باز هم چند جملهٔ تکراری در مقدمهٔ پیامها و پیامکها رو بنویسم و مجموعهٔ جدید پیامها رو نقل کنم.
***
آنچه در اینجا میآید، چند نمونه از پیامهایی است که برای دوستانم فرستادهام و در آرشیو مکالمههای روزها و هفتههای اخیرم یافتهام.
طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی نگویم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند.
جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین نکتهسنجی چندانی در انتخاب پیامها نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب روزنوشته و شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید.
طبیعی است نباید این پیامها را با قواعد سختگیرانه بخوانید و ارزیابی کنید. اینها به سرعت و در لابهلای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شدهاند.
بدترین دردسر همزیستی مداوم در یک رشته اینه که دلبستهٔ اون رشته میشیم. این همزیستی میتونه با درس دادن باشه، با مطالعه کردن، یا با هر روش دیگه.
دلبستگی هم باعث میشه که در ریشهیابی و تحلیل رویدادها و روندها، سهم بیشتری به اون رشته بدیم.
دوستی دارم که ریشهٔ هر چیزی رو در مدل ذهنی افراد جستجو میکنه. دوست دیگهای همهٔ ریشهها رو در برند شخصی میبینه. یکی هر چیزی رو به ژئوپلتیک ربط میده.
این آموزشهای برندسازی، بعضی وقتها از کسبوکارها یه «جوک» واقعی میسازن. تأکید بر این که «شما باید قصه داشته باشین» و «محصولتون باید قصه داشته باشه» یکی از همین آموزشهاست که بد فهمیده شده.
شما باید سه سال، پنج سال، ده سال کار کنی، تا کمکم یه قصهای از کسبوکار و محصولت شکل بگیره. نه این که تازه یکی دو ساله راه افتادی، توی سایتت کنار بخش مأموریت و چشمانداز، بخش «داستان ما» رو هم میذاری. شما فعلاً در مرحلهٔ «یکی بود یکی نبود» هستی.
داستان برند، نگاهی به گذشته داره، اون چیزی که رو به آینده است، اسمش فانتزیه.
بارها دیدیم که میگن «شنیده شدن به هر قیمت خوبه، اگر ازت تعریف نمیکنن، حداقل تلاش کن فحشت بدن. اما نذار در موردت سکوت کنن.»
به نظرم اونی که پذیرفته بیمهٔ تعاون معدهٔ مستر تیستر رو بیمه کنه، چنین باوری رو داشته. این که «رو در رو بهم فحش بدید، اما بهم پشت نکنین.»
این حرف، شاید در مورد کسانی که بدون هرگونه پشتوانه در شبکههای اجتماعی هستن، مفید باشه. همونهایی که با جملهٔ «Famous for being famous» توصیف میشن. اما برای هر فرد یا مجموعهٔ دیگهای میتونه تهدید باشه، یا لااقل هزینهآور.
سر ماجرای ویلاسمیت و کریسراک، نشسته توی توئیتر میگه «خشونت به هر شکلی محکومه» اما خودش لازم باشه، سر دعوای جا پارک، قفل فرمون در میاره.
سایتهای خبری ایرانی، روی این خبر تأکید ویژهای دارن که «به گفتهٔ وزارت خارجهٔ آمریکا، ماهانه دو میلیون دلار صرف امنیت برایان هوک و مایک پمپئو میشه.»
واقعاً عدد بزرگیه. این عدد تقریباً هماندازهٔ بودجهٔ ماهانهٔ جامعهالمصطفی است.
حس خوبی به تعطیلات ندارم. به نظرم برای انسان نه ضروریه، نه مفید و نه لذتبخش.
اگر بود، اینا ممنوعش میکردن.
در دهههای اخیر، محیط زیست هیچوقت در عرصهٔ سیاست جدی گرفته نشده. در حالی که بحرانهای اکولوژیک، حتی جدیتر از بحرانهای اقتصادی، میتونن مسیر فروپاشی یک دولت رو هموار کنن.
رئیسجمهورها هر وقت میدیدن کسی رو نمیتونن توی وزارتخونهها جا بدن، سریع میفرستادنش محیط زیست.
اینا اصلاً دقت نمیکنن که اگر یکی از دیوار سفارت رفته بالا، صرفاً میشه نتیجه گرفت که میتونه از درخت هم بالا بره. اما این توانایی، برای حفظ محیط زیست کافی نیست.
وقتی برای یه برند، کمپین تبلیغاتی میبندیم، خیلی مهمه که روح اون برند رو بشناسیم. روح هم نه توی جلسهٔ طوفان فکری مشخص میشه و نه توی حرفهای مدیران و بنیانگذاران مجموعه.
روح برند رو بیشتر از هر جا در استراتژی برند و انتخابهاش میشه دید.
ایدههای تبلیغاتی زیادی برای سایتی مثل «دیوار» میتونه وجود داشته باشه. اما این که خرید و فروش کالای دست دوم باعث کاهش مصرف آب میشه، برای سایتی که در جاهای دیگه، پیام دوستی با طبیعت، محیط زیست و جانداران رو ازش دریافت نمیکنیم، انتخاب هوشمندانهای نیست.
همزمان با همین کمپین، خرید و فروش حیوانات به صورت جدی در این بازار وجود داشته و داره. کاری که پلتفرمهایی مثل فیسبوک و آمازون، سالهاست به شکل جدی متوقف شده و کنترل میشه.
ژان زیرادو میگه: «خدمت کردن» ورد زبون سیاستمدارانیه که عشق دستور دادن دارن.
اوج ناکارآمدی سیستم آموزشی رو زمانی میشه حس کرد که والدین به محض فارغ شدن از دردسرهای ثبت نام بچهها در مدرسه، تازه دنبال پیدا کردن کلاسها و دورهها و آموزشهای واقعی میرن تا بچههاشون رو اونجا ثبتنام کنن.
من بحثی دربارهٔ درستی یا نادرستی باور تو ندارم، اما با گزارهای که بهش استناد میکنی، مشکل دارم. این که «جهان با معنویت قشنگتره» ممکنه جملهٔ درستی باشه، اما استدلال محکمی نیست.
چنان که وقتی اتاق تو به سوی هیچ جا پنجره نداره، نصب تصویر «پنجرهای رو به پارک» اتاقت رو قشنگتر میکنه. اما در اصل ماجرا که اتاقت به پارک پنجره نداره، تغییری ایجاد نمیشه.
داوکینز با همهٔ داوکینز بودنش، توی کتاب Science in the Soul میگه «خدا میدونه» چقدر ممکنه از فلان حرف من سؤبرداشت بشه؛
بعد طرف چهار روزه متوجه شده ما با میمون فامیل هستیم، بهش میگم سلام، اخم میکنه میگه: درود.
به سبک تولستوی در آنا کارنینا میخوام بگم:
دموکراسیها هر یک سبک خود را دارند. اما نظامهای دیکتاتوری همه شبیه هستند.
+ یعنی میگی فلانی هیچ خدمتی به علمِ … نکرد؟
– با مرگش چرا. خدمت کرد.
سیاستمداران، صاحبنظران، مدیران و دانشمندانی هستند که با مرگشون بیشتر به جامعهشون کمک میشه تا با زندگیشون.
در مورد دوستیای که با وجود دعوا و تعارضهای متعدد، همچنان دوام داشته،
قابلاتکاترین پیشبینی اینه که
دوستی همچنان دوام خواهد داشت، اما با دعوا و تعارض.
بسی جالب و خوندنی بود ?
ممنون.
حس میکنم این سری یه کم متفاوته. انگار در لحنش طنز با درصد بیشتری از قاطعیت (نسبت به قبل) ترکیب شده یا شاید فقط حس منه.