رو بریزن بیرون!
پس چه شد آن میهمان نوازی ایرانی؟
گیتی خانم در نظر داشته باش که مردم افغانستان بسیار ارزشمند تر از ما هستند. اگر میل داشتی در این مورد توضیح دهم.
شبنم جان
منم با این موافقم که افغانی ها هم مثل همه مردم دنیا و ما ارزشمندد و قابل احترام . ولی ارزشمندتر نیستند . منظورم اینه که هیچ کس از هیچ کس با ارزش تر نیست هممون آدم هستیم و باید از یک سری امکانات و حقوق برخوردار باشیم .
فکر نکنم کسی با حرفتون مخالف باشه…
اما یکی مثه من، الان به افغانی بودن بچه فکر کردم، هرچند اولش نوشته بود، فرزندان زنده افغان، اما تا آخر داستان من یکی ک یادم رفت و کم نیستن بچه های ایرانی اینچنینی و حتی بزرگسالان ایرانی اینچنینی!!!
شما به وضعیت مهاجران غیر قانونی ایران به آلمان نگاهی بیاندازید. کلاس رایگان زبان، حقوق ثابت ماهیانه، غذا و سرپناه و همه مفت و مجانی بدون کار کردن.
اینطور آلمان، آلمان می شود و ایران، ایران
خواهش می کنم حرفهایم را شخصی نگیرید ولی عدم امکان تحصیل برای کودکان دردآور است هر چند بسیاری از کودکان ایرانی هم که شناسنامه دارند، از تحصیل و آموزش محرومند.
دوست عزیز اگر در آلمان یا هر جای دیگه با اتباع خارجی خیلی بهتر از اینجا برخورد می کنند به نظر من به خاطر حس انسان دوستی نیست به خاطر قوانین حاکم در اون کشوره وقتی توی کشور ما ، خودما که ایرانی هستیم هنوز کودکانی داریم که رفاه نسبی ندارند خانواده ندارند امنیت ندارند مدرسه ی بدون بخاری ایمن دارن ، اتوبوسهای دانش آموزی غیر ایمن که تا به حال چندین خانواده رو بی فرزند کرده دارند جاده های بدون استاندارد دارند ، و هزار تا چیز دیگه که همه می دونیم وهیچ وزیر و وکیلی حاضر نیست درموردش توضیح بده و عذرخواهی کنه .. چه جوری می تونیم مراقب شخصیت کودکان افغانی باشیم وقتی کودکان خودمون در کشور خودمون در مدارس غیر متعهد خودمون حرمت داده نمیشن ؟
گیتی جان حرفتون در مورد بزه این افراد رو قبول دارم
اما اگه ریشه یابی کنیم، برخوردای تند و نامهربانانه ی آدمایی مثل من و شما اونا رو به این سمت میکشونه
در مورد حرفم فکر کنید. وقتی ما به اونا احترام نمیدیم ، اونا مفهوم احترام رو درک نمی کنن و طبیعیه که نه تنها برای اجتماع ما که برای خودشون هم احترامی قائل نباشن و دست به هر کاری بزنن.
و این رو فراموش نکنین که اونا هم مثل من و شما آدمند و مطمئنا بهترین راهکار “بیرون ریختن” اونا نیست.
ما داریم در مورد بچه هایی که امروز پاکن و سالم حرف میزنیم!!!
اتفاقا من با نظر گیتی موافقم!
ببینید ارمنی ها هم اقوام غیر ایرانی هستند که به ایران اومدند پس چرا با اونا مثل افغانها برخورد نمی شه؟ من خودم تو جایی از همین ایران زندگی میکنم که توش همه جور قومی هست، شما هیچ ارمنی رو پیدا نمی کنید که مثل افغانها به دختر و زن ملت تجاوز کنند!
مگه همین چند وقت پیش استرالیا و اندونزی برا ایرانی ها قوانینشونو سختتر نکردند! مگه همه ایرانی ها قاچاقچی هستند؟ولی وجود چند انگل ایرانی باعث این وضعیت شد.
تازه مگه تو ایران بهایی ها وضعیت بهتری دارند؟ خودمون هم می دونیم اینا ایرانی هستند ولی داریم ادای آدمهای با فرهنگ در می آریم و برای افغانها تب می کنیم!
دم تبریزی ها گرم که نذاشتند اینا رو به شهرشون!
دوست عزیز واقعا متاسفم دور نیست آن روزی که شما یا کسانی از نسل شما در افغانستان آواره شوند اینقدر مغرور نباش
من در کشوري زندگي مي کنم که
دويدن سهم کساني است که هرگز نمي رسند
و رسيدن سهم کساني که هرگز نمي دوند…
ارزش مردگانش چندين برابر زندگانش است..
در سرزمين من مردمانش با نفرت بيشتري به بوسيدن دو عاشق نگاه مي کنند
تا صحنه ي اعدام يک انسان
در سرزمين من. . .
مهدی رضا، بسیار میل دارم بدانم که آیا این متن از خود توست. خیلی زیباست. لطفاً پاسخم را بده. ممنونم.
شبنم جان این متن سالهاست در حافظه ی منه فکر میکنم از دکتر شریعتی باشه چون خیلی مطمئن نبودم پایین متن ننوشتم . امیدوارم درست گفته باشم . خوشحالم که مورد توجهتون بود . براتون آرزوی بهترینهارو دارم
تا حدودی درست، اما خیلی هم ربطی نداشت به موضوع مطلب، داشت؟
در همۀ کشورها مواردی هست که کسانی ندویده رسیده اند و کسانی هم دویده نرسیده اند.
همین کسی که در خانۀ مجازی اش هستیم، محمدرضا شعبانعلی، دویده و رسیده!
ارزش مردگان و زندگان و… به نظر شخصی بستگی داره. خوب واقعیت داره که ما کشور عقب مانده ای هستیم تا حدود زیادی، اما اصلاً این حرف ها چه دردی رو دوا می کنه؟
به نظر من هیچکدوم اون دوتا منظره نگاه کردن نداره: چه بوسیدن و چه اعدام. ضمناً این هم به نظر شخصی بستگی داره.
شما هی شعر می نویسی و برای خودت حظ می کنی 🙂
محمد مهدی جان سلام . کاملا درست میگی من هی شعر مینویسم و برای خودم حظ میکنم . یکی از بزرگترین دلخوشیهام شعر خوندنه و گاهی انتخاب قطعه یی کوتاه و نوشتنش تا شاید یک نفر دیگه هم حس خوبی پیدا کنه و دوست داشته باشه . امیدوارم باعث دلخوری کسی نشده باشه . در ضمن در مورد محمد رضا شعبانعلی گفتی فکر میکنم تمام رسیدنهاش فقط یه تیک بیشتر نیست که تو حافظه میزنه و میره جلو باز میدوه . نمیدونم باید خودش بگه که دویده و رسیده ؟ یا میدوه میره میدوه مکث میکنه نگاه به جلو نگاه به پشت یک تیک تمام … باز دویدن باز رفتن . محمد مهدی جان امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی
از زیبا و بزرگوارانه جواب دادن شما خیلی ممنونم. ضمناً شعر نوشتن خیلی هم عالیه، من هم با همشون حس خیلی خوبی داشتم، الا این یکی، البته این فقط حس من بود.
خیلی مخلصیم. اگر جایی می نویسید، حتماً لینک هم بدید، خدمت برسیم.
سکوت محض!!! …. هیسسسسس!
نمیدونم چرا بعد از خوندنش بدنم یخ کرد !
کی میدونه؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟
فوق العاده بود استاد
وقتی با دیگران خوب برخورد نمی کنیم ،
چگونه انتطار داریم دیگران با ما خوب برخورد کنند.
به قول رضا امیرخانی در جانستان کابلستان :”جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار”
از این مرزهای ساخته انسان که ملاک اصلی ارزش گذاری آدمها شده متنفرم. مرز بین کشورها، مرز بین استانها تو کشور خودمون، مرز بین تهرانی و شهرستانی، مرز بین بالا شهری و پایین شهری، بین پولدار و بی پول، بین دکتر و مثلا کارگر، بین دانشگاه دولتی و آزاد و …. و خدا می دونه که چه دلهایی شکسته و چه غرورهایی زیر پا له می شه فقط به خاطر این مرزبندی های بی اساس آدمها. انگار همه چیز مهمه جز انسانیت.
سلام استاد عزیز و گرامی
من هم از ته قلبم به آرزوی قشنگتون آمین میگم…
ببخشید استاد یه سوالی ازتون داشتم که خواهش میکنم جواب بدید.میخواستم بدونم که ایمیل های پنجشنبه صبح داره ارسال میشه یا هنوز ارسالشون آغاز نشده؟به من چیزی نرسیده و نگرانم که جا مونده باشم…
اگر امکانش هست آخرین فعالیت های طرح متمم رو تو یه پست اطلاع رسانی بفرمائید تا بفهمیم چه ایمیلی به دستمون رسیده و کدوم احیانا نرسیده یا ما نخوندیم.
آخرین ایمیلی که به من رسیده مدل طرح متمم بوده.آیا همین آخرین ایمیله؟
یک دنیا ممنون از ثانیه ثانیه های پر ارزشی که برای ما و تعالی فرزندان کشور صرف می کنید
ممنون از شما به خاطر تمام متن های عالی