لیلا زیر مطلبی که برای زینب دستاویز تحت عنوان چند پیشنهاد برای وبلاگ نویسی منتشر کرده بودم، کامنتی گذاشته بود که حس کردم شاید بهتر باشد اینجا در موردش کمی بنویسم.
سلام.
من یک مسئله با وبلاگ نویسی دارم، هیچ بهبودی در نوشتههام حس نمیکنم. به جزء نوشتههای داخل وبلاگم، الان دوماه هست که به صورت مستمر هر روز در دفترم مینویسم به غیر از دو روز در این مدت.
سبک نوشتن خودم رو هم نمیتونم پیدا کنم، گاهی طنز مینویسم، گاهی جدی و گاهی نوشتههای احساسی.
از روند خودم راضی نیستم و تا الان چندین بار خواستم کلا وبلاگم رو حذف کنم ولی اینکار رو نکردم، حس میکنم مطلب مفیدی برای ارائه ندارم.
میدانم که کمالگرا هستم و البته تا اینجا خیلی با این کمالگرایی مبارزه کردم که به نوشتن ادامه دادم و مطمئن نیستم این نقصی که میبینم مربوط به کمالگرایی باشد.
برای کسی که نویسنده وبلاگ هست، چه چیزی رضایت رو حاصل میکند و باید دنبال چی باشد؟
چه نشانههایی رو در مسیر باید ببینید که متوجه بشود مسیر را درست طی میکند؟
اصلا آیا باید همه وبلاگ داشته باشند؟
به این نکته شما هم دقت میکنم، “آنانکه میخواهند به سرعت نتیجه بگیرند، معمولاً چیزی از جنس علف هرز پرورش خواهند داد.” ولی واقعا نمیدانم از کجا باید متوجه بشوم که مسیرم درست هست یا نه، چون فکر کنم از یه جایی به بعد به جز فعل نوشتن باید خود “نوشته” هم ارزشمند باشد.
اما حرفهای من
لیلا. حتی بدون اصرار و اشاره و تاکید من هم، واضح است که آنچه در ادامه مینویسم، از جنس سلیقه است و هیچ تاکیدی بر درست بودن یا مفید بودن یا مناسب بودن پیشنهادهایم ندارم.
با این حال، قاعدتاً همیشه فرضم بر این بوده و هست که اگر کسی اینجا کامنت میگذارد و سوالی میپرسد، خود عمداً آمده تا سلیقهی دوستش را بشنود و در نهایت خودش تصمیم بگیرد.
چون حرفهای من آداب و ترتیب خاصی ندارد، آنها را در قالب چند نکتهی مستقل – بدون رعایت تقدم و تأخر و اولویتبندی – مطرح میکنم.
امیدوارم وقتی که تو و بقیهی دوستان من برای خواندن آنچه در ادامه آمده صرف میکنید، هرز نرود و بتوانم حرفی بزنم که در نهایت – هر چقدر هم کوچک – مفید یا قابل استفاده باشد.
توضیح و تذکر:
من در مثالهایی که میزنم، از بعضی از نوشتههای وبلاگ تو استفاده میکنم.
قاعدتاً اکثر این نکتهها و ابراز سلیقهها میتوانند در مورد نوشتههای سایر دوستانم هم صادق باشند. اما به هر حال، چون سوال رو تو نوشته بودی، در مثالها از نوشتههای تو استفاده میکنم..
نکتهی اول: آیا همه باید وبلاگ داشته باشند؟
پاسخ کوتاه: نه.
پاسخ بلند: طبیعی است که همه نباید الزاماً وبلاگ داشته باشند. همچنانکه همه نباید الزاماً خودرو داشته باشند. همه نباید الزاماً لباس زرد رنگ داشته باشند و دهها نکتهی طبیعی دیگر.
پس بگذار سوال را به شکل دیگری بازنویسی کنیم: از کجا بفهمم که وبلاگ نویسی برای من مناسب است یا نه؟
چند معیار به ذهنم میرسد که اینجا برایت مینویسم.
اگر وبلاگ نویسی برای تو لذت دارد، به نظرم خوب است وبلاگ داشته باشی. مستقل از هر پارامتر دیگری.
اگر دوست داری با جستجو کردن اسم تو در وب، تو را چنان ببینند که خودت هستی و دوست داری باشی، منطقی است که وبلاگ بنویسی.
البته برای این کار، طبیعتاً باید از نام و نام خانوادگی واقعیات استفاده کنی که تو نمیکنی. این را هم میفهمم که ممکن است تصمیم داشته باشی وقتی وبلاگت به استاندارد خودت نزدیکتر شد، این کار را انجام بدهی. در کل من فکر میکنم استاندارد منطقی تو و هر کس دیگری، دقیقاً همانجاست که هست. بنابراین همیشه باید بپذیریم که سطح ما و سطح نوشتههایمان به هم نزدیک است و از اینکه دیگران با جستجوی ناممان به نوشتههایمان برسند نگران نباشیم. بقیهی این نوع حرفها را میتوانی در درس عزت نفس متمم بخوانی 😉
اگر دوست داری در مهارت نوشتن پیشرفت کنی و تسلط کلامی تو بیشتر شود.
اگر دوست داری بهتر و شفافتر فکر کنی. هنوز اختراعی را در میان اختراعات بشر نمیشناسم که به اندازهی نوشتن، به بهتر فکر کردن کمک کند.اگر دوست داری مجبور شوی بیشتر مطالعه کنی. چون بعد از مدتی نوشتن، میبینی که بدون خواندن حرف زیادی برای گفتن نداری. به قول تحلیلگران سیستم، هر سیستمی یک Throughput دارد. برای اینکه خروجی خوب داشته و زیاد و کیفی باشی، مجبور میشوی ورودی بیشتر و بیشتر داشته باشی. بین بچههای نرم افزار، اصطلاح Garbage in – Garbage out رایج است. بنابراین، عملاً وقتی کسی مثل تو، دغدغهی کیفیت نوشتن دارد، ترغیب میشود ورودی را هم بهتر کند و این دستاورد کمی نیست.
اگر دوست داری صاحب نظر شوی. این اصطلاح صاحب نظر، مستقل از معنای رایج آن در ادبیات مکتوب و گفتگوی شفاهی ما، گنج مهمی را در دل خود پنهان کرده است. اینکه خودت نظر داشته باشی. حرف خودت را داشته باشی. وقتی حرف چند نفر را میپرسند و میشنوند و میخوانند، بپرسند نظر لیلا چیست؟ فکر میکنم اگر همین یک هدف را برای تمام زندگیمان داشته باشیم، به کوشش برای نزدیک شدن به آن میارزد. و دستاوردی چنان بزرگ است که کمتر چیزی میتواند جایگزین آن شود. خواجوی کرمانی (البته در فضایی دیگر) اشاره میکند که: پیش صاحب نظران، ملک سلیمان باد است. مستقل از پیام اصلی شعر او، فکر میکنم این کوچکترین دستاورد صاحبنظر شدن است. البته صاحب نظر شدن، یک مسیر است و نه یک مقصد و نقطهی پایانی برای آن وجود ندارد. البته طبیعتاً اگر این را جزو اهداف خود بگذاری، باید توجه داشته باشی که سبک تلاش و تمرینهای نگارش تو هم با این هدف همسو و همراستا باشد.
توضیح نامربوط: من همیشه آرزویم این بوده که سه درس تفکر سیستمی، مدل ذهنی و تفکر نقادانه ما را به این مسیر نزدیکتر کنند. البته هر سه درس در متمم، هنوز با آنچه من در ذهن داشتم فاصلهی بسیار دارند. اولین گام هستند در مسیری طولانی که نقطهی پایانش هنوز در افق هم دیده نمیشود.
نکتهی دوم: چقدر زمان میبرد تا بهبودی محسوس در نوشتههایمان داشته باشیم؟
پاسخ کوتاه – وقتی این سه شرط همگی محقق شده باشند:
۱) حداقل یکصد هزار کلمه نوشته باشی
۲) حداقل دویست نوشته در وبلاگت داشته باشی.
۳) حدقل یک سال از شروع وبلاگ نویسی منظم تو گذشته باشد.
پاسخ بلند: پاسخ کوتاهی که دادم غلط است. البته غلط نیست. اما غیردقیق است. بگذار دقیقتر بگویم.
عددهای بالا، صرفاً چیزهایی هستند که در ذهن من هستند. هیچ معیاری برای آنها ندارم. طبیعتاً برای هر کسی هم میتواند متفاوت باشد. اصلاً خود بهبود محسوس یک مفهوم ذهنی است. محسوسِ تو الزاماً با محسوسِ من یکسان نیست.
اما حرفم این است که به نظرم در کمتر از این اعداد و ارقام، نباید ناامید شوی و باید ادامه بدهی.
حرف دیگری هم دارم که در پاسخ کوتاه، به صورت تلویحی گفتهام: این سه شرط باید با هم باشند.
یعنی اینکه فقط تعداد پستها زیاد شود کافی نیست. مهم است که حجم نوشتن هم زیاد باشد.
اما اینکه فقط حجم نوشتن زیاد شود هم، به تنهایی کافی نیست. تعداد پستها هم مهم است. چون هر پست، یک تمرین برای شروع، توضیح، جمعبندی، انتخاب عنوان و مواردی از این دست است. پس تعداد پست هم مهم است.
اگر هیچ اطلاعات دیگری در دست نداشته باشم، من لیلایی را که ۱۰۰ پست ۵۰۰ کلمهای نوشته، نویسندهتر از لیلایی میدانم که ۵۰۰ پست ۸۰ کلمهای نوشته یا ۵ پست ۱۲۰۰۰ کلمهای نوشته است.
مورد دیگری هم هست و آن مدت زمان وبلاگداری است.
ببین. فرض کن یک هفته بنشینی و ۱۰۰ پست ۵۰۰ کلمهای بنویسی. آیا آخر هفته به چیز دیگری تبدیل شدهای؟ شاید: به یک جنازه.
اما بعید است جز فرسودگی ذهن و بدن، دستاورد دیگری ایجاد شده باشد. دستاورد وبلاگ نویسی، فقط نوشتن نیست. تو را عادت میدهد که در طول روز به دنیا به شکل دیگری نگاه کنی. شکل دیگری فکر کنی. چیزهای متفاوتی ببینی. چیزهایی را که قبلاً میدیدی نبینی. به عبارت دیگر، بخش مهمی از تحول ناشی از وبلاگ نویسی، در هنگام وبلاگ نویسی روی نمیدهد. بلکه در زندگی و نگرش یک وبلاگ نویس روی میدهد.
اگر میخواهی حرف من را بهتر بفهمی، پلتفرم دیگری را برایت مثال میزنم. شاید کسانی را که معتاد به اینستاگرام هستند دیده باشی.
اینها نگاهشان فرق کرده. چشمشان همه چیز را در یک قاب میبیند. در انتخاب لباس برای مهمانی، به این فکر میکنند که قبلاً از آن لباس پست نرفته باشند. هنگام غذا خوردن، چیزی را سفارش میدهند (یا درست میکنند) که تصویر آن قشنگتر شود. غذای سردی که عکس آن ثبت شده را به غذای گرمی که فرصت نشده از آن عکس بگیرند ترجیح میدهند. رستوران معمولی جدیدی را که قبلاً از آن عکس و استوری نگذاشتهاند، به رستوران خوب قدیمی که ده بار عکسش را منتشر کردهاند ترجیح میدهند.
نمیخواهم بگویم این خوب است یا نه. میخواهم بگویم اینستاگرام، نگاه را تغییر داده. انتخاب را تغییر داده. نگرش را عوض کرده. اولویتها را تغییر داده.
وبلاگ نویسی هم همین است. من فکر میکنم اگر میخواهی ذهن و زبان و قلم تو، پختهتر شود باید حداقل یکی دو سال وبلاگ نویس باشی. این کار مثل زایمان نوزاد است. زمانش را میخواهد. مادر نمیتواند با تلاش مضاعف و دو برابر، نوزاد سالمی را در چهار یا پنج ماه به دنیا بیاورد. اگر چه ۹ ماه صبر کردن هم الزاماً به معنای تولد مطلوب یک نوزاد نیست.
نکتهی سوم: سبک نوشتن مناسب من چیست؟
این را هر کس خودش بهتر میتواند تشخیص بدهد.
اما چیزی که میدانم این است که باید تلاش کنیم سبکهای مختلف را امتحان کنیم.
الان سبکی که در بخش قابل توجهی از وبلاگ تو وجود دارد را شاید بتوان نوعی سبک رمانتیک دانست.
البته میدانم که این واژهی Romanticism، مفهومی گنگ و باز و مبهم دارد. حتی اینکه شاید در بستر فرهنگی ایران، اصطلاح دقیقی نباشد. اما به نظرم واژهی مناسبی برای بیان حرف من است.
ببین.
سهمِ تو و احساس تو در نوشتههایت زیاد است. برون ریزیهای احساسی عموماً در وبلاگ خوب است و اصلاً میتواند کمک کند وبلاگ دوستداشتنیتر شود. اما باید مراقب باشیم که چه سهمی از نوشته به خودمان تعلق دارد و چه بخشی به دنیای بیرون یا دغدغهی مخاطب. اصلاً آیا فکر کردهایم که کسی میخواهد نوشتهمان را بخواند؟ یا مینویسیم که مثلاً در بطری بیاندازیم و داخل اقیانوس پرت کنیم تا نسلهای بعد را با یک معما سرگرم کنیم؟
من خودم از علاقمندان این سبک نوشتهها هستم. در نوشتههایم هم چنین نمونههایی کم نیست. اما حرفم این است که باید سهم آنها در کل وبلاگ را ببینیم. مهمترین مشوق در وبلاگ نویسی، مخاطب است. مخاطب هم وقتی از خواندن وبلاگ لذت میبرد که خودش را در آینهی نوشتهی ما و حرفهای ما ببیند.
خیلی مهم است که وقتی مخاطب نوشتهی ما را میخواند، برخی از خاطراتش، شکستهایش، پیروزیهایش، سوالهایش، خوشحالیها و ناراحتیهایش، دغدغهها و چالشهایش در ذهنش زنده شود. این تضمین میکند که دوباره به نوشتههای وبلاگ نویس سر بزند.
باز هم تاکید میکنم که نوشتههایی که خود ابرازی یا خودافشایی یا برون ریزی هستند را – به نظر من – هرگز حذف نکن. اتفاقاً اینها میتواند به ما یادآوری کند که نوشتههای یک انسان را میخوانیم و نه یک دائرهالمعارف علمی یا یک سایت آموزشی را.
اما به مخاطب هم اصالت بده. نه اینکه از او حرف بزنی و مدام بگویی: مخاطب عزیز سلام. مخاطب عزیز خوبی؟ مخاطب عزیز کجایی؟ بلکه به این معنا که به حس او بعد از خواندن نوشتهات فکر کن و ببین چقدر توانستهای او را به خاطر سر زدن به نوشتهات خوشحال کنی.
این کار، تبعات دیگری هم دارد. تلاش خواهی کرد دقیقتر، بهتر، کاربردیتر و جدیدتر بنویسی و احتمالاً تو را به تدریج به سمت یک سبک اختصاصی خودت سوق خواهد داد.
پیشنهاد یک: سعی کن تنوع سبک در وبلاگت بیشتر باشد. حتی اگر به مخاطب نمیگویی، خودت روی کاغذ پنج یا ده یا بیست سبک مختلف را فهرست کن. ببین از کدام سبک تا حالا ننوشتهای.
به نظرم در اینجا میتوانی مطالب روزنوشته و حتی وبمایندست را مرور کنی. تنوع سبک در این دو مجموعه زیاد است. وبمایندست را عمداً گفتم. چون تمرین وبلاگ نویسی من به انگلیسی است. در آنجا من یک وبلاگ نویس بسیار تازه کار هستم و از این نظر، دقیقاً در تلاش هستم همان مسیری را که در فارسی، پیمودهام، به شکل دیگری تجربه کنم و بیاموزم.
مطلبی که در متمم تحت عنوان ایده هایی برای وبلاگ نویسی هم وجود داره و خودت خوندی، اینجا میتونه کمک کنه.
پیشنهاد دو: در هر سبک، یک مطلب شاخص را که دوست داری انتخاب کن. بعد یکی از این چهار کار را انجام بده:
۱) اگر میتوانی در همان سبک، مطلب کاملاً متفاوتی بنویس.
۲) اگر مورد اول نشد، همان تیتر را بنویس. اما متن متفاوتی زیرش بنویس.
۳) اگر دو برایت سخت بود، همان تیتر را بنویس. سعی کن همان حرف را با کلمات دیگری به زبان خودت بنویسی.
۴) اگر سه هم سخت بود، متن را رونویسی کن.
پیشنهاد سوم: تا زمانی که در یک سبک خاص، ۵ تا ۱۰ مطلب ننویسی، نمیتوانی بفهمی که آن سبک، برای تو مناسب هست یا نه. بعد از این تعداد هم، قطعاً حرفهای نمیشوی. اما میتوانی حدس بزنی که در آن سبک نوشتن، آیندهای داری یا نه.
نکتهی چهارم: از کجا بدانم که در مسیر وبلاگ نویسی درست پیش رفتهام؟
ببین. اگر کسی تازه به اینجا برسد و به عنوان اولین نوشتهی من، جوابم به این سوال را بخواند، احتمالاً من را یک آدم پرت، احمق، نادان یا دور از فضای محتوا و نویسندگی و نگارش خواهد دانست.
اما چون تو و خیلی از خوانندگان اینجا، من را و دغدغهها و اولویتها و معیارهایم را میشناسید، یقین دارم چنین برداشتی برای شما پیش نمیآید.
به نظرم تا یک مدت (حداقل تا زمانی که رتبهی جهانی الکسای وبلاگ تو به دویست یا سیصدهزار برسد)، رتبهی الکسا را معیار قرار بده.
چند علت برای این پیشنهادم دارم:
۱) الکسا عموماً هر روز (و گاهی یک روز در میان) آپدیت میشود. اگر عادت کنی الکسا چک کنی، احتمالاً هر روز یا یک روز درمیان، مطلب خواهی نوشت. چون دوست نداری رتبهات خراب شود. به نظرم از الکسا تا مچبندهای هوشمند، یک مفهوم مشترک دارند. هر چیزی که تصمیمها و اقدامهای ما را به شکل منظم، عددی و ثبت کند، میتواند به بهبود نظم شخصی ما کمک کند.
۲) عملاً اگر به مخاطب بیشتر توجه کنی و مخاطبهای تو بیشتر به وبلاگت سر بزنند، رتبهی الکسای تو بهتر خواهد شد. البته این رابطه علت و معلولی نیست و بیشتر از جنس همبستگی (Correlation) است (حتماً تفاوت این دو را از درس تفکر سیستمی به خاطر داری).
۳) دستاورد دیگر این کار، آن است که مجبور میشوی مبانی اولیهی زندگی در وب (چیزهایی مثل بانس و Page View) را بیشتر و بهتر درک کنی. میدانم که اینها را میدانی. اما تجربه کردن آنها خیلی فرق دارد. تجربهی مستقیم روی وبلاگ خودت، به تو در این زمینهها شهود خواهد داد.
۴) الکسا معیاری است که بقیهی بچهها هم میتوانند چک کنند و به نظرم نوعی رقابت سالم بین متممیها ایجاد میکند. خصوصاً ما که هیچ کدام درآمد تبلیغی از سایت نداریم. انگیزهای برای نابود کردن یکدیگر هم که نداریم. الکسا در بین وبلاگنویسان متممی، میتواند نوعی مکانیزم خوب برای گیمیفیکیشن باشد.
اما به نظرم، از یک جا به بعد (مثلاً زیر همان ۱۰۰۰۰۰ یا ۲۰۰۰۰۰) باید توجه داشته باشی که الکسا میتواند بسیار گمراه کننده و خطرناک باشد.
چون ممکن است تو را وسوسه کند اولویتهای استراتژیک و دغدغهی نوشتن و بهتر فهمیدن خودت و دنیا و تجربهی لذت از دوستی با مخاطب را قربانی بازی کثیفِ الکسابازی کنی.
نکتهی پنجم: چه نکتههای دیگری را در نوشتن وبلاگ رعایت کنم؟
این بحث از نوشتهی من، حتی از بقیهی این متن هم سلیقهایتر است.
بنابراین، توجه داشته باش که اینها هیچکدام، توصیه یا دستورالعمل نیست. ممکن است بعضی از آنها را در جا کنار بگذاری و بعضی را جدیتر بگیری. بعضی پیشنهادهایم هم ممکن است به کلی نادرست و غلط باشند.
سعی کن سهم پستهایی که میتوانند برچسب برون ریزی احساس بخورند را کمتر کنی. (به نظرم این پست، نمونهای از یک پست رمانتیک است: زیباییهای زندگی). پیشنهاد دقیق ندارم. اما مثلاً در سالهای اخیر سعی کردهام اینها کمتر از ۲۰٪ حجم وبلاگم باشند. زمانی ۳۰ تا ۵۰ درصد نوشتههای من بودند.
برخی از مطالب شخصی را میتوانی کمی عمومیتر بنویسی. به این شکل، احتمالاً خواننده لذت بیشتری خواهد برد. خودت هم بهتر و عمیقتر فکر خواهی کرد. مثلاً در مطلب غر زدن، به خاطر اینکه کامنت خودت را قبل از Submit کردن، جایی کپی نکرده بودی و آن را از دست دادی، نق زدهای. همین روایت، میتواند کمی کلیتر باشد. مثلاً بعد از غر زدن (به تعبیر تو)، چند شیوه برای Drafting (پیش نویس کردن کامنت در وبلاگها و سایتها) را فهرست کنی و در مورد هر کدام، یک یا چند خط بنویسی. شاید هم بنویسی که چه میشود که ما انسانها حاضریم یک کامنت جدید با ۱۰۰۰ کلمه را بنویسیم، ولی یک کامنت ۱۰۰ کلمهای را دوباره ننویسیم. فکر کنم طاهره، زیر همان مطلب، این بحث را به حسابداری ذهنی ربط داده بود که کار زیبایی بود.
من بودم شاید حتی یه جور دیگه به مسئله نگاه میکردم. تیتر میزدم: همهی نوشتههای فراموش شدهی تاریخ
بعد سعی میکردم در دنیای خیال خودم، مرور کنم که چقدر شعر، چقدر نوشته، چقدر قصه، در طول زندگی انسان، به خاطر اینکه بخش اولشون گم شده یا نابود شده، برای همیشه از نعمت وجود محروم شدهاند. نطفهی همهی این نوشتهها، حذف شدن اتفاقی یک کامنت هست. اما به نظرم میشه اونها رو به یک مسئلهی جدیتر برای مخاطب تبدیل کرد.
فکر میکنم بهتره از تیترهای مشخصتر استفاده کنی. ما همهمون اگه بخواهیم و برامون مهم باشه (یا شاید حتی اگه نخواهیم)، یه روز انقدر مخاطب پیدا میکنیم که اگر بالای نوشتهمون تیتر بزنیم: بیخاصیت یا مثلاً آن روزها باز هم مخاطب بیاد اونها رو بخونه. اما تا اون روز، بهتره تیترهای دقیقتری بزنیم. مثلاً در وبلاگ تو، تیتر یک مطلب هست: ادیتور آنلاین. این تیتر (که تازه از شفافترین تیترهای تو هست) خیلی مبهمه. نمیدونیم بحث مربوط به یک ویرایشگر متنی هست یا چیز دیگه؟ در حالی که توش یه آموزش خیلی خوب و گام به گام در مورد CodePen بود. چه اشکالی داره که تیتر چیزی شبیه این باشه: روشی برای قرار دادن کدها (یا اسکریپتها)ی Codepen در متن وبلاگ
این نکته در مورد دستهبندیها هم مصداق داره. دسته بندی یک درس چی رو مشخص میکنه؟ آیا نمیشه با یک تیتر سه یا چهار کلمهای اون رو بهتر تفهیم کرد؟
ضمناً کلاً در تیتر، وقتی دقیقتر مینویسی، شانس اینکه سئوی وبلاگت هم بهتر شه وجود داره. لذت یک مخاطب جدید که از گوگل میاد، معادل هفت مخاطب قدیمیه که به خاطر دوستی قبلی با آدم میان (این قانون رو از خودم درآوردم. ولی جداً همینه).
نوشتن پستهای مرتبط هم، نکتهی مهم دیگهای هست. بذار با همون مطلب قبلی مثال بزنم. فرض کن در مورد CodePen اون پست رو نوشتی. چرا خود CodePen رو معرفی نکنی؟ آیا همهی ما که وبلاگ تو رو میخونیم CodePen رو میشناسیم؟ شاید واقعاً برای بعضیهامون جالب باشه. ممکنه بگی: خوب خیلیها CodePen رو میشناسن. جوابش اینه که: خوب خیلیها هم ممکنه قرار دادن Script کدپن در سایت رو بلد باشن. به نظرم چنین فکری منطقی نیست. ضمن اینکه کسی که وبلاگ تو رو میخونه، دوست داره روایت تو رو بخونه. اصلاً هیچ خاصیتی نداشته باشه، یه ایده برای نوشتن یه پست جدید با فشار ذهنی کم هست و به هر حال، تمرین نوشتن.
اگر بخوام کلیتر بگم، به نظرم تلاش کن که محتواهای جزیرهای در وبلاگت کمتر باشن. هر مطلبی، به یک یا چند مطلب دیگه ربط داشته باشه. منظورم از ربط، فقط لینک کردن نیست. اینه که واقعاً اگر مطلبی انقدر مهم بوده که در وبلاگ اومده، نباید فقط با یه پست تموم شه.
این رو در شکل کلیتر در مورد ژانرها یا Categoryهای وبلاگ هم میشه گفت. تو Categoryهای کوچیک و رها شده زیاد داری (اگر بگی که محمدرضا، خودت هم داری، خفهات میکنم).
چرا باید کتگوری سحرخیزی که مشخصاً مربوط به چالش هر روز زود بیدار شدن هست فقط دو تا پست داشته باشه؟ روزهای دیگه خوابت برد؟ 😉
فکر میکنم خیلی از متنها هم، همچنان میتونن با عکس بهتر بشن. البته الان هم عکس داری. اما چرا بیشتر نشه؟ (بازم به من نق نزن. خودم میدونم تنبلم توی این کار).
مثلاً در پستی که به اسم تکرار نوشتی، میگی در حال تجربهی طراحی هستی. خوب چرا به جای اون کلیپ آرت بالای صفحه، یه عکس از طرح خودت رو نمیذاری که خواننده بیشتر نزدیک شه به فضای تو؟
خیلی حرف زدم. خصوصاً نصیحتهای زیادی کردم که خودم هم بهشون عمل نمیکنم و همچنان تاکید دارم که خیلیهاشون سلیقهای هست. اما حداقل خواستم به احترام اینکه یه سوال مطرح کرده بودی (و با توجه به اینکه شاید دیگرانی هم به چنین سوالهایی فکر کنند) نظر خودم رو در این زمینه بنویسم.
[…] این حرفها در ذهنم رژه میرود و به خودم میگویم لیلا، حرفهای آقا معلم را یادت […]
[…] شعبانعلی شروع شد و این پستش. بعد هم سایت لیلا و این پستش! ایدۀ من به مرحلۀ اجرا […]
[…] مسیر که پستهای محمدرضا رو میخوندم، رسیدم به “چند پیشنهاد دیگر برای وبلاگنویسی“. با بلاگ لیلا آشنا شدم و موضوع “سحرخیزی” در […]
[…] است! همین هم باعث میشود منظمترش کنم! محمدرضا هم در این پست نکات خیلی خوبی راجع به وبلاگ نویسی گفتهبود. یکیش همین […]
سلام. فکر می کنم بعد یک ماه به دنیای اینترنت و مطالعه آنلاین (یا از روی صفحات وب) برگشتم. و طبق معمول ماه های قبل، اول سراغ روز نوشته اومدم.
از اولش ورق زدم و خوندم نمیدونم این سومیه یا چهارمی. اما در دنیای سرعت، که گاهی عزیزترین کسان آدم، فرصت نمی کنند برای دغدغه های ذهنی تو وقت کافی بذارن، مجددا با معلمی رو به رو شدم ( با اینکه از خیلیامون سرش شلوغ تره و شاید ارزش زمان رو خیلی بیشتر و بهتر از ماها درک می کنه، ) که با خاطری آسوده، دور از استرس از دست دادن وقت، در بعد کم نظیری، دغدغه های یک انسان رو با شیوایی از جنس خودش (محمد رضا)، جواب میده. میدونم که دوست عزیزمون لیلا مورد خطاب قرار گرفته و چون نوشته، مخاطب خاص داره، خوندن این متن طولانی جذاب تر هم شده، گرچه فکر کنم هممون درک کردیم که این نوشته خطاب به هر کدوم از ماها هم میشه.
اما ورای اون، صبر و حوصله این معلم حتی برای شفاف کردن نوشته هایی که حتما ذکر کنه سلیقه شخصیه، نه تنها ستودنیه، بلکه باعث خوشحالی خواننده و احساس اهمیت کردن هر خواننده ای میشه.
این مطلب، نه تنها به من خیلی چیزها در مورد نوشتن و چگونگی بیان نظراتم یاد داد، بلکه یه بار دیگه ارزشمندی زمانی که برای همدیگه صرف می کنیم رو یادآوری کرد. به عقیده من زمان ارزشمندترین هدیه ایه که خیلی اوقات به عزیزامون می دیم. و تو این نوشتار، کیفیت و کمیت در کنار هم اون زمان و اون هدیه رو زیباتر کرده.
همچنان خیلی خوشحالم که خواننده و دانش آموز مطالب زیبای تو هستم محمد رضا
[…] مطالب محمدرضا را خواندم و در مطلب “چند پیشنهاد دیگر برای وبلاگ نویسی” با بلاگ لیلا خانم آشنا شدم. از چالش سحرخیزی اش گفته […]
سلام
وقت بخیر
محمد رضا خیلی ممنون بابت توضیحات درباره ی وبلاگ نویسی و اینکه ما رو تشویق کردید به اینکه وارد این وادی شویم.
خوشحال میشم به وب سایت من هم سر بزنید
http://majid-jafari.ir/
سلام
این پست یه سری از سوالایی که تو ذهنم بود رو یه جا جواب داد.
یه مسئله هست که مدتیه تو ذهنمه و شاید زیر این پست جایه مناسبی برای طرح کردنش باشه. ببخشید اگه شاید سوال خیلی از دوستان نباشه.
با در نظر گرفتن این سه شرطی که شما برای مشاهده بهبود محسوس نوشته هامون گفتید، اگه من به زبانی غیر از فارسی مثل انگلیسی بنویسم و اگه فرضاً این سه شرط هم محقق شده باشند و بهبود محسوسی در نوشته هام دیده باشم، چه قدر کیفیت نوشته ها در دو زبان مختلف روی هم دیگه تأثیر میذارن؟ مثلاً تمرین نوشتن در انگلیسی چه قدر کمک میکنه به بهبود مهارت نوشتاری در فارسی؟
به طور خلاصه، چه قدر مهارت نوشتاری در یک زبان، مستقل از مهارت نوشتاری در زبان دیگه ای هست؟ آیا اصلاً مهارت نوشتاری در یک زبان، مستقل از مهارت نوشتاری در زبان دیگه ای هست یا مهارت نوشتاری ارتباط چندان زیادی به زبان نوشتن نداره؟
یه جا که به وبمایندست اشاره کردید یادم افتاد این سوال رو بپرسم چون حدس میزنم اگه مهارت نوشتاری فارسی تأثیری داشته باشه در مهارت نوشتاری انگلیسی، وقتی پست های وبمایندست رو مینویسید، مقدار تأثیر و چگونگی تأثیرش رو میبینید و البته برعکسش رو در نوشتن پست های فارسی.
خیلی لطف داری محمد رضا عزیز
[…] نمیشه فضاشون رو با هم مقایسه کرد. اینه که محمدرضا در «چند پیشنهاد برای وبلاگنویسی» […]
محمدرضا. تمام نکاتی که نوشتی، برام دوست داشتنی بودن.
در مورد موضوعی که در “توضیح نامربوط” نوشتی، دلم میخواست بگم، درسته که متمم ممکنه با اونچه که در ذهن تو هست فاصله ی زیادی داشته باشه. اما من به تجربه ی خودم – به عنوان کسی که از ابتدا و همیشه در متمم فعال بوده – به یه موضوعی معتقدم و اون اینکه، به نظر من، همه چیز در این ظاهرِ قضیه خلاصه نمیشه.
میدونی. هر چی جلوتر میریم، حس میکنم متمم داره در خیلی از زمینه ها، مثل یه سکوی پرتاب عمل میکنه.
به اینصورت که ذهن ما رو با مفاهیم و موضوعات و مباحث زیادی آشنا میکنه که بنا به علاقمندی و نیاز خودمون در هر حوزه، میتونه به درستی ما رو – با تلاش و توجه ی لازم از طرف خودمون – در مسیر مناسب قرار بده.
یه مثال برات بزنم.
این رو از جهتی، وقتی فهمیدم که داشتم کتابی در مورد تفکر نقادانه میخوندم و متوجه شدم تکه های پازلی که با خوندن درسهای تفکر نقادانه ی متمم، توی ذهنم شکل گرفته بودن، دارن به زیبایی کنار هم میشینن و درک این موضوع رو برام بسیار راحت تر و شیرین تر میکنن.
باور کن برام شگفت آور بود.
در حالی که اگر با مبحث تفکر نقادانه توی متمم آشنا نشده بودم، شاید نه اصلا این موضوع رو میشناختم، و نه شاید اصلا علاقه ای به اینکه بیشتر دنبالش برم داشتم و نه شوق دانستن بیشتر در این زمینه و تمرین کردن این مهارت در من به وجود میومد و اصلا شاید حتی با خوندن کتابش هم آنچنان که باید، نمیتونستم درست درکش کنم و اونطور که دوست داشتم، در ذهن و در جانم بشینه.
میخوام بگم، من به تجربه ی خودم، دارم حس میکنم که متمم + تحقیق بیشتر + مطالعه بیشتر + پیدا کردن مصداق ها و به کارگیری اونها بر حسب نیاز در زندگی و با حرکتهای خلاقانه ی دیگر، میتونه تاثیرات زیادی در درون و بیرون زندگی مون بذاره و حتی این آموزشها و درسها و مهارت ها، آروم آروم به طبیعت ثانوی ما تبدیل بشه.
یه نکته ی جالب دیگه اینه که:
من هر چی بیشتر توی وبلاگ می نویسم (و همچنین هر چی بیشتر کتاب میخونم)، بیشتر متوجه ی یه موضوع عجیب و جالب و شگفت انگیز شدم.
اینکه کاملاً یه رابطه ی دوطرفه، بین وبلاگ نویسی (و همچنین مطالعه ی کتاب) با تفکر نقادانه وجود داره.
متوجه میشم، هر چی بیشتر بتونیم در تفکر نقادانه مهارت پیدا کنیم، قادر خواهیم بود با کیفیت بهتری بنویسیم و از طرف دیگه، هر چی بیشتر و با کیفیتِ بهتر بنویسیم، تفکر نقادانه مون افزایش پیدا میکنه.
همین موضوع رو توی مطالعه کردن هم متوجه شدم.
هر چی بیشتر کتاب میخونیم، مهارت تفکر نقادانه مون افزایش پیدا میکنه و هر چی این مهارت در ما افزایش پیدا میکنه، کیفیت مطالعه مون بالاتر میره.
و واقعاً به تجربه و به مرور، دارم به این نتیجه میرسم که اگر میخواهیم مطالعه ی اثربخش تر و وبلاگ نویسی بهتری داشته باشیم؛ یکی از چیزهایی که باید براش وقت و انرژی بیشتری بذاریم، تفکر نقادانه است. که مناسب ترین و دوست داشتنی ترین نقطه ی شروع و همچنین راهِ ادامه دادن این مسیر، به نظر من، خوندن همین درسهایی است که متمم برای درسهای تفکر نقادانه در اختیارمون گذاشته.
سلام
پیش نوشت صفر: این نوشته در پاسخ به آقای شعبانعلی است، کمی رنگ و بوی شخصی دارد و شامل نکات آموزنده نیست.
پیشنوشت یک: ممنون از وقتی که قرار دادید و پاسخ سوالم رو دادید(خیلی خوشحالم کرد). دیروز خیلی خیلی خسته بودم و وقتی این پست رو خوندم، اثرش برام مثل چای تازهدم خوشرنگ و خوش عطر مادربزرگ بود، دیدم دور از اخلاق هست در اون وضعیت جواب بدهم. گفتم یکبار دیگر کامل بخونم و نُت برداری بکنم و بعد پاسخم رو بنویسم.
پایان پیشنوشتها.
مورد اول: خیلی ممنون که صورت سوالهام رو اصلاح کردید و به شیوهی درستتر مطرح کردیدشون، این خودش نکتهی خوبی بود.
مورد دوم: با توجه به مواردی که در نکتهی اول نوشتید، قطعا وبلاگنویسی گزینهی مناسبی برای من هست، البته به جز مورد “نام و نام خانوادگی”.
و اما توضیحاتم در مورد استفاده نکردن از نام خانوادگی، من از نام کوچک واقعیم استفاده کردهام و با ترکیب نام و حرف اول نام خانوادگی، دامنه وبلاگم رو تعریف کردهام که این هم قطعا تحت تاثیر حرفهای شما بوده است.
شما بهتر از هر شخصی میدونید که چقدر زندگی برخلاف هنجار عمومی، فشار روانی رو برای شخص متحمل میکند. من تو محیط اطراف خودم، تقریبا زندگیم برخلاف هنجار هست و فشار زیادی رو بابتش تحمل کردم و میکنم، من اگر حتی خیلی تنبل و کند هم بودم الان باید ازدواج کرده بودم و فرزندم را راهی کلاس اول میکردم(دختر باید ۱۷ سالگی شوهر کنه : D)، یا حداقل به صورت رسمی جایی شاغل بودم که این افراد که فقط در زمان دخالت در این موارد حضور دارند با خیال آسوده سر بر بالین میگذاشتند که خب من اینطوری نبودم. عجیب هست که من هنوز کتاب میخونم و پای لپتاپ هستم، همیشه ازم پرسیده میشود که تو مگه درسات تموم نشد، تا کی میخوای درس بخونی.
تنها جایی که من خودم رو به صورت شفاف و اونطوری که هستم نشون دادم اینجا و متمم و در نوشتههای وبلاگم هست. قطعا اولین نفری که با خوندن نوشتههای من به صحت عقلیم شک خواهد کرد خواهرم (یه مدت که بخاطر رشتهاش به بیمارستانهای مختلف میرفتن، دو هفته هم در بیمارستان امینآباد بود، همیشه میگه نمیدونی چقدر الکی افراد سلامت روانیشون رو از دست دادن و میترسه تحت فشار زندگی خل و چل بشم) هست و از این که من بخشی از دغدغههام رو در متمم نوشتم، یک خاک بر سرت نثارم خواهد کرد. ; ) اتفاقا داشتم فکر میکردم که شما قبل از اینکه انقدر چهرهی موجه بشوید که حتی وقتی متن با تیتر ” نخوانید بی خاصیت است” بگذارید، همه آن را خواهند خواند و حتی نکتهی آموزنده هم پیدا خواهند کرد، به همین راحتی حرفهاتون رو مینوشتید و برون ریزی داشتید یا نه؟
با تفاسیر بالا، قطعا به هیچ وجه دلم نمیخواهد که این نقطهی امن را از دست بدهم.
مورد سوم: در مورد تعداد پست و حجم نوشتن، اتفاقا چندوقت بود که ذهنم رو درگیر کرده بود و متعجب میشدم که به جز از نوشتههایی که در شرایط غلیان احساسی مینویسم چرا گاهی اوقات نمیتونم حجم نوشتههام رو بیشتر کنم.
مورد چهارم: در مورد توجه به مخاطب، راستش من مخاطب زیادی ندارم و فکر نمیکنم حداکثر بیش از ده نفر به وبلاگم سربزنند، کلا با این فرض شروع کردم که تا مدتها مخاطب نخواهم داشت، شاید باورتون نشه ولی draft ام پر هست از نوشتههای با برچسب برونریزی احساسی، که به خاطر احترام به همین مخاطبهای کم، از انتشارشون گذشتم، نکاتی که شما اشاره کردید برام خیلی آموزنده بود و استفاده خواهم کرد.
مورد پنجم: در رابطه با پستهایی از وبلاگم که لینکشون رو گذاشتید:
“یک درس”، دسته بندی هست که بعد از اینکه شما دعوام کردید ایجاد شد، منظورم درسی از وقایع زندگی بوده، چشم، سعی میکنم دقیقتر بنویسم. من فکر میکردم تیتر و دسته بندی خلاصه و کوتاه بهتر است.
“محتوای جزیرهای” رو درک کردم و دوست داشتم و رعایت خواهم کرد، به طور خاص در مورد codepen چون دیدم شخص دیگری بهتر از من توضیح داده، به جای شرح مجدد، به همون نوشته لینک دادم، فکر میکردم اینطوری بهتر هست.
“سحرخیزی”، پستهای کم این دستهبندی، برای شخص من خیلی خوب بود و مجدد خوابم تنظیم شد، خواب هم نموندم. ; ) پیش خودم گفتم اگر کسی بهم ملحق شد، خب برای انگیزه دادن به اونها هم که شده، زود به زود مطلب میگذارم که این اتفاق نیفتاد و خودم مطالعهی جدیدی نداشتم و منتظر بودم بعد چندماه که دیگه مطمئن شدم این عادت تثبیت شده در موردش بنویسم.
در مورد نوشتهی “غرزدن” من اصلا به چیزهایی که نوشتید فکر نکرده بودم، خیلی خوب بود مواردی که گفتید.
من هم دلم میخواد بگم که شما هم category کوچک و رها شده زیاد دارین، صرفا بخاطر اون نکته داخل پرانتز که دلنشین بود : ). چشم، کمکم درستش میکنم.
در مورد عکس، حق با شماست، من هم پستهایی رو که عکس دارند رو بیشتر دوست دارم، ولی انتخاب عکس برای من پروسهی زمانبری هست، گاهی حتی تا یک ساعت وقت برده، و چندبار که مزهی پست بدون عکس رو چشیدم، اینطوری تنبل شدم.
در مورد طراحی، روز اول و بدون آموزش یک طرحی رو کشیدم، دوست داشتم اگر روزی عکسی از طرحهام رو در وبلاگ قرار دادم، عکسِ مربوط به همین طرح بعد از آموزش دیدنش باشه که خب هنوز یاد نگرفتمش.
پایان این بخش.
یک جا اشاره کردید که”میخواهم بگویم اینستاگرام، نگاه را تغییر داده. انتخاب را تغییر داده. نگرش را عوض کرده. اولویتها را تغییر داده.” امکانش هست فرق نگاه و نگرش رو بهم بگید، هر چند در مورد انتخاب و اولویت هم دارم فکر میکنم که مگر چیزی به جز اولویت را انتخاب میکنیم یا اولویت ما جدای از انتخابهایمان است.
در مورد سادهنویسی که دوستان در کامنتهایشان، به آنها اشاره کردهاند اتفاقا ذهنم چندروز درگیر این موضوع بود و دیروز میخواستم در موردش بنویسم که چی باعث میشه یه شخص با سطح فکری خیلی بالاتر از شخص دیگر، حرفهاش رو انقدر ساده و روان بنویسد که یک فرد معمولی هم حداقل معنی واژههایی که در متن استفاده شده را بداند، اما برای خوندن نوشتههای فرد دیگر باید معنی لغات رو سرچ کند(من خودم با خوندن وبلاگ بعضی از دوستان همین کار رو میکنم)اما خب پاسخی براش نداشتم.
* نکاتی رو که بهشون اشاره کردید رو بعد از یک مدت اصلاح خواهم کرد تا اگر کسی این پست رو مطالعه کرد، ایرادات وارده شده همچنان در وبلاگ باشد.
سلام و ممنون.
من هم با نظر آقای معارفی خیلی موافقم. ایشون سوالی که دو سه ساله در ذهن من هست و همیشه رهاش کردم رو پرسیدند.
لطفا اگه بازم حوصله داشتید درباره روان نویسی بنویسید.
خوشحالم که بسیاری از اصول را ندانسته رعایت کرده ام و جاهایی که سردرگم بودم که آیا کارم درسته و از مسیر انحراف ندارم و شک داشتم شکم برطرف شد، یکی دیگه از چیزهایی که به من انگیزه میده بنویسم بک لینک هایی که در وبلاگ خودت و بعضی از بچه هاست بخصوص این وبلاگ و جای بسی سعادت و خوشبختی ست، این حرفم اصلا تعارف نیست و واقعا از این بابت احساس خوشحالی میکنم و فکر میکنم لطف بزرگی در حق من میشود ، هرچند چندوقتیه که لینک نوشته هام اینجا نمیفته خرابکاری هم نکردم و به تنظیمات وبلاگ هم دست نزدم.
ضمن اینکه باید بگم در حدود شش ماهی که دارم جدی تر وبلاگ نویسی میکنم آنقدر یادگرفته ام که فکر میکنم در شش سالی که کارمندی کردم آنقدر یاد نگرفتم.
معصومه جان.
سیستمی که فید رو میخونه (اصطلاحاً Aggregator) کاملاً اتوماتیک کار انجام میده و الان در لحظهای که دارم برای تو کامنت مینویسم، اسم ۴۹ نفر از دوستان متممی داخلش هست.
ضمناً خیلی باید اتفاق عجیبی بیفته که اسمی رو از داخل این فهرست حذف کنیم. حتی برخی نوشتههای بچهها که ممکنه کاملاً با فضای ذهنی یا باورهای من تفاوت داشته باشه، فید میشن و حذف نمیشن. چون قاعدتاً هر کس در وبلاگش نظر و عقیده و باور خودش رو مینویسه و حق داره بنویسه.
بنابراین، لطفاً تو و بقیهی دوستانی که این کامنت رو میخونید، اگر یه زمانی میبینید که اسمتون اون کنار نمیاد، مطمئن باشید که مشکل فنی هست.
در این لحظه که من دارم مینویسم ۱۱ نفر از بچهها مشکل فنی دارن توی RSS خودشون که شامل تو هم میشه.
یه چیزی رو هم بگم: خوندن RSS ووردپرس در ووردپرس، بر خلاف چیزی که اول به نظر میاد، حساستر از خوندن RSS ووردپرس در یه جای دیگه (مثلاً Feedly یا Inoreader) هست. بنابراین، اگر RSS تو اونجا خونده میشه به معنای این نیست که الزاماً سایتهای ووردپرسی هم میخوننش.
اگر میخوای مشکل فنی RSS رو ببینی لینک RSS خودت رو (یعنی http://sheikhmoradi.com/?feed=rss) با برنامههای Validator چک کن.
من با این چک میکنم معمولاً: https://www.feedvalidator.org/
اگر نگاه کنی چند جا مشکل Compatibility داره.
یکی در پست سهشنبهها با شعر. دیگری در پست: هدیهها فقط شیء نیستند.
من HTML صفحهات رو نگاه کردم، در هر دو مورد به نظر میاد که کدهای Styling مشکل دارن.
حدس من اینه که با برداشتن و قراردادن مجدد عکس (و دقت به اینکه کد استایل بیخودی و الکی اضافه نشه) عملاً اون مشکل حل شه.
در مورد سهشنبهها با شعر هم، نمیدونم متن رو مستقیم تایپ کردی یا از صفحه یا اپلیکیشن دیگری (مثل وورد یا وبلاگ دیگه) کپی کردی. چون Style اضافی: Box Sizing داره که رایج نیست.
پیشنهادهای کمی سادهتر:
۱) اگر متنی رو از جای دیگری (چه وب، چه متنی که در وورد تایپ شده) میاری، حتماً قبل از Paste کردن، دکمهای که در تولبار بالا هست و روش علامت “T” داره بزن. اینطوری متن رو میاره و استایل رو نمیاره که دردسرساز نشه.
۲) پیشنهاد دو (این دومی پاک کردن صورت مسئله است اما به جاش تخصصی نیست): توی تنظیمات ووردپرس، بگو که توی فید، فقط یک پست تو رو فید کنه.
اینطوری اگر پست خاصی مشکل داشته باشه، با اومدن پست بعدی، دوباره فید تو خونده میشه.
۳) پیشنهاد سه: میتونی هم این مشکل رو رها کنی تا «به امید خدا» حل بشه. منظورم از امید به خدا اینه که ۹ تا پست دیگه بنویسی، این پست که مشکل استایل داره از فید دهتایی سایت تو خارج بشه. البته اگر تا اون روز توی هیچ کدوم پستهای بعدی، کد استایل اضافه نندازی. 😉
ممنون محمدرضای عزیز بابت توضیحات جامع و کامل و فرصتی که گذاشتی باید حسابی بخونمش که ازش سردربیارم، فعلا بسیار خوشحالم که پاسخ دادی. سپاس
سلام.
مرسی محمدرضا. خیلی خوب بود. میخواستم یه خواهش هم بکنم.اینکه هروقت فرصت داشتی در مورد ساده نوشتن هم بگی. مثلاً من وقتی وبلاگ تو رو میخونم حسم اینه که خیلی روونه، کلمات سخت استفاده نمی کنی،طول جملات به اندازه ست و … در حالی که مثلاً بعضی وبلاگها یا غلط می نویسن یا کلمات سخت استفاده می کنند. در مورد متمم هم همین حس رو دارم. اوایل فکر میکردم که همه ی محتوای متمم رو خودت می نویسی، چون سبک نگارشش خیلی به نوشته های وبلاگت نزدیک بود. شایدم من اینطور حس می کنم.
کلاً برام جالبه که تو به راحتی میتونی محاوره ننویسی و مخاطب وقتی نوشته هات رو میخونه حس کنه داری باهاش حرف میزنی و در حال خوندن متن نیست.
خلاصه اینکه در مورد خود نوشتن هم و اینکه چطور ساده اما درست بنویسیم هم ما رو راهنمایی کن.
مرسی