این مطلب، بدون ساختار مشخص و بسیار نامنظم است و صرفاً برای دوستان و ساکنان قدیمی این خانه که مدتهاست من را تحمل میکنند منتشر شده. دوستان عزیز جدیدتر و مهمانان تازه این خانه، شاید نکته جذابی در آن نبینند.
دقیقاً مرداد سال قبل بود که سرفصلی به نام چرکنوشته در روزنوشتهها باز کردم. در همان روزها هم فهرستی از دغدغههایی که دوست داشتم در موردشان بنویسم، تنظیم کردم و منتشر کردم.
امروز برگشتم و آن فهرست را خواندم. همینطور حرفهایی که دوستانم در قالب کامنت مطرح کرده بودند را دوباره مرور کردم.
برایم مرور اتفاقهایی که در یک سال گذشته افتاد و تغییراتی که در ذهن و زبانم ایجاد شده و دغدغههایی که دیگر نیست و دغدغههایی که نبود و هست، جالب بود. تصمیم گرفتم که این مرور ذهنی را در اینجا ثبت کنم تا شاید در آینده، با مراجعه به آن بتوانم روند تغییرات را ببینم و از سوی دیگر، این نوشته چارچوبی برای نوشتههای آیندهام باشد.
نوشتن و ثبت کردن افکار و مرور آنها در آینده، کار شگفت انگیز و معجزهآسایی است. هرگز نفهمیدم آنها که عادت به این کار ندارند، آن را با چه رفتار یا فعالیت دیگری جایگزین میکنند.
* یکی از برنامه های من در سال گذشته، مطرح کردن بحث مهارت یادگیری بود. الان که نگاه میکنم میبینم مهارت یادگیری در متمم به یک سرفصل تبدیل شده و لغتهایی مثل یادگیری کریستالی، به نظرم به یک دغدغه مشترک در اعضای خانواده متمم تبدیل شده یا داره میشه. قوانین یادگیری من در روزنوشته ها هم برای خودم یک سرفصل دوست داشتنیه. تنها رنجی که میبرم و دردی که میکشم اینه که هنوز حرفهای زیادی در این حوزه مونده که نه در حد روزنوشته ساده است و نه در حد متمم علمی. کجا باید گفته بشه نمیدونم. تجربه شبکه های اجتماعی و فلسفه تکنولوژی دیجیتال و همینطور خیلی قدیمتر بحثی که در مورد مدیریت تغییر نوشتم، به نظرم نشون داد که بحثهایی که نه جنس روزنوشته دارند و نه جنس متمم، در این میانه یتیم میمونند. نوشتنشون از من وقت زیاد میگیره و عموم خوانندگان هم خیلی ارتباطی با اونها برقرار نمیکنند. طبیعتاً اگر مخاطب مهم نباشه و صرفاً نوشتن مهم باشه، میتونم همون کاری رو بکنم که تا امروز هم انجام دادهام. بعضی حرفها را فایل صوتی کردهام و بعضیها را هم نوشتهام و همه را پیش دوستانم آرشیو کردهام. اینها را اینجا نوشتم که یادم بماند این مسئله محتواهای مرزنشین را باید به شکلی حل کرد تا بین متمم و روزنوشتهها سرگردان نمانند.
* سال پیش از دغدغهای که در مورد مفهوم قمار دارم نوشتم. اینکه همه ما به شکلی قمار میکنیم. هر جا که به امید سود نامتعارف، ریسک نامتعارف میکنیم قمار انجام میشه. از شاخکهای آدمهای سطحی اندیش نوشته بودم که به کلمات خاصی حساس هستند. از جمله قمار و اینکه بارها به خاطر به کار بردن این کلمه، به دیگران پاسخ دادهام. ریسک هم جایگزین این لغت نیست. هر لغتی، هزاران داستان و خاطره در پس خود دارد. وقتی لغت را جایگزین میکنی، آن خاطرهها از بین میرود. فرض کنید امروز بگوییم:
ای خوش آن کس که اهل ریسک بود و همه داشتههایش را باخت و تنها چیزی که اکنون به عنوان نهاده برای ریسک بعدی دارد، دست خالی اوست که او را برای انتخابهای بعدی، خطرپذیرتر میکند.
این جمله کجا و آن جمله کجا که میگوید: خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
کلمات ریشه دارند. سابقه دارند. خاطره دارند و ملاحظات، گاهی باعث میشود که وادار شویم آنها را در یک کالبد جدید بازآفرینی کنیم و عملاً و بیگذشته و یتیم شوند. این دغدغه من سال گذشته صرفاً در مورد قمار بود. اما به تدریج کلمات زیادی به آن فهرست اضافه شده. لغت دیگر تکامل است. عدهای سطحی اندیش بیسواد، که دین و داروین را به یک اندازه نمیفهمند، هر وقت واژه تکامل را میشنوند فکر میکنند میخواهی دین را نقد کنی. در حالی که تکامل و Evolution مفهومی بسیار فراتر از این بحثها است. یک نرم افزار تکامل پیدا میکند. اقتصاد تکامل پیدا میکند. دنیای دیجیتال امروزی، تنازع برای بقا و جایگزینی محصولات و خدمات قدیمی توسط محصولات و خدمات جدید را به خوبی تجربه میکند. اما چون این واژه در ذهن و زبان برخی از ما، بار منفی دارد، کسی که میخواهد راجع به آینده شبکه های اجتماعی هم بنویسد، باید آنقدر واژهها را بچرخاند و بپیچاند که به کسی برنخورد. برخوردن خیلی مهم نیست. برخورد کردن – که از تبعات برخوردن است – نگران کننده است.
خلاصه اینکه از سال گذشته تا امسال، کلمات بیشتری در زیر قمار افزوده شدند و همچنان در انتظار تا زمانی که نوشته شوند.
* سال پیش دغدغههایی مثل عکسهای سلفی و استیکر وایبر و رفتارهای رایج در شبکه های اجتماعی داشتم. هر چه جلوتر رفتم دیدم که اینها خیلی مسئلههای کوچکی هستند و مسئله بزرگتر، این است که به قول معروف، فیل بزرگی در اتاق در کنار ما نشسته و ما آن را نمیبینیم. من در گذشته خیلی درگیر دم و گوش فیل بودم. شاید هم نوک خرطوم فیل. شاید در آینده باید بیشتر از خود فیل گفت. بحثهای تاریخچه شبکه های اجتماعی من عملاً در اثر همین نگاه، نوشته میشوند.
* کتاب واحه یا هر کتاب دیگری، تا اطلاع ثانوی از برنامهام حذف شده. کلاً قبلاً فکر میکردم حرفهای زیادی فهمیدهام و باید حتما آنها را بنویسم که گم نشود و بماند و دیگران بخوانند. الان از این طرز نگاه خندهام میگیرد. در مقایسه با سال گذشته، دنیا را خیلی کمتر میفهمم. آن معدود چیزهایی هم که می فهمم و میبینم آنقدر زیبا و حیرت انگیز هست که چشم از آنها برگرفتن و نگاه به کاغذ دوختن، در دامنه سخاوت محدود کسی چون من نگنجد.
کلاً هر چه جلوتر میروم فاصله دغدغههای شخصی خودم و آن چیزهایی که مینویسم و میگویم، بیشتر و بیشتر میشود و نمیدانم که تاثیر آنها بر سرنوشت روزنوشتهها چه خواهد بود. شاید هم میدانم و دوست ندارم بدانم.
* اتفاق دیگری هم در روزنوشتهها به وجود آمده که خیلی دوستش ندارم. من خیلی علاقه به روزمره نویسی دارم. اینکه از اتفاقهای روزمره بنویسم. حتی از رستورانی که رفتهام. از بیلبوردی که دیدهام. از کتابی که خواندهام و همه اینها. اما هم فضای نوشتههای اخیر من خیلی رسمی شده و متنهای روزمرهتر وصله ناجوری به نظر میرسند و هم اینکه نگرانم که دیگر جنس غالب مخاطبان اینجا، علاقمند به آن نوع بحثها نباشند.
تجربه اینستاگرام من در این زمینه چندان موفق نبود. چون غریبه زیاد بود و هست.
چند روز پیش، یکی اومده توی اینستاگرام (زیر نوشته من) کامنت گذاشته دوستش رو منشن کرده: این آقا بازیگر هستند. اما خیلی عمیقند. نه از این معمولیها. فکر کنم شبکه سه بود یه بار یه تیکه از سریالشون هم دیدم. اما نوشتههاشون بهتره!
مشکلات دیگر هم هست. یک ماه پیش در یک جمع خصوصی، نقدی از یک کمپین کردم که خودم هم مدتها در آن مشارکت داشتم و جزییات و قراردادها و قیمتها را میدانستم و برایم کاملاً آشکار و شناخته شده بود. دو روز بعد، یک جلبک (از همانها که عقل ندارند و اما در اثر جهش ژنتیکی به زبان مجهز شدهاند) در اینستاگرام من یک کامنت طولانی گذاشت که من از فلانی شنیدم که فلانی از فلان کس شنیده که آن فلان کس هم گفته که شما در فلان جمع بودهاید و شما در آنجا فلان جمله را در مورد فلان کمپین گفتهاید و من متاسفم که شما با این همه ادعا، از کمپینی که آن را نمیشناسید اینگونه حرف زدهاید. میگویم: دوست من. تو آن کمپین را میشناسی؟ میگوید بله. من چون ویزیتور هستم چند بار در جاهای مختلف استند آن کمپین را دیدهام و با کارمندهایی که کنار استند sampling انجام میدادند هم حرف زدهام. بدون تحقیق حرف نمیزنم!
اینستاگرام که از این جلبکها و خزهها زیاد دارد. اقیانوسی است که گونههای شگفت انگیز زیادی در آنها یافت میشود که دلیل خلقشان را صرفاً میتوان به دانش نامتناهی پروردگار واگذار کرد! فضای وبسایتها چیزی شبیه خشکی است. نسلهای متکاملتر در آن زندگی میکنند و البته دوزیستانی چون من که قورباغه وار، از این جا به آنجا میروم و از آنجا به اینها و قور قور (ببخشید اشتباه شد: غُرغُر) میکنم.
نمیدانم هنوز باید روزنوشتهها را فضای شخصیتر در نظر بگیرم یا نه. تعداد مخاطبها خیلی بیشتر از شبکه های اجتماعی است و تنوعشان کم نیست و اخیراً از کامنتها میبینم که دوستان جدید هم – که این سعادت را نداشتهام تا از قدیم در خدمتشان باشم – زیاد شدهاند. نمیدانم اثرات مثبت این نوع نگارشهای شخصی روزمره به اثرات منفی آن میارزد یا نه. مدتهاست فضای اینجا آرام است و من حوصله ندارم که خیلی درگیر بحثهایی از جنس آن ویزیتور بشوم.
اما اگر بخواهم عنوانهای دغدغههای امروز و این روزهایم را برای ارجاع در آینده بنویسم باید بگویم که:
این روزها، مدتی است که احساس میکنم برای صحبت کردن در مورد بسیاری از مشکلات فردی و سازمانی و همینطور برای مواجهه با آنها و غلبه بر آنها، چند مفهوم محدود وجود دارد که تا حد خوبی کافی هستند. مدتی است به شکل پراکنده در مورد آنها صحبت کردهام: ضعف در مهارت یادگیری، مجهز نبودن به تفکر سیستمی، قائل شدن نقشی فراتر از لیاقت و شایستگی “دیگران” در زندگی شخصیمان، نشستن ابزار به جای هدف، عدم درک مفهوم سیستم های پیچیده و تعمیم ویژگیهای یک لایه به لایههای پیچیدهتر، مرکز کنترل بیرونی، قائل شدن به مفهومی به نام مرز و نداشتن درک از مفهوم پیوستگی، الگویابی و الگوسازیهای نادرست از رویدادها و بحثهای نسیم طالب در این زمینه، علاقه بیش از حد به مفهوم تمرکز در سیستمها و بی علاقه بودن به پذیرش واقعیت توزیع شده، درک نکردن مفهوم خودخواهی هوشمندانه و جایگزین کردن آن با مفاهیمی مثل دگرخواهی بیمنطق، فراموش کردن و غافل شدن از مصداقهای جدید مفاهیم اخلاقی قدیمی و تبدیل اخلاق به یک مجسمه بیاستفاده باستانی، وابستگی هر نقطه از موقعیت جهان به تمام مسیر گذشتهاش و کهنه شدن مکانیزم ساده اندیشانه علت و معلول سنتی، ناتوان شدن تدریجی انسان در انتقال اثربخش دانستههای خود به نسل بعد و کاهش تدریجی هوشمندی نژاد بشر و قربانی شدن آگاهی در پای دانش.
نمیدانم چه باید کرد و چگونه باید این جنس حرف و این حجم حرف را نوشت. گفتم اینجا بنویسم تا شاید اگر کسی سالها بعد اینجا را دید، بتواند بفهمد که بنای این خانه بر روی چه دغدغههایی استوار بوده است.
پی نوشت: فکر میکنم جنس این متن نشان میدهد که در کامنت آن، هر حرفی را میشود مطرح کرد. حتی وقتی هیچ ربطی به اصل و حواشی متن ندارد. امیدوارم در لا به لای حرفهای شما، بتوانم کلمهای یا جملهای پیدا کنم که مسیر آیندهام را روشنتر کند.
شاید مناسبت ها فقط بهانه اند تا روزهای بیشتری رو به یاد هم باشیم.
به یادتونم. با آرزوی آرام بودن، سلامتی، شادی و رضایت.
دوستان عزیزم باز هم تاکید میکنم من این کامنت و که گذاشتم واقعا شخص خاصی مد نظرم نبوده،حتی اگر بپرسین یک نفر اسم ببرم کسی رو یادم نمیاد.ولی علاقه دارم وقتی کامنتها رو میخونم کمکم کنه مطلب استاد و بهتر درک کنم.نه اینکه حال واحوال و …. باشه.یه مشکل دیگه هم هست بعضی وقتا لابلای کامنتا یه بحث جالب و آموزنده در میگیره یهو یک دوست عزیزی یک سوال بی ربط میپرسه و کلا بحث عوض میشه و حال منم همینطور.پیروز و سربلند باشید.
مركز كنترل بيروني رو كه خوندم؛ ياد جملات شريعتي افتادم؛ حرف از “اقتدار” هست اما از “اصلاح” نيست، نهايتاً بشر درحال حركت به سمت مقتدر شدن است و علم امروز هم او را هرچه بيشتر به اين ورطه ميكشد، كار به جايي ميرسد كه قادر به توصيف هر پديده اي هستيم جز “انسان” . و به گفته ي “بيكن: علم بايد اقتدار ببخشد” پس اصلاح ضرورتي ندارد؟ و انساني كه هنوز خود را نميشناسد تا كجا ميتواند پيش برود؟ ما بر هرچيزي قادر هستيم، جز “خود”
خيلي درد بزرگيه، خيلي
محمد رضا سلام
دو سالي ميشه باهات حرف نزدم
داستان من وتو نميدونم تراژديه يا فيلم هنديه يا دفاع مقدسه محسوب ميشه !
اولين حسي كه به تو داشتم يه چيزي تو مايه هاي محمدرضاايسم بود عين همون شاگرداي سهيل رضايي
بعد شروع كردم ياد گرفتن
بعد مي خواستم شاگرد اول كلاست باشم تو سايت و اينجور چيزا
بعد تو محل …..به من نذاشتي 🙂
بعد از تو متنفر شدم
با اين عناوين
محمد رضا خائن در حد پهلوي
محمد رضا حسود ترين آدم روي كره زمين
محمدرضا معلم نمايي كه چش ندارد پيشرفت شاگردش را ببيند
و ….
آقا شش ماه گذشت بعد به كارايي كه كردم دوباره نگاه كردم
بد جوري بهم ريختم
تازه فهميدم من نه سهيل رضاييم نه محمد رضا شعبانعلي نه ملك الشعرا نه شهريار نه فردوسي نه كوروش نه هيچي
من مهدي پررنگم نه كمتر نه بيشتر
محمد رضا هم فقط محمد رضا شعبانعليه نه كمتر نه بيشتر
محمد رضا مسلك نيست
منصب نيست
الگو نيست
معصوم نيست
آدمه ميفهمي !
آدمه همين
يه آدم كه ميدونم ذاتا
دوست داره به هر چيزي كه دورو برشه كمك كنه
اعم از انسانها ،حيوانات ، گياهان ،و…..
و مثل من حق داره اشتباه كنه
حق داره عصباني بشه
حق داره فحش بده
حق داره دعا كنه
حق داره گريه كنه
حق داره بخنده
حق داره اونجوري كه ميخواد زندگي كنه
(دوستاني كه اين كامنتو ميخونين شما توكدوم مرحله هستيد)
محمد رضا عنوان يك آدم خاص دوست داشني دوستت دارم
با تشكر
مهدي پررنگ
پسا پيش از غلط هاي املايي كه توكامنتم ممكنه يافت بشه عذر خواهي ميكنم چون وقتي دلي مينويسم كودك درونم هرچي مياد مينويسه
سلام من با توجه به مدل ذهنی ای که در حال حاضر دارم نظرم اینکه اقای محمدرضا یه ادم خاصه چون خودش میخواد باشه
نه این که استعداد یا توانایی ای باشه که خدا فقط به اون داده باشه .
نمیدونم تا حالا شده چیزی رو با تمام وجود بخوای و بهش نرسی !؟
برا من که نشده من تا ۱۵ سالگی یکی دوچرخه و یکی کامپیوترو با تمام وجود میخواستم طوری که هر شب خوابشو میدیدم و با توجه به وضعیت مالی بدمون با کلی کارگری کردن تو تابستونا و سختی به هر دو رسیدم و الان هم دنبال یه هدفم و همیشه بهش فک میکنم ، هنو نمیدونم برا چی به این دنیا اومدم و هدفم چیه
ولی سخت تلاش میکنم تا بفهمم و فعلا از درس استعداد یابی و خواندن کتاب های اقای برایان تریسی شروع کردم .
و مطمعنم اقای محمد رضا هم خودش میخواسته اینی باشه که الان هست ☺
من با توجه به مدل ذهنی ای که در حال حاضر دارم نظرم اینکه اقای محمدرضا یه ادم خاصه چون خودش میخواد باشه
نه این که استعداد یا توانایی ای باشه که خدا فقط به اون داده باشه .
نمیدونم تا حالا شده چیزی رو با تمام وجود بخوای و بهش نرسی !؟
برا من که نشده من تا ۱۵ سالگی یکی دوچرخه و یکی کامپیوترو با تمام وجود میخواستم طوری که هر شب خوابشو میدیدم و با توجه به وضعیت مالی بدمون با کلی کارگری کردن تو تابستونا و سختی به هر دو رسیدم و الان هم دنبال یه هدفم و همیشه بهش فک میکنم ، هنو نمیدونم برا چی به این دنیا اومدم و هدفم چیه
ولی سخت تلاش میکنم تا بفهمم و فعلا از درس استعداد یابی و خواندن کتاب های اقای برایان تریسی شروع کردم .
و مطمعنم اقای محمد رضا هم خودش میخواسته اینی باشه که الان هست ☺
سلام. من نمي توانم يا بهتر بگويم من بلد نيستم چيزي بگويم كه شما راه آينده را بتوانيد از لابلاي حرفهاي من پيدا كنيد. فقط آمدم بپرسم كه نميدانم از كدام منبع و سرچشمه تغذيه ميشويد كه اينقد زيبا، متفاوت و نظام مند مي انديشيد و مينويسيد؟!!! قبلا هم گفته بودم واقعا مست ميشومك وقتي چيزي از شما ميخوانم.
بنظرم صرفاً مطالعه زياد داشتن و زياد انديشيدن جواب نميدهد. خدا واقعا انسانها را متفاوت آفريده و براي برخي از آدمها در مژبعضي موارد بيشتر مايه گذاشته!
محمدرضا میشه در مورد خدمت سربازی بنویسی، اینو میگم چون؛
همونطوری که خودت میدونی سربازی ۲ سال از عمرمون رو خرجش می کنیم( ما پسرا) اما به نظرم و با مشاهدات خودم نتایج نامناسبش بیشتر از خوباشه!، مخصوصاً برای کسانی در بعضی استان هاکه سربازها رو به استان های مرزی می فرستن، و نمونش برادرم بود که خدمت سربازی اونو به یه آدم دیگه تبدیل کرد!(بد اخلاق تر ،سطحی تر و…) و به نظرم باید در موردش بنویسی چون
هر چی گشتم نوشته ای با این عنوان نجستم، و لازمش دارم چون نمیخوام بدتر از الانم بشم
ممنونم که شاگرد تنبلایی مثل من رو تحمل می کنی(شایدم نمی کنی) ولی قول می دم که هر روز به ممتمم سر بزنم.
سلام آقای محمدرضا شعبانعلی
من به تازگی با شما آشنا شدم و این آشنایی رو مدیون خواهرم هستم.
من از مطالبتون خیلی لذت میبرم؛حرفها ،نگرش و صراحت لهجه شما و…همگی به من انرژی خیلی زیادی میده.
مطالبتون رو بارها میخونم،حتی اینستاگرام،که شما اون فضا رو خیلی دوس ندارید و به قول خودتون “غلظت یادگیری تو اینستاگرام خیلی کمه”،ولی من فقط به خاطر مطالب شما میرم اینستاگرام و بارها و بارها پست هاتون رو میخونم.
وقتی آدمهایی مثل شما رو میبینم خیلی خوشحال میشم و از اینکه هنوز همه مغزها از ایران فرار نکردن واقعا امیدوار میشم.
اینکه شما هم مثل همه ما و شاید خیلی بیشتر و عمیق تر از ما مشکلات این جامعه رو میبینید و همون رنجی که ما میبریم رو میبرید،ولی به جای شکایت های بیهوده از این دست که “این مملکت جای پیشرفت نیست”، “اینجا امکانات کمه” و “آدم نمیتونه تو این مملکت به جایی برسه”، (البته این جمله ها رو از زبون آدمهایی که حتی کوچکترین تلاشی هم برای زندگی خودشون نمیکنن بیشتر شنیدم)،ولی همینجا موندید و برای مردم کشور خودتون تلاش میکنید، این واقعا خیلی خوشحال و امیدوارم میکنه.
از این اطمینان دارم که حرفاتون، دقیقا تو لحظه هایی که باید، مثل جرقه تو ذهن من روشن میشه.
با آرزوی موفقیت…
سلام، محمد رضای عزیز من هم تقریبا از همان دوران ساسانیان اینجام. ولی نمیدونم چرا جرات نمکنم از فاز شنیدن خارج بشم. برای من یافتن قطعاتی از پازل های گمشده زندگی در میان نوشته های تو از هر چیز دیگری لذت بخش تر است و فکر کنم حالا حالا ها باید قطعه بردارم. ارادتمند شما معلمی بی ادعا
من با روز نوشته ها زندگی می کنم. صبح ها قبل از صبحانه و شروع کار اول روزنوشته میخونم . بعد کار. با دقت تمام می خونم که این با دقت خوندن ازم انرژی زیادی میگیره! فید روزنوشته هارو توی ریدرم وارد کردم که هیچ مطلبی رو از دست ندم. ولی باید اعتراف کنم که خیلی به اینستاگرام علاقه ندارم و حتی توی موبایل متن های خیلی کوتاهتون رو هم نمی تونم با تمرکز بخونم.
متمم هم که برای من حکم یک راهنما و هدایتگر رو داره. یک منبع غنی. و یکی از چالش های زندگیم اینه که بتونم منظم و دائمی متمم بخونم. واقعیت اینه که هرجا بی سوادیم گریبانگیرم میشه به قول معروف پشتم به متمم گرمه و خیالم آسوده.
شاید این حرف من تکراری باشه و بارها و بارها دوستان دیگر هم گفتن ولی من هم سهم دارم که یک بار بگم:
محمد رضای عزیز / استاد خوبم. آشنایی با شما یکی از اتفاق های خوب زندگی منه. اتفاقی که حس می کنم داره “نگرش ” من رو عوض می کنه. و این تغییر نگرش و تفکر توی همه لایه های زندگیم تاثیر گزاره. و من دارم آروم آروم تغییر رو حس میکنم.
ازت ممنونم.
امروز هم حس خوبی دارم. چون طی یکی دو سال، دومین کامنتم رو نوشتم!! یکی متمم و یکی اینجا. منو ببخش استاد که شاگرد تنبل متمم هستم.
سلام.من ۲-۳ ماهه که شما رو پیدا کردم…قبلش سایت ۲تا خانم در زمینه سبک زندگی و از این جور چیزارو میخوندم که یکیشون واقعا کمکم کرد تو زندگیم…با اونا خیلی راحت ارتباط برقرار میکردم اما نوشته های شما به معنای واقعی کلمه برام تاثیر گزار بود.هیچ وقت نتونستم ازتون تشکر کنم چون نمیدونستم چطوری باید از کسی که دارم این همه چیز یاد میگیرم چجوری باید تشکر کنم.من کلی از مطالب این سایتو خوندم و تک تک روزمره نویسی ها و هرچیزی که نوشتین شده قدره یک جمله منو آگاه کرد.نمیدونم چی باید بگم اما دلم میخواست اینجا بنویسم و در این حد خیلی کوچک ازتون تشکر کنم حتی اگه نبینین.
سلام
چند روز پیش توی اینستاگرام٬ یکی از دوستان عکسی رو به همراه یک جمله منتشر کرد. اون جمله از جنس جملات کوتاه بود. جمله (که خاطرم نیست از کی بود و شاید بخشی از دیالوگ یک فیلم بود) این بود: «تو که معنی سکوت من رو نمی فهمی چطور معنای حرفهایم را خواهی فهمید؟»
مدتیه که سعی میکنم علی رغم پیگیری مطالب و کامنتهای محمدرضای عزیزم و دوستان محترم کامنت نگذارم٬ هرچند بعضی وقتها هم ناپرهیزی کردم (مثل همین الان)٬ اما به نظر خودم تا زمانی که معنی سکوت کسی رو که براش حرف دارم رو درک نکنم چجوری انتظار دارم معنی کلامش رو درک کنم و درادامه با کمال گستاخی براش سخنوری هم بکنم. این جمله کوتاه منو به یاد صحبتهای شما و البته پست اینستاگرامتون درباره «پدربزرگ و ساعت و سیگار» انداخت و فکر می کنم٬ باید بی سر و صداتر اول محتوای سکوت شما (از کمتر نوشتن و ننوشتنهایتان تا مکثهای بین لغت به لغت نوشتههایتان) رو درک کنم تا اون وقت بتونم شروع به خوندن و درک محتوای کلامتون کنم.
البته این نسخه ایه که برای خودم پیچیدم و قطعاً برگرفته از تراوشات ذهن و تفکر ناقص خودمه. مثل دکتر دیوانهای که سعی در اداره و دوای بیماران روانی داره. امیدورام این نگارش پراشکال معنای موردنظرم رو رسونده باشه و باعث سوبرداشت نشه. اگر هم ناخواسته حرف نامربوطی زدم اون رو به پای خامی من بگذارید و به بزرگواریتون ببخشید.
با تقدیم احترام و ممنون از توجهتون
سلام گرم به معلم عزیز ومتعهد آقا محمد رضا
من هم مدتی است که خواننده نوشته های شما هستم وچون از کسب وکار چیزی سر در نمی آورم روز نوشته ها و دلنوشته های شماو البته در خیلی موارد دیگر گفتگوهایی که با دوستان عزیر را دارید میخوانم و یادمیگیرم و لذت میبرم ، امروز در نوشته بی پیرایه خود به مورد ارزشمندی اشاره کردید که همانا نوشتن روزانه است خصوصا ابنکه بقول شما وقتی با یک وقفه زمانی دوباره خوانده شود آدمی پی میبرد که چه میزان بزرگ شده یا اینکه نزول کرده ، عادت بسیارخوبی است به شکلی ثبت احساسات آنزمانی است ، حتما سعی میکنم به آن جدی تر نگاه کنم ، مانند همیشه خوشحالم که این ارتباط وجود دارد ومیتوانم از آن بهره ببرم بابت آن ازشما دوست عزیزم ممنونم
سلام محمد رضای عزیز
خیلی نوشته هاتونو دوست دارم من از روزهای اول متمم با متمم بودم . اما روز نوشته ها یه چیز دیگه است .یه مدتی به نوشته های دکتر شریعتی معتاد شده بودم .هنوز هم سیراب نشدم .اما الان نوشته های شما بد جوری منو درگیر کرده .
خیلی ممنونم. بنویسید و ما لذت ببریم شاید یک جمله شما چنان حسی در من ایجاد کنه که اون روز بهترین روز زندگیم باشه.
مثل همیشه برای شما ازروی سلامتی دارم . راستی شما شباهت زیادی به دکتر دارین ظاهرتونم اینو نشون میده.
سلام جناب شعبانعلی
بنده خیلی وقت پیش حدود ۲۰ تا از پادکست های شما رو شنیدم و بسیار هم لذب بردم ولی یه پیشنهاد کوچولو که شاید هم خیلی مسخره به نظر برسه به ذهنم رسید! راستش با این که بحث های بسیار شیرینی رو طی کلیپ ها بیان میکنید اما باز هم کمی خسته کننده میشه و مخاطب رو دلزده میکنه. نمیدونم اسم رادیو چهرازی به گوشتون خورده یا نه؟ اما این رادیو با به کار بردن چند شخصیتِ (دیوانه) تونست جای زیادی بین مخاطبهاش پیدا کنه که با ترکیب این شخصیتها با ادبیات؛ نقدهای زیبایی به خیلی مسائلی که شاید اگه به زبان جدی گفته میشد کسی نمیشنید و راحت از کنارش رد میشد وارد کرد. دوس دارم فرد با سوادی مثل شما هم(حتی اگه در مورد بحث های معمول تون نباشه((که من بیشتر میپسندم دلنوشته هاتون باشه)) ) چنین کاری رو انجام بده و فکر میکنم این ایده ی بکر که آدم بتونه با بلندگوی شخصیت روانی درونیش صحبت کنه مطمئنأ میتونه فضای بیشتری برای زدن خیلی حرفها به آدم بده. دوس دارم روزی ببینم چنین حرکتی رو از طرف شما.
در ضمن با یه سرچ کوچولو تو اینترنت میتونید پادکست های رادیو چهرازی رو هم پیدا کنید(توصیه میکنم اول هم کلیپ شماره ی ۱۶ رو گوش کنید)
سلام محمدرضا
من کمتر از دو ماهه که باهات آشنا شدم.خیلی از نوشته هاتو خوندم و نمی دونی که چقدر بهم کمک کردی. من از خرداد یکی از سخت ترین دوره های زندگیمو دارم می گذرونم. و تو این مدت بدون اغراق (الان تو چشمام اشک جمع شده!) می گم تنها کسی که کنارم بود و کنارم موند، تو بودی. ی شب توی تیرماه که خیلی گیج و سردرگم شده بودم با متمم آشنا شدم. از همون شب تا الان ی دفتر دارم که توش مطالب متمم رو نت برداری می کنم. بعضی از حرف ها و نوشته هاتو که خیلی دوست دارم روی کاغذ رنگی می نویسم و به دیوار می چسبونم. آخه منم عاشق کاغذهای رنگی هستم:)
همیشه توی زندگیم از کمبود ی راهنما، ی کسی که ازش الگو بگیرم تو همه زمینه ها محروم بودم. همیشه مجبور بودم با خوندن کتاب و سرچ اینترنت و تحقیق و … خودم راهمو پیدا کنم. هیچ آدم موفقی دور و برم نیست! و گاهی حس می کنم شاید بعضی از این آدم های دور و برم موفق هستن و من اونها رو موفق نمی دونم! به هر حال وقتی من اونها رو موفق نمی دونم نمی تونم ازشون الگو بگیرم. این آدم هایی که می گم از نظر دیگران آدم های موفقی هستن! ولی از نظر من اصلا موفق نیستن. آدم هایی که به نظر من عملا دارن خودفروشی می کنن و شاید خودفروشی از کار اونها شریف تر باشه! همیشه دلم می خواست خیلی کارها بکنم و هنوزم می خواد ولی آدم هایی که اون راهی که قراره من برم رو قبلا رفتن، دور و برم ندارم و وقتی سراغ اون آدمها می رم چون هیچ معرفی ندارم اصلا راهم نمی دن و حاضر نمی شن باهام حرف بزنن. چند تاشون هم که حاضر شدن حرف بزنن کسانی بودند که تازه کارشون رو شروع کرده بودن و عملا می ترسیدن که راه و چاه رو به من نشون بدن. محمدرضا راهنمایی های تو واقعا برام عالی بوده و واقعا ازت خواهش می کنم که این راه رو ادامه بدی. مسئله ای که الان من دارم اینه که نیاز به ی راهنما دارم. ی راهنما و مشاوری که بتونم مسئله خاص خودم را باهاش مطرح کنم. البته دلیلم اصلا این نیست که بخوام بعدا همه چیز رو گردن اون مشاور بندازم! 🙂 من واقعا نمی دونم که از کجا باید شروع کنم یعنی بلد نیستم تا حالا یاد نگرفتم. البته می دونم که بالاخره راهشو پیدا می کنم اما منابع محدوده. من نمی خوام کاری که دیگران رفتند رو دوباره کشف کنم. لطفا اگه کسی رو می شناسی که بتونه تو حوزه کسب و کار بهم مشاوره بده، راهنماییم کن. خودتو که گفتند متاسفانه وقت نداری.. اگه بتونم از کسی حضوری مشاوره بگیرم خیلی خوب می شه. ولی من می تونم مسئله ام رو به طور کامل ایمیلی هم توضیح بدم.
خیلی طولانی شد ببخشید. خوب خیلی کم واست نوشته بودم! امشب حس کردم اینجا حق آب و گل دارم. به دلایلی توی متمم دوست ندارم بنویسم. ولی اینجا خیلی احساس خوبی دارم.
می دونم از اینکه محمدرضا صدات کنم ناراحت نمی شی. بهر حال من اینجوری راحت ترم.:)
محمدرضا، مرسی که هستی.
سلام و درود.محمد رضای عزیز حال شما و این نوشته شما من رو یاد بیت منسوب به ابن سینا انداخت که در اوج قله دانش گفت: دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست ولی موی شکافت من به عنوان یکی از مخلوقات و موجودات این عالم که لا به لای تولیدات با کیفیت تر و بی کیفیت تر از خودم به عالم امکان پرتاب شده ام هنوزدرگیر مقدمات و بدیهیات اولیه هستم.واقعا نمیدونم تعدد زندگی(تناسخ) دارم یا همین تنها امکان حیات منه من نمیدونم بین ادیان ابراهیمی و ادیان دیگه(مثل قبیله بودا) کدوم میتونه مفیدتر باشه من نمیدونم باورهای سهیل رضایی که با یه بار بچه دار شدن آنچنان گودبرداری شد که خودش میگه با اومدن بچه های دیگه و امتحانات بعدی بازم کن فیکون میشه یا نه فهرست این من نمیدونمها بینهایته اما دوست دارم لا اقل اون صور اسرافیله راست باشه و هر چه زودتر این داداشمون تو صورش بدمه و تمام کنه این بازی رو.فقط میدونم همه دنبال آرامش هستن وزندگی عارفانه(که خودش داستانیه برای خودش) بهترین راه آرام و راضی بودنه.شاید باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد خودش میبردت هر جا دلش خواست به هر جا برد فکر کنم مقصد همونجاس محمد رضا جان باز هم خوش به حال تو و هم رده های تو ما که اگه تناسخ نباشه این یه بار زندگیرو هم جزو باقالیا بودیم و رفتیم. مثال اون طنزی که میگه سر امتحان که همه دنبال ماشین حساب بودن تمام سعی و استرس من این بود که بفهمم اینا برای کدوم سوال دنبال ماشین حساب میگردن.ببخشید چون با گوشی مینویسم نمیدونم سرو ته مطلبم چقدر ناجوره کلام آخر اینکه محمد رضا جان دوستت دارم چون مخلوق با کیفیتی هستی .با پوزش