پیش نوشت: بحث نام تجاری و انتخاب نام تجاری مناسب از جمله بحثهایی است که شاید شروع داشته باشد، اما پایان مشخصی برای آن متصور نیست و به اندازهی یک دنیا میتوان در مورد آن حرف زد.
چیزی که در اینجا مینویسم یک مطلب مستدل علمی نیست. بلکه صرفاً گزارشی از برداشتها و تجربیات شخصی من است که هیچگونه استناد علمی ندارد و حتی رعایت آنها به خواننده هم توصیه نمیشود.
میتوانید آن را یک ایمیل شخصی در پاسخ به مینا رهنما بگیرید که دوست قدیمی من و متمم است و توضیحاتی که در زیر بحث نامهایی که نان نمیشوند نوشته بود، مرا ترغیب (یا وادار) کرد که لحظهای، بنشینم و این حرفها را برایش بنویسم.
فقط چون معمولاً از ایمیل استفاده نمیکنم، نوشتن اینجا برای من راحتتر بود!
اصل بحث:
مینا جان.
دلم میخواد من هم مثل خیلی از اون آدمهای دیگه که حرف میزنن و نظر میدن، چند نکته رو که به ذهنم میرسه بگم.
البته من یه فرق جدی با اونها دارم و اون اینه که تجربهی چندان زیادی ندارم.
اما فکر نمیکنم در تاریخ بشر، هیچوقت “ندانستن”، مانع حرف زدن شده باشه. پس بگذار من هم این روند “طبیعی” رو خراب نکنم و این “سنت قدیمی” رو حذف کنم.
زیاد پیش اومده که بر حسب اتفاق، در جلساتی حضور داشته باشم که در مورد نام تجاری محصولات (یا شرکتها) تصمیم گرفته میشه.
بعضی وقتها این جلسات، توسط فعالان کسب و کار بوده و بعضی وقتها هم، مشاوران مدیریت.
چیزهای عجیب و غریب زیادی هم شنیدهام.
حتی در انتخاب حروف.
مثلاً باید دقت کنیم که “ش” یه جورایی معنای شور و حرکت میده و بیعلت نیست که شور و شوق و شراب و شرارت، حول حرف ش شکل گرفتهاند.
همینطور دقت کنیم که “س” معنایی از سکوت و ایستایی در خودش داره و بیعلت نیست که ساکت و سکوت و ایستگاه و ایستادن و تسکین و ساکن، همه حول س شکل گرفتهاند.
یا در تطبیق آرکتایپی نام تجاری با هویت محصول.
که فلان نام، میتواند مثلاً انرژی هستیا را در زن خانهدار فعال کند یا آن نام دیگر، میتواند زئوسی را که در دل مدیر یک کسب و کار خوابیده است، بیدار کند!
چون در کامنت خودت به صنایع غذایی اشاره کردی از اونها مثال میزنم وگرنه، مثال همه جا هست.
فکر میکنم در این جلسات فوق تخصصی، اگر نامهایی مثل بهروز، دلپذیر، مریم، احمد و میهن و لادن رو ببری، هرگز شانس انتخاب شدن نداشته باشن.
اما الان همین برندها به خوبی در اکوسیستم صنایع غذایی کشور جا بازکردهاند و دارن به زندگی خودشون ادامه میدن.
از لحاظ یادآوری برند و بازشناسی برند هم، جایگاه نامطلوبی ندارند.
به نظر میرسه که در بلندمدت، این هویت سازمان و محصول هست که بر برند سایه میندازه.
جدا از مثالهای ایرانی که گفتم، در سطح جهان هم مثال از این دست زیاده.
مهم نیست که در فرهنگ جهان، سیب، میوهی ممنوعه بوده یا نماد دانایی، یا ابدیت یا وسوسه یا سقوط یا گناه.
امروز Apple تداعی کنندهی پیشرو بودن و تکنولوژی است (حتی برای کسی مثل من که به رغم علاقه به استیو جابز، هرگز حاضر نیستم دستم بگیرمش و به گوگل و اندروید عشق بیشتری میورزم).
به نظرم میرسه که اگر اشتباه جدی در انتخاب نام تجاری وجود نداشته باشه (مثلاً انتخاب برند پارس و اصرار برای توسعه صادرات در حاشیهی جنوبی خلیج فارس یا انتخاب نام چوبکده برای یک تولیدکننده مبلمان فلزی) اونقدر که در نگاه اول به نظر میرسه، برند نمیتونه مانع باشه.
بحث شاخصهای پیش بینی کننده برای من خیلی مهمه و امیدوارم برای تو هم مهم باشه.
حتی اگر هم نام تجاری مهم هم باشه، در عموم موارد نمیتونه شاخص پیش بینی کنندهی جدی در موفقیت باشه. چون انبوهی از عوامل مهمتر وجود دارند که کمتر مورد توجه قرار میگیرند.
نوکیا به عنوان پلتفرم برای محصولات مصرفی حوزه تکنولوژی (منظورم زیرساخت نیست) یک شکست بزرگ بوده. لومیا هم همینطور. فشارهای مایکروسافت هم کمک چندانی نکرد و اگر هم مایکروسافت مجموعهی تکنولوژی و آدمها رو به تملک خودش در آورد، ملاحظات پیچیدهی دیگری (از چالشهای نیروی انسانی تا مالیات و موقعیت استراتژیک) در بین بود و هنوز هم، لومیا یک موفقیت نیست. حالا چه هشتاد نفر در انتخاب نام تجاریش کمک کنند و چه هشت نفر یا هشتصد نفر.
حالا ممکنه این سوال پیش بیاد که پس آیا شرکتهای بزرگ یا مجموعههایی که سرمایه گذاری سنگین در این زمینهها میکنند اشتباه میکنند؟
به نظرم اینجا، عوامل متعددی دست به دست هم میده و تحلیلش ساده نیست.
اولین نکته دینامیک حاکم بر شرکتهای بزرگه. شرکتهای بزرگ دپارتمانهای بزرگ دارن و دپارتمانهای بزرگ، تمایل به بزرگ کردن صورت مسئلهها تا بیشتر و بهتر دیده بشن.
مثلاً من در موسسه مالی غیر اعتباری شعبان کار میکنم. الان به صد میلیون پول نیاز دارم. یه راه تامینش اینه که یک قرارداد ده میلیاردی تبلیغاتی ببندم و بعد برم کارمزد تبلیغات رو بگیرم.
حالا این وسط، دپارتمان مارکتینگ که از همه جا بیخبره و اصلاً نمیدونه اصل ماجرا کلاً روی هواست، میشینه روی رنگ پس زمینهی بیلبورد کلی بحثهای فلسفی میکنه!
چون میخواد بگه من مهم هستم. در حالی که کلیدیترین تصمیم بازاریابی (اینکه اساساً کمپین داشته باشیم یا نه) با انگیزهای بسیار متفاوت و توسط فردی متفاوت و در نقطهای بیرون دپارتمان، اتخاذ شده!
در مقیاس جهانی، فساد از این جنس و اینقدر مستقیم کمتر هست. اما باز هم تحلیل نادرست زیاده.
آنقدر تعصبها و پیچیدگیها و خطاهای شناختی و قضاوتی و ارزشی در سطح کلان سازمانها هست که تاثیرگذاری این مسائل در اولویتهای پایینتر قرار میگیره.
البته نکتهی دومی هم هست و اون شرکتهای مشاور مدیریت (در سراسر جهان) هستند که از تبدیل هر مسئلهای به یک فرایند پیچیدهی خاص شگفت انگیز، سود میبرن.
یه بار به شوخی به یکی از دوستانم که میگفت برای این تصمیم میخواهیم تکنیک دلفی رو استفاده کنیم، گفتم:
انصافاً چه اسم فریبندهی با برکتی بوده. از یونان باستان در معبد دلفی، مردم رو تیغ میزدهاند و پول میگرفتند و مزخرفات تحویلشان میدادند و امروز هم، تو به عنوان مشاور، داری همین کار رو انجام میدی!
من این تکنیکها رو میشناسم و ارزش علمی اونها رو میدونم. اما بحثم اولویت استراتژیک اونهاست. در اکثر مواردی که در کشور خودمون در فضای کسب و کار مشاهده کردهام، بیشتر به نظرم اسباببازیهای مدیریتی بودهاند تا ابزارهای مدیریتی.
اما دلم میخواد یه استثناء مهم هم در پایان مطرح کنم: مقیاس.
وقتی امروز سامسونگ یا اپل، در حجم میلیارد دلاری در حال فعالیت هستند و مثلاً در محصول جدیدشون، ممکنه تغییر جزئی رنگ گوشی، مقداری ناچیز (مثلاً ۰٫۵%) فروش گوشی رو تغییر بده، حساب که میکنی میبینی داریم از یک تفاوت چند میلیون دلاری حرف میزنیم.
حالا منطقیه که ما صدهزار دلار هزینه کنیم و یک گروه تحقیقاتی Setup کنیم و طی چند جلسه در مورد تغییر خیلی خیلی جزئی رنگ، بحث کنیم و تصمیم بگیریم.
یا برای انتخاب نام تجاری وارد جزئیات ظریف و پیچیدهی روانشناسی بشیم.
در کل، فکر میکنم مثل اشارهای که خودت به بحث مدیریت پروژههای کوچک کردی، مقیاس مهمه.
خیلی از بحثهایی که ما امروز در مدیریت میشنویم، مربوط به مقیاسهای دیگری است و متاسفانه بدون در نظر گرفتن مقیاس مورد توجه قرار میگیرند.
خلاصه اینکه شاید مثلاً در موردی که تو در ذهن داری، بشود وسواس کمتری در مورد انتخاب نام تجاری به خرج داد و مثلاً شاید شکل فیزیکی و رنگ بسته بندی، شایستهی صرف انرژی و زمان بیشتری باشه (صرفاً به عنوان مثال).
یا وقت گذاشتن برای پیدا کردن یک روش توزیع یا بازاریابی خلاقانه، ارزشمندتر از صرف این خلاقیت برای یک نام بسیار خاص و متمایز باشه.
اگر چه همهی اینها، بدیهیاتی رو که نمونهاش رو در مطلب قبلی در مورد انتخاب نام تجاری گفتم نقض نمیکنه که به هر حال، اسم باید قابل خواندن و نوشته شدن باشه 😉
به نظرم کلیت این بحث رو میشه تعمیم داد به مواردی مثل لوگو، تم سایت و مواردی از این قبیل.
کامنت مینا رو دیدم و خیلی خوشحال شدم که آقای شعبانعلی با این حوصله و دقت جواب دادن شاید بعدا هم اگر کسی سوالی از این جنس داشت لازم به نوشتن دوباره این نیست و پست و کامنتها رو اگه تعقیب کنه کافیه
من و دوستام برای محصولات شرکت نامگذاری کردیم و اتفاقا هم محصولات و هم لوگوها هم خیلی خوب از آب در اومد همه نظر دادیم و بالاخره یه نامها و لوگوهایی انتخاب کردیم. من خودم به این چیزها دقت میکنم
مشتری کیه ؟ اصلا با چه کلمات و اصطلاحاتی راحت تره مثلا مشتریان عمومی هستند یا نه . توی شرکتی کار میکردم مدیر شرکت اسم یک دستگاه ایرانی رو انگلیسی انتخاب کرده بود و من هم گفتم مگه محصول خودتون نیست چرا این اسم؟ گفت مشتری هامون بیسوادن و میگن جنس فقط باید خارجی باشه راستم میگفت نمیشه زیاد به فلسفه و ایرانی بودن و اسم های فارسی چسپید اگر واقعا صرف نمیکنه باید بدونیم رسالتمون چیه و چی میخواهیم.
توی رنگ هم خیلی دقت میکنم و سعی میکنم رنگ مناسب با اون فضا رو انتخاب کنم
و ساده بودن و خوش آهنگ بودن هم مهمه مثلا حروف ه . الف و اینا آخرش نباشه و حرفهای صامت باشه
نامهای بی ربط موفق هم همونطور که محمدرضا گفت زیاده یکیش هم همین چیتوز کسی نمیدونه یعنی چی
ولی کوتاهی و خوش آهنگی به معنی نام هم ترجیح بده چون ملت زیاد به معنی نام ها فکر نمیکنند و کافیه خوش آهنگ و دهن پرکن باشه!
اسم حیوانات هم میتونه جالب باشه اگه مخاطبت کودکه . نرم افزارهای اوپن سورس خیلی از اسم حیوانات و لوگوی حیوانت استفاده میکنم و اتفاقا موفق هم هستند
زیاد هم اگر دیدی خیلی اذیت شدی محصولت رو برامون توضیح بده یه چیزی برات انتخاب میکنیم 🙂
موفق باشی
سلام آقای انصاری، ممنون به خاطر راهنماییتون و اینکه وقت گذاشتید و نوشتید. شما هم موفق باشید.
(از وقتی کامنتتون رو دیدم تو ذهنم بود ازتون تشکر کنم، ببخشید که دیر شد.)
مینا خانم
ضمن اینکه بهت توصیه میکنم توی انتخاب اسم – به تعبیر کتاب دشواری انتخاب – ماکسیمایزر نباشی و صحبت های محمدرضا را درباره مقیاس جدی بگیری و حواست هم باشه که این سیستم توزیع و روش بازاریابی هست که نقش موتور محرک فروش را بازی میکنه و تیم فروش را توی بازار هل میده
علاوه بر اینها فصل ۹ کتاب “جایگاه سازی (نبردی در ذهن) ” را هم یه نگاهی بکن ، درباره نام تجاری حرف زده
عنوان فصل اینه : قدرت نهفته در نام
اتفاقا صفحه ۸۲ کتاب درباره موضوعی هست که خیلی به مطلب “نامهایی که نان نمیشوند” محمدرضا مربوطه
موضوع اون صفحه اینه : چه وقت از یک اسم بی معنا استفاده کنیم ؟
میگه اسمهایی مثل کوکاکولا – کداک – زیراکس هم نامهای ساختگی بی معنایی بودند
منتها اینجا یه اشکالی وجود داره : عدم درک زمان
اولین شرکتهایی که با محصولی جدید وارد ذهن میشن مشهور میشن
کوکاکولا اولین نوشابه کولادار
کداک ، تخستین در عکسبرداری ارزان قیمت
زیراکس ، اولین در کپی
– پس به کلمه های ساده و توصیفی بچسبید
بازار با کسی شوخی نداره
چشم آقای مطیع. حتما مطالعه میکنم. ممنون از راهنماییتون.
کامنت مینا رو که خوندم خنده ام گرفت. انگار تکمیل کننده این متن بود. ما گاهی حتی در حد یک کامنت وقتی میخوایم بنویسیم یه بار که پاک میکنیم و دوباره مینویسیمش کل محتواش تغییر میکنه. حالا تصور اینکه یه هیت مدیره چند نفره بخوان با وسواس و هر کدوم با چنین تغییرات سریع نظراتشون و انواع خطاهای ذهنی با هم، هم نظر بشن خیلی جالبه.
چالشی که خودم بارها و بارها در سازمانهای مختلف تجربه کردم.
من فکر میکنم این موضع شبیه انتخاب نام برای بچه اس.
نمیتونیم تاثیر انتخاب نام خوش آهنگ،مثبت با امکان تلفظ راحت بر روی شخصیت یک فرد رو مطلقا رد کنیم. اما در نهایت شخصیت اون فرد سایه بر اسمش خواهد انداخت.
بیشتر والدین وقت و انرژی و حساسیت زیادی برای انتخاب اسم برای فرزندشون هزینه میکنن. اما اگر با همون حساسیت به پرورش شخصیت فرزندشون اهمیت بدن، دیگه مهم نیست اسم بچه چی انتخاب شده.
در واقع اهمیت دادن به موضوعاتی که روی شخصیت تاثیر گذاره بهتره در اولویت قرار بگیره.
به نظر کمال طلبی منفی و اسرار بر اینکه قدم اول باید محکم برداشته بشه از دلایل صرف بیش از حد منابع برای انتخاب نام تجاریه.
خیلی خیلی ممنونم محمدرضا به خاطر اینکه وقت گذاشتی و این نکات ارزشمند رو نوشتی.
خجالت کشیدم که مجبور شدی یه بار دیگه از اول متن رو بنویسی. البته یه ذره خنده ام هم گرفت. آخه من برای نوشتن این کامنت از دیشب درگیر بودم که چطوری اون همه آشفتگی ذهنم رو مرتبتر بتونم بنویسم تا قابل خوندن باشه. چندین بار پاک کردم و از اول نوشتم. هر سری هم یه کامنت متفاوت از آب درمیومد. در کل فکر می کنم نوشتن واقعا به منظم شدن ذهن کمک میکنه.
مطمئنم خیلی افراد دیگه هم توی جامعه ما وجود دارند، که مثل من تشنه ی دونستن این نکات هستند.
خیلی ها هم سر این مسایل تکنینک دلفی رو اجرا می کنند. و یه سری افراد هم اینقدر درگیر این بحث ها میشن که هدف اصلیشون رو گم می کنند و از چیزهای مهمتری که مثال زدی عقب می مونند.
الان ذهنم واقعا مرتبتر از قبل شده. خیلی خوشحالم که زمینه این بحث بوجود اومد. ممنونم از راهنماییهات.
فقط یه سوال: تصور من اینه که با توجه به موقعیت کشورمون، احتمال اینکه شرکت ها بخوان به کشورهای عرب زبان هم صادرات بکنند زیاده. آیا انتخاب کلمه هایی که شامل حروف گ چ پ ژ میشن اشتباهه؟
یه سرچ کردم. سایت “پگاه گلپایگان” به زبان عربی شاید براتون جالب باشه:
http://pegahdairy.com/ar/
علی جان.
اخیراً کامنتهای پوچ، سطحی و بیکیفیت تو زیاد شده.
کمی آزارم میده.
لطفاً بیشتر دقت کن.
آخه اینکه سرچ کنی یه سایت ایرانی پ دار پیدا کنی به زبان عربی که مرحوم پدربزرگ من هم میتونه از توی قبر انجام بده.
باید حرف و تحلیل داشته باشی.
چطوره که من به اندازهی سن تو دارم مدیریت میخونم، نمیتونم به سرعت تو، یه حرفی زیر کامنت یه دوست بذارم و همزمان با انتشار کامنت شروع میکنم به نوشتن. میبینم تو یه چیزی نوشتی.
یه جای کار مشکل داره!
یکی دو هفته سرچ کن. مطالعه کن. چهار تا تحقیق رو بخون. بعد بیا یه حرفی بزن که طرف بگه چه خوب.
اگر علی این رو نمیگفت ممکن بود من تا مدتها این نکته به ذهنم نرسه.
مطمئن باش کسی که اون سوال رو نوشته، هم گوگل رو میدونه چیه. هم میدونه گلپایگان توش پ داره. دغدغهاش هم صنعت غذاییه. پس چهار تا برند دیگه هم تو ذهنش هست و میتونه بهتر از من و تو، سرچ کنه.
بعید میدونم تا الان، فرصت دست داده باشه چند روز توی شاپینگمالهای جنوب خلیج فارس قدم بزنی.
فکر کنم تا توی اون فروشگاهها و مالها نری و چهار پنج تا کشور اون ناحیه رو نبینی، نمیتونی به درستی نظر بدی.
الان یکی بپرسه که پگاه گلپایگان توی مثلاً Zoom یا Carrefour عرضه میشه یا نه. چه خاکی روی سرمون بریزیم؟ 😉
خب چیزی که شما در ۱۰۰ کلمه مینویسید من در ۱۰ کلمه میگم! نظیر چیزی که درباره ی “دولچه گابانا” نوشتید من هم منظورم این بود که خب پگاه گلپایگان هم به این شیوه چالشش رو برطرف کرده دیگه:)
پینوشت یک: من برام مهمه که کسی از دستم ناراحت نباشه (در حد وسواس!) و بعد از بحث اون روز، هی نوشتم تا اثر اون از بین بره. حالا خیالم راحت شد!
پینوشت دو: امیدوارم از این به بعد کمتر بنویسم!
پینوشت سه: من چندتایی از نوشته های قدیمی شما رو هم خوندم. حس می کنم شما هم یک زمانی همین طور مختصر می نوشتید ولی جر و دعوا توی کامنتها باعث شده به تدریج توضیحاتتون بیشتر باشه. اگر حافظ و سعدی الان به دنیا اومده بودند احتمالا باید چند جلد توضیحات هم چاپ می کردند با یه دیوان تکمیلی که کسی اعتراض نکنه!
مینا جان.
فکر میکنم حداقل دو تا نکته مهم وجود داره که باید بهش توجه داشته باشیم:
یکی اینکه آیا مقصد فقط کشورهای عربی است یا خیر؟
دیگر اینکه قدرت برند چقدر است؟
ما در فارسی خودمون، آواهای زیادی رو نمیتونیم تلفظ کنیم. مثل Ü (اوملات) و Th و …
به هر حال، اون رو با آواهایی که مرجّح خودمون هستند جایگزین میکنیم.
چنانکه مثلاً دولچه گابانا هم در کشورهای عرب زبان با اسم دولشی اند غابانا داره کار میکنه و فروش خوبی داره.
اما فکر میکنم اگر مثلاً دولچه گابانا برند کوچکتری بود یا یک برند قدیمی اصیل نبود یا فقط به بازارهای عربی فکر میکرد، منطقی بود که چنین مسئلهای رو در نام تجاریش لحاظ کنه.
پی نوشت شخصی: اگر قول بدی بهم نخندی، من اون زمان که اسم متمم رو در سال ۸۴ داشتم انتخاب میکردم، به اینکه یه روز علاوه بر ایران، در کشورهای عربی منطقه فعالیت کنیم فکر میکردم.
متمم یکی از اسم هاییه که وقتی بهش فکر میکنم حتما یه لبخند روی لبم میاد. من به شوخی در مورد چیزایی مثل اسم متمم میگم اینا نکته هنری دارن. خیلی با مزست، آدم حروف اول یه عبارت رو بذاره کنار هم، بعد یه کلمه به این زیبایی و با معنی و متناسب با کسب و کار در بیاد. بعد تازه چی برای فعالیت تو کشورهای عربی هم با حفظ معنی بتونه مانور بده. به قول ما دخترای دم بخت، شانس میخواد والا ؛-)
البته اسمی هم که من انتخاب کردم خیلی نکته هنری داره. ولی میذارم اگه محصول آبرومندانه ای شد، بعد میام نکات هنری اسمی که من انتخاب کردم رو میگم ؛-)
موضوع خیلی جالب بود و این قسمتش برای من جالب تر بود:
امروز Apple تداعی کنندهی پیشرو بودن و تکنولوژی است (حتی برای کسی مثل من که به رغم علاقه به استیو جابز، هرگز حاضر نیستم دستم بگیرمش و به گوگل و اندروید عشق بیشتری میورزم).
منم اندروید رو به امنیت آیفون ترجیح میدم و دوست ندارم آیفون دست بگیرم ولی برای آدمی در مقیاس شما فکر می کردم امنیت مهم تر باشه. عجیبه!
علی جان.
این چیزهایی که راجع به امنیت شنیدی رو فراموش کن.
همهاش خیال و توهمه.
در دنیای امروز، وقتی اطلاعاتت رو لازم داشته باشن، صدات میکنن. ازت میپرسن. تو هم با لبخند و احترام، توضیح میدی.
عمدهی هکها و نفوذهای جدی هم هم از خطاهای انسانی ناشی میشه نه تکنولوژی. این آمارها رو احتمالاً دیدی و میدونی.
شرکت اسرائیلی سلبریت هم که آیفون رو برای FBI باز کرد، دیروز متولد نشده. یه عمره داره کار میکنه.
امنیت، به معنای واقعی، به قبل از دوران توماس هابز بر میگرده.
کلاً تو یا آدم مهمی هستی یا نیستی.
اگر نیستی امنیت برات معنا نداره.
اگر هستی، امنیت برات وجود نداره.
غیر از این، هر کی هر چی بهت گفت داره فریبت میده.
اون چیزی که به اسم هک و نفوذ در تکنولوژی میشنویم، بیشتر سرگرمی Developerهاست. در دنیای واقعی، Security به شکل دیگری تعریف، تامین و نقض میشه.
محمدرضا میخواستم جوابی از جنس صحبت های خودت به علی بدم اما پیش دستی کردی.
یاد موضوعی که برام مضحک و دردناکه افتادم. برام سواله افرادی که عکساشون رو توی اینستاگرام قرار میدن و بعد از گزینه Private استفاد میکنن امنیت و حریم شخصی رو چی تعریف میکنن!
سلام محمدرضا.
به نظرم میخواستی بگی لومیا (LUMIA) ولی به اشتباه نوشتی لومینا.
اگر هم لومینا درسته، لطفا بگو داری به چه محصولی اشاره میکنی تا باهاش آشنا بشم. ممنونم.
(شاید چون برا مینا خانم نوشتی شرطی شدی به اسمش و اینجور شده! 🙂
اصلاح کردم نادر.
نه بابا محصول دیگه نیست. همونه. منو خیلی جدی میگیری 😉 (البته میدونم به خاطر ملاحظهکاری اونطوری نوشتی)
تازه بعدش فهمیدم سه تا “کردن” و “نکردن” رو برعکس نوشته بودم بچهها درست کردن.
مال بیسوادی و بیحوصلگیه و کمی شتابزده نوشتن.
فکر کنم کل این مطلب رو توی کمتر از پونزده دقیقه فکر کردم و نوشتم و منتشر کردم. همینطوری مزخرف از آب در میاد!