هفت قسمت قبلی این بحث:
- کتابهای مرجع – اولین نسل از کتابهای کاغذی که منقرض شدند
- درباره جهان کتابها
- درباره روش کتابخوانی (ما کتاب نمیخوانیم)
- نکاتی در مورد کتاب و کتابخوانی (روایتی از نکاتی که دوستان عزیزم مطرح کردند)
- لااقل در مدرسه بمان و بدُزد (چه شد که به هر شکلی از کتابخوانی راضی شدیم)
- به جای کتاب خواندن چه کاری انجام میدهید؟
- یادداشت برداری من از حرفهای دوستانم در مورد کتاب
با ظهور ابزار جدید، معمولاً لازم است فعالیت قدیمی دوباره تعریف شود
برای قرنها، وقتی از کتاب و کتابخوانی صحبت میکردیم، مشخص بود از چه چیزی صحبت میکنیم. اما امروز این پرسش، پاسخ شفافی ندارد. علت هم – همچنانکه همه میدانیم – تغییر ابزارهاست.
کتاب خواندن زمانی، خواندن کلمات مکتوبی بود که روی کاغذ گردآمده بودند و با ابزار صحافی به بند کشیده شده بودند. هر کتابی ابتدایی داشت و انتهایی و جمله و بند و بخش و فهرست و شماره صفحه، همگی کمک میکردند تا مطلب یا نکتهای از ذهن نویسنده به ذهن خواننده منتقل شود.
اما اکنون که ساعتها وقت ما در شبکه های اجتماعی، در اینستاگرام و تلگرام و توییتر، در وبسایتها و وبلاگها میگذرد، نه میتوانیم به سادگی ادعا کنیم که کتاب میخوانیم، نه میتوانیم بپذیریم که آنچه میکنیم، مطالعه نیست.
بسیاری از دوستان من در بحثهای قبلی، دیدگاه و نگاه خود را به کتاب و کتابخوانی گفتهاند و شرح دادهاند و من هم در این مطلب میخواهم دیدگاه خودم را توضیح دهم.
خلاصهی حرفم همان چیزی است که در ابتدای مطلب نوشتم: لازم است هر یک از ما دوباره کتاب و کتابخوانی را برای خود تعریف کنیم تا بتوانیم جایگاه آن را در زندگی امروز خود بیابیم و تصمیم بگیریم که کتابخوانی قرار است چه نقشی در زندگی ما در دنیای مدرن امروزی که به انواع فناوریها مجهز شده ایفا کند.
کاری از Karolis Strautniek
منظور من کدام کتابهاست؟
کتابها انواع بسیاری دارند. چنانکه قبلاً اشاره کردم، کتابهای مرجع هم کتاب هستند، مجموعه تستهای کنکور در فلان سال هم کتاب محسوب میشود. کتابهای درسی دانشگاهی هم، کتاب هستند و خوب یا بد، سهم مهمی از مطالعه در کشورهایی مانند ما را به خود اختصاص میدهند.
من به طور خاص کتابهایی را در نظر دارم که ما آگاهانه و از روی اختیار و با هدف گذران وقت یا افزایش آگاهی و یا تجربهی لذت مطالعه بدون اجبار مستقیم بیرونی آنها را میخوانیم.
شاید این تعریف، چندان شفاف نباشد. اما در ذهن من، خواندن مجموعهای مانند مثنوی مولوی، خواندن یک رمان مانند جزء از کل و طبیعتاً خواندن کتابهای غیرداستانی (non-fiction) مثل رقابت برای آینده یا تفکر، سریع و کند (نوشته کانمن) زیر چتر تعریف بالا قرار میگیرند.
من اگر بخواهم کتابخوانی را به شکلی تعریف کنم که مطالعهی همهی کتابهای بالا را شامل شود، آن را چنین تعریف میکنم:
این تعریف برای من بسیار مهم است و آن را حاصل این چند سالی میدانم که اگر هم زندگیم صرف کتاب و کتابخوانی نشده باشد، لااقل در میان کتابها و با همنشینیِ کتابخوانها گذشته است.
به همین علت، آن را با دست نوشتم و به تایپ آن اکتفا نکردم.
نمیدانم برای شما چقدر مهم یا واضح یا بیاهمیت باشد، اما به نظرم خودم – از کتاب پیچیدگی که بگذریم – مهمترین نکتهای است که در ماهها یا سالهای اخیر در روزنوشتهها نوشتهام.
بخشی از زندگی ما به مشاهده و تجربهی مستقیم دنیا میگذرد
وقتی من در شهر قدم میزنم و رفتار مردم را میبینم.
وقتی در مترو ایستادهام و به حرفهای دیگران گوش میدهم.
وقتی با خودم خلوت میکنم و به خاطرات و تجربیات گذشتهام فکر میکنم.
وقتی در اکسپلورر اینستاگرام میچرخم و تعدادی از پستها و کلیپهایی را که پیشنهاد میکند، میبینم.
میدانم که اینجا میشود بحثهای فلسفی کرد که: اینها هم مشاهدهی مستقیم نیست و اصلاً مشاهدهی بیواسطه معنا ندارد و تجربه، خود تغییری است که در مغز ما روی میدهد و ادراک، سوگیری دارد و حرفهایی از این دست.
اما تردید ندارم که اگر خودمان را موظف به نفهمیدن ندانیم، فهمیدن این توصیف چندان دشوار نیست.
بخشهایی از زندگی ما به تجربهی باواسطه و غیرمستقیمِ دنیا میگذرد
وقتی مینشینیم و مستندهای دیوید اتنبرو را میبینیم، در حال تجربهی باواسطهی دنیا هستیم. از اتنبرو میخواهیم که جهان را از نگاه خودش به ما نشان بدهد.
وقتی کتاب عصر اکتشاف (Age of discovery) نوشتهی گولدین و کوتاما را میخوانیم، میخواهیم دوران اکتشافات جدید را از دریچهی چشمان این دو ببینیم. در غیر این صورت، هر کسی با چشمان خود نیز، دیده است که چند قرن اخیر، عصر اکتشافات بزرگ بوده است.
دیدن باواسطه و بیواسطهی دنیا، مطلق و به صورت صفر و یک نیست. بلکه یک طیف را پوشش میدهد. هر ابزار و روش و حرکتی، میتواند ما را به دیدن بیواسطه یا دیدن باواسطه نزدیکتر کند.
کاری از: جواد تکجو
چه کاری مطالعه محسوب میشود؟
آنچه میخوانید دیدگاه شخصی من است. اما اگر از من بپرسید، تفکیک قائل شدن بین خواندن کتاب کاغذی و کتاب دیجیتال، ممکن است ما را از اصل ماجرا منحرف کند.
بله، همه میدانیم و من هم در فایلهای مدیریت توجه گفتهام که باید دغدغهی Distraction و حواسپرتی را داشته باشیم و مطالعات نشان میدهند که پریشانی فکر در مطالعهی دیجیتال میتواند بیشتر از مطالعه کاغذی باشد. اما اینها فرع ماجراست. کافی است یک کتاب کاغذی را در جمعِ شلوغ بخوانید و یک کتاب دیجیتال را در خلوت شبانهتان مطالعه کنید تا ببینید که چنین مقایسههایی الزاماً صحیح نیست و این نوع تفاوتها، ماهیت مطالعه را چندان تغییر نمیدهند.
من فکر میکنم ذات مطالعه، پذیرش این نکته است که تجربهی باواسطهی دنیا در برخی زمانها و بعضی زمینهها میتواند مفیدتر از تجربهی بیواسطهی دنیا باشد.
همانطور که استفاده از چشم غیرمسلح برای دیدن آسمان، لذت دارد؛ اما همه میدانیم که چشم مسلح چیزهایی را میبیند که از چشم غیرمسلح پنهان است.
ما با مطالعه، خود را به مغزِ نویسنده مجهز میکنیم و از دریچهی ذهن و نگاه او، جهان را میبینیم.
از این منظر، من فکر میکنم اگر یک عکاس، مجموعه عکسی از یک شهر را ثبت و ارائه کند، مشاهدهی این مجموعه کاملاً از جنس مطالعه است. چون من اختیار چشمان خود را به او سپردهام.
حتی خواندن یک کانال تلگرام هم میتواند از جنس مطالعه باشد. به فرض آنکه معتقد باشم آنکس که محتوای آن کانال را تولید یا انتخاب و تنظیم میکند، خود صاحبِ نگاه و به تعبیر رایج، صاحبنظر است و من میتوانم از دریچهی نگاه او به دنیا بنگرم.
یک رمان هم میتواند مصداقِ عالی مطالعه باشد. چون ما خود را در طی چندصد یا چند هزار برگ، در اختیار یک نویسنده قرار میدهیم تا جهان را از منظر او ببینیم و تجربه کنیم.
بیهوده نیست که مثلاً کسی مانند آلن دوباتن کتابی مینویسد و توضیح میدهد که پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند. چون خواندن مارسل پروست، خواندن چند رویداد و پیگیری چند قصه و ماجرا نیست؛ بلکه فرصتی است تا از دریچهی نگاه پروست به دنیا نگاه کنیم.
از آن جالبتر، خواندن کتاب آلن دوباتن است. با این کار میخواهیم از نگاه او به پروست نگاه کنیم و بیاموزیم که از نگاه پروست باید چگونه به دنیا نگاه کرد.
بله هستند نویسندگانی که برای دیدن دنیا از نگاه آنها، ابتدا باید دیگرانی بیایند و به ما نحوهی نگاه کردن از دریچهی نگاه آنها را بیاموزند.
درباره کتاب نخواندن و کتاب خوب نخواندن
در این زمینه میتوان بسیار نوشت.
اما من فکر میکنم بخشی از بیمیلی ما به مطالعه، ناشی از بیمیلی ما به کشف جهان و دیدن جهان است. کارکرد واقعی کتاب این است و اگر هنوز چنین میلی در من زنده نشده باشد، کتاب خوانی کاری بسیار خستهکننده و بیحاصل خواهد بود.
برخی از ما هم، چنان خود را در اوج شعور و فهم و کمال میدانیم که معتقدیم دیگر کسی نمانده که بتواند نگاهی بزرگتر و بهتر و عمیقتر از من داشته باشد. به عبارت دیگر، نگاه بیواسطهی خود را بر هر نگاه باواسطهای ارجح میدانیم.
چنین قضاوتی میتواند از غرور و از دانش کم باشد؛ یا ناآشنایی با نویسندگان و متفکران بزرگ دنیا.
درباره پیدا کردن نویسندگان و تولیدکنندگان محتوا که حرفشان ارزش خواندن دارد و کتابها و محتوایشان ارزش پیگیری، میخواهم در فرصتی دیگر صحبت کنم.
اما از نویسندگان و متفکران تراز اول دنیا که بگذریم، من خودم متر و معیار سادهای برای خواندن و تعقیب کردن دیگران دارم. در واقع برای اینکه تصمیم بگیرم آیا حاضرم از دریچهی نگاهِ این فرد، یا این نویسنده، یا این صاحبِ کانال تلگرام، یا این گزارشگر، یا این تحلیلگر یا این خبرنگار به جهان نگاه کنم، به این سوال فکر میکنم:
نسبت ورودی او به خروجیاش چقدر است؟ چند صد صفحه خوانده که امروز چند صد کلمه مینویسد؟
چند صد ساعت فکر کرده که امروز یک ساعت حرف میزند؟
چند سال تجربه کرده که امروز یک ساعت صحبت میکند؟
طبیعتاً اگر کسانی را پیدا کنیم که معتقدیم نسبت ورودی به خروجیشان بالاست، با تعقیب آنها میتوانیم از زمان جلو بزنیم.
به تعبیر زیبای نیوتون، بر شانهی آنها بنشینیم و جهان را – حتی بهتر از خود آنها – ببینیم.
یکی از آرزوهایی که برای کشورم دارم
اینه که همت کنیم همه با هم
تلاش کنیم، صبور باشیم و وقت بگذاریم
و روزی برسه که همه ی دنیا بگن
…
ایران، مهدِ مطالعه کنندگان کتاب (های مفید و آکادمیکِ جهان)
و این بشه یکی از برندهای کشور ما
سلام محمدرضا
یه سوال؛
بنظرت به جای کتاب خوندن، چه کار دیگه ای می تونستی انجام بدی(البته در حالی که اینقدر هم مورد علاقه ت باشه) که در تو اثراتی رو بذاره، که بتونی به خودت و دیگران به همین اندازه یا بیشتر از اینی که کمک کردی، کمک کرده باشی؟
سلام محمدرضا
یه سوال؛
بنظرت به جای کتاب خوندن، چه کار دیگه ای می تونستی انجام بدی که در تو اثراتی رو بذاره، که بتونی به خودت و دیگران به همین اندازه یا بیشتر از اینی که کمک کردی،
[…] سلسله مطالب استاد شعبانعلی درباره کتاب خوانی […]
سلام.
اوقات شما خوش.
نوشته اید:
… بخشی از بیمیلی ما به مطالعه، ناشی از بیمیلی ما به کشف جهان و دیدن جهان است.
این نگاه شما، در واقع پاسخ خیلی از ابهامات من در زندگی است و مهم ترینش همین که چرا برای کتاب خواندن باید به آدمها التماس کنم.
شاید هم همین میل، وقتی در شکل بسیار اندکش وجود داشته باشد، اوج مطالعه ی فرد منتهی می شود به خواندن در حد تلگرام و بدتر از آن اینستاگرام. (قطعاً صاحبان کانال هایی که شرایط بند پایانی را دارند، استثناست.)
شاید هم وقتی شناخت دنیا برای مان کلاً به بی اهمیت ترین سطح رسیده باشد، تبدیل می شویم به منتشر کننده (کپی کننده)ی نوشته های سطحی دیگران در شبکه های اجتماعی.
قربان شما.
دو شب قبل داشتم به تاثیر سه نویسندهی بزرگ زندگیام فکر میکردم؛ نوع تعاملم با آنها و دستاوردی که آنها طی سه تا پنج سال گذشته بر من، باورها و تصمیمهای امروز من گذاشتهاند.
به یکی از این بزرگان فکر میکردم که روزهای نخست آشنایی برای فهمِ بهتر حرفها و نگاهش، از روی نوشتههای او یادداشتبرداری و خلاصهنویسی کردم، بعد آنها را منظم طراحی کردم و حدود ۲۰۰ جمله از ایشان را در سه برگه بزرگ چاپ کردم و روی دیوار بالای میز مطالعهام به مدت دو سال نصب کردم و گاه به گاه مرورشان میکردم. هر جمله و کلمهای برای من یادآور متن و منظورِ بلندی بود که او دربارهاش صحبت کرده بود.
دوشب قبل که داشتم به کلمههای مغزم و نوع نگاه و یا تحلیلهای اخیرم فکر میکردم، تاثیر بسیار زیاد و شگفت آن خلاصهنویسی چسبیده روی دیوار را به شدت احساس میکردم.
.
این مقدمه را نوشتم که بگویم، وقتی با واسطهی یک نویسندهی بزرگ به دنیا نگاه میکنیم این نوع نگاه کردن آرام آرام «ممتد» میشود و ما به عینکِ دائمی از جنس افکار آن نویسنده مجهز میشویم که بعد از این «تجربهی استفاده از نگاه و مغز او در یک یا چند کتاب» برای همیشه همراه ما میماند.
برای مثال خود تو محمدرضا که یکی از آن سه نویسندهی بزرگ و موثر در زندگی من هستی، دنیای من قبل از تو و بعد از تو تفاوت بسیار چشمگیری داشته و روز به روز این بر تفاوت افزوده میشود، و این به خاطر آن بود که تو معلم و نویسنده شدی و من سعادت همراهی تو را داشتم و دارم.
* “کتاب خوانی نوعی نگاه با واسطه به جهان است، در مقابل لحظاتی که بی واسطه جهان را تجربه میکنیم.” چقدر زیبا گفتی و به نظر من هم واقعاً همینطوره.
بیشترین کتابهایی که خوندم، به اشتیاقِ کشف بیشتر جهان و دیدن جهان از نگاه نویسنده ای بوده که خودش یا قلمش رو دوست داشتم یا مدل ذهنی یا جهان بینی اش برام دوست داشتنی یا ارزشمند بوده، یا به طریقی منشاء اثری مثبت در این جهان بوده… (و مواردی از این قبیل)
و گفتی:
“ما با مطالعه، خود را به مغزِ نویسنده مجهز میکنیم و از دریچهی ذهن و نگاه او، جهان را میبینیم.”
واقعاً موافقم و به نظر من، ما حتی بسیاری از اوقات، کتاب میخونیم یا مطالعه میکنیم، تا بتونیم حتی اون دسته تجربه های مستقیم و بی واسطه ی خودمون رو هم گاه، از نگاه یا از پشت عینک نویسنده ای، واضح تر و شفاف تر و دقیق تر ببینیم؛
و این همیشه من رو شگفت زده میکنه، وقتی می بینم که در یک تفکر یا احساس یا تجربه، تنها نیستم و اینکه دارم تجربه ی خودم رو به زیبایی هر چه تمام تر، از زبان فرد دیگری میشنوم یا میخونم.
از این نوع هم، مطالعه های زیادی رو به خاطر میارم.
از جمله، یکی از بارزترینش که الان در حال خوندنش هستم، کتاب “هنر انسان شدن” از «کارل راجرز» هست (که متمم منو باهاش آشنا کرد)
به عنوان مثال، یکی از اون صدها جمله ی طلایی کارل راجرز برای من این بود:
“…از این بابت که در جهاتی که «احساس می کردم» درست است؛ گام بر می داشته ام – اگر چه در آن اوقات غالباً احساس تنهایی می کرده ام و کارم را بیهوده می پنداشته ام – هرگز پشیمان نیستم.”
و چقدر شگفت زده شدم، وقتی همین چیزی که گاهی در خودم نسبت به خوندن یک کتاب و الان نسبت به این کتاب، حس میکنم و در بالاتر بهش اشاره کردم رو از زبان خودِ کارل راجرز در همین کتاب خوندم.
وقتی در قسمتی از کتاب، جمله ای از «ماکس وبر» نقل میکنه و بعدش میگه:
“گویی احساس و گرایش مرا هم به خوبی بیان می کند و از زبان من سخن می گوید.”
ممنونم.
همین چندروزه تجربه ی با واسطه ای با یک نویسنده بزرگ کمکم کرد تجربه بی واسطه ی جذابی از خودم داشته باشم.
سقوط “آلبر کامو” لذت درک بهتر خودم رو بهم داد. باورش سخت ولی شیرینه که کسی در جای دیگه ای از دنیا حوالی شصت سال پیش تو رو برات این اندازه شفاف و درست توصیف کرده باشه.
خب این احساس خوب هم در پی هست که بتونی ازش کمک های جدی بگیری.
سلام و خداقوت
عالی هست
مدت زمان زیادی بود که منتظر خواندن چنین نوشته ای بودم و از خواندن این نوشته بسیار لذت بردم.
مشتاقانه منتظر ادامه این نوشته هستم.
ده سال از بهترین سالهای زندگی ام را به این خاطر از دست دادم که بیشتر دنبال تجربه بی واسطه دنیا و زندگی بودم. اگر کمی دنیا را با واسطه تجربه کرده بودم، وضعیت و موقعیت الانم تفاوت بسیاری داشت.
مدتی هست در مورد این فکر می کنم که چه عواملی باعث میشه که یک فرد (مخصوصا در دوره نوجوانی و جوانی) بیشتر به دنبال تجربه بی واسطه دنیا باشد؟ به اصطلاح همه چی را خودمون تجربه کنیم.
[…] کتاب بخوان. […]
تعریف زیباییست کتاب یعنی دست در دست واسطه ای نهادن تا دنیا را از چشم او ببینیم شاید هم خود را در تخیلاتش برای چندی در جای شخصیت داستان نهادن و رفتن به دنیای زیبای تخیلات . این تعریف باعث می شود زین پس هر گاه چشمم به کتابی می افتد در وهله نخست ببینم که این واسطه چه در چنته دارد و مدل ذهنی اش تا چه حدی فراگیر و زیبا و سودمند است.
در نظرم کتاب غول چراغ جادوی را می ماند که که ما را فرامی خواند تا برپشتش بنشینیم و دنیا را همرا او و از آن بالا کشف کنیم. کتاب همچون پیرزن جادوگریست که تو را برپشت جاروی پرنده اش می نشاند تا دنیا را از چشم او و همراه او ببینی .
به نظر من کتاب واسطه ی نوستالژیکی است که به دلیل آرامش و متانتش ، در دسترس بودن و کم جاگیر بودنش خواندنش لذتبخش تر از همه واسطه هاست.کتاب واسطه ایست که می خواهد مرز بین دانایی و نادانی، واقعیت و خیال ، تحمل و تخیل را بشکند .
چه دلپذیر است که پس از پایان یک روز کاری به کتابی دل ببندی تا تو را دمی از این دنیای پر ازدحام برهاند تا باعث آرامشت شود بنشینی به پای حرف ها ، قصه ها و راز و نیازش.
در مورد تجربهی با واسطهی دنیا، بعد از خوندن تعدادی کتاب این حس رو تجربه کردم، چون میدیدم که تعصب من روی دیدگاههام کمتر و کمتر شد، آدمها رو بهتر از قبل درک میکنم، مثلا در یک کتاب یاد گرفتم که در یک موقعیت یکسان، در ذهن هر شخصی یک داستان متفاوت میگذرد و هر کسی متناسب با ذهنیت خود واکنش نشان میدهد. سعی میکردم یک موضوع رو از زوایای مختلف نگاه کنم، یا بیشتر صبر کنم تا نظر بقیه رو هم بدانم.
یا در مورد خودم سعی میکردم مسائلم رو طور دیگری نگاه کنم و شفافتر از قبل ببینم، این تجربهی با واسطهی دنیا، باعث تصمیمگیری بهتری میشد.
چندوقت پیش با دوستم صحبت میکردم و برام جالب بود هر مکالمهای که داشتیم من یاد بخشهایی از یک کتاب میفتادم تا به الان به این میزان نبود، شاید بخاطر اون کتاب و مطابقتش با موضوع بحث ما بود.
حرفتون در مورد نسبت ورودی و خروجی رو خیلی دوست داشتم و بنظرم نوشتن باعث میشود که خروجیمان تمام شود و من این رو به تازگی در خودم حس میکنم(حالا خروجی خاصی هم نداشتم و حس میکنم خیلی زود ته کشید) و برای به دست آوردن خروجی مناسب مجبور هستیم این ورودی رو بیشتر و بیشتر کنیم و قطعا کتابخوندن یکی از بهترین انتخابها برای اینکار هستش.
پینوشت: آقا معلم، دستخطتت خیلی شبیه دستخط برادرم هستش، هیچوقت نمیتونم بدون یادآوری از کنارش بگذرم.
سلام
در مورد این قسمت از متن : “اما من فکر میکنم بخشی از بیمیلی ما به مطالعه، ناشی از بیمیلی ما به کشف جهان و دیدن جهان است.”
سوالی در این مورد را چند وقتی است که در دفترم نوشته ام تا از بزرگانی که می توانم بپرسم.
چه می توان کرد که این میل به کشف جهان و دیدن آن در ما زنده شود؟ یا اصلا چه کنیم که این حس در کودکان نمیرد که بعدا مجبور بشویم زنده اش کنیم؟
ممنون