دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

چه چیزی به من انگیزه می‌دهد؟ (گام یازدهم)

پیش نوشت یک: بهترین روش برای مطالعه‌ی این مطلب، این است که ابتدا ده قسمت قبل مطالعه شوند و تمرین‌ها و بحث‌های آنها انجام شود.

پیش نوشت دو: امیدوارم مطالعه‌ی این مجموعه نوشته (که قرار بوده برخی از عادت‌های ما را تغییر بدهد) خود به عادتی جدید تبدیل نشده باشد.

اینکه گهگاه سری به اینجا بزنیم و چیزی بخوانیم و منتظر قسمت بعد بمانیم. قاعدتاً اگر با مطالعه‌ی ده قسمت قبل، هیچ تغییر حتی جزئی هم در روند فعالیت‌ها و سبک زندگی روزمره‌ی ما حاصل نشده، مطالعه‌ی این قسمت و قسمت‌های آتی، اتلاف وقت خواهد بود.

قسمت اول بحث: ما همه مثل همیم!

در دوران مدرسه، یکی از معروف‌ترین سوال‌ها این بود که: می‌خواهید چه کاره شوید؟

بعد از آن هم می‌پرسیدند: چرا؟

وقتی هم می‌گفتیم می‌خواهیم به جامعه خدمت کنیم، هیچ وقت معلم توی ذوق‌مان نزد که: مگر بقیه‌ خیانت می‌کنند؟

البته ما هم یاد گرفته بودیم که هر جا لازم شد بگوییم: خوب! به هر حال اینطوری می‌شود بیشتر خدمت کرد!

ماجرای آرزوهای آموخته شده، هنوز هم در زندگی شخصی و اجتماعی ما رنگ نباخته است.

در فرهنگ‌های کمتر توسعه یافته که هنوز جمع گرایی نه یک ابزار برای زندگی، بلکه یک ارزش است، برای بسیاری از چیزها استاندارد وجود دارد.

خوب بودن، معیارهای مشخص دارد.

شغل خوب، محدود به گزینه‌های مشخصی است.

سر و سامان گرفتن زندگی، متر و معیارهای استاندارد دارد:

باید شغل داشته باشی با قرارداد بلندمدت. همین‌طور رابطه‌ی عاطفی با قرارداد بلندمدت.

یکی را اداره‌ی کار پیگیری می‌کند و دیگری را ثبت احوال.

دیگر نمی‌پرسند که آیا هر روز با شوق به محل کار می‌روی یا نه. یا اینکه وقتی از خواب برمی‌خیزی و دیگری را در بستر، کنار خود می‌بینی، لبخند بر لبانت می‌آید یا آرزوی روزی را داری که چشم به بستری خالی باز کنی؟ اینها مهم نیست. تو سر و سامان یافته‌ای!

رنگ لباس استاندارد دارد. همینطور قد و اندازه‌اش.

اینها مهم نیست. نه اینکه مهم نباشد، اما قابل تحمل است.

آنچه قابل تحمل نیست این است که حتی انگیزه‌ها و هدف‌ها هم “استاندارد” می‌شود: قالبی. یک شکل. تجویزی. دستوری.

چنین می‌شود که انگیزه‌ها و هدف‌ها که وجه تمایز ما انسانها هستند و باعث می‌شوند من با تو تفاوت داشته باشم و تو با دیگری، به وجه مشترک تبدیل شوند!

قسمت دوم بحث: توانمندی شگفت انگیز ما انسانها

انسان و بسیاری از حیوانات، توانایی فریب دادن دیگران را دارند. اینکه رفتاری متفاوت با انگیزه‌ و احساس خود بروز دهند.

اگرچه این توانمندی در انسان به اوج می‌رسد.

می‌توانیم گرسنه باشیم و خودمان را سیر نشان دهیم. خشمگین باشیم و آرام رفتار کنیم. آرام باشیم و فریاد کنیم. در جستجوی کشتن کسی باشیم و چنان آرام برای یافتن فرصت مناسب کمین کنیم، که تا مدت‌ها نفهمد دوستش هستیم یا دشمنش!

این فریب دادن در انسان، به دلیل ساختار پیچیده‌ی مغز، چنان پیچیده و اثرگذار می‌شود که برخلاف سایر حیوانات، می‌توانیم خودمان را هم فریب دهیم و حتی فراموش کنیم که فریب خورده‌ایم.

چنین می‌شود که انسان، می‌تواند همزمان صید باشد و صیاد و جزو معدود شکارچی‌های طبیعت، که می‌تواند برای شکار کردن خودش هم کمین کند و خودش را هم شکار کند و پیکر آرزوها و خواسته‌ها و انگیزه‌هایش را، بدرد و بجود و در درون خودش هضم و جذب کند، بی آنکه متوجه شود!

قسمت سوم بحث: هدف ندارم. انگیزه ندارم. حال خوش ندارم. بی حوصله‌ام.

کمتر دغدغه‌ و موضوعی می‌تواند تا این اندازه طنزآمیز باشد. اعتراف می‌کنم که هر وقت، می‌بینم کسی از این جنس حرفها می‌زند، خنده‌ام می‌گیرد و کمی هم حس ترحم در من برانگیخته می‌شود.

می‌گویند یکی بالای دیواری داد می‌زد که می‌خواهم خودکشی کنم.

کسی آن پایین گفت: کمک لازم داری؟ بیایم پرتت کنم؟

کسی که بالای دیوار بود، شاکی شد و فریاد زد: چرا حرفم را شوخی می‌گیری.

آنکس که پایین دیوار بود گفت: چون اگر قصد خودکشی داری، همین که انجامش بدهی ما متوجه می شویم. اینکه اعلام می‌کنی، احتمالاً‌ برای خودکشی کردن، نیاز به کمک داری.

می‌خواهم بگویم: کسی که میل به خودکشی دارد و همین را اعلام می‌کند، یعنی هنوز چیزی از حیات و زندگی در او هست. در غیر این صورت، مرده بود و وقت ما را به روضه خواندن در موردش نمی‌گرفت.

انگیزه هم چنین چیزی است. انسان، یک موجود بیولوژیک انگیزه محوراست. برای هر حرکت و رفتاری، انگیزه‌ای دارد. کسی نیست که انگیزه نداشته باشد.

آنچه هست این است که ما، مجموعه‌ای رسمی و پذیرفته شده از انگیزه‌ها را می‌شناسیم و مجموعه‌ای رسمی و پذیرفته شده از  هدف‌ها را هم آموخته‌ایم و وقتی در زندگی، می‌بینیم که آنچه واقعاً به ما انگیزه می دهد و آنچه واقعاً می‌تواند هدف ما باشد، در آن فهرست رسمی پذیرفته شده نیست، احساس می‌کنیم که “بی هدف” و “بی انگیزه‌” هستیم.

البته فراموش نکنیم که سیستم قدرتمند مغز ما که توانایی شگفت انگیزی در تطبیق با محیط خود دارد،‌ گاهی چنان فریب‌ می‌خورد و فریب می‌دهد که نمی‌توانیم تفاوت هدف و انگیزه‌ی رسمی و هدف و انگیزه‌ی واقعی را تشخیص دهیم و وجود این تعارض را بپذیریم.

بارها دیده‌ام که می‌گویند: من برای کتاب خواندن انگیزه ندارم. چه کار کنم؟

من همیشه یک جواب مشخص دارم: کتاب نخوان.

اگر کتاب خواندن واقعاً نیاز تو باشد، نمی‌توانی انگیزه نداشته باشی.

چنانکه مثلاً برای رابطه با جنس مخالف، بی انگیزه نیستی و حاضری دست به هزار تلاش ناموفق هم بزنی! یا برای مهاجرت، چنان این در و آن در می‌زنی که نگرانیم با بَلَم و از طریق آب و رودخانه، راهی سرزمین موعود شوی!

مسئله‌ی تلخ و دردناکی است. اما تا حد زیادی واقعیت دارد: اگر انگیزه‌ی کاری  را نداریم، برای افزایش انگیزه تلاش نکنیم. آن کار، کار ما نیست. آن هدف، هدف ما نیست.

لحظه‌ای با خودمان خلوت کنیم و ببینیم که انگیزه‌های واقعی ما چیست؟

انگیزه‌ها، خوب و بد ندارند. پاک و ناپاک ندارند. نحوه‌ی پیاده سازی انگیزه‌هاست که ممکن است مفید و مضر باشند.

یک نفر می‌تواند علاقمند به خدمت نباشد. می‌تواند قدرت طلب باشد.

این هیچ معنای بدی ندارد.

اگر قدرت طلبی به سمت استبداد یا بهره کشی از دیگران منتهی شود، منفی است. اما کارآفرینی که کسب و کاری بزرگ درست می‌کند و از اینکه آخر ماه، لیست حقوق هزار نفر را امضا کند احساس قدرت می‌کند، کاری خلاف عرف و قانون نکرده. او همچنان ارزش آفرین است و به مراتب بهتر از آن انسان‌های پاک قلبِ پوک مغزی است که هر روز به موقع سر کار می‌روند و می‌آیند و تمام روز هم به شغل خود (که هیچ ارزش اجتماعی و اقتصادی ندارد) مشغول اند و تا به حال مورچه‌ای را هم لگد نکرده اند و گوسفندوار، در زمین بزرگ خداوند می‌چرند.

وقتی از میان ده‌ها انگیزه‌ی قدرت طلبی، شهرت طلبی، خوردن، حتی انتقام جویی و …، همه را ناپاک و منفی می‌دانیم و جامعه اجازه نمی‌دهد آنها را به رسمیت بشناسیم و این به رسمیت نشناختن، چنان جدی می‌شود که خودمان هم باور می‌کنیم از این انگیزه‌ها دور هستیم، نتیجه این می‌شود که انگیزه‌های تجویزی، جایگزین می‌شوند و درست، همان طور که موتور دیزل با بنزین روشن نمی‌شود، من و شما هم با انگیزه‌ی تزریقی، راه به جایی نمی‌بریم.

جامعه، اگر عادت کند که واقعیت‌ها را مانند کارتون‌های کودکی، ساده و رویایی و معصومانه نشان دهد، کودکانی را می‌سازد که در ورود به فضای اجتماعی، یا پرخاشگر می‌شوند و یا سرخورده.

چند پیشنهاد:

  • فهرستی از انگیزه‌های واقعی خودتان (حتی اگر جرات ندارید به کسی بگویید و یا بقیه آنها را منطقی و مقبول نمی‌دانند) تهیه و تنظیم کنید. به شکل سالم و اجتماعی و مشروع اجرای آنها فکر کنید و ببینید که تا کنون، چقدر در راستای آن انگیزه حرکت کرده‌اید.
  • احتمالاً درس‌های #کارگاه زندگی شاد در متمم را می‌خوانید و تمرین‌هایش را انجام می‌دهید. آنها هم می‌توانند مکمل بحث ما تا عید باشند.
  • اگر نظم شخصی در ۱۵ دقیقه را نخوانده‌اید، بد نیست آن را بخوانید. اگر تصمیمی برای تغییر سبک زندگی گرفته‌اید، ممکن است بتوانید آن را به این شیوه عملی کنید.
  • اگر از اولین قسمت تا یازدهمین قسمت، هیچ تغییری حتی کوچک در سبک زندگی خود نداده‌اید (نگرش مهم نیست. نگرش فقط حرف است! سبک زندگی از جنس اقدام است) به نظرم دیگر این نوشته‌ها را نخوانید. معلوم است که نتوانسته اثربخش باشد.stage-11
آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


24 نظر بر روی پست “چه چیزی به من انگیزه می‌دهد؟ (گام یازدهم)

  • […] دو: مطالعه‌ی مجموعه درس انگیزه‌ی متمم  و این پست در روزنوشته‌ها رو هم توصیه […]

  • […] دو: مطالعه‌ی مجموعه درس انگیزه‌ی متمم  و این پست در روزنوشته‌ها رو هم توصیه […]

  • مهدی گفت:

    تصمیم داشتم مرور سایت‌های خبری را کاهش دهم و به حد صفر برسانم تصمیم‌های مختلفی گرفتم که موفق نشدم. بعد از اینکه این متن را خواندم تصمیم گرفتم از این تکنیک استفاده کنم، به طوری که سایت‌های خبری را تنها صبح‌ها قبل از بیرون رفتن از خانه مرور کنم. در نتیجه یک محدودیت زمانی ایجاد شد که یک سمت آن خوابیدن است و سمت دیگر آن رفتن به سر کار. تقریبا ده روز است که مرور سایت‌های خبری به روزی یک ربع کاهش یافته است.

  • ايمان ميرزائي گفت:

    گزارش كارهايي كه من انجام دادم:

    تا الان هر روز حداقل يك ربع ورزش مي كنم.
    هر روز حداقل يك درس رو مطالعه مي كنم،‌شامل متمم و سايت هاي ديگر(عموما خارجي هايي كه درس هاشون در متمم نيست يا قرار نيست كه باشه)
    هر روز كمي زبان ميخونم
    از روزي كه درس سبد زندگي و سبك زندگي رو خوندم،‌تا يك هفته بعدش بتدريج از همه شبكه هاي اجتماعي خارج شدم و فقط در تلگرام فقط بعضي از كانال هايي كه به يك موضوع خاص ميپردازند رو دارم

    مورد ديگه، يه نگاهي كه به فعاليت هام انداختم فهميدم:
    بعضي از فعاليت هام نسبت به زمان و انرژي اي كه براشون خرج ميكنم برام مفيد نيستن
    براي اونها زماني رو در يك ماه در نظر گرفتم، براي نمونه: بخاطر كارم بايد مجموع نرم افزار هام رو بروز نگه دارم،‌ پس فقط ماهي يكبار چكشون ميكنم،(قبلا هر وقت كه يادم مي افتاد يه نگاهي به نسخه جديد مي انداختم و تغييرات نسخه جديد رو نگاه مي كردم تا ببينم توي آپديت جديد چه چيزي داره كه به دردم ميخوره، خب اگه تغييرات نسخه جديد براي من مفيد نباشه چرا بايد آپديت بشه؟)

    پينوشت:
    توضيحات مفصل تر رو توي پينوشت مينويسم براي دوستاني كه وقتشون رو خيلي دوست دارن ازش رد بشن 🙂
    بعد از يك مدت تقريبا طولاني دوري از متمم (تعطيلات! نوروز)و گام هاي متمم خصوصا زماني كه
    يك ماه هم نبود كه اين كار رو مي كردم و به تغييراتي كه در سبك زندگي داه بودم تقريبا عادت كرده بودم و وقفه نوروز رو دوست نداشتم،‌ چون قبل از تعطيلات كارهام طبق روال بود(به متمم سر ميزدم و براي درس هاي جديد يه ليست با چنتا قانون ساده درست ميكردم.)
    و از همه مهم تر فعاليت هام رو با هم sync و هماهنگ مي كردم (فكر ميكنم اين قسمت هماهنگ كردن فعاليت ها اگر از همه مهم تر نباشه از مهم ترين اولويت هاي برنامه قدم به قدم متمم به كمك ميكرواكشن و خرده مهارت ها و تعيين نقطه اتكا براي تغيير است.

    هماهنگ كردن فعاليت ها ميتونه چيزي شبيه به اينها باشه:
    ۱- دادن بيشترين اولويت به پر اهميت ترين فعاليت ها: براي نمونه كسي كه براي دو هفته ي ديگه بايد يه (پروژه) رو تحويل بده و سه هفته ديگه بايد در (آزمون زبان پيشرفته) شركت كنه، براي نتيجه بهتر بايد بيشترين زمانش رو به (پروژه) بده
    ۲- تعيين سبد روزانه فعليت ها: هر روز بايد چه كارهايي انجام بشه،‌مثلا روزي سه درس از متمم و دو درس از جاهاي ديگر و مشخص كردن موارد ديگر
    * البته يه چيزي براي من خيلي واضحه: دروس متمم كيلويي! نيست كه بتونم هر روز يك مقدار مشخصي ازش رو مصرف كنم و اين ۳ درس ايده آل من هست كه براش تلاش ميكنم،‌فقط همين
    ۳- كنار هم چيدن فعاليت ها:ترتيب كارهايي كه به در يك روز ميكنم بايد تا حد مناسبي كمتر خسته كننده باشه، و اونهايي كه ميگن آدم بايد با عشق كار كنه رو هنوز خيلي درك نميكنم.

    اين گزارشي بود از نتايج يك ماه و چند روزه گام هاي متمم كه هنوز هم ادامه داره چون هر كسي كه اون گام ها رو خونده باشه فكر ميكنم تا الان متوجه شده كه اين كارها فقط براي نوروز نيست
    ممنونم از محمدرضا و متمم و دوستاني كه انجام اين فعاليت ها در كناشون انرژي و انگيزه و دانش رو تزريق ميكنه!

    يه نكته كوچيك هم مونده كه شايد جاش همون بالا بود ولي همين ته مي نويسمش:
    اگر وقفه اي در اين كارها و چيزهايي كه تازه داشتم در يك روند ادامه ميدادم افتاد و حالا نميتونم (به همون سادگي) ادامه بدم بهتره كه يه كمي برگردم عقب و از همون پايين ها شروع كنم
    جايي در كنار روزي ده صفحه مطالعه كاغذي (و البته همون روال چند ده صفحه آنلاين كه بهش عادت دارم)، روزي يك آيه از قرآن، روزي يك ربع گوش دادن به پادكست هاي زبان و سه نقطه ي بي خاصيت D;

  • مجید امیدالله گفت:

    سلام
    اصلا قصد تملق ندارم .
    خواندن روزنوشته های شما و متمم به من انگیزه می دهد.مثل همین الان که داشتم گام سیزدهم را میخوندم و این پیام رو در گام یازدهم می نویسم چون مرتبط با این قسمت دانستم.فکرهای زیادی از تغییر زمان بیداری تا کارهایی که می توانم انجام بدهم به ذهنم سرازیر شد ،چون زندگی من وارد مرحله تازه ای شده و برنامه ای متفاوت نیاز دارم و از طرفی حتی محیط شخصی من نیز از لحاظ فیزیکی جابه جا شده است.
    سپاس فراوران

  • پیمان گفت:

    استاد عزیز سلام
    باز در بحث های برنامه ریزی به نقطه ای رسیدم که مشکلم بوده و هست. آن نقطه هم همین گام شماست.

    درباره خودم می دانم که دوست دارم به قدرت برسم و با اقتدار زندگی کنم و چندین نفر زیر دستم باشند و از من حرف شنوی داشته باشند.
    با توجه به توضیحات شما در گام دهم، برای رسیدن به هدفم و تغییر ، این راه را انتخاب کرده ام که در این شرکتی که الان در آن کار می کنم به سمت مدیر عاملی برسم و ارتقا پیدا کنم
    به این نتیجه هم رسیدن برای ارتقا، نیاز دارم که به زبان انگلیسی مسلط بشوم
    تا کنون به روش های های مختلف یادگیری زبان انگلیسی را شروع کرده ام و از تجربیات شما تا کلاس های زبان بیرون و نوشته های دوستان متمی در سیلوگرام ایده گرفتم و لی همتم بیش از یک هفته دوام نیاورده است.
    نکته گم شدی من کجاست؟
    آیا بیاید به سراغ کارهایی بروم که زبان نخواهد؟
    انگیزه ندارم خواندن زبان خسته ام می کند با آنکه خواندن متون فارسی را دوست دارم و از آن لذت می برم.
    و…

  • ابراهیم صیادی گفت:

    با عرض سلام و ادب
    من امروز بطور اتفاقی این ویدیو سخنرانی آقای الهی قمشه ای رو شنیدم. یه جورایی چکیده سایت متمم و شعبانعلی است. پیشنهاد می کنم یکبار گوش بدید. با اجازه آقای شعبانعلی لینکش رو قرار می دم. خواهش می کنم تا آخر سخنرانی رو گوش بدید. و جالبه در چند مورد نظراتش کاملا با نظرات آقای شعبانعلی یکسان. (مثلا در تعریف ارزش افزوده و…). با تشکر

    الهی قمشه ای – نظامی: http://youtu.be/t9Tt1N2qgtY

    • مجید امیدالله گفت:

      سلام
      ضمن ادای احترام به جناب صیادی
      من از دوست داران دکتر الهی قمشه ای هستم و هم فایل های صوتی ایشان را گوش داده ام و هم فایل های تصویری از این عالم بزرگوار را دیده ام.
      اما اینکه شما فرمودید : این ویدیو سخنرانی آقای الهی قمشه ای رو شنیدم. یه جورایی چکیده سایت متمم و شعبانعلی است. پیشنهاد می کنم یکبار گوش بدید.
      به نظرم خوشایند نیامد و فکر کردم منصفانه نیست یک سخنرانی را با این حجم از اطلاعات یکی کردن و برتری دادن یک سخنرانی به سایت متمم و روزنوشته ها
      چرا که قیاس گرفتن یک سخنرانی از دکتر الهی قمشه ای با این حجم سرشار از مطالب علمی و مستند سایت متمم و همچنین نوشته های آقای محمد رضا شعبانعلی به هیچ عنوان درست و سازگار در نمی آید چه رسد به آنکه یک سخنرانی چکیده این همه علوم کاربردی که در سایت متمم هست و تجربیاتی که در روزنوشته ها وجود دارد و به وضوح منتقل می گردد.
      ارزش سخنرانی دکتر الهی سرجای خود محفوظ اما در مخیله من نمی گنجد که با شنیدن این متن سخنرانی چکیده مطالب سایت متمم و روزنوشته ها را در آن بتوانم بیابم.
      با تجدید ادب و احترام

  • نیما گفت:

    اول یه اعتراف:
    گاه با مطالعه نوشته های اینجا بی انگیزه میشم، گاهی هم انگیزه، شاید نشه اسمش را بی انگیزگی گذاشت به صورت دقیق تر بخوام بگم اسمش را میشه گذاشت مواجهه با چهره عریان واقعیت که با هیچ کس تعارف نداره ،دلیلش به نظرم میتونه این باشه : چون اکثریت افراد جامعه این واقعیات را ندیدیم، یا اون قدر از جامعه آرمانی با متر و معیارهای اطرافیان برایمان گفته اند که وقتی نوشته های اینچنینی و با طعم و بوی واقعیت آن دیوارهای پوشالی را فرو می ریزد احساس بی انگیزه گی می کنیم ، البته برای من پذیرفتنی است که لذت دانستن واقعیت شاید آمیخته با درد باشد ولی در نهایت جذاب و پایدار است، مثلا زمانی نوشته با عنوان دلنوشته شخصی را خوندم روزها تحت تاثیرش بودم و کمی نا امید نسبت به اهدافی که داشتم و در اون نوشته بهش پرداخته شده بود، اما پس از اون بیشتر پیرامونش اندیشه کردم و سعی کردم به قول خودتان در زمین بازی مبهم و رو به جلو پیش بروم.
    الان که به گذشته و حال خودم نگاه میکنم میبینم چقدر خصوصیاتی داشتم و دارم که میتونه تو مسیر زندگی انگیزه بیشتری بهم بده ولی جامعه استانداری که شما ازش نام می برید نگذاشته..

  • کلید در تاریکی(اسمم در قسمت ایمیل هست) گفت:

    محمدرضا احساس میکنم ما داریم زیر نور چراغ دنبال کلید می گردیم. خیلی وقتهام همین کار ما رو به کلید میرسونه. اما اگر کلید در تاریکی، جایی پشت دیوار یا کنج انبار خانه گم شده باشه چی؟
    میخام بگم که بعضی وقتها، پاسخ و علت نداشتن انگیزه در ناخوداگاهه، زیر سایه هنجارها و بایدهای اجتماعی، زیر دیوار ضخیمی از دفاع های روانی و بازیها و عادتها و دنیای ذهنی که برای داشتن امنیت خلق کرده ایم. جایی که دسترسی مستقیم بهش نداریم و نمیتونیم در اینگونه معادلات، اون متغیرهای پنهان اما مهم رو وارد کنیم.
    البته شاید این موضوع خیلی مرتبط نباشه به اون بحث چون موردی که من گفتم فقط در مواردی که نیاز به ماه ها کار جدی مثل روان درمانی داره صادق باشه (البته شک دارم)
    من خودم چندسال پیش اختلالات بسیار جدی در این زمینه داشتم و فقط با گشتن در تاریکی تونستم تا حد زیادی مشکلم رو حل کنم. الان احساس میکنم در این زمینه حالم خیلی خیلی بهتر از گذشته (و احتمالا بهتر از دوستان و اطرافیانم و اغلب مردم) باشه.
    در این زمینه زیاد پرحرفی نمیکنم چون احتمالا حرفهام شخصی خواهد بود و فقط به درد کسایی میخوره که مشکلاتی شبیه به مشکلات من دارن.

    • کلید در تاریکی(اسمم در قسمت ایمیل هست) گفت:

      راستی امیدوارم به نظر نرسه که دارم غر میزنم. اتفاقاً فکر میکنم این بحث یکی از مهمترین بحثهای زندگی همه ماست. اینکه واقعا چی میخایم و چی مارو به حرکت وادار میکنه.
      خیلی خوشحالم که در این مورد حرف میزنی…

  • سمانه گفت:

    با خوندن این پست یاد یه فایل صوتی افتادم که چند سال پیش در رادیو آموزش آپلود شده بود، کمی جست جو کردم که لینک اصلی رو پیدا کنم، اما گویا اون صفحه غیر فعال شده.ولی به خاطر خونه تکونی ای که همین اواخر روی سیستم انجام داده بودم، خیلی سریع به آرشیو شعبانعلی دات کام کامپیوترم مراجعه کردم و فایل رو پیدا کردم.
    بخشی از متن رو که به صورت متن پیاده کردم و جاهای مختلفی برای خودم نوشتم، و کمکم کرده :
    چه زمانی ما نیاز به یک #تغییر داریم؟
    قبل از هر چیز یک طبقه بندی ساده از انواع تغییر:
    بعضی وقت ها ما می‌خواهیم تغییر در رفتارهایمان ایجاد کنیم :
    زمانی که از دست کسی عصبانی می‌شویم و داد و بیداد می‌کنیم و رفتار های خشن و تهاجمی داریم یا در محیط خانواده لجبازی می‌کنیم و روی خواسته های خود پافشاری می‌کنیم .

    تغییر در عادت های رفتاری : رفتارهایی که آنقدر تکرار شده اند، به عادت رفتاری تبدیل شده اند.
    اینکه ما عادت کرده ایم دیر از خواب بیدار شویم. عادت کرده ایم کتاب نخوانیم .عادت کرده ایم در محیط و زمان کار وقفه ایجاد کنیم و به سراغ کارهای جنبی برویم.
    و یک لایه عمیق تر،تغییر در شخصیت است:
    ما اساسا می‌خواهیم سیستمی که با آن دنیا را نگاه می‌کنیم سیستمی که دنیا را تفسیر می‌کنیم و سیستمی که با آن تصمیم می‌گیریم،تغییر دهیم.

    بنابر این ؛ ساده ترین تغییر، تغییر در رفتار است،
    از آن پیچیده تر تغییر در عادت های رفتاری
    و از آن دشوارتر و عمیق تر، تغییر در شخصیت است، چیزی که اثرش تا پایان عمر برای ما باقی می ماند.

    تغییر در رفتار یک پیشنیاز دارد،» Self-monitoring« یا نظارت برخود، که همان توجه به رفتار است. گاهی، ما در جمعی شوخی می‌کنیم و بعد که از جمع بیرون می‌آییم به ما می‌گویند ؛حرف شما به چند نفر برخورد ها! ما می‌گوییم ،کی؟ کجا ؟ چه جوری؟

    گاهی این رفتارها آنقدر تکرار شده اند و عادت رفتاری شده اند که ناخوداگاه اتفاق می‌افتند مثل آشپزی که پس از سالها آشپزی، اگر از او بپرسند چقدر از هر ماده استفاده می‌کند تا غذا آماده شود، نمی‌داند! (خطرناک ترین نوع رفتار که آگاهانه اتفاق نمی‌افتد).
    برای تغییر: ما باید بدانیم که چه کاری را نمی‌خواهیم انجام دهیم ؟ (وضعیت نامطلوب را تشخیص دهیم).

    در گام بعدی باید بدانیم که به جای یک رفتار نادرست یا یک عادت رفتاری، می‌خواهیم چه کار دیگری انجام دهیم؟

    اینکه ما کتابخوان نیستیم و دوست داریم کتاب بخوانیم باید بدانیم می‌خواهیم چه کتابی بخوانیم، اگر ندانیم، کتابی برای خواندن انتخاب می‌کنیم که از آن خسته می‌شویم و برای همیشه کتاب خواندن را کنار می‌گذاریم.

    اگر بخواهیم صبح زودتر از گذشته از خواب بیدار شویم ،باید بدانیم بیدار که می‌شویم می‌خواهیم چه کاری انجام دهیم. اگر ندانیم بعد از چند روز از این کار خسته می‌شویم و دوباره عین گذشته از خوابیدن لذت می‌بریم.

    و گام بعدی انتخاب»Role model «یا کسانی که الگوهای رفتاری درست دارند.

    ———— ادامه بحث با مثال فیل و فیل سوار و مسیر از کتاب کلید را بزن که در متمم هم معرفی شدهدر فایل صوتی تغییر

    بعد منطقی = فیل سوار = هدف ها
    بعد احساسی = انگیزه = فیل
    و مسیر .
    جدای از اینکه بیشتر نق و نوق های ما بر سر مسیر و راه های مشروع و اجتماعی و ابزارهاست
    مسئله اصلی در ما اینه که فیلمون یه چیز میخواد و فیل سوار مون یه چیزی دیگه میگه، و چون این دو تا با هم در توافق نیستن و ائتلاف هم نمیکنن! ما از بی انگیزگی و بی هدف بودن شکایت می‌کنیم. بحث سینرژی و هم افزایی هم دقیقاً جاش همینجاست، اما تا زمانی که فیل و فیل سوار با هم توافق نکنن، ما در برزخ انتخاب و تصمیم گیری هستیم در نتیجه نه فیل قدرتمندی هست که فیل سوار رو از جاش بلند کنه، و نه فیل سوار قدرت طلبی که فیل رو تحریک کنه. اینگونه است که نه ۱۰ گام و ۱۱ گام که ۲۹ گام هم برای ما کاری نمی‌کنه و صرفاً از بیرون گود به بازی نگاه می‌کنیم.
    چون از بازی کردن می‌ترسیم، به خاطر اشتباه ، به خاطر هزینه هایی که باید بدیم. اما تا وقتی که بازی نکنیم قواعد بازی رو یاد نمی‌گیریم. تا وقتی که اشتباه نکنیم، ارزش چیزایی رو که داریم نمی‌فهمیم. ما آدما یادمون میره که میشه فراموش کرد، میشه بخشید، میشه دوست داشت، میشه تحسین کرد و حتی تنبیه شد و تشکر کرد، اما هنوز هم رویایی داشت…

  • zoorba.booda گفت:

    محمد رضاي عزيز
    مطمئناً نميتونم بگم كه آرزوهاي آموخته شده خانواده و جامعه روي سبك زندگيم بي تاثير بوده، اما ميتونم بگم كه تا حد زيادي تلاشمو كردم و در سبك زندگيم هم به خودم نشون دادم كه اين آرزوها تاثير زيادي روي زندگيم ندارن. يا حداقل ادعاشو دارم كه آنچنان برام مهم نيستن( كما اينكه اكثريت خانواده و اطرافيانم با مسيري كه حدود هفت يا هشت ساله دارم طي ميكنم مخالفن و هنوزم كه هنوزه نتوستن بپذيرنش )
    مقدمه دوم هم اينكه ،همونطور كه اشاره كردي ،ممكنه مقصدي در كار نباشه و ما هميشه در مسير هستيم و روزي هم از ادامه مسير باز ميمونيم (يعني ابن السبيل هستيم و در نهايت در اين السبيل تلف خواهيم شد). ميتونم در مورد خودم هم اينو بگم كه معمولاً(و نه هميشه) وقتي در مسيري هم قدم ميگذارم، فيليستر مانند! ادامه ش ميدم تا روزي كه حس كنم كه مسيرم ديگه اين نيست.

    اما مسئله اي گاها باهاش مواجهم اينه كه، تشخيص و پيدا كردن اينكه انگيزه هاي واقعي من كدوم ها هستند برام سخت ميشه. نميگم هميشه ولي بعضي وقتها كه مشغول پيمودن مسيري هستم به انگيزه هام و مسيرم شك ميكنم (نميگم شك كردن بده يا اينكه منو از مسيرم باز ميداره يا …) ولي مدتهاست كه يكي از درگيري هاي اصليم با خودم اينه كه “واقعاً چي ميخوام؟”
    دنبال اين نيستم كه كسي بياد و بهم بگه “چيزي كه ميخواي اينه! ” ولي برام خيلي كمك كننده خواهد بود اگر بتوني بهم كمك كني كه راه هاي تشخيص “اين چي ميخوام ها” رو پيدا كنم.
    ميدونم كه ممكنه چيز هايي كه ميخوام تغيير كنند.همونطور كه زندگيم دائم در حال تعييره، اين ها هم طبيعيه كه تغيير كنن (منظورم اينه كه انقدر هم ساده لوح نيستم كه دنبال پيدا كردن انگيزه يا هدف يا آرزوي مطلقي براي زندگيم باشم) اما دنبال اين هم هستم كه مثل يك پزشك! گاهي بتونم گوشي پزشكيم رو رو قلب و مغزم بزارم و ببينم درست ميزنه يا نه؟
    ميدونم كه ميدوني به روانشناسي علاقه دارم و تا حدي هم مطالعه كردم و ميكنم.شايد يكي از دلايلي كه باعث شده دنبال اين قضيه برم اين بوده كه كم كم ياد بگيرم كه كه گرد و غبار هاي عاريتي خانواده و جامعه و … رو از روح و روانم كنار بزنم. ولي اين نشانه هايي كه گفتم داره نشون ميده كه خيلي هم نتونستم خوب گرد گيري كنم …

    • حرف‌هات رو کامل می‌فهمم.
      چند روزه دارم فکر می‌کنم که ما چه الگوهایی برای تشخیص انگیزه‌های خودمون و اولویت‌بندی اونها داریم.
      کمی هم مطالعه کرده‌ام و هنوز هم دارم مطالعه می‌کنم.
      شیوه‌ای که من و تو و خیلی‌های دیگه رفته‌ایم و می‌رویم، به نظرم کارایی پایینی دارد.
      اینکه در فرصت‌ها و موقعیت‌های مختلف بچرخیم و بگردیم و کم کم لمس کنیم که آیا “این نقطه و شرایط آن” در مقایسه با “نقطه‌ی قبل” به من و انگیزاننده‌هایم نزدیک‌تر است یا خیر (شبیه همون جستجوی کور یا Blind Search که یک بار به در گام هشتم بهش اشاره کردم).

      اجازه بده باز هم بچرخم و بگردم و ببینم که می‌شود مدل‌هایی یا سرنخ‌هایی برای شفاف‌‌تر شدن این مسئله پیدا کرد؟

      • zoorba.booda گفت:

        ازت ممنونم محمد رضا
        لطف خيلي بزرگي به من و همه دوستان ميكني. فكر ميكنم اگر بتونيم راهكار كارا تري پيدا كنيم خيلي زياد ميتونه در طي كردن مسيرمون كمكمون بكنه. و راه رو بر بعضي بهونه هاي مختلفي كه براي خودمون مياريم ببنده

      • Miladink گفت:

        سلام.عذر میخواهم که این جا کامنت گذاشتم.گفتم که شاید به جواب رسیده باشین اما فراموش کرده باشین بنویسین.
        البته من نمیدونم شما تا چه حد دقیق چنین درخواست هایی رو بخاظر دارید و اصلا ممکن هست که فراموش کنید یا خیر. بعضی وقت ها میبینم زیر کامنتی که جوابش برای من هم مهم بوده نوشته اید که فکر میکنم و میگویم. و من همیشه با دیدن این که آن بحث مال مثلا یک ماه پیش بوده فکر می کنم که آیا آن مطلب را فراموش کرده اید یا اینکه هنوز در پی پاسخ هستید یا آن پاسخ در کارهای شما در بالای لیست نیست.به هر حال اگر موضوع چیزی به جز فراموشی است همین یکبار من رو مطلع کنید تا دیگر با چنین کامنت هایی مزاحم نباشم.
        متشکر.

  • فواد انصاری گفت:

    انگیزه م رو پیدا کردم ولی میترسم که انتخابش کنم یعنی خیلی از چیزها رو از دست میدم از اونطرف هم اگر بدون انگیزه ادامه بدم مطمنم پیشرفت خاصی نمیکنم و از زندگی هم لذت نمیبرم . من مانده ام و ترس بزرگ تصمیم گیری امروز که این مطلب رو دیدم ترسم بیشتر شد . ولی از یه چیزی مطمنم که افراد دور و بر خودم نه دنبال انگیزه هستند و نه تصمیمات این چنینی میگیرند و زندگیشون شبیه جاده آسفالت و روی غلتکه . اینقدر هم خانواده و اطرافیان سبک زندگی بدون ریسک و بدون انگیزه رو تبلیغ کردند که بعضی وقتها فکر میکنم که آیا این فکر و نیت خودمه یا آشغالیه که وارد مغزم شده . میترسم ریسک کنم از اونطرف هم نمیخوام مثل بقیه مرده متحرک باشم. همینطور موندم و صبر میکنم که اوضاع بهتر بشه ولی ظاهرا فقط وقت هدر میره . امیدوارم بتونم به زودی به این شجاعت برسم (هر چند تصمیم های سخت مثل استعفا و .. رو گرفتم ولی این بار از همه مشکلتره نمیدونم از پسش برمیام یا نه) . امیدوارم مثل شما که شجاعت داری و راه خودت رو میری من هم بتونم این کارو بکنم. میبخشید فقط درد دل بود و چیز خاصی نتونستم بنویسم

  • لیلا گفت:

    سلام
    این مطلب بهم یه حس ترس داد، داشتم به کارایی که شروع کردم و نصفه رها کردم فکر میکردم، به این که نکنه واقعا نیازهای واقعی من اونا نبودن و به زور میخواستم به خودم تجویزشون کنم، یا کارهایی که دوست دارم انجام بدم و بعضیشون رو بخاطر یه حس ترس کنار گذاشتم ممکن هست اونها اصلا نیاز من نباشه و آرزوهای تجویز شده محیط در ذهنم هست

    و یه نهیبی که این پارگراف با خودش برام به همراه داشت: “اگر از اولین قسمت تا یازدهمین قسمت، هیچ تغییری حتی کوچک در سبک زندگی خود نداده‌اید (نگرش مهم نیست. نگرش فقط حرف است! سبک زندگی از جنس اقدام است) به نظرم دیگر این نوشته‌ها را نخوانید. معلوم است که نتوانسته اثربخش باشد.” خیلی وقتها همش درگیر گام بعدی میشم بدون این که مسیری رو که توش هستم رو درست ازش استفاده کنم، من هم واقعا همش منتظر تکمیل شدن این گامها بودم، البته خب تغییراتی رو شروع کردم و خداروشکر بهشون پایبندم ولی برای یه مواردی هم که در ذهنم در نظر داشتم، منتظر بودم که این گامها تکمیل شه و ازشون استفاده کنم 🙁

    و یه سوالایی تو ذهنم هست، یعنی برای هر کاری باید منتظر این حس نیاز باشیم؟ آیا کاری نیست که نیاز ما نباشه ولی باید انجامش بدیم، برای اینجور کارها باید چیکار کنیم!؟ این حسایی که در طول عمر تجربه کردم و اسمش رو گذاشتم بی انگیزه گی، چی بودن !؟

    • لیلا جان.
      ممکنه کارهایی باشه که الان نیاز من نباشه یا مستقیماً مورد علاقه یا همراستا با انگیزه‌ی من نباشه.
      حتماً هم هست.
      اما اگر چنین کاری هست، احتمالاً باید کار یا هدف بزرگتری باشه که “چنان بزرگ و شورآفرین” باشه که از انرژی و انگیزه‌ی اون هدف، در این کار هم سرریز بشه و این کار هم انرژی و هیجان رو از اون به ارث ببره.

      مثلاً همین کتاب خواندن که من مثال زدم. کار راحتی نیست. کار هیجان انگیزی هم نیست.
      اما انگیزه‌ی دانستن (و شاید به کار بستن دانسته‌ها)‌ اونقدر زیاده که برای کاری که جذاب نیست و شاید خسته کننده است و حتی چشم و مغز رو می‌سوزونه، انگیزه ایجاد می‌کنه.

      بالاخره، نهایتاً این قطار فعالیت‌ها، در ابتدای خودش لوکوموتیوی داره که باید تمام اینها رو بکشه.
      حرف من اینه که “خدمت” و “آسایش” و “رشد” و خیلی از این شعارهای پوسیده‌ و مبهم و چندپهلو، ممکنه نتونن حتی خود لوکوموتیو رو بکشن. چه برسه به اینکه واگنی از فعالیت‌ها رو هم به دنبال خودشون حرکت بدن.

      پی نوشت: دنیا محل تکمیل شدن هیچ چیز نیست. دنیا محل ادامه پیدا کردن و ناگهان متوقف شدنه. همه‌ی گذشتگان ما در تاریخ هم، جایی زندگی و هدف‌ها و برنامه‌هاشون رو ناتمام رها کرده‌ و رفته‌اند.
      به نظرم، در هر لحظه، باید دنبال اقدام بر اساس دانشمون تا اون لحظه باشیم.

      • لیلا گفت:

        خیلی ممنونم
        این تیکه از نوشته اتون “بالاخره، نهایتاً این قطار فعالیت‌ها، در ابتدای خودش لوکوموتیوی داره که باید تمام اینها رو بکشه.
        حرف من اینه که “خدمت” و “آسایش” و “رشد” و خیلی از این شعارهای پوسیده‌ و مبهم و چندپهلو، ممکنه نتونن حتی خود لوکوموتیو رو بکشن. چه برسه به اینکه واگنی از فعالیت‌ها رو هم به دنبال خودشون حرکت بدن.” خیلی روشنم کرد 🙂

        • لیلا جان.
          یه خاطره‌ای رو می‌خوام به بهانه‌ی حرف تو بگم (می‌خواستم توی اصل متن بنویسم دیدم خیلی شخصی میشه).
          دو سه سال پیش، یه جا کار می‌کردم و برای تولید و توسعه‌ی بازرگانی و صادرات کمک می‌کردم بهشون.
          اون موقع، هنوز ماشین قبلیم (ماکسیما)‌ رو داشتم.
          مدیران و مالکان شرکت که دوستانم بودند (و مناسب رنگ کت و شلوارشون از ماشین‌های مختلفی استفاده می‌کردند) خیلی به من لطف داشتند.
          یک بار یادمه مدیر شرکت توی یه جلسه‌ بهم گفت:
          محمدرضا. ما که فعلاً ماشین زیاد داریم واستفاده هم نمی‌کنیم. این E شرکت رو بردار برو و بیا (بنز‌های شرکت رو به اسم E و C و S و … صدا می‌کرد).
          بهش گفتم: من همین ماکسیمای تصادفی خودم رو که سپرش هم آویزونه ترجیح می‌دم.
          به پسرش گفت: ببین. تواضع و قانع بودن و افتادگی رو از محمدرضا یاد بگیر.
          توضیح دادم که:
          نه! اشتباه نکنید. من نه متواضع هستم و نه قانع و نه افتاده.
          اصلاً خوشم نمیاد از این “فضائل!”. اینها مال “فضلا” باشه بهتره.
          من “قدرت طلب” هستم.
          برام خیلی قدرت داشتن مهمه. در جلسه. در تعامل با همکاران و …
          امروز وقتی روبروی شما می‌شینم، میدونید که گیر پول نیستم. هر چی دارم بهش راضی هستم. کارم رو هم دارم انجام می‌دم.
          اگر هم این ماشین رو سوار می‌شم، باهاش راضی هستم. وگرنه لابد یه چیز دیگه می‌خریدم (البته پول نداشتم! اما خوب اونها که نمی‌دونستن!)
          اما وقتی اون E رو سوار می‌شم و میام کنار پورش کاین شما پارک می‌کنم، هر بار پیامش اینه که:
          اینم دوست داشته پورش کاین داشته باشه. الان نداره.
          ضمن اینکه باید یادم باشه که هر موقع بخوام از اینجا برم، باید لذت بنز سواری رو هم ترک کنم.
          قدرتم رو در جلسه روبروی شما از دست می‌دم.
          ترجیح می‌دم توی خیابون، ماشین معمولی خودم رو سوار شم و اینجا قدرت داشته باشم، تا توی خیابون، پشت چراغ قرمز، احساس قدرت کنم و اینجا کم بیارم!
          —-
          می‌دونی حرفم چیه؟
          من باید بپذیرم که قدرت طلبی یکی از انگیزه‌های منه.
          اگر بپذیرم، انتخاب‌هام، تصمیم گیریم و استراتژی‌هام، با خودم و روح خودم و انگیزه‌ی خودم تطبیق بیشتر داره.
          حتی با مطرح کردنش، روبرویی هم بهتر یاد می‌گیره که چجوری با من تعامل داشته باشه.
          حالا هی کاپشن دوزاری بپوشم و جوراب سوراخ و برم بگم من می‌خوام “مردمی” باشم.
          طرف هم پیام رو اشتباه می‌گیره. خودم هم بعد از یه مدت یادم می‌ره که اولویت‌هام چیه.
          میشم مثل مگس بر تور عنکبوت. جنازه‌ای از بیرون پر و از داخل تهی!

          • رضا سبحاني گفت:

            سلام محمدرضا
            خيلي خاطره خوب و مفيدي رو مطرح كردي. خيلي پيش اومده كه كوتاه مدت فكر كردم و عواقبش رو نديدم. به نظرم اين خاطره قشنگت رو ميشه به بحث تفكر سيستمي هم ربط داد. تو در اون لحظه بلند مدت و سيستمي فكر كردي و تنها لذت كوتاه مدت بنز سوار شدن رو در نظر نگرفتي. لذتي كه به قول خودت كه درست هم هست بعد از ۳ ماه عادي مي شد و تو ميموندي و قدرت از دست رفته.. از اين خاطرات آموزنده زياد برامون بگو:-)

      • سپیده گفت:

        چقدر این کامنت تکان دهنده بود! دوست دارم هر لحظه تمام جملاتش رو تکرار کنم.
        چند روز پیش حدیثی از پیامبر در مترو نوشته بودند که پی نوشت این کامنت من و یاد اون انداخت:
        “اگر نهالی در دست یکی از شماست و در آستانه برپایی قیامت به اندازه کاشتن آن فرصت دارد، آن را بکارد.” منبع: مستدرک الوسایل،ج۱۳،ص۴۶۰.
        شاید هدف از انتشار اون در مترو به مناسبت روز درختکاری باشه ولی به نظر من هدف پیامبر درک مسئله مهمی بوده که شما گفتید:
        “دنیا محل تکمیل شدن هیچ چیز نیست. دنیا محل ادامه پیدا کردن و ناگهان متوقف شدنه. همه‌ی گذشتگان ما در تاریخ هم، جایی زندگی و هدف‌ها و برنامه‌هاشون رو ناتمام رها کرده‌ و رفته‌اند.
        به نظرم، در هر لحظه، باید دنبال اقدام بر اساس دانشمون تا اون لحظه باشیم.”

        • لیلا گفت:

          ممنونم که وقت گذاشتید برای جواب دادن

          منم یه چیز نیمه شخصی بگم، اون موقع که شروع کردید به نوشتن این سری از مطالب، من پیش خودم حساب کردم که هر دو روز در میون احتمالا مطالب یک درس جدید رو میگذارید، بعد دیدم، نه، اینطوری نیست، این روزها هم یکی از دغدغه هام شده بود این که چطوری تعداد گامهای باقیمانده رو تمام میکنید 🙂 امروز وقتی دیدم مطلب جدید گذاشتید خیلی خوشحال شدم، جوابم رو هم دادید واقعا خوشحالتر شدم 🙂

          ممنون که دانسته هاتون رو با ما به اشتراک میگذارید

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser